هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
امتیازات جلسه دوم

گروه گریفندور = 142 تقسیم بر پنج =28.4 = 28

جیمز سیریوس پاتر = 30
رولت جالب و قابل تحسین بود . تکلیف دومت هم خواننده رو به خودش جذب می کرد تصویر کوچک شده . ولی نبینم توی تکالیف جلسات آینده اسم گورگول بیاد تصویر کوچک شده چیه اون موجود زشت ؟

سیموس فینیگان = 27
تکلیف دومت خوب بود و نمره ی کاملش رو می گیری اما تکلیف اولت ... سوژه ی جالبی نداشت و یکمی ژانگولری پیش می رفت و همه چیز بی دلیل دست به دست هم داده تا تو تکلیفت رو بنویسی ! برای جالب نبودن سوژه دو امتیاز کم کردم . اگر می خواستی بیناموسی بنویسی بهتر بود رولت بیناموسی داشته باشه و نه فقط اون قسمت پیدا کردن عکس برای دامبل .

پیتر پتی گرو=30
جالب بود ! مقدار بیناموسی داخل پستت بسیار بالا بود و اونارو تا حدی غیر مستقیم بکار برده بودی . در ضمن فکر کنم پیتر قویتر از اون باشه که نیاز به عصا داشته باشه تصویر کوچک شده . تکلیف دومت هم جالب بود و ...

آقای الیوندر = 25
تکلیف اولت کوتاه بود ، مخصوصا سوژه ی جالبی نداشت و غلط املایی کمی هم داشت ! تکلیف دومت هم با عجله نوشته بودی ولی نمره ی کامل اون رو بهت دادم !

هرمیون گرنجر = 30
دوشیزه گرنجر هر دو تکلیفت خیلی خوب بود و خوب براشون وقت گذاشته بودی ! البته من از تکلیف دومت خیلی خوشم اومد یعنی یکی از بهترین ها در کل تکلیف های دوم بود اگر می تونستم امتیاز بیشتری بهش می دادم !

گروه ریونکلاو = 60 تقسیم بر پنج = 12

گابریل دلاکور = 30
هر دو تکلیفت خوب بود ولی من کجا موهام جو گندمیه هان من همه جا گفتم موهای سیاه آشفته و خوشتیپ .

هلنا ریونکلا =30
باز هم پستی زیبا که احساسات خواننده رو بر می انگیزه ! واقعا جالبه . مشکل خاصی نداره !


گروه هافلپاف = 30 تقسیم بر پنج = 6

پیوز = 30
تکالیفت نمره ی کامل رو می گیرن ولی چند تا مشکل علمی داشت که اونا رو نمی تونم به عنوان مشکل رول بگیرم مثلا فوبوس قمر مریخه نه قمر مشتری و پلوتو را پرسیوال لاوال کشف کرده است .

گروه اسلیترین = 25 تقسیم بر پنج = 5

مورگانا لی فای =25
موضوع خاصی نداشتی و اون رفتن به بیرون رو در ادامه ی تکلیف اولت فراموش کردی . چند تا غلط املایی هم داشتی و فضا سازی هم به اندازه نیاز نداشتی ! در مورد تکلیف دومت ، خوب بود . نسبت به دیگران ایده ی جالب تری داده بود و بیشتر براش وقت گذاشته بود و نمره ی کامل تکلیف دوم رو می گیری !



Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۸ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
تکلیف اول
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد

الیواندر در پشت بام پشت تلسکوپ نشسته بود و آسمان شب را رصد می کرد. ناگهان از پایین صدایی اومد.
- جیییییییغ. کجایی ذلیل مرده؟ باز داری تو آسمونا سیر می کنی؟ بیا برو خرید بعدش هم بریم خواستگاری اختر خانم دختر همسایه.
الیواندر فریاد زد : نه مامان! من اختر رو نمی خوام.
ننه الی به پشت بام آمد و گفت :
تو غلط می کنی بوقی! تو (سانسور شده)! من این همه برات زحمت می کشم بعد تو می گی من اختر رو نمی خوام؟
الیواندر که از دیدن مادرش روی پشت بام تعجب کرده بود گفت : اما این چه ربطی داره؟!
نه الی با خشم جیغ زد : اگه و اما نداره. یا اختر یا هیچکس.
الیواندر هم که قاطعیت مادرش را می دید بر زمین پا کوبید و گفت :
اصلا حالا که اینطوره من باهات قهر می کنم می رم خارج خواننده می شم.
ننه الی که به حالت رسیده بود فریاد زد : گم شو برو تو اتاقت. تو لیاقت نداری.
سپس به سمت تلسکوپ رفته و لگدی نثار آن کرد که 521 در جه چرخید. الیواندر هم دوید و به اتاقش رفت و در را پشت سرش به هم کوبید.

سه ساعت بعد :

الیواندر یواشکی به پشت بام رفت تا رصدش را کامل کند.اول می خواست زاویۀ تلسکوپ را درست کند ولی با خودش گفت که ببیند در این زاویه چه چیزی پیدا می کند. پس چشمش را روی عدسی تلسکوپ گذاشت به آسمان نگاه کرد. آنچه را که می دید باورش نمی شد.خوشۀ ستاره ای بس زیبا و قشنگ. نور های آبی و سبز و سفید و قرمز و همۀ رنگ ها در آن یافت می شد. آن قدر زیبا بود که توصیفش در زبان نمی گنجید.الیواندر مصمم بود که اسم آن خوشه را بداند پس به سراغ کتا نجوم شناسی رفت و مشغول دیدن عکس ها شد تا خوشۀ مورد نظرش را پیدا کند و بالاخره آن را پیدا کرد. اسم آن خوشه ، خوشۀ اختر بود.الواندر که مدهوش شده بود بلند فریاد زد: ننه پاشو بریم خواستگاری اختر!

تکلیف دوم
با استفاده از نیروی تخیل خودتون کاشف خوشه ی پروین را که یک جادوگر بوده معرفی کنید

نام : اکبر
نام خانوادگی : بوق زاده
چگونگی کشف : او یکی از بزرگترین منجمان دورۀ خودش بوده است. وی در رصدگاه شخصی خود در پی عجایبی در آسمان متوجه مجموعه ستاره ای شد که در فضا بود. او سپس فهمید که آن مجموعه ستاره ها یک خوشۀ ستاره ای است. وی نتوانست در هیچ کتابی نشانی از آن خوشه بیابد پس فهمید که آن خوشه را کشف کرده است. او اسم عشق از دست رفتۀ خود پروین را بر روی خوشۀ ستاره ای کشف شده اش گذاشت. البته وقتی پروین فهمید که اکبر یک خوشۀ ستاره ای را به نام او کرده است فوری با او ازدواج کرد.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
تکلیف اول

محل سکونت گروه ستاره شناسی عمارتی طلایی رنگ و با شکوه بود که بر دهکده مجاور اشراف داشت وجالب آنکه، حدود بیست و پنج مایل با اهرام ثلاثه مصر فاصله داشت.

