هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
بازی گریفیندور و ریونکلاو


- قربان چند تا بلیت گرفتم برای شما برای جزایر هاوایی. خیلی جای توپیه. بعد از این همه کار کردن بهتره شما و مدیرا برین یه کم تفریح کنید و به منم فرصت بدین قابلیت هامو نشون بدم.
تصویر بالاتر می آید و نمای یک صندلی در حالی که فقط یک دست آهنی در حال نوازش یک گربه از پشت آن پدیدار است نمایان می شود (نمی دونم کپی رایت بای کی؟ ولی در کل لوکیشن خیلی خزیه!) لیلی اوانز در حالی که در تاریکی اتاق به صندلی خیره شده در حال اصرار و التماس است.
صدای سردی از آن طرف اتاق به گوش می رسد:« تو به جز تی کشیدن و شستن ظرفا چه قابلیتی داری که قراره نشون بدی؟ به نظر من که این قضیه مشکوکه هری!»
- کجای این مشکل داره؟ من شنیدم هاوایی دافای تیکه ای داره! تو اگه نمی خوای قبول نکن! اما منو استر و مونالیزا و بارون پایه ایم!
کویرل با عصبانیت به سمت راجر می رود و درگیری لفظی شدیدی بین 5 مدیر شروع می شود.
درهمین موقع صدایی از سمت صندلی بزرگ به گوش می رسد و به همه دعواها و درگیری ها خاتمه می دهد:
- باشه! بهت این فرصتو میدم. ببینم چه جوری از عهده اش بر میای.

دوربین جلو می رود و لیلی لبخند مرموزی می زند.


رختکن گریفندور

-این چیه لیلی؟
-اوووخ دست نزن! اون خیلی مهمه. اگه بزنی همه چیز منفجر می شه!!
-وای لیلی اونو ولش کن! این دکمه نارنجیه به چه دردی می خوره؟
-اونم...همممم...خب اونم خیلی مهمه.لابد دیگه... اصلاً کی به تو گفته بیای اینجا ها؟ مگه تو عضو تیمی؟! برو اون ور حواسمونو پرت نکن!
لارتن که این ترم نتوانسته به عضویت تیم کوئیدیچ هاگوارتز در بیاید و تنها با اجازه ی دامبلدور به عنوان توپ جمع کن اعضای تیم را همراهی می کند با بغض به گوشه رختکن می رود.
-میگم لیلی مطمئنی با این میتونی بازی حریف رو تحت کنترل بگیری؟!فکر کنم زیاد روی دکمه هاش تسلط نداری ها!
-چی می گی تد! الان کل مدیریت سایت رو انگشت من می چرخه! اصلاً می خوای یه دکمه بزنم کل هاگوارتز بیاد پایین تا بهت ثابت شه؟
-نه باب چه کاریه! فقط یه سؤال پرسیدم!
در همین موقع آلبوس با ردای بنفش گلداری که برای مسابقه تهیه کرده وارد رختکن می شود.
-آوردیش لیلی؟
لیلی به جای جواب منوی مدیریت را به سمت دامبلدور می گیرد و کاپیتان موشکافانه از پشت عینک نیم دایره اش مشغول بررسی دکمه ها می شود.
پرسی که از این وضعیت خسته شده با بی حوصلگی می گوید: بابا خودشه! اصل اصله! من به همه جا دسترسی دارم! خودم هزار بار اینو تو انجمن مدیران دیدم! به جای این کارا بریم تو زمین الان بازی شروع می شه!
آلبوس در حالیکه پشت سر اعضای تیم به سمت زمین مسابقه در حرکت است با نگرانی به توضیحات لیلی در مورد دکمه های روی صفحه ی کنترل گوش می دهد.


زمین بازی

بازیکن های دو تیم وارد زمین می شوند و بازی با سوت مادام هوچ آغاز می شود. آلبوس چشمکی به لیلی می زند و به سرعت به سمت حلقه های تیمش پرواز می کند.
توپ در همان ابتدای بازی به دست بازیکن های گریفیندور می افتد. طبق برنامه ی قبلی قرار است مدتی از روند طبیعی مسابقه بگذرد و اگر گریفیندور در جریان بازی موفق نبود لیلی به وسیله ی کنترل جاروی ریونکلاوی ها نتیجه را به نفع تیمش تغییر دهد. اما لیلی که این همه صبر کردن را بی مورد می بیند خمیازه کشان منو را از جیب ردایش بیرون می کشد و در کمال رضایت دکمه ی قرمز را فشار میدهد. ناگهان جاروی تد شروع به چرخیدن میکند و با شدت به تروه ور برخورد می کند. کوافل به همراه وزغی که به آن چسبیده از دست تد رها می شود و آلفرد آن را در هوا می گیرد و به وینکی پاس می دهد. لیلی با دسپاچگی دکمه ی زرد دیگری را فشار میدهد هنوز دکمه را تا انتها فشار نداده که سرعت جاروی وینکی به طرز غیرقابل باوری افزایش پیدا میکند و کوافل همراه وینکی به دروازه ی آلبوس دامبلدور که بر اثر این برخورد تمام ریش هایش به صورت یکجا کنده شده وارد می شود.


دو ساعت بعد...

گریفیندوری ها در حالی که همه دست و پاییشان کبود شده و جاروهایشان به چپ و راست می چرخد نا امیدانه سعی دارند از زدن یکصد و سیزدهمین گل ریون جلوگیری کنند. کمی آن طرف تر لیلی فارغ از جریان مسابقه روی جارویش نشسته و با تمرکز شدید مشغول ور رفتن با دکمه های صفحه ی کنترل است و زیر لب چیزهایی را زمزمه می کند.

-اه لعنتی مطمئنم همین بود. به خودت مسلط باش! تو مدیری! تو از عهده ش بر میای! حتماً همیین یکیه... مگه همین نبود؟! پس چرا جاروی تد رفت تو شکم جیمز؟! ... مهم نیست مهم نیست! آرامشتو حفظ کن! ما یه بازیکنو از دست دادیم ولی بازی ادامه داره. ما حتماً این بازی رو می بریم! این سفیده رو باید میزدم. یا شایدم این بنفشه رو؟ اه این دکمه هاش هرز شده دیگه کارنمیکنه صد بار به این هری گفتم این منو رو بده یه روغن کاری .... نــــــه تد! تو یکی دیگه باید زنده بمونی! ....




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
صدای صاعقه بر آسمان تاریک به گوش می رسید و برق کشمکش ابرها زمین را از خشم خود روشنی می داد. خورشید مدتها بود که از آسمان فرار کرده بود. نوری جز خشم ابرها در آسمان نبود.

زمین کوییدیچ تاریک شده بود. باد بر چمن های سبز می وزید و سردی صحراییش آنها را به لرز وا می داشت. هیچ کس در زمین نبود. از پشت پنجره های هاگوارتز، صدها چشم به جنگ مغلوب طبیعت بیرون نگاه می کردند.

-این که درست نیست! ما نمی تونیم تو این وضع مسابقه بدیم!

-این مسابقه باید حذف می شد!

- من نمی تونم تو این طوفان جلومو ببینم!

صدای غرولندهای گریفیندور و ریونکلاو از هر سو به گوش می رسید. در سرسرای بزرگ، صدای غرش آسمان سقف کل تالار را می لرزاند. در بیرون قلعه باران شروع به باریدن کرده بود و زمین کوییدیچ از شدت باران دیگر دیده نمی شد.

-این بی سابقه ست!

هوراس اسلاگهورن به طرف مینروا مک گونگال خم شده بود و وضعیت سقف را به او نشان می داد. چهره مک گونگال در هم رفته بود. تلاشش برای گرفتن بهترین تصمیم در چهره اش هویدا بود.

-هوراس، من نمی تونم این مسابقه رو کنسل کنم! این مسابقه معمولی نیست، مسابقه فیناله! تو قوانین نوشته که مسابقه فینال باید همیشه در زمان مشخص خودش برگزار بشه! نمی تونم عوضش کنم!

-اوه، بس کن مینروا...تو که نمی خوای این بچه ها رو تو این بوران بفرستی بیرون! اونا نمی تونن تو این طوفان چیزی رو ببینن! خودت تصور کن، تو این هوا چجوری اسنیچ دیده میشه؟

-هوراس، من نمی تونم....

-باشه باشه مینروا، ولی باید یه کاری کرد! اینجوری اینا زیر بارون تلف میشن!

مینروا در جدال با افکارش به بازیکنان نگران نگاه می کرد. متوجه بود که همه هر لحظه به طرف او برمی گردند و منتظرند که تعطیلی مسابقه را اعلام کند. ولی او نمی توانست. آنها متوجه نبودند.

-پیدا کردم مینروا! پیدا کردم!
مک گونگال به طرف هوراس برگشت که با خوشحالی دستش را روز میز می کوبید.

-اونا تو قلعه مسابقه میدن!
-چی!؟

هوراس با نگاه زیرکانه ای در انتظار تشویق مینروا بود.

-ولی امکان نداره هوراس! خودت بگو، تو کجای قلعه بازی کنن آخه!؟
-خب، من میدونم کجا!

و سرش را جلو آورد و راه حلش را برای مینروا توضیح داد. چهره مینروا کم کم از هم باز می شد.

----------

-همه بازیکنا توجه کنن!
بازیکنان گریفیندور و ریونکلاو با چهره های درهم رفته به مک گونگال نگاه می کردند. هوراس اسلاگ هورن با شادی در کنار او ایستاده بود.

هوراس دست هایش را به هم زد و توجه بازیکنان را به خود جلب کرد:

-خوب توجه کنین! این مسابقه، امروز، تو قلعه برگزار میشه!

صدای پچ پچ های حیرت زده اتاق را فرا گرفت. بازی در قلعه؟ امکان نداشت!
هوراس به طرف چیزی اشاره کرد که در سمت راست مینروا بود. بازیکنان به آن نگاه کردند. شبیه آکواریوم بزرگی بود که کف آن با مقوای سبز رنگی پوشیده شده باشد.

-شما میرین این تو!

بازیکنان با گیجی به او نگاه می کردند.

-شما هرکدوم یه قلپ از این معجون می خورین! این معجون رو همتون میشناسین! این همون معجونیه که شماها وقتی سال اول بودین، یاد گرفتین که درستش کنین! این معجون مینیاتوریه!

-شما این رو می خورین و هرکدوم تا اندازه یه بند انگشت کوچیک میشین...من شما و جاروهاتون رو میندازم تو این...کف این رو نگاه کنید! اینجا چمنه و اون حلقه های کناری دروازه ست! شما اولین تیم های مینیاتوری هاگوارتز هستین!

فلور با شک و تردید به هوراس نگاه می کرد. خودش را تصور می کرد که بر جارویی به اندازه یک بند انگشت سوار شده و در یک لحظه صورت گرسنه خانم نوریس را تصور کرد که از شیشه آکواریوم با اشتیاق به او خیره شده است!

چاره ای نبود. این تنها کاری بود که می توانستند بکنند. بازیکنان به صف شدند و برای خوردن معجون پشت سر هم قرار گرفتند.

-آها، راستی، نگران تماشاچیا هم نباشین! سقف هاگوارتز جادوی خیلی قوییه! بقیه بچه ها میتونن از سقف سرسرا چهره های مینیاتوری شما رو مشاهده کنن!

تد لوپین جلو رفت و اولین قلپ معجون را گرفت. چند ثانیه بیشتر طول نکشید- و ناگهان او بود که در آکواریم بسته پرواز می کرد!

فلور احساس می کرد مضحکه همه شده اند. با اینحال جلو می رفت، و در انتظار یک قلپ معجون خود بود.

------------

-سوووت!
بازی شروع می شد. فلور با ترس به قامت بزرگ هوراس اسلاگ هورن نگاه می کرد که در نقش داور روی آکواریم خم شده بود!
اسلاگهورن توپ کوچکی – که قرار بود سرخگون باشد – را وسط آکواریم انداخت. ناگهان شش جارو به طرف آن حمله ور شدند و در جدال گرفتن سرخگون، توپ نصیب جسیکا شد.

مدافعان به طرف بلاجرها می رفتند. فلور با چماق بزرگش در دست، به طرف یکی از آنها حمله ور شد و با ضربه ای آن را به اولین کسی که جلوی راهش پدید آمد پرتاب کرد.
چو و جیمز بر فراز آکواریم پرواز می کردند. توپ کوچک اسنیچ، دور از دسترس آنان در فضای کوچک آکواریم پرواز می کرد و لابلای چمن های جادویی کف زمین پنهان می شد. چو جیمز را زیر نظر داشت و با نگاه همه جا را به دنبال اسنیچ جستجو می کرد. جیمز نیز همه تلاش خود را برای یافتن اسنیچ انجام می داد.

سرخگون دست لیلی بود. لیلی به سرعت از میان توپ ها و بازیکنان معلق ویراژ می داد و جلو و جلو تر می رفت و به دروازه ریونکلاو نزدیک می شد. گابریل با اضطراب در انتظار توپ او بود. لیلی دستش را تکانی داد و سرخگون را پرتاب کرد.

گابریل شیرجه زد. شیرجه اش جهت درست را در خودش حفظ کرده بود. سرخگون دقیقا در وسط دستانش جا گرفت.

لیلی مشتش را محکم در هوا تکان داد. با چهره ای خشمگین، روی از او گرداند و به طرف دروازه خودشان رهسپار شد.
وینکی با اشتیاق در انتظار لحظه ای برای عمل بود. چماق بزرگتر از قامت خودش را محکم در هوا تکان می داد و به سوی هر توپی که ممکن بود بلاجر باشد نشانه می رفت!

توپی از جلوی وینکی گذشت. وینکی با اشتیاق چماق را تکان داد. ولی لحظه ای طول نکشید که چهره اش درهم رفت. مشکلی در کار بود. توپ پرتاب نمی شد!

-هی!

وینکی نگاهی کرد و چهره درهم رفته چو را دید که مستقیما به طرف او پرواز می کرد. چشمان گرد وینکی از حدقه بیرون زده بود و با ترس به چهره در حال نزدیک شدن چو چشم دوخته بود.

جیمز در پشت چو در حال پرواز بود. چشمان سیاهش توپ طلایی بالدار را می دید که جلوی وینکی بال بال می زد. هیچ کدام از آنها متوجه حالت وحشت انگیز چهره وینکی نبودند.

همه نگاه ها به طرف آنها جلب شده بود. پرسی و ریموس چماق به دست در جستجوی بلاجری برای فراری دادن اسنیچ بودند. اسنیچ از دست تد به دست تره ور افتاده بود و تره ور با سرعت به طرف حلقه ها در حرکت بود. اما آلبوس توجهی به او نداشت. چند لحظه بعد همه چیز تمام می شد.

چو دستش را دراز کرد. اسنیچ در چند سانتی انگشتانش بود. جیمز پشت سر او با ناامیدی نزدیک می شد...

دستان چو دور اسنیچ طلایی حلقه شد. انگشتانش بالهای توپ طلایی راحس می کرد که ناامیدانه در تلاش برای رهایی بودند. شور و شوق وجودش را فرا گرفت و دستش را بالا برد.

ناگهان خروش عظیمی آکواریم را فرا گرفت. چو حیرت زده دستش را پایین آورد و به اطرافش چشم دوخت. همه با شگفتی به دور و برشان نگاه می کردند.

