هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷
#11

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد و مرگخواران هر لحظه به ویلای بلک نزدیک تر می شدند....

بلیز در حالی که به درختان کاج بلندی که روی سطح ناهموار زمین سایه افکنده بودند خیره شده بود و سرش را نزدیک گوش مبارک لرد برد و زمزمه کنان گفت
_ارباب؟فکر نمی کنین که قضیه کمی مشکوکه؟از کجا معلوم که بلا برای ما دعوت نامه فرستاده باشه؟مطمئن هستید که ما باید به این جشن بریم؟

لرد گیگیلی را در دستش قل قلی کرد و بعد با یک انگشت به طرفی پرتاب کرد و مشاهده کرد که همه حشرات به سرعت از دور اون گیگیلی فرار کردند.سپس با خونسردی لبخندی زد و با صدای سرد و بی تفاوتی گفت

_بلیز بلا منو دعوت کرده و من چون نمی خوام مرگخواران تنها بمونن و کار دسته خانه گران قیمتم بدن بهشون دستور دادم که با من بیان و حتما هم باید بیاین

بلیز که ضایع می نمود با دستپاچگی این پا و اون پا کرد و بعد گفت :ارباب منظورم چیز دیگه ای بود .می خواستم بگم که به نظرتون ممکنه که محفلی ها ...

بارتی با وحشت رو به لرد کرد و در حالی که با تمام قدرت از ردای سبز و نوی لرد اویزان شده بود جیغ ویغ کنان گفت :بابایی اگه محفلی ها اومده باشن خاله خوبه و خاله بد رو کشته باشن چی؟اگه یک وقتی ما بریم ما هم بمیریم چی؟من می ترسم بابایی

لرد که کم کم عصبی شده بود غرولندی کرد و بعد با لحنی اشفته گفت :کروشیو بر همتون! مرگخوار جمع کردم دور خودم

و با گام های بلند و استوار به طرف ویلای بلک نزدیک و نزدیک تر شد

در ویلای بلک ها :

نارسیسا در حالی که کیک را وسط میز می گذاشت و شمع های ماری شکل را در کیک سبز رنگ فرو می کرد دستش را در خامه فرو برد و بعد در دهانش گذاشت.

_هومم ریگولی؟این که شکرش کمه .به هیچ عنوان قابل قبول نیست.مثل این که فراموش کردی لوسیوس شکر دوست داره

ریگولس با عجله کیک را برداشت و به طرف اشپزخانه ویلا رفت و بعد به دنبال شکر تمام قفسه هارا جستجو کرد :آ..نمک ، اهان اینم شیکر ! ا ..چرا زرده؟!!!
و بعد از دقایقی متوجه شد که این زردچوبه است و بعد فکری کرد و از اشپزخانه خارج شد

ریگولس :نارسیسا ببین خوب شده؟دو نیش نجینی توش شیکر ریختم.چطور شده ؟فکر می کنم که زیادی شیرین شده باشه.هووووووم؟
نارسیسا انگشتش را در کیک فرو برد و بعد در دهانش گذاشت و بعد با لبخندی ریگولس را به دنبال وصل کردن بادکنک ها فرستاد
_خیلی خوب بود ریگولس نه شیرین نشده خیلی افرین ،هوم فقط این بادکنک هارو هم باد کن .600 تا بادکنکه اگه تا اومدن لرد همش باد بشه در مورد اون مسئله با بلا صحبت می کنم .
ریگولس با یاداوری بلا به طرف خرمن باد کنک ها رفت

کمی ان ور تر بلا مشغول بخث کردن با سیریوس بود و در حالی که کم کم کلافه شده بود با صدای بلندی فریاد زد

_سیریوس ببین بهت چی می گم.احتیاجی نیست الفرد سوار این موتور مسخرت بشه .تولدشه که باشه وقتی که لرد هست تصویر کوچک شده الفرد سوار این موتور مسخرت نمیشه.همه این ربان هارو می کنی این لوس بازی ها به تولدی که لرد توش دعوته نمی خوره .کسر شانه.سریعتر این موتور قرمزتو سبز می کنی جای این قلب های مسخره هم چهار تا مار می کشی متوجه شدی؟

سیریوس که تحت تاثیر ابهت بلا قرار گرفته بود در حالی که می لرزید کلاهش را صاف کرد تا از سرش نیافتد و با لرزش موتورش را عقب کشید


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۲۰:۴۶:۰۰

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ شنبه ۶ مهر ۱۳۸۷
#10

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ملت مرگخوار که از کمبود جا به شدت رنج می بردن ، کلی داشتن رنج می بردن و رنج دیده شده بودن و از اونجایی که جا کم بود ، دایی مونتی رو گذاشتن بیرون تا خودش تا ویلای بلک ها بدوه و یکم ورزش کرده باشه .

