هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلیز در حالیکه آهنگ " تو خود لرد ولدمورتی " () رو به آرامی ضمضمه می کرد و از بین کارگران وزارت که دائما با وسایلشون از اینور به اونور می رفتن عبور می کرد و گاهی از زیر آوار در می رفت و ... به سمت اجتماع مرگخوارانی آمد که تا دقایقی پیش میان آنها نشسته بود . رو به همه ی آنها که منتظور صحبت کردن او بودند گفت :
- درست شد ... زودتر شروع کنین به طلسم کردن این کاربرای جدید که خوابگاهو بسازن .
- چی ؟ چجوری درستش کردی بلیز ؟ راجر نیاد بلاکمون کنه .
- چتر باکسو ببین . خودت همه چیزو می فهمی .


در چتر باکس :
راجر دیویس : مرگخواران لازم نیست سه روز کلاغ پر برن . آزادن هر کاری می خوان بکنن .



ملت مرگخوار همینجوری دهناشون وا مونده بودن و به بلیز نگاه می کردن که دائما فیگور می گرفت و آخر سر به این شکل در اومد . بلیز که کلی از کف کردن ملت مرگخوار حال کرده بود رو به اونا گفت : من می رم به لرد هم بگم .

و به سمت اتاق خودش که لرد در اونجا ساکن بود رفت تا مسئله رو با لرد هم در میون بگذاره و بهش بگه که به ما هم کلی گالیون می رسه و تازه خانه ی ریدل هم خلوت می شه و به راحتی می تونن توش زندگی کنن .

بلیز با خوشحالی تمام :


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۲۳:۱۵:۵۰
ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۹ ۲۳:۲۳:۳۶


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۷ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد با عصبانيت به سمت مرگخواران رفت و در حالي كه خشم به شدت در چهره اش موج ميزد گفت:خيلي خب بوقي ها...بگيد ببينم.اين طرح سواستفاده از كاربرها طرح كدومتون بود؟
بليز سرفه اي خشكي كرد و همان طور كه سعي ميكرد خودش را شديدا بيگناه نشان بدهد گفت:يادم نيست ارباب،گمونم يكي از اين مرگخوارهاي تازه وارد بود.من خودم اصلا نه ديدم و نه شنيدم كه طرح كي بوده!

لرد:بليز؟
بليز:ارباب؟
لرد:بليـــــــــز؟
بليز:ارباببب!
لرد:بليـــــــــــــــــــــــــــــز!
بليز كه طاقت تحمل شكنجه هاي لرد سياه را نداشت تسليم شد و با نگاه نادم و مظلومانه اي به ارباب خيره شد.
لرد با عصبانيت پس گردني اي روانه بليز كرد و گفت:خيلي خب.اين طرح رو خودت دادي.حالا هم خودت بايد درستش كني.به من ربطي نداره چيكار ميكني.ولي تا نيم ساعت ديگه بايد راجر دستورش رو پس بگيره.

صداي گرومپ خفني به گوش رسيد و بعد ابري از گرد و غبار از درون راهرو به سمت مرگخواران آمد!لرد با دست گرد و خاك را از روي سر و صورت مباركش پاك كرد و گفت:گمونم اين سوراخشون فروكش كرد.بس كه اصول مهندسي رو رعايت نميكنن.هرچي بهشون گفتم اول ايمني بعد كار گوش نكردن!
بعد رو به آني موني كرد و گفت:آني موني،برو ببين چه گندي زدن.بليز تو هم برو قضيه رو ماست مالي كن.ميخوام تا نيم ساعت ديگه همه چي رو به راه باشه.
لرد بعد از گفتن اين حرف با ابهت به سمت اتاق بليز (محل سكونت فعلي اش!) رفت و مرگخواران را تنها گذاشت.

بليز صبر كرد كه آني موني و بقيه مرگخواران از هم جدا شدند و بعد و به سمت تلفن رفت.گوشي را برداشت و مشغول گرفتن شماره راجر شد.
بوق...بوق...بوق...شما با سيستم پاسخ گوي خودكار مديريت تماس گرفته ايد،در صورت تقاضا براي بلاك شدن دوستتان شماره يك،براي بلاك شدن دشمنتان شماره دو،براي بلاك شدن خودتان شماره سه،و براي ارتباط با اپراتور(راجر!) شماره چهار را شماره گيري فرماييد!
بليز شماره چهار را گرفت و منتظر ماند.راجر بعد از چند بوق! گوشي را برداشت و گفت:الو...كيه چيه؟من كار دارم زود تند سريع برو سر اصل مطلب!

