هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
دانش آموزان روی صندلی هایی که جلسه ی قبل روی آن نشسته بودند ، نشستند . پروفسور هنوز به کلاس نیامده بود . دانش آموزانی که جلسه ی قبل متوجه ضعف علمی خود شده بودند ؛ حالا با آمادگی بیشتری در کلاس حضور پیدا کرده بودند . چند نفر از بچه های کلاس که از درس موجودات جادویی روز قبلشان نمره ی پایین گرفته بودند ، گاه به دیگران پرخاش می کردند . درب باز شد و پرفسور بلک با قدم هایی یکسان به داخل کلاس وارد شد .
- به شما یاد ندادن وقتی معلم وارد کلاس می شه ، بلند شین ؟
پروفسور بلک این را با خشونت ادا کرد ؛ ظاهرا به دلایلی نا معلوم اعصابش امروز به هم ریخته است . پسر بچه ای از گروه هافلپاف ، که جدیدا مورد توجه عموم قرار گرفته بود و همراه سایرین بلند شد و گفت :
- بله پرفسور ! پرفسور تد لوپین به ما برپا می گه !
- بشینین ! اون فقط بخاطر ویکتوریا برپا می گه .
صدایی از منبعی نامرئی در گوشش گفت :
- سه امتیاز از گروهتون کم می شه ! تد یک پروفسوره و شما حق ندارین در کلاس در موردش این طور حرف بزنین !
دانش آموزان که متوجه افزایش دوباره خشم او ، که از نظر آن ها بی دلیل بود ، شده بودند ؛ ساکت شدند . آلفرد بلک به طرف میز تریبون مانندش رفت و پشت آن نشست .

- آقای دامبلدور ! اگر به شما اجازه دادم با این سن توی کلاس حضور پیدا کنین ، فقط به دلیل خواهش مدیر بود ؛ پس بذارین بچه های پسر های سفید هم به درس گوش بدن ! تصویر کوچک شده
- باشه ! ولی شما که هنوز درس رو شروع نکردین ! تصویر کوچک شده

آلفرد به حرف او توجهی نکرد و با اشاره به چند ستاره ی نسبتا بزرگ درسش را شروع کرد .

- همه ی ستاره های کهکشان ، مانند خورشید تک و تنها نیستند . برخی از آن ها مجموعه های دوتایی یا چندتایی و بسیاری مجموعه های بزرگتری به نام خوشه های ستاره ای را تشکیل می دهند . خوشه های ستاره ای به دو گروه عمده رده بندی می شوند ؛ خوشه های باز (کهکشانی) و خوشه های کروی . هر خوشه کروی بزرگ ممکن است چند صد هزار ستاره داشته باشد ؛ اما خوشه های باز معمولا بیش از چند صد ستاره ندارد و از لحاظ اندازه ، از خوشه های کروی کوچکترند . ستاره ها در خوشه های کروی نزدیک ترند ؛ یعنی تراکم ستاره ها در واحد حجم بیشتر است .

دختری با جسارت حرفش را قطع کرد : ببخشید ، این تیکه ی آخر که گفتین یعنی چی ؟
- تصویر کوچک شده یعنی داخل مقدار جای کوچکتری ستاره های بیشتری نسبت به معمول وجود داره !
- تصویر کوچک شده
آلفرد دوباره به درس دادن برگشت .

- این ، یکی از مهمترین تفاوت های میان این مجموعه های ستاره ای است که موجب تمایز شکل ظاهری آن ها می شود . معمولا تراکم ستاره ها در مرکز خوشه های کروی به حدی زیاد است که حتی با تلسکوپهای بزرگ نیز به آسانی تفکیک نمی شوند ؛ اما ستاره های خوشه های باز حتی با تلسکوپ های کوچک نیز تفکیک می شوند . درخشان ترین ستاره های خوشه های کروی سرخ رنگ ( بزرگ و سد ) ؛ اما درخشانترین ستاره های خوشه باز ، آبی رنگ هستند ( کوچکتر ، اما داغ ) . از لحاظ موقعیت ، بیشتر خوشه های کروی در اطراف هسته ی کهکشان پراکندگی دارند ؛ اما بیشتر خوشه های باز در بازوهای کهکشان ، دیده می شوند . در کهکشان ما تا به حال بیش از چند هزار خوشه باز شناسایی شده است ؛ اما در مقابل ، تعداد خوشه های کروی شناسایی شده به 200 تا نمی رسد . چند مورد از خوشه های باز را با چشم غیر مسلح نیز می توان مشاهده کرد . معروف ترین آن ها خوشه ی پروین در صورت فلکی ثور ( گاو ) است . که شش یا هفت ستاره ی آن را به آسانی می توان دید . بیشتر خوشه های کروی با چشم غیر مسلح دیده نمی شوند . و از آن جا که نسبت به خوشه های باز از ما دور ترند ، کم نور به نظر می رسند . این اجرام در دوربین های دو چشمی و تلسکوپ های کوچک به صورت توده ی کرد مه آلودی دیده می شوند و ساختار ستاره ای آن ها با تلسکوپ های بزرگ قابل تشخیص است .

آلفرد بلند شد و بدون توجه به دانش آموزانی که گفته هایش را می نوشتند ، از کلاس خارج شد و موضوع تکلیف جلسه بعد را روی تخته ی معلق به جا گذاشت .

تکلیف اول )
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد . (25 امتیاز )

تکلیف دو )
با استفاده از نیروی تخیل خودتون کاشف خوشه ی پروین را که یک جادوگر بوده معرفی کنید ! ( تذکر برای کسانی که تکلیف دوم رو نفهمیدن : کاشف را از خودتون در بیارین مثلا نور ممد ، جاسم و یا ممد )(5 امتیاز)



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
امتیازات تکالیف جلسه ی اول

ریونکلاو = 136 تقسیم بر پنج 27.2 = 27

گابریل دلاکور = 30
پست جدی و زیبایی بود و اشکال خاصی نمی شد ازش گرفت . خواننده رو هم خسته نمی کرد و اون رو تشویق می کرد که تا آخر اون رو بخونه ! ترکیب دو تا تکلیفت هم ماهرانه بود .

آریانا دامبلدور =28
تکلیف اولت قشنگ بود و دوست داشتم که نمره کامل بهش بدم ولی چند تا مشکل کوچیک داشت مثلا یه بار به جای تلسکوپ گفتیه بودی می کروسکوپ ، یک جا هم فعل مناسب به کار نبردی و بار دیگه هم یه فعل جا انداخته بودی . نمره ی تکلیف دوم رو به همه ی اونایی که نوشتن دادم !

چوچانگ = 30
واقعا زیبا بود آفرین . پست رمانتیک و احساسی جالبی بود ، واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم . تو زیباترین انفجار ابرنواختری رو نوشتی ، چیزی که با عشق و محبت همراه بود و چیزی که خون آدم رو به جوش می اورد . پدر واقعا ستاره است و خدا نکند که هیچ وقت واقعه ی ابرنواختری به او روی نکند . با اینکه انفجار در حاشیه بود ولی کل پستت رو در بر داشت و پر از مفهوم و دارای ارزشی والاتر بود !

لیلی پاتر = 18
بیشتر پستت رو کپی پیست کردی مثل ویلیامسن البته تو آخرش رو هری پاتری کردی ، مقداری رول داری و مطالبت علمی جدید استفاده کردی نه ماله خودم رو برای همین از امتیاز تکلیف اول بهت دادم 15 و من پیش خودم گرفتم که تو تکلیف اول رو با دومی ترکیب کردی و ادوین هابل اون جادوگره هست و بهت با کمک 3 می دم از پنج چون از تخیل خودت استفاده نکردی . در کل اصلا انگار موضوع تکلیف رو نخوندی ! گفته بودم رولی در رابطه با دیده شدن اولین ابر نواختر توسط اولین نفر ولی شما فقط اطلاعاتی در مورد اون نوشتی ! از هر کسی که تکلیف رو این گونه نوشته ده امتیاز کم کردم برای همینه که امتیازی که از تکلیف اول گرفتی 15 هست .