پس از گذشت چندین دقیقه کشدار ، لرد و مرگخواران به سر کوچه یِ ویلایِ بلک ها رسیدند و همگی پیاده شدند . بلیز به دستور لرد مشغول مرتب کردن و نظم بخشیدن به ملت شد و صفی طویل از مرگخواران با هر رنگ و بویی ایجاد شد که جلوتر از همه بلیز ایستاده بود و ایستاده بود دیگه () .

لرد نگاهی به ملت مرگخوار انداخت و رو به یه بچه کوشولویی () اشاره کرد و بارتی به سرعت به سمت لرد دوید و دست راستش را در دست چپ لرد گذاشت تا جلوتر از همه ، با هم به سمت ویلا بروند .


انتهای کوچه بود . نور زیادی از آن ویلای عظیم متساعد (؟!) می شد و خیلی خیره کننده بود . صداهای عجیب و غریبی که شامل داد و بیداد و صدای بازی کردن و ... بود ، به گوش می رسید .
لرد نگاهی به بلیز انداخت و گفت : خودشه ؟ درست اومدیم
- آره یا لرد ... درست اومدیم . نکنه میدون جنگه ؟ نکنه تله اس ؟ نکنه می خوان ما رو گیر بندازن ؟
- هوووم نه بابا . بلا خودش نامه داد ما رو دعوت کرد ...

و دوباره همه پشت سر لرد به راهشان ادامه دادند و هر لحظه بیشتر از قبل به ویلای بلک ها نزدیک شدند ...



Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۳:۲۱ شنبه ۶ مهر ۱۳۸۷
#9

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
مردک دیوانه حاضر شو.دستور لرده.
-مردک دیوانه کیه بلیز ؟اسم من دایی مونتیه.احتمالا اشتباه گرفتی.بارتی اونجا نشسته.
-اون مارو ول کن برو لباساتو بپوش.میگم دستور لرده.باید بریم مهمانی.

مونتی نگاه آزرده ای به بلیز انداخت و سپس بسوی اتاقش-یا چیزی شبیه به آن- حرکت کرد.چندی بعد،صف طویلی از مرگخواران با لباسهای ژنده و کروات،در جلوی در خانه ریدل تشکیل گرفت.لرد که صورتش هر دقیقه قرمزتر میشد،به ساعت طلایی رنگ خود نگاه کرد و سپس با آشفتگی فریاد زد:
این آنی مونی بوقی چرا نمیاد؟؟الان دیر میشه!من که میدونم این آلفرد بوقی چطوریه.یک دقیقه دیر کنیم کلی پشت سرم حرف میزنه که این یارو همیشه دیر میکنه و ال و بل.

درخانه ریدل شلنگ تخته زنان باز شده و سپس پیکر سفید آشپزی در چهارچوب در نمایان شد.
- مردک این همه مارو اینجا نگه داشتی که روپوش آشپزیتو بپوشی؟
- بجان شما نباشه بجان بلیز پارچش نایک اصل.تازه بعضی تیکهاش هم از پوما دوخته شده.

لرد بیتوجه به حرفهای آنی مونی باری دیگر به ساعت خود نگاه کرد و سپس رو به بلیز گفت:
خب حالا زنگ بزن تاسکی چنتا جارو بفرسته.بگو از اون آذرخش شیش در ها برای من بفرسته کلاس داشته باشه.


چندی بعد،تاکسی:
لرد در سعی دراوردن دست بارتی از دهان مبارک بود. نگاه استکبارانه ای به بلیز انداخت و گفت:
نیمبوس 1000هم نیست!مگه نگفتم یکی از اون آذرخشها بگو بیارن؟پس بگو سر کوچه پیادمون کنه این یارو بلک نبینه ما با چی امدیم!پنج دقیقه دیگه میرسیم.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۶ ۱۳:۳۵:۲۰

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۳:۳۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۸۷
#8

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خانه ريدل ها

لردسياه در اتاق تاريكش سرگرم شكار پشه بود كه جغد حاوي دعوتنامه بلاتريكس از پنجره وارد شد و مثل هميشه هدف آواداكداوراي لرد قرار گرفت.
-يوهو...هنوزم فرزم.كسي نميتونه از دست من جون سالم به در ببره.من فوق العاده هستم.اكسيو نامه...نه...اوه...اكسيو نامه بدون پاي جغد. :-‍x

خدمت ارباب بزرگ لرد ولدمورت كبير جذابترين و با استعدادترين وعاليترين و بهترين و برترين ....

