هري ديگر توان تحمل اين ديوونه ها رو نداشت. اگر حالش سر جلسه ي كنكور استخدام ادواري وزارتخونه بهم نخورده بود ,الان به جاي مديريت دارالمجانين دياگون وزير شده بود!
فرياد زد:
آخه من هري پاترم ! كسي كه ولدمورت رو شكست داده, چرا بايد تو اين خراب شده كار كنم؟!ملت داخل غذاخوري لحظه اي ساكت شدند ولي لحظه اي بعد:
-واااااااااي هري !چقدر دنبالت گشتم ,پسرم!
- مگه هري پسره؟
- هري...آهان !پسرخاله ام؟
-تو كِي من رو شكست دادي, هان؟!
-اين جا كه "خراب شده" نيست, دارلمجانينه!
هري به شدت هر چه بيشتر به پيشاني اش ضربه اي زد و ولو روي زمين افتاد..
لي لي سعي كرد اونو از روي زمين جمع كنه...
مورفين در آن لحظه از كنار هري رد شد درحالي كه داشت براي لوئيس لانگ باتم توضيح ميداد :اين يكي كه الان گفته هري پاتره ,ديوونه است ...ميدوني چرا ؟ چون هنوز نميدونه كه روانيه! لوئيس : واي! يعني وضعش از من هم خراب تره؟!
هري تلو تلو خوران برخاست ولي كسي ردايش را ميكشيد...
-نه البوس سوروس..اوه ببخشيد اشتباه گرفتم!
- شما هري پاتر هستيد؟
هري كه داشت اميدوار ميشد شايد يك نفر او را شناخته باشد, با اشتياق جواب داد:
بله...
-ميشه بهم يه امضا بدين ؟ من عاشق داستان دوئل افسانه اي شما با گريندلوالد بودم!
هري مايوسانه خودكارش رو درآورد
تا بهش يه امضا بده...
- كاغذ سفيد ندارم..ولي روي اين برگه داشتم طلسم هايي كه تو اون دوئل استفاده كرده بودين رو چكنويس ميكردم ...ميشه روي همين..؟!
هري با قشري از خنده ي تصنعي برايش يك امضا زد و خواست برود كه دوباره آن زن ردايش رو كشيد...
- ولم كن ديگه
...چند گاليون بدم ميذاري برم به كارام برسم؟
-اوه نه! من فقط ميخواستم بگم كه من اون ديوونه هاي تازه وارد رو ديدم! يكيشون الان رفت پشت بووم!
-جددي؟ اوه ممنون!
لي لي به هري نگاه كرد و يك
فلاش بك:هري جلوتر از لي لي به سالن غذاخوري ميدويد ...يك مرد درشت هيكل ,در آستانه ي ورودي سالن به او تنه زد و به سمت پلكان بالا رفت! پايان فلش بك! -ما پشت بووم داريم؟؟ بجنب...
هري در سوتش دميد... -همه به سمت پشت بووم!
همه ي ديوونه هاي سالن به سمت پلكان يورش بردند...
-نه با شما نبودم!
در ِ بالكن به پشت بام قفل بود هري با لگدي مشنگي در را شكست ...آن مرد آنجا بود و داشت تلاش ميكرد به پايين بپره...
-بگيرينش!
**********
-هي گرفتمت !
خيال كردي ميتوني به من تنه بزني و در ري؟! بگو رفقات كجان؟
مرد ولي حرفي نزد!
-با تو نيستم مگه!
تا 10 بشمار تا بفهمي دنيا دست كيه!
لي لي آرووم تو گوش هري گفت:
- شمردن تا 10 براي ديوونه ها يه شكنجه است نه يك زنداني...در ضمن دهنشم بسته است چي بگه؟؟
هري كه از سوتي عظيمش به تعجب افتاده بود ,سريع درست كرد كه : آره ميدونستم! ميخواستم تست كنم كه اگه ديوونه هست خب شكنجه ميشه وگرنه همون زندونيه هست!
دهنشو باز كرد:
- ميدونم بلاتريكس منو به شما فروخته!!!!!!
هري: چرت نگو ! دعواي خونوادگيتو وسط نكش!
- ميدونم ..فقط اون ميدونست كه دارم از پشت بوم فرار ميكنم! اون جاي منو به شما لو داده!
فلاش بك:-ميشه بهم يه امضا بدين ؟ .... كاغذ سفيد ندارم....ميشه روي همين...؟!
روي اين برگه داشتم طلسم هايي كه تو اون دوئل استفاده كرده بودين رو چكنويس ميكردم...
و خنده اي به بزرگي خنده ي كودكي كه كادوي كريسمس گرفته!
پايان فلاش بك!
- ولي روي اون برگه كه نوشته بود : برگه ي مرخصي از دارالمجانين دياگون !...نه!