هلنا ریونکلا = 30
پست احساسی - فانتزی زیبایی بود . خیلی خوب نوشته بودی و جالب ، احساسات فانتزی نویسیت رو تشویق می کنم ! امیدوارم دختر الهه ی قدرت در آرامش زیر سایه ی مادرانش به خوشی زندگی کند .

تذکر : این هلنا همان سلستیا واربک هست که خواسته امتیازش برای هلنا ثبت بشه ! من هم این موضوع رو در دفتر مدیریت مطرح کردم اگر مدیر مخالفت کرد به حساب سلستیا واربک ریخته می شه !

هافلپاف = 138 تقسیم بر پنج 27.6 = 28

پیوز = 29
تکلیف اولت خوب بود و برای درس نجوم قابل قبوله . یک امتیازی که کم شده به دلیل کوتاه بودن تکلیفت هست .

ویلیامسن =20
نمره تکلیف دوم رو مثل سایرینی که نوشته بودن گرفتی ولی تکلیف اولت ، موضوع خاصی نداشت و بیشتر مطالبش کپی پیست از مطالب تدریس بود و همینطور بی ربط بود که بن ناگهان از جنگل بیاد بیرون و داد بزنه که فلان ...
یا اینکه هرمیون بی دلیل شروع به توضیح دادن مطلبی سر جلسه امتحان می کنه ! این نمره ای که دادم باید خیلی کمتر می بود ولی بدلیل زحمتی که کشیدی این نمره رو می دم . نمیدونم تو که تکلیفه دومت انقدر خوب بود چرا تکلیف اولت رو این طور نوشتی ؟! اگر کمی وقت می ذاشتی براش بالاتر می گرفتی .از تکلیف اول 15 واز تکلیف دوم 5 .

دنیس = 29
تکلیفت خوب بود و تنها اشکالش این بود که کوتاه بود .

لودو بگمن = 30
جالب بود . طنز رو خیلی خوب جلوه داده بودی ! اشکال هم به نظر من نداشت .

پرفسور پومانا اسپراوت = 30
تکلیف اولت واقعا زیبا بود و توجه خواننده رو به خودش جلب می کرد . پستت عیب خاصی نداشت ولی سعی کن برای زیبایی ظاهر پستت هر پاراگراف یک فاصله بذاری !

گریفندور = 149تقسیم بر پنج 29.8= 30

جیمز سیریوس پاتر = 30
پستت طنز و خوب بود و تنها اشکالش کوتاه بودن آن بود که قصد داشتم برای اون یکی ، دو امتیاز کم کنم ولی زحمتی که برای اون تصویر کشیدی باعث شد که نمره ی کامل بهت بدم . تو انفجار ابرنواختری را نشان دادی وبعد گفتی که فلان جادوگر اون رو دید و من خودم از این روش خوشم میاد و برای همین ازش امتیاز کم نمی کنم . تکلیف دومت هم بد نبود .

الفیاس دوج = 30
شما هم پست تقریبا بی نقصی نوشتی ! و اینکه ابتدای پستت رو مثل برنامه های علمی نوشتی روشی جالب و زیبا بود . اگر می شد امتیاز بیشترب بهت می دادم ولی ... علم در پستت به چشم می خورد و خیلی خوب بود . معرفی جادوگر هم براش زحمت کشیدی و نمره ی کامل رو گرفتی البته تقریبا به همه نمره ی کامل اون رو دادم ! در مورد اون امتحان تعیین سطح باید می دونسی که دیگه جزو تکالیف نیست و اگر می خواستی می تونی برام پیام شخصی کنی تا پاسخ های صحیح رو برات بگم!

پیتر پتی گرو = 30
آخه بوقی کی داخل شب حموم آفتاب می گیره ! تکلیف اولت بیناموسی - طنز بود و جالب نوشته بودی . اشکال چندانی نمی شه گرفت . معلوم بود که تکلیف دوم رو با عجله نوشتی ولی بازم خوب بود .

آلبوس دامبلدور = 29

حالا می خواستین برنزه شین حتما ! نه ؟ جالب بود ولی به دلیل کوتاه بودن یک امتیاز کم کردم .

پرسی ویزلی = 30
هر دو تکلیفت خوب بودند و به خوبی به موضوع تکلیف پرداخته بودی ! خوشحالم که ژرمانیا پندلتون رو معرفی کردی از حس نجوم شناسیش که مثل خودمه خوشم میاد و ناراحتم که چرا همزمان با او نبودم .


اسلیتربن
= 0

هیچ شرکت کننده ای نداشت .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۱ ۲۰:۱۵:۳۴


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

پرفسور پومانا اسپراوت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۷ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۵۷ شنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۹
از Dark Side Of the moon
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
تکلیف اول ) همانطور که در متن اشاره کردم ، آخرین انفجار ابر نواختری مربوط به سال 1054 هست . از شما می خواهم رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص ( که جادوگر بوده ) و ثبت آن بنویسید . طنز یا جدی بودن مهم نیست . (برای نوشتن از تخیل خودتون استفاده کنید )( می تونید شخصیت های هری پاتری رو به اون زمان مربوط کنین یعنی متعلق به اون زمان بدونید . (بیست و پنج امتیاز )



ضیافتی که در حیاط پشتی خانه ی مجلل متعلق به خانواده ی بلک برگزار شده بود، تمام اشراف زاده های لندن را پذیرا بود.ماگل ها همه خاموش و خفته بودند، در بین جادوگران بحث داغی در باره ی رابطه ای که داشت با ماگل ها خراب می شد بود.
تمام جادوگران به علت رفتار خشن و عدم همکاری که کلیسای کاتولیک با آنها داشت، زندگی مخفیانه ای را دنبال می کردند و دیگر در برابر ماگل ها حضور پیدا نمی کردند. البته عده ای از جادوگران زندگی آزاد با ماگل ها را حق خود می دانستند و انسان ها را مانع زندگی آزاد خود می دانستند؛ پس جنگی سخت، بین جادوگران و ماگل ها در گرفت.
عده ای در سالن اصلی مشغول نوشیدن و بعضی هم از بین خوراکی های بسیار خوش طعم، گلچین می کردند و در ظروف نقره می گذاشتند. عده ای بر روی مبل های راحتی به موسیقی گوش می سپردند. عده ای مشغول رقص در طول اتاقی که کف آن سنگ های مرمر سفید و دیوار آن به تابلو های گران قیمت و با قاب طلا مزین شده بود، بودند.
در مجللی به فضای حیاط پشتی یا بهتر می توان گفت باغ پشت خانه، باز می شد و عده ای مشغول قدم زدن در باغ مجلل و زیر ستاره های درخشان آسمان بودند. دختر زیبایی با موهای مواج که تا زیر کمرش می رسید، ماه را بر نیم رخ افسانه ای و خوش ترکیب خود انعکاس می داد. بینی رومی ، چشمانی کشیده و عسلی رنگ که آن شب مغموم تر از همیشه به نظر می رسیدند. دستان کشیده اش را به سمت دهانش برده بود و به سختی مشغول فکر کردن بود. ردایی بلند که در دوخت آن طلا به کار رفته بود؛ به تن داشت که نگاه به او، انسان را هر چه بیش تر به یاد فرشته ها می انداخت. دخترک یک پیشگو بود. حادثه ی شومی را در پشت پلک هایش که مژه های بلندی حمل می کردند، می دید.
به سال گذشته اندیشید که نزدیک بود باعث مرگ چندین خانواده، با یک پیش گویی نا درست بشود. به بهانه ی سردرد به طبقه سوم خانه رفت، قدم های نرم خود را به سمت اتاقش برداشت و پس از ورود، درب را قفل کرد.
اخم هایش را در هم کشیده بود، با نگرانی از پنجره به باغ که زیبایی محصور کننده ای داشت چشم دوخته بود. نمیتوانست به کسی بگوید که چه دیده است اما شاید می توانست از آن حادثه جلو گیری کند. ردای شب خود را در آورد و ردایی که با آن به ماجرا جویی می رفت را به تن کرد، موهایش را بالای سرش جمع کرد.
جاروی پرنده اش را به دست گرفت و از پشت بام به سمت آنچه که تقدیر میخواست رقم بزند شتافت و می خواست جلوی آن را بگیرد. اینبار نمی خواست جان کسی را به خطر بی اندازد. کلاه ردای سیاهش را بر سرش انداخت.
در مکانی بود که چشم هایش می گفتند که در آنجه آن حادثه رخ خواهد داد. وردی خواند و جادویی روانه کرد، پرنده ی کوچکی به سویش باز گشت که به او فهماند فاصله ی کمی مانده و سپس محو شد. ارتفاع خود را بیشتر کرد، تنفسش مقداری سنگین شده بود. انفجار مهیبی در آنسوی کهکشان به نام انفجار ابر نواختری رخ داد و موج آن باعث وزش بادی در سطح زمین گشت. سنگی به اندازه ی یک کوه بزرگ، شاید هم چندین کوه با سرعت به سمت زمین نزدیک می شد؛ از موج آن انفجار آن سنگ ها پرتاب شده بودند. دخترک جادوی محافظی را روانه کرد، جادو برای آن سنگ خیلی کم قدرت بود. میخواست سنگ را متلاشی کند اما ترس از آن که قطعات آن سنگ چه بلایی بر سر مردم خواهد آورد، منصرفش کرد. به مقاومت ادامه داد. سنگ با قدرت زیادی برای شکستن جادو تلاش می کرد و دخترک برای مردمش مقاومت. حس می کرد قلبش تیر می کشد، بدنش به شدت می لرزید و چشمانش را بر هم می فشرد قطه ی اشکی از گوشه ی چشمش فرو چکید. نیرویی برایش نمانده بود و دیگر از جانش هم گذشته بود، اما تسلیم نمی شد.
نا گهان جادو های محافظ دیگری از اطراف به سنگ برخورد کردند و فشار را از دستان دختر کم کردند. سایر جادوگران که پس از آن انفجار و مشاهده ی طلسم های محافظتی دخترک به آنجا آمده بودند، به کمک شتافتند و با کمک هم و تلاش بسیار توانستند مسیر آن سنگ را منحرف کنند. هنوز برق درخشان آن انفجار آن نقطه از آسمان شب را همانند روز روشن نگه داشته بود.
دخترک دیگر توانی برایش نمانده بود، دست هایش مایوسانه هوا را چنگ زدند، سایر جادوگران او را گرفتند. اما هنگامی که به زمین رسیدند، دخترک یارای نفس کشیدن و گشودن چشم هایش را نداشت.
حادثه ی آن انفجار مهیب، سال ها ورد زبان تمام جادوگران بود، اما اولین کسی که برای نجات جان آن ها که دوست داشت، چشم هایش را به آسمان دوخت تا بداند کی انفجار رخ خواهد داد؛ در تاریخ و قلب جادوگران برای همیشه ثبت گشت.


