هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
#34

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
آنی مونی پاروها در آب تكان می داد و موجب می شد كه قايق به سمت مقصدشان حركت كند. مه غليظ مانع می شد اطرافشان را به خوبی ببينند. ولدمورت كله ی تاسش را در آب نگريست و گفت:
-يكم تند تر پارو بزن ديگه، كاش با يه قايق موتوری می اومديم.

آنی مونی سرش را تكانی داد و سعی كرد سرعت دستهايش را بيشتر كند. مه هر لحظه شديدتر می شد و ديدن روبه رو برای مرگخواران سخت تر. ولدمورت با صدای بيروح هميشگی اش گفت:
-داريم به اولين ايستگاه پليس می رسيم...

پاسگاه از دور نمايان شد و صحبت ولدمورت به حقيقت پيوست. ايوان روزيه آب گلويش را به طرز عجيبی فروخورد و به دو قايق پليسی نگريست كه به سمتشان می آمدند. يكی از پليس ها وارد قايق شد و آنرا بررسی كرد. به سمتی رفت كه مواد را در آنجا جاسازی كرده بودند. چوبدستی اش را از جيبش درآورد و ورد نامفهومی را زمزمه كرد سپس گفت:
-اين يه چيزی جاسازی شده.

ايوان با حالتی نه چندان شاد گفت:
-جان؟

مرد تكرار كرد:
-اين جا يه چيزی جاسازی شده، اون چيه؟



Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ جمعه ۱۴ فروردین ۱۳۸۸
#33

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید

-زود باشین...زود باشین!تا قبل از روشن شدن هوا باید قایقا پر شده باشن.هوی ایوان!مواظب باش اونا نیوفتن تو آب.جرات داری یکیشونو بنداز تو آب تا من بیل مونتی رو تا ته تو گلوت فرو کنم!ارباب تمامی پولهای این هفته رو که از هوکی و وزارت کش رفته رو داده اینا رو خریده!


مرگخواران بدون گفتن چیزی به کار خود ادامه دادند. هیچ صدایی جز قدم زدن مرگخواران و زمزمه آب تیره بگوش نمیرسید.مه غلیظ تمامی سطح آب را فرا گرفته بود و این،کار مرگخواران را دشوارتر میکرد.لوسیوس همان طور که جعبه سنگینی را کول کرده بود رو به آناکین گفت:پوففف...انگار یک گله گوسفند تو اینا چپوندن!چین؟
آناکین تکانی به جعبه چوبین که بر روی دستش سنگینی میکرد داد و گفت:نیدونم...میگن مواد اینا هستن.مث اینکه لرد اینارو توی قایقهای تفریحی جاسازی میکنه و با اینا میفرسته اون ور آب.
آنکین آهی کشید و بعد جعبه را به آرامی، زیر یکی از قایقهای تفریحی جا داد.


پرتوی نور خورشید بر روی آبهای نیلگون جزیره خودنمائیی میکردند. لرد با خوشحالی به چند قایق،که حال پر از جعبه های وی بودند کرد و گفت:امیدوارم خوب قایمشون کرده باشین جعبهارو!حالا باید سوارشون بشیم و تحویلشون بدیم.راه دور هست و تو راه هم قایق های پلیس دوسه بار کنترل میکنن.اگر مارو بگیرن همتونو میدم به کوسها!



مرگخواران نگاهی به یک دیگر کردند و آماده سوارشدن در قایق ها شدند.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
#32

