هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است!

- آی ... وای ! باب بسه دیگه ! خواهش ! التماس !

دامبلدور که خیلی ریلکس هست ، لبخند شیرینی میزنه و با کتفش عینک نیم دایره ایش رو روی صورتش صاف میکنه و زمزمه میکنه : ای پسره شیطون ، من کلی دانش آموز خصوصی داشتم ، ولی انقدر تا حالا کسی شیطنت نکرده بودا ! همینه که من ازت خوشم اومده و الان برات جلسه جبرانی هم گذاشتم دیگه .

- پرفسور پرفسور ! من غلط کردم ، خواهش میکنم بزارید برم ... قشنگ یاد گرفتم درسمو !

دامبلدور که با شور و حرارت و قدرت خاصی مشغول تدریس درس امروز بود و هنگام صحبت کردن ، صداش نازک میشد و بعضی مواقع مکث میکرد با یک دست پسر را نگه داشت و با دست دیگر دستی به سر و رو و پوست سفید و لطیفش کشید و گفت : ایول بابا ! من هر چی دانش آموز خصوصی دارم همشون سنشون زیاده و این ریش و ایناشون اذیتم میکنه ... بعد از سالها و از دست دادن گلرت من تازه دارم یه صورت سفید و لطیف رو لمس میکنم ! آه چه هیجانیم داره

- پرفسور من خواهش میکنم ازتون ! تکلیف گیاه شناسیم مونده ، اجازه بدید من برم انجامش بدم ! نـــــه ! پروفسورررر !

دامبلدور که اصلا در حس و حال خودش نبود ، بعد از مدت ها از کوره در رفت و گفت : عهه ! بچه ی لوس ! من وسط تدریسم اگر کسی حرف بزنه تمرکزم بهم میریزه و میبینی مرلینی نکرده یه چیزیو اشتباهی بهت یاد میدم ! دندون به جیگر بگیر دیگه پنج مین ! و فی البداهه با عصبانیت اضافه کرد : دمش گرم باب پرسی ! من هر چی میگم بیخیال ، وقت تدریس تمومه گیر میده که نه باب کجا میری ، یه ذره دیگه درس بده

- باب پرفسور اون گنجایشش بالاس ! من فعلا فکر تکلیف این گیاهشناسیم ! ننویسم پوسته کلمو میکنه استاد باب !

دامبلدور که باری دیگر آرام شده بود ، با لحن شیرینی گفت : غلط کرده ! من باهاش حرف میزنم میگم امتیاز کاملو بهت بده ، اصلا نمیخواد تکلیف بنویسی ... مدیر مدرسه برای همین وقتاس دیگه

-

دامبلدور دیگه از خود بی خود شده و شدیدا توی نخ تدریس رفته و با شور و شعف خیلی خیلی زیادی مشغول تدریس هست و به شدت هم داره عرق میریزه که با حالت غیر عادی پسرک لحظه ای متوقف میشه .

- نــــــــه ! سوختم ! وایییی !

دامبلدور دستپاچه شده و با وحشت از پسر فاصله میگیره و با دیدن اینکه پسر خودش رو گرفته و مدام تکرار میکنه سوختم ، نگران میشه . چوبدستیش رو از روی میز مدیریت برمیداره و به سمت پاهای پسر میگیره و زمزمه میکنه : آگوآمنتی !

بالافاصله مقادیر زیادی آب از نوک چوبدستیش خارج میشه و کاملا پسر رو خنک میکنه و به این صورت میشه که پسر باری دیگه آروم و قرار میگیره و با انرژی بیشتر از قبل می ایسته !

دامبلدور : اوه عزیزم بیا برای ادامه تدریس !

-



چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید.

مواد خوراکی بصورت طبیعی بدست میان و امکان ایجاد اونها به صورت های مصنوعی یا به کمک اوراد و طلسم ها نیست . مواد خوراکی تنها از طبیعیت به دست می آیند و نمیتوان به کمک جادو آنها را خلق کرد . در هاگوارتز هم بارها دیده شده که به کمک جادو غذاها روی میز حاضر میشوند که سر در گمی برای دانش آموزان به وجود آمده بود ، ولی در واقع آن غذاها توسط جن های هاگوارتز آماده شده و به آنجا آورده میشدند .



موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید.

مال و ثروت
چنین چیزی امکان پذیر نیست و اگر به این صورت بود که دیگه جادوگران مشکلی نداشتند ! البته میشه پول قلابی بوجود آورد !

اشیا ( خونه ، ماشین )
اشیا رو میشه به سمت خودمون بیاریم از جایی به جای دیگه ، ولی نمیشه اونها رو ایجاد کرد .

هوا
هوا هم یکی از مواردیه که بر خلاف آب و آتش نمیتوان ایجادشون کرد ! اینجا مقصود از هوا اکسیژن و هوای مورد نیاز برای تنفس هست ، و گرنه هوایی که مثل سشوار عمل کنه میشه پدید آورد .


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱ ۲۰:۵۱:۲۳

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
سلام


رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! (20 امتیاز)

در تاریکی نیمه شب، شعله های آتش پیرامون عمارت متروک و قدیمی که از آن با نام شیون آورگان یاد می شد، زبانه می کشید. پنج شنل پوش عمارت را از پنج سو محاصره کرده بودند. ماسک هایی وحشت زا به صورت زده بودند. چوبدستی هایی در دست داشتند که از نوک آنها شعله های آتش به همراه جرقه های قرمز رنگی زبانه می کشید. شعله ها فاصله کمی تا دیوارهای عمارت داشتند. گویی انتظار فرمانی را می کشیدند تا چوبدستی هایشان را تکان دهند و شعله های آتش را به سوی عمارت متروک روانه سازند. صدای جیغ هایی کوتاه از دور دست ها در فضا طنین می انداخت.

صدایی مردانه به میان صدای زبانه کشیدن شعله ها پیچید:

« اه...لعنت به این بلاتریکس! ما تا کی باید منتظر اون باشیم...یه آدم رو نمی تونه بکشه... »

صدا از سوی شنل پوشی به گوش رسید که با غرولند چوبدستی اش را می لرزاند و شعله های آتشش را به پنجره های ساختمان نزدیک می کرد. شنل پوش کناری اش، دستش را روی ماسک کشید و آن را بالا زد، صورت گوشت آلود و خون مرده اش زیر نور شعله های آتش نمایان گشت. فقط دیدگانش به همراه دندان هایش زرد رنگش قابل تشخیص سایرین بود. چهره ی نامساعدش پوزخند اطرافیانش را برانگیخت. با صدایی محکم و جدی رو به شنل پوش کناری اش گفت:


« گری بک، گرگینه ی لعنتی...دهنت رو بند...می بینی که اون ایماگو با صورتم چیکار کرده...ارباب افتخار تکه تکه کردنش رو به بلاتریکس داده... »

صدای جدی و خشکی از سوی دیگرش به گوش رسید و او را وادار به چرخیدن به سوی دیگر کرد، سوروس اسنیپ بود که او هم ماسک خود را کنار زده بود و صورت سفیدش نمایان شد:

« دالاهوف عزیز، می تونستی بمونی تا ارباب هنر جادوگریش رو به رخت می کشید تا صورت زیبات رو زیباتر کنه، وقت نداریم، باید زود بریم...دوست نداری که با گشت شبانه وزارت روبه رو بشیم.هان؟آنتونین؟»

دالاهوف خونین سیما سرش را به آرامی به نشانه تایید تکان داد. با صدای انفجار مانندی از داخل عمارت پنج شنل پوش به شیون آورگان متروک نگاه کردند. گرد و غبار عجیبی از پنجره های بدون شیشه عمارت بیرون می آمد و به هوا می پیوست. صدای قهقهه ها و به دنبالش جیغ های کوتاه شیطانی زنی به گوش می رسید.