بليز لبخند شيطنت آميزي زد و بعد گفت:هوم،راجر منم بليز يه كار شخصي باهات داشتم.
راجر با شنيدن نام بليز صدايش گرفته شد و گفت:اگه زنگ زدي كه اون دستور رو لغو كني هيچ راهي نداره.اصلا اصرار نكن!
بليز:هوم باشه اشكالي نداره.حيف شد.آخه ميخواستم بگم كه وزارت زير خانه ريدل معدن گاليون پيدا كرده.الانم وزارتي ها به همراه آسپ دارن ميكنن و ميبرن و ميخورن!من گفتم حيفه مديريت بي نصيب بمونه!
راجر با شنيدن كلمه گاليون به سرفه افتاد و گفت:چي؟گاليون؟وزارت؟صبر كن پيام رو از چت باكس پاك كنم،بعدش خودم رو سريع ميرسونم خانه ريدل!
بليز كه خيالش راحت شده بود با لبخند گوشي را قطع كرد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۵۱ چهارشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
===== فلش بک=====

در معدن ...

کارگری بس سختکوش با لباس مبدل شدیدا توجه بلیزو به خودش جلب کرده .. کارگر معلوم و الحال شدیدا مشغول بیل زدن به لوله آبه ..

بلیز: هی تو بیا اینجا ببینم ... نکنه تو آل سویی شیطون؟
آسپ: بابا از کجا فهمیدی منم؟ من که به این خوبی تغییر شکل داده بودم ...
بلیز: هوم .. اولا برعکس بقیه که با لباس کار اومدن .. تو با لباس تیم ملی فوتبال ساحلی اومدی بیل بزنی .. ثانیا دیدم برخلاف بقیه که دارن زمینو میکنن تو داری لوله آب رو سوراخ میکنی و علاوه بر ضررهایی که به خانه ریدل وارد میکنی به آب فاضلابیم که هر لحظه داره با شدت بیشتری به صورتت میپاشه بازم توجهی نمیکنی .. حالا بماند که کلنگتم برعکس گرفتی ... خلاصه حدس زدم تویی ... حالا شیطون اومدی از اینجا طلا به جیب بزنی؟

آسپ: کار و کاسبی کساده .. بابا هری دعوا خیابونی کرده بردنش دارالتعلیم وقتی به سن قانونی رسید میخوان بفرستنش گوانتانامو .. وزارت آرشاد مامان جینیمو با نویل و دین توماس و سیموس فینیگان و ارنی مک میلان با هم گرفتن بردنشون آرشادشون کنن .. خانم ویزلی میگه من نوه ندارم .. همه به فکر کودتان ... جیمز سیریوس دائم در لوگو بازی منو شکست میده ...
بلیز: منظورت لِگوئه؟
آسپ: نه باب ... لوگو .. خلاصه دیدم ... دیدم برای اداره زندگی باید رو پای خودم وایسم و بهتره بیام دنبال طلا ....
- کیــــــــــــــــــــــــــش (صدای فلش دوربین!!!)

آسپ: ای نامرد ... چرا ازم عکس گرفتی؟ مگه تو کالینی؟ واه چه تیکه تمیزی انداختم . ولی بگذریم ... میدونی اگر عکس من پخش بشه جامعه جادوگری چقدر به هم میریزه؟ در این بحران اقتصادی و روکود شدید و افزایش روز افزون تورم و گرانی مسکن همه جامعه امید به من بسته ... ای نامرد چندتا عکس میگیری؟ اون لامصبو بذار زمین کور شدم!
بلیز در حالی که دوربین عکاسیشو میاره پایین: دقیقا ... به همین دلیل .. نود درصد چیزایی که میخوای بپیچونی برای منه ... حالا لبخند بزن .. کیــــــــش کیـــــــــــــــش!
آسپ !!!!!!!!!!!!!
========پایان فلش بک=========

محل جدید خوابگاه ها ...

مرگخواران با طلسم فرمان تعدادی از کاربران سایت که تازه وارد ایفای نقش شدن رو به بهانه زندگی بهتر و رفاه بیشتر تحت فرمان خودشون دراوردن و وادارشون کردن که خوابگاه رو درست کنند و خودشونم با خیالی آسوده سرگرم آنالیز تیم های کوییدیچ جادوگرانن ...

بارتی: آره .. الان یک مشت ارزشی ریختن اصلا ما قدیمیا نمیتونیم توی تیم های کوییدیچ فعلی بازی کنیم ..
ادی: پیر شی جوون ...
آنی مونی: من خودم کاپیتان پپیتر بودم و شش دوره رنک بهترین کاپیتان کوییدیچو کسب کردم .. من به عنوان یک کهنه کار میگم ... پشت پرده کوییدیچ خیلی کثیفه!
باب: شرط میبندم نصف بازیکنا دوپینگین ... داورم به نفع گرفته شش تا پفک گرفته ... اصلا من به عنوان اعتراض زنگ میزنم برنامه 14 فوت میکنم!
آنتونی: اونوقت منم از طرف وزارت آرشاد میام آرشادت میکنم تا دیگه خونه مردم مزاحم تلفنی نشی!
باب!!!!!!
ایوان: آقا طلسم فرمان یکی از این کاربرا داره از بین میره ...