لرد سياه خميازه اي كشيد.
-يا ريش سالازار...اين از طرف بلاس.بهتره قسمت عنوانو نخونم.اينا جزو بديهياته.

بدين وسيله از شما دعوت ميشود كه در جشن بزرگ تولد عمو آلفرد بلك كه در ويلاي بلك ها برگزار ميشود شركت كنيد.
متاسفانه بايد به اطلاعتون برسونم كه...... و.....و...ها هم احتمالا در جشن حضو.....براي همين اگه خواستين ميتونين شركت نكنين.



لرد سياه سعي كرد قسمتهايي را كه لكه هاي خون جغد غير قابل خواندن كرده بود بخواند. ولي غير ممكن بود.نامه را بست.نگاهي به آينه انداخت.
-چه اهميتي داره كي اونجاست؟يك جشن پاك و اصيل.با شركت اصيل زادگان.فكر ميكنم بهتره برم.مرگخوارا به يه تفريح درست و حسابي احتياج دارن.

-بليييييييييييييييز...

بليز زابيني كه مشغول بحث درباره مضرات داشتن بيني و قانع كردن عده اي از مرگخواران به بريدن بيني هايشان بود با شنيدن صداي لرد فورا غيب و در اتاق لرد ظاهر شد.
-بله ارباب؟

لرد سياه درحاليكه مقدار زيادي ژل روي سر كچلش ماليده بود و سرش بيشتر از هميشه برق ميزد به كمد اشاره كرد.
-ميريم جشن تولد.بهترين رداي منو بده.به مرگخوارا هم بگو زود حاضر بشن.




Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۴:۰۹ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
#7

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
پسر بچه ای با موهای صورتی به محض باز شدن در ، خود را به طرف سیریوس شوت کرد . شدت ضربه به اندازه ای بود که سیریوس با تاسف با خود اندیشید کاش دستکش بوکس خود را در اتاقش جا نگذاشته بود .

دراکو زیرلبی می خندید ولی با نگاه سرد پدرش ، چهره بی اعتنایی به خود گرفت .

آندرومیدا پس از پسرش تد ریموس ، وارد سالن شد و به اطراف نظری انداخت . بوسه ای بر گونه عمو آلفرد گذاشت . به سمت نارسیسا و لوسیوس که با لبخندی بیروح به وی می نگریستند ، سری تکان داد ولی به محض اینکه نگاهی به طرف بلاتریکس انداخت ، بلاتریکس با نخوت تمام ، رویش را از او برگرداند و باعث شد آندرومیدا آزرده خاطر احساس کند دردی در قفسه سینه اش فرو رفت .

عمو آلفرد با عینک تلسکوپی خودش به آندرومیدا نگاهی انداخت :
- هان ! چیه دختر ؟ شوورت کتکت زده از خونه بیرونت کرده که تنهایی اومدی اینجا ؟

آندرومیدا سعی کرد لبخند بزند :
- اوه عمو جون ! من اومدم اگه برا تولدتون کمک لازم دارین مفید باشم . ولی ریموس گفته که بدون حضور دوستان محفلیش ، اینجا نمیاد !

بلاتریکس ، حتی سعی نکرد صدایش را پایین بیاورد :
- اوه ! منظور گرگینه ها اینه که محفلیام باهاس تو تولد باشن ! همه می دونیم که این امکان پذیر نیس !

سیریوس ، بدش نمی آمد لج دخترعموی بزرگش را دربیاورد :
- چرا امکان پذیر نیس دخترعمو ؟ بهترین دوستای من بین اونان ! تازه آلبوس هم دوره ای عمو آلفرد بوده ( ویرایش نگارنده : چشمپوشی بزرگی از تاریخ در این مرحله صورت گرفته ! ) نمیشه که تو تولدش نباشه ! البته با توجه به اینکه مرگخوارا نیستن ، ممکن نیست مشکلی تو تولد عمو آلفرد ایجاد بشه !

بلاتریکس با خشم به او تشر زد :
- ساکت پسر عمو ! هنوز به سنی نرسیدی که بتونی رو حرف من حرف بزنی . من سیسی نیستم که راحت همه کارا رو بندازی گردنش و از زیر بار وظایفت شونه خالی کنی . واسه مهمونام نظر تو رو نپرسیدن ! یادت رفته عمو آلفرد و پدربزرگ مادری لرد سیاه همبازی کوییدیچ بودن ؟ امکان نداره لرد تو این جشن نباشه ! ایشونم بدون مرگخواراشون نمیان ! پس مطمئن باش هیچ محفلی ای نمی تونه پاشو تو این خونه بذاره !