داخل ساختمان

نفس نفس می زد. خود را روی جعبه های چوبی خرد شده انداخته بود. در کمرش احساس درد عجیبی داشت. موهای بلوندش روی صورتش ریخته شده و دیدگانش را کمی مات می کرد. قطرات عرق کف دستانش جان گرفته بودند و چوبدستی را به رقص و لیز خوردن کف دستش وا می داشتند. دور لب هایش خونین بود. بسیار خوش شانس بود. اخگر سبز رنگ افسون با فاصله کمی از کنارش گذشته بود، خود را پشت جعبه های شکسته انداخته بود.

صدای قهقهه های زشت بلاتریکس لسترانج در گوش هایشان به مانند موجی دیوانه وار طنین می انداخت. صدای قدم های آرامش را می شنید. سرش را عقب کشید. حفره های ریزی روی دیوار بود. به آرامی خود را بی صدا روی زمین کشید. دردی دیوانه کننده در کمر خود حس می کرد. می خواست فریاد بزند و گریه کند، اما دهانش قفل بود. قطرات اشکش روی گونه های خونینش جاری شد. چشمش را مقابل حفره قرار داد.

لسترانج را دید. شنل و لباسی یکدست سیاه بر تن داشت.ماسکی روی صورت نداشت، موهای فرفری و پریشان سیاهش روی صورتش را پوشانده بود. چشم هایش را به این سو و آن سو تکان می داد. در آن تاریکی چیز بیشتری نمی داد. می توانست تشخیص دهد که آرام آرام رو به جلو حرکت می کند.

چشمانش را از مقابل حفره کنار کشید، پاهایش را از روی تکه های چوبی جعبه بالا کشید وایستاد و صاف به ذیوار تکیه زد. دستش روی پیشانی اش کشید و موهایش را از مقابل دیدگانش کنار زد. صدای آرام و زنانه ای در گوشش طنین می انداخت:

«لی کانوم اینفی مورا... »

با صدای " قیژ" مانندی شعله های آتش به روی چارچوب و درب کنار اینیگو ایماگو افکنده شد. درب چوبی ای که کنار دست چپ ایماگو بود و روی آن طرح و نقش هایی درهم و شکسته به چشم می خورد، در حال اشتعال بود. با وحشت خود را عقب کشید، شعله ای از روی درب در مقابل صورتش پرتاب شد و زبانه کشید.

دیدگانش را بست و آبی را در ذهن تصور می کرد که روی آتش می ریخت و آن را در خود می گرفت و می برد. چوبدستی را بلافاصله در مقابل شعله آتش گرفت و آن را دایره وار چرخاند، با وحشت به آرامی زیر لب زمزمه کرد:

« آگوآمنتی»

دستش لرزشی گرفت، از نوک چوبدستی کف دستش آب زلالی به همراه هاله های کوتاه آبی رنگی ظاهر گشت و روی شعله های آتش ریخته شد و آن را به میان خود گرفت وناپدید کرد. صدای لسترانج را شنید که با پوزخند می گفت:

« پس هنوز اونجایی!پس هنوز زنده ای مردک احمق! لحظات آخرته!»

صدای گام های کوبنده و سریع به گوشش رسید. لسترانج داشت به سمت او حمله می کرد. هجوم فکر خنده داری، رو لب هایش خنده را نشاند. تصور می کرد که با آب همان گونه که شعله های آتش را بلعید، لسترانج را که با طناب بسته شده بود را هم می بلعید. با پوزخندی فکرش را احمقانه خواند. قدم های لسترانج نزدیک می شد. چوبدستی را محکم در مقابل خود گرفته بود، عقب عقب رفت و نعره زد:

« آگوآمنتی...آگوآمنتی...اینکارسروس»

لسترانج با پرشی بلند از روی جعبه های شکسته روی زمین ازمیان چارچوب دغال شده درب در کنارش ظاهر شد. قطرات آب از سر و رویش می چکید. طنابی به پیرامون بدنش پیچیده شد و او را به میان جعبه ها، نقش بر زمین کرد. موهای سیاه و فرفری لسترانج خیس شده بودند و روی صورت سفیدش را پوشانده بودند. صدای خنده هایی کوتاه از میان موهای روی صورت لسترانج به گوش می رسید.

چوبدستی لسترانج از میان دستانش رها شده بود و به مقابل پای ایماگو افتاده بود. نفس نفس زنان خم شد و چوبدستی را در دست چپ خود گرفت و عقب عقب رفت. صدای کوبیده شدن تخته یا چوب به گوشش می رسید. افرادی دیگر داشتند به او نزدیک می شدند، صداهای مختلفی را از داخل ساختمان و طبقه دوم می شنید که فریاد می زدند:

« بلاتریکس»

بلاتریکس سرش را بالا گرفت و تکانی داد. موهای کمی بالا رفتند و می توانست اینیگو ایماگو را ببیند که شنل سیاهش را روی زمین رها می کرد و از میان پنجره به بیرون فرار می کند. بدون آنکه حرفی بزند، قهقهه هایی پشت سر هم سر داد. پنج شنل پوش بر بالینش ایستاده بودند و با تعجب او را می نگریستند که همچنان خنده های زورکی سر می داد. گویی که توان کنترل آن را ندارد.


چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید.(5 امتیاز)

مغز چوبدستی هایی جادویی به گونه ای هستند که اجازه خلق یک مورد خاصی را به فرد اجرا کننده نمی دهند. مغز چوبدستی شامل افسون هایی است که می تواند تغییراتی را در مواردی که مقابل ما ماهیت دارند، ایجاد کند اما این توانایی در مغز آن گنجانده نشده است که قادر باشد هر چیزی را خلق کند. به عنوان مثال شما قادر نیستید یک کیک خامه ای ظاهر کنید، اما قادر هستی به کمک جادو، افسون هایی اجرا نمایید که شکل و حالت هایی به یک کیک خامه ای دهید.

می توان به گونه ای کیک خامه ای را ظاهر کرد، اما مثال زیر واضح تر است:

در اعصار دور، جادوگران به کمک عصای خود قادر به ایجاد انواع خوراکی بودند و بسیاری از آنها در سرزمین های نظیر مصر امروزی ازاین طریق به درآمدی نیز می رسیدند. اما در اصل آنان فقط حیله ای به کار می بردند؛ در اصل هیچ کدام از خوراکی های ایجاد شده توسط آنان دوام زیادی نداشتند و زود ناپدید می شدند. به عنوان مثال ممکن بود با نوشیدن یک لیوان آب ایجاد شده همان هنگام تشنگی رفع می شد، اما پس از لحظاتی تشنگی بار دیگر باز می گشت و آن حیله بوده است. درست به مانند آنکه شما هیچ چیز، یعنی پوچی کامل، یعنی هوا را بلعیده یا نوشیده بودید.

آنتوان فروسکی، جادوگر، گیاهشناس و محقق روسی در قرن هجدهم، علت این امر را طی دو سال مورد بررسی و تحقیق خود قرار داد و درآزمایش های متعدد خود پی برد که این عامل به مغز چوبدستی بر می گردد. وی اثبات نمود که فرمهای رويشی گياهان و درختان چوبی با بافتهای خشبی و ریشه های فاقد ذخائر سلولزی و لیگنینی موجب چنین موردی شده است.

در گذشته های دور چوبدستی جادویی امروزی نبود و ایجاد خوراکی های مجازی با عصاها صورت می گرفت که آسان تر بود. مغز عصاهای آن زمان از تنه درختان متفاوتی گرفته می شد که ریشه هایشان از استرهای متفاوتی برخوردار بوده و با درختان امروزی و چند قرناخیربسیار متفاوت است.



موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. (5 امتیاز)

1. موجودات زنده
2.مواد غذایی
3. اماکن و بناها

* قادر نیستید با تکان دادن چوبدستی خود برج ایفل را در وسط ورزشگاه کوییدیچ هاگوارتز بنا کنید.*

4. وسایل و مدارک خاص

* قادر نیستید کلاه وزیر سحر و جادو یا پول و ثروت بیل گیتس یا عطر روی میز هرمیون گرنجر را ایجاد نمایید*

5. وسایل نقلیه(جاروی پرواز یا ماشین پرنده)

* قادر نیستید یک جاروی پرواز یا یک ماشین پرنده را ایجاد نمایید.*


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۵ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)

پیوز شش مرحله رسیدن به مدال قدرت را رد کرده بود. با ترس و نگرانی به مرحله هفتم و آخر رفت. او هفت عنصر قدرت جهان را پشت سر گذاشته بود ! ابتدا خاک ، سپس آتش ، سوم هوا ، چهارم نیروی زنده ، پنجم نیروی جادو ، ششم نیروی کیهان و حالا نوبت آب بود ! پیوز قدم دیگری به جلو برداشت ! او در سالن تاریک و بلندی قرار داشت که از شدت تاریکی دیوار هایش مشخص نبود. کفش با سنگ مرمر سبز فرش شده بود و بوی نم در آن آکنده بود.
پیوز چوبدستی اش را بالا گرفت. ورد لوموس را خواند و قدم دیگری جلو گذاشت. حالا دیوار های سنگی مقابلش نمایان شده بود. پیوز ناگهان متوجه نور آبی رنگی شد. نور کم کم گسترش یافت و موجود بلند قامتی در ان نمایان شد و نور با همان سرعتی که آمده بود ناپدید شد. پیوز حالا پیرمرد بلند قامت تنومندی را می دید که ریش های بلند و صورتی خشن داشت و عصایی به دستش بود ! عصایی که سرش تبدیل به خنجر می شد ! خنجر سه سر : خنجر پوسایدون !
پیوز پوسایدون ، الهه آبها را در برابر خود یافت. مغزش از کار افتاده بود. واقعا قفل کرده بود. بدنش میلرزید و سعی می کرد به شکست فکر نکند. در دلش همهمه ای به پا بود. چشمانش گویی تصمیم داشت تا داخل مغزش را ببیند ، به دور خود میچرخید.
پیوز سعی کرد تمرکز کند. حالا پوسایدون داشت به سمت او حرکت می کرد. سر انجام بعد از تمرکز بسیار به یادش آمد که تنها راه مبارزه با الهه آب ها ، آتش است !
پوسایدون حالا عصای سحرانگیزش را بالا گرفته بود که با عکس العمل سریع پیوز روبرو شد ! پیوز چوبدستی اش را بالا گرفت و مستقیم صورت پوسایدون را نشانه رفت و فریاد زد : « ایگنم ** »
نور زردی درخشید و شعله های زرد و نارنجی آتش از چوبدستش پیوز فوران کرد و بر سرو روی پوسایدون باریدن گرفت. پوسایدون فقط فریاد می کشید. کم کم بدنش تهلیل رفت و ذرات بخار آب در بالای سرش شکل گرفت. پیوز سرش را به زیر انداخت و از کنار او گذشت ! او حالا می توانست مدال نقره ای رنگ قدرت را روی جایگاهی ببیند که نگین آبی رنگ وسط آن در نور چوبدستی پیوز می درخشید !
** ایگنم : در زبان لاتین معادل آتش است !


2- چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)


زیرا این مواد فقط از طبیعت به دست می آید. عموما مواد غذایی همه یا از گیاهان و یا از بدن جانوران تامین می شوند ! ایجاد آنها توسط جادو غیر ممکن است زیرا موجودات و جانوران زنده و اعضای بدن آنها را نمی توان با جادو ایجاد کرد. مواد خوراکی را می توان احضار کرد یا از مقدار کمی از آنها مقداری بیشتر تولید کرد. اما به دلیل احترام به نیروی زنده جاری در بدن موجودات طبیعی ایجاد آن غیر ممکن است !

3- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. ( 5 امتیاز)


موجودات زنده : زیرا فقط خالق هستی است که می تواند آنها را ایجاد کند و برای احترام به نیروی زنده جاری در بردن آنها ایجاد موجود زنده غیر ممکن است !

مواد غذایی : زیرا قالب مواد غذایی از گیاهان و جانوران و موجودات زنده تامین می شوند و ایجاد موجودات زنده غیر ممکن است !

علم و دانش و بستگان آن : علم و دانش و بستگان آن مانند کتاب و اطلاعات را نمی توان ایجاد کرد زیرا علم مربوط به توانایی های مغزی انسان است و فقط از راه یادگیری کسب می شود و کتاب و مجله و ... را هم فقط می توان احضار کرد.

جادو و بستگان آن : جادو و طلسم و بستگان آن مانند علم جادو یا چوب جادویی یا جاروی پرنده را نمی توان ایجاد کرد و فقط می توان آن را احضار کرد یا مقدار کمی از آن را گسترش داد !

پول و قدرت : پول و قدرت (منظور قدرت جسمی نیست) قابل ایجاد کردن نیستند زیرا اگر چنین بود همه جادوگران به پول های کلان و قدرت و منسب و جایگاه های اجتماعی می رسیدند در حالی که چنین نیست و قدرت فقط با تلاش به دست می آید ! تنها راه رسیدن به پول نیز اخضار آن است !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
- رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)

2- چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)
1_
_وای ولم کن!خسته شدم.حالا که اینطور شد دیگه نمی نویسم.تمرینم نمی کنم.اصلا بهش نگاهم نمی کنم،خب سخته دیگه.
لورا برای هزارمین بار داشت غر غر می کرد که چقدر مقاله ی طلسم های جادویی سخته که...
سدریک همان طور که سرش را می خاراند وارد تالار شد و گفت:لورا میشه اینقدر غر نزنی؟خفت می کنم ها!
لورا که منتظر یک دعوای حسابی، برای خالی کردن حرسش بود گفت:چی؟تو چی گفتی؟
سدریک با آرامش گفت:من گفتم غر نزن مگرنه خفت می کنم
سدریک همانطور که به قیافه ی خشمگین لورا نگاه می کرد متوجه ی حرفی که زده بود شد و با دستپاچگی گفت گفت:خب ببین..منظورم از خفه کردن یه چیز دیگه بود...نه!یعنی...
لورا با جیغ و داد گفت:چوب دستیتو بکش بیرون تا یه دوئل حسابی کنیم.
سدریک همان طور که پشتش از دوئل کردن با یک مونث مخصوصا از نوع عصبانی شده اش می لرزید گفت:ببین بیا صلح کنیم...اصلا رزاریوس.
سپس گل را به لورا داد. ولی لورا گل را پرت کرد و گفت:گل دلت می خواد باشه رزاریوس، رزاریوس،رزاریوس...
سپس هر سه گل را محکم به سر سدریک زد و گفت:اگه می خوای یه کیکم برات ظاهر کنم....
سدریک همانطور که سرش را دو دستی گرفته بود گفت:چی میگی ؟ غذا جزو پنج اشیایی هستن که نمی شه ظاهرشون کرد...آخ!
در همین حال یک کیک شاتوت با ظرف طلایی اش به صورت سدریک اصابت کرد و او را نقش زمین کرد.لورا همانطور که ایستاده بود گفت:خودم می دونم چون...
سدریک همان طور که از سر جای خود بلند می شد و دو چشم خود که بر اثر چنین اتفاقاتی کبود شده را می مالد و می گوید:الان نگو که امتیاز بی امتیاز!لورا خیلی خنگی چون آخه کی کیک شاتوتی رو پرت می کنه؟
لورا از عصبانیت داشت منفجر می شد پس نعره زد:این کیک روی میز بود که من برداشتم و پرتش کردم در ضمن: اینکارسروس
سدریک با فریادی طولانی به یک طناب بسته شد.لورا همانطور که داشت فکر می کرد تمام چیزی که باید در مقاله ی ورد ها و طلسمات جادویی می نوشت یادش آمد و همه ی آنها را مدیون سدریک بود پس به پیش او رفت و با مهربانی گفت:ببخشید که عصبانی شدم.حالا اگه می خوای آب ضاهر کنم دست و روتو بشوری آگوآمنتی....
سدریک از درد ناله ای زد.
لورا نخودی خندید و گفت:ببخشید شاید باید فشارشو کمتر می کردم..خب من دیگه برم مقاله ام رو بنویسم.
سدریک داد زد:حداقل بیا این طنابو وا کن...!!
++++++++++++++++++++++++++++++
سوال دوم:
چون در این صورت علم مربوطه هیچ پیشرفتی نمی کرد و تمام مواد غذایی حاصل از گوشت حیوانات و گیاهان می گندیدند
++++++++++++++++++++++++++++++
سوال سوم:
1-اکسیژن و دیگر گاز ها...
2-هر چه که باعث از بین رفتن اقتصاد بشه مثل پول جواهرات، زیر خاکی و....
3-مسکن ،خونه زندگی ویلا و....



