هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
کمی خیلی با تاخیر!!!
(این پست در ادامه و تکمیل پست بارتی کروچ در رابطه با گزارش میتینگ مشهد هسته – البت اینو یه هفته پیش بعد از خوندن پست بارتی نوشتم ولی نشد سندش کنم تا الان... خلاصه شرمنده!)
------------------------------------------

یه سری نکاتی که جا افتاده رو سعی میکنم به مغزم فشار بیارم و یادم بیاد اضافه میکنم و چیزایی که پوریا نوشته رو تکرار نمیکنم...

* قبل از این پست حتمآ پست قبلی را نیز بخوانید!
* ~~~~~~ : این نماد یعنی اینجا رو پوریا (بارتی) گفته یا این که لازم نبوده. در هر حال یعنی خلاصه شده اونجا!



روز ملاقات (میتینگ واژه ی بیگانس! اینقدر تکرارش نکنید! D:)

در حال در آوردن ماشین از پارکینگ چند بار گوشیم زنگ میخوره انگار، که متوجه نمیشم...
بعد که میام بیرون میبینم پوریا زنگیده، پس شمارش رو میگرم...
number busy !!
بیخیال میشم و آتیش میکنم راه میافتم... چند لحظه بعد دوباره گوشیم زنگ میخوره...
- ها؟ چیه؟
پوریا: کجایی؟ بیا دیگه من دارم قنج میرم...
- باب هنو که 5 نشده... من تا چند مین دیگه میرسم...
- باشه... آرین هم میاد در ِ سجاد...
- خوب باشه... راستی پوریا من ممد تره ور رو یادم رفته بود. الان بش خبر دادم میگه مهمون داریم نمیتونم بیام...
- اِ ؟ شمارشو اس.ام.اس کن من خفتش کنم...
و من اس.ام.اس کردم و درتماس بعدی هم که پوریا گفت نرسیده بم دوباره فرستادم!!
~~~~~~

در پارک
ماشینو تو پارکینگ ِ پارک، پارک کردم و شماره ی پوریا رو گرفتم...
- پوریا کجایی؟؟
- من مامان پوریا هستم..
-
- به اون یکی شماره زنگ بزنید...
- چشم... ممنون. خدافظ!
و اینجا بود که متوجه شدم که مسیج های مربوط به فرستادن شماره ی ممد(تره ور) به پوریا رو هم اشتباهی به این خط (که شب قبل با اون به من مسیج میداد) زدم!

شماره ی دیگه رو گرفتم و جای پوریا رو که آرین هم رسیده بود جویا شدم و رفتم پیششون...

نزدیک محل مورد نظر که شدم دو عدد آدمیزاد دیدم که نشستن روی یک سکو جلوی آسایشگاه جانبازان! و نیششون تا بناگوش بازه و دارن به حالت دونقطه دی به هم نیگا میکنن و حرفی رد و بدل نمیشه...
قیافه هاشون داد میزد که خود ِ جنسن!
پس بدون تردید به سمتشون رفتم... که دربین راه پوریا متوجه وجود من شد و دست ِ آرین رو گرفت و با خودش کشیدش اومدن سمت من.
در این بین وقتی این دو از جاشون بلند شدن با یک پدیده ی شگرف مواجه شدم! اکنون با یک انسان بیست سانتی و یک انسان دو متری مواجه شده بودم...!
~~~~~~ (مراسم سلام علیک و احوال پرسون...)

لختی بعد:
- خوب چیکا کنیم؟
پوریا: نمیدونم...
آرین: بریم یه جا بشینیم...
من: باشه، پس فعلآ بیاید بریم تا وسطای پارک...
~~~~~~
لختی بعد:
- چرا شماره ممد رو نفرستادی؟؟؟
و تعریف ماجرا و کلی خنده به بی حواسی من و تماس با مامانه پوریا!
و پوریا شماره ی ممد رو گرفت...
پوریا: آلو... سلام... آقای تره ور؟؟
من با شنیدن این دیالوگ کف ِ پارک شروع به غلت زدن کردم...!!!
خلاصه ممد راضی نشد بیاد. حتی من بش گفتم میام دنبالت میارمت باز سریع برمیگردونمت... اما بازم گفت هیچ رقمه نمیشه و مهمون دارن...


