هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۲۷ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
احساس کردم سوژه ماتیل جهت خاصی نداره ! البته پستش خوب بود ولی برای اینکه سوژه نخوابه تو این پست بهش جهت میدم !
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><>

ماتیل جلوی عکس نن جون هلگا ایستاد و پردفوت درست کنارش ایستاد. مایتیلدا گفت : « خوب ... »
- « خوب چی ؟ »
ماتیل یک پشت دست پس کله پرد زد و گفت : « بوقی پس من دو ساعته برای چی زجه میزنم ، ناله میکنم ، اه میشکم ، فغان میکنم ، گیسم رو میکنم ، خون میندازم .. () ... بوگو بینم ملت کجان ؟ »
پرد که حسابی از پس گردنی ناراحت شده بود یک اردنگی نثار ماتیلدا میکنه و ماتیلدا با سر به تابلو هلگا میخوره !
ماتیل بلند میشه ! پرد که خیلی ترسیده با حالت میگه : « غلط کردم ! »
اما توجه ماتیلدا به تابلوئه !
- « پرد این پشتش خالیه ! »
- « چی ؟ »
این صدای لورا بود که حالا نزدیک آنها امده بود !
- « باید برش داریم ببینیم چه خبره ! پشتش خالیه ! دیوار نیست ! »

پرد هراسیده گفت : « ماتیل این تابلو هلگای کبیره ! چند هزار ساله اینجاست ! میدونی اگر برش داریم چی میشه ؟ »

- « چی میشه ؟ »

- « خودمم درست نمیدونم ! (ک.ر.ب لودو) »

ماتیل : پس باید برش داریم !

پرد : نیشت رو ببند (شفاف سازی : نیش شکلک همر باز است - ک.ر.ب لودو ) !
( دوستان از پشت صحنه میگن این همش شد پست لودو ولی من تکذیب میکنم و توجهشون رو به ادامه پست جلب میکنم :grin:)

ماتیل به لورا اشاره کرد و گفت : « بیا کمک کن این تابلو رو برداریم ! »

مایتل و لورا به زحمت تابلو بزرگ و سنگین هلگا رو برمیدارن و کنار میرن و درست با برداشته شدن تابلو تونل تاریک و کوتاهی که انتهایش مشخص نیست نمایان میشه !
در بین تاریکی بوی بد تونل اولین چیزی که توجه رو جلب میکنه نوشته ایه که با جوهر سرخرنگ خون مانندی بر دیوار هک شده :

من به رسم تقدیر هافلپافی ها رو بردم ...
هافلپاف برای هزاره چهارم خالی شد ...


ماتیلدا نگاه هراسانی به پرد و لورا میکنه. لورا نگاهی به تونل که به زور و بدبختی و فشار و اینا () شاید بشه چهاردست و پا واردش شد میکنه و میگه : « یعنی دوستامون اینجان ؟ یعنی کسی اونها رو برده ؟ »
---------------------------------------------------------------------------
پ.ن1: این تونل میتونه به هرجایی برسه ! بستگی به تخیل شما داره !

پ.ن2:این شخص که اینا رو برده میتونه هرکسی باشه ! حتی یک موجود اهرمینی ! کی گفته اهریمن فقط ماله سوژه های جدیه ؟ مثلا میتونید توی توصیفش بجای چشمای خون آلود و دندونای تیز یک شلوار بیجامه راه راه براش توصیف کنید

پ.ن3:این سوژه میتونه هر پایانی داشته باشه !

پ.ن4:هر هزار سال یکبار همه اعضای هافل به این تونل برده میشن ! الان هزاره چهارمه یعنی برای چهارمین بار این اتفاق افتاده !

پ.ن5: اطلاعات در مورد این هزاره ها و اینها میتونه از هرجایی به هافلی ها برسه ! بستگی به تخیل شما داره !

پ.ن6: سوژه کاملا طنزه ! حتی یه ذره جدی نیست !