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
تکلیف اول
گویی شب ، صبح شده بود ... دود و آتش آنچنان از خانه ای سوخته به بیرون فرار می کرد که گویی می خواست تمامی نیلگونی شب را با رنگ جهنمی خود برباید.

مردی با چهره مضطرب درست رو به روی خانه در حال سوختن قرار گرفته بود... چوب دستی اش را آنچنان محکم در دست گرفته بود که دور انگشتانش سفید شده بود.
مرد با عجله از این طرف به آن طرف میرفت و ناگهان صدای جیغی توجهش را به خانه جلب کرد.
_ آیا کسی زنده بود؟
تصمیمش را گرفت ردای دوده گرفته اش را محکم به دور خود پیچید و وارد خانه آتش گرفته شد.

دود تمامی خانه را در بر گرفته بود و تمامی اثاثیه های موجود در خانه در زیر آتش جلز و ولز می کردند.
دوباره همان صدای جیغ!
مرد دستش را کمی تکان داد و با صدایی که می شد اضطراب را به راحتی در تشخیص داد فریا زد : آگومنتی!
آتشی که راهش را سد کرده بود بلافاصله بعد از برخوردش با آب فیس فیسی کرد و بخارش از پنجره های باز خانه بی رون رفت.
کمی جلوتر درست در راهرویی که منبع جیغ می رسید دودی عظیم قرار داشت ، دوباره چوبش را تکان داد و زیر لب طلسمی را گفت . برقی نقره ای درست در وسط دود زده شد و دود پراکنده در اطراف قرار گرفت.

در اتاق را باز کرد و دختری بیهوش را بر روی تخت دید . موهای طلایی بر هم ریخته اش دود گرفته بود و دستان ظریف و کوچکش می توانست دل تمامی سنگ دلان را نرم کند.

مرد ، لبخندی گرم زد سپس طلسمی را اجرا کرد ، ماسکی سفید رنگ درست دهان و بینی کوچک دخترک را پوشاند . طلسمی دیگر که منجر دستکش بود بر دستان کوجک دخترک قرار گرفت تا مانع سوختگی آنها شود.
سپس مرد دخترک را بغل کرد و در اتاق را باز نمود و با شتاب از خانه بیرون رفت.

آتش آرام گرفته بود و ماه ، انوار نقره ای رنگش را بر زمین می تاباند.
درختک همچنان غرق در خواب و بیهوشی بود.
مرد پارچه ای سفید از نوک چوب دستیش خارج کرد و دخترک را بر روی آن خواباند ، سپس زیر لب گوی با خود حرف میزد گفت :
_ بخواب ، من مادر و پدرت را به دستور لرد سیاه کشتم ولی ، تو زنده ای ... افرادی که دارای چنین سرنوشتی هستند کم نیست!
سپس آهی کشید ، از جا بلند شد و در تاریکی قیرگون شب ناپدید شد.

تکلیف دوم
نمی توان مواد غذایی را با جادو ساخت ، زیرا که مواد غذایی هر کدام از چندین مواد دیگر ساخته شده اند ، هرچند میتوان چندین مواد اولیه را خودمون آماده کرده و با جادو آنها را به یک ماده غذایی تبدیل کنیم.

تکلیف سوم
اکثر چیزهایی را که به اقتصاد ضرر میزنند را نمیتوان به وجود آورد :
1.پول 2.چوب های جادویی دیگر 3.البسه

با احترام فراوان.


وقتی �


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱:۴۸ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
تکلیف اول


سیموس بیکارتر از همیشه تر اتاقش دراز کشیده بود.روزهای کسل کننده ای را می گذراند.بنابراین تصمیم گرفت تا برای مقداری تغییر روحیه به هالی ویزارد برود.

در هالی ویزارد


پس از دیدن فیلمهای بس خوف به کارگردانی تره ور با روحیه ای عالی از هالی ویزارد خارج و به سمت روانه شد.

در راه فالگیری را دید که نقابی به صورت زده بود.
_بذار فالت بگیرٌم!
_نه!دست از سرم بردار تو یه شیادی!
_نه!تو منو با اونای دیگــــه یکی مدونی؟!
_آره!شما همتون مثل همید!
_حال بذار فالت بگیرم!

پس از کش مکش های فراوان،بلاخره پس از 10 دقیقه سیموس مجبور شد تا درخواست فاگیر را بپذیرد!

_خطهای دستت نشون میده که خوش اقبالی!ها..بزودی شخصیتت عوض میشه!
_چی گفتی؟!
_همون کخ شنفتی!
_تو از کجا میدونی؟!
_ها..خو مو فالگیرم!
_ادامه بده!
_اون شخصیتی که میگیری یه برادرزاده داره که داف استاد درس طلسماتت هست!
_اسم شخصیتم میتونی بگی؟
_ها..چین چروکات راز دارند،نمیشه راحت اقبالتو دید!اون شخصیته یه برادر دوقلو داره!اونا خیلی باحالند!

سیموس وقتی دید که این همه اطلاعات فالگیر درست از آب درآمده است،چند گالیون به او داد.همچنین او را به رستورانی برای نهار برد.

در رستوران



فالگیر در حالی که با حرص و ولع غذا را میخورد(مثل اینکه تا حالا غذا نخورده بود) با سیموس صحبت می کرد.

_تو اینارو ...از کجا میدونی؟
_ب..گٌم که رب...یبٌم شی؟!
_نه!فقط از سر کنجکاوی این رو پرسیدم!
_خو ...دیگ..دیگه نپرس!

سیموس که از این همه اطلاعات فالگیر تعجب کرده بود به او شک کرد.

_بگو ببینم!درآمدت چه طوریه؟خوبه!
_ها..نپرس که دلٌم خونه!همه که مثل شما با معرفت نیستند که!
_بذار صورتتو ببینم؟!
_نه!میخوای آبروم ببری؟!
_مطمئن باش!به کسی نمی گم!
_اصلا مٌو سیر شدم!خداحافظ!

سیموس که خیلی با عجله به دنبال فالگیر می دوید،او را از پشت هول داد و او نقش بر زمین شد!

پس از آنکه نقاب فالگیر کنار رفت،سیموس آنچه را که میدید باور نمیکرد!
او کسی نبود جز پرسی ویزلی!

_ای شیاد!تو همه رو میدونستی؟اشتباه کردم که با تو به خاطر تغییر شناسه ام مشورت کردم!

پرسی که حالت حرف زدنش عادی شده بود گفت:نه سیموس!خواهش میکنم!
_حالا من تورو تحویل قانون میدم تا به سزای اعمالت برسی!rant:اصلا تو پیشگو نیستی که تو مدرسه درس میدی؟!چه طور سر استرجس رو کلاه گذاشتی؟حتما با همین کارا!