سوروس یه حرکت مختصر به چوبدستیش میده و کاربر جدید ایفای نقش که با تلاش زیاد از زیر بار طلسم فرمان رهایی یافته بود دوباره تحت اختیار طلسم فرمان در میاد (هرهرهرکرکرکر) و شروع به ساخت و ساز میکنه ... در همون حال در باز میشه و بلیز میپره تو ...

بلیز: اوه ... بچه ها .. یه سوژه خوب باج گیری پیدا کردم ... وزیر بوقی رو تو معدن خفتش کردم دارم ازش باج گیری میکنم .. میتونیم مجبورش کنیم همه اهالی وزارت رو بیاره تو معدن کار کنن و از اونام باج بگیریم .. اون بخاطر آبروش هر کاری میکنه ..
و بدین ترتیب بلیز همه ماجرا رو تعریف میکنه و همه سرگرم تجزیه تحلیل ماجرا میشن ...
- هووووووووووووووم هااااااووووووم اهــــــــــــــــم ....

صدای نارسیسا از دوردست ها:
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــغ ویــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ ... بچه ها ... چت باکسو بخونین .. راجر اخطار داده ...

مرگخواران با عجله به سمت چت باکس میشتابند ...
در چت باکس- راجر: همه مرگخواران به علت سوء استفاده از روحیه ساده و ناآشنای کاربران جدید ایفای نقش به وسیله طلسم فرمان و وادار کردن ایشان به کارهای سنگین ساختمانی به مدت سه روز باید کلاغ پر برن ...

پ ن: لرد: اگر شد یک روز مثل آدم فعالیت کنین اخطار نگیرین


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۱:۰۸:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۱:۳۱:۲۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۱:۵۶:۳۲



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خانه ی ریدل مملو از کارگران نیمه اصیلی که چون ....های ایران (؟!) کار می کردند شده بود و ملت مرگخوار که جا واسه ورد سیاه گفتن نداشتن ؛ رفته بودن یه گوشه نشسته بودن و در حالیکه چشمانشان به اتاق لرد ولدمورت کبیر مشرف شده بود ، چشمانشان بشکل دوربینی در آمده بود که تمام اتاق را وارسی می کرد . در این میان باب گفت :
- ماااااااااااااااااااااع ! خرس لردو ببین . همونیه که از مستر بین کش رفته
- آره . کشوی بیجامه هاشو ببین ... نکنه هر شب بیجامه پارتی راه میندازه ؟
- ...

همینطور مشغول غیبت و صحبت کردن در مورد وسایل لرد بودن که یه نفر با بیجامه ای یه متر و نیمی که تا سینه هایش بالا کشیده بود و زیر پوش داغون و زهوار در رفته که انتهایش در بیجامه قرار داشت و با دمپایی پاره اومده بود و شباهت زیادی به این یارو لرد ولدمورت داشت از پشت پس گردنی ای به بلیز زد و بلیز که از جا پریده بود با تعظیم و کرنش و این حرفا کلی احترام گذاشت تا اینکه لرد لب به سخن گشود :
- سریع می ری به این یارو سر لشگره . کیه ؟ جیمز سیریوس ! می گی که این اتاق کناریه که مال پیتر پتی گروئه رو بکنن امبارشون و طلاها و گالیون ها رو بریزن اون تو تا راحت باشن .

بلیز به سرعت اطاعت کرد و به سمت اتاق لرد رفت تا با مهندس ارشدشون صحبت کنه و ماجرا رو بهشون بگه و بگه که چیکار کنن ()


... لرد در حالیکه بین دو کارگر نیمه اصیل داره له می شه به این شکل و سپس به این شکل نگاهی به اونا می کنه و رو به مرگخواران می گه :
- اینا اگه بخوان اینجا باشن ، جا برای ما کم میاد ! باید یه کاری بکنیم ...
- آره ... به نظرم یا لرد !؟ ما بیایم یه ساختمون دیگه به عنوان خوابگاه مهمانان همین کنار بسازیم و اونو به خانه ریدل وصل کنیم تا هر مهمون و کارگر و وزارتی و محفلی و هر کی که اومد بره اونجا !
- هوووم هییین اهییین هااان ... عالیه .

لرد حرفشو تحسین می کنه و پس از لحظاتی رو به اونا می گه :
- پس چرا نشستین ؟
- خب چیکار کنیم ؟
- برین شروع کنین به ساختن خوابگاه دیگه

ويرايش ناظر:لطفا در استفاده از نام مليتها دقت بيشتري بكنين.ممكنه توهين آميز تلقي بشه..با تشكر.


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۲۳:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۳ ۲:۲۹:۴۸


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
سوژه جدید:

چشمانش را بزور باز نمود.سوسوی نور که از لابلای پردها به درون اتاق میتابید چشمانش را آزار میداد.به آرامی از روی تختش بلند شد.بیجامه خودر را تا کمر بالا کشید و کش و قوسی به خود داد.به آرامی دستگیره در را پیچاند و از اتاق خارج شد.مثل هر روز صبح،صف طولانی تر از صف پمپ بنزین(توجه:بنزین برای جارو)در جلوی مرلینگاه خانه ریدل کشیده شده بود.لرد بدون توجه به شش صد نفر مرگخواری که در روبروی در مرلینگاه صف کشیده بودند به جلوی صف رفت و با صدایی خسته گفت:
هویی سیاهی کیستی؟
-پرسی ویزلی
- زود باش بیا بیرون لرد میخواد بره تو.یا الان میای یا همون تو کروسیوت میکنم.