پ.ن7: عدد هفت خز شده ! بستگی به تخیل شما داره


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۰:۳۲:۵۶

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۹ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
اينو بگم قبلش من توي اين 1ست فرضيدم كه هر كسي مياد توي تالار يه عكس ازش فوري توي تالار ظاهر ميشه..........
__________________________________________________
سوژه ي جديد

صبح بود.آفتاب از پنجره ي مجازي به داخل تالار ميتابيد.محيط هافلپاف خالي از هر سكنه اي بود.خوابگاه با چندين تخت بهم ريخته،خالي از هر موجودي زنده اي بود.حمام عمومي هافل خشك و بدون ذره اي آب با وان هاي جرم بسته خالي از هر انساني بود.دادگاه هافل بدون هيچ قاضي و متهم و شاكي غم انگيز ترين صحنه ي موجود در زمان بود.
تالار بزرگ هافلپاف بدون هيچ صدايي در سكوتي آزار دهنده مرگ رو ياد آوري ميكرد.
تنها....
سه دختر،بي رمق روي صندلي هاي زرد رنگ و رنگ و رو رفته ي هافل چمباتمه زده بودند و هر كدوم به فكر فرو رفته بودند.
ماتيلدا چون تازه به تالار برگشته بود و انتظار همون شور و نشاط رو داشت با نا اميدي دستش رو زير چونش زده بود.
لورا در حالي كه مثل گربه اي لوس و ننر (آخه تيو آواتارش رو ي موهاش گوش گربه اي داره!!!! )فسفس ميكرد در چرتي ناپايدار فرو رفته بود.
پرد فوت در حالي كه سيگار برگي گوشه ي لبش گذاشته بود(تريپ خسته و اينا!!! )سرش رو پشت نسخه اي از" پيام امروز" پنهان كرده بود.
ماتيلدا در حالي كه دست خودش رو تغيير داد و دست راستش رو زير چونش گذاشت:
_هييييييييييييييييييييي....
لورا در حالي كه حالت گار گربه اي به خودش گرفته بود(از اون مدلهايي كه كجپا ميگره هاااااااااااااا...........)گفت:
_چي شد؟
ماتيلدا در حالي كه به عكس هاي متحرك اما بي حركت دوستان قدميش كه در تابلوهايشان چرت ميزدند نگاه كرد و گفت:
_هيچي....ياد گذشته ها افتادم....نن جون درك،ريتا ،اريكا ،دنيس لودو ،رز ويزلي ،آلبوس ،اما ،ارني...ارنيييييييييي همه ي اونايي كه ازشون خاطره دارم....
لورا با بي حوصلگي دم گربه اش رو تكون داد و گفت:
_خب....انيا چي بودن مگه...الان ببين با خيال آسوده نشستيم قشنگ....
_تو نميدوني اخه اينجا چه برو بيايي بود....حالا...مردشور خونه ي هاگوارتز شده.....
پرد در حالي كه صفحه ي روزنامشو ورق ميزد و سيگارش رو ميتكوند گفت:
_خب كه چي حالا؟
ماتيلدا در حالي كه ديگه كم كم دلش ميخواست جيغ بكشه گفت:
_اي بابا...من هي ميگم..دلم تنگ شده واسه ي شور و نشاط اون وقتا شما ها ميگي كه چي...!!!!!
پرد در حالي كه با بيخيالي دوباره به داخل روزنامه اش فرو. ميرفت گفت:
_از اول همينو بگو ديگه.....
ماتيلدا موهاي صورتي تازه رنگ شده اش ()را به پشت گوشش داد و با در حالي كه با حسرت به عكس دوستاش نگاه ميكرد گفت:
_اين بورگين رو ميبينيد؟!؟!؟!؟اين همين اين عنكبوته اس!!!!وقتي بورگين بود اين باعث شد من و ارني از عشق به هم مطلع بشيم....
پرد و لورا در حالي كه داشتن بالا مياوردن ساكت سر خودشونو به يه چيز ديگه گرم كردن.....
_آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه....اينم دانگه!!!!خفنز هم به تست هوش و آي كيو مين گيزر بود....
پرد دوباره روزنامشو ورق زد و طوري كه انگار اصلا" توي اين دنيا نبود گفت:
_ هييييييييييييييي............راست ميگي ديگه....يانگومم داره ازدواج ميكنه!!!