قبل از اینکه پرسی بتواند صحبتی بکند سیموس فریاد زد:اینکار سروس!

در همان حال که پرسی تقلا میکرد تا خودش را آزاد سازد،سیموس سپر مدافعی پیام رسان به وزارت فرستاد تا بیایند و پرسی را به آزکابان منتقل سازند!

تکلیف دوم


چون خوراکی ها دارای خواص هستند.منظورم از خواص اینه که میتونه یه خوراکی سالم یا فاسد باشه!مغذی یا بیهوده!به همین دلیل نمیشه اونارو درست کرد.

تکلیف سوم


ا)لباس:چون دارای مدلهای مختلفه.رنگهای مختلف و ...
2)کتابها:مطالب مختلفی داره.
3)پول.اگه میشد انقد رولینگ زار نمیزد که خونواده ویزلی فقیره!


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

كينگزلي شكلبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ یکشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۲۸ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از در به درم تو كوچه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 98
آفلاین
رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است! ( 20 امتیاز)
_تدي،تدي بيدار شو.
_اه!ولم كن،الان ميكشمت نفس كش.بوم...دوم...اخ
_تدي،تدي جون بيدار شو.
_نامردا چند نفر به يك نفر؟.شترق
_باب يكي بياد كمكم كنه.گوآمنتی
در همين حال مقدار زيادي اب از چوبدستي جيمز خارج شد و از اونجايي كه در ريختن اب روي تد يكم زياده روي كرده بود تخت تدي اندكي بسيار خيس گشت.
جيمز:بيدار شو تدي،حالت خوبه؟
تد:به من حمله ميكني؟بگير كه اومد.دوپش
_اخ،دماغم ناكت شد.وايستا الان ميگم بابام بياد دعوات كنه.
يك ربع بعد جيمز در حالي يك دستش تو دماغش بود دست ديگش هم تو دست باباش همراه ويكتوريا وارد اتاق شدند.
ويكتوريا:تدي،خودتو خيس كردي؟
هري:تدي جون اگه تنهايي نميتوني بري دستشويي ميخواي من ببرمت?
تد كه با ديدن ويكتوريا حسابي به هوش امده بود،گفت:من؟چي؟نه،من خودمو خيس نكردم.
هري:جيمز ميگفت تو خواب با خودت حرف ميزدي.خواب بد ديدي تد؟اگه ميخواي شبا ويكتوريا بياد كنارت بخوابه؟
تد:
ويكتوريا:چي؟من كنارش بخوابم؟حرفشم نزنين
جيمز:خودت ديشب گفتي ميشه من كنار جيمز بخوابم؟
_من اين حرفو زدم؟نه،يادم نمياد
تد:چرا ويكتوريا ديشب خودت گفتي منم شنيدم.
ويكتوريا:به هر حال اون ديشب بود.حالا نظرم عوض شده.
جيمز:چرا؟چون تدي خودشو خيس كرده؟
تد:نه ويكتوريا،باور كن كار جيمز بود
هري:تدي عزيزم حالا چرا خجالت ميكشي؟اصلا عيب نداره. منم هم سن تو بودم روزي هفت دفعه اين بلا سرم ميومد.دامبلدور ميومد شلوارم رو مي شست.ولي اصلا خوب نيست كه تهمت بزني.باور كن
جيمز:راست ميگي بابايي.تدي،چرا به من تهمت ميزني؟؟؟
ناگهان تدي كه تقريبا به درجه ي اشتعال رسيده بود نتوانسته جلوي خود را بگيرد و...
_اینکارسروس
و از اون جايي كه عصبانيت باعث از بين رفتن تمركز ميشه به جاي اينكه جيمز رو هدف بگيره...
ويكتوريا:جیـــــــــــغ جيغ جيغ بنفش.تد!!!اين چه كاري بود؟ من ميدونم و تو.مامان!من مامانمو ميخوام.
تد:
جيمز كه ميخواست هم خودي نشون بده،هم پيش باباش حسابي خودشيريني كنه چاقويي ظاهر كرد و طنابي رو كه دور ويكتوريا پيچيده شده بود رو پاره كرد.
شترق!!!
صداي شكسته شدن دماغ تد.(چه دماغي شكست تو اين رول!



چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید. ( 5 امتیاز)
ما ميتونيم بوسيله ي جادو غذا درست كنيم يعني براي درست كردنش از جادو كمك بگيريم ولي نميشه با وردي ،يك غذا رو ظاهر كرد.به هرحال در جادو هم بايد محدوديت هايي باشه كه جادوگران سو استفاده نكنند.
مشكلات اقتصادي زيادي هم بوجود مياد. نميشه كه هركس خودش بتونه بدون پرداخت هيچ پولي هر غذايي كه بخواد بخوره.




- موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید. ( 5 امتیاز)
3.پول 4.لباس 5. استاد جون خيلي مورد ميشه گفت


ویرایش شده توسط كينگزلي شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۹:۱۷:۴۳


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ جمعه ۲۸ تیر ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
رولی بنویسید و در آن یکی از وردهای کاربردی ذکر شده در کلاس یا اختراع شده توسط خودتان را به کار ببرید. شرایطی که شما را وادار به استفاده از آن ورد می کند؛ نحوه ی به کار بردن جسم ایجاد شده و دو قانون ذکر شده در کلاس را مد نظر داشته باشید. سبک نوشتاری آزاد است!
_____________________

- اه ! رزیوس ، رزیوس ! یه بار دیگه وقتی من ، بیکار و بدون دسته گل تو کلاست نشستم به اون دختر دایی بوقیم گل بدی من میدونم و تو ! فهمیدی؟
- ب...بله...
- دفعه آخرت باشه !
- باوشه...

جیمز که هنوز اخم هایش درهم بود نیم نگاهی به تدی کرد :

- خب ، حالا بگو ببینم این ورد هایی که گفتی چی بود؟

تدی با چهره ای متعجب به جیمز خیره شد :

- باب من که تو کلاس دهنم کف کرد ! توضیح دادم که !
- من اعصابم خورد بود از دستت ، یویومو کرده بودم تو گوشم ! همه ی درس رو دوباره توضیح بده !:grin:
-

چهار ساعت بعد :

- فهمیدی؟ حله ؟ مشکلی نیس؟ من برم گرگ شم ؟ ماه داره کامل میشه ها !

جیمز که به پشت روی زمین دراز کشیده بود ، قلم پرش را به دهان برده و پاهایش را تکان میداد گفت :

- اممم... نه ! فقط من یادمه تو این 5 مورد ، این دوتایی که تو گفتی تو کتاب هری پاتر بودش... ولی سه تای دیگه ای که تو به عهده ی ما گذاشتی ، تو هیچ جای کتاب ذکر نشده !

تدی آب دهانش را قورت داد :
- من... من برم دیگه ، دیرم میشه ها ! صبح شد ، من هنوز گرگینه نشدم ! وای وای !
سپس تدی دوان دوان از تالار خصوصی خارج شد .

ساعتی بعد ، دفتر مدیر مدرسه :

استرجس با کلاه خواب منگوله دارش متفکرانه به دور میز مدیریتش می گشت و هرازگاهی خم شده و زیر آن را نگاه می کرد تا مطمئن شود افرادی که صبح ها در آنجا وول می خوردند ، نصفه شب آنجا نباشند !
صدای جیغ وحشتناکی شنیده شد و استرجس که رنگش پریده و دستش بر روی قلبش بود به در دفترش چشم دوخت .