در نگاه اول هرمیون از دیدن این همه تشریفات و مراسمی که هنگام ورود آنها برگزار شده بود بسیار متعجب شده بود ولی چندی بعد این را جزو رفتار های عجیب و نا آشنای مصریان محسوب می کرد.

چند روزی از اقمتشان می گذشت و باید تا روز 18 ماه صبر می کردند. در این چند روز باقی مانده سفری یک روزه به اهرام مصر و چندین بازار محلی کردند . در همه جا مردمانی که لباس های بلند سفید پوشیده بودند و با کنجکاوی، چشم های سیاهشان را به همه اعضای گروه می دوختند جلب توجه می کرد.


بالا خره پس از مدتی برسی توانستند بهترین نقطه برای چادر زدن در آن بیابان خشک و بی آب و علف را پیدا کنند . فردا روز موعود بود .

مصر سرزمینی طلایی رنگ بود . چرا که هر روز خورشید با بی رحمی تمام در گستره آبی آسمان بر آن نور وگرما می بارانید و آن روز هم مثل همه روز ها آفتاب با شدت بسیار می تابید .
آن روز بدون استثنا همه افراد گروه در کویر در حال کارکردن بودند. سرپرست گروه آقای ادوارد هاردینگ بود. مردی بسیار جدی و در عین حال مهربان که اجازه همراهی هرمیون با گروه را داده بود. هرمیون از لحاظ تجربه کوچکترین عضو گروه محسوب می شد و از این رو فقط دستورات را اجرا می کرد.

هاردینگ در حالی که به چمدانی قهوه ای اشاره می کرد رو به هرمیون گفت :

ــ خانم گرنجر، لطفا چمدون تلسکوپ ها رو بیارید.

هرمیون که درحال مرتب کردن میز های رصد بود، به نشانه تایید سرتکان داد و چمدان تلسکوپ ها را که نسبتا وزن کمی داشت را به سمت هاردینگ آورد. هاردینگ جلوی چمدان دو زانو نشست و چوب جادویش را به سمت چمدان گرفت و با زمزمه کردن وردی، قفل چمدان را باز کرد. درون چمدان پر بود از انواع تلسکوپ های بزرگ و کوچک با رنگهای طلایی و نقره ای. بقیه افراد گروه را هم صدا زد و شروع کرد به تقسیم تلسکوپ ها وگفت:

ــ جیمز، آلن، ویکتوریا، رابرت، مایکل، ژانت ومن تلسکوپ های بزرگ رو بر میداریم و بقیه از تلسکوپ های کوچیک استفده می کنند . می دونم که اهمیت کار رو درک می کنید این موقیت شاید تا چند صد سال آینده هم دوباره تکرار نشه . همون طور که می دونید ما امشب در نزدیک ترین حالت نسبت به سیاره نپتون قرار گرفتیم و امکان اینکه اجرام ناشناخته ای رو کشف کنیم هم خیلی زیاده، پس جای شکایت نداریم.

شب فرا رسید و همگی ازدرون تلسکوپ هایی که روی چهارپایه های چوبی قرار گرفته بودند چشمشان را به عمیق ترین نقطه آسمان می دوختند.

هرمیون طبق نقشه هاردینگ پیش می رفت وگهگاهی با دقت به آن نقشه خیره می شد و دوباره چشمش را به تلسکوپ می چسباند. درست مثل نقشه چندین ستاره و سیاره شناخته شده را رصد کرد وبه نپتون رسید نقشه او تا نپتون بود ولی ناگهان در سمت شرقی نپتون خوشه کروی را دید که رنگ زرد مایل به نارنجی داشت درون نقشه چنین چیزی ذکر نشده بود .چطور ممکن بود که او خوشه ای را کشف کرده باشد و منجمان با تجربه تا آن وقت نتواسته باشند آن را رصد کنند .

با اضطراب هاردینگ را صدا زد :

ــ آقای هاردینگ ! من یه خوشه کروی نارنجی تو قسمت شرقی نپتون می بینم. شما اسمشو می دونید؟

هاردینگ با تعجب گفت :

ــ چی؟، نه... بذار الان میام ببینم چیو می گی.

هاردینگ از درون تلسکوپ کوچک هرمیون نگاهی به آسمان کرد و با هیجان گفت:

ــ یه خوشه جدید!

مایکل با بی قراری فریاد زد :

ــ آره، آره، منم الان دیدمش .

بقیه هم کم کم موفق به دیدن این خوشه جدید شدند و از سرعت رصد هرمیون کاملا تعجب کردند.


تکلیف دوم

دوتا زن خاله زنکی که در حال فوزولی تو کارهای پسر منجم همسایشون بودند شب هنگام به پشت بوم خونه پسره رفتند تا از کارهای اون سردر بیارند که ناگهان با یه وسیله عجیب برخورد کردند.

پروین خانم گفت:

ــ فکر کنم با همین لوله هر شب میره خونه مردم رو جادو جنبل می کنه. باید بشکونیمش.

ثریا خانم با عصبانیت گفت:

ــ نه بابا، اول بذار خونه این مرضیه خانم اینا رو باهاش جادو کنیم بعد می شکونیمش.

سپس ثریا خانم تلسکوپ رو دستش می گیره و نگاهی به درون لوله می ندازه و میگه :

ــ خدا مرگم بده! این توچیه ؟

بعد پروین خانم هم یه نگاهی می ندازه که پسر همسایه از راه می رسه و وقتی اونم یه نگاهی میندازه متوجه می شه که زنهای همسایشون یه خوشه کشف کردند و این اختیار رو بهشون میده که اونو نام گذاری کنند و هنوز هم که هنوزه هم بهش پروین می گن و هم ثریا!


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
تکلیف اول
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد .



میخواستم برم خرید ... مامان بزرگ لی فای مث همیشه بهم گیر داد : کجا میری دختر دم غروبی ، بی وقتی میگیری ! مملکت بی صاحاب می مونه یه وقت !

غر زدم : آخه مامان بزرگ ، این بی وقتی چیه هی حرفشو می زنی ؟ :proctor:

- بی وقتی ، یعنی اینکه داری یه کاری رو خارج از زمان مناسبش انجام میدید ، یهو یه بلایی سرت میاد ! اول برو از ستاره ها بپرس وقت بیرون رفتنت هست یا نه ! بعد هرجا میخوای برو .

با بی حوصلگی تمام رفتم به برج قصر . تلسکوپ جادویی عتیقه ای که قرن هاست تو خونواده مونه منتظرم بود . رو بهش کردم و غر زدم : چیه تو باز ؟

تللکوپ یه دور عدسیشو چرخوند که یعنی : برو بابا حوصلتو ندارم .