سیریوس از جا بلند شد و درحالی که از خشم قرمز شده بود ، رودر روی بلاتریکس قرار گرفت :
- محفلیا میان ، و می خوام بدونم کی جرات داره راهشون نده !

بلاتریکس ، با چهره ای که در رنگ و خشم ، از سیریوس کم نمی آورد :
- من جلوشونو می گیرم و می خوام بدونم کی می خواد جلو منو بگیره !

لوسیوس و عمو آلفرد همزمان غریدند :
- این بچه بازیا کافیه !

و عمو آلفرد ادامه داد :
- من که فکر می کنم حضور آلبوس دامبلدور و لرد ولدمورت ، خیلی جشن تولد رو هیجان انگیز می کنه . سیریوس ، تو محفلی ها رو دعوت کن . بلا ، تو هم مرگخوارا رو . ببینم کدومتون می تونین مهمونی رو برای مومیایی زیبای من هیجان انگیز کنین !

بلا و سیریوس با خشم نگاهی به هم انداختند و رو از هم برگرداندند . نارسیسا ، آندرومیدا و ریگولس ، با نگرانی به این دو نفر چشم دوختند و بعد ، با زبان بی زبانی به هم اشاره کردند :
- انگاری آخرش همه کارا می افته گردن خودمون !!!

دراکو و تد ریموس بی توجه به دیگران ، درمورد آخرین بازی کوییدیچی که دیده بودند ، یویوی آخرین مدل جیمز سیریوس ، رنگ بعدی و احتمالی موی تد ریموس و جدیدترین جاروی پرنده دراکو صحبت می کردند و می خندیدند .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲ ۴:۲۸:۴۹
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲ ۴:۳۲:۴۵


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
#6

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
سوژه ي جديد


کليه خانواده در سالن بزرگي که براي اجتماعات فاميلي درنظر گرفته شده بود ، دور هم بودند تا در مورد ليست مهمان هاي جشن تولد عمو آلفرد تصميم بگيرند . اين جشن قرار بود هفته آينده ، در همين ويلا برگزار شود .

-------
عمو آلفرد به ملت خانواده ي بلك نگاه يانداخت. ظاهرا تصوير روي گيرنده اش ، وضوحي نداشت . پس عينك تلسكوپي اش را به چشم زد و به دقت مشغول بررسي خاندان شد:

ريگولس دستي به موهايش كشيد و هرچه آشفته ترش كرد.
_هوم! الان ديگه فقط چشم راستم ديد داره. خوبه.

سيريوس با دقت هرچه تمام تر پشت موي جواتي اش رو تنظيم ميكرد.
_ايول داش جوات! بچز محفل ببيننن، چي ميگن؟

بلاتريكس لبخندي بس مخوف به خواهرش نارسيسا تحويل داد.

رودوولف لسترنج ، همسر بلاتريكس در كنارش نشسته بود و ظاهرا در كمبود "چيز " چرت ميزد.

نارسيسا ، موي دراكو را شونه ميكرد و از حالت "سيخ سيخي گشت ارشاد متوجه كن" خارج ميكرد.

_بچه نميگي تو اين دوره زمانه ، يه محفلي بياد بهت واسه موهات گير بده بايد پنجاه گاليون بسلفي؟
حالا چجوري موهات اينجوري سيخ كردي؟

دراكو چوبش رو در جيب بقل ردايش قرار داد و خيلي مغرورانه جواب داد:

_خب معلومه مادر! اتو كشيدمش! چطور انتظار داريد كه من هم مثل گندزاده ها و خائنين به اصل و نسب موهام رو آرايش كنم؟
لوسيوس از پشت سر پس گردني اي به دراكو زد :
_چطور ميتوني مثل اونا نمره بياري ولي...؟ نارسيسا ، معدل اين ترم هاگوارتزش رو ديدي؟ 15! افتضاحه.

عمو آلفرد بعد از چرخي كه درميان خاندانش زد ، ظاهرا به اسفناكي وضعيت موجد پي برد و اهمي كرد.

همه ساكت شدند. عمو آلفرد به زور عصاي عقاب نشان اش از صندلي اش بلند شد:

_اهم ..اوهوم! خب عزيزان خاندان بلك! همونطور كه ميدونيد شما اينجا جمع شديد كه به مناسبت 111 امين سالروز تولدم ، يك جشن با شكوه برقرار كنيد. خب ...برقرار كنيد ديگه.