ماتيلدا به سمت اون برگشت و با تعجب گفت:
_يانگوم چيه؟
_به من چه!!!اينجا نوشته قراره با گلزار ازدواج كنه!!
ماتيلدا در حالي كه زير متنو ميخوند تا چشمش به اسم ريتا خورد گفت:
_اي بابا!!!!اينم فقط چرت و پرت ميگه و نون ميخوره!!!!
لورا در حالي كه به سمت ماتيلدا ميرفت سرش رو محكم گرفت و گفت:
_نزن ماتيل جون نزن!!!!! همون يه ريزه مختم ميپره ها!!!
ماتيلدا اول جيغي بس ناجوانمكردانه زد و وقتي موهاي پرد و لورا كاملا" سيخ شد دوباره به سمت عكسها بر گشت و با حسرت نكاه كرد....( )



ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۳:۲۲:۰۲
ویرایش شده توسط ماتیلدا استیونز در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۳:۲۸:۴۲


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
درمانگاه

اریکا لودو را از آغوشش بیرون پرت کرد آنچنان که لودو مستقیم به مادام پامفری خورد و همراه دنیس که از آغوش اما بیرون پرت شده بود به دوردست های رفتند.
اریکا به اما گفت : « اما مگه ممکنه ، ببین ، ما همیشه با اونا بودیم ، ظاهرشون دقیقا همونه ! مگه ممکنه باطنشون عوض شده باشه ! اونا توی این چند روز که از طلسمی استفاده نکردن ! کردن ؟ »
اما سرش را به نشاه نفی تکان داد.
اریکا در فکر بود و اما هم داشت علیرضا را پوشک می کرد. به علیرضا کت و دامن زرد پوشانده بودند که البته همه اش با *** های علیرضا قهوه ای شده بود !!!!

تالار هافلپاف

ریتا در کنار شومینه نشسته بود و داشت تکالیف هاگوارتس را می نوشت. نگاهی به هلگا کرد و گفت : « نن جون ... چی شده ؟ انگار امروز یه چیزیته ؟ »
نن جون گفت : « نه دخترم ، چیزیم نیست ! »
ریتا گفت : « اما با همیشه فرق داری ! »
نن جون که گویا آمپرش چسبیده بود گفت : « یک مطلبی هست که همه هافلی ها باید بدونن ، بگو شب بیان اینجا ! »

خوابگاه هافل

درک با عصبانیت نشسته بود که مرلین داخل شد.
- « چیزی شده ؟ »
- « خودم هم درست نمی دونم ، این لودو داره برای نظارت نقشه میکشه ، دنیس هم با همیشه فرق کرده ، اصلا نمی دونم چرا امروز هافل اینطوری شده ! »
مرلین گفت : « نن جون گفته بریم تو تالار ، بیا شاید چیزی دستگیرت بشه »
ادامه دارد ...
<><><><><><><><><><><><><><><><><><><>
ببخشید ... درسته که من خودم همیشه تو طنز سوژه شهید می کنم اما سعی کردم سوژه رو احیا کنم ، نمی دونم تا چه حد موفق بودم ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۶ ۱۲:۴۸:۴۷

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷

پردفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
ماتیلدا زود پرید وسط و گفت: پامفری جون ترشیدم به خدا! تو لیستت نگاه کن ببین هیچ نوبتی خالی نشده؟
در همان حال اراگوگ با نگاهی سرتاپای ماتیلدا رو آنالیز کرد و گفت: نوبتی هم که باشه نوبت این خانومه!!!
پسر جلو رفت، زانو زد و دست ماتیلدا رو بوسید.
ماتیلدا:
(خب به درخواست ماتیلدای عزیز از ترشیدگی درآوردیمش!!!)
--------
اسکور گوشه ای تنها نشسته بود و داشت به بقیه نگاه می کرد که نگاهش به چشمان عسلی رنگ پرد دوخته شد.
- اسکور چرا این قدر دپسرده ای؟ اسکور؟ اسکور؟
خلاصه هر چی دنیس منتظر جواب موند هیچ اتفاقی نیفتاد.پرد هم اون طرف همین حالت رو پیدا کرده بود و جواب نمی داد.
مادام هم که آماده خدمت وایستاده بود اومد جلو و ضربان قلب پرد رو گرفت.
- آمپرش سوخت!
یک گوشی پزشکی دیگه برداشت و ایندفعه روی قلب اسکور گذاشت.
- این یکی هم ترتیبش داده شد!!!آقا باید خسارت بدین ها!
همه دور پرد و اسکور جمع شده بودند و هر کدوم یه سوالی می کردند.
- چیزی نیست! عاشق شدن! عاشقی بد دردیه!!!
و با علامت همدردی سرش را تکان داد.بقیه ی دختر ها که اسکور را از دست داده بودند داشتند به شدت گریه می کردند.
مادام چوب دستی اش را به سمت اسکور گرفت و گفت: یه شوک بدم بهشون درست می شن.
و با چوب دستی به اسکور شوک وارد کرد که باعث شد موهایش سیخ شود و شوک روی پرد باعث شد موهایش صاف بشه.(نتیجه می گیریم زوج مورد نظر بسیار پیرو مد بوده اند
----------------------------------
بقیه اش رو خوب ادامه بدید ها!!!سوژه خراب نشه!!!



خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷

ماتیلدا(طلا.م)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۹ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ چهارشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 271
آفلاین
اما یه نیگا به لودو ی دنیس نما کرد و پرسید:
_تو ...تو لودویی؟
لودو در حالی که یه دستشو به میز جلوی تخت اما تکیه داده بود گفت:
_بادمجان هستم....4 ساله از تو باغچه...خب پس چیم؟لودو ام دیگه!!!!!
اما: اگر راست میگی مثل اون یکی بوگو ببینم واسه تولدم چی خریدی؟!؟!؟!
لودوی دنیس نما دو قدم برداشت و رفت دم گوش اما یه چیزی گفت و اما قیافه اش 45 درجه ی سانتی گراد(! )تغییر کرد!!!!
لودو جونم!!
در همون زمان صورت لودوی دنیس نما در حال ترکیدن بود چون اما داشت اونقدر سفت بغش میکرد که سنگ که هیچی!منم بودم میترکیدم(!)
اریکا به سرعت نور یعنی:3....نمیدونم چقدر در ثانیه!( !!!)
باند های دور صورتشو باز کرد و دنیس لودو نما رو گرفت تو بغلش...
در همین حین مادام پامفری وارد اتاق در مانگاه شد و تا صحنه رو دید:
_ایول!!!ادامه بدید!!!
همین که مادام اینو گفت ماتیلدا با یه جیغ benafsh!!!!!وارد شد!!!........
---------------------------------------------------------------------------
البته دوستان قدیمیه ما میدونن که هیچ وقت سعادت خوندن پستهای مزخرف مثل مال من رو ندارند ولی خب واسه تازه وارد ها نوشتم.........
(راستی...بابا این ماتیلدای بد بختم بیارین عتوی داستان هاتون....من یه جفتم میخوام از قتی ارنی رفته من بی جفت موندم!!!!!! )(یه با کلاسشو برام جور کنید ها!!!!! )



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
درمانگاه

دنيس با خنده به اريکا نگاه کرد و گفت: بابا تو چرا اينجوري شدي؟ بزار به خانم پامفري بگم بياد اين شکاف هاي چشماي تورو گشاد تر کنه
اريکا با عجز: دنییییییییییس...
لودو در حالی که اشک تو چشماش جمع شده بود به سمت اریکا برگشت و با لحنی پر احساس گفت: جانم!!
که این عکس العمل لودو باعث شد اما و اریکا هر دو بر سر خود بزنن!

تالار

درک در حالی که ته چشمانش خشانت میبارید وارد تالار شد و پیش بقیه ی پسرا رفت.
مرلین: چی شده؟ هاپو عصبانی...
دنگ
و اینگونه مرلین توسط پشت دستی درک از تالار به بیرون پرتاب شد!