بهش محل نذاشتم . چشممو چسبوندم به عدسی چشمی که ببینم اوضاع از چه قراره . یهو یه جمع زیادی از ستاره ها رو دیدم . بلند پرسیدم : اینا چی باشن ؟

تلسکوپ که انگار حوصلش از دست من حسابی سر رفته بود ، یه عبارت رو جلو چشام ظاهر کرد : خوشه ستاره ای از نوع باز ! برای آیکیو ی اندازه تو ، توضیح بیشتر لازم نیست ! زحمت بیخود نکش !

خفن بهم برخورد ! یعنی چی ؟ حالا ما یه غلطی کردیم ملکه یه مملکت نجومی شدیم دلیل نمیشه یه تلسکوپ ..... ( سانسور ) هم واسه آدم شاخ شه

خوب تو اون خوشه ستاره ای رو کنکاش کردم ، یه لکه سیاه توش دیدم . زوم کردم روش :

این چیه .... بذار برم جلوتر .... بازم جلوتر ... این که یه توده کروی هست که هشت تا زائده از اطرافش زده بیرون ! نکنه همون بی وقتی باشه که مامان بزرگ لی فای میگه ؟؟؟؟ اه اه اه ، یه عالمه هم بدنش مو داره ! یه موجود فضائیه ؟ چرا لباس نداره ؟ وای داره حرکت می کنه ، از زاویه دید من خارج شد . بچرخونم تلسکوپو تا پیداش کنم .... چرا نیست واقعا ؟

خسته شدم . چشممو از رو عدسی برداشتم و رو به تلسکوپ غر زدم : حالا داشتم یه موجود فضایی رو کشف می کردما ! اونقدر بخیل بازی در آوردی که رفت و دیگه ندیدمش .

تلسکوپ ، عدسی چشمیشو به حالت زبون درازی آویزون کرد . می دونستم وقتی این کارو می کنه یعنی یه گیجول بازی ازم پیدا کرده . دوباره چشممو گذاشتم رو عدسی و یه عبارت جدید بهم نشون داد :

آیکیو ! اون موجود فضایی نبود ، یه عنکبوت معمولی بود که داشت رو عدسیم راه می رفت .


تکلیف دو
با استفاده از نیروی تخیل خودتون کاشف خوشه ی پروین را که یک جادوگر بوده معرفی کنید !


خوب ، طبیعتا با اسم خوشه پروین ، همه خلایق گول میخورن و میرن سراغ یکی که اسمش پروین بوده ، ولی حقایق توی کتاب « تنجیم الاسلی » چنین بیان شدن ، که سالازار اسلایترین تو یکی از سفرهاش به مشرق زمین ، با یه دختر چینی ازدواج کرد و یه دختر داشت به اسم « پاریوچینگ » که میشه : « پاریوچینگ اسلایترین »
این دختر به شدت باهوش بود و از همون بچگی تو فضا سیر میکرد ( این تو فضا سیر کردن هیچ ربطی به گرد نخود نداره ) . بعد یه مدتی که اسلایترین تصمیم گرفت به مسافرت هاش ادامه بده ، پاریوچینگ سعی می کنه از طریق ستارگان و مطالعه اونا ، مسیر حرکت پدرش و همچنین ، طالع اونو بررسی کنه ! در طی این بررسی ها یه خوشه ستاره ای رو پیدا می کنه و از حروف اسم خودش ، اونو به نام خوشه پروین ، نامگذاری می کنه !
پاریو چینگ اسلایترین


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۵ ۱۵:۴۳:۵۵


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲:۵۱ شنبه ۵ مرداد ۱۳۸۷

هلنا ریونکلاوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۷ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۸ یکشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۷
از کنـار لرد ولدمورت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 67
آفلاین
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد . (25 امتیاز )


فرصت زیادی نداشت. در میـان اسمان تیره ی شب دوباره به جستجوی علامتی بود که اورا به مادری نزدیک کند که بی صبرانه انتظارش را می کشیـد.

شاید این بار حریر پر ستـاره ی شب تصویر کوچک و پرمعنایی از چهره ی مادرش را نشانش می داد

پسرک به آسمانی نگریست که ده سال قبل در هنگام تولدش مادرش را قربانی خواند و برای همیشه از دنیای پر شعف مادرانه اش دور کرد.
شاید این بار او اخرین قربانی بود.قربانی دستان ظالم سرنوشت.

پسرک با غضه به جستجوی چیزی بود که ده سال به هنگام تولدش قربانی فرزندش شده بود.به جستجوی یک اغوش گرم مادرانه و یک لالایی دلنشین .

تلسکوپ بار دیگر غژ غژ کرد و لوله ی بالایی به سمت اسمان بی رحم شب تکانی خورد.
چشمان درشت ابی اش را باز و بسته کرد و به اسمان نگریست.!
هفت ستـاره در قسمت غربی اسمان شب با حد اکثر نور خود می درخشیدند.پسرک اندیشید که شاید ستاره ای که سالیان سال به جستجویش بوده است اکنون در میان ان ستاره ها باشد.

کتاب کوچک ابی رنگی را که در سه سالگی از پدرش هدیه گرفته بود باز کرد و به جستجوی معنای هفت ستاره ی درخشان غربی پرداخت.

«هفت ستاره ی غربی درخشان تر از نور خورشید و پاک تر از دریا به معنای صداقت و یافتن عشقیست که در جستجوی ان هستید.»

«آه».

کتاب را بست و به رصدادامه داد.کمی ان ور تر در گوشه ی شمالی اسمان 3 ستاره می درخشید که نور ستاره ی اولی در جوار شمالی بسیار کم و نور ستاره ی وسط کمتر و اخرین ستاره تقریبا پر نور به نظر می رسید.

احتمالا معنای این رصد در کتاب نجوم یافت می شد.پس دوباره دستان لرزانش را به طرف کتاب برد و انرا باز کرد

«سه ستاره در جوار شمال کم ترین نور خاموش و تقریبا بیشترین نور به معنای مرگ ،بیماری و سلامتی است ! .معنای دیگر ان اینست که عشق گمشده در میان آیینه صداقت پنهان گشته و سر انجام پیداما دوباره گم می شود و سپس در زمانی که فکرش را نمی کنید عشق حقیقی در میان پرده های پاکی پیدا خواهد شد .

کتاب را بست.ارتباط بین جملات گیجش کرده بود.ایا سرانجام مادرش را پیدا می کرد؟!.


فلـــش بــــــک

شب سردی بود.زن بیچاره بدور از دنیای انسانی در جوار کلبه ی مخروبه و زیر اسمان فریاد می کشید.

همسرش ساعاتی پیش برای یافتن قابله اورا ترک کرده بود و اکنون زن برای بدنیا اوردن فرزندش لحظات سختی را سپری می کرد.

دقایقی بعد بی ان که بفهمد بیهوش به زمین افتاده بود و وقتی بهوش امد که شب شده بود و پسر نوزادی در اغوشش اشک می ریخت.