فلور لونا را دید که سرش را بالا برد و اسلاگ هورن را بالای سر او دید که می خندید!
-اونا تماشاچیای شمان! صدای تشویقشون از سرسرای بزرگ میاد...این یکی کار مینروا بود! اون اون بلندگوهای کوچیک رو اون گوشه جاسازی کرد!

فلور به اطراف نگاه کرد و آلفرد را دید که به پهنای صورت می خندید. چو را نگاه می کرد که با اسنیچش در دست، آکواریم را دور می زد و با افتخار دستش را بالا می گرفت. فلور شروع به خندیدن کرد و به طرف لونا با سرعت پرواز کرد تا با او جشن بگیرد. آنها برده بودند!


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
gryffindor & ravenclaw

تالار خصوصی ریونکلاو - ساعت 5 بعد از ظهر - روز قبل از مسابقه

گابریل اعضای تیمش را جمع کرده بود تا چیزی را برای آن ها مطرح کند ؛ با خودش کلنجار می رفت که بگوید یا نه . عزمش را جزم کرد و شروع به صحبت کرد :

- راستش بچه ها ... من یک نقشه دارم که بردن ما از گریفندور رو تضمین می کنه ، چون همونطور که می دونین بردن این مسابقه از اونا برای ما هم خیلی حیاتیه و هم خیلی مشکل .
فلور که بینی تازه عمل کرده اش را در آیینه ی کوچکی که در دست داشت نگاه می کرد ، حرف گابریل را قطع کرد :
- خب باشـــــه !!! نقشت رو بگو دیگه .
گابریل که از ناتمام ماندن حرفش عصبانی شده بود گفت :
- باید توی اونا نفوذ کنیم و یه طوری مانع این بشیم که جستجو گرشون گوی زرین رو بگیره ! من از یک ماه پیش تدارک چند لیوان معجون مرکب رو دیدم ؛ با فنگ هم صحبت کردم و قرار شده که بره جیمز هری پاتر رو بدزده ولی انگار گیر دامبلدور افتاده ، چون هنوز نیومده .
آلفرد ، چو ، تره ور ، فلور و وینکی با حرکت سر رضایت خود را از نقشه اعلام کردند ؛ اما لونا با حرکت سر مخالفت کرد .
- ما نباید تقلب کنیم ! پدرم توی یکی از نسخه های مجلش نوشته بود که کسانی که تقلب کنن به گاو هلندی تبدیل می شن !
سایر اعضای تیم راون با چشم غرّه : لونا بس می کنی یا ...

تالار خصوصی گریفندور - ساعت 9 شب - شب قبل از مسابقه

جشن و پایکوبی در تالار زود تر از بُردی که که گریفندور ها به آن اطمینان دارن شروع شده . دامبلدور و پرسی تمامی پسرهای سفیت و مفیت گریفندور را یک جا جمع کردن و کلاس عمومی رایگانی برگزار می کنند ،
ریموس و تد همزمان با بازی شطرنج با مانع ، نوشیدنی کره ای هم بیش از حد مصرف می کنند ، جسیکا کتابی به نام عله و سایت جادوگران می خواند و کنار لیلی اوانز که برای رشته مورد علاقه اش ( آب دهی گیاهان دریایی ) مطالعه می کند ، می نشیند .

جیمز سیریوس پاتر دروغین رمزی را که به زور از زیر زبان جیمز اصلی کشیده ، به بانوی چاق می گوید و در حالی که به او می گوید که کمی رژیم بگیرد تا دیگران او را بانوی چاق صدا نکنند ، وارد تالار می شود . مستقیم به سمت آلبوس و پرسی می رود ؛ با نزدیک شدن جیمزنما به آن دو ، پرسی ، آلبوس و پسرهای سفیت که گویی با چسب دو قلو به هم چسبیده شده اند ، از هم جدا می شوند .
آلبوس : جیمز کجا بودی ؟ باید برای مسابقه انرژی جمع کنی ! بیا به جمع ما بپیوند !
فنگ که در غالب جیمز آزادی بیشتری داشت ، آغوشش را به روی آن ها باز کرد .

زمین کوییدیچ - ساعت 9 صبح - روز جمعه زمان مسابقه

دو تیم کوییدیچ سوار بر جارو واد زمین شدند . پرچم های سرخ وزرد در دست گریفندوری ها و پرچم های آبی و نقره ای در دست ریونکلاوی ها بالا رفت . صدای پرفسور مک گوناگل در فضای ورزشگاه پیچید :
- امیدوارم مسابقه ی جوانمردانه و خوبی در پیش داشته باشیم . باید گزارش گر جدید رو بهتون معرفی کنم ...

پرفسور عمدا مکسی کرد تا تماشاگر ها بتوانند نگاهی به محل گزارش گر بیاندازند . همه به طرف جایگاه گزارش گر برگشتند ، دختری با موهای طلایی بلند ، صورتی زیبا با گردنبندی از گوشماهی ها به گردن و بسیار شبیه به لونا کنار پرفسور مک گوناگل به صورت رویایی نشسته بود . پرفسور ادامه داد :
- خب ، فکر کنم فهمیده باشین ! این مونا لاوگود دختر عمه ی لونا لاوگود مهاجم تیم ریونکلاو .

مونا که اسم خودش را در ورزشگاه شنیده بود ؛ متوجه شد که باید گزارش را شروع کند و میکروفون را از دست پرفسور گرفت و با صدایی جذاب که باز هم به لونا شباهت داشت شروع به گزارش کرد .
- خب شاهد هستین که بازیکنان دور دو کاپیتان حلقه زدند و دو جستجو گر یعنی چو چانگ و جیمز سیریوس پاتر که پسر همون هری پاتر معروفه و عموم یک مصاحبه ی بزرگ باهاش....
پرفسور مک گوناگل : دوشیزه لاوگـــــــــود !
- دو کاپیتان چشم توی چشم هم منتظر صدای صوت مادام هوچ هستن . صدای سوت رو که شنیدین دیگه نیاز نیست بگم . آلبوس دامبلدور کاپیتان گریفندور با اکراه و زور اعضای گروه با گابریل دلاکور دست می ده . بلوجر ها رها می شن و کوافل هم به طرف بالا پرتاب می شه ! توپ درست در دستان لیلی اوانز از گریفندور قرار می گیره ، که بینیش رو تازه عمل کرده و باید بیشتر از سایرین نگران بلوجر ها باشه ! لیلی اوانز با کوافل جلو میره . انگار قصد گل داره ، ولی نه اون رو پاس می ده به تد ، تد پسر خوبیه ولی چند ساله که به ویکتوریا وعده ی ازدواج داده ولی هر بار اون رو دست به سر کرده .

مونا که متوجه چشم غره های پرفسور مک گوناگل می شه به طوری که از نظر خودش بسیار حرفه ای میاد موضوع رو عوض می کنه .
- قصد پاس دادن داره ولی کوافل رو لونا دختر عموی عزیزم می گیره ، دختر باهوشیه و اون گوشواره های تربچه ایش رو من برای روز تولدش گرفتم .

صدای اعتراض تماشا گر هایی که به گزارش اهمیت می دادند از درست گزارش نکردن به هوا بلند شد ؛ باز هم لونا مثل بار قبل موضوع رو عوض کرد .
- وای نـــــــه ... بلوجر پرسی ویزلی به لونا می خوره ؛ انگار داره از بینیش خون میاد ولی اون دختره قوییه و به بازی ادامه می ده . پرسی خیلی پسر بدیه ، تازه خیلی هم شلیل دوست داره . خب از بازی دور نشیم ... کوافلی که از دستش افتاده بود توسط تره ور قورباغه ی ناز نویل گرفته می شه ولی انگار داره زیرش خفه می شه ... آلفرد بلک با اینکه یارشه اون رو از دستش می گیره و به طرف دروازه میره و به سمت حلقه ی وسط پرتاب می کنه اما توسط آلبوس دامبلدور ، دروازه بان گریفندور ، مهارش می کنه . من که اصلا ازش خوشم نمیاد ، چون بین اعضای تیمش فرق می گذاره ؛ من از لیلی اوانر فهمیدم که برای بازیکن های پسرش تمرین خصوصی کوییدیچ در فضای باز گذاشته .
پرفسور مک گوناگل که گویی اعصابش را از دست داده بود گفت : لاوگود اون مدیره !

- باشه دیگه چیزی نمی گم ! کوافل رو می ندازه برای جسیکا ، اون دختر خوش ذوق و هنرمندیه ، جسیکا جلو میره . فلور بلوجر خشمگینی را با تمام زوری که یه دختر می تونه داشته باشه به طرف جسی می ندازه ولی اون جا خالی میده ! جسی جلو میره و با گابریل عزیزم ، دختری که هرگز کم نمیاره ، تک به تک می شه و گــــــــــــــــــل ... خب حالا بهتره یه نگاهی به جستجو گر ها بندازیم ... ظاهرا که جیمز تلاش بیشتری برای پیدا کردن اسنیچ طلایی می کنه (؟) چو گویی خیالش از بابت جیمز راحته در سوی دیگه از زمین دنبال اسنیچ می گرده ! بازی دوباره سر دور افتاده ... آلفرد با کوافلی که گابریل بهش داده جلو میره ، چند بار پاس کاری می کنه و دوباره توپ به خودش بر می گرده . از تد و جسی می گذره اما اون طرف رو ، ریموس لوپین چوب مدافعیش را بالا برد و به بلوجری ضربه زد و طرف آلفرد فرستاد . وای نوک چوب جاروش شکست ، کمی تعادلش رو داره از دست می ده ولی نه ... تونست به حلقه ها برسد گل ، گــــــل . لونا به من گفته این ریموس لوپین یه گرگینس و می تونه خطرناک با ... پرفسور چرا می زنی ؟ خب باشه !
مونا مکسی کرد ، به تماشاگران نگاهی انداخت تا موضوع جدیدی برای صحبت پیدا کند در این هنگام گابریل به چو نزدیک شد و به او گفت :
- چو ! چی می کنی ؟ زودتر پیداش کن !

مونا که سوژه ای جدید پیدا کرده بود ؛ دوباره حرف زدن در میکروفون را شروع کرد :
- چه جالب ! چند تا از تماشاگر های پسر گریفندوری پیرهن هاشون رو در اوردن ( کپی رایت بای مسابقات زبان اصلی جام ملت های اروپا ) . دامبلدور و پرسی دارن چی می کنن ؟ چرا بازی رو رها کردن و به طرف تماشاگر ها می رن ؟ سایر بازیکن ها هم که رفتن اونا رو به گیرن ! گـــل . ریونکلاو یک گل دیگه هم زد و باز هم گـــل .... ریونکلاو همینطور داره گل می زنه !گـــل! گریفندور ها چرا کاری نمیکنین ؟
با این حرف لونا آن عده از پسر ها که پبرهن های خودشون رو در اوردن ، می پوشن و دامبلدور و پرسی به بازی بر می گردند .
- بازی چهل به ده به نفع ریونکلاو . بازی دوباره به حالت عادی برگشته و گریفندوری ها حمله رو شروع کردن . گابریل داره یه چیزی به چو می گه ! احتمالا می گه سریع تر گوی رو بگیر ؛ چون دیگه چی می تونه بگه ؟ ولی در اون بالا جیمز به سرعت دنبال چیزی داره می ره و چو هیچ کاری نمی کنه و انگار حتی قصد تعقیب اون هم نداره ! وای اون اسنیچ رو گرفت ... جیمز اسنیچ رو گرفت . گریفندور برد ، صد و شصت به چهل . به گریفندور ها تبریک می گم . روزتون بخیر .

اعضای تیم کوییدیچ گریفندور روی زمین فرود میان و همه به خصوص دامبلدور و پرسی ، جیمز را به آغوش کشیدند . گابریل هم با عصبانیت دوان دوان به سمت جیمز که همان فنگ باشد رفت و در حالی که کسی دورشان نبود گفت :
- فنگ ! خودم می کشمت !
- ببخشید متوجه نمیشم چی می گین شما . من فنگ رو نمی شناسم .


فلش بک

باد در پشت پنجره خوابگاه پسران گریفندور بشدت می وزد ، مه رقیق بامدادی همانند شبحی در شب حرکت می کند . جیمزنما که همان فنگ باشد روی طبقه ی دوم تختی در خوابگاه خوابیده است ولی چون به نرمی سبد خواب خودش نیست ، همواره غلت می زند .

پق پق ( افکت افتادن فنگ روی کف خوابگاه )

تد که روی تخت زیری خوابیده است رو به فنگ ، که آن قسمت از حافظه اش که مربوط به ریونکلاوی بودن و نفوذی بودن است را از دست داده ( البته اون قسمت که باید معجون مرکب بخوره رو فراموش نمی کنه . فقط نمی دونه چرا ) ، می کند و می پرسد :
- جیمز یویوت سالمه ؟

پایان فلش بک


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۲:۴۸:۲۶


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
- او بازیکن خوبی بود. روحش در آبی پاک این آسمان، قرین رحمت باد!

مردم در محوطه بزرگ هاگوارتز جمع شده بودند. آسمان ابری به آرامی در حال گریستن بود، و خورشید از این جمع کثیر متاثر شده و شرمگینانه در پشت ابر اشک های تابناک خود را از مردم زمین مخفی می کرد.

جمعی به آرامی در حال حرکت بودند. چند دانش آموز دستان خود را بالا گرفته بودند و چیزی روی این جمع دستان قرار داشت. چند دختر با تاثر به تابوت نرم و قهوه ای رنگی که بر دستان آنها قرار داشت، می نگریستند. حاملان تابوت پیش می آمدند و رفته رفته رداهای کوییدیچشان نمایان می شد که ته رنگی از زرد هافلپاف بر آن خانه داشت.

حاملان به نقطه ای رسیدند و ایستادند. دیگر دانش آموزان به آنها نگاه می کردند که تابوت را در کنار گودال عمیقی به زمین گذاشتند. روی رداهای اطرافیان تابوت نیز نشانه های کوییدیج نمایان می شد، که رنگ های دیگر خانه های هاگوارتز را بر خود داشت.

تابوت را در سکوت در گودال گذاشتند. صدای گریه زنی از میان جمعیت به گوش می رسید که عمیقانه از رنج می گریست و ضجه های دردش تا عمق قلب حاضرین را می لرزاند...

از میان بازیکنان غمناک، دخترها به آرامی به گریه زن رنج کشیده می گریستند و حال او را که مادر بود، پیش خود تصور می کردند. به قبری می نگریستند که در گوشه زمین کوییدیچ هاگوارتز، به یادبود داستین ریکانز کنده شده بود و به تابوت او، که در میان ضجه های مادرش در خاک قرار داده می شد...

چو از گوشه ای به آنها می نگریست. اشک از صورتش روان بود.

-------------

-زود پاشین برین بخوابین دیگه بچه ها، فردا مسابقه داریم!

-دلم نمیخواد بخوابم!

-باشه، پس اگه فردا ما رفتیم و تو اینجا تنها تو خواب موندی، اصلا نگران ما نباش! ما بدون تو هم میتونیم بریم جلو!!

بازیکنان ریونکلاو یکی یکی از جا بلند شدند و بی آن که واقعا حال و روز خواب داشته باشند به سمت خوابگاه هایشان رفتند. فلور ناراحت و اخمو تنها در اتاق عمومی ریونکلاو باقی ماند و از پنجره به بیرون نگریست.