بلاتريكس بروي صندلي اش خم شد : ولي عمو جان ! خودت كه خوب ميدوني ما خاندان بلك كسي رو كه به اصالت خانواده پشت كرده باشه ، از خاندان طرد ميكنيم. پس بيخيال بقيه...

ريگولس در حالي كه با يكي از چشمانش به بلاتريكس نگاه ميكرد ، جواب داد:

_ ولي طبق درخواست عمو جان ، من تمام خاندان رو دعوت كردم .دختر عمو اندرومدا و دخترش ، نيمفادورا تانكس به همراه شوهرش و عمه لاكروسيا و... و...و تا الان بايد برسن ديگه.

بلاتريكس ديگر از جايش بلد شد: خوهرم آندرومدا؟ اونهم با بچه ي دورگه اش؟ هرگز!

دينگ بنگ دينگ! (افكت زنگ در)

_هــــــــــــــــــــــي ! ماماني ؛من ميخوام برم بقل عمو سيريوس! عمــــــو!


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۴۱ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷
#5

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
صدای پای ریگولس درون سرسرا پیچیده بود . نارسیسا همچنان که به سمت اتاق بعدی پیش می رفت پاسخ داد :
- بیا بالا ریگولس . بگو ببینم چکار کردی .

ریگولس درحال بالا رفتن از پله ها بود که صدای جیغ نارسیسا برای دومین بار بلند شد . ریگولس ( که از جیغ اولی خبر نداشت ) با نگرانی پله ها را چهارتایکی طی کرد و خود را به نارسیسا رساند و او را رنگپریده و تکیه داده به درب یکی از اتاقها یافت . نگاهی به درون اتاق انداخت و :
- سیریوس ! تو اینجا چکار می کنی ؟ مگه نرفته بودی هاگوارتز ؟

سیریوس که با صدای جیغ نارسیسا از خواب پریده بود ، غرید :
- من از یه ساحره دستور نمی گیرم ! خوابم میومد ، اومدم خوابیدم . چیزی شده حالا ؟

نارسیسا که به زحمت خودش را جمع و جور کرده بود با صدای خفه ای گفت :
- نکنه انتظار داری همه وسایلمو خودم بیارم اینجا ؟ یا اون موتور عجیب و غریبت رو میخوای تو خیابونای ماگلی حرکت بدی ؟ میخوای تو رو ببینن که باهاش پرواز می کنی ؟ یا وسایل عمو آلفرد ! اون همه طلسمای عجیب و غریب و مومیائی زندۀ عزیزش رو که از سفرهای دور دنیاش آورده ! اونا رو چطور منتقل کنیم اینجا ؟

سیریوس خمیازه ای کشید و دوباره روی تخت لم داد :
- هیچ کدومش مشکلی نیس ! شما متاهلا که لازم نیس خیلی وسیله بیارین ! همه جا مبله هس . کافیه به کریچر بگین بیاد ! اونم با کله میاد . چون عاشق خاندانه .... نه ... اون نمیاد ! یادم نبود که به تابلوی مادرم خیلی وابسته س ! خوب می تونین یه جن خونگی از وزارتخونه بگیرین واستون سوئیت شمارو تمیزش می کنه ! من و ریگولس و عمو آلفردم مجردی با هم خوشیم ! نگران ما نباش خودمون به داد خودمون می رسیم ! بلاتریکس و فک و فامیلشم به من مربوط نیس !

بعد چشمانش را بست و نشان داد که مزاحم نمی خواهد . نارسیسا و ریگولس به هم نگاهی انداختند که در پی آن ، ریگولس شانه ای بالا انداخت که حاکی از موافقتش با برادرش بود .

****

فردا عصر - جلسه خانوادگی

همه ساختمان به لطف جن خانگی که از وزارتخانه گرفته شده بود تمیز و مرتب بود . سیریوس با تمام کله شقی که نشان داد ، نتوانست موتورش را داخل آپارتمانش بیاورد و به ناچار آنرا در گاراژ مخصوصی که کنار باغ قرار داشت گذاشت . تنها کسی که توانست او را مجبور به این کار کند ، عمو آلفرد بود که قاطعانه عصایش را بر زمین کوبید و گفت که نمی گذارد چنین وسیله ماگلانه ای ، آرامش مومیائی عزیزش را به هم بزند .