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
حالا مشكل شده بود چند تا كشتي به گل نشسته بود و خيلي از آنهايي كه ديشب با چهره فسفري ديده مي شدند بهبود نيافته بودند(قسمت ادبي )و هنوز در حالت به سر مي بردند.تد نگاهي به دور و برش كرد و ويزلي ها رو يافت كه مثل هميشه كوييديچ بازي مي كردند.آلبوس نيز افسرده يك گوشه نشسته بود زيرا از دريا اصلا خوشش نم اومد.پروفسور گرابلي پلنك هم يك گوشه ديگه نشسته بود و اين حركت را انجام مي داد
(در راستاي اضافه نمودن شخصيت به داستان).آلبوس برخواست و به سمت تدي آمد:
_ تد بالاخره بيدار شدي.
_آره،چطور؟
_آخه مي خواستم باهم بريم يه راه حل پيدا كنيم.
_با من؟
تدي ناگهان دو عدد شاخ بالاي سر گرام در آورد و اين شكلي شد:
_آره مگه تو چته؟
_من...من چيزيم نيست بريم.
آندو باهم راهي شدند تا به آن خشكي كوچك بروند در راه تدي يك جوك بدآموزي دار براي آلبوس تعريف كرد كه حوصله شان سر نرود ولي آلبوس اينگونه پاسخ داد:
_ :joke: اما ديگه از اينها نگيا :slap:
آنها بالاخره به خشكي رسيدند اما در اين جزيره فقط يك درخت نخل داشت و بس.در ساحل(كه چه عرض كنم ساحلش به اندازه كنار يك حوض بود)آلبوس سوروس و ليلي با هم بازي(ودعوا)مي كردند.( :chomagh: )
تدي به آلبوس گفت:
_خوب حالا چي كار كنيم؟نه من هركولم نه تو چطوري كشتي رو نجات بديم؟
آلبوس كمي فكر كرد اما نتيجه اي نداد و گفت:
_ نمي دونم.
در همين اوضاع و احوال يك عدد اژدهاي در يايي به سمت آنها آمد همه اهالي كشتي:
_جـــــيغ...جيغ وااااااااااا
و....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۹:۵۲ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷
#31

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
پرسی که روی زمین ولو شده بود با یک دست سرش را گرفته و با دست دیگر(؟!) لبخند میزد!تا این که متوجه کاغذ پاره ای در دست ساحره شد.
ساحره:اوا آقای ویزلی!فرم پاره شد!بیاید یه بار دیگه براتون پر کنم!
پرسی:
بعد از پر کردن کاغذ بیمه برای تمام افرادی هاگوارتز (ونتیجه سوزاندن گونی ای از کاغذ توسط ساحره!)ملت سوار کشتی شدند.
در کشتی
پرسی وآلبوس که به دلایلی متوجه غروب آفتاب نشده بودند ، روی بالاترین طبقه کشتی دراز کشیده و آفتاب می گرفتند!اعضای خانواده ویزلی و پاتر که به تنهایی 4 تیم کوییدیچ تشکیل می دادند(یعنی جمعیتشون زیاده!)، دو به دو در دو طرف کشتی کوییدیچ بازی می کردند و دروازه ها هم با حرکت کشتی رو به جلو می آمدند.گلگومات هم برای تقویت عضله های پشت ران در دریا قدم می زد و پاهایش را بر روی کف دریا می گذاشت! (فضاسازی در جهت بیان قد بلند گلگومات!)
هنگام صرف شام تکان های ملایم کشتی تبدیل به تکان هایی محکم شد.اکثر اعضای هاگوارتز دست از خوردن شام کشیدند تا اگر تکان های کشتی برطرف نشد به کابین هایشان بروند و استراحت کنند.درست در همین لحظه برق کشتی قطع شده و فضای غذاخوری تاریک شد.
- دایی ها!تد!من از تاریکی می ترسم!این کیه؟یویوی منو ندیدن؟
- ویکتوریا!عزیزم!می تونی منو پیدا کنی؟
-گلگومات تاریکی دوست نداشت!
- آلبوس!بیا ببین چه فازی داره!
بعد از گذشت چند دقیقه ملت متوجه نورهایی به رنگ سبز فسفری شدند که منشا شان نزدیکی آن ها بود.با دقیقه شدن در این نور ها ملت دریافتن ، این نور چیزی جز چهره اعضای کشتی که از تکان ها دریا زده شده و به این شکل در آمدند نیست!
صندلی ها با کسانی که روی آن ها نشسته بودند با صدای بنگ! روی زمین پرتاب میشدند،میز چرخدار غذاخوری و گلگومات که روی آن نشته بود مدام از این ور کشتی به طرف دیگر آن می رفت.تعداد افراد با صورت سبز فسفری نیز مدام افزایش میافت!بعد ها گزارش کردند شدت طوفان آن شب بی سابقه بوده و به حدی رسیده که ماهی ها و اختاپوش ها و مردم دریایی نیز دریا زده شده بودند!
صبح روز بعد
تد با صدای چیزی شبیه امواج دریا و پرندگان بومی از خواب بیدار شد.ابتدا فکر کرد جیمز و آل مشغول بازی هستند اما وقتی خود را روی عرشه کشتی یافت،سرش را بالا آورد و منظره عجیبی پیش رویش دید.کشتی در خشکی کوچکی به گل نشسته و در دور تا دور آن،تا چشم کار می کرد فقط و فقط دریا دیده میشد!