* اما گزیده ای از نکات ِ جا افتاده:

نکته ای در میان صحبت ها:
من: میگم تو چرا اینقدر کوچیکی پوریا؟
پوریا: ها؟
من: میگم آرین تو چند سالته؟ چرا اینقدر درازی؟؟
آرین: ها؟
من: هیچی!!
---------------------------
در طی راه:

یک طفل بسیار نازگول و تنها از کنار ما رد شد...
من: آآآآآا... چه بچه ی خوشگلی... آرین بدو....
آرین:
من: خودم میرم...
پوریا: بابا زشته...
و دست منو گرفت و نزاشت برم سمت بچه!
---------------------------
در میان غیبت ها:

آرین: من هر وقت لاگین میکنم. این آنیتا میاد گیر میده میگه مث دامبل باش... چرا مث دامبل نیستی...
من: تحویل نگیر!
پوریا:
آرین: میگه باس مهربون باشی و اینا ... و یک میلیونیوم درصد بی ناموس و کلاس خصوصی و اینا!
من: تحویل نگیر!
پوریا:
آرین: به سورنا هیچی نمیگفتن... اون خیلی بیناموس تر از من بود!
~~~~~~
---------------------------
در میان غیبت ها: (درکافی شاپ)

یادم نی چی شد که بحث آلبوس سورس پیش اومد.
من: ملت میدونید خواهر آلبوس سورس کیه؟؟ تو سایت...
پوریا: ها؟ کیه؟؟ زود بگو... بدوووو.. کیه؟
آرین:
من: نه نه... نمیشه...
پوریا: بگو دیگه... به خدا نمیگم بش... بگو بگو...
من: بش قول دادم نگم!
آرین: چی شده؟؟؟ خواهر آلبوس مشهده؟
پوریا: بوقی خواهر البوس تو سایته.
آرین: جدی؟؟؟ خوب؟ کیه؟
من:
پوریا: بگو دیگه...
من: خوب بیست سوالیش میکنیم...
آرین: دختره؟
من: یکی... آره.
پوریا: خاک بر سرت... داره میگه خواهر آلبوس دیگه! دختره دیگه!! سوالو هدر دادی!!!
آرین: شناسش دختره؟
من: دو ... آره..
پوریا: ای بابا... چرا سوالا رو هدر میدی... خوب دخترا همیشه دختر برمیدارن دیگه...
پوریا: کوییرله؟
من: آره.
پوریا و آرین: ماااااااااااااااااااا... و فکشون افتاد تو بستنی ها !!!
من: نه... نیس... شوخی کردم... شایدم باشه... اصن ولش...
پوریا: نه نه... باید بگی... چند وقته عضو سایته؟؟ ........
~~~~~~
و در آخر هم نتونستن حدس بزنن و منم نگفتم و کلآ بحث رو عوض کردم وسطاش تا مدیون پژمان (آسپ) نشتم!
حتی خودزنی های پوریا هم باعث نشد که بگم بش!
آرین هم که فکر میکنم گمون کرد کلآ سر کاریه قضیه و بدجور سرکار رفته و به خاطر این موضوع دقایقی افسرده بود!

---------------------------
بعد از دراومدن از کافی شاپ:

آرین: اوه اوه... هوا تاریک شده.
پوریا: چیه ؟ مامانت رات نمیده خونه؟
آرین: بریم دیگه...
---------------------------
نزدیکای آخر:

وقتی که دیگه میخواستیم کم کم خدافظی کنیم یهو چهره ی پوریا به این شکل در اومد:
پوریا: میگم من اینجا رو بلد نیستم... گم میشما...
من: خوب از اول بگو... قرارت کجاس با بابابزگت مگه؟
پوریا: جای ماشین... تو پارکینگ ِ اونبر...
من: خوب پس بریم اونبر... آرین بیا بریم اینو برسونیم...
~~~~~~
---------------------------


سایر نکات:
* بعدآ مشخص شد که علت قد کوتاه پوریا (به گفته ی خودش) 8 ماهه متولد شدنش است!
* آرین با این قد بلند بسکت بازی میکنه و در مسابقات انتخابی تیم ملی نوجوانان هم بوده که البته انتخاب نشده. (البت اینو من قبلآ میدونستم)
* قضیه ی اون پیرمرده خیلی خنده بود که پوریا نوشته تا حدودی...
* در میان صحبت ها یه بحث نسبتآ طولانی در مورد لردها(ولدمورت ها) شد و در بین اون پوریا گفت بهاره میخواد بره از لردی که من کلی ناراحن شدم (من چند وقته اصن از اوضاع جادوگران خبر ندارم)... یه بحث دیگه هم در مورد گروه ها داشتیم که بیشتر با آرین بود!!
* در میان حدس های پوریا برای خواهر پژمان (آسب) حدس هایی همچون: عطیه(کوییرل) – بهاره(لرد) – بلاتریکس – مدآمالفوی و... بودند که موجبات خنده و تفریح ِ فراوان بنده را به جا آورد!...
* پوریا شام خونه داییش دعوت بودن و هر چی اصرار کردم منم برم نزاشت!
* در کل هر وقت صحبت از بیناموسی و اینا میشد آرین سرخ و سفید و آبی میشد و چیزی نمیگفت... کلآ خیلی تعجب منو در این زمینه برانگیخت چرا که تو سایت خیلی بیناموسه!!() و کلآ هیچ نشانی از دامبل بودن در این بشر نبود!
* پوریا مدعی شد که با فرستادن آسپ به کلاس خصوصی با دامبل در یکی از پست ها وی را بیناموس کرده و او بیناموس نویسی رو از اونجا شروع کرده و این وزیر مردمی مدیون اوست!!
* سوتی ها تلفظی آرین خنده ی جمع رو برای دقایق مدیدی تامین کرده بود!
من جلمه: بَهنام. مَحفَل. دامبَل. و...
کلآ این بشر ظاهرا به فتحه علاقه ی وافری داشت!
* 80% از بستنی پوریا رو من خوردم!
* ارین به من و پوریا نفری 100 تومن بدهکاره الان!
* در آخر به آرین گفتم بیا بریم میرسونمت. که یه طورایی خیلی ماهرانه پیچوند منو! گمون میکنم ترسید که در ماشین براش کلاس خصوصی ترتیب بدم!
* اون آخرا بود که یادمون افتاد چندتا عکس هم بگیریم... که من تا اومدم گوشیم رو درآرم... پوریا یه دوربین کشید بیرون از جیبش... و نشون داد که فکر همه جا رو کرده و مجهز اومده!



فی المجموع بسیار خوشحال شدیم از ملاقات دوستان.......


ویرایش شده توسط [en]Ludo Bagman[/en][fa]لودو بگمن[/fa] در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۱۲:۴۲:۵۸
ویرایش شده توسط [en]Ludo Bagman[/en][fa]لودو بگمن[/fa] در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۱۲:۵۵:۴۰

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
گزارش میتینگ !!!

مکان : مشهد ، پارک ملت ، ورودیِ بلوار سجاد (ورود به پارک :دی)
زمان : چهارشنبه (؟!) ، 10 مهر ، عید فطر ، ساعت 5



روز قبل ، تلفن و اس ام اس بازی :دی

من : علیرضا ، شماره ی کیا رو داری ؟
لودو : خیلیا رو دارم . به بقیه هم تو مسنجر می گم .
من : شماره ی دامبلو بده .
لودو : باشه ...
...
من : از دخترا کیا هستن ؟
لودو : آنیت ، دنیس ، ریتا و ...
من : میان ؟
لودو : نه بابا ... اینا خودشون یه میتینگ دخترونه گذاشتن ؛ از همدیگه ترسیدن نرفتن :دی فقط گهگاه آنیت و دنیس میتینگ میذارن همدیگه رو می بینن .
من : باشه . پس من و تو و دامبل دیگه . اوکیه ؟