پرسی با شنیدن این جملات،سریعا از توی مرلینگاه خارج شد.همین طور که مشغول بستن دکمه و زیپ شلوارش بود سلامی به لرد کرد و از آن جا رفت.


میز صبحانه.لرد بر بالای میز نشسته بود. درست مثل فردی که سالهاست رنگ و روی نان را ندیده باشد مشغول خوردن و نوشیدن بود:
هووی.مردک...پیا(توجه:دهنشون پره باری همین اینجوری صحبت میکنن)یک پایی دیگه برای من بریز.
آنی مونی که قوری سبز رنگی را بر دست داشت و روپوش صورتی رنگ خود را که کلمه:آشپز" روی آن دوخته شد بود را پوشیده بود،نگاهی از روی نگرانی به لرد کرد و گفت:
قربان من نگران شب هستم.این دهمین لیوانتونه...شب شاید بارو..

لرد کریشیو مخصوصی را به سوی آنی مونی فرستاد و سپس از روی صندلی اربابی خود بلند شد.در همین هنگام بود که زنگ در بصدا درامد:
دینگ دونگ...دینگ دونگ.

لرد نگاهی آستکبارانه به بلیز کرد و با آن نگاه،به بلیز فهماند که باید در را باز نماید.بلیز بسرعت از جای خود بلند شد و بسوی در شتافت.
- یا لرد...یکی اومده میگه زیر خونتون معدن گالیون(همون طلا)پیدا شده و از طرف وزارت باید زیر خونتونو بکنیم.

لرد با شنیدن این حرف،چایی که در دهان خود داشت و مشغول نوشیدن بود را بر صورت بلیز توفید و با چشمانی گشاد تر از چشمان جن خانگی گفت:
پس ما چکار کنیم؟چطور جرات کردن زیر خونه من معدن بسازن؟

بلیز با صدای ریزی جواب داد:
گفتن که ما میتونیم تو خونه بمونیم.اینا فقط 200 تا آدم میارن زیر اون محل دقیق رو بکنن تا طلاها رو بیرون بیارن.با جاهای دیگه خونه کاری ندارن.البته فکر نکنم این جوری باشه.چون به هر حال کارگرا هم مرلینگاه و خود وخوراک و اینا میخوان دیگه.

لرد با شنیدن کلمه طلا برق قرمز رنگی در چشمانش پیدار شد و نقشه ای را در کله خود پرورش داد:
در کله لرد:
اجازه میدیم تا هر زمانی که میخوان از خونمون طلا در بیارن و یکی از اتاقمون رو هم بعنوان انبار بهشون میدیم که طلا ها رو بذارن توش.وقتی کاراشون تموم شد همشونو میکشیم و طلاهارو میگیریم.ای لرد شیطون...همیشه میدونستم باهوشم!

لرد که سعی میکرد چهرش ناراحت بنظر بیاد با صدایی گرفته گفت:
آهه...عیبی نداره...بیگن بیان.من فقط برای خدمت به مردم و وزارت دارم این اجازه رو میدم و به هیچ عنوان برای طلاها نیست.

چند دقیقه بعد
200 کارگر با هزاران وسایل مختلف وارد خونه شدند.فردی قدبلند با لباسهای مهندسی،که گویا سرلشگر!!این گروه بود بسوی لرد اومد و گفت:
خب.ما محل دقیق رو پیدا کردیم.محلش تو این اتاقه.

لرد نگاهی به نقشه مهندس نمود و سپس دادی بس بلند کشید:
اتاق من؟؟؟یعنی شماها اتاق منو میخواین؟؟.
سپس لرد بیاد نقشه شیطانی خود افتاد:
عیبی نداره...من با پرسی...نه خیلی خطرناکه با بلیز تو یک اتاق میخوابم.
بلیز:

__________________________
این سوژه جدید این تاپیکه که بدلیل پیدا شدن طلا یا گالیون در خونه ریدل،کارگران وزارتی اومدن تو خونه و خونه رو میکنن. برای همین مشکلاتی مثل کمبود جا صدای زیادی و...اینا برای خونه و مرگخواران پیش میاد.

یا لرد اگر سوژه بدی هستخواهشا این پست را اسکرجیفای نمایید.

سایتون مستدام


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۱۵:۳۳:۰۲
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۱۵:۳۴:۰۹
ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۱۵:۳۹:۵۳



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ شنبه ۹ شهریور ۱۳۸۷

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
لرد با ابهت در مقابل درب ورودی ایستاده بود و با لبخندی که لبان باریکش را می پوشاند به مرگخواران خیره شده بود..نگاهی آتشین که هراس بازگشتش را در دل تک تک مرگخوارانش می انداخت!