کلیه خانواده در سالن بزرگی که برای اجتماعات فامیلی درنظر گرفته شده بود ، دور هم بودند تا در مورد لیست مهمان های جشن تولد عمو آلفرد تصمیم بگیرند . این جشن قرار بود هفته آینده ، در همین ویلا برگزار شود .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۳ ۰:۴۵:۱۶


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷
#4

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
-آی....ایش...دستمو ول کن احمق.


جن خانگی همچنان دست او را گاز گرفته بود و نارسیسا او را از دندانهایش بلند کرده بود ولی باشنیدن احمق اخمانش در هم رفت و دهان خود را برای گفتن کلماتی باز کرد .


-شما کی هستین؟... چطور میتونین با یک باغبون با تجربه و ...و...واهان ، وظیفه شناسی مث من اینطوری صحبت کنین؟


نارسیسا که انگشتش را وارسی میکرد گفت: ساکت شو جن بی ادب...این ویلا از این به بعد به خانواده ی اصیل بلک تعلق داره .

-چی...چی...منو چی خطاب کردین؟ ...من جن نیستم ، ممکنه نژادم از جنیان باشه ولی به هیچ کس تعلق نداشتم و ندارم اینو ساحره هایی که قبلا اینجا بودن هم میدونن. وظیفه ی من اینجا فقط حفاظت از روح این خونه ی بزرگه یعنی فضای سبزش و همونطور که میبینین خیلی کار دارم ، پس برای کارهای دیگه روی من حساب نکنین خانم...خانم...

-نارسیسا مالفوی ...بهتره منو ارباب صدا کنی ودفعه ی آخرت باشه دستمو گاز میگیری فردریک.

-شما هم دفعه ی آخرتون باشه گل میچینین خانم مالفوی.

نارسیسالحظه ای در ذهنش به خودش میگه: وا... جنی به این پررویی ندیده بودم خوبه والا. سپس نگاه سردی به فردریک(میترسم بگم جن بیاد یقه ی مارو هم بگیره) میندازه و به راهش ادامه میده . جن هم دوباره مشغول راست وریست کردن گل میشه.

نارسیسا از پله های عمارتی که در وسط باغ بوده بالا میره و با کنجکاوی درب قهوه ای رو با تکان ساده ی چوبش باز میکنه. نگاه خون اصیلانه ای به داخل میندازه .

چندین ستون طلایی رنگ دور پاگرد بزرگ ویلا را احاطه کرده بودند که به طرز باشکوهی گچبری شده بودند. از نحوه ی گچبری معلوم بود که کار یک مشنگ نمیتوانست باشد . درمقابلش راهرو بزرگ سنگ فرش شده ای قرار داشت . چند قدم به جلو برداشت و از پاگرد خارج شد نگاهی به اطرافش انداخت.

نور طلایی خورشید از لابلای شیشه های چند ضلعی رنگارنگ که به صورت گنبدی دربالای سقف بلند عمارت قرار داشت نقش اژدهای خفته زیر پای اورا رنگ آمیزی میکرد. در مقابلش از سه طرف پله های مرمری ای قرار داشتند که با فرش قرمز پوشانده شده بود و تا چهار طبقه بالا رفته بود. در اطراف این سه ردیف پله چندین درب چوبی بزرگ و کوچک دیده میشد که به نقاط اصلی خانه اورا هدایت میکردند . در حالیکه دستش را از نرده گرفته بود از اولین پله بالا رفت .

قرییییییژژژژ (صدای باز شدن در)


نگاهش را به طرف راست برگرداند. درب دروازه ای اتاق نیم باز شده بود و تکان می خورد.لحظه ای مکث کرد سپس روی پاشنه اش چرخید و به سمت اتاق به راه افتاد.درب را آهسته باز کرد و وارد اتاق شد دیوارهای شیشه ای دوطرف اورا گرفته بودند و درختچه های تزئینی طبیعی از پشت آن به چشم میخوردند و از ورود نور شدید خورشید به داخل اتاق جلوگیری میکردند . در وسط اتاق میز پذیرایی سنگی درازی وجود داشت که چهار پایه ی آن را چهار عقاب بزرگ تشکیل میدادند.

-نارسیسا...سیسی...کجایی؟

نارسیسا دستی به روی میز خاک گرفته کشید و پنجره ی باز اتاق را بست.

صدای پای ریگولس درون سرسرا پیچیده بود...


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۵۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷
#3

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
پرانتز باز :


خوب ، من نه تنها از ماجراهای هاگوارتز بی اطلاعم ( چون سیریوس به من در اینمورد حرفی نزد ! ) ، بلکه این پسرخاله ی ( یا پسرعموی ؟ ) گرامی خودمو اونقدری نمی شناسم که بتونم یه ماجرای جالب درموردش بنویسم !

