هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
Altaklifol aval!

12-به نظر شما رعايت نكردن كدام يك از موارد زير،منجر به گرفتن اخطار از رف سازمان حمايت از موجودات جادويي مي شود؟


الف)بيناموسي با حيوانات

ب)آزار رساندن به حيوانات

ج)نرساندن تغذيه به آنان

د)سوال سركاري است!


سوالات سخت امتحان ميان ترم،همچون پتكي بر سر پيتر،كوفتيده مي شد!اين سوال را نيز مانند بقيه سوال ها بي جواب رها كرد و به سراغ سوال بعدي رفت.

-خوب بچه ها وقت تمومه!برگه ها رو بالا بگيرين!

پيتر:

-چي؟نه آقا!ما هنوز ننوشتيم!صبر كنيد يه ربع ديگه!مگه نه بچه ها؟

-نه ما همگي جواب هاي درست و كاملو داديم!

-درسته!خود من مطمئنم ديگه نياز به وقت اضافي ندارم!

دنيس:

-شنيدي كه!وقت تلف كردن بسه!آكسيو برگه ها!

ربع ساعت بعد،پيتر تنهاي تنها بر روي صندلي چرت زده بود.بادي شروع به وزيدن كرد و او را از خواب پرانيد.تازه به ياد خرابكاري اش در امتحان افتاده بود.چند ساعت ديگر تا غروب آفتاب باقي نمانده بود و او مانند يك بوق در فضاي باز كنار كلبه دنيس نشسته بود.آهي كشيد و از سر جايش برخاست و به سوي قلعه راهي شد.اما صداي جير جيري در سمت راست خود توجهش را جلب كرد.

درون قفس خالي و نسبتا بزرگي در نزديكي كلبه دنيس نوشته شده بود:

جغد نامرئي-خريداري شده از وزارت سحر و جادو

نام پرنده براي پيتر بسيار حيرت انگيز بود.مسير خود را به سوي قفس كج كرد.مي توانست قسم بخورد كه موجودي نامرئي درون قفس بود.اگر چه نمي توانست آن را حس كند!

-آلاهومورا!

در قفس با صداي غيژي باز شد.هنوز اتفاق خاصي رخ نداده بود.پيتر دست خود را جلوي در قفس برد.ناگهان سنگيني دوپا را بر روي دستان خود حس كرد.پيتر از تعجب به جايي كه جغد بود،خيره شده بود.سپس به تمام ژانگولريتي كه در ذهناتن مي توانيد تصور كنيد()، رو به جغد نامرئي كرد و گفت:

-ببين جغد بوقي!مي خوام بري پيش صاحبت!برگه امتحاني منو بياري!مي توني؟

-جير جير(ترجمه:بله!)

اگر كسي پيتر را از دور مي پاييد،مطمئنا او را ديوانه اي مي پنداشت كه با دستان خود صحبت مي كند.سنگيني پاي جغد از روي دست پيتر رفت و اين به آن معنا بود كه جغد به سوي كلبه ي دنيس پرواز كرده است!

ربع ساعت بعد يك كاغذ سفيد رنگ، در هوا به سوي پتر حركت مي كرد.گويي آن را باد آورده بود!پيتر كاغذ را از نوك نامرئي جغد قاپيد و اجازه داد بار ديگر بر روي دستش بنشيند.قبل از آن كه پيتر بتواند حرفي بزند صداي جير جير جغد برخاست:

-جير جير جورا وار جار و جر وا جر پس جمع كن جاتو برو از اين جا چون مي خوام با جمله هاي جمع و جور و جور وا جور به جنگ با چند تا جوجه فنچون...(ترجمه:پدرم در اومد تا برگه رو از دست دنيس كش رفتم!يه جفت دهني هم خوردم!ببين!)

پيتر تازه متوجه شده بود بر روي دستش خون مي چكد.اما بي توجه به اين خون ها گفت:

-قربونت برم الهي! خيلي خوب!برگمو اصلاح كردم!حالا برگردونش به دنيس!

-جير جيغ جار(ترجمه:شرمنده!ديگه نمي خوام جفت دهني بخورم!ممنون كه آزادم كردي!باي)

صداي پر و بال زدن جغد هر لحظه كمتر شد.

-جيــــــــــــــــــــــغ!

مشق 2!

براي اين اتفاقي كه افتاد چندين فرضيه مي شه ساخت:

1- امداد هاي غيبي: همانا آن هايي كه حيوانات را پرورش مي دهند از خطر جفت پا در امان مي مانند. اين جمله بارها در روايت هاي آسلامي نيز به آن اشاره شده است.

2-جنس پشكل دنيس(): به نظر مي رسد در اين سانحه پشكل دنيس داراي نوعي ماده چسبندگي بوده و زماني كه پرسي مي خواسته پا بر روي آن بگذارد،به آن چسبيده است.

3-طلسم پا قفل كن: شايد يكي از آن اطراف به حمايت از دنيس اين طلسم را بر روي پرسي اجرا كرده است.مثلا استر از بالاي قلعه!


ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۲ ۲۰:۴۲:۳۱

[b]تن�


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)
.................................

یکی از اتاق ها!