همسرش نیامده بود .از درد به خود می پیچید که اسمان رعد زد و از میان ستاره ی شرقی صدایی به گوش رسید .

«و مقدر شده است که از میان هزاران کودک که در این شب متولد می شوند کودکی به دنیا خواهد آمـد که اهریمن را نابود و دنیا را از تاریـکی نجـات می دهد. و ای زن خوشحال باش که ان کودک فرزند توست . پسرت را به ما بسپار تا در ده سال ازینده اموزش های لازم برای مقابله با اهریمن را فرا بگیرد و بدان که اگر کوچک ترین حرفی به کسی بزنی هرگز نمی توانی برای بار اخر به فرزندت نگاه کنی .»

زن جوان جیغ کشان گفت :فرزندم را نبرید.او تنها خوشی من است .از کجا می دونید که او ان پسر است .خواهش می کنم.

«بدان و اگاه باش که فرزندت اگر با ما نیاید هم مجبور به مقابله با اهریمن است ..اگر نگذاری که بیاید بدون اموزش در مقابل اهریمن می ایستد و ممکن است اسیب ببیند..و بدا به حال تو که باید با ما بیایی و اگر پسرت نتواند با شرایطی که می گویی اهریمن را نابود کند تو قربانی خواهی شد تا دنیا پسرک دیگری را برای این ماموریت بفرستد.

زن کودکش را در اغوش فشرد و گفت :من می ایم و به قدرت پسرم ایمان دارم.

ستاره شروع به درخشش کرد و ان قدر درخشید تا کودک گریه سر داد و مادرش محو شد .!

ساعاتی بعد مرد جوان درمانده از راه رسید و پسرک را دید و انچنان گماشت که زن در هنگام زا مرده و حیوانات وحشی جسمش را پاره کره اند.


پسرک بزرگ شد و با یک خواب دانست که واقعیت چیزی فراتر از انست که پدرش می گوید.

پایان فلش بک .

به رصد ادامه داد.او باید مادر را پیدا می کرد. در خواب عجیبی که دیده بود مادرش زندانی اهریمن بود و این خواسته نیروهای دنیابود تا پسرک را به مقابله با اهریمن و نابودی او ترغیب کند و اگر اونمی رفت مادرش قربانی می شد تا دنیا فرزند دیگری را متولد و برای این ماموریت بفرستد

برای بار اخر به اسمان نگاه کرد.ستاره ای در شرق می درخشید و درخشش چشمان را می ازرد ..ستاره ای سرخ رنگ ..
در اطراف ستاره ی شرقی بیست ستاره حالتی به شکل یک صورت سرخ رنگ را تشکیل داده بودند.با خود اندیشید که این بشکل خوشه ای است .خوشه ای از جنس اتش

کتاب را باز کرد و به جستجوی ان نشانه گشت «انچه در افسانه امده است .:منزلگاه اهریمن !»

_________________________________________________

تکلیف دوم :
دنی کلامک پسر مو طلایی با چشمان درشت ابی بود که خوشه ی اهریمن را کشف کرد.اگر چه این کشف در افسانه ها ذکر شده است اما کسانی که به وجود اهریمن و پیروزی پسرک بر ان و نجات مادرش ایمان دارند این کشف را باور می کنند.!


ویرایش شده توسط هلنا ریونکلاو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۵ ۲:۵۸:۴۵

عظیم ترین گنجینه ی هر انسان هوش سرشار اوست

این بار ثابت می کنم کی هستم

only raven .


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ جمعه ۴ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
تکلیف اول )
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد . (25 امتیاز )


پیوز وارد برج ستاره شناسی شد. خلوت تاریک آنجا به او آرامش می داد. روی زمین سرد و سنگی برج نشست و نگاهی به آسمان پر ستاره بالای سرش کرد. او مطمئن بود که موفق می شود. برای دانستن طالع نبردی که در پیش داشت فقط همین راه وجود داشت. با دقت به حرکت ستاره ها خیره شد. سپس سرش را به زیر انداخت. نفس عمیقی کشید . نسیم خنکی از پنجره بزرگ برج می وزید. پیوز می دانست که ممکن است شکست خودش را در ستاره ها ببیند ولی تصمیم داشت این کار را بکند !

از کنار دستش تلسکوپ جادویی را برداشت. این تلسکوپ درست مانند یک عدسی بزرگ محدب بود که قطر دایره ان تقریبا سی سانتی متر بود و توسط جادو قوی شده بود. پیوز با چوبدستی اش اشاره ای به تلسکوپ کرد و تاریخ روز دوئلش را به یاد اورد. بیست و پنجم ماه چهار ، بعد را روی 25.4 ساعت تنظیم کرد. سپس سال 2011 در ذهنش زنده شد و میل را روی 20 درجه و 11 دقیقه قرار داد.اولین چیزی که واضح بود. سیاره مریخ بود ، الهه جنگ ! و مشخصا به جنگ میان او و رغیبش اشاره داشت.

پس از آن بلافاصله متوجه شد که در پشت مریخ می تواند صورت فلکی روباهک را ببیند. جنگ فردا مسلما بسیار سخت بود و مکر و صعب روباهک این را به او نشان می داد. کمی ترسید. چرا هیچ نشانه ای از نتیجه نبردش نبود. با دستهای لرزانش چوبدستی اش را بلند کرد و اشاره به تلسکوپی نمود. بزرگنمایی تلسکوپ افزایش یافت و بلافاصله نور متوسطی که از ستاره ای می تابید تفکیک شد و به ده ستاره با شکلی خاص تبدیل شد.

پیوز به دقت نگاه کرد. او داشت به خوشه چوب لباس نگاه می کرد. چهار ستاره ریز زیرین پیروزمندانه به او چشمک می زدند. رنگ از چهره بی رنگ پیوز پیریده بود. شش ستاره ردیف با قدری بین 5 تا 7 در بالا قرار داشتند. پیوز می دانست که معنی این ردیف وحشت است. هر ردیف از ستارگان با این قدر تابش این معنی را می دادند. در زیر آنها چهار ستاره ریز چشمک می زدند که به پیوز جراحت را القا می کرد. و پیوز می دانست به طور کلی خوشه چوب لباس معنای جراحت می دهد. هر لحظه امیدش برای پیروز کمتر می شد. جراحت بعنی چه ؟ ...

پیوز با دیگر بزرگنمایی تلسکوپش را افزایش داد. حالا آنقدر بزرگنمایی زیاد بود که مریخ در کادرش خارج شده بود. اما نور سرخش هنوز از سمت راست تلسکوپ می تابید و در میانه این نور جسم عجیبی قرار داشت. مغز پیوز به سرعت کار می کرد. نمی توانست نور را تشخیص دهد. کمی فکر کرد تا اینکه ناگهان فریاد کشید : « یعنی چی ؟ !»