تکلیف دوم ) بوسیله ی تخیل خودتون یک نجوم شناس جادوگر را معرفی کنید .

آقا اجازه! یه نجوم شناس ما میشناسیم کارش درسته اونم آقای آلفرد بلک ِ آقا. آقا خیلی کارشون درسته آقا. آقا اینقــــــــــــدر آقا هستن که نمیدونین آقا. آقا از هر انگشتشون یه هنر میریزه آقا. آقا نمیدونین که. آقا ایشون تحصیلات متوسطه اشون فیزیک جادوگری بود آقا. بعد از اون هم آقا، مدرک ستاره شناسی و دکترای علوم ستاره شناسی جادویی رو گرفتن آقا. آقا العان هم مشغول تحقیق در باره ی رابطه ی نجوم با ستاره های دست ساز جادوگران هست آقا. آقا اینقدر این آقای آلفرد بلک رو ما دوست داریم آقا که خدا می دونه آقا.
خلاصه همه جوره این آقای آلفرد بلک توی دنیای نجوم و ستاره شناسی تحولاتی ایجاد کرد که هیچ جادوگری نمیتونست و نتونسته و نخواهد توانست.



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
تکلیف اول ) همانطور که در متن اشاره کردم ، آخرین انفجار ابر نواختری مربوط به سال 1054 هست . از شما می خواهم رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص ( که جادوگر بوده ) و ثبت آن بنویسید . طنز یا جدی بودن مهم نیست . (برای نوشتن از تخیل خودتون استفاده کنید ) ( می تونید شخصیت های هری پاتری رو به اون زمان مربوط کنین یعنی متعلق به اون زمان بدونید . (بیست و پنج امتیاز )


- قل قل قل قل ... قل قل قل قل ...
- خررررررررررررررر... پووووفففففففففف...
- قل قل قل قل ... قل قل قل قل ...
- ميگم رفيق بپر اون تنباكو رو بيار يه قليون ديگه چاق كنيم. اين ديگه فاز نميده!
- خررررررررررررررر... پووووفففففففففف...
- بوقي تو خوابيدي؟ اَي الهي بوق بره تو سوراخ دماغت از تو گوشت دراد. پاشو باب مثلآ قرار بود شب آخر ِ هاگوارتزي يه حالي بكنيم ها...!
- باب بز (= بزار) بخوابم جون جغدت!
- ميگم پاشو... جيززززززززز....
- واااااااااااااااااااهاآاا .. آااا.. آااا...ااااي!!! (فرياد سرژ- ورژن تارزاني!) بوقي اين چه كاري بود؟ بوقم سوخت! () تف بنداز روش خنك شه. تف بنداز! ()
- اَه گمشو حالمو بهم زدي...
- باب هري بوقي چي بود انداختي رو من؟ سوخت بوقم!
- هيچي بابا يه تيكه ذغال بود. چيز خاصي نبود!
- يه تيكه ذغال ِ گداخته! هيچ چيز خاصي نيست اصلآ...
- باز گير دادي ها رونالد!
- اولندش كه رونالد نه و رون. دومندش كه بچه اينقدر قليون ميكشي تمام ريه ميت به بوق ميره ميميري ها!!! پاشو يه تفريح سالمي... چهار تا نوشابه كره اي... چيزي بيار بخوريم حال كنيم. آفرين... سر رات يه نوار بندري هم بزار.