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
#30

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
چند لحظه بعد ، جلوی در کشتی !!
یه ساحره واستاده و داره فرمی رو به بچه های میده که مشخصاتشون رو توش پر کنن تا بیمه شامل حالشون بشه .

پرسی که با دیدن کشتی حال وهوای تایتانیک و فیلم تایتانیک !بهش دست داده بود وجلوتر از همه و اول صف واستاده بود .

ساحره فرم رو به پرسی میده .
پرسی هم شروع میکنه به پر کردن فرم .
نام : پرسی ویزلی
نام خانوادگی :
شماره شناسنامه :

پرسی فرم رو میده به ساحره .
ساحره : حالا شما در برابر همه حوادث بیمه شدید و هر اتفاقی و هرحادثه ای براتون اتفاق بیفته بیمه جبرانش میکنه .

پرسی جلوتر میره که یهو پاش لیز میخوره و سرش میشکنه !


ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۶:۲۵:۴۶
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۶:۳۰:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
#29

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
*سوژه جدید*

دفتر مدیریت مدرسه هاگوارتز
این روز ها همه جادوگر تی وی نگاه می کنند،شماچطور؟!
استرجس با چوبدستی اش محکم روی تلوزیون زده و بعد از خاموش کردن آن به شومینه دفترش نگاه میکند و می گوید: آلبوس، پس حواستو جمع کن.حسابی مراقب بچه ها باش.برای اطمینان از این موضوع نماینده های هاگوارتز از هرگروه همراه با بازیکنان کوییدیچ و استاد های همه درس هارو همراه باهات به اسکله میفرستم!لطفا کاری نکن که اولین اردوی بچه ها غیر از هاگزمید خراب بشه ضمنا...
آلبوس وسط حرف استرجس پرید و گفت:استر، هزار بار گفتی ، به ناخدا هم حتما سفارش می کنم که تا شعاع 5 کیلومتری به اون جزیره که توش جادو کار نمی کنه نزدیک نشه!خوبه؟
استرجس آهی کشید و گفت: ممنون آخه این خیلی مهمه آلبوس!اگه یهو یه جزیره دیدین به هیچ وجه بهش نزدیک نشین،حتی اگه غرق شدین به اون جزیره نزدیک نشین!اون جا هیچ جادویی کار نمی کنه!حالا من یه جغدم برای یادآوری برات میفرستم...
آلبوس از داخل شومینه بیرون رفت.
یکی از خیابان های هاگزمید نزدیک به اسکله تفریحی
دانش آموزان گریفندور با سرعت دنبال پرسی می دویدند که در همین لحظه یک کرم فلوبر از آن ها جلو زد!
- قلپ قلپ،چریک چریک،تق تق!
پیتر در حالی که سرش را از جیب جلوی ردای پرسی بیرون آورد ( لازم به ذکر نیست که پیتر جانور نماست!) گفت:هنوز که خیلی دیر نشده احتیاجی نیست انقدر با عجله صبحانه تو بخوری!(احتیاجی به گفتن نیست که صدای بالا متعلق به صبحانه پرسی شامل آب جوش ،برگ چای و قند بود!)
پرسی با دستش به لکه ای در دور دست ها اشاره کرد و گفت:بچه ها،می دونید اون لکه در حال حرکت چیه؟اون اعضای بقیه گرو ها هستند!بهتره خودمونو غیب کنیم!
اسکله تفریحی هاگزمید
جادوگران، ساحره ها و حیوانات! همه دانش آموزان هاگوارتز همراه با کادر آموزشی در اسکله کوچک هاگزمید که گنجایش این جمعیت را نداشت و زمین زیر آن می لرزید ، جمع شده بودند.عده ای از مغازه های اطراف خرید می کردند و عده ای دیگر وسایلی را که آورده بودند نشان هم می دادند.بعد از چند دقیقه همه در سالن انتظار برای حرکت کشتی نشستند.
- دینگ دینگ دینگ! خانم جانسون به اطلاعات کشتی مراجعه کنند.خانم جانسون...
در همین حین مرد جوانی از روی صندلی اش پاشد و به سمت اطلاعات رفت!
ملت:
پرسی و آلبوس:
مرد به نزدیکی اطلاعات که رسید دست خانم مسنی را گرفت و او را به آن سمت هدایت کرد!
دینگ دینگ دینگ!دانش آموزان هاگوارتز به سکوی سوم اسکله هاگزمید مراجعه کنند!
ملت : حمله!
----------------------------------------------
پیشنهاد:اول اتفاقاتی که توی کشتی می افته رو بنویسید ( موضوع جالب تر میشه) بعد روی موضوع جزیره کار کنید!ممنون!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۵ ۱۵:۲۹:۱۴