-خر...پیف...شو...هووو
سه نفر توی اتاق خوابیده بودن غافل از این که نفر چهارمی نیز وجود داره و به اونها با چشمانی تیز مینگره.

صبح ابری دل انگیزی بود و لیلی و آریانا و لونا تعطیلات تابستانی خود را از شهر لندن اغاز کرده بودند.جای جای لندن پر بود از مشنگ ها و جادوگرانی که با چشمانی گشاد به لوازمی عجیب نگاه میکردند،سه دوست به سوی سوپرمارکت شتافتند تا برای خود چیزی بخرند.لیلی دستش رو توی جیبش کرد و سه گالیون درآورد.
- آقا لطفا" سه تا رانی بدین.
بعد از خریدن رانی ها و خورده شدنش ، آنها به سوی مغازه های دیگر شتافتند و خرید های گوناگونی از وسایل عجیب مشنگی کردند.

خانه ی یکی از این سه دوست!

آریانا در آشپزخانه مشغول پیاز داغ گرفتن برای درست کردن غذایی مزخرف بود که ناگهان:شق!
آریانا بی توجه به پشت سرش داد زد:لونا تو باز دست و پاجلفتی هات شروع شد؟ای خدا!
لونا درست روبه روی آریانا روی کاناپه نشسته ود و گفت:نه،اون صدا خرابکاری من نبود.
- آهان پس لیلی؟دوباره شیطونیاتو شروع کردی؟
لیلی نیز اشک ریزان از کنار آریانا گفت:فین...من که داره پیاز پوست میکنم!
سه نفر با ترس و لرز و مقداری هیجان به پشت سرشون نگاه کردند و دیدند که قابلمه ای در حال پرواز است.
- این خونه جن داره!
- چی میگی؟جن که بیکار نیست قابلمه رو رو هوا تکون بده!
لیلی ناخن های جویده اش را به بیرون تف کرد و گفت:پس این چیه؟
آریانا جلو رفت و گفت:آقا ، شایدم خانم؟شما کی هستین؟
موجود نامرئی لحظه ای کاری نکرد،ولی پس از چند ثانیه صدایی از خود در آورد:هو هو...هو هو!
لونا اخمی کرد و گفت:ها؟
- هو هو...هوهو!
لیلی:فهمیدم یه لحظه صبر کنید الان برمیگردم.
پس از چند لحظه لیلی با یه سطل رنگ آمد و بدون هیچ حرفی سطل رنگ رو تو هوا پخش کرد و موجود نامرئی،مرئی شد!شکل موجود شبیه جغد ها بود اما به جای دو گوش ، دو شاخ روی سرش قرار داشت.
- خب با این جغده چی کار کنیم؟
- بکنیمش تو قفس!
- حرف مخرف نزن لونا ما میتونیم یه استفده ازش بکنیم.منظورم اینه که یادتونه رفتیم شهر لندن بعد اون کامپیوتره نظرمونو جلب کرد خواستیم بخریمش اما پول نداشتیم؟
آریانا که منظور لیلی را به خوبی فهمیده بود گفت»ینی تو میگی بریم دزدی؟محاله من نیستم!

شهر لندن - یکی از مغازه ها

- جغده؟اون وسیله رو میبینی؟میری اونو میاری تو خونه ی ما اما حواست باشه کسی تو رو نبینه خب؟
- هوهو!
جغد نامرئی پرواز کنان به سمت در بسته ی مغازه رفت و پس کمی گشتن کامپیوتر رو زیر بالاش گرفت و اورد و لیلی اونو توی گونی انداخت و سه نفری رفتن خونه!

- جغده؟اون مجسمه ی مرلینو میبینی؟برو بیارش بیا.
- هوهو!

- جغده؟اون کیف بزرگ هستا برو بیارش!
- هوهو!

بعد از چند روز پیام امروز:
پس کلی بی خوابی سرانجام دزد های شبانه ای که همه چیز را به سرقت می بردند دستگیر و به سه سال حبس در ازکابان محکوم شدند، تنها نفر چهرم غیب شده و خبری از او نیست!

تکلیف دوم

پرسی میخواسته بزنه دنیس و شل و ولش کنه فکر کرده دیده جفت پا زدن با کلاس تر و هیجان انگیز تره پس تصمیم میگیره جفت پا بره تو صورت دنیس اما چون تاحالا از این کارا نکرده به جای این که جفت پا بره پاهاش دور هم پیچ میخوره و به این ترتیب جفت پا میره تو صورت خودش.


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۱۷:۴۳:۱۱

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)


عجب گیری کردما!کله صبحی معلوم نیس کدوم گوری رفته.مار بیشعور!هر وقت لازم داریش نیست.

ولدمورت همین طور که بیجامه خودشو تا نافش بالا می کشید چندتا فحش و ناسزای دیگه هم به نجینی داد و از اتاقش بیرون رفت:
مردک!بلیز بوقی.کجایی؟اون مرلینگاه مگه خونه خالست هر دو دقیقه میری دوساعت میمونی توش؟اون دستشویی بدبخت پکید از بس پیام های تورو پست کرد به فاضلاب!بیا بیرون کارت دارم.