پرسی لبخندی زد و با خونسردی جلو رفت .
_ببینم..قولی که دادی فراموش نکردی که؟

لرد لبخند ساختگی زد و جلو تر رفت طوری که ردایش به کاناپه ی تالار کشیده شد و جر خورد.
_پرسی معلومه که فراموش نکردم..این چه حرفیه که می زنی؟
پرسی تکانی خورد و دستی به موهای سرخش کشید باب که محسور حرکات پرسی شده بود خواست چیزی بگوید که پرسی پاسخ داد:
_خوبـه..

لرد _کروشیو تصویر کوچک شده
پرسی شپلخ شد و لرد با اشتیاق دستانش را بهم زد.زندانیان با وحشت به اشعه های سرخ و سبزی که از چوب دستی ولدمورت خارج میشد نگاه کردند و در حالی که خود را جمع می کردند به اسپ چشم غره ای رفتند.
باب که دست و پایش را گم کرده بود با وحشت گفت :سرورم،من می دونستم که شما دارید با ما شوخی می کنید..من می خواستم کاری کنم که همه چیز طبیعی تر جلوه کنه و به شما کمک کنم..من..
_کروشیو معلومه که همه اینا شوخی بود.من می خواستم شمارو امتحان کنم!

پرسی که کم کم حواسش سر جایش امده بود خود را جمع کرد و به صورت خونسرد اما انتقام جوی لرد خیره شد

بار دیگر لبخند لبان باریک لرد سیاه را پوشاند.لذت خوش انتقام همیشه اورا به وجد می اورد.اکنون وقت ان بود که به مرگخواران ثابت کند که چه کسی است !اکنون وقت انتقام بود.

_کروشیو پرسی خودتو جمع و جور کن و این زندانیا رو با خودت ببر به سیاه چال ..تسترال ها گشنه ان .بعدا حساب تورو هم می رسم.

پرسی در حالی که تیک عصبی پیدا کرده بود با پته پته گفت :چشم ارباب ،الان می برمشون..هرچی شما بگید..ارباب..م..
_کروشیو مرگخوار مزاحم ..برو دیگه .
سپس با خونسردی به طرف اتاقش حرکت کرد و باب هم از ترس روی زمین پخش شد.

لرد سیاه به ارامی دستگیره ی در را چرخاند.در قرچی کرد و باز شد.بلیز بی دغدغه روی تخت لرد دراز کشیده بود و مجله می خواند
_بارتی ؟چند بار بهت گفتم که این در رو درست کن تا قیژ ویژ نکنه؟یک روغن کاری که کاری نداره،اصلا می دم همین ولدی درستش کنه..کار زیادی نداره

هیچ صدایی نیامد لرد با خشم به بلیز خیره شده بود
_بارتی؟از کی تاحالا جواب منو نمی دی؟ مثلا من جانشین اون ولدیم..کروشیو..اوخ چه حالی میده ..کروشیو تصویر کوچک شده
سپس رویش را برگرداند و با دیدن لرد پوزخندی زد
_اوه ولدی خودت اومدی؟خوبه! بیا اینجا این در خراب شده .روغن...
_کروشیو بلیز!که ولدی ؟که ولدی می اد درستش می کنه؟کروشیو..

بلیز با تعجب به نور های در هم سبز که از چوب دستی لرد خارج میشد خیره شده بود
_ا..ا..ارب..عر عر

نیم ساعت بعد اتاق لرد

لرد همه مرگخواران را احضار کرده بود.بلاتریکس با نارااحتی به چهره لرد خیره شده بود..سایر مرگخواران از ترس می لرزیدند

لرد سیاه لبخندی زد و به ارامی گفت :من می خواستم شما رو امتحان کنم..می خواستم باهاتون شوخی کنم..امـا هیچ کدوم نفهمیدید..بعد از این که این چند روز کروشیوتون کردم میرید و اون طوماری که گذاشتم دم در تالار اسرار بر میدارید و می خونید ..

بلاتریکس با حالتی دلبرانه جلو رفـت و به ارامی گفت :سرورم ..من رو ببخشید من تحت طلسم فرمان بودم!

لرد با خونسردی به بلا نگاه کرد و گفت :کروشیو بلا ،بهتره اون طومار رو بخونی..دیگه نمی خوام چیزی بشنوم..ارباب گشنشه ..اگه تا نیم ساعت دیگه غذا در اتاقم نباشه همتون رو می کشـم

همه مرگخواران با وحشت به تالار اسرار رفتند..یعنی چه چیزی در ان طومار بـود؟

بلیز لرزان جلو رفت و ان را باز کرد و طومار در مقابل چشم همگان باز شد و نوشته های سبز درخشید :

کروشیو مرگخواران اکنون ارباب برای ادب شدن شما تنبیهی را در نظر گرفته است که در زیر به ان اشاره می کنیم!