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
#28

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
نانسي با خشم به كوييرل نگاه مي كرد.از همه طرف محاصره شده بود.چوبدستي ها دقيقا قلب كووييرل را نشانه گرفته بودند. شايد كوييرل دوست داشت اين سكوت باقي بماند، اما نانسي آن را شكست.
- چي مي خواي از ما؟
در صورت كوييرل هرگز آثاري از پشيماني يا ترس نبود.لبخند زشتي بر لبانش جاري بود.
نانسي و بقيه از اين صحنه تعجب كردند.در يك لحظه سامانتا تصميم گرفته بود با چوبدستي او را طلسم كند، اما نانسي با حركت دستش او را منصرف كرد.تا اين كه كوييرل با صداي كلفتش گفت:
بهتره من از شما بپرسم شما چي مي خواين؟
-متوجه منظورت نشدم...
-نبايدم بشي! شمايك مشت حروم خور بيشتر نيستين.
نانسي از اين حرف جا خورد.ذره اي از حرف هاي كوييرل را متوجه نمي شد.به اطرافش نگاه كرد و ديگران را نيز در همين حالت ديد.بار ديگر رويش را به كوييرل كرد و گفت:
ما چيو از تو برداشتيم؟
از نگاه كوييرل مي شد اين چنين اثبات كرد كه به حرف او توجه نكرده است.اما بار ديگر صداي كلفتش به گوش رسيد:
كل دارايي منو...اسكله منو برداشتين...
تحمل اين حرف ها براي نانسي امكان پذير نبود.به ميان حرف او پريد و گفت:
تو يك دروغ گو بيشتر نيستي...من اين زمينو از شهرداري برداشتم...خيلي پستي!
كوييرل طوري به نانسي نگاه كرد كه گويي مي خواست به او حمله كند.
-تو خيال كردي شهرداري اين زمينو از كجا اورده...روزي ارث بابام بود...شهرداري اونو بالا كشيد...به نا حق اونو برداشت.
نانسي و بقيه از اين حرف ها تحت تاثير قرار گرفتند.هيچ كدام نمي دانستند كه بايد چه كنند...آنتونين مي خواست حرفي بزند اما نتوانست.سر انجام نانسي تصميم خود را گرفت.
-اگه اين طوره...خوب ببين من تورو به عنوان رئيس اين جا انتخاب مي كنم ولي به شرطي كه كمكمون كني...ما قصد كرديم كه اين جا رو از اول بسازيم...حق نداري كه...
كوييرل با حركتي كه كرد كلمات را بر زبان نانسي خشك كرد.دستش را به جلو آورد و منتظر ماند ديگران نيز به نشانه همكاري دست خود را بر روي دستش بگذارند.مدتي طول كشيد اما سرانجام همه اين كار را انجام دادند.سامانتا هنوز به طور مشكوك او را نگاه مي كرد...
فردا صبح كار خود را آغاز كردند...
سرانجام كار اسكله چه مي شود؟
آيا مشكلي ديگر بر سر راه آنان قرار نمي گيرد؟
ادامه دهيد از شروع كار.