همان لحظه _ تالار خصوصی گریفندور :

- جیـــــــــــــــغ ! نه ! نه ! نه ! یویوم ،... یویوی ناز خوشگلم ! یویوی بدرنگ خوشگلم !
جیمز که چشمان درشت و آبی رنگش در سیل اشکی که از آنها جاری بود گم شده بودند ، یویوی بدون باتری اش را که آخرین نفس هایش را می کشید در دست گرفته و زمزمه می کرد :

- دووم بیار... دووم بیار پسر !
یویو : جیمز.. تو خیلی صاحب خوبی بودی... هیچ...هههعع ! هیچ وقت فراموشت نمی کنم جیمز !

جیمز با بغض گفت : نه ، نه تو نباید بمیری ، من به یه باتری احتیاج دارم .. یه بارتیـ.. امم.. نه باب این روزا بارتی به چه دردی میخوره.... باتری ! من یه باتری می خوام !

جیمز دقایقی مکث کرد ، نفس عمیقی کشید و چوبدستیش را بیرون کشید ، به آرامی آن را به سمت یویویش گرفت ، تصویر واضح یک باتری مشنگی در ذهنش شکل گرفت ، نفس های آخر یویویش را می شنید .... چقدر حساس! هاگوارتز در سکوت کامل فرو رفته بود ...

- عهووووووووووووووووووووووو !
جیمز : ، تدی ! میشه تمرکز منو به هم نزنی ! اوضاع استراتژیکه ! سعی کن بفهمی ! ( ک.ر.ب شرکت هلولاها ! )
گرگینه ای که در آن لحظه با نیشی باز سرش را از پنجره به داخل آورده بود ، چهره اش را در هم کشیده و رفت تا یک جای دیگر زوزه هایش را خالی کند .

جیمز چشمانش را بست ، دوباره نفس عمیقی کشید چوبدستیش را به سمت یویو گرفت :
- بارتیوس !

پق !

یک عدد بارتی کراوچ در کنار جیمز ظاهر شد .
بارتی : کاری داشتید ارباب؟

- نه بوقی ! برو ببینم ! کی با تو بود ! کروشیو !
پق ! ( بارتی رفت )

جیمز برای بار آخر به یویویش خیره شد ، چوبدستیش در دستانش می لرزید . زیر لب زمزمه کرد :
- باتریوس !
یویو که زبانش از دهانش بیرون افتاده و چشمانش چپ شده بود به جیمز خیره شد . زبانش را به دهانش برگرداند و لبخند ملیحی زد . باتری کوچکی در بدنش درخشید و یویو دوباره نورانی شد ! هورااااااا !

چرا مواد خوراکی یکی از مواردی است که مجاز به ایجاد آن نیستید؟ فقط در چند خط توضیح دهید.

برای تهیه ی مواد غذایی باید مواد اولیه ی اونا رو جمع آوری کنی از یه جایی بعد بری جادوش کنی همه قاطی پاتی شن بعد ظاهرش کنی بپزیش بعد بخوری !
( سبک توحیدی ! )
- چون باید مواد اولیه ی خوراکی در دسترس باشه دیگه ، برو کتاب هری پاترو بخون بدون ! اه ! بوقی !

موجودات زنده و مواد غذایی دو مورد از پنج موردی هستند که طبق قانون مجاز به ایجاد آنها نمی باشید. درباره ی سه مورد دیگر تحقیق کنید.
1. هورکراکس !
2. زخم خز بابام !
3. ریش دامبل که در حقیقت یک سیاهچاله ی فضایی به وجود اومده از جادوی سیاهه ! پس جزء اون پنج مورده !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲۸ ۱۲:۱۸:۲۴


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۸۷

گودریک    گریفیندور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۴ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
1)