درست بعد از تموم شدن حرفهای لرد،صدای فیشش سیفون شنیده شد و بعد بلیز،همین طور که زیپ و دکمهای شلوارشو میبست از در مرلینگاه بیرون اومد:
با اریاب...بجون شما نباشه بجون پرسی داشتم تمیز میکردم
- از صداهای با ادبانه ای که یهوی ول میکردی از خودت معلوم بود!حالا بیا کارت دارم.این کره باسیلیسک من تازگیا ول شده.هی شبا میره بیرون.من الان یک نامه بسیار مهم دارم که باید بفرستم.معمولا با مار میفرستم ولی الان این نیست.سریع یک فکری میکنی یا من میزنم مثل رنگ پخش شی رو دیوار.انتخاب با تو.

بلیز با نگرونی دستی به موهاش کشید و شروع به راه رفتن تو راه رو شد:
لرد شما جغد که ندارید.پرسی هم که پاش شکسته نمیتونه براتون نامه رو ببره.منم که دل خب دست راستتونم و از اونجایی که شما راست دستین من نمیتونم برم.پس فقط مونده یک راه.
-چی؟
-نامه ندین.

پخفش(صدای پخش شدن بلیز روی دیوار)
لرد نگاهی از روی عصبانیت به بیلز کرد و دوباره تو اتاقش رفت.در رو محکم پشت سرش کوبید و روی صندلیش نشست:
مردک خیر ندیده میگه نامه نفرست!مارو ببین کیا رو دور خودمون جمع کردیما.این دامبول مرلین بیامرز هی گفت با اینا نپلک بیا پیش خودم من هی قبول نکردم.این دوتا مویی هم که بهشون ژل میزدم هم از دست اینا افتادن!

ولدمورت سخت در فکر فرستادن نامه بود که یهویی صدای بسیار مشکوکیوسی از کنار تختش شنیده شد:
هوهوهو
ولدمورت نگاهی از روی تعجب به تختش انداخت و بعد دوباره تو فکر شیرجه زد که صدا دوباره شنیده شد:
هوهوهو
لردی که این بار بسیار عصبانی شده بود،یکی از عکسهای جوانیشو که فقط موهاش توش دیده میشد رو به طرف تختش پرتاب کرد:
صد بار به این بلیز گفتم این موشهای زیر تختمو بکشه!این بشر هیچ کار دیگه ای جز مرلینگاه رفتن و خندیدن به کلاه آسپ نداره.مرلینا این تسترال رو آدم کن(میگن این حیووون رو آدم کن( : hammer:)

ولدی از روی صندلیش پاشد و شروع به راه رفتن دور اتاف کرد که دوباره صدای مشکوکیوسی شنیده شد،ولی اینبار جسمی سفید همراه با صدا از روی تخت بلند شد و به سمت ولدی رفت:
یا حضرت آفتابه...این دیگه چیه!تو عمرمون روح ندیده بودیم که دیدم.فوووت فووووت(فوت میکنن که جن و روح از انسان دور بشن)پیشته یشته(نمیدونم برای این که روح بره چی میگن برای همین همون پیشته خوبه)برو روح...برو.مرلینا بخشش.مرلینا اینو از پیش من ببر.مرلینا قول میدم دیگه به بلیز فحش ندم
در عالم خلصه ولدی :
قول دادیا!
- آره دادم...دادم.
- اوکی.پیام تو سند تو آل شد.روحه الان متوجه میشه که باید بره.

در همون هنگام بود که ملافه از روی هیچ و پوش به زمین افتاد و دیگه هیچ تکونی نخورد.ولدمورت آروم چوب دستیشو تو دستاش گرفت و آروم آروم به ملافه زربه زد:
مرلینا شکرت.آفتابه به قبرت بباره.بلیز خیلی گله من دیگه بهش فحش نمید...

در همین حین بود که بصورت بسیار یهویی،صدای مشکوک برای چندمین بار شنیده شد.ولدمورت نگاهی به منشاء صدا انداخت و با صدای گرفته گفت:
مردشور این بلیزو نبرن...این دیگه چه صداییه؟
- من صدای جغدم!جغدی که فقط احمقها میتونن بیبینن (توجه این جغد صحبت میکنه)
ولدی دستی به چونش کشید:
عجب!!پس این سوروس چرت و پرت نمیگفت که هی جغد میبینه دور وبرش.از همون اولم معلوم بود مخش یکم نیاز به ساخت و ساز داره.جغدی...خواهش میمکنم این نامه رو بده به اون آدرسی که روش نوشته شده...اگه بدی اون وقت میتونی تو اتاق بلیز برای همیشه زندگی کنی

جغد یکم صبر کرد و بعد،یهویی نامه از دستان لردی گرفته شد و به بیرون پنجره رفت.
________________________

دقيقا چه بلايي سر پرسي اومد؟ (5 امتياز)
خوب از اونجایی که پرسی بیچاره از همون بچگی یاد نگرفته چطور درست جفت پا بیاد و از اونجایی که فقط استاد میتونه جفت پا بره،پاهای پرسی بیچاره بهم گره خورده و بعد از اون،بر روی یک من تاپاله انسانی فرود اومد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
1.


بیری.. بیری.. بیری .. !

گابر دست در جیب شلوارش فرو کرد و موبایل ِ یازده دو خز !ی بیرون کشید!
- معلوم هست کدوم گوری هستی؟ بوقی خودت رو سریع برسون خونه!
- الوو ..؟

بوق.. بوق.. بوق.. !

