هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#81

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
-میگم داداش ژه حالی میده...بژن بابا...خمارتیم دادا...
- احمق هنوز آب کدوحلوایی رو هم نخوردیم.این چرت و پرت بازیا چیه دراوردی؟
- هیچی داشتم تمرین میکردم.

بارتی آب کدوحلواییش را سر کشید و به شروع به جک گفتن کرد.

---
میگم برات آفتابه بیارم تو؟
- شیش تا آفتابه تا الان بهم دادین...آرایش کردن که آفتابه نمیخواد.
-پس تو هم تو مرلینگاه آرایش میکنی؟چه جالب.

گابریل به آرامی در مرلینگاه را باز کرد و سپس از آن خارج شد.
- ا چه زود اومدی.خوب اگه دوست داشتی بیشتر توش میموندی.خجالت نکش وا...خونه خودته.

گابریل نگاهی از روی تعجب به مرگخواران که همگی با چشمان باز و لبخندی گشاد به گابریل خیره شده بودند انداخت و سپس بسوی آشپزخانه حرکت کرد.خطی دراز در پشت گابریل تشکیل شد و همگی مرگخواران پشت سر گابریل بسوی آشپزخانه براه افتادند.در همین هنگام بود که چیزی شبیه به زنگ خانه بصدا درامد.گابریل صورتش را به سوی در کرد و با تعجب گفت:
این دیگه چی بود؟
- هیچی.زنگ دره.یکم صدای بوق آذرخش میده ولی خب...جزو کشفیات لرده.
- خب پس من میرم در رو باز کنم.
آنی مونیبسرعت خودش را به جلوی گابریل رساند و سپس ما لحن شیرینی گفت:
نه عزیز...شما برو آشپزخونه خوراک ققی گذاشتم.من خودم باز میکنم.

آنی مونی این را گفت و خود را بسرعت به در رساند.از پشت چشمی-یا چیزی شبیه به آن-آن سوی در را گریست و سپس با حالت نگران کننده ای فریاد کشان بلیز را صدا زد.
بلیز خود را سریع به در رساند.
- چیه بابا هرچی خوراک ققی ومقی بود از گلوم بیرون پرید.چه مرگته؟
-اون بیرون...
-اون بیرون چی؟
-اون بیرون...اونوایساده.
-مگه لرد رو دیدی مردک.زود بگو ببینم چی شده.
-مورگان..کورگان اومده.
بلیز نگاه آستکبارانه ای به وی کرد و سپس با صدای آرامی گفت:
تو برو سر اونارو سرگرم کن.تابلو نکنیا...من میرم ببینم میتونم این مورگانو بفرستم بره یا نه.
آنی مونی: :باشه...باشه..آنی مونی تابلو نمیکنه...آنی مونی هیچی نمیگه...آنیمونی هیچی نمیگه..تابلو نمیکنه
بلیز:


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۱۴:۴۵:۱۴



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۰ یکشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۷
#80

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
(جلوی خانه ی ریدل)

بارتی:

3 نفر ، ترایو(دوستان ناباب بارتی) سوار بر چوبهای جارو جلوی بارتی ترمز میگیرن.

-سلام بارتی ، هاهاهاهاها (من خیلی خوشحالم) هاهاهاها.

نفر دوم: چی شده بارتی دم در واستادی ، بفرما تو دم در بده .هاهاهاهاها.

نفر سوم: بیا این سیگارو بکش الانم با هم بیا بریم کافه ی سه دسته جارو کلی ساحره اونجاست هاهاهاهاها ما خیلی نابابیم .

بارتی: منو تنهام بذارین کار دارم ، الان باید منتظر مورگان بمونم.

3 نفر: بارتی بیخیال بیا بریم سریع بر میگردیم ، تازه پرسی هم اونجاست سراغتو میگرفت .

بارتی: چی پرسی اونجاست ، پرسی که الان تو خونه بود ؟

3نفر: نه اون پرسی مشخص نبود ، این یکی مشخه آره باو بپر بالا بریم.

بارتی: باوشه ...

بارتی سیگارو میگیره یک پک میزنه و میپره پشت یکی از جارو ها و همراه 3 دوست نابابش از اونجا میره .

(درون خانه ی ریدل)


ملت مرگخوار دور گابریل جمع شدن و همه لبخندهای بس مصنوعی تحویل او میدهند.

گابر:

ملت مرگخوار:


گابر: اهوم....شما ها حالتون خوبه؟

ملت مرگخوار:

گابر: بلی ، مثل اینکه حالتون خوبه ...بعد من میتونم برم یه چیزی بخورم ...میشه برین کنار؟

آنی مونی: چی میل داری عزیز دلم خودم برات مهیا میکنم!

گابر:

-نه فقط میخواستم هویجوری برم سر یخچال ....