بیرون از پنجره، ستاره ها در آسمان می درخشیدند. فلور از میان تاریکی شب، به دوردست زمین کوییدیچ چشم دوخت که قرار بود فردا در آن مسابقه بدهند و فکرش به قبر کوچکی رفت که در کنار آن کنده شده بود. از میان تاریکی سعی کرد جای آن پشته کوچک را پیدا کند، و در جستجوی آن به عمق تاریکی خیره شد. ناگهان چیزی در زمین کوییدیچ درخشید. فلور سرش را از پنجره بیرون کشید و بی آن که به جر و بحثش با گابریل فکر کند، با ترس به طرف خوابگاه دوید.

-------------

در میان تاریکی شب، صدای قدم هایی شنیده می شد که به آرامی در چمن های هاگوارتز به پیش می آمدند. صدای خش خش ردای سیاهی در سکوت شب شنیده می شد و جانداران شب، هیبت سیاهی را می دیدند که به طرف زمین کوییدیچ هاگوارتز می رفت. صدای قدم هایش آیت شومی بود و جانوران کوچک را از دوردست فراری می داد.

هیبت سیاه در محوطه کوییدیچ متوقف شد. چیزی زیر لبانش زمزمه شد و از چوبدستی اش نوری به بیرون تراوید. سیاه پوش نور را به سنگ قبری گرفت که تازه بر گودالی که متعلق به داستین ریکانز بود گذاشته شده بود. چشمانش تاریکی را می کاوید. صدای گردش چوبدستی اش در هوا به گوش می رسید و نفس های کوتاهش شومی حرکاتش را کاملتر می کرد. چوبدستی ناگهان در هوا متوقف شد، و به گوشه ای از سنگ قبر نشانه رفت. در میان تاریکی دهانش تکانی خورد و آوای کلماتی بر لبانش جا گرفت. ناگهان چیزی در هوا درخشید و هیبت تاریک لحظه ای چند در نور پدیدار شد. جانداران شب از نور و از نحسی وجود او بر خود لرزیدند و درمیان خاک ها پنهان شدند.
«او» چوبدستی اش را پایین گرفت و لحظه ای به میان تاریکی وهم روبرویش نگاه کرد. برگشت، و صدای قدم هایی شنیده شد که دور می شدند...

----------

روز مسابقه بود. خورشید در هوای صاف و بدون ابر می درخشید و درخششش بازیکنان آماده را گرم می کرد. بازیکنان ریونکلاو روبروی گریفیندوری ها صف کشیده بودند. دست گابریل و آلبوس به طرف هم روانه شد.

صدای سوتی به گوش رسید و همه بر جاروها جای گرفتند. سرخگون به هوا پرتاب شد و دیگر بازیکنان نظاره گر مهاجمانی بودند که به محش پرتاب سرخگون، به طرف آن حمله ور می شدند. بلاجرها در هوا آزاد شدند و فلور چماق بدست به طرف یکی از آنها رفت. خورشید بر سطح صاف و مشکی بلاجر می درخشید و تلألو درخشانی ایجاد می
کرد. فلور ناگهان به یاد درخشش شب پیش افتاد.

به اطراف نگاه کرد. این زمین کوییدیچ بود. بازیکنان رامی دید که پرواز می کنند – همه چیز در جای خود قرار داشت. هیچ چیز غیر عادیی نبود. احساس کرد تپشی که ناگهان در قلبش آغاز شده بود، کم کم آرام می گیرد. چماقش را بلند کرد و محکم به بلاجر ضربه زد.

آلفرد و لیلی با هم در تلاطم بودند. سرخگون دست لیلی بود و آلفرد در
جستجوی لحظه ای که او آماده پاس باشد، با چهره ای در هم رفته در کنار او پرواز می کرد. لیلی خشمگینانه به تد می نگریست که در فاصله کمی از او پرواز می کرد و در جای مناسبی جا نمی گرفت که لیلی بتواند به او پاس بدهد.

جیمز و چو بر فراز جریان کوییدیچ در حرکت بودند. جیمز با نگرانی به وقایع کوییدیچ می نگریست و متوجه بود که هنوز هیچ کس موفق به گل نشده است. چو از نگرانی او پوزخند می زد و در لحظات غفلت او اطراف را در جستجوی اسنیچ زیر و رو می کرد.

هنوز هیچ کس گلی نزده بود. جسیکا لیلی را از مخمصه رانده بود و سرخگون را حالا خود در اختیار داشت. تره ور او را می پایید و همه حرکاتش را زیر نظر داشت. پرسی در جستجوی بلاجری بود که به کمک آن از جسیکا حمایت کند.

فلور با نگرانی اطراف را می پایید. دلش هنوز از چیزی در اضطراب بود. احساس می کرد همه این حرکات بی معنی است و تلاش آنها هیچ نتیجه مفیدی در بر ندارد.

-هی فلور، بزنش!

فلور ناگهان به خودآمد و لونا را دید که لیلی را کمی دورتر نشان می داد. چماقش را بلند کرد و بلاجر را محکم روانه لیلی ساخت.
بلاجر محکم به او برخورد کرد و لیلی از جارو آویزان شد. فلور با خشنودی به موفقیت خود می نگریست و ناگهان هیجان بازی دوباره او را در بر گرفت. بلاجر دیگر را پیدا کرد و مدافع گریفیندور راهدف قرار داد.

آلبوس با نگرانی به سرخگونی نگاه می کرد که در دستان تره ور به طرف او در حرکت بود. تره ور هر لحظه نزدیک تر می شد و آلبوس بر جاروی خود در انتظار پرتاب او بود. تره ور سرخگون را پرتاب کرد.
فلور سرش را بلند کرد و سرخگون را دید که به طرف آلبوس روانه می شود. در انتظار آن بود که لحظه لحظه به دروازه نزدیک می شد و نزدیک بود که گل شود - ...

ناگهان کسی جیغ کشید. قلب فلور در سینه پایین ریخت. وینکیی بود. رو برگرداند و چیزی را دید که درست مقابل او بود.

چیزی بود. چیزی- یا کسی – که هیچ شباهتی به همه چیز هایی که تابحال دیده بود نداشت. چیزی که وحشت بر دلش حاکم می کرد و او را به عمق همه هراس های ناپیدای قلبش می برد که همیشه از آنها دور می شد. بدنش می لرزید – تنش می لرزید و او همه ندیده های قلبش را در مقابل چشمانش می دید.

آن چیز – یا کس – به او خیره شده بود. چشمهای میشی رنگش از میان صورت وهم آلودش می درخشیدند و وجود بی نور او را نوری می بخشیدند. بدنش از میان تکه پارچه هایی که به اوبسته شده بود، در هوا تکان می خورد و شفافیت جسمش، تمام آنچه پشتش بود را به فلور نشان می داد.

فلور به او نگاه کرد. چشمانش در درخشش چشمان او تلاقی کرد...ناخواسته درخششی از میان خاطراتش به جلو چشمانش دوید. درخشش شومی که شب پیش درتاریکی دیده بود - ....

تن شفاف او در روشنایی می درخشید و فلور قامت بلند او را نگاه می کرد که به طرز انکار ناپذیری او را به یاد کسی می انداخت. خاطره خاکسپاریی را به یاد می آورد که اشک هایش در آن می درخشید و تابوت قهوه ای رنگی که در گودال گذاشته می شد...نام کسی در خاطرش درخشید. داستین ریکانز...

-فــــلور!

فلور به خود آمد و چو را دید که از پشت موجود او را صدا می زد. در میان وحشت و ترس، موجود را دید که به سوی چو برمی گشت. ترس در چو جوانه زد و با وحشت موجودی را دید که به طرف اوبر می گشت...اینفری..

جیغ کشید. ناگهان سکوت در ورزشگاه حاکم شد. همه چیزی را می دیدند که در میان دو دختر بدون هیچ جارویی در هوا شناور بود – در یک آن همه چیز به هم ریخت. ناگهان صدای جیغ هایی می آمد که صاحبانشان می دویدند و برای فرار از ترس ازدست دادن جان خود در تلاش بودند...

داستین به چو خیره شده بود. چو با ترس در چشمان او زل زده بود – از هر کاری عاجز بود. فلور کم کم جرئت خود را به دست آورد. چماقش را در دستانش می دید و چوبدستیی را که در لباسش نهان بود...

چوبدستی را در آورد و چماق را در مقابل آن گرفت. زمزمه زیر لبش با عجله تکمیل شد، و چوبدستی اش را دید که به چماق ضربه زد.

ناگهان چماق شعله ور شد. فلور تمام وحشت و ترسی را می دید که از دیشب در وجودش شعله ور بود، و همه امید هایی را می دید که ناگهان از دست داده بود. امید و وحشت هر دو در وجودش فزونی گرفت و ناگهان چماق شعله ور را بالا گرفت.

چماق شعله ور را در دستش چرخاند. احساس می کرد بلاجری را ضربه می زند، که قوی تر از هر بلاجری است که تا به حال ضربه زده است. چماق را به طرف اینفری چرخاند و به سرعت به آن ضربه زد..
چماق در بدن اینفری متوقف شد. صدای ضجه ای ناگهان همه جیغ و داد های ورزشگاه را جایگزین شد، و فلور اینفری را می دید که می سوزد. تمام بدنش می سوخت – و او حرارت را در دستان چماق به دستش حس می کرد.

اینفری ضجه می کشید. فلور صدای او را می شنید و با هر نعره گوشخراش او، دلش در سینه با تمام وجود می لرزید.

دستش را بیرون کشید. اینفری دیگر ضجه نمی کشید. دیگر به چشمان او خیره هم نمی شد. فلور به چشمان او نگاه کرد. اثری از آن درخشش شوم در چشمانش نبود.

چو کم کم از میان ترس و وحشت بیرون می آمد. با شگفتی به اطرافش می نگریست و مردم را می دید که فریاد می زنند و می گریزند و می دید که دیگر کسی در آنجا نمانده است. به اینفری نگاه کرد....و دید که او لحظه لحظه کم رنگ تر می شود.

فلور نیز تماشا می کرد. کم کم دید که اینفری، بی جان و بی حرکت، در هوا محو می شود. آرامش خیال لحظه لحظه در وجودش فزونی می گرفت. کم کم لبخندی بر لبانش جان گرفت. چو نیز لبخند زد. حس آسودگی فلور را در بر گرفته بود. احساس می کرد بعد از همه این لحظات، کم کم همه لحظه های کوییدیچ هم دوباره ارزش خود را برایش پیدا می کنند.


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۱:۰۸:۱۲

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
بازی تیم کوییدیچ گریفیندور و ریونکلاو


حمام خانه شخصي آلبوس دامبلدور - شب قبل از مسابقه

شششششش ( افکت صداي شرشر آب ! )

در حاليکه زير دوش آب گرم ايستاده ، در حال زمزمه شعر مورد علاقش هست :
پسرکِ با موهاي بلند ... با دو چشماي خوشرنگ
تيشرتِ آبي رنگ به تن ... عسلکِ زيباي من
بدنِ خسته ي منو ... بِبَر تا شبِ مهتابي شدن
تا مدير هاگوارتزم تو بمون کنارم ... من هيچکسو قدرِ تو تعليم ندادم
تا دنيا دنياست دلِ من فداتِ ... اون دلي که عاشق تدريس کردن بهتِ
پسرِ خوش تيپِ کلاس ... دانش آموزِ زرنگ من
پسرکِ سيفيتِ من ... دردونه ي خوشگلِ من
اين پيرمردِ خفنو تا اوج روياها ... بِبَر توي آسمونا


توف ، شش ، خخ ، لهه ( افکت صداي حرکت ليف روي بدن ! )

به آرامي از جاش بلند ميشه ، در تلاشِ که تعادلش رو روي مقادير زياد کفي که روي زمين جا خوش کرده حفظ کنه ، سعي ميکنه به سمت وان بره و مدام پاهاش به طرز هشدار آميزي شروع به لرزش ميکنند ! تـــــق ! با سر درون وان پرتاب ميشه و سعي ميکنه که در همون حالت روي آب شناور بمونه .

تق تق !

- پروفسور ، لباس هاتونو پشت در بزارم يا بيارم تو براتون ؟

دامبلدور کمي در وان جا به جا ميشه : يا مرلين ! اين چه حرفيه مادام ! مگه نميبيني من اينجا لباس تنم نيست !

- اوه درسته ، گفتم که شايد ... هووم مهم نيست ، همينجا ميزارمش !

- بعضي وقتا واقعا من رو در مورد سلامت عقليت به شَک ميندازي !


نيم ساعت بعد

همونطور که ريش ها و موهاش به طرز چندش آوري صورتش رو در بر گرفته و جلوي چشماش رو مسدود کرده از وان خارج ميشه و دمپايي آبي رنگي که مجاور وان قرار داره رو ميپوشه ، حوله رو از روي گيره مخصوصش در مياره و روي خودش مي اندازه و در همون حال دستش رو وارد وان ميکنه و مانعي که براي نگه داشتن آب هست رو خارج ميکنه .

صداي قلپ قلپ آب که ناشي از ورود سريع جريان آب به درون لوله ها هست اون رو تا خارج شدن از حمام همراهي ميکنه ؛ کپه اي پارچه سفيد روي سکوي خاکستري رنگي که کنار حمام وجود داره ، قرار گرفته .

- هووم ! مادام پامفري ! اين لباسا ديگه چيه ؟

- لباس هاي فرداتونه ديگه پروفسور ! همش رو هم شستم و صاف کردم .

- خودم متوجه شدم که لباس هاي فردا هست ! ولي اين رنگشه که منو آزار ميده !

- آزار ميده ؟! والا من هر وقت لباس رنگي براتون آوردم کلي با من دعوا کرديد که به قول خودتون چرا سيفيت نيست !

- واي ، من ديگه نميدونم چي بايد بگم ! مادام تو الان چندين سالِ که پيشِ من زندگي ميکني ولي براي من عجيبه که هنوز نميدوني چه وقتايي بايد رنگِ لباسايي که ميپوشم چطوري باشه .

- شما هر وقت که مسابقه کوييديچ داريد لباس هاي سفيد ميپوشيد !

- عزيز من ! تو بايد به ترکيب تيم ها دقت کني ! صبر کن بزار ببينم ... هوووم ... گابريل دلاکور که کاپيتان و دروازه بانه ، فلور دلاکور و وينکي که مدافعن ، آلفرد بلک و لونا لاوگود و تره ورم مهاجمن ، جستجوگرشونم چو چانگه ! ذخيره هاشونم که دورنت دايليس و فنگ هستن ! خوب تو به اين ترکيب دقت کن ! ارزش داره به خاطر يکي دو تا پسر آدم لباس هاي سيفيتشو چرک کنه الکي ؟

- يعني ... ؟!

- دقيقا ! لباس سيفيت براي وقتيه که ترکيب تيم از کاپيتان تا ذخيره هاش همشون پسر مسرن ! البته اينجا هم يه قانوني هست که اگر بيشتر از دو نفر بازيکنان اون تيم رنگ پوستشون سبزه يا توي اين مايه ها باشه ، بازم لباس سيفيت ضروري نيست ! که حالا اين يه بحثه مفصل داره که وقتش که شد بهت ميگم ! اوکي ؟

-



نيمه شب - خواب دامبلدور !