چند دقیقه ی بعد- خانه!

- سلام، چی شده؟ زنگ زده بودی؟
- یعنی تو نشنیدی من چی گفتم؟ وای! بوقی...!
- خب حالا؛ فلور جونم از تو دهنم اومد بیرون بگو چی شده؟

صدای آهسته ای از اتاق بالای خانه شنیده شد.

- امشب اصلا حواسم نبود که ماه کامله و بیل رو آوردم اینجا! میخواستیم بریم بیرون که یک دفعه حالش بد شد. نمیتونم هیچ جوری "پنکیک" رو پیدا کنم. بنابراین گفتم بیای اینجا پیشش باشی تا من برم از اداره ی پست به وزارت خونه خبر بدم که کنترلش کنند!
- الان کجاست؟

- بالا توی اتاقه توئه! بستمش به تخت ولی مطمئنم به زودی اتفاق بدی می افته و اون هم فرار میکنه و هردومونو میخوره!

گابریل جیغ بنفشی کشید و دست در جیبش فرو برد.
-اینا قرص خواب آوره! بچپون تو حلقش.
- اینا که ماله من نیست بنابراین تو میری میچپونی تو حلقش!
- به من چه؟ فلور شووَره توئه من برم بکنم تو حلقش؟ اصلا مگه دیدی من به نامحرم زنگ بزنم؟

بالاخره فلور موفق به چپوندن قرص های خواب آور در دهان بیل شد و به سوی در خروجی خانه شتافت. ده دقیقه ی بعد؛ جنازه ی یخ زده اش وارد خانه شد. سرما حتی به آب دماغش نیز رحم نکرده بود و مثل قندیل هایی از درون دماغش بیرون آمده بود!

چند مدت بعد

- نمیتونیم توی این سرما از خونه بریم بیرون! کاش میتونستیم از شومینه استفاده کنیم.
- فلور نمیتونی غیب شی؟
- بوقی غیب شم بعد توی اداره ی پست ظاهر شم؟ بین اون همه مشنگ؟

گابریل به سوی آشپزخانه رفت تا لیوان گنده ی قهوه اش را پر کند. ناگهان صدای گرومپ گرومپی شنیده شد، و این یعنی: بیل از خواب بیدار شده است.. ! گابر به سرعت لیوانش را در سینک انداخت و آماده ی خروج از آشپزخانه شد که دوباره صدای گرومپ گرومپ را شنید.

کارگردان: بوقی مثلا برمیگردی پشت سرت رو نگاه میکنی و بعد متوجه میشی صدا از اونجاست!
گابر: ولی خب صدا از پشت صحنه اسا!
کارگردان: تو به پشت و جلوش چی کار داری؟!

گابر به پشت سرش نگاهی میندازه و متوجه چیزی غیر عادی میشه. لیوان قهوه اش ذره ذره خالی میشد.
- جیغ بزنم..؟ جیغ..؟
- آره!
- ! (آخیش، این کار آدم رو راحت میکنه! )

به سوی لیوان قهوه اش دوید و آنرا در دست گرفت. ناگهان احساس کرد نیرویی نامرئی نیز لیوان را از سویی دیگر میکشد.

- بوقی ولش کن این ماله منه!
- تو ولش کن بوقی به توان دو! این رو من پیداکردم. اصلا الان میرم به مامانم میگم!
- نه صبر کن. میشه به مامانت نگی؟ باو خب این لیوان لوازم شخصی ِ منه! اصلا میدونی که من وبا دارم؟
- اه! چرا نگفتی بوقی من ازش خوردم. تف.. اَخ.. تف!

لیوان از دست هردو افتاد و روی زمین شکست و هزاران تکه شد. گابر به سوی قسمتی از هوا نگاه کرد که تا لحظه ای پیش با آن حرف زده بود.

- تو چی هستی؟ کی هستی؟ از کجا اومدی؟
- کی ، کِی ، کجاست؟
- نه! تو فقط ای اس ال بده!

قسمت ِ نامرئی از هوا با لحن خشنی گفت:
- من یک جغد نامریی هستم. ای اس ال ندارم بوقی! ولی شما مثینکه دارید!
- جغد؟ جغد!
- آره! چطور مگه؟

گابر از آشپزخانه بیرون دویدو فلور را از روی صندلی بلند کرد. سپس به آشپزخانه بازگشتند.

- چته؟
- اون جارو نگاه کن! بوقی، اونجا نه، اونجا ! خب، دیدی؟ چی دیدی؟
- هیچی!
- ای باو بوقی اونجا یک جغد نامریی هستش!

فلور: خب باشه!
گابر: فلور، نمی فهمی؟ باو مگه تو نمیخواستی پست ..!

واق.. واق..! (ببخشید من گرگینه ندیده ام، نمیدونم صداش چطوریه! )

بیل از پله ها پایین آمده بود. فلور و گابریل، دهان هایشان را به جیغ بلند و ممتدی باز کردند...

----
ایول! حالا حتما از اون جغده استفاده ی مفید میکنند دیگه.
----

2.