" روزاي با تو بودن... روز خوش زندگي... روزاي رفته رفته.... ..."
- آخ پير شي هري جون... به به ... به به ... ناز نفست.
فرياد هري از داخل پستو: بوقي ِ بوق مرگ. اون آهنگ سنتيه كه ميگن ناز نفست!
- بوق مرگ خودتي... نگو اين حرفا رو به من؛ افسرده ميشم ميافتم ميميرم جنازم ميمونه رو دستتا!! مگه اين طفلك نفس نداره؟! آهنگ به اين قشنگي خونده... جااان...
هري با دوتا نوشابه ي كره اي در دست وارد حياط خلوت ِ هاگوارتز (!!!) جايي كه هري و رون شب آخر تحصيلشون در هاگوارتز رو جشن گرفتن ميشه.
- هه هه هه... چه خنده دار ميرقصي رون! ... ميدوني هرميون داره از بالا نيگات ميكنه؟
- ها؟ نه! شوخي ميكني...
و رون ميره سر جاش ميشينه.
- اره شوخي كردم...
- زهر ِ باسيليسك! چقدر بد ميخندي بانمك...
هري ميشينه رو تخت كه نوشابشو بخوره كه رون شرو ميكنه نطق كردن، همزمان نور گسترده اي همه جا رو در برميگيره و هري يه صحنه فكر ميكنه روز قيامت فرا رسيده و ياد اعمال ننگينش با چو و جيني و خدا ميدونه هزار نفر ديگه افتاد و دپسرده شد و داشت ميمرد...
رون بي توجه به وقايع جاريه به ناليدنش ادامه ميده:
- هري قلبم افتاد كف پام. اينم شوخيه ميكني با آدم؟!!! جورابم از استرس سوراخ شد! بوقي تو احساس نداري؟ تو معناي عشق و علاقه رو نميفهمي؟!
- هيسسس...
- تو اصلآ عاطفه نداري... تو منو درك نميكني...
- بابا ساكت!
- من هرميون رو دوست دارم... من الان فوران احساسات شدم... من دارم منفجر ميشم از عشق و محبت و علاقه ي شديد به....
در همين لحظه رون كه مشغول اشك ريختن بود يه لحظه چشش (= چشمش) رو باز ميكنه كه ببينه چرا هري عكس العمل نشون نميده. كه هري رو در حال مطالعه ي كتاب و يادداشت مواردي و نگاه به آسمون و باز يادداشت مطالبي و باز مطالعه ي كتاب و باز نگاه به آسمون و باز..... ميبينه.
رون: هري من دارم خودم رو از احساسات جريوس ماكسيما ميدم تا بلكه تو يه سِري از حقايق رو روز آخري بفهمي ولي ظاهرآ حاليت ني؛ بايد يه فرم ِ ديگه حالت كنم...
هري در حالي كه يه چشش تو كتابه و يه چشش به آسمون:
- باب تمام حقايق تو كتاب 7 مشخص شده. مگه نخوندي؟!! آخرش ميرسي به هرمي. نگران نباش. پاشو بيا انفجار ابرنواختي رو نيگا كن عوض عَر زدن().
رون با چشماني گرد و دهاني باز نزديك هري مياد.
- يعني جدي من باش ازدواج ميكنم؟ مطمئني اشتباه نميكني؟ بعيد ميدونم زنم شه ها!
- باب دخترا ديوونه تر از اون چيزين كه فكر ميكني.
- حالا چرا ديوونه؟
- آخه اگه عاقل بود كه زن تو نميشد.
- حالا چرا اينقدر چشمك ميزني مرتيكه ي جلف؟!
- چون يه انفجار ابرنواختي رو ديدم و جرئياتش رو نوشتم و ميخوام برم مشاهداتم رو ثبت كنم.
و هري در يك صحنه ي رومانتيك رو به رون، در حالي كه صداشو نازك كرده ميگه:
- رون، اگه تو امشب قليون چاق نميكردي من بيدار نميموندم و نميتونستم اين انفجار رو ببينم و ثبت كنم. چقدر تو خوبي...
- اوه هري... من متعلق به توام.
- هوووم. رون، برادر زن عزيزم...
- چي شد؟ چي شد؟
- ها؟ هيچي بيخيال...
- نه تو يه زري زدي!
شپلخ!!!

و صفحه برفك ميشه...

--+--+--+--+--+--+--+--+--+--

تکلیف دوم ) بوسیله ی تخیل خودتون یک نجوم شناس جادوگر را معرفی کنید.

مرلين كبير يك نجوم شناس بود.
شنونده: نه آقا چي چي رو نجوم شناس بود؟ تا هر چي ميشه پاي مرلين رو مياري وسط!
ببين عزيزم، كلآ زمان مرلين چون علم هنوز شاخ و برگ گسترده اي نداشته ومرلين خيلي باهوش و دانشمند بوده، كلآ تريپ آچار فرانسه داشته و تو تمام علوم سر رشته داشته. پس ساكت باش و بشين بخون اطلاعات علميت زياد شه.
خوب ميگفتم... مرلين يكي از نجوم شناسان بسيار كهن ِ جادوگري ست. مرلين فرزند "مرلين ننه" و "مرلين بابا" بود كه بعد ها به علت دانشمند بودن و همينطور مبارزات گسترده با جادوي سياه در عصر خودش، بعدها از او به مرلين كبير ياد شده.
اما بهتره بريم سر اصل مطلب...
يكي از مشاهدات مرلين كه بسيار تاثيرگذار در علم اخترشناسي بود كشف خورشيد بود (). بله، اين مرلين بود كه كشف كرد اين خورشيده كه همه جا رو روشن ميكنه و گرم ميكنه و در واقع اين خورشيده كه تو آسمونه و تا قبل از وي هيچ كس عقلش نرسيده بود كه آسمون رو نيگا كنه يا اگه كرده بود اينقدر خنگ بود كه متوجه وجود خورشيد در آسمون نشده بود. پس مرلين خورشيد رو كشف كرد.
اما مرلين يك كمك شايان ديگر هم به اين شاخه از علم كرد و اون ساخت اولين تلسكوپ بود. البته نه تلسكوپ به شكل امروزي، بلكه مرلين يه برگ كاغذ رو لوله كرد و جلوي چشمش گرفت و به آسمون خيره شد... و اينگونه اولين تلسكوپ دنياي جادوگري اختراع شد.

سعي كردم خيلي خلاصه توضيح بدم كه از حوصله ي بحث خارج نشه، فكر ميكنم كافي باشه استاد عزيز و قشنگ و خوش تيپ.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
همانطور که در متن اشاره کردم ، آخرین انفجار ابر نواختری مربوط به سال 1054 هست . از شما می خواهم رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص ( که جادوگر بوده ) و ثبت آن بنویسید .

خورشید با متانت وسط آسمان جای گرفته بود و مثل همیشه با قدرت می تابید . آلبوس دامبلدور و گلرت گریندل والد هم در حال حرکت به سمت یکی از بزرگترین یکشنبه بازار های جادوگری بریتانیا بودند و مانند همیشه در آغوش یکدیگر به سر میبردند و بی توجه به جمعیت حیران قدم میزدند. پیرزن و پیرمرد ماگلی هم در آن اطراف با فاصله از یکدیگر راه می رفتند و با ناراحتی با یکدیگر صحبت میکردند .

پیرزن با دیدن آن دو با عصبانیت رو به شوهرش گفت : بفرما ! نگاه کن این دو تا چقدر عاشقانه هم دیگه رو بغل کردن ! تازه جوونم هستن و مثل من این موهای بدبختشونو توی 70 سال زندگی با تو سفید نکردن !

پیرمرد با تعجب به آلبوس و گلرت نگاه کرد و بعد با عصبانیت نزدیک گوش پیرزن زمزمه کرد : اون دو تا که پسرن ! تازشم ، خودشونو الکی الافه یه پیرزن زر زرو نکردن !

پیرزن با غرور گفت : پیرزن ؟ برو بابا پیری ! من تو جمع همه دوستام معروفم به جوونه محله ! حیفه من که اصلا دارم با تو زندگی میکنم !

پیرمرد قهقه زنان گفت : دوستات ؟! ببینم ، منظورت اون پیرزنای 180 ساله نیست که شوهر و بچه و زندگیشون رفته زیره خاک ولی معلوم نیست چطوری خودشون هنوز زنده ان ؟

زارت !

گلرت : وای چی بود عزیزم ؟

آلبوس : هوووم ! هیچی ! ببینم ، چرا تو انقدر سیفیت شدی یهو ؟

گلرت : اِ ... تو هم خیلی سفید شدی ! چی شد یهو ؟

آلبوس : میگم عزیزم ، چیزه ... موافقی بیخیال بازار بشیم بریم یه گوشه ای بشینیم با هم با حرارت صحبت کنیم و یه راز و نیازی هم داشته باشیم ؟ خسته شدم انقدر راه رفتم باب !

گلرت : آره باب مگه میشه نخوام ! درسته که من سفیدم و تو لذت میبری ، ولی من که هیچ وقت نتونستم با خودم کنار بیام که این پوسته خز و بد رنگتو تحمل کنم . یه بار حالا سفید شدی بزار ببینم مزش چطوریه که تو انقدر خوشت میاد .

و به این ترتیب میشه که وارد یکی از چادر هایی میشن که مخصوصا ارائه کالای بازار به ملت هست و دامبلدور با طلسم کردن افرادی که توی چادر بودن و انتقالشون به بیرون از چادر ، محیط خوبی رو فراهم میکنه . چادری بسته و روز باز ! و به این صورت میشه که آماده میشن و با حرارت مشغول راز و نیاز میشن و البته دامبلدور هم که حدس میزد ممکنه چنین اتفاقی بیفته ، چند نوشیدنی کره ای هم با خودش آورده که اگر نیاز شد استفاده کنند و به این صورت میشه که با هم دیگه به فضا میرن .

بعد از چند دقیقه

- اممم ... چه اتفاقی افتاده عزیزم ؟

دامبلدور بالاخره بعد از چندین دقیقه راز و نیاز هات سرش رو بالا میاره و با کنجکاوی می پرسه : چی چی شده ؟ باب بیخیال بیا به ادامه راز و نیازمون برسیم ... من هنوز چند تا راز مونده که نیاز دارم بهت بگم

گلرت به آسمون خیره شده و انگشتش رو بالا میگیره و میگه : نه نه ! آسمون رو نگاه کن !