ساعت سه و نيم صبح هست و دريغ از يک دقيقه خواب خوش و با آرامش و بدون کابوس براي دامبلدور ! مدام از اين طرف به طرف ديگه غلت ميخوره و کابوس هاي متعدد و وحشتناک ، لحظه اي راحتش نميگذارند .

- هي آلبوس ! ترکيب تيم راونکلاو به دلايل مشکلات فني عوض شده !

- براي ما هيچ اهميتي نداره ترکيب تيم ، فقط ميخوام که به تاکتيکي که براش وقت گذاشتيم بپردازيد ، اوکي ؟

- ولي بايد خبر داشته باشي از ترکيب جديد ! راجر ديويس جايگزين گابريل شده ، ققنوس به جاي چو بازي ميکنه و براي پست لونا ، اسکاور رو قرار دادن ، بينز و سرژم به جاي فلور و وينکي بازي ميکنن !

- ا ... ا ... اين امکان نداره ! همشون پسرن ؟؟ و ... ولي من لباسام ، آخه ... هي داور ! من نياز به وقت اضافه دارم ! من بايد لباسام رو عوض کنم !

داور مسابقه : نه ! شما حق اين کار رو نداريد ، بازي شروع شده و اگر بخوام بازي رو نگه دارم مجبور ميشم محرومتون کنم از بقيه بازي ها ! :no:

- اشکالي نداره باب ! من بايد لباسامو عوض کنم ، رنگشون جالب نيست ! محرومم بشيم اشکالي نداره !

بازيکنان تيم :

و با پريشاني از خواب براي چندمين بار پريد !




روز مسابقه - زمين بازي کوييديچ

بازيکنان هر دو تيم نزد کاپيتان هاشون داخل رختکن رفتند و براي آخرين بار در حال مرور برنامه و تاکتيک هاي بازي با هم هستند ، سويي از زمين بازي داور مسابقه در حال چک کردن مقدمات بازي از جمله تابلوي امتيازات و همينطور هماهنگ کردن برنامه گزارشي با گزارشگر مسابقه هست ؛ تماشاگراني که از ساعت ها قبل وارد استاديوم شدند ، حالا در حال خريد مواردي هستند که نياز دارند از جمله تنقلات ، فشفشه هاي رنگي ، گلوله هاي فوران کننده و مهمتر از همه پرچم هاي آبي و قرمزي که نشان دهنده تيم تحت حمايت آنهاست .

شعار های هر دو تیم با صدای پف ! عجیبی توسط مسئولین برگزاری مسابقه از حاشیه زمین بازی شلیک میشه ، شبیه گلوله ای هست ... بالا و بالاتر میرن ، لحظه ای بالای سر تماشاگران تیمشان مکث میکنند و بعد با سرعت زیادی از هم باز میشوند .

تماشاگران گریفیندور با غرور شعار سرخ رنگ تیمشان را نگاه میکنند ... آلبوس دامبلدور : پیروز میشویم تا شاید بتوانیم لبخندی را بروی لب های پسر بچه ای نقاشی کنیم !


سویی دیگر طرفداران راونکلاو با خوشحالی شعار آبی رنگ تیمشان را تماشا میکنند ... روونا راونکلاو : راونکلاو همواره در زمینه کوییدیچ برترین خواهد بود .


رختکن گريفيندور

دامبلدور : خوب ما الان مدتیه که بصورت حرفه ای و در محیطی خصوصی مشغول تمرین تاکتیک ها و برنامه هامون در بازی هستیم و این باعث میشه که انتظارم از شما در بازی دو برابر شه !

پرسی : هوووم ، فکر میکنم الان ما برای بازی آمادگی لازم رو داریم ، البته هیچ وقت نباید حریفمون رو دست کم بگیریم چرا که این باعث میشه بازی رو دستِ کم بگیریم و اونطور که لازمه پرواز نکنیم و بازی رو پیش نبریم .

جیمز بدون اینکه منتظر اظهار نظر سایر بازیکنان بشه ، ادامه داد : یه نکته دیگه ای رو هم که باید اضافه به این ها بهش توجه کنیم این هست که هر کدوم در پستهای خودمون مقابل بازیکنی که برامون مشخص شده بازی کنیم تا بتونیم تسلط داشته باشیم روی بازی و پست خودمون .

دامبلدور لبخندی زد و عینکش را کمی جابجا کرد و در حالی که با علاقه خاصی به بازیکنان نگاه میکرد گفت : دقیقا همینطوره ، خوشحالم که هر کدوم از بازیکنانم در مقام کاپیتان برای خودشون هستند ، فقط چیزی که میمونه این وسط ، افرادی هست که باید روشون تسلط داشته باشید ، دقیقا اون چیزی که جیمز مطرح کرد . و زیر چشمی نگاهی به محوطه بازی انداخت و ادامه داد :

تد میخوام که فلور رو داشته باشی ، بیشتر در اطراف زمین پرواز میکنه و ممکنه خطر ساز باشه ... جیمز تو هم چو رو ، یادت هم باشه که اون هیچ وقت زمانی که گوی رو ببینه عکس العملی نشون نمیده و وانمود نمیکنه که چیزی دیده و به پروازش ادامه میده ، باید مثل سایه زیر نظر داشته باشیش ... هووم فکر میکنم گابریل برای تو مناسب باشه جسیکا ، با اینکه دروازه بانه ولی بارها شده که بی پروا حلقه ها رو رها کرده و خطر آفرین بوده ... ریموس میخوام که تو هم کاملا وینکی رو در نظر بگیری ، ضربه هایی که میزنه محاله که خطا بره و مکثی کرد ، نگاه معنا داری به پرسی انداخت و ادامه داد : پسر ها رو هم من و پرسی داریم ! در واقع میخوام که شما فقط حواستون به ساحره ها باشه ! و اضافه کرد : داور گلمون رو هم گلگومات هواشو داره ! اگر نیاز باشه بصورت آنلاین وسط بازی توی کابینه داوران براش جلسه خصوصی روزانه ! برگزار میکنه !

تد : اوکی ، خوبه ! فقط اینکه یه سوالی پیش اومده برای من و اون اینه که چرا شما و پرسی استثنا" اون لباس های سفید محبوبتون رو نپوشیدید ؟!

پرسی : هوووم ، راون و هافل که بیشتر ساحره ان بازیکنانشون ! و فکر نمیکنم که نیاز بشه ، ولی خوب برای بازی با اسلیترین باید یه دو دستی لباس سفید کنار بزاریم از الان .


زمین بازی

صدای سوت داور به بازیکنان دو تیم اطلاع میده که بازی در شرف آغاز هست و باید سر پست هاشون مستقر بشن و کاپیتان ها باید برای دست دادن با یکدیگر به وسط زمین مراجعه کنند .

داور : کاپیتان ها ، احترام بذارید !

گابریل لبخندی زد و دستش را بسوی آلبوس بلند کرد ، آلبوس در جواب لبخندی تحویل او داد ، تعظیم کوتاهی کرد و با حرکت لبها گفت : عذر میخوام ولی میدونی که من با ساحره ها دست نمیدم ! و رو به داور ادامه داد : باب منو از این اعمال بیناموسی معاف کنید ، همین مونده فقط مرلین عظمی سر جلسات من حاضر بشه و علاوه بر پراکندن پسرای سیفیت میفیت ، خودش بخواد به زور به من تدریس کنه

ســســـس ( افکت صدای سوت شروع بازی ! )

بلاجر ها و گوی زرین رها میشن و داور با اطمینان کوافل رو به هوا و درون دایره ای که توسط بازیکنان دو تیم تشکیل شده پرتاب میکنه . در پی جنبشی که بین بازیکنان به وجود میاد ، صدای گزارشگر مسابقه در فضای ورزشگاه طنین انداز میشه :

حضور شما تماشاگران عزیز رو در اولین بازی از سری بازی های ترم ششم هاگوارتز خوش آمد میگم ... ضمن معرفی ترکیب دو تیم به گزارش بازی می پردازم ... گابریل دلاکور دروازه بان راونکلاو و در مقابل آلبوس دامبلدور از گریفیندور ، فلور دلاکور و وینکی در نقش مدافع از راونکلاو و در مقابل پرسی ویزلی و ریموس لوپین ؛ آلفرد بلک ، لونا لاوگود و تره ور از راونکلاو و در مقابل تد ريموس لوپين،ليلي اوانز و جسيكا پاتر از گریفیندور ؛ چو چانگ جستجوگر راونکلاو و جیمز هری پاتر از طرف گریفیندور ! کاپیتان راونکلاو هم گابریل دلاکور هست در این ترم و کسی که برای گریفیندور در این زمینه ایفای نقش میکنه آلبوس دامبلدور هست .

عجیبه ! جیمز هری پاتر در دروازه ایستاده و آلبوس دامبلدور شونه به شونه چو چانگ حرکت میکنه ، اممم ... من فکر میکنم از حقه قدیمی طلایی استفاده کرده این تیم که برنامه ریزی تیم حریف رو به هم بریزه ؟!


گابریل با شنیدن صدای گزارشگر ، با ناراحتی زمزمه میکنه : فکرشو میکردم دامبلدور برای نزدیک تر بودن به قسمت تماشاگران پسر بخواد در نقش مدافع بازی کنه ، ولی چطور ممکنه که اومده به عنوان جستجو گر !

و حالا آلفرد بلک یک شوت استثنایی میکنه و ... بله ! جسیکا اون رو به خوبی دفع میکنه ، صحنه بی نظیری بود و متاسفانه با صحبت های من مصادف شد و این صحنه جالب رو از دست دادیم برای گزارش . حالا آلبوس با اشاره دست به مهاجمان میفهمونه که با آرایش منظم مقابل حلقه های راونکلاو شکل بگیرند تا نفوذشون راحت تر باشه و سپس با دست راست کوافل رو به سمت تد پرتاب میکنه ... به نظر میرسه که تره ور آماده تر هست برای جمع آوری اون ، چرا که قبل از اینکه تد بتونه واکنشی داشته باشه توپ رو در هوا می قاپه و با پاسکاری های بی نظیری که با آلفرد و لونا داره به حلقه های گریفیندور نزدیک میشن ؛ هووم ، فکر میکنم هدف آلفرد ، حلقه سمت چپ باشه ! هنوز مشخص نیست .

- آخـــــخ ! حواست کجاست ابله ! آی !

- هوی هوی هوی !

- گل گل !

گیج کنندست ! به نظر میرسه که ریموس لوپین قصد داشت که تعادل آلفرد بلک رو به واسطه بلاجر عصبانی به هم بزنه ولی از بدشانسی اون به مچ دستِ آلبوس دامبلدور برخورد میکنه ! بلافاصله با فرمان داور نیروهای امداد هوایی به سمت آلبوس پرواز میکنند و داور هم سعی داره فریاد های توهین آمیز تماشاگران رو که خطاب به لوپین هست بخوابونه ! در این بین راونکلاو هم تونست گلی بی نقص به ثمر برسونه و نتیجه رو 10 هیچ به نفع خودش در بیاره .

به یاری امدادگران دست آلبوس بهبود پیدا میکنه و مجددا سر پست خودش بر میگرده ؛ روند بازی با سرعت بیشتری طی میشه ، تد پاس میده به جسیکا و جسیکا کوافل رو بدون معطلی برای لیلی می اندازه ، مجددا به تد پاس میده لیلی ، هر سه مهاجم با سرعت به سمت حلقه های راونکلاو در حرکتند . بالاخره به فاصله مناسبی رسیدند ، تد کوافل رو بلند میکنه و به نظر میرسه که قصد داره اون رو در حلقه وسط جای بده ، کمی جلوتر میره

عجیبه که مجددا کوافل رو به لیلی پرتاب میکنه و او هم بدون کوچکترین مکثی توپ رو به نقطه مقابل دروازه بان یعنی حلقه سمت چپ پرتاب میکنه و ... گل ! گل ! موج عظیم شادی تماشاگران قرمز پوش استادیوم رو فرا گرفته ، با اینکه حقه ساده و قدیمی ای بود ولی مهاجمان گریفیندور تونستند با هماهنگی مناسب اون رو مثمر ثمر قرار بدن !

گابریل با ناراحتی توپ رو به سمت تره ور پرتاب میکنه و فریاد زنان میگه : فقط گل بزنید ! چو سعی کن سریعتر گوی زرین رو بگیری چون استرس بازی واقعا غیر قابل تحمل شده برام !

دامبلدور به طور ناگهانی تغییر مسیر میده و به سمت زمین حرکتن میکنه ، عده ای از تماشاگران دست هاشون رو روی چشمها قرار دادن ولی خوب ... این واقعا یه سقوط نیست ، فکر میکنم ... بله فکر میکنم که قصد اجرای حمله بی نظیر و دروغین ورانسکی رو داره . ولی ... هووم فقط یه اشکالی هست این وسط و اونم اینه که دامبلدور که جستجوگر نیست ! وای خدای من نگاه کنید ، من دارم یک پسر بچه رو در زمین بازی میبینم !

گزارشگر با سرعت بیشتری جریانات بازی رو گزارش میکنه و نفس نفس زنان ادامه میده :
من از سمتی دیگه چو چانگ رو میبینم که با افزایش سرعت قصد داره از اسیر کردن گوی زرین توسط دامبلدور جلوگیری به عمل بیاره ، چیزی که دامبلدور اصلا در حال حاضر بهش اهمیت نمیده ! عجیبه ولی من از اینجا که گوی زرین رو نمیبینم ، دامبلدور هم نگاهش روی پسرک ثابت مونده ، از کجا معلوم شاید گوی زرین تغییر شکل داده و ما خبر نداریم !!

با همان سرعت به سمت پایین حرکت میکنه ، فاصله زیادی با پسرِ نداره ، دستش رو دراز میکنه و اون رو از روی زمین بلند میکنه و بطور اعجاب انگیزی روی چوب جاروی خودش سوار میکنه .

معرکه بود . معرکه بود آلبوس ! ممکن نیست جوزف ورانسکی هم که صاحب این حقه یا بهترِ بگم فن کوییدیچ هست بتونه با چنین سرعت و عکس العملی پسر بچه ای رو از روی زمین بلند کنه و روی جاروی خودش سوار کنه و بتونه در عین حال جاروش رو هم کنترل کنه ! البته من هنوز هم شک دارم که اون پسر گوی زرین نباشه ، عجیبه که دست مشت کردش رو با شعف بالای سرش نگه داشته و بالای سر تماشاگران مانور میده ! از طرفی دیگه چو رو میبینم که بدون توجه به خودنمایی آلبوس در جستجوی گوی هست ، خوشحالم که حقه ورانسکی باعث از میدون بدر شدنش نشد .


در این فاصله بازیکنان دو تیم با بی توجهی به جستجوگرهای خود ، گرم بازی هستند و جالب اینکه تابلوی امتیازات 80-40 به سود گریفیندور امتیازات را نشان میدهد . این نشان میدهد که حتی گزارشگر نیز از گزارش جریان بازی غافل بوده ! گوی زرین بالاخره از سر به سر گذاشتن جستجوگر ها خسته شد و حالا اطراف جاروی کاپیتان گریفیندور پرسه میزنه و اقدام به خودنمایی کرده ، شاید او هم متوجه شده باشد که تمامی نگاه ها هنوز هم به دامبلدور و پسر بچه ای که با علاقه در آغوش گرفته ، است ! چو چانگ از غافل بودن جستجوگر رقیب استفاده میکنه و به گوی زرین نزدیک میشه و ...