از جا پرید. سپس سعی کرد آرامشش را بدست آورد. نشست و دقیق نگاه کرد. درست در کنار یکی از ستارگان خنجر مانند خوشه چوب لباس قمر دوم مشتری یعنی فوبوس قرار داشت. پیوز اساطیر را دوره می کرد و لبخندش هر لحظه بزرگتر می شد. سپس با خودش گفت : « فوبوس ، نماد رفتن ظلمت و پدیدار شدن روشنایی ! »

خندید. پیروزی از آن او بود. بلند شد و با یک حرکت تلسکوپش را ناپدید کرد. دقیقه ای به جنگل ممنوعه چشم دوخت و سپس به سمت خوابگاه هافلپاف حرکت کرد ...

تکلیف دو )
با استفاده از نیروی تخیل خودتون کاشف خوشه ی پروین را که یک جادوگر بوده معرفی کنید ! ( تذکر برای کسانی که تکلیف دوم رو نفهمیدن : کاشف را از خودتون در بیارین مثلا نور ممد ، جاسم و یا ممد )(5 امتیاز)



آنتونیو گراسپا : او دانشمندی ایتالیایی بود. وی بنیان گذار پیشگویی از روی ستاره ها بود. او این روش را از روش های سنتور های الهام گرفت. وی همچنین سه کشف بزرگ در کارنامه خود ثبت کرد که یکی از آنها کشف پلوتو بود که در ان زمان هیچ کس از وجودش اطلاع نداشت ! وی همچنین برای اولین بار فرضیه کوازار ها را ارائه داد و سر انجام در سن 79 سالگی و دو سال پیش از مرگش خوشه پروین را ثبت کرد.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- مامان، مامان! بزن اخبار بدو!

گابریل از اتاقش پرواز کنان به سوی حال دوید. تلویزیون روی کانال جادوگر تی وی روشن شد. اتاق حال بزرگ بود و تمام دیوار ها سفید. آپولین در آشپزخانه بود و سرش را برگردانده و به تلویزیون خیره شده بود. گابریل که آرام و قرار نداشت روی زمین روبروی تلویزیون نشست و به آن صفحه ی جادویی ساخته ی مشنگ ها خیره شد.

- خیلی خوب شد که جادوگر ها هم تونستند با استفاده از روش های مشنگی تلفیزیون درس..
- شیش! مامان خفه شو شروع شد ، چیز ، ببخشید منظورم این بود که ساکت باش !!

گابریل با اشاره ی دستش به مادرش فهماند که ساکت باشد! به سوی تلویزیون خیز برداشت و صدای آن را زیاد تر کرد. مجری همیشگی برنامه، ارنی مک میلان، با لبخند شیرینی به جادوگران و ساحره ها سلام کرد. او کت و شلوار مشکی پوشیده بود. بک گراوند صفحه، عکس کره ی زمین بود. ارنی موهایش را شانه شده به عقب داده بود.

- .. امشب از آقای آلفرد بلک نجوم شناس بزرگ عصر حاضر دعوت کردیم به برنامه تا ایشون در مورد اتفاقی که امشب ساعت دو و پنجاه و نه دقیقه و هجده ثانیه میفته برامون توضیحاتی بدهند! آقای یِلو .. چیز، بلک !

آلفرد که مرد لاغر و عینکی بود با موهای جو گندمی به ارنی چشم غره رفت و گفت:

- خب منم سلام میکنم به همگی. از شما هم متشکرم آقا مک گیلان ! چیز، میلان ! ( ارنی : ) چند روز پیش داشتم آخرین رسومات خودم رو نگاه میکردم که با کنار هم قرار دادن اونها متوجه چیزی شدم. یکی از اون ورق ها نشون میداد که امشب اتفاق جالبی می افته و اون اینه که خوشه ی ستاره ای بازی به نام " گابریل ! " توی آسمان دیده میشه! میتونم اطمینان بدم که این یکی از تماشایی ترین اتفاقات نجومی قرن اخیر هست.

ارنی : از زر هاتون چیز، از تعریفاتتون پیداست که شب جالبی میشه. چطور میشه این خوشه رو رصد کرد؟
آلفرد : تو مغز تو نمی گنجه.
ارنی : میشه لطفا بنالید؟ ما الان رو آنتنیم ..

آلفرد : خودت رو آنتنی ! من رو صندلی ام مردک! در هر حال، شما میتونید با زره بین هم اون رو ببینید، چه برسه به تلسکوپ ولی خب تلسکوپ زیبا تره. از هر کجای شهر هم دیده میشه درست سمت غرب هست. جایی که خورشید غروب میکنه. از ساعت سه تقریبا تا طلوع خورشید میتونید این خوشه ی زیبا رو ببینید. اما وقتی خورشید بزنه بالا ، منظورم اینه که خورشید بالا بیاد دیگه نمیتونید ببینیدش چون توی نور خورشید محو میشه و فردا هم حرکت زمین باعث میشه که ازش دور بشیم.

ارنی : از اطلاعات بوقی اتون کمال تشکر رو دارم .. به شخصه ولی ندارم!
آلفرد : کسی هم ازت نخواست داشته باشی.

ارنی کتش رو در میاره و میپره روی آلفرد و شروع میکنند به کتک کاری. گابریل دستش را دراز کرد و تلویزیون را خاموش. سپس به ساعت نگاهی انداخت، دوازده بود. چقدر دلش میخواست این خوشه ی زیبای هم اسم خودش را ببیند.

شب ، ساعت دو

دیریرینگ ، دیریرینگ
- گابریل.. گابریل .. ساعتت .. داره .. زنگ .. میزنه!
دیریرینگ ، دیریرینگ
- گابر باو پاشو بوقی !
دیریرینگ ، دیریرینگ
- مرض! با تو ام، گابر ! پاشو !

- ! اه فلور خفه شو دیه ، باو خوابم میاد !
فلور : تو الان خوابی؟
گابر : مگه کوری؟ خوابم دیگه اه!
فلور : !!

مدتی بعد

گابریل با عجله از یک طرف اتاق به سمت دیگر می دوید و مدام به فلور فحش میداد :

- بوقی چرا من رو بیدار نکردی؟ حالا فقط دو دقیقه وقت دارم تا لباس بپوشم! اون سایه سفیده ی من رو ندیدی ؟
فلور : وای ! مگه میخوای بری مهمونی ! بیا گم شو بالا !

و با سرعت هر دو از پله های اتاق وارد پشت بام شدند. سرمای هوا آن چنان زیاد بود که هر دو ناخود آگاه شروع به لرزیدن کردند وبندری زدند.

- اهم ببخشید. سلام! من توحید ظفر پور هستم دنبال هرمیون میگشتم. آدرس خونشون همینه؟
گابر : بذار ببینم .. آره همینه!
- مرسی. به همه سلام برسونید خانوم ها. خداحافظ!
فلور بعد از رفتن توحید : این بالا پشت بوم ما چی کار میکرد؟:ythin:

گابر : وای! اونو چی کار داری فلور! اونجا رو نگاه کن.. اون تیکه ی طناب مانند قرمز رو تو آسمون ببین.
فلور : آخ جووون! گابریل تو یه قهرمانی ! ربان قرمزه ام پیدا شد.