لودو : اوکی .

با دامبل هم همه چیز اوکی شد و قرار شد من و لودو بریم ورودیِ امامت و دامبل هم از وروودی سجاد که دقیقا باید دو کیلومتر (به اندازه ی دو ضعل پارک :دی) راه بریم و بهش برسیم ...



عید فطر ، روز میتینگ :دی

ساعت 4:30 دامبل به من اس ام اس داد که کجایی و اینا ؟ گفتم دارم حاضر می شم . میام .
ساعتای 15 دیقه به 5 بود که من به اتفاق پدر بزرگم رفتیم ورودی امامت و پس از چند دیقه جا پارک پیدا کردیم و رفتیم کنار اتوبوس سیارِ کتاب () ... من شروع کردم به زنگ زدن به علیرضا که بعد از دو سه بار ور داشت .

من : من الان ورودی امامتم . کِی میای ؟
لودو : دارم میام ... راستی ممد (تره ور) هم مشهده . بهش گفتم بیاد ، گفت مهمون داریم .
من : خب شمارشو بده من باهاش صحبت می کنم .
لودو : باشه . اس ام اس می کنم .

دو دیقه گذشت و هیچ اس ام اسی نیومد .... دوباره زنگ زدم .

من : چی شد پس ؟
لودو : اس ام اس کردم بوقی ...
من : نیومد . دوباره بکن .

و هیچی دیگه ... اس ام اس بازم نیومد و من بیخیال شدم . زنگ زدم به دامبل و گفت که الان ورودی سجاده و منتظره و با لودو هم هماهنگ شد که همه بریم ورودی سجاد () و اونجا همو ببینیم .

قرار من و دامبل شد سر مرکز توان بخشی که توی پارک گذاشته بودن و من و پدر بزرگم در پی یافتن دامبل بودیم که ...

پدر بزرگم : پوریا . این فکر کنم دوستته .
من : نه بابا . این خیلی بوقیه
پدر بزرگم : خودشه بابا . نگاه کن همش داره می گرده .
من : مگه نگفت کنار دریاچه اس ؟ دریاچه که اون سمته . این از اینور اومد .

که ییهو همون شخص به سمتم اومد و سلام داد و اینا و بعد فهمیدم که این دامبله () . پدر بزرگمم سلام علیک کرد و بالاخره رفت . با دامبل یکم صحبت کردیم که یک شخص بوقی تر از بوقی هم از دور نمایان شد که من طبق عکسایی که از لودو دیده بودم ، شناختمش و رفتم جلو سلام ملیک :دی

... پس از دو دیقه صحبت ، متوجه شدیم که لودو جان ، شماره ی تره ور رو به یه گوشی دیگه که من دیشب باهاش با لودو تماس گرفته بودم می فرستاده دائم :دی و زنگ زد به تره ور تا باهاش صحبت کنیم و آخرشم راضی نشد بیاد

بعد از یکم سلام علیک و اینا شروع کردیم به راه رفتن و صحبت کردن در مورد ورودمون به سایت و شناسه هامون و اینا که یه دفعه یه یارو وسط راه ازمون پرسید :
- آقا بلدین کافی شاپ کجاس ؟
لودو : پیدا کردی ما رو هم خبر کن :ی
- نه ... من بلدم . این حاج اقا می خواد بره کافی شاپ !
من :
لودو : خب اگه کار داریم ، می خوای ما ببریمش .
- نه ، زحمت می شه .
لودو : زحمتی نیست . از کدوم ور باید بریم ؟
- همین دست راست برین جلو می بینین .
لودو : باشه . پس ما می بریمشون .

من و دامبل و لودو خندان به راه افتادیم لودو شروع کرد صحبت کردن با یارو :
- حاج آقا ، هری پاترو خوندی ؟
من و دامبل :
پیره مرده کلا به همین شکل بود :
لودو : می دونی دامبل کیه ؟
...
لودو : دامبل اینه ... دامبل بیا

... و بالاخره این پیره مرده هم پشتمون راه افتاد و هی فاصلش با ما زیادتر می شد تا اینکه ییهو یه جووون پرید سرش و شروع کرد صحبت کردن باهاش و اینا به گوش رسید :

- بابا بزرگ . بیا بریم .
- می خوام برم کافی شاپ .

...

من با خودم : فکر کنم اون فیلمهه (حالا یادم نبود اسم فیلمه بزنگاهه :دی) رو دیده ، جو گیرز شده

...

- ول کن ، می خوام برم کافی شاپ ( دقیقا حالت چهره ی پیره مرده همین شکلی بود)
- باشه بابا . اَه !

