ساخت اولین هورکراکسم !شب از نیمه گذشته بود .
ولی هنوز چراغ یکی از اطاق های زیرین خانه روشن بود .
ریموس به سختی در حال انجام کاری بود و نه به زمان نه به اطراف خوددقت
داشت .
به هر کجای خونه نگاه می کردی نشانی از زندگی درآن وجود نداشت .
بعدازدعوای نیمه شب چندماه پیش دورا تصمیم خود را گرفته بود ودست
تدی کچولو را گرفته وبه خانه مادرش رفته بودتا به قول خودش ریموس راحت کارهای سیاه خود راانجام بدهد.
ریموس بعدازمرگ دامبلدور به این نتیجه رسیده بود که در سفیدی به هیچ
نتیجه نمی رسد (چون دامبلدور که قویترین جادوگر قرن بود به راحتی جلوی
او به دست سوروس کشته شده بود)پس به دنیای تاریک جادوگری رو برد .
اوایل ریموس برای از دست دادن تدی ودورا احساس ندامت می کرد. ولی وقتی به سوی لرد سیاه رفت و دست به اولین قتل زندگی خود زد دیگر این
احساس رو نداشت .
هر چه بیشتر به سوی تاریکی پیش می رفت بیشتر طمع می کرد تا اینکه
همه جا کنار لرد سیاه بود .
جادو های که از لرد سیاه یاد گرفته بود , همه جا استفاده می کرد تا نشان بدهد از همه ی مرگ خوران قوی تر است .
دیگه وقتی در کوچه دیاگون حرکت می کرد با افتخار جای داغ مرگ خواری
خود را نشان میداد و با افتخار ! خانواده های بیشتری را از هم می پاشند.
تا شبی رسید که زندگی ریموس را بیشتر به سیاه برد
در شبی لرد سیاه نا خواسته گفت من بیشتر از هر کسی در راه جاودانه شدن پیش رفتم و جاودانه شدم .
ریموس تصمیم خود را گرفت و به خود می گفت من جاودانه می شم .
ریموس به عنوان کسی که قبلا در محفل ققنوس خدمت می کرد
می دانست کسی که از همه بیشتر در مورد لرد سیاه اطلاعات دارد کسی نیست به جز دامبلدور پس به سوی هاگوارتز حرکت کرد و مستقیم به سوی دفتر سوروس رفت.
در وجود خود حسی به او می گفت دنبال چیزی که میگردد بایدمستقیم به دفتر سابق دامبلدوربرود.
ناگهان سوروس در جلوی در دفتر مدیرت مدرسه ظاهر شد و گفت :
اینجا چه کار داری
دنبال ماموریتی برای لرد سیاه به اینجا آمده ام .
سیریوس که نام لرد سیاه را شنیده بود کوتاه امد وگفت :
لرد سیاه چرا به خود من نگفت ؟
ریموس که خودخواهی و رضایت کامل در چهره اش موج می زد گفت :
لرد سیاه به هر کس که بیشتر اعتماد داشته باشد کارهای مهم خود رو به ان می سپارد .
این جمله مثل پتک به سوروس تاثیر داشت ودر حالی که از خشم لب
خود را می گزید راه ریموس را باز کرد
ریموس که خوشحال بود سوروس را ضایع کرده برگشت و به رو در روی
سوروس ودر حالی که به چشم ها سیاه سوروس خیره بود گفت :
زرزروس لطف کن مزاحم من نشو
سوروس دستشو به طرف چوب دستی خود برد ولی در کمتر از چند ثانیه سوروس از درد روی زمین به روی خود می پچید و ریموس بالای
سر سوروس در حالی که چهره شیطانی خود را نشان می داد گفت :
تو می خوای منو طلسم کنی زرزروس !من که طلسم های خود را از لرد یاد گرفتم و سپس به سوی دفتر دامبلدور بازگشت و رفت.