اوه ! چه برخورد عجیبی ! شانس بیارن که اتفاقی براشون نیفتاده باشه ! دامبلدور نباید ناگهانی سرعتش رو کم میکرد ... با توجه به حضور تیم امدادی در وسط میدان به نظر میرسه که ... بله با انگشت شصتشون ( ! ) اطلاع میدن که اتفاقی نیفتاده برای جستجوگر ها ، فکر میکنم نزدیک بودنشون به زمین باعث شد که از مصدومیت جدی نجات پیدا کنند .

گوی زرین بالاخره با تلاش فراوان بالهای نقره فام خودش رو بیرون میکشه و در صدد هست که به پرواز در بیاد . ولی ... در دستان چو چانگ اسیر شده !

راونکلاو قهرمان این بازی هست ! واقعا حقشون بود ! تبریک میگم به کاپیتان و بازیکنان این ... چه اتفاقی داره میفته ... اِ ... ولم کن گنده بک ... اِ کمک !

گلگومات اگرچه نیمه غول هست ولی قولی رو که به دامبلدور ، پدرِ خودش در صورت باخت تیمشون داده رو فراموش نکرده ؛ داور مسابقه رو در یک دست نگه داشته و با دستِ دیگه گزارشگر رو که هنوز با ولع میکروفون رو بغل کرده کشان کشان به سمت آلونک کوچک انتهای زمین بازی میبره !

- گلگومات عصبانی بود ! گلگومات جلسه خصوصی گذاشت ! گلگومات با این دو راز و نیاز کرد ! ...


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱۲:۴۴:۳۰

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
Grif VS Raven

بازی میکنم به جای لونا لاوگود قربتا الی الله !

-----

تالار خصوصی ریون

-حرص نخور گابر جان.. بیا.. آب کدو حلوایی بخور!
گابر :ای بابا نمیخوام! چو ، خواهشا اینو ببر کنار تا نزدم تو یه جاییتا! ( عجب انحراف ذهنی داری! تو سرش منظورش بود! )
چو : بابا حرص میخوری تو هم سکته میکنی ها! بذار ببینیم لونا بهوش میاد یا نه..
گابر : من با دستای ِ خودم این گلگومات رو خفه میکنم! حالا ببینید !

تالار خصوصی-عمومی یا هرچی! ِ ریون ، توسط بچه های تیم کوییدیچ ریون کلاو اشغال شده بود. تخت فردی در وسط سالن دایره شکل قرار گرفته بود و تمام اعضای تیم دور تخت جمع شده بودند و با نگرانی ساختگی و واقعی، اصلا به شما چه؟ با نگرانی ایستاده بودند و به تماشای چهره ی معصوم لونا می پرداختند.

فلش بک

تالار گریف ( پ.ن ، من سایتو هک کردم رفتم تو تالار گریف! حرفیه؟ )

یک عدد غول در ابعاد غول روی سه صندلی نشسته بود. با نگاه نگرانی به آلبوس دامبلدور خیره شده بود. در اطراف آنها نیز بازیکنان تیم کوییدیچ گریفندور ایستاده بودند و فحش های بسیار رکیک و خارج از چهارچوب میدادند. من از بچگی میدونستم این گریفی ها بی تربیت هستند! ( در راستای توهین به تیم حریف ! )

ریموس لوپین : من میگم اگه میخواین این بازی رو ببرید باید سعی کنیم اونا رو مجروح کنیم!
آلبوس : باو اونا چیز دارن !
ریموس : خب همه چیز دارن ! ( نکته : چیز = بازیکن ذخیره ! )
پرسی ویزلی در حالی که از روی یک صندلی بسیار نزدیک به آلبوس بلند میشد، گفت:

- به نظرم بهتره گلگی رو بفرستیم جلو! برو دم در تالار ریون هر کدوم از بازیکن هاشونو که دیدی بزن شپلخ کن! خب؟
گلگی : پسر باشه؟
پرسی: نه ابله ! هر کی بود.. ولی اگه پسر بود نزنش.. بیارش پیش ما !
و به خودش و آلبوس اشاره کرد. گلگی چشمکی زد و سپس از جمعیت متقلب دور شد. ( این سوژه ی مسخره ی آسیب زدن رو من علاقه ی خاصی بهش دارم!! )

پایان فلش بک، تالار ریون

گابریل با مشت در سر خود میکوبید. چو سعی داشت لونا رو بهوش بیاره. در نتیجه از این هزار و یک هزار دو ها میرفت!
-هزار و پنجاه .. ای باب! این بهوش نمیاد..
تره ور که از بقیه ی اعضای تیم هوش بیشتری داشت، از روی صندلی پرید و فریاد کشید:
- من فهمید که چی کار باید کرد ! ما باید از بازیکن ذخیره استفاده کرد .
گابریل به سرعت از مشت زدن به خودش دست کشید. به وینکی نگاهی انداخت که سعی داشت ملافه های لونا را تمیز کند. در واقع، استفاده از بازیکن ذخیره کار آسانی نبود.. گابریل فکر نمیکرد که به ذخیره نیازی داشته باشد، در نتیجه رو هوا دو نفر رو برای ذخیره قرار داده بود.

- فنگ میتونه بازی کنه؟
فلور از روی صندلی بلند شد و کتابش را محکم روی صندلی کوبید.
- نچ! اون هیچ وقت پیداش نیست.. معلوم نیست این فنگیلا چیکارش میکنه که هیچ وقت نمیتونه بیاد! باید به فکر هکتور باشیم!
آلفرد که تا آن لحشه ساکت بود: نه! هکتور بازی کنه من بازی نمیکنم!
فلور چکشش رو با عصبانیت بیرون کشید و آلفرد با دیدن چکش در دستان فلور آب دهانش را قورت داد:
- چه کاریه .. خیلی هم خوبه! هکتور بهترین گزینه است!

گابریل : چاره ای نداریم.. باشه.. باهاش صحبت میکنم!

خوابگاه پسران
- هکتور ترو خداااا ! باو زدن لونا رو له کردن نمیتونه بازی کنه! فنگم نیست .. هکتوووور..
هکی: یکم دیگه منتمو بکش.
گابر : تروخدا بیا بازی کن !
هکی : یه ذره بیشتر ! بگو التماس میکنم.
گابر : اه ! ترو خدا .. بابا التماس میکنم !
هکی : ببینم چی میشه. باو آخه من کوییدیچ بلد نیستم!

-- چند روز بعد --
زمین مسابقه

- " تماشاگر نماهای زیادی در میان تماشاگران واقعی دیده میشن! خزیت تمام و کمال ِ هکتور بازیکن ذخیره ی ریون رو میتونم همین الان ببینم . قیافه رو! بازیکنان وارد زمین میشن. "

از تیم گریفندور تدی و لیلی و جسی برای حمله خیز برداشتند. داور مسابقات گلرت گریندال والد بود. گلرت ترتیب بازیکنان رو درست میکرد و کمی برای درست کردن جای پرسی و آلبوس معطل شد ! جیمز و چو مثل دوئلور ها روبروی هم بالاتر از سایر بازیکنان ایستاده بودند. یک کفتر سفید از میان آن دو عبور کرد ! ( کپی رایت بای فیلمای وسترن! ) سپس خرابکار خود را پایین انداخت و درست روی سرخگون ریخت ! سرخگون رها شد و تدی آنرا قاپید .

تدی : ایششش ! این چرا خیس بود؟ .. جیییییغ! این که دستشوییه!
و سرخگون رو به آلفرد سپرد. آلفرد در کنار حلقه ی راست تیم گریفندور بود با یک فوت توپ را وارد حلقه کرد!

- خیلی باحال بود! نمیدونم چرا تد توپ رو داد به آلفرد بلک از ریون. حالا توپ در دست جسیکاس .. پرسی بازدارنده ای رو پرتاب میکنه که برای اینکه بازی به نفع ِ ریون باشه بازدارنده تغییر مسیر میده و جسیکا رو شوت میکنه یه ور دیگه. ایول! ریون داره بازی شاهکاری انجام میده.. هکتور توپ رو در دست داره .با شتاب داره پرواز میکنه و به سوی حلقه ها میره .. از حلقه ها هم رد میشه!

هکتور مثل لکه ی سیاهی در آسمان از زمین کوییدیچ هاگوارتز دور و دور تر میشد! گابریل دم دروازه ایستاده بود و های های گریه میکرد.
- من میکشم خودمو آخر از دست اینا ! من میدونم با این هکتور..

یه مدت بعد
چو و جیمز شانه به شانه ی هم مشغول دنبال کردن گوی ذرین بودند. چو مشتی در دهان جیمز کوبید. جیمز ناراحت شد و لگدی در صورت چو زد.
- سوووت! خطا.. احمق بیشور مگه کاراته اس؟ دو تا پنالتی برای ریون.
چو سس گوجه فرنگی از جیبش در آورد و در صورتش پاشید.

چو : داور داور! دو تا همش؟ داره خون میاد! ()
داور : وای ! نگاه کن احمق چی کارش کردی!
جیمز : مثینکه بابامو نمیشناسی شما .. !
گلرت : چرا اتفاقا ! پسره ی سفید کله زخمی ! منو به دامبل فروخت.البته من که اون موقع نبودم ولی اگه بودم اون زمان، منو میفروخت! شیش تا پنالتی به نفع ریون.

تمام شش پنالتی از میان دستان آلبوس رد میشد و هر شش پنالتی به اوت میرفت! هکتور که با حالت به سوی دروازه ی خودی برمیگشت به گابر نگاهی انداخت. صورت گابریل به رنگ کناره های تیر ها در آمده بود. فلور و وینکی همزمان دو بازدارنده به سوی جسیکا نشانه رفتند.

- آخ! عجب ضربه ی ناجوانمردانه ای بود..


شومپ!
( همراه با دود و اینا ! )

در وسط زمین ورزشگاه ماده ی مترقه ای میترکه و تماشاگرنما ها شروع میکنند به بندری زدن و خراب کردن جو بازی و فحش دادن به داور. مقادیری دیوانه ساز در زمین ول میشن ( مثلا پلیسن !) و تماشاگر نماهارو میگیرند و میبرند. گوی ذرین در کنار دستان چو دیده میشد. ولی چو هنوز متوجه آن نشده بود، در عوض به بندری های ِ جذاب ِ آلبوس و پرسی دم دروازه ی گریف چشم دوخته بود. صدای اسلوموشن گابریل چو را به خود آورد ...

- بابا شاسکول کنارته! کنار دستت...
زمانی که چو میخواست کله اش رو به سمت گوی ذرین برگردوند، جیمز از راه رسید و به سرعت گوی ذرین رو قاپید .

- گریفندور برنده !!

- جیـــــــــــغ!
گابریل از تخت خواب پایین افتاد. صبح مسابقه بود. عرق سردی روی پیشانی اش نشسته بود. فلور با عجله به سوی او شتافت. وینکی یک لیوان بزرگ از آب یخ را روی سر گابریل ریخت.
چو: چی شده؟
گابر : هیچی.. خواب دیدم! تصویر کوچک شده



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۴۳ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
بازی تیم کوییدیچ گریفیندور و ریونکلاو


سکانس اول- داخلی : خانه ی پاتر ها در دره ی گودریک:

- این همه آسمان خراش توی این همه شهر بزرگ ، چرا ما باید تو دره زندگی کنیم؟ ما که خیر سرمون خانواده ی هری پاتر مشهوریم !

شق!! ( افکت برخورد پس گردنی به پس گردن جیمز)

- حرف زیادی نزن بچه ! آبگوشتتو بخور ...

جیمز نیم نگاهی به غذای دست نخورده اش انداخت و سپس به هری که با یک دست گوشتکوب را نگه داشته و با دست دیگر سبیل هایش را تاب می داد نگاه کرد . آهی کشید و از جایش برخاست :
- ممنون ، میل ندارم.

بی توجه به چشم غره های هری و فحش های رکیک زیرلبی اش بشقابش را کنار زد ، از جا برخاست و به سوی اتاقش رفت .
جینی لبخندی زد : مشکلی براش پیش نمیاد.
سپس جینی امیدوارانه به هری خیره شد .
هری : چیه؟ باب اون دیالوگ برا آل بود ! تو هم حرف زیادی نزن ، آبگوشتتو بخور ... !


سکانس دوم – داخلی – سرسرای هاگوارتز :

صدای برخورد کارد و چنگال ها به بشقاب های طلایی و هیاهوی دانش آموزان سرسرا را فرا گرفته بود . همه ی آنها با هیجان در مورد بازی آن روز بحث می کردند ، اعضای تیم گریفندور با چشمانی نگران و مضطرب به میز اساتید خیره شده بودند .

میز اساتید
پروفسور مک گونگال لب هایش را به هم فشرده و به دامبلدور خیره شده بود .
دامبلدور : چیه؟:grin:
مک گونگال : تو با این سن و سالت چرا رفتی توی تیم گریفندور؟ خجالت نمی کشی ؟ بزنم ...
اما با برخاستن دامبلدور ، حرفش را خورد .

دامبلدور آغوشش را رو به دانش آموزان گشود و تک تک آن ها را از نظر گذراند :
- عزیزانم ، من پیرمرد که دیگه توانی برام نمونده ،خب یه روزم خودتون بشقاباتونو جمع کنین .
دانش آموزان :
دامبلدور آهی کشید و در مقابل چشمان حیرت زده مینروا مک گونگال برای جمع کردن ظروف غذای دانش آموزان از سکو پایین رفت .


سکانس سوم – داخلی – رختکن :

بازیکنان گریفندور ، همه به صف در مقابل دامبلدور ایستاده و مستقیما به چشمان آبی او خیره شده بودند.
دامبلدور مثل یک فرمانده ی نظامی در مقابل صف بازیکنانش قدم می زد :

- جیمز ، دست تو دماغ کار الاغ ! جسی ، این قدر اون آواتارتو دست کاری نکن. ریموس ، الان وقت اون نیس .

جسیکا غرولندی کرد و بوم نقاشی اش را کنار گذاشت . ریموس نیز آهی کشید و کتاب " مرلین کبیر گرگینه بود ! " را بست.
دامبلدور شق و رق ایستاد و با خوش رویی گفت: خب ، ما می بریم بچه ها .
تدی با عصبانیت گفت : ولی ما تمرین نکردیم ! با اینکه وقت زیادی داشتیم نذاشتید تمرین کنیم . گفتید ...

دامبلدور با آرامش دستش را بالا برد :
- خودم می دونم چی گفتم تدی ، گفتم به خودتون تلقین کنید که ما می بریم . اینطوری ضمیر ناخودآگاه بیدار میشه ، مگه شما فیلم " راز" رو... اصلا ولش کن ؛ با من تکرار کنید : ما می بریم .
ملت : ما می بریم!
دامبلدور با حالتی تشویق آمیز گفت : آهان ! خوبه ... دوباره بگید ، دوباره ! ما می بریم!
ملت : ما می بریم!


سکانس چهارم – خارجی – زمین کوییدیچ

به محض ورود گریفندوری ها به زمین پرچم های سرخ و طلایی رنگی که نقش شیردال گریفندور بر روی آنها به چشم می خورد ، همراه با صدای غرش هایی تک و توک از کلاه هایی که بر سر بعضی از دانش آموزان شنیده می شد بالا رفت .