دامبلدور نگاهی به آسمان میندازه و متوجه پدیده عجیبی میشه ! نور خیره کننده ای توی آسمون هست . اممم ... فکر نمیکنم مربوط به خورشید باشه ، نگاه کن منبعش خورشید نیست ؛ خیلی باید درخشندگی داشته باشه که توی این وقت روز هم دیده میشه . من زیاد در مورد ستاره شناسی مطالعه داشتم . خیلی جالبه ! پس برای همینه که ما انقدر سیفیت میفیت شدیم . درسته ، قبلا در مورد ابر نواختری مطالعه کرده بودم .

گلرت با عصبانیت دسته ای از ریش های آلبوس رو میکشه و میگه : نه بوقی ! اون دسته تسترال ها رو نگاه کن ! عجیب نیست که این وقت روز این همه تسترال اینجان ؟

دامبلدور که از جو ستاره شناسی و پدیده ابر نواختری بیرون اومده بود ، در حالی که دست گلرت را میکشید گفت : ولش کن بابا این بوقی بازیا رو ... زود باش راز و نیازمونو تموم کنیم بریم به کارامون برسیم .


ساعت 12 نیمه

دامبلدور و گریندل والد در حالی که بزور خودشون رو میکشن ، از چادر بیرون میان و البته کف چادر هم مواردی چون قوطی نوشیدنی کره ای و مقادیری مسائل بیناموسی به چشم میخوره

دامبلدور : عزیزم بریم بازار ؟

گلرت : نه باب ول کن خسته ایم !


بوسیله ی تخیل خودتون یک نجوم شناس جادوگر را معرفی کنید .

دامبلدور : باشه ! بریم خونه پس

گلرت : امم ، ببینم این روزنامه هه چیه اینجا افتاده ! و خم میشه و روزنامه پیام امروزی که به نظر میرسه برای امروز باشه رو باز میکنه و به تصویر ساحره ای که لبخند زننده ای روی لبش هست خیره میشه و شروع به مطالعه متن زیر تصویر میشه .

نجوم شناس جادوگر برتر هفته

ژرمانیا پندلتون

ژرمانیا پندلتون در حال حاضر یکی از بهترین نجوم شناسان است که در دنیای جادوگری زندگی میکند . به عقیده او نجوم و ستاره شناسی یکی از برترین علوم دنیای ماگل ها و همینطور دنیای جادوگران است و باید بیشتر از آنچه فعلا برای آن ارزش قائلیم به آن بها داده شود . او نظرش این است که چطور فرزندان ما باید مقابله با جادوی سیاه را در مدرسه جادوگری فرا بگیرند ، ولی ستاره شناسی را بلد نباشند . لازم به ذکر است که جادوگران بسیاری در بیابان ها و مناطقی گرفتار شده اند که حتی با کمک جهت شناسی به کمک چوب جادو نتوانسته اند کاری کنند و ستارگان راهنمای آنان بوده اند .

او متولد 1950 میلادی است و از سوابق او می توان به نمایندگی مجمع ستاره شناسان جادوگر و همینطور یک ترم تدریس در مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز اشاره نمود .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۳:۳۶ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

هلنا ریونکلاوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
از کنـار لرد ولدمورت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
توجه:در دفتر اساتید گفته شده بود که امتیاز پست های سلسی میره واسه اسلیترین .ولی مجموعش واسه خودم حساب میشه.!

خب من پستی که سلسی زده یعنی خود قبلیم رو کپی پیست می کنم تا امتیازش برای شناسه ی هلنا حساب شده و برای ریون ثبت گردد.پس پست سلسی رو در نظر نگیرید و این پست رو در نظر بگیرید:

................................
جوان به آرامی وارد فضای باز شد.عطر شب بو ها و سبزه های تازه محیط همیشه اورا به وجد می اورد .نوزاد کوچکی در اغوش داشت.شنل بلند سیاه موهای قهوه ای رنگش را پوشانده بود .با چشمان براق فندقی رنگ به آسمان بالای سرش خیره شده بود.به سـتارگانی که به گرد ماه جمع شده بودند.گویا همگی نگران کودکی بودند که قربانی سرنوشت خواهد شد.!زن جوان در جستجوی ستاره ی دخترش بود.ستاره ای از ستارگان دب اکبر.ستاره ای خاموش در میان حریر شب .

جلوتر رفت.شنل بلندش را به زمین انداخت.ستارگان همچون زینت هایی بر روی حریر لطیف شب می درخشیدند.بغض گلویش را می فشارد.همسرش برای رسیدن به قدرت زن جوان را مجبور کرده بود تا کودک خود را قربانی الهه قدرت کند.! زیرا که از قدیم گفته شده بود که الهه قدرت فقط از زنان قربانی می گیرد و این خود افسانه ای جداست.! زن بیچاره تنها کودکش را در اغوش فشرد.می دانست که تا چند ثانیه دیگران با دستان لرزانش خنجر بر قلب کوچک فرزند می زند و خون ان را به سنگ های کنار چمنزار می مالد تا قربانی پذیرفته شود.گل ها با الهه ها سخن می گفتند.خبر قربانی کوچک به زودی به گوش الهه قدرت می رسید و او قربانی را می پذیرفت و همسرش قدرتمند می شد.این فکر ها همچون خنجری بر قلبش فرو امد.چطور ممکن بود؟چطور می توانست کودک شیرخواره اش را قربانی الهه قدرت کند.او قدرت نمی خواست بلکه ان مرد قدرت طلب در جستجوی چیزی بود که در حقیقت به او تعلق نداشت.!

دستان لرزانش را به زیر پیراهن برد و از جیب مخفی بلیز کهنه اش خنجر طلایی رنگ با حاشیه های نقره ای بیرون اورد.کودک اشک می ریخت.چشمان درشت ابی رنگش باری به از اشک درخشان و باری از بوی گلهای بنفشه خندان می گشت.به فرزندش خیره شد.نمی توانست .نمی توانست قربانی دهد.او طالب قدرت نبود.هرگز نمی خواست که..!

چاره ی دیگری نداشت.اگر کودک را قربانی نمی کرد حق برگشت به خانه را نداشت.همسر بی رحم در پی قدرت او را به خانه راه نمی داد و زن بیچاره در میان کوچه های سرد تنهایی اواره می گشت.!

به سمت دریاچه کوچکی که در امتداد کاج های بلند قرار داشت حرکت کرد.اگر فرزندش قربانی میشد خون پاک او همراه دریاچه و رود ها روان می شد.بلکه نیروهای فرازمینی ..جادوگران و ساحران باستانی و رود خروشان انتقام تنها دخترش را بگیرند.!

خنجر را بیرون کشید و شروع به زمزمه کرد.اشک در چشمانش جمع شده بود اما چاره ی دیگری نداشت :الهه ی قدرت..الهه ی جاودانگی و ثروت..اکنون از سر اجبار فرزند خود را قربانی تو می کنم تا بلکه همسرم به قدرت حریصانه اش برسد.ان مرد طماع قدرتمند بودن را به زندگی فرزندش ترجیح می دهد.اه الهه ی قدرت و جاودانگی و اکنون این قربانی را از او بپذیر و بدان که تا دنیاست از زندگی متنفر خواهم بود.!

سپس به چشمان ابی دخترک و دستان تپلی که برای گرفتن دست مادر بی وقفه تکان می خورد نگاه کرد.قطرات اشک از چشمان فندقی رنگش می چکید.!احساس تنفر از زندگی..احساس انتقام

خنجر را بالا برد ...صدای فریاد اسمان بگوش رسید و صدای خروش رود ها .یک ثانیه به اسمان بالای سرش خیره شد....اسمان به خشم امده بود.ستاره ی سوم از سمت راست در دب اکبر در حال مرگ بود اما چه مرگ با شکوه و زیبایی.اسمان مرگ دخترک را زیبا و با شکوه جلوه می داد بلکه که دل مادر بیچارهاش بدرد نیاید.