خیلی راحتر از اون که فکرشو به کنه کتاب شیطانی ترین جادو هارو پیدا
کرد.
با رضایت به طرف خانه خود حرکت کرد .
شب از نیمه گذشته بود
ریموس به سختی رو واژه ی جاودانه ساز (هورکراکس) متمرکز شده بود
و داشت قسمتی از روح خود را در شمشیر گرفیندور ! پنهان می کرد .
درراه بازگشت از هاگوارتز به جز کتاب شمشیر هم ورداشته بود .
ریموس در حالی که اولین هورکراکس خود را پنهان می کرد ناگهان جای داغش سوخت .
پس به سوی لرد حرکت کرد
لرد سیاه گفت این جنگ اخرین جنگ ماست پاتر می میرد ما صاحب این
جهان می شویم .
3 ساعت بعد .
بعداز کشتن هری پاتر در جنگل لرد سیاه به سختی ایستاد و گفت :
این بچه می خواست جلوی لرد سیاه و بگیره
همه مرگ خوران خوشحال بودند و به سوی قلعه در حرکت بودند .
به قلعه که رسیدن لرد گفت شما جنگ رو باختید و به جنازه هری اشاره
کرد .
ناگهان زنی با موهای صورتی رنگ به طرف هری حرکت کرد در کمتر از
چند ثانیه ریموس فهمید او کیست ولی دیگر دیر شده بود .
لرد چوب دستی خود را به سوی زن رفته بود و فریاد زد آواراکدورا
جنازه دورا تانکس به بالا رفت و به نرمی روی چمن های محوطه مدرسه فرود آمد.
ریمس در بهت و حیرت فریاد زر نه و به سوی زن خود حرکت کرد ولی دیگر دیر بود.
ریموس در حالی وجدانش بیدار شده بود و با ندامت به جنازه همسر دلخواهش نگاه می کرد ناگهان دید چشم های هری اورا نگاه می کند .
به سوی هری حرکت کرد و گفت منو ببخش من اشتباه کردم.
هری گفت : باید لرد و نابود کنیم
پس باهم به سوی لرد رفتن
بعد از جنگ هری با لرد , لرد شکست خورد .
و انجا بود که ریموس پی برد لرد با هفتا هورکراکس هم مرد .
بعد از مرگ لرد همه به سوی ریموس حمله کردن ولی هری جلوی آنها رو گرفت وگفت اون یکی از ماست .
ریموس با ناراحتی به سوی هری رفت و گفت :
هری پدر خوانده تدی می شی .
هری که جا خورده بود گفت:
تو که هستی من برای چی پدر خوانده تدی بشم
ریموس گفت :
من لیاقت ندارم تنها یادگاری دورا را نگه دارم
و در حالی که حلقه اشک به دور چشمش جمع می شد برگشت و به
سوی در خروجی رفت .
ریموس که احساس شدید ندامت می کرد بعد از دو ماه هم خود و هم
هورکراکس رو نابود کرد .
--------------------------------------------------------------------------------
بچه ها لطف کنید این پست رو نقد کنید
5 از 10[spoiler=نقد پست]ریموس عزیز ، اولین مشکلی که توی پست شما دیدم ، پاراگراف بندی ضعیف بود ، همینطور شاید بهتر بود اگه سرتیتر هایی مثل " سه ساعت بعد " رو بولدش میکردین، موضوع دیگه اینه که داستان خیلی خیلی سریع پیش رفت ، تا حدودی هم گیج کننده بود ... عدم فضاسازی از مشکلات پست بود، لحن پست دقیقا مشخص نبود، علائم نگارشی رو رعایت نکرده بودی بعضی مواقع ، نقطه رو فراموش کرده بودی. بزرگترین مشکلات که امیدوارم تو پست های بعدیت رفع کنی : عدم فضاسازی – پیش بردن سریع داستان! موفق باشی دوست من.
[/spoiler]
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۵ ۱۶:۰۱:۱۵