و با یک حرکت سریع ربان قرمز رنگ را از هوا قاپید. گابریل کاملا نا امید شده بود. ساعت از سه گذشته بود. در تلسکوپ نگاه کرد. به یک ستاره خیره ماند.. دو و بر ستاره نیز رنگی بود.. همین بود! توده ای ابی رنگ و زیبا بود. به نظر می چرخید. مثل ابر دور یک ستاره . ستاره های زیادی به شکل جی ( G ) در کنار هم قرار گرفته بودند. صجنه ی حیرت انگیزی بود. گابریل با خوشحالی چشم از تلسکوپ برداشت، بدون تلسکوپ چیزی جز تکه ای آبی رنگ در میان ابرها نمی دید..

با خوشحالی چند عکس از آن توده گرفت و دوباره به آن خیره شد. ستاره هایش نیز آبی رنگ بودند، همه چیز استقلالی بود .. ها؟ نه یعنی همه چیز آبی بود، رنگ مورد علاقه ی گابریل !

----

نام : پروین !

نام خانوادگی : پوز زن اینا !

لقب : پروین صندل !!

کار : آمپول زن !

کشف : به صورت کاملا اتفاقی ، کشف خوشه ی پروین .

طریقه ی کشف : پروین داشت از کنار یک کوه میگذشت که دید چهارتا تلسکوپ افتاده رو زمین ، اونا رو برداشت و به سمت چادر دانشمندها رفت همه ی اونا رو کشت و نشست مطالب رو راجع به نجوم خوند. داشت تو آسمون نگاه میکرد و دنبال خدا میگشت که ازش بپرسه چطوری تونسته این همه چیز خلق کنه، خسته نشده؟ که یک دفعه چشمش به خوشه ای زیبا افتاد که اسم خودش را روی اون گذاشت . آخه از نظر زیبایی جدا شبیه هم بوده اند!

او چهره ی خوشه ی پروین را ترسیم کرد و زیرش امضا هم زد:
" چاکر شما ، سیبیل پروین صندل ! "

نکته ای بس قابل توجه ،
[spoiler=شماره تلفن پروین!]پروین کشف ها و کفش های دیگری نیز داشته، برای اطلاع از اونها با ما تماس بگیرید! 00000000! [/spoiler]


[b]دیگه ب


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
التکلیف الاول!

نیمه های شب بود و صف طویلی در برابر کلاس خصوصی دامبلدور تشکیل شده بود.بیشتر افرادی درون صف را بچه های سیفیت تشکیل می داد.اگر چهدر بین آنان،پسرهایی از کشور زامبیا نیز حظور داشتند.باید اتفاقی افتاده باشد که این صف صف طویل را در پشت کلاس دامبلدور به وجود آورده باشد.در دست بیشتر کسانی که در صف قرار داشتند، کاغذی دیده می شد که به نظر می رسید مربوطبه آگهی چیزی باشد.دوربین بر روی یکی از کاغذها زوم می کند و نوشته هی سیاه رنگ آن به طور نسبتا واضح دیده می شود:

از نجوم چه می دانید؟آیا تاکنون با تلسکوپ کار کرده اید؟به کلاس خصوصی دامبلدور بیایید و لذت یک رصد کامل از ستاره ها را ببرید.

آوردن کرم الزامی نیست!

زمان: پنجشنبه-ساعت 11 شب

پ.ن: تنها ورود پسرها مجاز است!

امکان نداشت!دامبلدور و نجوم؟!باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد! دوربین می چرخد و اول صف را نشان می دهد که پیتر مشتاقانه منتظر نوبتش است.در روبروی وی باز می شود.پسرکی سیفیت با یک عصا از آن خارج می شود.در پشت سر وی،سر دامبلدور نیز از در بیرون می آید.

-شما لطفا!

پیتر با خوشحالی وارد اتاق می شود.پنجره اتاق باز است و در جلو آن،یک تلسکوپ نسبتا قوی وجود دارد.دامبلدور تلسکوپ را به گونه ای در جلوی پنجره قرار داده بود که پیتر برای نگاه کردن به آن،ناچار بود خم شود

-خیلی خوب پسرم!برو یه نگاهی به تلسکوپ بنداز!واسه تو تلسکوپ رو روی یه خوشه ستاره ای به نام "بیناموس" تنظیم کردم.یه نگاه توش کن جونی

پیتر ساده دل،با خوشحالی به سوی تلسکوپ رفت و پس از خم شدن،چشمش را بر روی عدسی دایره ای شکل تلسکوپ گذاشت.غافل از آنکه دامبلدور با نگاه های شیطانی هر لحظه به او نزدیک تر می شد.پیتر در تلسکوپ تصاویری را دید که به میزان بیناموسیش همین طور اضافه می شد.ستاره های آبی رنگ کله ی پیرمردی با ریش های بلند را در آسمان مجسم کرده بود که صورت پسرکی که با ستاره های سیفیت در آسمان سیاه رسم شده بود را می بوسید.در بالای محل بوسه پیرمرد با صورت پسرک،یک توده قرمز رنگ به شکل قلب به وجود آمده بود.پیتر احساس کرد بدنش با سرعت زیادی در حال جلو و عقب رفتن است!اما به حدی مجذوب تصویر بیناموسی ستاره ها شده بود که توجهی به اتفاقاتی که در حال رخ دادن بود،نمی کرد.

دامبلدور که به نظر می رسید تلاش زیادی می کند()، گفت:

-اوفففف!خوشه ای که تو داخل تلسکوپ می بینی، در واقع...اوففف!آخ!متشکل از دو خوشه است.سر اون پیرمرد و اون پسرک که الهی من قربونش برم جز خوشه های باز هستن.به همین دلیل یه رنگ آبی و سیفیت هستن...آه!اوفففف!اما اون قلبی که بالای کله اون دو تا کبوتر عشق...آخ!اوووه...هستش در واقع یک خوشه کروی هست.به همین خاطره که به رنگ قرمز در اومده.ولی چون فاصلش از ما دوره،به صورت توده ای دیده می شه.

دامبلدور آهی بلند کشید که نشان از آن بود که کار وی با پیتر تمام شده است و جلسه رصد وی به پایان رسیده است ظاهرا به همراه این آه بلند حرکات سریع بدن پیتر هم تمام شده بود.وقتی سر خود را بلند کرد و به پشت سر خود نگاه کرد به نظرش رسید که دامبلدور ردای خود را به بدنش محکم می بندد!

-آلبوس جان!مشکلی پیش اومده؟به نظر میاد ردات خیلی شله!چون مرتب داری اونو به بدنت محکم می کنی!