بلا:ای مرگخوار نامردیک ارباب دیگه؟کروشیو بلا اواداکداورا ! تو سه ماه تابستون ور دست انی مونی غذا درست می کنی..روشن شد؟

بلیز:خجالت نمی کشی ؟کروشیو بلیز ،که می خوای جای منو بگیری؟وقتی رفتی سه ماه تموم شیر تسترال دوشیدی بعد حالیت میشه.کروشیو

پرسی و باب:شما دو تا هم می این همین الان تو اتاق منو باد می زنین روشن شد؟سه ماه تابستون همین طوری منو باد می زنین چون من اربابم تصویر کوچک شده

بقیه مرگخواران هم به سرکردگی بارتی به کار باغچه می رسن

کروشیو برای شما :ارباب


همه مرگخواران با چهره های گرفته به یک دیگر خیره شده بودند.

سوژه با اجازه لرد به پایان رسید


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۰:۲۳:۴۱
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۰:۲۸:۴۸
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۰ ۰:۳۲:۴۳

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ جمعه ۸ شهریور ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
فرد ریز نقش کلاه ردایش را از سرش به عقب کشید و چهره پیتر پتی گرو ظاهر شد و با همان لبخند شیطانی گفت :
- صدای چیزی نبود ، علامت شروع بود ... بچه ها حملــــــــــــــــه !!!

از چپ و راست و در و دیوار انواع طلسم های شکنجه گر و بیهوشی و فرمان و هوار تا طلسم دیگه که یادم نیست ، بر سر وزارتخانه ای ها و اصلاح و تربیتی ها باریدن گرفت تا حدی که افراد اصلاح و تربیت ، تربیت را از یاد بردند و چند فروند ناقابل ( تو مایه های یه قطار ) فحش های سانسور نثار مرگخواران کردند ولی نتیجه ای نگرفتند و همگی دستگیر شدند .

پرسی با افتخار افراد دستگیر شده را جلو انداخت و همراه سایر مرگخواران به طرف اتاق نشیمن به راه افتادند . در راه ، باب از پرسی پرسید :
- بارتی چرا پیداش نشد ؟ مگه قرار نبود بعد از اینکه مطمئن شد ارباب سر قولش هست یه کروشیو نثار ارباب کنه و با صدای جیغ لرد ما حمله کنیم و بعدشم خودش بیاد کمکمون ؟

پرسی در حالیکه رذیلانه می خندید ، گفت :
- اون بوقی ( بازم اون واژه کریه ! ایششش ... ) رو ولش بابا ! لابد بعد اینکه طلسمو اجرا کرده ، خودشم نشسته به حال باباش زار زار گریه کردن !

همراه با زندانیان به درب تالار رسیدند و به محض ورود ، از صحنه ای که پیش رویشان بود شوکه شدند .

----------------

کوتاه نوشتم ، چون اگه ادامه می دادم سوژه تموم می شد . شاید کسی بخواد این سوژه رو به طریق دیگه ای ادامه بده . به همین دلیل رول رو همین جا تموم می کنم



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۰:۴۹ چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۷



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
لرد به آرامي لبخند شيطاني مورد علاقه اش را تحويل مرگخواران داد و گفت:خيلي خب.پس چرا منتظرين؟برين ببينم كدمتون لياقت جانشيني منو داره.
با گفتن اين حرف از جانب لرد مرگخوارها يكي پس از ديگري از درو پنجره به سمت موقعيت آلبوس سوروس پاتر و ماموران كانون روانه شدند.
لرد هم كه خيالش از بابت نقشه راحت بود با آسودگي كامل بر روي صندلي مخصوصش لم داد.بليز كه هنوز آنجا را ترك نكرده بود گفت:ميگم ارباب شما حالتون خوبه؟جدي جدي دارين براي خودتون جانشين تعيين ميكنين؟
لرد چوب دستي اش را لاي انگشتان لاغر و كشيده اش چرخاند و گفت:اره معلومه كه.تو نميخواي توي آزمون شركت كني؟شايد برنده بشي ها.
بليز با ترس سرش را تكان داد و گفت:نه ارباب من بميرم هم اين فكر رو نميكنم.اين حرف ها مال مرگخوارها تازه به دوران رسيدس.من رو چه به اين حرفا!