[b]تن�


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۵
#27

مری تاتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۵۳ جمعه ۳۱ تیر ۱۳۹۰
از سوری، لیتل ونیگینگ،ویستریاواک،شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 283
آفلاین
سامانتا و من با هم به سمتش هجوم آوردیم...........................
و تا می خورد او را زدیم
من هرچه از دهنم در آمد گفتم اما سامانتا مرا به آرامش فزاخواند و گفت:...........................
ولش کن ، دیگه بسشه..........پرررررررررررووو.....!!
آنچنان از او خشمگین بودم که نمی دانستم خشم خود را چگونه ابراز کنم........
تنها وجود سامانتا بود که در آن لحظه به من آرامش می داد...................
دلم می خواست بقلش کنم و گریه کنم.........
اما گفتم خودمو لوس نکنم.......!!!
==============
او را می شناختم
از قدیم...........................
سالها بود که در همسایگی ما زندگی می کرد.................
آدم بدی نبود اما از همان لحظه ی اولی که مرا دید برقی را در چشمانش حس کردم
همان برقی که بعد ها سامانتا به من گفت که او هم همان برق را دیده است..............................................
کم کم رفت و آمدش به خانه ی ما زیاد شد
می آ»د می رفت تا اینکه دیگر از نظر خودش با خانواده ی ما مانوس شده بود و دوست نداشت از خانه ی ما بیرون برود
اول با آرامش بیرونش کردیم
اما بعد ها متوجه قصد او شدم................
از مادرم خجالت کشیدم و چیزی به او نگفتم
اما از او خواستم هرچه دارد به من بدهد................
مادرم از من دلیل را جویا نشد
اما به حرفم گوش داد...............
سامانتا نیز همین کار را کرده بود..............................
به آن اوایل که نگاه می کنم افسوس می خورم که چرا با وجود آن برق چشمان وحشتناکش باز هم او را به خانه راه داده ام....
حالا دیگر از او می ترسیدم
روز به روز مرموز تر و تودار تر می شد
دلیلش را می دانستم
درفکر اجرایش بود.....................................................


می دونی اینا رو من چند وقت پیش نوشتم؟؟؟؟؟اما چون عتیقه شدن قیمتین عوضشون نمی کنم!!

-------------


اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۸۵
#26

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
ردپا ها به میز آنها نزدیک تر می شد. اما در میان آن جمع گویا فقط آرتیکوس بود که متوجه ردپای شخص نامرئی شد. گویا آرتیکوس فکری در سر داشت. بقیه همچنان با هم صحبت می کردند. در بین آنها نگاهای مشکوکی بین آنتونی و آرتیکوس رد و بدل شد. گویا آرتیکوس با نگاهایش قضیه ردپا رو به آنتونی فهماند، زیرا آنتونی هم چند نگاه مرموز و سریع به ردپاها کرد. نانسی گرم صحبت با سامانتا بود و ایدی در حال بریدن یک کیک شکلاتی بود. اما هر لحظه امکان داشت خطری آنها را تهدید کند. سامانتا و نانسی صحبتشان گرم تر شد. ایدی تند تند داشت کیک و نوشیدنی کره ای می خورد.

اما گویا جو برای آنتونی و آرتیکوس غیر قابل تحمل بود. بلاخره آرتیکوس و آنتونی از روی صندلی ها با شتاب بلند شدند. صندلی ها را کنار زدند و بر روی جای آخرین رد پا پریدند اما فورا به عقب پرت شدند و روی میز پر از غذا و خوراکی افتادند و شنل ها و رداهایشان کثیف شد. گویا به فنر برخورده بودند تمام بدن آنها درد می کرد. نانسی از وحشت جیغ می کشید. ایدی با ترس چوبدستی اش را در آورد و عقب عقب رفت. سامانتا صبر نکرد و با سرعت تمام دوید و از آنجا دور شد و به میان درختان رفت.

آنتونی فوری چوبدستی اش را در آورد و جای ردپا را هدف گرفت و فوری به همراه آرتیکوس ار روی میز پایین پریدند. افسونی که آنتونی فرستاد به سمت میز بازگشت و میز زیبایی که ایدی ظار کرده بود را متلاشی و خرد کرد و تیکه های آن را به لای شاخ و برگ درختان پرتاب کرد.

در کمال حیرت همه آنها به آرامی ، کوییرل جای ردپا ظاهر گشت.....