-نه جونی!هیچ مشکلی نیست!عزیزم رصدامروزت به پایان رسید.خیلی فیض بردیم از همنشینی با شما! بازم به ما سر بزن!در ضمن اگه تو راه رفتنمشکل داری می تونی از این عصا استفاده کردی!

بشکنی زد و یک عصا از غیب ظاهرشد و آنرا به پیتر داد و به همراه آن چشمکی نیز به او زد.پیتر از خجالت سرخ شده بود.با صدای تق تق عصایش،او نیز از اتاق بیرون آمد و به همراه آن بار دیگر سر دامبلدور بیرون آمد:

-جیمز سیریوس پاتر لطفا

======================
التکلیف الثانی

مکتشف خوشه پروین یک شاعر مشنگی است و او کسی نیست جز پروین اعتصامی! وی در سراییدن بوق شعر تبحر خاصی داشته است .او در سال 1960 میلادی، در حالی که 23 سال سن نداشت توانست این خوشه را به نام خود ثبت کند.طریقه کشف کردن این خوشه نیز خود داشتان جالبی دارد:

یک شب که پروین از سرودن بوق شعر زیاد خسته شده بود،در نیمه های شب به خواب عمیقی می رود.در خواب خود، می بیند که در فضا قرار دارد و ستاره های بسیاری در اطرافش وجود دارد.در گوشه ای از آسمان مقداری ستاره نام "پروین" را تشکیل داده بودند که برای او بسیار جالب بود. او از خواب بیدار می شود و پس از رصد های زیاد بالاخره این مکان را می بیند و به نام خود کشف می کند!

یادش گرامی باد!


[b]تن�


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۷

سيموس  فينيگان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۷:۵۲ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 392
آفلاین
هوا بسیار خوب بود.وزش بادی که از صبح آغاز شده بود،اکنون از بین رفته بود.ماه به زیبایی در آسمان معلوم بود.

سیموس در اتاقش بر روی تختش نشسته بود.دامبلدور به آنها گفته بود که عکس چند عدد پسر سیفیت میفیت پیدا کنند و برای او بیاورند تا او بتواند برای آنها کلاس خصوصی برگزار کند.(در صورت امکان اطلاعاتی راجع به خانواده شان و محل زندگی آنها)

به همین دلیل سیموس به پشت پنجره ی اتاقش رفت و به تماشای سایر خانه ها پرداخت.پرده ی بعضی از خانه ها به کنار رفته بود و این امکان بود که کسی بتواند داخل را ببیند.اما مشکلی وجود داشت.سیموس وسیله ای نداشت که بتواند توسط آن خانه های آن طرف خیابان را ببیند.به همین دلیل تصمیم گرفت که یک تلسکوپ تهیه کند.

فردای آن روز


سیموس به کوچه ی دیاگون رفت و به جستجوی محلی برای خرید تلسکوپ پرداخت.

بلاخره در نزدیکی کوچه ی ناکترن مغازه ای را که وسایل رصد علمی(نه بیناموسی)را می فروخت پیدا کرد.

داخل مغازه


سیموس به پیشخوان نزدیک شد و زنگی که بر روی آن برای صدا کردن فروشنده وجود داشت را به صدا درآورد.

_سلام
_سلام،میتونم کمکتون کنم؟
_بله،من یه تلسکوپ نیاز دارم.
_اه ه..بله حتما،میتونم بپرسیم برای چه سطحی ازمطالعات؟
_سطح بالا،تو مایه های دامبل(از نظر علمی و ...)
_بله،فهمیدم.چند لحظه صبر کنید!
_حتما.

فروشنده به طبقه ی بالای مغازه ی خود رفت تا تلسکوپی مناسب برای سیموس بیاورد.در این فاصله سیموس به قسمتهای مختلف مغازه نگاهی کرد.
در سمت چپ پیشخوان نمونه هایی از ماکت سفینه های مختلف قرار داشت.همچنین در سمت راست کتابهایی در مورد ستارگان دنباله درا و همینطور چگونگی پیش بینی آینده از روس ستارگان وجود داشت.

اما چیزی که توجه سیموس را بسیار جلب کرد،بر روی پیشخوان روزنامه پیام امروزی قرار داشت که اعلامیه بر روی صفحه اول آن خود نمایی می کرد:
توجه
بدین وسیله وزرات سحر و جادو اعلام میکند به شخصی که بتواند از خوشه ی پروین عکسی تهیه کند،1000 گالیون داده میشود.
همچنین نام وی در کتاب گینس جادوگری ثبت خوهد شد.


و در زیر این اعلامیه عکس وزیر مردمی،آلبوس سوروس پاتر،قرار داشت که با حالتی ارزشی() خودنمایی می کرد.

در همین هنگام فروشنده در حالی که جعبه ای در دست داشت به سیموس نزدیک شد.

_بفرمایید!
_ممنون!چه قدر باید تقدیم کنم؟
_28 گالیون.
_بفرمایید!
_ممنون!

سیموس از مغازه خارج شد و همچنان به اعلامیه فکر می کرد.بنابراین تصمیم گرفت امشب به تلاش برای کثب هزار گالیون بپردازد.

ساعت:0:34 بامداد.مکان:اتاق سیموس



سیموس تلسکوپ خود را آماده کرده و به پشت پنجره برده بود.او همچنین دوربین عکاسی خودش را آماده کرده بود.اکنون زمان رصد فرا رسیده بود.

سیموس تلسکوپش را به سمت آسمان گرفت و در آن به جستجوی خوشه ی پروین پرداخت.طبق نقشه هایی که تهیه کرده بود،آن میبایست در صورت فلکی ثور می بود.او ابتدا صورت فلکی ثور را پیدا کرد و سپس در نزدیکی آن به جستجوی خوشه فلکی پروین پرداخت.

پس از چند دقیقه جستجو سیموس توانست آن را پیدا کند.بی درنگ دوربین خود را آورد و آن را با توجه به زاویه تلسکوپ تنظیم کرد و عکس گرفت.

عکس خوبی تهیه کرده بود.سریع آن را در پاکتی گذاشت و همراه با آن نامه ای برای معرفی خودش و آدرس خانه اش و آن را جغدش،رابرت،به وزارت سحر و جادو فرستاد.

صبح روز بعد


سیموس به سرعت روزنامه ی پیام امروزی تهیه کرد.

در صفحه ی اول آن اعلامیه ای به شرح زیر چاپ شده بود:

از میان همه نمونه های ارسال شده،نمونه سیموس فینیگان،جادوگر ایرلندی،به عنوان برترین عکس ار خوشه ی پروین برگزیده شد.

سیموس:ا

تکلیف دوم


آلبرت گالیله از جادوگران و ستاره شناسان مشهور زمان خود بود.او در شهر کلن در آلمان زندگی می کرد و صاحب دو فرزند بود.