در آن سوي ميدان ماموران كانون اصلاح و تربيت دور آلبوس سووس را گرفته بودند و مشغول سوال پيچ كردنش بودند.
...ميگم حالا به نظرت اونا اينجا هستن؟
آلبوس سوروس سرش را تكان داد و گفت:بله البته...كارشناس هاي ما با رنج بسيار موفق شدن كه با استفاده از هنر طراحي چهره صورت مظنون هايي رو كه قصد آسيب رسوندن به دامبلدور رو داشتن بدست بيارن.اون كله كچل و دماغ رو هيچ كس جز ولدمورت نداره.و چون من خيلي اين كاره هستم ميدونم كه اونا حتما به اين خونه برميگردن.
صداي قژ قژ ملايمي باعث شد آلبوس سوروس دست از سخنراني بردارد و به طرف در حياط خانه ريدل نگاه كند.پيكر ريز نقشي كه كلاه ردايش را بر روي سرش انداخته بود در را باز كرده بود و كنار آن ايستاده بود.
يكي از مامورهاي كانون رو به سايه ريز نقش گفت:ببينم اربابت خونه است؟اگه هست بگو خودش رو تسليم كنه.هيچ راه فراري نيست.ما همه جا رو محاصره كرديم.
مرد ريز نقش با صداي بمي گفت:من طلاع ندارم كه ايشون تشريف دارن يا نه.ولي اگه چند نفرتون همراه من بيان ميتونيم اينجا رو بگرديم و در صورت وجود به شما تحويلشون بديم!
آلبوس سوروس با تعجب نگاهي به ماموران كرد و گفت:گمون كنم اين يارو تازه مرگخوار شده.هنوز چم و خم كار نيومده دستش.اشكال نداره.حالا كه طرف اينقدر ناشيه بذار بريم تو!
و همراه چند نفر با احتياط وارد حياط شدند.فرد ريز نقش هم در حالي كه كلاه ردايش خنده شيطاني اش را پوشانده بود در را پشت سرشان بست.

درون اتاق خانه لرد و بليز تنها بودند و لرد در حال نقشه كشيدن براي لت و پار كردن مرگخواران و محفلي ها و سفيد ها و سياه ها بود كه در باز شد و بارتي با عجله وارد اتاق شد.
لرد به بارتي نگاه كرد و گفت:چي شده؟
بارتي در حالي كه نفس نفس ميزد گفت:هيچي...پرسي منو فرستاد بپرسم هنوز سر قولت هستي يا نه.آخه بچه ها ميخوان كار رو شروع كنن.
چشمان لرد برق مخوفي زد و گفت:آره سر قولم هستم.بيا اينم به عنوان پاداش از من داشته باش.
و بعد چوب دستي اش را بالا گرفت و طلسم شكنجه گر را به سمتش فرستاد!
آيييييييييييييييييييييييييييييييييييييي!
آلبوس سوروس با تعجب سرش را بالا گرفت و به همراهانش درون حياط نگاه كرد و پرسيد:اين صداي چي بود؟!



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
همانطور که لرد از پله‌ها پایین می‌آمد در حال تفکر در مورد رفتار تلافی جویانه در قبال اعضای گروه خود که او را مسخره کرده بودند بود ، میتوانست هر کدام از آنها را تبدیل به وسیله‌ای بکند و برای یک مدت از آنها استفاده کند ، میتوانست صد روز آنها را از جایی آویزان کند ، یا چوب آنها را گرفته و آنها را نیز مانند خود فردی عادی جلوه دهد .
« اصلاً میتوانست آنها را بکشد » ، اما نه این فکر آخری چندان هم خوب نبود ، هر چه بود آنها افراد او بودند و بدون وجودشان شاید هیچگاه به این مقام نمی‌رسید و شاید افرادی که از وزارت به دنبال او بودند خیلی سریع پیدایش کرده و کارش را تمام میکردند .بهترین کار این بود که به افرادش چیزی نگفته و یکی یکی آنها را تنبیه میکرد . پس عضلات منقبش شده‌ی صورت خود را که در اثر بازیابی نیرویش هر لحظه از هم دور و دور تر می‌شد ، کمی جمع و جور کرد و با قیافه‌ای افتاده به جمع مرگخواران خود پیوست .

پرسی: ولدی ! نبینم قیافه ماتم زدتو . تو چرا انقدر پکری آخه ؟
لرد: تو هم اگه جای من بودی به همین وضعیت میفتادی !
پرسی : خب . من در نبود شما کچل جونم تصمیم گرفتم که ریاست رو بعهده بگیرم ، بلیزم قبول کرده و اینا .
بلیز: من به گور تام ریدل بزرگ قهقهه زدم . حالا این کچل اینجاست چیزی نمیگما .


بقیه مرگخواران هر یک به نوبه ‌ی خود فردی را پیشنهاد می‌داد و یا خود را کاندیدای جایگزینی میکرد ، به جز بارتی که در کنار لرد سیاه زانو زده بود و زار زار گریه میکرد . لرد سیاه که از این وضعیت به ستوه آمده بود فریاد بلندی کشید و روبه مرگخوارانش گفت :

- خوبه من هنوز پیشتونم. تو چرا اینجوری میکنی اخه؟ برو گمشو عقب .
پرسی: ببین ولدی تو الان با یه مرده فرقی نداری . بزار من خودم جانشینت میشم و ازت مراقبت میکنم تا دیگه سراغ کس دیگه‌ای نری .
لرد: اگه این سیریش رو از پای من جدا کنید .خودم یه فکر کردم برای انتخاب جانشینم .
بارتی: نه لرد ! نـــــــــــــه ! من نگران شمام . آخه با این وضعیت که نمیشه .

در یک لحظه همه افراد به طرف بارتی پریده و او را از پنجره به بیرون پرتاب کرده بودند و دست به سینه منتظر پیشنهاد ارباب خود برای جانشینی او بودند . البته بعضی از افراد مانند باب از کاندیدای خود یعنی بلیز طرفداری میکردند .