و پیره مرده باز افتاد دنبال ما و ما بالاخره رسیدیم به کافی شاپ ، ولی اثری از یارو ندیدیم . رفتیم تو کافی شاپ و رفتیم پیش اون خانومه که باید بهش پول بدیم ؛ که سفارش بدیم () .

لودو : ببخشید . بستنی چی دارین ؟
من : کوری ؟ منو رو چسبونده به دیفار . ببین !
لودو : بذار بپرسم ازش
من : بابا رو دیواره
لودو : ببخشید . بستنی چی دارین ؟
خانومه : میوه ای و سنتی و ساده .
من : یعنی اینا رو ندارن
دامبل : چی می خورین ؟
لودو : میوه ای .
من : چی بخورم ؟ امـــــــــــم ... ساده !
دامبل : منم ... میوه ای می خورم .

و سفارش دادیم و اومدیم نشستیم و باز شروع کردیم به صحبت کردن و خندیدن و اینا که دامبل دید دو تا بستنی یارو گذاشته رو پیشخون (؟!) و رفت آورد . بعد من اومدم یه بستنی که به سمت من و لودو اومده بودو بخورم . لودو گفت این میوه ایه و من دیدم یه بستنی مجهول الحال مونده رو پیشخون .
رفتم نگاش کردم و دیدم این اصلا شبیه بستنی ساده نیست ... همینطور که فکر می کردم به سمت لودو و دامبل اومدم و گفتم :
- این یارو قاطی داره ؟ واسه من سنتی زده :دی
لودو : می خوای کمکت کنم ؟
من : نه

و مقادیری بستنی خورده شد و لودو هم یکی دو قاشق از من کش رفت ... و در آخر ما با دامبل که پولو حساب کرده بود ... حساب کردیم و اینا
قبل از اینکه بیایم بیرون ، پدر بزرگ من زنگ زد و گفت شام یه جا دعوتیم و تازه ساعت 6 اینا بود و قرار شد که ما 6:20 دیقه دم ماشین باشیم .

به جای اینکه به سمت ماشین بریم . به سمت اون یکی ضلع پارک رفتیم و مقادیری عکس که واسه سایت فرستاده شده گرفتیم و بعد به سمت ماشین راه افتادیم .
در کنار دریاچه ای که دامبل اون اول وایساده بود هم چند تا عکس گرفتیم و سر ساعت 6:15 دیقه من و دامبل از لودو جدا شدیم و بازم به ورودی سجاد که ماشین اونجا بود نزدیکتر شدیم .
تا ماشین 10 متر فاصله بود که دیگه از هم کاملا جدا شدیم () و من رفتم دم ماشین و خدا نگهدار :دی



از نکات مهم میتینگ :

1. بی ناموسی بازی های لودو
2. دوربین من
3. بوق بودن ما ... بدلیل سه نفره میتینگ گذاشتن .
4. غیبت کردن و پشت سر ملت جادوگر حرف زدن :دی
5. نداشتن هرگونه پرسی ویزلی
6. تبریک نگفتن عید :دی
7. عکسی بس خفنز از لودو (که از پشت افتاده و دامبلم کنارشه )



Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۶ دوشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۷ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۸
از سرزمین تتریک ویلاگ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
با سلام


دوستان ما یعنی من و یکی از دوستان میتینگی ترتیب دادیم که قراره از تمام سایت های فانتزی توش حضور داشته باشند. این میتینگ جهت آشنایی بیشتر اعضای سایت های فانتزی است و اگر خدا بخواهد قصد داریم از خانوم ویدا اسلامیه و آقای آرمان آرین دعوت کنیم تا در این میتین حضور داشته باشند .

میتینگ غیر رسمی آشنایی سایت ها


تاریخ : 20 شهریور

زمان : ساعت 6

مکان : پارک لاله


برای اطلاعات بیشتر با این آیدی تماس بگیرید :

dj_sd666@yahoo.com

با تشکر
درکاس میدوز


..::Winner Winner Chicken Dinner::..
.....Now its time to renew the power .....
Power of light against dark


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

ریونکلاو

راجر دیویس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۳ سه شنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۳۵:۵۹ پنجشنبه ۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