در مقابل ، عقاب نقره فام ریونکلاو در زیر نور خورشید ، بر روی سینه ی ریونکلایی ها بیش از پیش می درخشید و خودنمایی می کرد .
در آن هیاهو ، صدای مشتاق کتان جردن (پسر لی جردن ) ، که به لطف بلند گوی جادوییش چند برابر شده بود به گوش می رسید :

- بازیکنان دو تیم وارد زمین می شن . بچه های ریونکلاو برای دست گرمی چند دقیقه ای بلند میشن ... اما گریفندوری ها هنوز روی زمینن ، پروفسور دامبلدور داره با مادام هوچ صحبت میکنه . خدای من ... پرسی ویزلی رو بینید !

پرسی که پوزخندی شرورانه به لب داشت یکی از بلاجر ها را آزاد کرده و با دست خالی آن را به سوی آلفرد که با بی خیالی برای تماشاگران دست تکان میداد پرتاب کرد .

صدای اعتراض ریونکلایی و خنده ی گریفندوری ها ورزشگاه را پر کرد . مادام هوچ که سرگرم صحبت با دامبلدور بود تا او را برای دست دادن با گابریل راضی کند ، بی توجه به خطای پیش آمده بالاخره در سوتش دمید .

کتان که هنوز به پرسی اخم کرده بود با صدایی گرفته به گزارش بازی ادامه داد :
- توپ ها آزاد میشن ، بازیکنان دو تیم به طرف زمین هاشون میرن ، اولین حمله از طرف ریونکلاست . آلفرد با وجود خونریزی شدید بینی که به لطف پرسی ویزلی پیدا کرده سرعت عمل خوبی داره ، پاس برای تره ور ... آخه چه فکری کردن این وزغو کردن مهاجم.

برخورد بسیار آرام کوافل با بدن نحیف تره ور باعث واژگونی او از روی جارویش شد . صدای جیغ نویل از بین تماشاگران گریفندور شنیده می شد .

- مادام هوچ اون پایین هوای فنگ رو داره ، فک می کنم ریونکلاو باید همین دقایق اول بازیکن ذخیره اش رو وارد کنه ، خب این خیلی عجیبه که شما یه حیوون رو بیارید تو ترکیب تیم ، باید هم چنین بلایی سرش بیاد ، امیدوارم به جای تره ور یک انسان رو ببینیم ...

ناله ی کتان بین هورا های ریونکلایی ها گم شد ، چرا که فنگ به جای تره ور وارد زمین شده و در حالیکه بر روی جارویش ولو شده بود هر لحظه بالا و بالاتر می رفت .


یک ساعت بعد :

- بله تماشاگران عزیز ، آمار بازی رو دارید می بینید به صورت زیر نویس ، تا الان کوافل 70 درصد در دست ریونکلایی ها بوده و خب مسلما این می تونه دلیل 5 گلی باشه که تو یک ساعت اول زدن . بلاجر ریموس لوپین توسط وینکی دفع میشه ؛ نه توسط چوبش ، توسط خودش...

وینکی پس از برخورد بلاجر با بدنش ، با جیغی گوش خراش به اعماق جنگل پرتاب شد . این بار این صدای جیغ بارتی کراوچ بود که از بین تماشاگران اسلیترین به گوش می رسید .

کتان : دایلیس جای وینکی رو میگیره ؛ من که گفتم این جک و جونورا ... ببخشید پروفسور مک گونگال ! نتیجه ی بازی 50 در مقابل 0 ، خب من دارم حرکتی رو از مهاجمان گریفندور می بینم.

تدی ، جسی و لیلی با سرعتی باورنکردنی کوافل را دست به دست کرده و جلو می رفتند ، تدی ، جوگیر شده از بازی جام جهانی کوییدیچ ، با فنی تکنیکی از روی جارویش بالا پرید و کوافل را پرتاب کرد .

تدی : این دیگه گله ! ( کپی رایت بای کاگرو یوگا )

توپ تدی مستقیما وارد حلقه ی سوم شد . ورزشگاه غرق در سکوت بود... کتان با صدایی لرزان سکوت را شکست : فوق..فوق العاده بود ! گریفندور 10 ، ریونکلا 50 .

غریو شادی تماشاگران نا امید گریفی گویی روحی تازه را در بدن بازیکنان تیم دمیده بود .
کتان : جسی ، حالا خود جسی ، پاس برای جسی ؛ جسی زیگزاگ حرکت می کنه ! سه مهاجمو جا میذاره ، حالا شاهد یه حرکت زیبا هستیم از جسی و گل !! دومین گل برای گریفندور.

جسی با یک دست بر روی جارویش بلند شد و چشمکی نثار لیلی کرد . هنگامی که از کنار او عبور می کرد دستمالی از دستمال های کارخانه ی اسکاور را در دست داشت :
جسی : یک . هیچ !
لیلی :
کتان : لیلی اوانز رو ببینید ! اوه خدای من ...

لیلی با حرکتی نمایشی از میانه ی زمین کوافل را از هر سه حلقه عبور داد . ( دروغ هم دروغ های قدیم )

کتان فریاد زد : سومین ، چهارمین و پنجمین گل برای گریفندور ! دو تیم مساویند.

لبخندی ملیح تمام چهره ی لیلی را گرفت و در حالیکه از کنار جسی پرواز می کرد زیرلب زمزمه کرد :
- سه . هیچ !
جسی :

در این میان ، دو جستجوگر درست مقابل هم ایستاده بودند .
چو :
جیمز :
چو :
جیمز : من که بابام نیستم به همین زودی تسترال شم ، تازه اون موقع جوون بودی ، الان نیستی .

سپس دستش را در جیب ردایش کرده و با عجله یویویش را بیرون آورد و در طی یک عملیات کاملا ژانگولری آن را به گردن چو پیچید .
چو :
مادام هوچ ، بی توجه به جریان بازی ، با لبخندی عاشقانه به کسی که همچون عنکبوت با ریشش تار می بافت و به کمک آن از دروازه های گریفندور محافظت می کرد ، چشم دوخته بود .

آلبوس دامبلدور بی توجه به او و دیگر بازیکنان با خونسردی بر روی جارویش لم داده و شاهد برخورد پی در پی کوافل با تارهای محافظ بود .

در گوشه ای از زمین بازی ، تد ریموس لوپین بی توجه به دیگر هم تیمی هایش شی عجیب و بزرگی را از جیبش بیرون آورد و برای لونا سوت زد . لونا به تدی نگاه کرد ، و پس از دیدن شاخ بزرگی که در کنار او معلق بود ، چشمان گردش گردتر شد و فریاد زد : شاخ اسنورکک شاخ چروکیده اس! سپس لونا در حالیکه کوافل را به سویی پرتاب می کرد با عجله به سوی تدی پرواز کرد و تدی به سمت کوافل .

کتان که این خطا نیز از چشمش دور نمانده بود فریاد زد :
- خطاست ! نه ! نه اون شاخ ایرامپته ، ...

بنگ !

انفجار مهیبی بود . تمامی گریفندوری ها به ریش دامبلدور پناه برده و درآن پنهان شدند . دامبلدور نیز که جان و ریش و تیمش را در خطر می دید ، با عجله اسنیچ را پیدا کرد و آن را در دست جیمز هری پاتر که درون ریش دامبل از ترس می لرزید چپاند و از روی جارویش پایین پرید . آغوش همیشه باز دامبلدور زمین سفت و سخت را دربرگرفت و بازیکنان گریفندور یکی یکی از ریشش بیرون جهیدند .

کتان : این وحشیانه ترین بازی بود که به عمرم دیده بودم.
پروفسور مک گونگال : جردن ، منـ...
کتان فریاد زد : برو بابا تو هم جردن جردن ! اه!

و در این لحظه ، تنها چیزی که صدای جیغ هولناک پروفسور مک گونگال را در خود خفه می کرد ، فریاد شادمان تماشاگرانی بود که با دیدن اسنیچ طلایی در دست جیمز ، ورزشگاه را به لرزه درآورده بودند ...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۱۰:۰۶:۲۵


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۸:۲۷ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
بازي گريفيندور و راونكلاو

ذخيره به جاي بازيكن جسيكا پاتر!



شب بود و ماه پشت ابر پنهان شده بود. تعدادي از دانش آموزان سال آخري گريفي كه از تنبيه و مجازات هيچ ابايي نداشتند، زير درخت كنار درياچه نشسته بودند و طي چند حركت خاله بازي توسط چند تن از بچه ها، بحث و صحبت جدي خود را پيرامون " برنامه ي 14 " آغاز كرده بودند.

دامبلدور گرداننده ي بحث بود. وي از زماني كه از شامپو سير پرژك براي تقويت موهايش علي الخصوص ريش هايش استفاده ميكرد، لبخند رضايت لحظه اي از لبانش محو نمي گشت.
دامبل دستي به ريش چند سانتي(؟) خودش کشید، گويي با اينكار سلسله مراتب مغزي اش مرتب می شد و ايده و نظر جديد همچون آتشفشاني فوران میکرد، او گفت:
- خب فرزندان من! ... گلهاي نوشكفته ي گلستان گريفيندور ، همونطور كه خودتون هم خبر دارين،استرجس پادمور كاپيتان فقيد گذشته، به گروه از ما بهترون پيوسته! ... شما از اين به بعد بايستي با شيوه و تاكتيك هايي كه من ميدم به بازي بپردازين، متوجه شديم عزيزان من ؟! ... حالا برين كه فردا بازي افتتاحيه ي سختي خواهيم داشت.

تد ، ريموس ، جسي ، جيمز ، پرسي و الي آخر:


..: ساعت 00:00 نيمه شب - تالار راون - كنار شومينه :..

صداي " پِك پِك " سوختن شنيده ميشد، و در اين ميان جو صميمي و دوستانه ي اعضاي تيم كوييديچ ريون، هر بشري را منقلب ميساخت.
گابريل كه با نانچيكويي كه از چو چانگ قرض گرفته بود، مشغول تنبيه وينكي بود، از سويي ديگر موهاي فلور را ميكشيد. با پاهاي چپ اش آلفرد بلك را لگد ميزد و با پاي ديگرش تره ور را به اين طرف و آن طرف شوت ميكرد.چو آهي كشيد و در حالي كه دلش براي هم تيمي هايش ريش ريش ميشد، به تقليد از يكي از وابستگان دورش در ژاپن افتاد ، روي زمين نشسته و بعد از چند دقيقه سكوت و فكر كردن گفت:
- اوركا - اوركا . . . !

* ندايي اينچنين آمد ، اي دختر گستاخ، اوركا اوركا ماله يه داستان ديگه بود ! ... اي دختر سرخوش، واي واي *

صدا به همان سرعتي كه شنيده شد، محو گشت و چو با حالتي به اطراف نگاه كرد و جز صداي خواهش و گريه چيزي نشنيد !!!

- گابريل ... گابري ... هوووووي گابري هوووو
گابريل : چيه ؟؟ منو درست صدا كن !!... من خيلي خشانت دارم !
چو كه رنگ از رخسارش پريده بود، گفت:
- من يه فكري كردم، اونا هنوزم راه واسه جبران دارن !

گابريل موهاي فلور را ول كرد و با آستينش عرقي كه روي پيشانيش بود را خشك كرد و روي نزديكترين مبل راحتي لم داد و منتظر ادامه ي حرفهاي چو شد.

چو : من فكر كردم بهتره كه ...

-: سخن نويسنده : اينجا بود كه دستگاه استراق سمع لو رفت ، و ما چيزي از نقشه ي چو نشنيديم!



.:.:. فرداي آن روز .:.:.

نسيم ملايمي در حال وزيدن بود، خورشيد در حال طلوع كردن بود و چمنزار و علف ها در حال رقصيدن ! بازيكنان دو تيم با چشماني پف كرده و خوابالود، در حالي كه از شدت خستگي توان حركت نداشتن ، سلانه سلانه خود را به رختكن ورزشگاه رساندن.

آلبوس دامبلدور در حالي كه بازوبند كاپيتاني اش را محكم ميكرد ، گفت:
- دختران و پسران گلم ! ... همه چيز براي يك بازي خوب فراهم شده ، تاكتيك 1-2-3-1 رو فراموش نكنين !! ... اين روش حتما" موثر خواهد بود ، حالا پاشين دست و صورتتاتون رو بشورين و آماده شين !

تدي آخرين بار ، نامه اي را كه ويكتوريا ديشب به او داده بود و با تيتر " بنام تك مكانيك دل هاي تصادفي " شروع شده بود را خواند و در جيب ردايش گذاشت. در اين بين جسي كه اوضاع را براي چراندن غاز مساعد ديده بود، از فرصت چند ثانيه اي استفاده كرد و ردايش را روي سرش كشيد و في الفور خوابيد !! ريموس گوشه اي كز كرده بود و به چگونگي گرفتن گوي زرين فكر ميكرد.

جيمز كوچكترين عضو تيم، كه به تازگي در كلاس هاي زنگ انشا نمره ي خوبي گرفته بود و در همين راستا يك جعبه مداد رنگي 6 رنگ را از طرف والدينش هديه گرفته بود، سعي داشت با كشيدن نقاشي روي ديوار، به همه نشان دهد او يك پاتر اصيل است !! پرسي و دامبل نيز مشغول صحبت در مورد ديگر چيزهاي بازي بودند !

در همين حال يكي از بچه هاي سال اولي كه دفترچه ي بزرگي در دست داشت كه نشان ميداد براي امضا گرفتن از بازيكنان آمده است، داخل شد و رو به دامبلدور گفت كه گفتن وارد زمين بشين !! همه در حال خارج شدن از رختكن بودند اما هيچ كس جسي را بيدار نكرده بود.

در همين حين جيمز كه آخرين نفر بود نظرش به جسي خوابيده جلب شد و رو به رويش ايستاد. لبخند شيطنت باري زد، يويوي صورتي رنگش را روي نيمكت گذاشت، و به روش كاملا" ماگلي بطري آبي را پر از آب كرد و روي سر جسي خالي نمود !

جيمز: عمه جون ...
جسي: جـــــييييييييــــــغ ... يكي بياد اينو بكشه ... ... !


چهره هاي در هم شكسته ي اعضاي تيم راونكلا ، نشان از اقتدار كاپيتان مقتدر و خشانت مدار آنها ميداد. گابريل نگاهي به بازيكنانش كرد و رو به چو گفت:
- بايد تمام تلاشتون رو بكنين !!

گزارشگر بازي در حالي كه عينكش را به چشم ميزد، به محض شروع حمله، به گزارش بازي پرداخت:
- با سوت داور مسابقه همه چيز آغاز شد. گريفيندوري ها بدون در نظر گرفتن تاكتيكي كه دامبلدور به آنها گوشزد كرده بود به پاس كاري و حمله به سوي دروازه ي تيم راونكلا پرواز ميكردند.
فلور كه به موهايش حنا بسته بود تا موهايي كه شب گذشته ريخته شده بود را ترميم سازد، با مهارت خاصي سعي در گرفتن سرخگون از ليلي اوانز داشت.
- يه توپ بازدارنده توسط وينكي به سمت ليلي اوانز شليك ميشه. اوووه ، خداي من، ليلي در حال سقوط كردنه، اما نه ، ريموس لوپين خودش رو به اون ميرسونه و باعث ميشه ليلي كنترل خودش رو به دست بياره.
- سرخگون در دستان آلفرد ، تره ور و لونا در حال چرخشه ! ... اين واقعا" يك اتفاق نادره كه وزغ بتونه كوييديچ بازي كنه !! اونا همينطور به راهشون ادامه ميدن، حتي بازدارنده هايي كه از سوي مدافعان تيم گريفيندور پرتاپ ميشه نميتونه جلوي اونها رو بگيره ! ... واااي نگاه كنين، تك به تك با دروازه بان، صورت دامبلدور در اثر شدت بار ميان ريش هاش گم شده، اين عامل باعث ميشه قدرت ديدش كم بشه، تره ور " قووووووووور " بلندي سر ميده و سرخگون رو به سمت دروازه پرتاب ميكنه ! ... بله دوستان، تره ور تونست گل اول اين بازي رو به ثمر برسونه !