درمانگاه

اما در حالی که داره گریه میکنه یقه ی لودو رو گرفته و با شدت او را تکان تکان میده: ببین لودو هرچی گفتی گفتم باشه؛ گفتی میخوای علیرضا رو به فرزندی قبول کنی، گفتم باشه. گفتی میخوای تخت علیرضا رو بین خودمون بزاری، گفتم باشه. یادته تو مسابقات تالار منو با اون مردیکه بورگین فرستادی ته دریاچه؟ بازم قبول کردم. حالا دیگه چرا اینجوری میکنی؟ چرا اینقدر منو اذیت میکنی؟ اخه مگه من زن بدی بودم ها؟ واسه بچت مادری نکردم اره؟ لودو با توام؟ لال شدی حالا؟ لودو...
دنیس که یک گوشه واستاده و شاهد این ماجراهاست یهو اومد جلو و دست اما رو گرفت و گفت: الهی قربون چشمات برم که معلوم نیست چه بلایی سرشون اومده! بیا من اینجام. اخه مگه من چیکار کردم که اینقدر ناراحتی؟ اصلا علیرضا هم میفرستم با مامانت زندگی کنه! اخه چی شده؟
اما در حالی چشماش سرخ شده بود به سمت دنیس برگشت و با لحنی تهدید امیز گفت: دنیس به خدا اگه این مسخره بازیاتو ادامه بدی...
لودو: بابا من اینجام. خب داشتی می گفتی!
اریکا در حالی که خودش داشت باندای صورتشو میکند گفت: یعنی چی مسخره بازیا؟ اه شوخی هم حدی داره... دنیس بیا اینجا ببینم.
لودو بلافاصله به سمت اریکا برگشت: بله
اریکا: گفتم دنیس. تو دنیسی؟
لودو: ای بابا پس من کیم؟
اریکا یک لحظه به ضربه ای که موقع سقوط تو مرلینگاه به سر لودو وارد شده بود شک کرد و پرسید: اگه تو دنیسی بگو من واسه تولدت چی خریدم؟
لودو: کتاب « راهنمای نظارت »
اریکا:


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
کمی دورتر از اونورترا
اریکا همان طور که از دو سوراخ باند سعی می کرد اشک بریزه به در خیره شد.
در همین حال دنیس را دید که وارد شد و نفسی به راحتی کشید.
لودو همانطور که متفکرانه به اریکا نگاه می کرد به او گفت:عیزم(عزیزم)!
اریکا در حالی که آنقدر سرخ شده بود که باند نیز به سرخی خون در آمده بود گفت:ینبحیهسالعابعخهاسبسخابسمابسخابسابخهاسبخابسسبامستیشمیخشتشاشیشه؟
منظور او دقیقا این بود:دنیس بیا این لودو بر دار ببر بی غیرت.

دنیس که فهمیده بود منظور اریکا چیست گفت:اریکا می دونستم دوستم داری که این حرفا رو میزنی.از همون موقع که چشمم تو چشمت افتاد فهمیدم که....

ولی نتوانست ادامه بدهد زیرا لودو همچین مشتی به دهان باز دنیس زد که دندان هایش به کلی ریخت و سپس لودو با یک حرکت آنچنانی پایش را روی دیوار گذاشت و در هوا چرخ و فلکی زد و برروی سینه دنیس فرود آمد و دنیس را به آنسوی دیوار هاگوارتز فرستاد.
اریکا بلند شد و با یک حرکت چرخشی یک سیلی به لودو زد ولی به دلیل باند اشتباها سیلی را به پیوز زده بود و دستش از او می گذر و یک نود درجه از زیر پای اما می گذارند و یک 180 درجه نیز از بالای سر خود می گذارند و بالاخره سیلی را به صورت لودو آغشته می کند.
اما پس از شنیدن صدای سیلی که به گوش لودو خورده بود جارویش را بر می دارد و با جارویش یک ضربه به سر اریکا می زند و میگوید:به چه حقی لودو رو زدی.
در همین حال که قیافه ی دنیس به این شکل در آمده بود از آنور هاگوارتز پرواز کننان به پیش اما اومد و گفت:عیززززززززززز دلم اریک که کاری با من نداشت.
اریکا درحالی که باندش را از عصبانیت می خورد گفت:تو..تو به اما می گی عزیز بعد به من می گی اریک؟
درون تالار هافل (بزرگ شود)
دختران مشغول وسطی بازی کردن بودن که یه دفعه ریتا گفت:اهههههههههه!نن جون چرا امروز این جوری تو و گروهت بازی می کنید؟اصلا فاز نمی ده.
نن جون به ریتا گفت:لاف نزن بابا!داری جر می زنی گروه من به این خوبی....
لورا جلو آمد و گفت:نن جان جون دقیقا هم خوب بازی نمی کنید به دلیل این که با محاسبات من لیلی که تو گروهتونه سه بار از هاف بک و چهار بار از قسمت میانی زمین در نود درجه توپ بهش خورده خودتونم که....
سوزان دوباره لورا برد تا کمی حالش بهتر شود.
نن جون می دونست که امروز جداً خوب بازی نکرده ولی این دلیلی داشته و دلیلش هم معلوم بود:او تنها کسی بود که می دانست چه اتفاقی برای لودو و دنیس افتاده.
ادامه دارد......



Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
قبل از اينكه كسي بتونه كاري بكنه، سوزان جفت پا مياد تو صورت اريكا و اريكا پرت ميشه عقب و ميخوره به ديوار و پس از خراب شدن ديوار، ميفته تو چاه مرلينگاه! البته در تمام اين راه لودو كه دست اونو گرفته بود هم همراهيش كرد.
سوزان از جا بلند شد و لباس هاشو تكوند و دنيس هم كنار پاي اون داشت از خنده ريسه ميرفت. اِما جيغ كوتاهي كشيد و دويد سمت مرلينگاه.

ساعتي بعد

مادام پامفري صورت اريكارو گچ گرفته بود و دو تا شكاف باريك برا چشماش گذاشته بود. لودو نشسته بود كنارش و با دقت به صورتش نگا ميكرد:
- اريكا الان تو جايي رو ميبيني؟ گمونم فقط يه خط باريك از تالار رو بتوني ببيني... خب چرا حرف نميزني عزيزم؟
اِما اونور لودو نشسته بود و با بغض نگاش ميكرد. لودو كاملا پشتشو كرده بود به اِما و دستشو جلو چشماي اريكا تكون ميداد و ميگفت اين چند تاست؟!
اما: لودو تو بيكار بودي دست اريكا رو بگيري كه حالا صدمه ببيني؟
دنيس به زور جلوي خندشو گرفت و گفت: من دستشو نگرفتم باب... ديوونه ام مگه؟
اِما با بغض فرياد زد: كسي با تو حرف نميزنه!
همزمان با گرد شدن چشماي دنيس، اريكا شيرجه زد روش* و شروع كرد به انجام حركات كاراته اي روي دنيس! منتها چون اريكا فقط يه باريكه از دور و اطرافشو ميتونست ببينه، داشت به در و ديوار مشت و لگد ميزد.


ساعتي بعد
لودو تونسته بود اريكا رو رام كنه و نشونده بودش دوباره رو مبل و داشت همچنان در مورد چشماش سوال ميكرد ازش و اصرار داشت كه اريكا حرف بزنه. اريكا هم دو مشتي ميكوبيد تو كله خودش!
اِما هم اونسمت لودو نشسته بود و با خشم نگاش ميكرد. منتها چون دختر مظلوم و آرومي بود هيچي نميگفت. دنيس هم همچنان نشسته بود روبروشون و چپ چپ به اِما نگا ميكرد.
دنيس: اِما جون خسته نشدي انقد به دنيس نگا كردي؟
- حوصله شوخي ندارم، ولم كن!
- مگه من شوخي دارم با تو؟ پاشو بيا بريم يكم هوا خوري، حوصله ام سر رفت.
- تو به من چيكار داري اصلا؟ ولم كن بابا.
-
در اين لحظه درك از راه ميرسه و دست دنيس رو ميگيره و به زور از جا بلندش ميكنه:
- بيا بريم كارت دارم.
- حوصله ندارم درك، بيخيل!
- پاش بيا بينيم، در مورد همون موضوعه است.
دنيس از جا بلند ميشه و با لحني تهديد آميز رو به اِما ميگه:
- برگشتم نبينم اينجا نشسته باشي ها.
برميگرده بره دنبال درك كه لنگه دمپايي اِما محكم ميخوره تو سرش و همزمان فرياد لودو بلند ميشه:
- فهميدم چرا حرف نميزني. مادام پامفري الاغ يادش رفته شكاف رو دهنتو بزاره.