...جادوگر سیاهی که روزی از بهترین دوستانش بود اکنون رودررویش ایستاده بود.هر دو با نفرت چشم در چشم یکدیگر دوخته بودند.نمی شد گفت کدامیک از دیگری بیشتر متنفر است...و در یک لحظه سالازار چوبش را برای اجزای اولین طلســـــــــــــــــــــــــــــ........
خشخشخشخشششششششش....
گودریک برگ دیگری از دفترش کند و به درون سطل آشغال انداخت.عصبانی بود...از دست خودش، از دست دوئل هایش و از دست رولهایش... :proctor:
-ای خداااا، بابا چند دفه درباره داستان دوئل معروفم با سالازار بنویسم...دیگه خیلی خز شده!!!می خوام یه داستانی بنویسم که توش جنگ نباشه ، دوئل نباشه ، عشق باشه... :fan:
گودریک با چشمهایی خمار! به نقطه ای نامعلوم خیره شد.و اینگونه بود که افکار ارزشی ذهنش را بمباران کرد!!!پس از چند دقیقه تفکر با لبخندی که بر لب داشت شروع به نوشتن داستان جدیدش کرد:
صدایی از پشت صحنه : و اینبار گودریک عاشقانه تر از همیشه می نویسد و رولهای ارزشی اش را به شما تقدیم می کند...کمپانی Love Maker تقدیم می کند:
آتش بس!!!!
مکان : جایگاه قلبهای خسته و دلهای شکسته ، کافه مادام پادیفوت
کافه مادام پادیفوت آن روز شلوغتر از همیشه بود.به خاطر ولنتاین.و دقیقا به همین خاطر مادام پادیفوت کافه اش را با چراغهای قرمز و صورتی رنگ آراسته بود.نور کمسوی این چراغها فضای کافه را دوچندان عاشقانه کرده بود و باعث شده بود تا در آن نور کم عشاق بدون هیچ خجالتی راز و نیاز کنند:bigkiss: .درست هنگامی که صدای زنگ ساعت کافه شش بار نواخته شد در کافه باز شد.تصویر ضد نور دو نفر در چهار چوب در پیدا شد.دو جوان.یک مرد و یک زن.هنگامی که آن دو به سمت میزی که قبلا رزرو کرده بودند می رفتند تمامی نگاه ها به سمت آن ها جلب میشد.بوی عطر خوش آنها ، رداهای با وقارشان و رنگ تند قرمز موهایشان توجه همه زوجهای کافه مادام پادیفوت را به خود جلب می کرد.به محض اینکه دو جوان بر روی صندلی شان نشستند پیشخدمت کافه به سراغ میز آنها آمد و با احترام گفت:
-آقای گریفیندور ، به کافه محقر ما خوش اومدید...بفرمایید چی میل دارید.
مرد دسته ای از موهایش را که به طور خوشایندی بر روی صورتش پخش شده بود کنار زد و با آرامش گفت:
-من قهوه تلخ بدون شیر و شکر با کیک شکلاتی مخصوصتون به علاوه بستنی خامه ای شکلاتی بزرگ و البته بیسکوییت یورکشایری میخورم.تو چی میخوری گوین؟
- برای من همون قهوه با کیک توت فرنگی کافیه.
-الساعه حاضر میشه قربان...
پیشخدمت این را گفت و رفت.برای چند دقیقه گودریک و گوین بدون هیچ صحبتی فقط به یکدیگر نگاه می کردند.سپس گودریک گفت:
-گوین ، عزیزم.ازت میخوام که....
(خروج از داستان و بازگشت نزد گودریک)
به اینجای داستان که رسید گودریک به صفحه اول برگشت و یکبار دیگر از اول داستان را خواند...
-نچ...دارم از موضوع کلاس دور میشم.اه اه اه...این اسم خز دیگه چیه؟گوین؟...یه اسم بهتر لازم دارم...لیزا؟نه....هرمیون؟نه تکراریه...آنا هم که نه...آهان فهمیدم ویکتوریا خوبه ! (بازی با ناموس مردم؟ )
سپس با ضربات چوبدستی اش بر روی کاغذ اسم گوین را در داستان به ویکتوریا عوض کرد و داستانش را در حالی ادامه داد که سعی می کرد داستان را به موضوع تکلیف اول نزدیک کند.
(بازگشت به داستان)
-ویکتوریا ، عزیزم.ازت میخوام توی این روز قشنگ یه درخواستی ازم بکنی.
-گودریک جان یعنی هر درخواستی بکنم تو قبول می کنی؟
-ها ، بله...هر درخواستی؟
-خوب گودریک جان ، ازت می خوام که سفارشمونو زودتر از اینکه گارسون بیاره ظاهر کنی؟
-ااااا...نمی تونم عزیزم.
-چرا؟مگه تو نگفتی هر درخواستی دارم بکنم؟
-خوب عزیزم ،اگه یه ذره زودتر گفته بودی می تونستم .ولی متاسفانه من در جلسه دوم کلاس طلسمات پروفسور تدی لوپین شرکت کردم...و...باید بگم که غذا یکی از پنج مورد استثنای قانون تغییر شکل اساسیه گمپه...البته پروفسور اسم قانونو نگفت. ولی من رفتم تحقیق کردم و اسمشو پیدا کردم...
-آخه چرا نمیتونی غذا ظاهر کنی؟
-متاسفم ویکتوریا.ولی این رو هم قراره توی تکلیف دوم بگم...پس اگه ممکنه تا اون موقع صبر کن...
کاسه صبر ویکتوریا کم کم داشت لبریز می شد.
-حداقل یه گارسون درست کن تا من یه چیز دیگه سفارش بدم.
گودریک همچنان عاشقانه به ویکتوریا نگاه می کرد.
-اونم نمیشه عزیزم.چون موجودات زنده دومین استثنای قانون تغییر شکل گمپ هستن،متاسفم...
ویکتوریا با عصبانیت بیشتری گفت:
-خب پس اون سه مورد استثنای دیگه رو هم بگو تا من اونا رو ازت نخوام...
-آخه اون رو هم قراره توی تکلیف سوم بگم...
این بار ویکتوریا که سعی بر کنترل اعصابش داشت گفت:
-باباجان حداقل گارسونو با افسون جمع آوری بیارش اینجا...این که دیگه جزو استثناهای قانون گمپ نیست؟
گودریک با چهره ای گرفته گفت:
-اممممم، آخه اینم موضوع جلسه بعدی کلاس طلسماته...
در همین لحظه کاسه مذکور لبریز شد و دعوای شدیدی بین دو زوج عاشق در گرفت.
-مرتیکه فلان فلان شده ، تو که بخاری ازت بلند نمیشه غلط می کنی میگی هر درخواستی داری بگو.!!!!
گودریک از جلوی گلدانی که ویکتوریا به سمت او پرتاب کرده بود جاخالی داد و گفت:
-عزیزم...تو باید درک کنی که همش به خاطر گریفیندوره.اگه من الان بگم که امتیازی نداره.صبر کنی به موقعش می گم...ببین من کارای دیگه ای هم توی کلاس یاد گرفتم...روزاریوس...
گودریک دسته گل رز را به سمت ویکتوریا پرتاب کرد و بر روی زمین خوابید تا لنگه کفش ویکتوریا به سرش نخورد...ویکتوریا دسته گل را به زمین کوبید و فریاد زد:
-تو سرت بخوره اون دسته گل...اونو که تدی قبلا بهم داده بود.
-صبر کن ، این خوبه...کاکتوسیوس!
-جیـــــــــــغ!!!
در همین بین در کافه به دلیل شدت گرفتن راز و نیازها کسی توجهی این دعوا نداشت و این فقط مادام پادیفوت بود که برای جلوگیری از تخریب کافه اش سعی داشت جلوی آنها را بگیرد.ویکتوریا لنگه کفش دیگرش را کند و به سمت گودریک پرتاب کرد و اینبار کفش مستقیما به کله گودریک اصابت کرد .و در همین لحظه بود که لگن صبر! گودریک سر ریز شد و شروع به پرتاب طلسم به سمت ویکتوریا کرد :
-نشونت میدم،اینسندیو...ای وای آتیش گرفت...ببخشید آگوامنتی... ولی دیگه استونیاس تروس...
ویکتوریا که دست در کیفش کرده بود تا چوبش را در آورد با هجوم موجی از سنگ های ریز و درشت از نوک چوبدستی گودریک زیر یکی از میزها کمین گرفت.
-چی فکر کردی؟...تازه شم ، ال سابریوس...
با اجرای این ورد سر تا پای ویکتوریا پر از گچ شد.
-و فقط به خاطر توجه به تدریس پروفسور تدی لوپین...اینکارسروس.
ویکتوریا جیغهای گوشخراش می کشید و سعی داشت خود را از بند طنابهایی که به دورش پیچیده شده بود رها کند.گودریک پیروزمندانه بالای سر ویکتوریا رفت و گفت:
-شانست گفت فقط می تونستم از وردهای کاربردی استفاده کنم،وگرنه دیـــــــــــــــــــــــ
خشششششششششش
گودریک که دیگر از نوشتن تکلیف خسته و نا امید شده بود برگه را پاره کرد و با عصبانیت به خودش گفت:
-اه...جون به جونم هم که بکنند نمی تونم عاشقانه بنویسم...آخرش کار به دوئل کشید...@#$@$%
سپس کاغذ را دوباره به درون سطل انداخت و به سراغ تکلیف بعدی کلاس طلسمات رفت.
2)

ما نمی توانیم غذا ایجاد کنیم چون نمی توانیم!یعنی در محدوده قدرت جادو این مسئله گنجانده نشده که این نگنجاندن به صورت عمد بوده است.اولین جادوگران مانند مرلین هنگام پایه گذاری علم جادو به این نتیجه رسیدند که اگر جادوگری بتواند غذا ایجاد کند دیگر به خود برای اداره زندگی اش زحمت نخواهد داد.در واقع آنها می خواستند از تنبل شدن جادوگران جلوگیری کنند.اما باید توجه کرد با اینکه ما قادر به ایجاد غذا نیستیم اما می توانیم آن را از جایی که قبلا می دانیم ظاهر کنیم.

3)

غذا و موجودات تنها دو مورد از استثنائات قانون تغییر شکل گمپ هستند.سه مورد دیگر شامل این موارد هستند: پول ، سنگها و اشیای قیمتی مانند الماس و یاقوت-کتاب (کتابها حتما بایستی نوشته شوند)-زهرها و پادزهرها


دØ


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
آخرین دوشنبه ی قبل از سال ِ نو

تد دستانش را در جیب شلوارش فرو کرده بود. در خیابان طویل و مشنگی در لندن نزدیک ساعت بزرگ ایستاده بود و به رودخانه نگاه میکرد. هوا آن چنان تاریک و سرد به نظر میرسید که تد تقریبا از لرزش به بندری زدن افتاده بود. نور ماه تنها منبع روشنایی خیابان پشت سر تد بود، چون چراغ های ماگلی خیابان همه خراب بودند. برف نمی بارید، اما مه در هوا پخش بود.

تد سرش را بلند کرد و به ساعت نگریست.. دیر کرده بود..تد سرش را دوباره پایین انداخت و به انتهای رود خانه نگاه کرد، جایی که رود به آسمان میرسید.. افق تاریک.. موهای کوتاه و قهوه ای اش، به چهره ی بشاش او حالت بچگانه ای بخشیده بود. نفس عمیقی کشید و به نرده ها تکیه داد. همین که سرش را به سوی خیابان برگرداند، ویکتوریا را دید. دختر زیبایی بود. موهای بلند و قهوه ای داشت که بر خلاف موهای هرمیون صاف صاف بود. آنها را پشت سرش بسته و این کار باعث کم تر نشان دادن موهایش میشد.

ویکتوریا به سمت تد آمد، که لبخندی روی صورتش نقش بسته بود.
- دیر کردی.
- یارو افتاده بود دنبالم ، دیر راه می اومد معطل شدم! ()

تد : !
و سپس دستش را دور شانه ی ویکتوریا انداخت.