.:. نيم ساعت بعد .:.

صداي اعتراضات هواداران تيم گريفيندور گوش فلك را كر ميكرد.
تماشاگران معترض : دم دروازه مي دم باقالي پلو...دومبلي تيمتو ور دار و برو ... ... هووووشت !
دامبل : !

صداي فرياد هاي گزارشگر بازي به وضوح شنيده ميشد :
- مثل اينكه روش جديد كاپيتان جديد تيم گريفيندور زياد موثر نبوده ! ... براي اولين بار در ليگ مدرسه، دروازه ي گريف براي دهمين بار گشوده شده. اوووه! نگاه كنين در گوشه اي از زمين چو چانگ و جيمز پاتر دارن يقه ي همديگر رو ميگيرن.

چو كه كشِ موهاش باز شده بود و موهاي لَخت اش همچون آبشار سرازير شد، رو به جيمز كه گوشه ي لب ش پاره شده بود و خون فوران كرده بود ، گفت:
- ببين چي ميگم بهت! ... ما امروز مراسم داريم، كاپيتانِ خشن داريم، آبرو داريم، بذار اين بار ما برنده شيم، دور بعدي شما برنده شين! .... قبوله يا نه ؟؟؟ ... دلت مياد دلِ منو بشكوني ؟؟ واست برتي بات با طعم كرانچي ميخرما !!

جيمز به آرومي يقه رو ول ميكنه و موهاش رو مرتب ميكنه و ميگه:
- قبول، ولي به بابايي نگيا ؟؟

چو ، جيمز را در آغوش ميگيره و بلافاصله به سمت گوي زرين ميره و اونو به چنگ مياره !
صداي شادي تماشاگران تيم راونكلا همچون بمبي ميتركه، در اين ميان هواداران متعصب گريفي با خمپاره هاي 60 كه مملوء از كودهاي حيواني بود به سمت بازيكنان تيم خود حمله ميكنند.

در همين اثنا گزارشگر مستعد بازي، خودش رو به وسط زمين كوييديچ ميرسونه و قصد مصاحبه كردن با گابريل رو داره . گابريل كه در كمال ناباوري اشك شوق ميريخت ، در جواب اين سوال كه " چرا از هر روشي براي پيروزي استفاده كردين؟" ميگه :
- وااي، ما ديشب مشغول صحبت در مورد بازي امروز بوديم كه ناگهان چشمم به تقويم افتاد، يه دفعه يادم افتاد كه "روز مادر " نزديك هستش ! ... بعدش با چو چانگ تصميمي گرفتيم كه تمام تلاشمون رو بكنيم تا اين پيروزي رو به مادر همه ي راونكلايي ها يعني " راونا راونكلا " تقديم كنيم! ... بهترين مادر دنيا ...

ملت راوني :

در ميان شادي راونكلايي ها تنها صداي هق هق گريه ي جيمز بود كه باعث شده بود تيمش به قيمت چند گاليون ناقابل، اولين بازي اش را با باخت به پايان برساند .



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۴۴ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
گریف و ریون !


خوابگاه پسران ریون ، سه نصفه شب :

آلفرد یه گوشه زانوی غم بغل گرفته و خیلی ناراحته !

آلفرد : من خیلی بوقی شده بازیم ! خیلی ارزشی شدم ، من اضطراب دارم ، من نمی تونم خوب بازی کنم فردا ، من آمادگی روحی ندارم اصلا ، من علی دایی تالار شدم ، توی تمرینا کلی دروازه خالی خراب کردم ، نهههههههه ! باید به فکر چاره بود !!!

آلفرد یهو یه فکر خیلی خوب و رو فرم و مشتی و اینا به ذهنش میرسه و به سرعت از خوابگاه خارج میشه .

چند دقیقه بعد ، جلوی در خونه دامبل
آلفرد با دو تا دستش داره روی در میکوبه !
در همین لحظه صدای ضبط شده دامبل به گوش میرسه : مشتری گرامی ! زمان کار کلاس های خصوصی ، صبح از ساعت 7 تا 10 ، بعد از ظهر از ساعت4 تا 7 و نیمه شب از ساعت 12 تا 2 می باشد ! اکنون ساعت 3:14 دقیقه بامداد می باشد !

آلفرد بدون توجه به پیام داده شده ، همچنان با مشت روی در میکوبه .
در باز میشه و دامبل با شورت گل گلی رو در روی آلفرد قرار میگیره !

آلفرد که خیلی عجله داره با دامبل حرف بزنه خودشو پرت میکنه تو خونه .
دامبل درحالی که در رو میبنده میگه : خب ! الان وقت کلاس خصوصی نیست پسرم اما بنده خیلی آدم دست و دل باز و بخشنده ای هستم و لحظه ای از مشتری غافل نمی شم ! کار من اصولا جلب رضایت مشتریست !
آلفرد : نه ! من اومدم باهات مشورت کنم !
دامبل : نه دیگه ! اول کلاس خصوصی !
آلفرد : بوقی مگه الان ساعت کاریته ؟
دامبل :
آلفرد :


چند ساعت بعد !
آلفرد : چون تو خیلی پیری و تجربه داری میخوام باهات صحبت کنم ! مسئله خیلی حیاتیه !
دامبل : بگو فرزندم !
آلفرد : من خیلی مشکل روحی دارم ! بازیم شدیدا افت کرده !
دامبل : بیا این جا !
آلفرد :
دامبل : نترس بوقی ! میخوام یه کتابی رو بهت نشون بدم ، شاید به دردت بخوره .


کتابخونه خفن دامبل
دامبل یه کتاب از قفسه درمیاره و درحالی که با دست خاک روی جلدش رو تمیز میکنه میگه : طهارت نفس !
آلفرد با تعجب : چی ؟
دامبل : تو اگه به طهارت نفس برسی خیلی کارها میتونی بکنی و قدرت های دست نیافتنی ای پیدا کنی و همه رو مجذوب خودت کنی !
آلفرد : ایول ! چی هست حالا این طهارت نفس ؟
دامبل کتابو باز میکنه و میگه : الان برات میگم ... آها ایناهاش... بله طهارت نفس و راه های رسیدن به آن ! شش بار داخل دهان کوسه ای زنده رفته و بازگردید ، ده بار خود را از برج میلاد به پایین پرتاب کنید ، یک چیز تیز خیلی بلند را داخل شکم خود کرده ، طوری که از آن سمت بیرون بزند و مهم ترین عمل ! ترک ( سانسور !) و دیگر گناهان است !
آلفرد : پروفسور ، من همه اون کارا رو بدون مشکل میتونم انجام بدم اما مورد آخری رو هیچ جوره نمی تونم! نههههه! امروز بازی شروع میشه ، من گند میزنم ! من مهاجم نوک ریونم ! من باید بترکونم ! من نمی تونم !
دامبل : خب خب ! آروم باش بوقی ! میرم برات یه معجون خفن بیارم ! فقط یواشکی بخورش ، کسی نفهمه ! غیر قانونیه خوردن این معجون واسه مسابقات .
آلفرد : اسمش چی هست حالا این معجونه ؟
دامبل : ** شانسی مضمن !
آلفرد : چی ؟
دامبل : خر شانسی مضمن ! اکسیو معجون خر شانسی مضمن !

از یه جایی اون پشت مشتا یه شیشه طلایی رنگ به پرواز درمیاد و میاد توی دست دامبل .

دامبل : بیا عزیز ! فقط فردا بخورش که اثرش زیاد باشه ، کسی نفهمه ها !
آلفرد : اوکی !
ذهن دامبل :
( نکته : آلفرد نمی دونست که دامبل توی تیم مقابلشه ولی دامبل میدونست آلفرد تو تیم مقابلشه !!)


تالار ریون ، ساعت هفت صبح :
ملت همه دور هم جمع شدن و دارن میگن و میخندن و اینا .

گابریل: تره ور ! یه دوربین خیلی کوچیک و خفن داریم ، باید بری اینو وصل کنی به یکی از بازیکنای گریف ، تا ما بدونیم تاکتیک گریف واسه این بازی چیه !
تره ور : قور! ( ترجمه : اوکی !)


یکی از راهروهای هاگوارتز
جسیکا داره راه میره .
تره ور میپره و دوربین ریز خیلی خفن زو میذاره تو چشم چپ جسیکا .

جسیکا : آی چشم چپم ! این وزغ بوقی چیه این جا ؟ برو گمشو وزغ قورباغه نمای ارزشی ! هاگوارتز جای هیچ موجود دیگری جز انسان ها نیست ! ( نکته اخلاقی : بیایید نژادپرستانه رفتار نکنیم !!!)


تالار گریف
جسی به بانوی چاق یوزر پس تالار رو میده ودر باز میشه .

جسی : سلام بچه ها !
ملت گریفی : سلام جسیکا !

دامبل داره اون ور سخنرانی میکنه .


تالار ریون
تره ور درحالی که ماموریتشو خیلی خفن و کامل انجام داده به تالار برمی گرده و ملت ریونی رو میبینه که دور یه تلویزیون جمع شدن و دارن یه چیز خیلی مشکوکی نگاه می کنند !!
تره ور جلوتر که میره از شک و تردید درمیاد و متوجه میشه که چیزی که در تلویزیون درحال نمایشه ، همون فیلمیه که اون دوربین خیلی ریز و خیلی خفن داره میگیره .

دامبل داره سخنرانی میکنه و گابر هم نکته برداری میکنه !!

جسیکا : من برم دستشویی !
ملت :

در همین لحظه تره ور میپره و تلویزیون رو از پنجره میندازه بیرون !!!

آلفرد : ای بوقی ! این چه کاری بود دیگه !
تره ور : قور قووووور غور ! ( ترجمه : بیناموسی و بیناموس ها باید همگی نابود شوند ! کپی رایت بای لرد ولدمورت !)
گابریل با عصبانیت : الان ما اطلاعات سری رو از کجا بیاریم ها ؟

تره ور توسط ملت ریونی اندکی چپ و راست می شود !

تره ور :
گابر : وقت رفتنه دیگه !


رختکن ریون ، ساعت هشت
ملت در حالی که لباس پوشیدن دارن یه صحبت های گابریل در مورد تاکتیک و اینا گوش میدن .
آلفرد هم یه گوشه در شیشه معجون خرشانسی مضمن رو بازمیکنه و همشو با یه نفس میخوره .

چوچانگ : اجازه گابریل ! اجازه !
گابریل : بگو .
چو در حالی که با دستش آلفرد رو نشون میده میگه : اون یه چیزی خورد اون پشت ! من دیدمش ! چی خوردی آلف ؟

آلفرد بیهوش میشه و میفته روی زمین !

چند دقیقه بعد
آلفرد در حالی که به کمک چک و لگد ملت ریونی به هوش اومده ، در حالی که از روی زمین بلند میشه میگه : من حالم خوبه .
گابریل : خب دیگه ، باید بریم تو زمین !


زمین کوئیدیچ هاگوارتز
دامبل و گابریل کاملا مهربانانه با هم دست میدن .

داور : سووووووووووووت !

کوافل میفته دست لیلی .
تد : لیلی لیلی ! پاس بده به من !
لیلی : عمرا ! بچه پررو ! خودم گرفتمش !

لیلی با سرعت جلو میره و لونا کوافل رو ازش میگیره .

تد : دیدی ؟ دیدی بوقی ؟ دیدی پاس ندادی بوق شدی ؟

لونا جلوتر میره و پاس میده به تره ور ، به دلیل بزرگ تر بودن کوافل از بدن تره ور ، متاسفانه شاهد هستیم که تره ور از جاروش پرت میشه پایین !!
آلفرد کوافل رو تو هوا میگیره و میزنه تو دروازه گریف!


نیم ساعت بعد !
ریون 150 به صفر از گریف جلو هستش وهر 15تا گل رو هم آلفرد زده .
آلفرد :

پرسی، ریموس، فلور، وینکی مدافعان دو تیم مشغول بلوتوث بازی میباشن و جو خیلی مسرت بخش و فرپلیی بین آن ها حاکم میباشد .

تد : اه ! جسی تو هم خیلی بوقی ! تو هم پاس ندادی به من ! هیشکی به من پاس نمیده !!

تماشاگران گریف ، اخلاق و دیگر جزئیات را از یاد برده و شدیدا دامبل رو به خاطر خوردن 15 گل پشت سر هم ، فحش خیلی خیلی بد میدادن !

در همین لحظه در سمت دیگر زمین ، بین چو و جیمز کل کل شدیدی برای بدست آوردن اسنیچ پیش اومده .
یکی از تماشاگرنماها یه آجر ورمیداره و پرتش میکنه طرف چو .

چو : آااااااااای سرم ! سرم شکست !

جیمز اسنیچ رو میگیره و قسمت قرمزرنگ ورزشگاه از شدت شادی منفجر میشه!

گزارشگر : بله ! بازی 150 به 150 مساوی تموم میشه ! خسته نباشید میگم به دست اندر کاران و کاپیتان ها و بوقی هایی که بازی کردن در زمین .

دامبل : این آلفرده چقدر خفن بازی می کرد ! من که معجون خریت مضمن رو بهش دادم ؟

( برداشت موضوع با خواننده !!!)


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۷:۴۸:۰۲
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۷:۵۱:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بازی گریفیندور و راونکلاو!




پیام امروز:تیم کوییدیچ گریفیندور که با اجازه از مدیر هاگوارتز بعد از بازی با راونکلاو به جزایر قناری رفته بودند،دیروز برای بازی با هافلپاف بازگشتند.این سفر تحقیقاتی …

"فلش بک 1(جزایر قناری)"

آلبوس دامبلدور به همراه پسران سفیدی که در جزیره اجاره میدادند و پرسی ویزلی،کنار دریا نشسته بود و از صدای موج دریا لذت میبرد و به تدریس کلاس خصوصیش مشغول بود.سواحل داغ،صورت های برنزه،آب تمیز و زیبا و پسران سفید نایاب همه و همه دست به دست هم داده بودند تا آلبوس با شور بیشتری به تدریس کلاس خصوصیش بپردازد.

تد ریموس لوپین که چشم ویکتوریا رو دور دیده بود به همراه چند داف زیبا و دل ربا در حال نزدیک شدن به خانه ویلایی بود.تد که انگار از همیشه خوشحال تر بود با غرور از اینکه توانسته بود چند کیس مناسب را گیر بیاورد قدم بر میداشت.چشمانش برق میزد و کارهایی که قصد داشت انجام دهد را در ذهنش مرور میکرد و هر از گاهی فکر تازه ای به ذهنش میرسید و جای قبلی را میگرفت.