پرسی کلا بلاست! و بلایی ای که سرش آمد دقیقا مثل برخورد یک بمب هسته ای ِ بسیار بزرگ به او بود! بمب هسته ای اینجا درواقع پای پرسی است که به بمب تشبیه شده است! پس پرسی از آنجا که خودش به خودش نیز رحم نمی کند ، و برای اینکه جلوی دنیس و همه دارد ضایع میشود !!!! بلایی سرش آمد که خیلی بد و دردناک بود و این یعنی : جفت پای بزرگش به خودش باز گشت و دهنش صاف شد!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۹ ۱۴:۲۳:۴۷

[b]دیگه ب


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف:

پيوز: 29
هاااا سبك خوبي بود!

آلبوس سورس پاتر: 30


گيريفيدور:
پيتر پتي گرو: 30 امتياز

باب آگدن: 27
مرلینا!

تد لوپين: 30
هااااا...

راونكلاو:
گراوپ: 25
گويا تكليف جلسه قبل رو انجام داده بودي ولي صدمه زدن به فرد مورد نظر رو توش داشت و به نوعي تكليف اين جلسه هم بود!

آريانا دامبلدور: 25
ديالوگ ها زياد و البته خسته كننده! مبطلا؟؟؟

گابريل دلاكور: 30
نوچ نوچ... بعد از اين همه كلاس نفهميدي كه جفت پا كار هر كسي نيست؟ فقط من!

آلفرد بلك: 27
ديالوگ هاي نسنجيده كه ميتونست خيلي بهتر باشه! فضاسازي كه نبود و ميتونست باشه!

ليلي پاتر: 25
نگفته بودي كه چي كار كردي و چيرو زير پا گذاشتي كه حالا جونورت همه چي رو به هم ريخته! بد نبود!


راونکلاو: 26.4 رند شده به 24
هافلپاف: 11.8 رند شده به 12
گیریفیندور: 17.4 رند شده به 17
اسلیترین: 0


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
جلسه پنجم ========» موجودات و كارايي آنان در زندگي

دنيس در حياط پشتي كلبه نشسته بود و كود انساني توليد ميكرد. ناگهان پرسي از گوشه اي پريد وسط و به اين شكل زل زد به دنيس!
- چه بوقي ميخوري بيناموس؟ اينجا جاي اينكاراس؟ كلبت مرلينگاه نداره؟
دنيس لبخند تصنعي اي (!) ميزنه و ميگه: هگر هميشه اينكارو ميكرد. بايد الگو بگيرم ازش! خدا وكيلي همه كود ها يه طرف، كود انساني هم يه طرف!
پرسي تصميم ميگيره كه جفت پا بزنه تو دهن دنيس منتها پاهاش به هم گره ميخوره و با كله ميره تو كود ها و اينبار به دست خودش نفله ميشه!

دنيس كلبه رو دور ميزنه و با جمعيت كثيري از بچه ها روبرو ميشه!
- خب بچه ها امروز ميخوام براتون از كود انسا... ها نه! مي خوام از فوايدي كه جونور ها برا ادم ها دارن بگم! اول از فوايد گياهي و تغذيه ايشون ميگم! بله پومونا چي ميگي؟
اسپي دست از بالا و پايين پريدن برميداره و ميگه: حيوانات كود هاي خوبي براي گياهان توليد ميكنن. مخصوصا تك شاخ و تسترال ها!
- خب بله!ولي اينكارو كه انسانها هم ميتونن بكنن!
اسپي:
- خب بيخيال! مثلا گيس جنبانك رو خورد ميكنن بعد ازش شكلات زنبور هاي اتشين ميسازن! يا از مو، خون، پوست، شاخ و ساير چيزهاي حيوون ها در تهيه معجون كمك ميگيرن!
اسپي: آقا اينا از نظر بهداشتي مشكلي ندارن؟
- پومون ناظر شدي خيلي سوال ميكني ها!اينا اگه تميز بودن كه معجون ها انقدر كارساز نبود! خب... تازه ما از حيوون ها كار هم ميكشيم. مثلا جن هاي خونگي يا ابولهل يا جغد هاي نامرئي! از جونورهايي مثل هيپوگيريف براي حمل و نقل استفاده مي كنيم و ميدونيد مهم ترين كارايي جونور ها چيه؟ اين كه ما رو سرگرم ميكنن و با هوشي كه دارن ما رو تحت تاثير قرار ميدن!

دنيس مشغول صحبت بود و اصلا حواسش به بچه ها كه با اين قيافه داشتن به پشت سرش نيگا ميكردن نداشت! يك كدو از حياط پشتي به حدي بزرگ شده بود كه داشت كلبه رو زير خودش له ميكرد! بچه ها شروع كردن به فرار كردن و دنيس برگشت كه ببينه چه خبره! ولي دير شده بود... كدو روي سرش سايه انداخته بود و تا دقايقي ديگه پرس ميشد!

تكليف:
توي خونتون يه جغد نامرئي پيدا ميشه و شما از اون يه استفاده مفيد ميكنيد! (25 امتياز)
دقيقا چه بلايي سر پرسي اومد؟ (5 امتياز)


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۲ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد!