پس فقط ماجرایی رو تعریف می کنم که وقتی رفتم استراحت کنم ، برام اتفاق افتاد .

پرانتز بسته !

نارسیسا قدم زنان مسیر درب باغ تا درب ورودی ویلا را طی کرد . ویلا به نظرش جالب نبود ولی بنا به قولی « می شد یه کاریش کرد » . ساختمانی وسیع و شش ضلعی که هر ضلع ، دربی داشت که به باغ باز می شد . با خود فکر کرد :
- تا این فک و فامیلم نیومدن برم ببینم کدوم قسمت واسه من و خونواده م بهتره ! ما که نمی تونیم هممون چفت تو چفت هم زندگی کنیم ! شاید بلا بخواد روز و شب کروشیو دریافت کنه ، یا سیریوس بخواد با اون موتور غیرعادیش تو سوئیت خودش ویراژ بده ( ویرایش نگارنده : خوب یه ساحره نمی تونه تصور کنه که با موتور نمیشه تو خونه جولون داد ) . شاید ریگولس بخواد مرتب جلو آینه بایسته و موهاشو چپ و راس کنه و بره رو اعصاب من . یا عمو آلفرد که موقع خواب ، خر و پفش گوشخراشه ! هنوزم بابت اینکه ارثش رو به سیریوس بخشید ازش دلخورم !

قسمت غربی ویلا ، رو به استخر بود . پس مناسب نبود . نارسیسا علاقه ای به تماشای صحنه شیرجه و شنای اهل خانواده نبود ، و ابدا دلش نمی خواست چشم عروسش به دیدن این مناظر باز شود !!

قسمت شمالی بادگیر بود و ممکن بود دراکوی عزیزش بیمار شود .

قسمت جنوبی مناسب نبود چون :
- کی می تونه حتی تصورشو بکنه که من قسمتی رو انتخاب کنم که تو کتابای جغرافی جادویی پایین ترین قسمت زمین دیده شده ! کلاس زندگیم میاد پایین !

پس قسمت شرقی مناسب ترین جا بود . هیچ یک از ایرادات فوق را نداشت و درضمن ، تماشای طلوع آفتاب ، هر روز صبح باعث نشاط می شد :
- کی میره کله سحر خورشیدو تماشا کنه ، اون موقع من دارم خواب شکلاتایی که به خاطر رژیمم از خوردنشون محرومم می بینم !

( نگارنده : اوه ! ببخشید ! یادم نبود شما سحر خیز نیستید ! )

اصلاح می شود :
قسمت شرقی مناسب ترین جا بود ، صرفا چون نتوانست ایرادی در آن پیدا کند . وارد سوئیت های قسمت شرقی شد . یک یک اتاقها را برانداز کرد ، و کشف کرد که درست وسط ساختمان ، یک محوطه باز پر از انواع گل های زیبا وجود دارد . با لبخند مغرورانه کوچکی ( که امیدوار بود اشرافیت خانواده اش را مشخص کند ) به سمت گل ها رفت و خواست یکی از آنها را بجیند که درد شدیدی را در دست خود حس کرد و :
- ( با تشکر از سفارش دهنده و تهیه کننده این شکلک )

موجود کوچکی با دندان های محکمش از دست نارسیسا آویزان شده بود . یک جن خاکی سمج .

باقی بقای نفر بعدی !!!


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۰ ۲:۰۱:۳۰


Re: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
#2

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
_...ريگولس ، تو هم دست از سر اون ريگ ها بردار و برو خبر پيدا کردن ويلا رو به بلاتريکس و عمو آلفرد بده . منم ميرم توي ويلا ، يه استراحتي بکنم.

ريگولس آخرين ضربه اش رو به سنگي زد كه شبيه يك توپ گرد بود. و سرش رو بالا گرفت و به عقب تكان داد تا انبوه موهايش جلوي ديدش را نگيرد. ابروان مشكي و پر پشتش را كمي خم كرد و خيلي ملايم گفت:

_پس تو سخت ترين كار رو ميكني ،سيسي؟!

نارسيسا سعي كرد حرفش رو نشنيده بگيره و روي پاشنه ي پايش چرخي زد و به سمت پله هاي عمارت اربابي رفت. كيف دستي اش هنگام بالا رفتن به طرز ناجوري تكان ميخورد و سر و صدا ميكرد.