اونور تر ها
درك با پوزخند مسخره اي رو دهنش دور و اطرافو نگا ميكنه تا كسي نباشه:
- در موردش تحقيق كردم، لودو داره برنامه ي خفني ميريزه تا تو رو از تخت نظارت بكشه پايين. تازه برنامه اش رو هم فهميدم چيه...
رنگ از چهره دنيس پريد و به تته پته افتاد.
درك لبخند موفقيت آميزي زد:
- ميدونستم شكه ميشي. حال كردي؟ حالا بزار نقشه شو بگم...
دنيس با اضطاب اينور و اونور رو نگا كرد و آروم گفت:
- چرا چرت و پرت ميگي؟ دروغه!
- خيله خب بابا... تو اصلا شكه نشدي!
- يـ... يعني چي؟ تهمت نزن به من!
- بابا قبول. تو شكه نشدي، اصلا تو خودت ميدونستي، خوبه؟
- درك جون بيخيال شو، اصلا تو هم شريك. يه برنامه ميريزم مرلين از نظارت بياد پايين تو بشين جاش!
چشاي درك گرد شد:
- يعني خبري كه بهت دادم اينقدر مهم بود كه به عنوان پاداش ميخواي منو ناظر كني؟
دنيس وحشتزده گفت: ساكت بابا... ساكت!


-----------------
* ش به دنيس برميگرده


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۳۰ ۱۱:۴۹:۱۱

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۲ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
سوژه ی جدید

همه ی دختر پسرای هافل، تو خوابگاه مختلط، در خوابی خوش به سر میبردند و هرزگاهی صدای خروپف یکی از اعضا سکوت خوابگاه رو میشکست. روی زمین تیکه کاغذ کادوها، بادکنک ها و کاغذ رنگی های جشن تولد دنیس و ایلین که چند ساعت پیش، اونا رو از تالار اورده بودند تو خوابگاه پخش و پلا بودند و در گوشه ی دیگه، مدرک هایی از جنگ های بالشتی مشاهده میشد. نن جون هم بین بقیه ی بچه ها خوابیده بود، نور مهتاب که از پنجره مجازی خوابگاه میتابید صورتش رو روشن کرده بود؛ نن جون غلتی زد و صورتش رو به پنجره قرار گرفت، برق یکی از شهاب ها روی صورت نن جون افتاد و یک لحظه ی کوتاه صورتش رو روشن کرد؛ هلگا کمی لای چشمش رو باز کرد،در حالی که به اسمون خیره مونده بود اروم از جاش بلند شد و کنار پنجره رفت؛ لبخندی کم کم روی لباش اومد بعد دوباره به سمت رختخوابش رفت، در حالی که خودشو زیر لحافتش مچاله میکرد زیره لب گفت: « شهاب دو و دو بود »

صبح روز بعد تالار هافلپاف

نمای تالار طبق معمول شلوغ و پر سر صدا بود، صدای بلند تلویزیون، صدای قهقهه ی پسرا که واسه هم جوک میگفتند و صدای خنده ی ریز و جیغ و داد دخترا که داشتن وسطی را وسط تالار بازی میکردند() به هم قاطی شده بود و باعث میشد صدا به صدا نرسه!

جمع پسرا

لودو: اقا خلاصه ما دست این دختره رو گرفتیم و رفتیم هاگزمید، حالا من هرچی دارم تو گوشش حرف میزنم انگار نه انگار! قهر که قهر! هرچی میگم خب اخه اریکا جان من که کاری نکردم...
سدریک: صبر کن صبر کن... دوباره! تو با کی رفتی هاگزمید؟
لودو: اریکا دیگه.
درک به دنیس اشاره کرد و گفت: مگه اینم باهاتون بود؟
لودو: اون واسه چی باید بیاد؟
درک با عصبانیت رو به دنیس کرد و گفت: بوقی غیرتت کجا رفته؟
دنیس اول یک کم هاج و واج درک رو نگاه کرد بعد خندش گرفت و پرسید: مگه من ماموره منکراتم؟!
پسرا:

جمع دخترا

سوزان: یعنی چی مسخره کرده... هی جیر() میزنه... توپ بهت خورد دیگه.
لورا در حالی که میخواست مسئله رو منطقی حل کنه گفت: ببین تو توپو در زاویه ی سی درجه پرتاپ کردی، پای اریکا حول محور سینوس دو سوم با چهار درجه اختلاف، نزدیک مدار دوم، یک دور چرخیده، نرسیده به نصف الانهار...
ماتیلدا دست لورا رو گرفت و برد که یکم دلداریش بده!
اریکا: یعنی چی جیر میدی؟ توپ کجا به من خورد؟ من اصلا اون سر تالار بودم!
سوزان: یهو بگو من کورم.
اریکا: شاید!
سوزان در حالی که جیغ میکشید خواست به اریکا حمله کنه: به من میگی کور؟؟ بیام گیساتو بکشم تا نود سالگیت کچل بمونی؟!( )
نن جون و ریتا و اما که میخواستن جلوی سوزان رو بگیرن سعی در ارام کردنش داشتن!
اریکا: بزارین بیاد ببینم چیکار میخواد بکنه...
کم کم پسرا هم اومدن جلو که در صورت بیخ پیدا کردن ماجرا از بروز جنایت جلوگیری کنن!
لودو به سمت اریکا رفت و در حالی که دستش رو میکشید گفت: ول کن بابا خوبیت نداره... یعنی چی این کارا؟
اریکا روشو کرد به دنیس و گفت: دنیس بیا اینو بکش کنار... ببینم این دختره چی میگه.
دنیس: حالت خوبه؟
لودو: پس من کیم؟
ملت:

-----------------------------
سوژه از این قراره که یک شهابی به نام شهاب دو و دو هر دوهزار سال یک بار از جلوی پنجره مجازی خوابگاه رد میشه و ذهن دونفر از اعضا رو با هم عوض میکنه که الان حافظه و ذهن و اندیشه دنیس و لودو عوض شده. هلگا هم از این ماجرا باخبره اما به خاطر مسائلی که شما باید بسازین چیزی نمیگه! شما باید یک کاری کنین که این دوتا دوباره به حالت عادی برگردند. خواهشا ارزشی بازی در نیارین

نقد لطفا


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۹ ۲۲:۲۰:۳۹

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ شنبه ۳۱ فروردین ۱۳۸۷

هانا آبوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۵ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۱۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۹
از قبرستون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
آراگوگ وگراوپ:

آراگوگ:ایول...آخ جون بچه خو**ل جدید؟

گراوپ:چبه لوشخگ دیجد(همون حرف آراگوگ)

پرسی:آخ...اوخ...وا،وا،وا،وای ...آروم...وای نوبتی.

آلبوس جلوی چشماش گرفته بود.

آراگوگ:حالا دیگه می تونی دستاتو برداری.

پرسی:

آراگوگ باخیال راحت گفت:خوب حالا ماجرا از چه قراره،هوی با توم آلبوس.

آراگوگ اززاویه نگاه آلبوس نگاه کردوگفت:اووو ،گراوپ ولش کن.

آلبوس شروع کرد صحبت کردن:هیچی....یه شرطی گذاشته بودم که باختم حالا باید بدبختانه با پرسی زاقارت دوست شم.اینم راضی
تا آدمش کنید.دوستی بامن نشد من حالا آوردمش پیشتون

گراپ وآراگوگ همصدا:حا لا...حوالا...فکر کنم...منتذخابک....آدم شده....تقفغگکال...

آرگوگ:حالا ببرش تو تالار سربلندیتوجشن بگیر.

توی راه

آلبوس:خوب دیگه آدمت کرد حال کردی یا نه.

پرسی: سرعت بوق فرار کرد.

آلبوس: فقط دید که ندید پرسی دزدیدند.

آلبوس:فکر کردوکردوکرداهان سانتورا.

...................................................
نقدبشه.


ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳۱ ۱۳:۵۹:۱۷
ویرایش شده توسط هانا آبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۳۱ ۱۴:۰۲:۲۰

[b][size=medium][color=0000FF][font=Arial]واقعا کی جوابگوی تصمی�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.