یک روز در حالی که مشغول رصد بود یکی از فرزندانش به نام پروین از پشت به سمت او دوید و به او برخورد کرو و زاویه تلسکوپ را روی این خوشه آورد.(به طور اتفاقی)آلبرت که ابتدا از این اتفاق بسیار ناراحت بود،پس از دیدن این خوشه از خوشحال در پوست خود نمی گنجید.همچنین او در همین راستا اسم این خوشه را پروین گذاشت و به شهرت جهانی دست یافت.

پ.ن:طرفداران کنونی او این داستان را تکذیب می کنند.


ویرایش شده توسط سيموس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۳ ۱۹:۱۵:۰۰

[size=large][b]و جسم سیمو


Re: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ شنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
رولی بنویسید که در آن توسط تلسکوپی ( بزرگ یا کوچک ) خوشه ی ستاره ای را رصد می کنید و البته کارتان بی دلیل نباشد .

- عمو ! عمو برام یه تلسکوپ میخری عمو دادلی؟؟
دادلی با ترس و لرز نیم نگاهی به چوبدستی اسباب بازی جیمز که از جیب شلوار جینش بیرون زده بود انداخت و آب دهانش را قورت داد . جیمز دوباره گفت :
- آخه بابام میگه تلسکوپ رو فقط مشنگا دارن ، میخریش عمو ؟
دادلی زیر چشمی به اطرافش نگاه کرد ، با خود عهد بست که این اولین و آخرین بار باشد که به دیدن هری و خانواده اش می آید . جیمز دوباره گوشه ی پیراهنش را تکان داد .

- عمو ! میخری دیگه نه؟
دادلی : امممم... جیمز... من ، فک نمی کنم بتونم...
اما به سرعت حرفش را خورد ، چشمان درشت و آبی جیمز به سرخی گرایید و انگشتان کوچکش را مشت کرد ، نسیمی از جای نامعلوم موهایش را تکان داد و چراغ های اتاق روشن و خاموش شدند ، جرقه هایی از نوک چوبدستی اسباب بازیش بیرون پرید و نفس هایش شمرده شد .

رنگ دادلی پریده و دهانش خشک شد :
- مع..معلومه... که میخرم عزیزم !
در کسری از ثانیه همه جیز به جای خود برگشته و چهره ی جیمز دوباره معصومیت چهره ی یک کودک عادی را پیدا کرد . جیمز لبخند زد.

صبح روز بعد :

هری در حالیکه جعبه ی بزرگی را در دست حمل می کرد وارد خانه شد ، بر روی جعبه خط خرچنگ قورباغه ی دادلی به چشم میخورد " برای جیمز کوچولو ! " ، هری جعبه را باز کرد و جیمز گل از گلش شکفت !
درون جعبه ، تلسکوپ آماتور نقره ای رنگی قرار داشت ، و همچنین نقشه ای که سرهم کردن آن را به صورت پیچیده ای نشان میداد .
هری خم شد تا قطعات تلسکوپ را متصل کند .
جیمز : ریپارو !
تلسکوپ آماده بود .
هری :

یک هفته بعد :


جیمز آخرین جمله از تکلیف پیشگویی اش را نوشت و قلم پرش را همراه با پاک کن و سرکن قرمزش در جامدادی آبی پوست توپکش جای داد و زیپش را کشید .

بیگ بیگ بیگ بیگ ....

ناگهان یویوی جیمز از روی تختش بر روی میز پرید و یه ماهواره ی گنده ازش زد بیرون که روش نوشته بود :

پروژه ی ستی _ جستجو در خانه !

صدایی کاملا بلند و واضح در اتاق پخش شد :
- کسی صدای ما رو شنید ؟ آیا زمین هم جادوگر داشت؟ یا همش مشنگ بود؟
جیمز بی آنکه خونسردی اش را از دست بدهد جیغی کشید ، یویو را با دو دست گرفت و گفت :
- من صدای شمارو شنید ! زمین هم جادوگر داشت ! بابای من بود هری پاتر !
- بابای تو بود کی؟
- هری پاتر !
- کی؟
- عله پاتر ، فرمانروای زوپس !
- WOW ! ( نکته ی کاملا جدی : از مکالمه ی جیمز و موجود فضایی ، مشنگ ها تنها قادر به گرفتن این موج شدند و تنها کلمه ی بی معنای WOW را دریافت کردند ، آنها هنوز هم در چیستی این کلمه در مانده اند ! )
جیمز یویو را در دستانش فشرد :
- شما بود کجا؟
- ما بود در فضا ! شما بود در کجا؟
- ما هم بود در فضا دیگه بوقی !
- آها ! خوب بود!

همان لحظه – سفینه ی فرمانده ی گورگول :

فرمانده بلند گویی را در دست گرفته و با عجله و اضطراب حرف می زد ، تماس با یک موجود فضایی او را به همان حد متعجب کرده بود که دریافت عله بودن بابای این موجود !
فرمانده دهانش را به بلند گو نزدیکتر کرد :
- ما بود در خوشه ی ستاره ای پروین ! تو دید مارا ؟
صدایی کودکانه از آن سوی بلند گو :
- چند مین صب کرد تا من دید شما را !
- آها ! اوکی !

دره ی گودریک :

جیمز به سرعت خود را به تلسکوپش رساند ، آن را با عجله به اطراف چرخاند و بر روی ستاره های مختلف زوم کرد .
چند ستاره ی کنار هم را می دید ، حدودا هفت یا هشت ستاره ، در حقیقت خوشه ی ستاره ای پروین را می دید ، زوم کرد ....
در کنار یکی از ستاره های درخشان خوشه ، یوفوی آبی رنگی را مشاهده کرد و در درون آن ، سایه ی موجودی را دید که برایش دست تکان میداد .

دوباره به سمت یویویش هجوم برد و با لهجه ی فضایی فریاد زد :
- من دید شما را ! من دید شما را !
- خوب است ! ما هم برای دیدن تو به زمین خواهیم آمد !
- خوب است ! خوب است ! ( ای ابله ! )

با استفاده از نیروی تخیل خودتون کاشف خوشه ی پروین را که یک جادوگر بوده معرفی کنید !

نام : پروین
نام خانوادگی : ظفرپور

پروین ظفر پور ساحره ای ایرانی بود که در رستوران ساعی در شهر همدان کار میکرد که لطفا اگر کسی دوست دارد او را ببیند به آنجا برود و از نوه ی او نظر خواهی کند راجع به همدان و به او شماره ی اما واتسون را بدهد .
یک شب که پروین در حال رصد فضا و کهکشان بود و به اما واتسون هم فکر می کرد ، متوجه چند ستاره شد که با فاصله ی کمی از هم قرار داشتند و برای همین ، او از فرط خوشحالی کشف بزرگش خودش را بوث کرد و نام کشف بزرگش را خوشه باز و کهکشانی پروین گذاشت .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.