ببخشید پرفسور دنیس! من چون خودم وزیر هستم هر بلایی که سر حیوانات بیارم وزارت که نمیتونه منو توبیخ کنه! رییس سازمان موجودات جادویی هم نمیتونه! اصلا از مادر زاییده نشده کسی که بخواد وزیر رو توبیخ کنه! به خاطر همین از یک شخص دیگه در رولم استفاده می کنم! :دی

===========

در خانه گریمالد با شدت باز شد و کینگزلی شکلبوت با چهره ای بس خشن و اینا اومد داخل. وارد آشپزخانه شد و جیغ کشید: مرگخوارها!

ملت محفلی با تعجب به او نگاه کردند. آلبوس دامبلدور به سمت کینگزلی رفت و گفت: چی شده شکلبوت؟
کینگزلی: مرگخوارها!
سیریوس با صدای بلندی گفت: اینقدر کمپوت بازی در نیار شکلبوت! مثل آدم بگو چی شده!

کیگزلی: چقدر خنگید شما! مرگخوارها به جنوب لندن حمله کردن دارن زن و مرد، کوچیک و بزرگ، پیر و جوون، بوقی و غیر بوقی، پرسی و پپسی، همه اینها رو می کشن!

ملت محفلی:

آلبوس دامبلدور در حالی که خشم و خروش و عصبانیت و همه اینا تو چشماش موجود میزد فریاد زد: وسط اون جهنم نمیشه آپارات کرد! به یک وسیله حمل و نقل نیاز داریم! سیریوس؟
سیریوس: تو گاراژه!

محفلی ها به سرعت به سمت گاراژ رفتند و کینگزلی را در آشپزخانه تنها کذاشتند.
کینگزلی: مرگخوارها!

---

محفل قدرتمند ققنوس به فرماندهی آلبوس دامبلدور بر آسمان های لندن پرواز می کرد. ملت محفلی در حالی که بر روی باک بیک نشسته بودند به سمت جنوب لندن حرکت می کردند.

شق! (افکت برخورد تازیانه به باک بیک)

سیریوس فریاد زد: برو حیوون! دیر شد حیوون! مرگخوارها همه رو کشتن حیوون! چقدر کندی حیوون! اسکل کردی ما رو حیوون! بابات اسکله حیوون!

شق!

بابک بیک بیچاره به یاد روزی افتاد که قرار بود در کنار کلبه هاگرید اعدام شود و لعنت میفرستاد به هری و هرمیون که او را به صورتی بس ارزشی و ژانگولری فراری دادند و علاوه بر بدنام کردن اون حالا باید همچون قاطر پرنده!! ملت محفلی را جا به جا می کرد!

شق!

سیریوس به زمین اشاره کرد و فریاد زد: اونجا هستن! هوی حیوون فرود بیا!

شق!

---

هوهوهوهوهوهو...

محفلی ها شعار پیروزی سر میدادند و پایکوبی می کردند. مرگخواران به طرز فجیعی شکست خورده بودند. جسد تیکه پاره پرسی ویزلی (اول پارش کردند بعد تیکه تیکه ) همچون هویجی له شده در کنار سطل زباله افتاده بود، لرد ولدمورت از ما تحت به سیخ کشیده شده بود و از برج بزرگ لندن آویزان بود. بقیه مرگخواران نیز در گوشه ای افتاده بودند.

محفلی ها:

در همان لحظه نور سرخ رنگی بر روی محفلی ها تابید، صدای انفجاری به گوش رسید و شص نفر دور تا دور آنها ظاهر شدند.

-شما در محاصره ارتش وزارت هستید! فرار برابر با مرگه! تسیلم برابر با آزادی! یک نفر از شما به آزکابان میرود و دیگران با تنی سالم از...
-بسه دیگه!
تد ریموس لوپین در حالی که از شدت عصبانیت موهایش به رنگ قرمز در آمده بود فریاد زد: سیریوس بلک کجاست؟!

سیریوس با اضطراب جلو آمد و مثل کلاس اولی ها دستش را بالا برد و گفت: سیریوس منم!

-به ما گزارش رسیده که شما با یک هیپوگریف برخورد نامناسبی داشتید، ازش به عنوان یک خط واحد استفاده می کنید و از طرفی بهش تازیانه می زنید و با پر رویی تمام "شق شق" می کنید! چهار بار این کلمه در پست اومده! چهار سال حبس در آزکابان! ارتشی ها ببریدش!

شق! (افکت برخورد پس گردنی به سیریوس )

تدی با صدای بلندی گفت: خب! دیگه با شما کاری نداریم! میتونید برید!
سپس رو به باک بیک کرد و با لحنی آرام، دلنشین و مادرانه!! گفت: دیگه کسی اذیتت نمی کنه! راحت برگرد گریمالد محفلی ها هم پیاده میان!!
باک بیک:




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۷:۱۶ پنجشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز

عجب حییوون بیتربیتیه وا...صدبار این کوفتی رو دادم دهنش هی تفش کرد بیرون.تمام زندگیم توفی شد.ای چه گیری کردما!حیوون بهتر از این نبود بیاد لرد بگیره؟مارم شد حییییون؟

باب لقمه رو برای دهمین بار در دهان نجینی فرو کرد و دوباره برای دهمین بار،بصورت تف شده در روی صورتش لقمه را تهویل گرفت.نگاه خشنی به مار انداخت و سپس از جایش بلند شد:
ببین عزیزم.تف کردن برای ماری مثل تو خیلی بده.من میدونم که تو سن بلوغی و اخلاقت کم کم داره مثل خود لرد میشه،ولی تو این زمونه حتی لردها هم تف نمیکنن.اونم تخم هیپوگریفو که من با زحمت پختم!حالا مثل یک مار خوب بگیر اینو کوفت کن عزیزم.