توده ای از ابر به دور ستاره جمع شده بود.نور های ناشی از دقایق پایانی انفجار اسمان را روشن کرده بود نور سرخ و زرد چشمان زن جوان را می زد.توده ی نقطه ای شکل به کنار رفت و سپس هاله ای از نور با تاللوء در اطراف ستاره بوجود امد و صدایی به گوش رسید.صدایی که مشخص نبود زن است یا مرد.صدایی دوگانه..صدای یک الهه : فرزندت را قربانی کن که چاره ای جز این نداری..فرزندت نمی میردبلکه به خواست یک الهه نیرویی جدیدی میگیرد دختر الهه قدرت تا ابد در کنار من به خدمت خواهد گماشت و اوازه او در افسانه های یونان ثبت می گردد.! به همسرت بگو که قربانی پذیرفته شد و بزودی شاهد قدرت در زندگیش باشد

زن از شدت شادی گریست.به اسمان با شکوه نگاه کرد.صدای الهه قدرت در گوشش می پیچید خنجر را بالا برد و چشمانش را بست .صدای جیغ در تمام فضا طنین انداخت

ستاره ی دخترک منفجر شد و در همان لحظه ابر ها جمع شدند.هاله ی نور مرگ ستاره در اطراف توده ای ابر قرار گرفت و ستاره ی بزرگتری به وجود امد.نوزاد کوچک دقایقی بی صدا ماند.انچنان که فکر مرگش در ذهن مادر جای افتاد اما بعد به طرز شیرینی می خندید.هاله ای از نور خدایان اطرافش را گرفته بود.اسمان رعدی زد و رعد بر صورت نوزاد فرود امد و دقایقی بعد اثری از او نبود...!

هزاران سال بعد در اساطیر یونان این چنین امد که مرد از شنیدن خبر بسیار شادمان شد {خبر این که قربانی پذیرفته شده } و از انجایی که نمی دانست دخترش هم اکنون دختر الهه قدرت است هرلحظه منتظر بود تا هدیه اش از سوی خدایان به دست برسد.اما تا پایان عمر به دنبال قدرت می دوید و هر گاه که که ذره ای به ان نزدیک میشد از دستش می گریخت.

در افسانه ها چنین امده است که زن جوان هرچند روز یک بار به کنار چشمه درخشانی که فرزند را قربانی کرده بود می رفت و با دختر الهه قدرت صحبت می کرد.البته اورا نمی دید و رو به اسمان با صدایش سخن می گفت و سرانجام در همان جا جان به جان افرین تقدیم کرد

تکلیف دوم :

الکسا کامبر جادوگران بزرگی بود که در واپسین لحظه های زندگی موفق به کشف یک سیاره شد.موفق به رسم تقویم و کشف ستاره ی مرگ شد.از ان رو که از ان پس قربانی های الهه ها وقتی قربانی می شدند ان ستاره می درخشید و این چنین در اساطیر یونان امد که :محل زندگی دختر الهه قدرت در میان ان ستاره است!


فکر نمی کنم احتیاجی به توضیح بیشتر باشه.اکثرریت الهه قدرت رو می شناسند و می دونند که از اساطیر یونانه

با تشکر از شما عزیزان!


عظیم ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست

این بار ثابت می کنم کی هستم

only raven .


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1)

گلرت و آلبوس عاشقانه پا برهنه بر روی سواحل جزایر هاوایی قدم میزدن و دستهاشون رو عاشقانه در هم گره زده و کلمات عاشقانه نیز به همدیگه میگن.آفتاب سوزان جزایر هاوایی باعث شده بود که عرق تمام بدن اونها رو فرا بگیره ولی عشق اونها به هم باعث شده بود حتی این چیز ها هم فراموش بشه.

-آلبوس جیگر..ببین اون قایقه چقدر خوشگله..برام میخریش؟
-آره منزل عزیزم..چرا نخرم؟خوبشم میخرم!

همان لحظه..بیرون زمین!

ستاره بزرگی که قطرش بسیار بیشتر از خورشید بود در حال تغییرات عظیمی بود.این ستاره که به رنگ قرمز در اومده بود کم کم به لرزش افتاده بود و دچار تحولاتی عظیم میشد.این ستاره که خیلی از زمین دور تر بود ولی میشد به راحتی زمین و تمام منظومه شمسی رو از درون ستاره دید.ستاره ی بسیار قدیمی که قبل از پیدایش زمین به وجود اومده بود و به نام پدر بزرگ ستاره های کوالانا معروف شده بود حالا داشت آخرین روز های عمرش رو میگذروند.ستاره ای که مردم شب ها با اون حرف میزدن و درد و دل میکردن.ستاره ای که حامل هزارن آرزوی مردم بود.ستاره جفت های عاشق!

بعد از چند دقیقه لرزش بالاخره ستاره آروم میگیره.با آرامش خاصی آخرین نگاهش رو به زمین میندازه و به طور ناگهانی انفجاری با نور بسیار زیاد پدید میاره.کم کم حجمش کم میشه و ... !

توی زمین!

آلبوس و گلرت که به فکر زندگی آیندشون هستن و در مورد محل خونه و کار زندگی هستن.ناگهان نوری چشمانشون رو میزنه..سر جاشون وایمیستن و به آسمون خیره میشن..نور بسیار شدیدی از طرف آسمون به چشم میخورد.

-گلرت چقدر عجیبه..تو روز هم مگه ستاره ها اینقدر درخشانن؟خیلی مشکوکه عزیزم!
-آلبوس من میترسم..
-تا من پیشت هستم از هیچ چیز نترس..بیا بریم تو ویلامون عزیزم!

----------------
2)

آلفرد بلک ( تولد نامعلوم , وفات --), ریاضیدان و ستاره شناس مشهور قرن بیست و بیست و یک میلادی بود. نام کامل وی آلفرد بن خفن الدوله ستاره شناس بلک است و او را با القاب استاد ستاره شناسی و اسطوره ستارگاه نیز میشناسند.

این ستاره شناس کتاب های زیادی مبنی بر آموزش های ستاره شناسی داده نوشته ان و این کتاب ها اینقدر پیشرفته اند که هنوز کتابی امثال اونها نوشته نشده است.




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص و ثبت آن بنویسید.


شب تاريكي بود و ابر سرتاسر آسمان را پوشانده بود. مرد، با وسايل و كوله سنگينش، به سختي راه خود را از ميان بوته و شاخه ها باز ميكرد و جلو ميرفت. بايد با او صحبت ميكرد. مهم ترين و حقيقي ترين اطلاعات نزد آنان بود. اما... اما اگر قبولش ميكردند!
پاهايش ديگر توان نداشت كه احساس كرد صداي سم هايي را ميشنود. به سرعت برگشت و به پشت سرش چشم دوخت. سنتائور تيره رنگي، به سختي در تاريكي ديده ميشد. سر تيز تيري كه آماده در كمان داشت، به وضوح ميدرخشيد. موهايش بلند بود و تمام صورتش را گرفته بود. حرفي نميزد و كمانش را آماده ميكرد.
- صبر كن رفيق! من اومدم...
- ما رفيق نيستيم. اميدوارم بميرم تا اينكه با انساني دوستي كنم!
- بسيار خوب، صبر كن... من بايد سيترا رو ببينم. كار مهمي دارم. چـ... چوبدستيم رو هم ميندازم، بيا!
و چوبدستي روشنش را به گوشه اي پرت كرد. اما تاثيري بر سنتائور نگذاشته بود. او همچنان آماده پرتاب تير بود كه صدايي به كمكش آمد.
- بودي بس كن! من اين انسان رو ميشناسم... بسپرش به من.
سنتائور سفيد پوست و مرتبي از پشت سنتائور تيره ظاهر شد. مرد او را ميشناخت؛ سيترا بود. تنها پس از لحظه اي سنتائور مشكي در سياهي غيب شد و سيترا جلوتر آمد.
- باز هم اينورها پيدات شد پيرمرد؟ الان وقت خوبي نيست.
- ميدونم، براي همين اومدم. ميخوام بدونم داره چه اتفاقي ميفته؟
سيترا با نگراني به آسمان چشم دوخت. دقايقي گذشت تا لب به سخن گشود:
- ستاره اقبال شما انسان ها در حال نابوديه. بدشانسي بزرگي پيش رو داريد. ستاره... الان وقتشه!
منطقه بي درخت بود و آسمان پوشيده از ابر به خوبي به چشم ميخورد. مرد تلسكوپش را آماده ميكرد.
- احتياجي به اون نيست. اونقد بزرگه كه ميتوني ببينيش!
مرد حيرت زده به سيترا نگا ميكرد. ناگهان زمين لرزش كوچكي پيدا كرد. تمام زمين و آسمان براي لحظه اي روشن شد. مرد احساس كرد كه از شدت بارش نور در حال كور شدن است. تنها بعد از يكبار تپش قلب، نقطه اي كه چند برابر خورشيد درخشيده بود، براي هميشه خاموش شد!