ريگولس به سمت سيريوس برگشت و بي اراده گفت:

_چيه ...چي شده؟ چرا اينطوري نگاهم ميكني؟

سيريوس لبخندي زد و به ريگولس نزديك شد.دستش رو روي شونه ي ريگولس گذاشت و گفت:

_تو بايد با خانم ها برخورد بهتري داشته باشي،ريگولس!

ريگولس به پارك مشنگي روبرويش به طرز معنا داري نگاهي كرد و با بي خيالي جواب داد:

_ولي من با اون ها كاري ندارم! هيچ وقت خوشم نيومده كه...كه...

و شونه اش رو از زير بار دست سيريوس خارج كرد.سيريوس هم با خنده اي موهاي پركلاغي ريگولس رو بهم ريخته تر كرد.


خانه ي شماره ي دوازده ميدان گريمالد؛ خانه ي باستاني و اصيل خاندان بلك

از پله ها بالا رفت و در اولين پاگرد وارد اتاقي شد كه درش نيمه باز بود. ظاهرا خيلي وقت بود كه كسي وارد انجا نشده بود.به محض وارد شدندش درب صداي غرژژژژژي كرد.با چوبش اتاق را روشن كرد و دست به كمر به آنچه روزي بايد فرشينه ي شجره نامه ي بلك مي بود، نگاهي انداخت.

روي فرشينه را غبار فرا گرفته بود و به زحمت،تنها ميتوانست عبارت اصالت جاودان رو در بالاي فرشينه ببيند.

صدايي از پشت در بلند شد و در باز تر شد. كريچر در پايين در ظاهر شده بود.

_كريچر تو هستي ...فكر كردم يكي از اون محفلي هاي بوقي اومده.

_اوه ارباب ريگولي! واقعا از ديدنتون خوشحال شدم...پس بلاخره اومدين تا اين مشنگ دوست ها و گند زاده ها رو از خونه ي اصيل بلك ها بندازين بيرون؟

_اوه نه كريچر! ما نميتونيم اين كار رو بكنيم...اونها كه معني اصالت رو نفهميدن، مثل جن هاي خاكي زاد و ولد ميكنن! تعدادشون خيلي زياده ، تازه مديران هم اجازه ندادن كه ما دوباره اين خونه رو صاحب بشيم،ميگن اون ديگه مال محفله... الان يه خونه ي ديگه توي لندن پيدا كرديم كه خيلي باشكوهه و قراره خاندان بلك به اونجا نقل مكان كنن..من هم اومدم تا از روي شجره نامه افراد خاندان بلك رو پيدا كنم تا دعوتشون كنم به اون ويلا.

كريچر دندان غروچه اي كرد و با حركت دستش قسمتي از فرشينه را از خاك پاك كرد.ريگولس نگاه دقيقي به آن قسمت كرد و اسم ها رو به دقت دنبال كرد:

تصویر کوچک شده


_اوه...عمو آلفرد! چند وقته نديدمش؟! خاله لاكروسيا ...و عمو كيگانوس و دخترانش: بلاتريكس و نارسيسا و ....آندرومدا...و دختر اندرومدا؛ نيمفادورا.

كمي به فكر فرو رفت و يك قلم پر و تكه اي كاغذ از غيب ظاهر كرد و روي آن نامه هايي به 4 نفر نوشت و به دست كريچر داد.

_ببين كريچر ، اين نامه ها رو به آلفرد بلك ،لاكروسيا بلك، اينيگو بلك و آندرومدا بلك_خواهش ميكنم اين آخري رو هم انجام بده_ ميدي و بعد به ويلاي ما ميري تا من وسايل ام رو جمع كنم و شخصا به بلاتريكس اطلاع ميدم.تاكيد كن توي جلسه ي خانوادگي بايد شركت كنن.

كريچر تعظيم كوتاهي مقابل ريگولس انجام داد و در هوا غيب شد.


********************
نخواستم پست زياد طولاني بشه، لطفا توي پست بعدي سيريوس به دنبال جن هاي خونگي هاگوارتز بره و اگه نتونست اون ها رو از دامبل قرض بگيره، بره وزارتخونه از محمد اينا و جاسم اينا ي وزاتخونه ، اگه نشد از ارتش بيست ميليوني وزارتخونه() كمك بگيره.

بلاخره صاحب خونه شديم!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۶:۴۹:۳۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۷:۰۰:۲۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۷:۰۲:۵۶
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۷:۱۵:۰۵
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۷:۴۲:۰۰
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۹ ۱۸:۲۷:۵۸

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.