نجینی صدای فیس فیس مانندی دراورد و سپس به گوشه ای خزید.با چشمان درشت و تیزش نگاهی به لقمه چرب و چیلی که حال ،ریخت بسیار بدی پیدا کرده بود نگاهی انداخت و سپس زبانش را بصورت چندش آوری به بیرون برد.

- برای من زبون درازی میکنی؟شیطونه میگه با همین میز بزنم تو سرش بیفته بمیره.امروز یا منو میکشی یا خودتو!این لرد هم وقت گیراوردشا!حتما همین امروز باید میرفت کلاس خصوصی دامبل.

باب یک لقمه دیگه از تخم هیپوگریف درست کرد و با آرامی نزدیک به مار،که در گوشه ای درخود پیچیده بود نزدیک شد:
کوشولو.مرلینا پرسی فدات بشه،ببین عمو بابولی چی برات درست کرده.عموی بدبخت بیچاره مار گزیده فلان فلان شده با دردسر رفته بیرون،کلی کتک خورده تا این تخم رو از هیپوگریفه گرفته.بیا کوشولو.بیا بخور.

مار که گویا حرفهای وی را نشنیده بود،همچنان در خود پیچیده بود و به گوشه ای خیره شد.باب با دیدن این صحنه،دمای بدنش بسرعت بالا رفته و صورتش بطور مشکوکی قرمز شد:
الاهی هم تو هم اون کچل که هیچ وقت حقوق منو نمیده باهم گیر تسترالا بیفتین.حالا که نمیخوری نخور بدرک.منم این میزو پرت میکنم رو سرت تا...

در همین هنگام بود که صدای زنگ در،در اتاق طنین انداخت.باب نگاه ترسناکی به مار کرد و سپس بسوی در راه افتاد.در راه،پیشبند آشپزی را از کمر خود دراورده و به کناری انداخت:
سلام.میتونم کمکتون کنم؟
جلوی در ،چند مرد هیکلی با کت و بیجامه ایستاده بودند.مرد عینک رمبو خود را روی دماغش جابجا کرد و گفت:
شما باب آگدن هستید؟
-بله بله خودم هستم.
- شما بجرم کلاه برداری و مار آزاری دستگیرید.

باب نگاهی از روی تعجب به مرد انداخت.دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید ولی قبل از آن،دستبند وزارت بر دستانش زده شد.




Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
شما يكي از اين سه اصول نگهداري از جانور خود را زير پا ميگذاريد و عواقب آن را ميبينيد! (30 امتياز)

- ماماااااااااااااان !
لیلی پاتر در حالی که پیکر بیجان یک آکرومانتیولا را در دست داشت به سمت جینی رفت !
- مامان ! این مرد !

جینی :

- مامااااااااان ! من یک اژدها میخوام !!

جینی :

- مامااااااان ! بنال دیگه

جینی : دخترک احمق ... تو یک آکرومانتیولا رو کشتی ! چطوری کشتی ؟

- نمی دونم ! هرچی خواستم بهش کاهو بدم نخورد ! آخر فرو کردم تو حلقش ... من یک اژدها میخوام !

جینی : ... همین الانش هم ممکنه از وزارت بیان دستگیرت کنن !

- « مامان ! اون وزیر بوقی که داداش خودمه ! برو باو ! »

جینی :

<><><><><><><><><><><><><><><>

اژدهای غول پیکری عر عر کنان به سمت خانه عله پاتر و زن و بچه های خز و خیلش پرواز می کرد

اژدها چرخی زد و روی سقف خانه فرود آمد و بطور مستقیم به طبقه اول افتاد ...

جینی :

لیلی : آخ جون ... یک شاخدم مجارستانی !

لیلی با شور بسیار دوان دوان جلو رفت و در آغوش اژدها پرید ! اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا لیلی را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن لیلی ، لیلی به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه از این لحظه جیمز سیریوس پاتر به جای لیلی ایفای نقش میکند ! )

جیمز گفت : مامان ... به نظرت خوشگل نیست ؟

اژدها :
جینی :

جیمز در آغوش اژدها پرید . اژدها که خوشش آمده بود زبانش را بیرون آورد تا جیمز را لیس بزند اما به محض برخورد زبانش با بدن او ، جیمز به سمت جزایر بالاک پرتاب شد !

( در جهت خز نشدن سوژه آلبوس سوروس پاتر از این لحظه به جای جیمز ایفای نقش مکند !)

آلبوس دستی بر سر اژدها کشید و گفت : چه خوشگله !

اژدها که خوشش آمده بود ...
نخیر ... اینبار کسی به جزایر بالاک پرتاب نشد. اژدها نفسش را با خوشحال بیرون داد و کلاه وزارت آلبوس به دود و خاکستر مبدل شد !

- اژدهای بد ... اژدهای بوقی !