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
آیا اینبار نانسی موفق می شود با حضور بقیه کوییرل را نابود کند؟
یا اینکه کوییرل با قدرت بیشتر همه آنها را قتل عام خواهد کرد؟
آیا شاهد قتل عام زنجیره ای دیگر در هاگزمید خواهیم بود؟


ادامه دارد.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۵ ۱۱:۴۱:۴۲


Re: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۲ جمعه ۵ خرداد ۱۳۸۵
#25

ایدی مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۱ چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ سه شنبه ۵ تیر ۱۳۸۶
از قصر باشکوه مالفوی...!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 166
آفلاین
دوستان بهتر نیست دوباره دیدمون رو سوم شخص (دانای کل)بکنیم؟
-----------------------
نانسی همجنان با سامانتا دست میداد و در فکرش سعی در هضم این درخواست غیر منتظره داشت .ولی جدیت در چشمان سه نفر دیگر موج میزد.گوئی قدرت ابدی را به چنگ اورده بودند.سامانتا در حالیکه دست نانسی را رها میکرد ،لبخندی موذیانه زد و گفت:
-"چطوره به افتخار همکاریمون یه نوشیدنی بخوریم."
و در جا چهار نوشیدنی کره ای را معلق در هوا ظاهر کرد.نانسی هنوز در فکر تیم قبلی اسکله بود.باید با آنها چه میکرد؟برای اینکه از این افکار خارج شود نوشیدنی را گرفت و....
لیوان نوشیدنی هماهنگ با جیغ نانسی روی زمین افتاد.قامتی پوشیده شده با شنل مخصوص اسلیترین در میان آن چهار نفر ظاهر شد.سپس صدایی ظریف و کشدار شروع به توضیح این حرکت آنی کرد:
-"اوه...متاسفم!فکر نمیکردم اینقدر غافلگیر بشید.از وقتی متوجه تغییر مکان اسکله شدم هرطور که بود خودم رو به اینجا رسوندم...واو...خدای من!سامانتا تو هم اینجایی؟"
سامانتا با دیدن آیدی دستش را جلو برد و دستان سرد آیدی را فشرد.نانسی همچنان خیره خیره به آیدی نگاه میکرد که آیدی جواب نگاههای او را داد:
-"خانم دیگوری...خوشحالم دوباره شما رو میبینم.اما در این مدت که نبودم چه بلایی سر اسکله اومده؟"
نانسی که تازه از بهت در امده بود ،ماجرا را توضیح داد.آیدی با ارامش و غروری مخصوص خانواده مالفوی لبخند زد و گفت:
-"خب من هم میتونم سهمی توی این اسکله داشته باشم؟اگه دو دانگ اون رو بخوام باید چقدر بدم؟دویست گالیون کافیه؟"
نانسی که هنوز در همکاری با سه نفر قبلی تردیدی داشت با پیشنهاد چهارم مخالفت کرد:no::
-"معذرت میخوام من نمیتونم...اخه تعداد..."
-"اوکی...فکر میکنم پانصدتا دیگه کافی باشه."
سپس آیدی دست در جیب ردایش کرد و مغرورانه پانصد گالیون دراورد.نانسی بلافاصله جواب داد:
-"اوه نه این مقدار خیلی زیاده...صد تا بسه"
آیدی با یک خنده موذیانه گفت:
-"پس عالیه!قرار داد بسته شد!"
-"اما هنوز..."
-"بفرمایید شیرینی!این اولین معامله منه.بهتره بمناسبت افتتاح دوباره اسکله جشن بگیریم!"
آیدی با گفتن این جمله یک میز،پنج صندلی و انواع خوراکیهای روی آن ظاهر کرد.در همین حین دوباره صدای خش خش برگهایی از دور شنیده و چند رد پا روی چمنهای خیس خورده به سمت جمع انها کشیده شد.....
--------------------
سامانتا ،آیدی ،ارتیکوس و آنتونی ،نانسی را مجبور به شراکت کردند.در بین جشنی که آیدی ترتیب داد ناگهان ردپاهایی به سمت میز پذیرایی حرکت کرد............

با احترام
A.M


"صبحدم مرغ چمن با گل نو خاسته گفت...ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت"


[b][color=006600]"گل بخندید که از ر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.