آخرین سه شنبه ی سال، قبل از سال ِ نو

تد و ویکتوریا در یک پارک کوچک روی یک صندلی نشسته بودند. هردو به شدت می لرزیدند و دندان هایشان محکم به هم قفل شده بود. ویکتوریا از میان دندان هایش به زور گفت:
- اِ اِ اِ امشب هاها..لوینه .. ت..تو چی .. میپوشی؟

تد سعی میکرد مانع به هم خوردن دندان هایش شود، بنابراین دستش را زیر چانه اش گرفت. چانه اش آرام از حرکت ایستاد. گمان میکرد حرکت چانه اش تمام شده، اما تا دستش را برداشت چانه اش به حرکت سریع قبلی اش ادامه داد. تد به سختی پاسخ داد:
- یه لباس ِ گرم!

- هممم ، من میخوام لباس زیبای خفته رو بپوشم! آخه خیلی شبیه خودمه !
- هممم ، پس منم پرینس چارمینگو میپوشم! چون اونم شبیه منه.
- میگن که سار..چیز، تد! بیا بریم خونه!
- نه بذار شب بشه! میخوام آتیش بازی ِ مخصوص هالوین رو ببینیم.

بدین ترتیب ویکتوریا و تد، تا چند ساعت بعد به دو قالب یخ عاشق، روی صندلی تبدیل شده بودند.

شب

- آقا! آقا!
مردی با سری پایین انداخته در حالی که به کفش های سیاه و براقش نگاه میکرد از کنار صندلی ِ تد و ویکتوریا گذشت. صدای آقا! آقا! ی خفه ای از سوی صندلی شنید و ایستاد. دور و بر آن محوطه درخت های زیادی بود و در نتیجه آن تکه از پارک سرد تر از بقیه ی جاها بود. مرد با تعجب به قالب های یخ روی صندلی نگاه کرد.

- !
تد به زور و با پاره کردن گلوی خود موفق شد صدایش را به مرد برساند:
- میشه یخ ها رو آب کنید؟
مرد با تعجب پرسید:
-چی؟ چطوری ممکنه که شما توی یخ باشید؟ ؟
-ببخشید، شما؟

تد احساس میکرد مرد را قبلا جایی ملاقات کرده است، برای همین دل را به دریا زد و درحالی که با صدای بلند فریاد میزد از مرد پرسید:
- شما جادوگرید؟
در کمال تعجب ویکتوریا و تد، مرد بعد از نگاه موشکافانه ای به آن دو سرش را به نشانه ی مثبت تکان داد و گویی قلب تد از سینه اش به سوی معده افتاد.

- پس ما رو بیارید بیرون! با افسون ِ " آمپرانمتی! "

مرد با ترس سری تکان داد. خوشحال بود که میتوانست به یک هم نوع کمک کند. نه به یک گرگینه! او دست در جیبش برد. چوبدستی سیاه رنگ و بسیار بلندی را بیرون کشید. تد ناخود آگاه به یاد ترکه ای افتاده بود که در کلاسش با آن بچه ها را میزد! و احساس ناخوشایندی به او دست داد... شاید باید به خدا قول میداد که دیگر این کار را تکرار نکند. ( این طور فکر نمیکنید؟ )

- آمپرانمتی!
از سر چوبدستی مرد نور ضعیفی بیرون زد و به دنبال آن یک جرقه. تد درحالی که صورتش را به تکه ی یخ از درون چسبانده بود و بینی اش مثل بینی خوک شده بود، گفت:
- خاک تو سرت کنن عزیز من! حرکت چوبت مثل یک ضربه و اشاره است. فکرت رو فقط به آتش و گرما بدوز!

مرد چوبدستی اش به صورت ضربه ای به قالب یخ ویکتوریا زد و ورد را تکرار کرد. این بار جرقه ای خورد و سپس با صدای مهیب انفجاری، به همراه مقداری دود از نوک چوبدستی مرد آتشی بیرون زد. آتش مثل طنابی دور قالب یخ ویکتوریا پیچید و سپس با صدای جیلیز ویلیز ، ویکتوریا از قالب یخ بیرون آمد.

مرد چوبدستی اش را با فشار به سوی قالب یخ تد گرفت و سپس او نیز بعد از مدتی، از قالب بیرون آمد. مرد در حالی که با دو دست چوبدستی اش را به هوا گرفته بود تا جایی را آتش نزند، فریاد کشید:

- چطوری خاموشش کنم؟
- صبر کن.. آگوامنتی!

در ذهنش آب زیادی را می دید! چوبدستی خودش را به سوی چوبدستی آتشین ِ مرد گرفت. آب مثل آبی که از شلنگ خارج می شود، به فشار به سوی چوبدستی مرد رفت و چوب او بعد از مدتی خاموش شد. تد نیز زیر لب چیزی گفت و سپس ، دیگر آبی از چوبدستی اش سرازیر نبود.

- آب ِ چوبدستی اتو بود؟ ( بابا آبی که از تو چوبدستی اومده.. عجبا! )
- نه، این یه ورده کاربردیه. ممنون از نجاتتون!

شب، جشن آتش بازی
تد و ویکتوریا زیر یک درخت ایستاده بودند. فضاسازی لازم نیست، درخت آنقدر بزرگ بود که چیزی از اطراف قابل دیدن نبود! دست تد به سوی شانه ی ویکتوریا میرفت. ویکتوریا نیز سرخ وسرخ تر میشد.

تد : هممم، ویکتوریا ،میخوام باهات صمیمی بشم!
- یعنی چی؟
تد : نمیدونم. ویدا اسلامیه میگه صمیمی شدن، فکر کنم همون ..

و چیزی در گوش ویکتوریا زمزمه کرد که باعث سرخ تر شدن چهره اش شد. آنقدر سرخ که به نظر میرسید آتشی صورتش را سرخ کرده!

- جیـــــــــــغ! تد.. شلوارت آتیش گرفته!
گوله ای از آتش روی پای تد افتاده بود و تا بالای زانویش در آتش بود. تد که متوجه نشده بود با وحشت شلوارش را در آورد... اما نه، زیپ شلوار گیر کرده بود. چوبدستی اش را برای در امان بودن از جیبش بیرون انداخت.

- ویکتوریا من رو نجات بده! !

ویکتوریا با دستپاچگی چوبدستی اش را در آورد. آنرا به سوی تد گرفت که هر لحظه آتش به سرش نزدیک تر میشد! آب یک دریاچه را در نظر گرفت.. یک عالمه آب!

- آگوآمنتی !
- شررررررر ! ( افکت پاشیدن ِ آب. )

مقدار زیادی آب از چوبدستی اش خارج شد و روی تد خالی شد. که حالا نزدیک بود در میان آب ها غرق شود!

----
ببخشید یکم طولانی شد! سه جا نشون دادم کاربردشو دیه! استاد امتیاز خوب بدیا!

----

2) نمیتونیم مواد خوراکی رو به وجود بیاریم، چون به نظرم میتونیم اونها رو بدست بیاریم. مثلا میتونیم بگیم اکسیو برد ! اون وقت نون میاد تو دستمون. حالا از هر خونه ای. ما میتونیم این طوری برای خودمون مواد خوراکی بیاریم، پس لازم نیست اونها رو به وجود بیاریم.
دومین مسئله گرونی ِ خواهر! خب همه که پول ِ برنج و چایی ندارن! پس نمیشه سو استفاده کرد از طریق جادو!
سومین ، اینکه شاید اشتباه در بیاد نوعش و ساختنش دست ما که نیست! دست ِ خداس.. اون میدونه چطوری درستشو درست کنه! ( چی شد؟ )

----
3) 1)- موجودات زنده ، 2)- مواد غذایی ، 3)- دارو ها ، 4)- مسکن! ،5)- پوشاک ! ( یعنی رو هوا از خودت لباس در بیاری؟ )


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.