در لحظه عله وارد میشه و اژدها که از حرف آل سو ناراحت شده دمش رو تکانی میده و منوی مدیریت عله به جزایر بالاک پرتاب میشه


یکسال بعد


جینی ویزلی همچنان :


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۷

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
نقل قول:
اخطاریه:

طبق گزارشاتی که به دست ما رسیده، به نظر می رسد که شما اقدام به خریداری یک غول بیابانی کرده اید و آن را در حیاط پشتی منزل خود نگاه داشته اید. از آنجایی که طبق قانون این عمل جرم محسوب میشود، به زودی گروهی برای تحقیق و بازرسی خواهیم فرستاد.

با تشکر

نائب رئیس سازمان حمایت از حیوانات جادویی


خش خش خش


تدی کاغذ اخطاریه را مچاله کرد و با یک نشونه گیری دقیق فرستاد داخل سطل زباله! سپس سراغ یخچال رفت، یک تکه ران درسته ی کبابی گوساله از داخل در آورد و به سمت حیاط رفت... جایی که بهترین دوست جدیدش منتظرش بود.

- ( افکت سوت زدن !)...

یک مرتبه زمین و زمان به لرزه در آمد و یک عدد غول در ابعاد هیولا ظاهر شد ( یعنی فکر کن یه غول خودش چقدره که بخواد ابعادشم هیولا باشه... اصلا" یه چی میگم، یه چی میشنوی! )

تدی ران گوساله رو توی دستش تاپ داد، غول روی دو زانو نشست و مشتاقانه به تدی نگاه کرد... ران به پرواز در آمد و غول توی هوا شکارش کرد!

- آفرین پسر خوب... آفرین

غول در حالی که با ولع مشغول خوردن یکی از ده وعده ی غذایی روزانه اش بود، با دهانی پر جواب داد:

- گلگو گوشت دوست داشت... تدی بود دوست خوب!
- تدی غمگینه گلگو

گلگومات که وقت جواب دادن و فکر کردن نداشت، بدون توجه هم چنان مشغول خوردن بود.

- هی بوقی... دارم بهت میگم من غمگینم!

گلگو همچنان بی توجه مشغول خوردن بود...

- اصن نخواستم باهات درد دل کنم! فکر کردم شاید دو روز اینجا موندی،آدم شدی!
- گلگو غول بود... تدی مرض داشت... به گلگو گفت... تدی خوب شد!

- تو دیگه نمیتونی اینجا بمونی گلگو ...
- تدی گلگو دوست نداشت؟
- تدی گلگو دوست داشت ولی دارن میان اینجا واسه تحقیق.. اونوقت هر دوی توی دردسر میفتیم!
- گلگو دردسر دوست داشت
- ترو دوباره بر میگردونن به کوهستان، منم یا باید جریمه بدم، یا زندانی...

پاق! (افکت ظاهر شدن)

نایب رئیس سازمان حمایت به همراه دو فروند از کور ممد های آسپ وسط حیاط خونه ی تدی ظاهر شدند.

- خوب به چنگم افتادی آقای لوپین! وزیر چی میگه اگه بدونه رئیس حمایت از موجوداتش، یه قانون شکنه... به زودی پشت میز کارت من میشینم و تو هم میری آب خنک بخوری

با اشاره ی سر او، کور ممد ها به سمت گلگومات حمله ور شدند... دقیقه ای نشد که خون در هوا پاشید... اولین کور ممد با یک حرکت دست گلگو، سرش رو از دست داد و دومیش هم تبدیل به میان وعده ی او گردید!

پوق! (افکت غیب شدن )

- گلگو تو باید از اینجا فرار کنی... برو... تا جایی که می تونی دور شو... !
- گلگو پیش تدی موند... گلگو هیچ جا نرفت!
- اگه الان از اینجا نری، میفتی آزکابان، بعد به خاطر رفتارت میشی ناظر اونجا... بعد به خاطر هیکلت میشی معاون و بادیگارد وزیر... بعد اونقدر گرفتار میشی که تازه استعفا هم میدی... آینده ات رو پر از دردسر میبینم گلگو...
- گلگو جایی نرفت... گلگو دردسر دوست داشت... گلگو تدی رو تحویل داد و خودش معاون وزیر شد

روزنامه ی پیام چند روز بعد... !

دیروز محاکمه ی رئیس سازمان حمایت از موجودات جادویی، تد ریموس لوپین بود که خود یکی از اصول مهم مربوط به حیوانات جادویی را زیر پا گذاشته بود و در حیاط منزلش یک غول بیابانی نگهداری می کرد و بر اساس رای قاضی القضات، دلورس جین آمبریچ، به حبس موقت در آزکابان محکوم شد که البته این حکم توسط رئیس کل دیوان عالی، عله پاتر رد شده و وی عنوان کرد، حبس مدت دار نداشته و مجازات او تنها حبس ابد است.
نکته ی قابل توجه شخصی بود که او را تحویل داد... آن شخص کسی نبود به جز همان غول بیابانی تربیت شده توسط لوپین که گلگومات نام داشت... در پایان این دادگاه، از این غول شریف قدردانی شد و به عنوان ناظر کل آزکابان منسوب گردید


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۳۱ ۱:۵۶:۵۳

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.