جسیکا پاتر گوشه ای نشسته بود و با خوشحالی بی اندازه در حال شمارش معدود ستاره هایی بود که در آفتاب تابان جزیره دیده میشد.(توجه:اینجا جامعه جادوگری هست و هر پدیده ای امکان پذیر.)تنها مشکل او این بود که هر بار فراموش میکرد از کجا شروع کرده و دوباره مجبور میشد از اول کار شمارش را شروع کند.

ریموس لوپین در کتابخانه جزیره نشسته بود و مشغول مطالعه کتابهای سنگین تاریخی بود و بلند ترین صدا ها هم حواس او را پرت نمیکرد.او که به تازگی به عنوان معلم تاریخ جادوگری انتخاب شده بود هیجان بسیار داشت و سعی میکرد با اطلاعات بیشتر و مفید تر کلاسهاش را برگزار کند.

جیمز هری پاتر به بازار کودکان رفته بود تا اسباب بازی های جدید بخرد چون از اسباب بازی های قبلیش خسته شده بود و میخواست تفریح تازه تر داشته باشد.با خوشحالی یویو صورتیش رو بالا و پایین میکرد و از جلوی مغازه های مختلف میگذشت و هر از گاهی جلوی مغازه ای صبر میکرد تا اسباب بازی های اونجا را بررسی کند.

لیلی اوانز هم به همراه منو مدیریتش در هتل مانده بود و به کارهای مدیریتیش میرسید.خسته بود و صورتش خیس عرق شده بود.سعی میکرد با دفترچه اش خود را خنک کند ولی دفترچه کوچکش دردی را دوا نمیکرد.از طرف دیگه هم مراقب غذا بود تا وقتی بازیکنهای تیم بازگشتند،گرسنه نمانند.

گلگومات و سارا اوانز هم نا امید از اینکه جز ذخیره های تیمشان هستند گوشه ای نشسته بودند و فکر میکردند. وضعیت گلگومات بهتر بود چون در بازی اخیر به عنوان بازیکن تعویضی به درون زمین رفته بود ولی سارا که حتی این شانس را هم نداشت.هر دو راههای مختلف خودکشی را در مغزشان مرور میکردند !!


بعد از ساعتها،هنگام خواب همه اعضای تیم بعد از کارهای سخت روزانه خود به رختخواب مخصوص خودشان رفته بودند ولی هیچ کدام نمیتوانستند بخوابند.همه آنها به یک چیز فکر میکردند.به بازی با راونکلاو ... !

فلش بک 2(بازی با راونکلاو)

صدای گوش خراش تماشاچی های مسابقه اعصاب بازیکنان را خورد میکرد; مخصوصا اینکه برای اولین بازی،تمام دانش آموزان در ورزشگاه حاضر شده بودند و تیم مورد علاقه شون را تشویق میکردند.

ورزشگاه هاگوارتز به دو رنگ آبی و قرمز در آمده بود و حتی تماشاگران هم لباس هایی با این دو رنگ پوشیده بودند.تابلوی بزرگی که نتیجه در آن زده میشد در بالای ورزشگاه خودنمایی میکرد.برای اولین بار بود که امتیازات به صورت جادوئی و بدون استفاده دست در تابلو به روز میشد و این لی جردن بود که همچون ترم های پیش وظیفه گزارشگری را قبول کرده بود و با خوشحالی و طراوت همیشگیَش در حال شرح ترکیب دو تیم بود.ستون های غربی ورزشگاه با آرم عقاب راونکلاو و ستون های شرقی با آرم شیر گریفیندور تزیین شده بود.
همچنین طرفداران گریفیندور با کلاهایی به شکل شیر بر روی صندلی ها نشسته بودند ولی طرفداران راونکلاو انگار خستگی ناپذیر بودند و هنوز تشویق میکردند.
بالاخره دو تیم وارد زمین شدند.با این اتفاق سر و صدای تماشاگران بیش از پیش شد و گریفیندوری ها هم دوباره فعال شدند. استرس در صورت تک تک بازیکنان موج می زد ولی هر چهارده بازیکن سعی می کردند با غرور راه بروند تا روحیه حریف را تضعیف کنند.
آلبوس دامبلدور که بازوبند کاپیتانی روی بازویش می درخشید ، دستش را بلند کرد و برای تماشاگران دست تکان داد . با این کار شور و سر و صدا بیشتر شد و همه با خوشحالی هورا کشیدند. هیجان به اوج خود رسیده بود . بازیکنان گریفیندور که انگار برد این بازی را حتمی می دانستند با جارو های خود بلند شدند و سعی کردند خودشان را گرم کنند.

بعد از چند دقیقه همه فرود آمدند و هر تیمی حلقه ای تشکیل داد تا بازیکنان آخرین حرفهای کاپیتان را گوش کنند.

دامبلدور : ببینید بچه ها... ما راحت میتونیم راونکلاو رو ببریم.هم تمرین هامون بیشتر بوده و هم تجربه ما بیشتره.با این حال اونها رو دست کم نگیرید.کوییدیچ خیلی حساسه ممکنه تو مرز ثانیه اونا اسنیچ رو بگیرن و ما بازنده بازی باشیم.پس جیمز امید ما به توئه..دقت کن و همه جا رو نگاه کن.به جریان بازی کار نداشته باش،ما کار خودمون رو میکنیم.

گابریل دلاکور: ببینید بچه ها... ما این توانایی رو داریم که گریفیندور رو ببریم.تاکتیک هایی که کار کردیم یادتون نره و حتما توجه کنید که با دقت کار کنید.استرس نگیرید و نا امید هم نشید.کوییدیچ هر چیزی ممکنه پدید بیاره.اگر ما گریفیندور رو ببریم برای قهرمانی خیز بزرگی برداشتیم.پس همه و همه با هم تلاش میکنیم تا اگر هم باختیم مشکلی نباشه چون ما تلاشمون رو کردیم.برای همین هرگونه استرس رو بذارید کنار و به فکر بازی باشید.

حلقه ها باز شد و بازیکنان هر کدام آماده آغاز بازی شدند.دامبلدور و گابریل با سختی دست یکدیگر را فشردند و با چشمانشون به یکدیگر هشدار دادند. داور که این صحنه را میبیند سعی میکند که جو بازی را از اول آروم نگاه دارد.

داور : خب من از شما میخوام که بازی جوانمردانه رو رعایت کنید.بازی اونقدر ها هم مهم نیست،بهتره به فکر دوستی ها باشید و به خاطر یه سری بازی از همدیگه ناراحت نشید.امیدوارم تو بازی هم مشکل پیدا نکنیم.پیشاپیش از همکاریتون ممنونم!

داور از آنجا دور شد و آنها هم به طرف تیمهاشون رفتند.سوت به صدا در میاد و اسنیچ و بلاجر آزاد میشود.



آغاز بازی(تغییر سبک رول نویسی.این تغییر صرفا به خاطر خسته نشدن خواننده از پست می باشد.)

- بله و بالاخره بازی آغاز میشه! من لی جردن هستم گزارشگر این دیدار. حالا بازیکنان رو میبینیم که سوار بر جاروهای خودشون به هوا میرن . واقعا من بسیار هیجان دارم! تماشاچیام هیجان زدن! هممون هیجان داریم! بازی خیلی حساسه وهیجانم بسیار بالاست.بله حالا میبینیم که در این بازی گلگومات جای پرسی ویزلی به زمین بازی اومده تا تیم حریف تمام تاکتیک هاش بهم بخوره!

در زمین

ریموس: گلگو شرت ورزشیتو برعکس پوشیدی!
گلگو: گل پشت و رو نداشت! هرمی منو درک کرد!
ریموس: اتفاقا من شنیدم حلبی پشت و رو نداره.
گلگو: ریموس توهین کرد ... گلگو انتقام گرفت!

- و حالا آلفرد به زیبایی از کنار گلگومات و لوپین که به دلایلی نا معلوم مشغول کتک کارین میگذره. یعنی این کار یک تاکتیک تیمیه؟ به هر حال گل اول به سود راونکلاو!

در سویی دیگر جیمز دارد با اقتدار بالاتر از همه بازیکنان رو هوا چرخ میزند. احساس میکند باد به صورتش برخورد میکند و آن را نوازش میدهد. گویی به آسمان تعلق دارد. همچون عقابی تیز بین در پهنه آسمان پرواز میکند و با دقت به همه طرف نگاه میکند تا اسنیچ را بیابد.

تماشاچیا یکصدا: جیمز ... جیمز ... جیمز ...!

جیمز با یک حرکت با سرعتی سرسام آور به سمت دیگر میدان میره بعد به صورت عمودی به سمت پایین میره و دوباره با مهارت جاروشو به سمت آسمون هدایت میکنه در تمام مدت تماشاچیا با هیجان محو این مانورهای پی در پی شدن به صورتی که همه با هم نفس ها رو در سینه حبس میکردن و در یک لحظه همه با هم جیمز رو تشویق میکردن.

گزارشگر : نگاش کنید! انگار خودشو و جاروش یکی هستند! عجب مهارتی! چه کنترلی! عجب ..آخ!

جیمز با دیوار استادیوم برخورد میکنه و می افته پایین (پایان فضا سازی).

در طرف دیگر زمین بازی به شدت گره خورده. جسیکا در حالی که فکر میکنه سرخگون رو گرفته و بدون توجه به آلبوس که بخاطر کشیده شدن ریشش داره آه و اوه میکنه با سرعت از میان تره ور و لونا که محو این حرکات فریبنده شدند رد میشه اما ریش بلند آلبوس از طرفین به گردن دو مهاجم گیر کرده و دو مهاجم از جارو هاشون پرت میشن پایین!

داور: سوووووووووووت ! اعلام بازی خطرناک پنج ضربه پنالتی به نفع راونکلاو!
صدای اعتراض تماشاچیا بلند میشه. و تماشاچیا شروع میکنن به فحش بی ناموسی دادن به داور و ناموس داور رو جلوی چشماش میارن و ....
*
- بوووووووووق سانسور!!!
*
چند لحظه بعد از برقراری ارتباط دوباره با استادیوم:
لی جردن: خوب با عرض پوزش از پخش عکس گل و گیاه شما رو به ادامه برنامه دعوت میکنیم! قابل به ذکره که دامبلدور با هوش سرشاری که داره هر 5 پنالتی رو گل خورد و حالا بازی 60 به هیچ به نفع راونکلاوست. اااه شِت!

بازی در جریانه و هنوز جستجو گر ها چیزی پیدا نکردن.جسیکا و تد ریموس با چند پاسکاری تونسته بودن بلاجرهای فلور و وینکی را بی بهره بذارن و حالا با گابریل تک به تک شده بودن.مدام پاسکاری میکردن و این باعث گیج شدن گابریل میشد.بالاخره تد ریموس تصمیم به شوت گرفت،با قدرت بسیار زیادی توپ را به طرف حلقه ها فرستاد.

- بله حالا با این شوت گریفیندور اولین امتیازشو..مااااع،سرخگون با فاصله بسیار کم از کنار حلقه ها عبور میکنه و به این ترتیب باز هم توپ گل نمیشه.

تد دستی بر روی سرش میکشه و با افسوس به طرف دروازه خودی بر میگرده تا در دفاع شرکت کند.آلبوس دستی به نشانه اشکالی نداره بالا میاره.اون همیشه سعی میکنه به بازیکنانش روحیه بده،حتی در بدترین لحظات!

- بله مثل اینکه چو با سرعت به طرف زمین حمله ور شده.انگار او اسنیچ رو دیده.جیمز هم با سرعت بیشتر دنبال چو میره تا در صورتی که وی نتونه کاری بکنه او باعث برد تیمش بشه!بله حالا چو چانگ با مهارت جاروشو بالا میگیره و به طرف آسمون میره ولی این جیمزه که با سرعت بسیار زیاد به طرف زمین میره و اوووخ..لعنتی!تمام صورتش اومد پایین! !تیم گریفیندور دیگه جستجو گر نداره و جیمز باید به بازیش ادامه بده!

پزشک های کوییدیچ به علاوه مادام پامفری به سرعت خودشون رو به جیمز میرسونن و در ابتدا با چند طلسم جلوی خون ریزیها رو میگریند.

ساعتها بعد!

- بازی 300 به 160 به نفع تیم راونکلاوست.حالا ریش دامبلدور به گردن یکی از مهاجمهای راونکلاو گیر میکنه و باعث میشه که بازم سرنگون بشه و دوباره 5 پنالتی به نفع تیم راونکلاو.اگر دو تا از این پنالتی ها هم گل بشه،تیم گریفیندور حتی با گرفتن اسنیچ هم می بازه!

استرجس پادمور مدیر مدرسه هاگوارتز با سرعت به طرف زمین میدوئه و به همه دستور میده که فرود بیان.او با ابهت زیادی شروع به صحبت کردن میکنه:

-به این دلیل که تیم گریفیندور دو بار بازی خطرناک انجام داد من میخوام با این تیم صحبت کنم و اخطارهای سختی بهشون بدم و شرط ادامه بازی رو بهشون بگم.تیم گریفیندور پشت سر من به رختکنشون بیان.

بعد از چند دقیقه که همه بازیکنان در رختکن گریفیندور جمع میشن،استرجس شروع به صحبت کردن میکنه.این بار صداش لرزان تره!

- بچه ها شما دارید می بازید و من اصلا دوست ندارم گروهم چنین بلایی سرش بیاد.اگر ما الان ببازیم دیگه قهرمان نخواهیم شد.

استرجس به قیافه جیمز خیره میشه که داغون شده و اثرات خون همه جاش مونده.دستش رو به درون جیبش میبره و بعد از چند ثانیه توپ زردی رو بیرون میاره!اسنیچ در دستان مدیر مدرسه و بعد از چند لحظه در دستان جیمز قرار میگیره!

- مواظب باش تابلو نکنی ... یه کاری کن همه فکر کنن خودت گرفتیش!

استرجس چشمکی میزنه و از رختکن بیرون میره!

درون زمین بازی!

- خب لونا آماده زدن ضربه پنالتی میشه ... دستش رو عقب میبره ... اووه اونجا رو... جیمز اسنیچ رو در دستانش گرفته و با خوشحالی تکون میده!تیم کوییدیچ گریفیندور در کمال ناباوری با نتیجه 310 به 300 بازی رو از راونکلاو میبره.اوه خدای من باور کردنی نیست.

همه اعضای تیم گریفیندور با خوشحالی ساختگی دور هم حلقه زدن و بالا و پایین میپرن.بازیکنان راونکلاو و طرفداران این تیم هنوز در شک هستن و انگار خشک شدند.

استرجس با سرعت به طرف بازیکنان میدوئه و میگه:

-یه مدت از هاگوارتز خارج بشین تا آبها از آسیاب میفته!شما به بهونه تحقیق در مورد دافهای جزایر قناری که مربوط به درس ماگل شناسیتون میشه فردا به اون جزیره خواهید رفت!

پایان فلش بک 2!


همه بازیکنان با آسودگی کنار میز صبحانه نشسته اند و با لذت غذا میخورند.آنها با یه برد شیرین هنوز در رقابت مانده بودند و این باعث خوشحالی تمام آنها بود.هوای مطبوع جزیره هر کسی رو مست و مبهوت میکرد!

پایان فلش بک 1(جزایر قناری)!

پیام امروز:تیم گریفیندور با قدرت بسیار زیاد در مقابل تیم هافلپاف بازی کرد.در نهایت نتیجه این بازی ... !


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۴ ۲۲:۵۱:۴۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.