لرد: خوب دیگه همتون ساکت . پیشنهاد من اینه . هر کسی بتونه سر آلبوس سوروس رو برای من بیاره میتونه جانشین من بشه !
پرسی: ارباب این که خیلی سخته . مامیتونیم خودتون رو بکشیم و خلاص .
لرد : خب ، اینکار بنظر راحت میرسه ولی فکر نمیکنی ممکنه کسی ازت اطاعت نکنه؟

پرسی کمی در فکر فرو رفت . رضایت مرگخواران دیگر را جلب کردن کار آسانی نبود .برای همین بایستی به پیشنهاد لرد جواب مثبت می‌داد . پرسی و دیگر مرگخواران در افکاری اینچنینی غرق بودند که بارتی از بیرون خانه سراسیمه در را باز کرده و به داخل آمد .

بارتی: هــــــــــه ...هــــــــــــــه ... ارباب .ارباب .مامورا اصلاح و تربیت به سرکردگی آلبوس سوروس اومدن اینجا .خونه رو محاصره کردن .

لرد با خود اندیشید ، اکنون زمان آن بود تا انتقام چند روزه‌ی خود را از همه آنها بگیرد ، پس رو به مرگخوارن کرد و گفت :

- این هم آلبوس سوروس ... جانشینان من برای رویارویی با ارتش اصلاح و تریبیت بشتابید !



Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ سه شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

لرد سياه جادوي خود رابراي مدت 6 روز از دست داده و در اثر توطئه وزير در كانون اصلاح و تربيت زنداني شده است.لرد سياه به همراه باب و بليز موفق به فرار از كانون ميشود.ولي نگهبانان كانون در تعقيبشان هستند.
------------------------
بليز نگاهي به درخت كرد.
-ارباب جون يه كمكي قلابي چيزي...

لرد به باب اشاره كرد.بليز به كمك باب فورا از درخت بالا رفت و بعد از بالا رفتن باب را هم بالا كشيد.لرد سياه به نورهايي كه به سرعت نزديك ميشدند نگاه كرد.
-زود باشين.منم بكشين بالا.بذارين ردامو جمع كنم.بگير دستمو.

بليز و باب با وحشت عقب كشيدند.
-ارباب...دست شما رو؟ما چنين جسارتي نميكنيم.


لرد سياه كه جادويي نداشت با فحشهاي ماگلي كه در زندان ياد گرفته بود دو مرگخوار را توجيه كرد كه بايد چنين جسارتي بكنند.

بليز دست لرد سياه را گرفت .سه جادوگر در لابلاي شاخ و برگ درختان پنهان شدند.رداهاي سياهشان به مخفي شدنشان در تاريكي شب كمك ميكرد.نگهبانان با نااميدي اطراف را جستجو كردند.يكي از نگهبانان به درخت نزديك شد.نگهبان دوم به بقيه اشاره كرد كه برگردند.

-ولشون كنين....حتما با نقشه قبلي فرار كردن.اينجا هم غيب شدن.خنگ كه نيستن برن بالاي درخت قايم بشن.

سه جادوگر در بالاي درخت:
--------------------------

خانه ريدل

-ولدي برگشته بچه ها.
-چطوري كچل؟دلمون تنگ شده بود.
-ولدي تو واقعا چطور روت ميشه با اين ريخت و قيافه بري بيرون؟اصلا احساس نميكني كه بهتره بري دو سه تا تار مو بكاري؟يا بذاري دكترا يه دستي به اون دماغ بي ريختت بكشن؟

ولدمورت شرمگين و دلشكسته از لابلاي مرگخوارانش عبور كرد و به اتاقش رفت.در را قفل كرد.بعيد نبود يكي از مرگخواران وفادارش!!قصد جانش را بكند.با ناراحتي نگاهي به چوب دستي براقش انداخت.چه كارهاي خارق العاده اي كه با اين چوب دستي انجام نداده بود.چوب دستيش را فشار داد.انگار ميخواست خشم و عصبانيتش را از قلبش به انگشتان و از انجا به چوب دستي بي مصرف منتقل كند.

ناگهان اتفاق عجيبي افتاد.جرقه هاي سبز و طلايي از چوب دستي خارج شد.يعني ممكن بود؟

ولدمورت با ترديد چوب دستيش را بطرف آينه گرفت و وردي را زمزمه كرد.آينه متلاشي شد.در حاليكه تكه هاي آينه به اطراف پخش ميشد صداي مرگخواران از طبه پايين به گوش رسيد.

-اوه..احتمالا ولدي خودشو تو آينه ديده.شايد بالاخره متوجه شده كه كچله.

و صداي قهقهه مرگخواران.

ولدمورت لبخندي زد.نيروي جادو را دوباره حس ميكرد.از جا بلند شد و بطرف طبقه پايين حركت كرد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۵ ۲۱:۳۶:۰۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.