ریونکلاو
پیام: 1220
آفلاین
من احتمال داره که بیام


!


مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
Reminder

يادآوري مي كنيم تا افرادي كه تمايل داشتند بيان، فراموش نكنند، و افرادي كه تازه اين رو مي بينن هم اگه دوست داشتند تشريف بيارن:


گردهمايي غير رسمي سايت جادوگران

پنجشنبه، 7 شهريور 87

ساعت 12:30

آدرس:خيابان وليعصر- نرسيده به خيابان ظفر- رستوران بوف( شعبه ونك)


*نكته: لطفا افرادي كه ميان اگر دوربين با resolution +5 مگا پيكسل دارند، بيارن عكس هاي با كيفيت بگيريم، انشا لله اگه زوپس قهرمان موفق شد مشكل صفحه تاييدهاي گالري رو حل كنه، بعدا بذارين تو گالري سايت.



ممنون


"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ یکشنبه ۳ شهریور ۱۳۸۷

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
ملت جور نشد. من نمیتونم بیام.
چندساله که دارم تلاش میکنم بیام میتینگ اما نمیشه.


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۵:۴۱ شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
به هر حال من با دختری که جور کردم میام شصت درصد ! دیگه خواستید آدم اضافه قبول کنید خواستیدم قبول نکنید ! ما میریم دو تا میز اونور تر میشینیم و از دور همتون رو نظاره میکنیم !


تصویر کوچک شده


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۱۱:۰۶ شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۷

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۵ شنبه ۵ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۲ جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 174
آفلاین
من هم ممکنه بیام.

من شهرستانم، اما برای یه کاری دوشنبه میام تهران و سه‌شنبه برمی‌گردم. اگه جور شد تا پنج‌شنبه میمونم که بیام میتینگ.


[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


به آماندا :
ببین عزیز من ، همیشه دخترا میگن باید دو سه نفر باشه تا مام بیایم ، دخترای دیگه هم تو این فکرن ! و به این صورت میشه که همه فکر میکنن دختری نمیاد و نمیان ! ولی خب توی میتینگا همیشه یکی دو تا دختر هست !



به مرلین :
جدی نمیای ؟ واقعا ؟ چرا ؟؟؟

ناراحت نکن خودتو رفیق ، نبوده شما باعث خوشحالی ماست



به تد :
میای دیگه ؟ برو ! خودت برو تا به قوله یکی از اعضای عتیقه ، چی بود شناسش ... عهه چه شناسه ارزشی ای هم داشت ... اممم ... آهان دنیس ! جفت پا نیومدم تو دهنت



به گابر :
اون همه پسر ؟ از نوع بیناموس ؟

البته راست میگی خب ، فکر میکنم بینه این پسرا فقط من خراب نشدم ، بیا پیشه خودم نترس باب



در کل اینکه اگر نتونستید بیاید اصلا خودتون رو ناراحت نکنید ، چون اصلا اهمیتی نداره برای ما


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مدیریت جلسات حضوری سایت (غیر رسمی)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سلین !


من همه ی اینایی که میان میتینگ رو میشناسم بنابراین اگه عشق کنم و اینا میام احتمالا خودتون میدونید که بیکار تر از این حرفام !

فقط اگه تعداد دخترا از سه بیشتر باشه میام ! فکر کنید تنهایی پاشم بیا مبین این همه پسر اونم از نوع بیناموس !!!!


با مکان ایناشم مشکلی ندارم، احتمالا دو نفری هم دنبالم بکشونم!

اگه بیام .. رو 90 درصدم حساب کنید!

بای


[b]دیگه ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.