بوسیله ی تخیل خودتون یک نجوم شناس جادوگر را معرفی کنید

نام: دنيس كارپند
سال تولد: 1000
كارپند جادوگريست كه از كودكي به آسمان شب علاقه فراوان داشت و پيشگويي هاي ضعيفي هم براساس آسمان ميكرد. در ميانسالي با سنتائوري آشنا شد كه با انسان ها رابطه اي نداشت ولي به كارپند در امور نجومي كمك هاي زيادي كرد. كارپند در سال 1054 با كمك سيترا توانست آخرين انفجار ابرنواختري كه تا به حال رخ داده است را ثبت كند. او يكي از بزرگترين ستاره شناسان و منجم ها بود و چهره اش بر روي كارت هاي قورباغه اي ثبت شده است!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
تکلیف اول:اخرین انفجار ابر نواختر ی مربوط به سال 1054 هست.از شما میخواهم رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص (که جادوگر بوده)و ثبت ان بنویسید.

_وااایی از خوشحالی نمیدونم دارم چی کار میکنم.
_از خوشحالیه چی؟
_میدونی که ما چند سال از کلاس نجوم محروم بودیم اما حالا باورم نمیشه که دارم میرم کلاس نجوم خیلی خوشحالم.
جیمی سری تکان داد و رو به لیلی گفت:اره منم خیلی خوشحالم میدونی معلمه این در س کیه؟
لیلی کتاب نجوم را برای هزارمین با گشود و گفت:اون طور که شنیدم پروفسور بلک استاد این درسه.
لیلی و جیمی به اریانا و هدویگ که در اخر کلاس نشسته بودند پیوستند و منتظر پروفسور بلک شدند.
کلاس تقریبا شلوغ بود همه داشتند در مورد درس نجوم و استادش صحبت میکردند که به محض شنیدن صدای قدم هایی بلند و باز شدن در کلاس همه از فرط هیجان نفسشان را در سینه حبس کردند.
الفرد بلک وارد کلاس شد و صحبت هایش را چنین اغاز کرد:
سلام.همان طور که فکر کنم همتون میدونید ما چند سالی میشد که کلاس نجوم نداشتیم اما بالاخره امسال تونستیم این کلاس رو برپا کنیم و شما رو از دنیای ناشناخته ی نجوم اگاه سازیم.
اریانا اهسته در گوش لیلی گفت:چه قدر ادبی صحبت میکنه.
_خوبه!تو هم باید ازش یاد بگیری.
الفرد بلک با نگاهی به معنای ساکت به ان دو دختر نگاهی انداخت و به صحبت هایش ادامه داد:خب,زیاد صحبت نمیکنم و میرم سر اصل مطلب;لطفا کتاب هایی که مربوط به درس نجوم هست رو باز کنید تا اولین درس رو بدم.
بچه ها کتاب هایشان را از زیر جامیزشان برداشتند و اولین صفحه از کتابشان را گشودند و با تصاویری از ستارگان و سیاره ها و موجودات فضایی روبرو شدند.
اریانا که متعجب به صفحات خیره شده بود گفت:ااااه,من تاحالا با همچین تصاویری مواجه نشده بودم.
لیلی گفت:درسته.واقعا نمیدونم چرا ما این همه سال همچین کلاسی رو نداشتیم.
جیمی رو به دوستانش گفت:چرا شماها نمیفهمید ؟
_چی رو نمیفهمیم؟
_پروفسور داره توضیح میده اونوقت شماها دارید قصه س سال های پیش رو میخورید؟
به این ترتیب لیلی و اریانا به صحبت های جالب و شنیدنی بلک گوش دادند.
_خب,برای امروز دیگه کافیه فکر کنم در مورد ابر نواختر به اندازه ی کافی توضیح دادم حالا میخوام که درمورد ابر نواختر تحقیق کنید و به کلاس بیارید از توجه همتون متشکرم میتونید برید.
همه ی کسانی که در کلاس حضور داشتند از این که کلاس نجوم این قدر زود تموم شده غرغری کنان به سمت خروجی رفتند.

نیمه شب در کتابخانه

جیمی در لابه لای قفسه های کتاب خانه دنبال کتاب ستاره شناسی میگشت تا بالاخره کتابی خاک خورده و بسیار قدیمی و قطور یافت.سپس با صفحه زدن ان و گشتن دنبال ابر نواختر چنین یافت.

ابر نواختر ها

قابل توجه ترین نواختری که پس از اختراع تلسکوپ ظاهر شد
ستاره ای بود که ارنست هارویک(Ernest Hanwarg)اختر شناس المانی,در سال 1885 در کهکشان امرته المسلسه
و به نام ان امرته المسلسه S داده شد. اگر این ستاره کمی روشن تر بود,با چشم غیر مسلح دیده میشد.در ان زمان کسی نمیدانست که کهکشان مزبور چه قدر دور است یا چه قدر بزرگ است.اما پس از نتیجه گیری های هایل در باره ی فاصله ی این کهکشان ,ناگهان روشنایی نواختری که در سال 1885 ظاهر شده بود,دانشمندان را دچار حیرت کرد.این نواختر میبایست 10000برابر
روشن تر از نواختران معمولی باشد.
این یک ابر نواختر (Super nova)بود.

انفجار ابر نواختری

انرژی که از انفجار هر ابر نواختر ازاد میشود,میتواند ده ها هزار سیاره نظیر زمین را ویران کند.
همگی ابر نواختر ها ویرانگر نیستند,ولی این انفجار ها عناصر بوجود امده در درون ستارگان را در فضای میان ستاره ای منتشر میکنند تا در ان جا به ستارگان و سیارگان تازه تبدیل شود.

جیمی پس از خواندن این اطلاعات جالب قلمش را به رنگ اغشته کرد و روی کاغذ سفیدی نوشت و سپس ارام از کتابخانه خارج شد.




Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۸:۳۰ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف جلسه ی اول:

همانطور که در متن اشاره کردم ، آخرین انفجار ابر نواختری مربوط به سال 1054 هست . از شما می خواهم رولی در رابطه با جریان دیده شدنش توسط اولین شخص ( که جادوگر بوده ) و ثبت آن بنویسید.

صبح بسیار سردی بود هرمیون طبق معمول همیشه کتاب به دست در حیاط مدرسه قدم می زد و باشور و شوق فراوان مشغول خواندن کتاب نجوم خود بود.
- اوه هرمیون تو اینجایی... می دونی ما چقدر دنبال تو گشیم ؟ هرمیون؟ هِرمیوووووووووون؟
- رون؛ هری بیایی ببینید اینجا رو گوش بدین مطمئنم که براتون خیلی جالبه در مورد آخرین انفجار ابرنواختره حتما پرفسور الفرد بلک از دیدنش خیلی خوشحال میشه البته اولش کلا در مورد ابرنواخترا توضیح داده...بذارید براتون بخونمش:

ابرنواختر

یک انفجار ستاره ای که در آن کل ستاره تحت تاثیر قرار می گیرد. بدنبال انفجارنورانیت ستاره حتی به اندازه 20 قدر می تواند درخشانتر شود..ابرنواخترها با توجه به بودن یا نبودن هیدروژن در طیفشان به دو دسته یعنی ابرنواختر نوع یک ونوع دو تقسیم می شوند.ابرنواخترهای نوع یک(Type I) نشانی از وجود هیدروژن در طیفشان ندارند در حالیکه ابرنواخترهای نوع دو(Type II) دارند.در حال حاضر می دانیم که دلیل اصلی انفجار بودن یانبودن هیدروژن نیست بنابراین دسته بندیهای جدیدی تعریف شده اند.دومدل برای توجیه انفجار وجود دارد.

در مدل اول٬ ابرنواخترهای با هسته رمبنده می باشند که در حقیقت ستاره های پرجرمی هستند که سوخت هسته ای درونشان به اتمام رسیده است و با توجه به اینکه جرم هسته به ماوراء حد چاندراسخار میرسد انقباض هسته تا رسیدن به فشار دژنره نوترونی ودر واقع تبدیل شدن ستاره به یک ستاره نوترونی ادامه پیدا می کند ودر نتیجه این وضعیت مواد ستاره در لایه های بالایی جو به بیرون پرتاب می شوند.در مدل دوم ابرنواختر در ستاره های دوتایی بسیار نزدیک رخ می دهد که در آن جرم ستاره کوتوله سفید بدلیل جاری شدن مواد از ستاره همدم به سوی آن از حد چاندراسخار بیشتر می شود وستاره کوتوله سفید به حالت انفجار می رسد وابرنواختر بوجود می آید.

- هرمیون اما احسااس نمی کنی این با اون چیزی که پرفسور ازمون خواست ..
- صبر کن ایناهاش ...

بدنبال انفجار ابرنواختری یک ستاره نوترونی بوجودمی آید که احتمال دارد در مرکز پوششی کروی از ابرباشد که این ابر همان مواد ستاره است که به بیرون پرتاب شده است.این ابر یا سحابی ٬باقیمانده ابرنواختری(supernova remanent) نام دارد.باقیمانده های ابرنواختری که یک تپنده در میان آن باشد PLERION نامیده میشود.آهنگ مشاهده ابرنواختر در یک کهکشان معمولی در حدود یک ابرنواختر در صد سال است ودر کهکشانهایی که از لبه دیده می شوند بدلیل غبارهای تیره کننده بسیارکم هستند.در هزاره گذشته تنها پنج ابرنواختر در کهکشان راه شیری مشاهده شده است بعلاوه ابرنواختر SN 1987 که در ابر ماژلانی که احتمالا یک کهکشان قمر کهکشان راه شیری می باشد. با آمدن فن آوری CCD به میان ستاره شناسان آماتور همواره برتعداد ابرنواخترهایی که در دیگر کهکشانها کشف می شوند افزوده شده است.تلسکوپهای خودکار نیز که با هدایت کامپیوتر بطور اتوماتیک به عکسبرداری ومقایسه عکسها از هزاران کهکشان طی یک شب می پردازند کمک بزرگی به کشف ابرنواخترها کرده اند.

- اما هرمیون ...
ابرنواختر سال 1054 بعنوان منشاء سحابی خرچنگ در صورت فلکی ثور توسط ادوین هابل معرفی شده است.مانند دوابرنواختر سال 1006 و1181 این ابرنواختر توسط ستاره شناسانی از مشرق زمین ثبت شده بودند.ستاره شناسانی از چین ٬کره٬ مسلمانان واروپاییان در ثبت این ابرنواخترها سهم داشته اند.نشانهایی از ابرنواختر سال 1054 در نقاشیهایی در قاره آمریکا به چشم می خورد.
- گفتی کی؟!
- ادوین هابل؛ اینجا در موردش نوشته!

ادوین هابل، دانشمند اخترشناس امریکایی (۱۸۸۹ - ۱۹۵۳) کسی بود که ثابت کرد برخی از سحابی‌های بیضی شکلی که در آسمان دیده می‌شوند، کهکشان‌هایی هستند که در فاصله‌ای بسیار دور از کهکشان ما قرار دارند.

او کسی است که اولین طبقه بندی را از شکل کهکشان‌ها ارائه کرد. طبقه بندی او تا مدتها توسط اخترشناسان مورد استفاده بود. ادوین هابل برای اولین بار رابطه‌ای میان سرعت و فاصلهٔ کهکشان‌ها بدست آورد که می‌توانست مقیاسی از عالم را نتیجه دهد.

آثار عمیق هابل بر کیهان‌شناسی رصدی غیر قابل انکار است. همانگونه که نیکولاس کپرنیک در شناخت منظومه شمسی و ویلیام هرشل در شناخت کهکشان راه شیری تأثیر گذاشتند، ادوین هابل بر شناخت ما از عالم تأثیر گذاشت.

هابل با مشاهدات خود عنوان کرد که بسیاری از اجرام سحابی گونی که مشاهده می‌شوند، اجرامی هستند که بسیار بزرگ‌تر از اجرام داخل کهکشان راه شیری اند. او این اجرام را "جهان‌های جزیره ای" نامیده بود. در سال ۱۹۳۲ او موفق شد تا یک خوشهٔ کروی را در خارج از راه شیری و در M۳۱ کشف کند و ثابت کرد که M۳۱ کهکشانی مثل کهکشان ماست.

ادامهٔ پژوهش‌های هابل منجر به گشودن دریچه‌هایی جدید به کیهان‌شناسی شد: انبساط عالم، سن عالم، مهبانگ و چیزهای دیگر.

هابل از طریق مشاهدات خود و بررسی انتقال به سرخ کهکشانها و مقایسهٔ آنها با یکدیگر به این نتیجه رسید که "کهکشان‌های دورتر با سرعت بیشتری در حال دور شدن هستند." این نتیجه را امروز به عنوان "قانون هابل" می‌شناسیم.

به پاس خدمات و تلاشهای علمی ادوین هابل در اخترشناسی و خصوصا کیهان شناسی، ۳۰ سال بعد از مرگش، اولین تلسکوپ فضایی تاریخ را به یاد او "هابل" نامیدند.

-خب نظرتون چیه؟
- من که نمی تونم هیچ نظری بدم! اصلا نمیشه در مورد عکس العمل های پرفسور بلک پیش بینی کنی!
- گفتی پیش بینی؟ درست شنیدم رونالد ویزلی؟!

هر سه به طرف صدا بر می گردن:
- تریلانی!!!!!!
- اوه نه! هیچی پرفسور ما باید بریم دیرمون شده، روز خوبی داشته باشین!

تالار عمومی

- شما ها چرا نمی فهمین؟
- چیو هرمیون؟
- ببینید ... زمانی که این اتفاق افتاد همون روزی بوده که ولدمورت دوباره برگشته بوده! دوباره قدرت گرفته بوده!
- یعنی چی؟ چی می خوای بگی؟
- اینکه می بینید من انقدر راحت دارم براتون می خونم از دفتر خاطرات شخصی ادوین هابل استخراج شده! که بعد از سالهای زیادی در دره گودریک پیدا شده!
ببینید... اون تو یه غار زندانی بوده! که توش پر از جنازه و ارواح بودند!
- یعنی ..
- بله ..یعنی همونجایی که هورکراس هم بوده! ببینید اون ادوین هابل رو مجبور به کاری کرده، اون از زمان وقوع این انفجار کاملا با خبر بوده! اون منتظرش بوده! یا...
- می خوای بگی اون خودش عامل این کار بوده!
- اره! اوهوم ..یه همچین چیزی رون! ولی هیچ مدرکی ندارم که بخواییم اینو اثبات کنیم!
- ما می تونیم از آلفرد بلک بپرسیم! یا از توی همون دفتر خاطرات!
- اما اون چیزی به ما نمی گه! و باید بگم متاستفانه چند برگ از اون دفتر خاطرات که دقیقا مربوط به این موضوع میشه پاره شده!
- نه...نمی گه! همونطور که تا به حال به پرفسور دامبلدور نگفته!
- یعنی ...
- اره ..دقیقا هری! دلیل این همه درخواستی که پرفسور دامبلدور برای دیدن آلفرد بلک داشته همین بوده!

- هِِی بچه ها شما اینجایین؟ مگه الان کلاس نجوم ندارین؟
- اوه ...نه دیر شد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.