بلاتریکس: نه چرا بگو من هر چی خواستی برات میارم تو خسته ای از بیرون اومدی.

گابر:

لحظه ای بدین شکل میگذره یک دفعه گابریل از جاش پا میشه و نارسیسا جلوشو میگیره.

جایی میخواستی بری گلم؟

-بابا میخوام برم مرلینگاه ، برو اونطرف .

گابریل به سمت مرلینگاه حرکت میکنه و مرگخوار ها هم با لبخند اونو دنبال میکنن و پشت در مرلینگاه که میرسن بلیز سرعتشو زیادتر میکنه و درب مرلینگاهو برای گابر باز میکنه ودستشو به نشانه ی بفرمایین تو باز میکنه.

گابریل:


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۴ ۱۱:۴۳:۳۷

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷
#79

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
ملت مرگخوار با هر سختی و مشقتی که بود یک به یک از اتاق خارج شدند.
بلاتریکس : سو خدا الهی خفت کنه ، ببین چه بلایی به سرِ دامنم اوردی
اسنیپ به هیچ عکس العمل و توجهی به حرف بلاتریکس گفت : خوب حالا ما باید چی کار کنیم؟

بلاتریکس در حالیکه سعی میکرد ، به اسنیپ نگاه نکند با خشم گفت : اول از همه بلیز باید زنگ بزنه به گلگو .
بلیز : ای بیچاره بلیز
بلاتریکس ادامه داد : بعدشم همگی میریم پایین تا بقیه کارهای مراسم سوگواری گلگو رو انجام بدیم.گرفتین ؟
ملت مرگخوار : بــــــــــله!
بلاتریکس : خب بلیز شروع کن! قدم اول با تواِ...
بلیز با عصبانیت موبایلش را از جیب ردایش بیرون کشید و شروع به شماره گرفتن کرد.
_ به خدا اگر ور نداری گلگو ...
در همان هنکام که بلیز آخرین دکمه را فشار داد ، ناگهان صدای گلگو از آن سوی خط به گوش رسید.
_ گلگو با شما صحبت کرد.
بلیز : گلگو خودتی !؟
گلگومات : بله .گلگو خودش بود بلیز.
بلیز : چه زود برداشتی؟ میزاشتی یه زنگ بخوره بعد...!
بلاتریکس که تا این لحظه گوشش را تلفن چسبانده بودتا صحبت های گلگومات را بشنود ، سقلمه ای را نثار بلیز کرد و گفت : چرا اینقدر چرت و پرت میگی؟ حالا یه بارم زود برداشته تو مشکلی داری؟ برو سره اصل مطلب!
گلگومات از آن سوی خط ها : گلگو با لیدی بلا کاملا" موافق بود. بلیز سریع باید رفت سره اصل مطلب!
بلیز در حالیکه با تعجب سرش را میخاراند ، گفت : خوب گوش کن گلگو. یه مدتی تو نباید این دور و ورا پیدات بشه ، فهمیدی؟
گلگومات در حالیکه سعی میکرد عصبانیتش را کنترل کند گفت : بوووووق! بلیز بوقی بیش نبود!
بلیز : چرا فحش میدی بی ادب
گلگومات : گلگو بلاک شد! تو بوقی این رو ندونست؟ گلگو چجوری اومد اونورا !؟
بلیز و سایر مرگخوارانی که سرشان را به تلفن چسبانده بودند :
بلیز برای رفع و رجوع کردن سوتی بزرگی که داده بود ، ادامه داد : نه! منظورم این بود که یه مدتی نزاری مورگان این دور و ورا پیداش بشه . اوکی ؟ گرفتی ؟
گلگو : بلیز دیر گفت. چون مورگان یک ساعت بود که از گلگو جدا شد . مورگان داشت اومد اونجا!
ملت مرگخوار : نــــــــــــــــه!!!!!!!!!


چند دقیقه بعد...
اکنون پس از گذشت چند دقیقه ملت مرگخوار یک به یک از حالت شک درآمده و با تعجب به اطرافشان مینگرند.
بلاتریکس : من کیم؟
بلیز : اینجا کجاست؟
در همان هنگام بارتی که از همه هوشیار تر به نظر میرسید ، سریعا پاسخ داد : تو بلاتریکسی. اینجا هم اینجاست دیگه!
ملت مرگخوار : wooW!
بلیز که اکنون کاملا" هوشیاریش را بدست آورده بود گفت : حالا چی کار کنیم؟ اگر مورگان سر برسه!
سوروس که مانند همیشه خونسرد و بی تفاوت به نظر میرسد ، راهش را از میان جمع به سمت اتاقی که گابر در آن به تنهایی به انجام کارهای سوگواری گلگو میپرداخت ، باز کرد و در همین اثنا (!) گفت : هیچ نگران نباشید. بارتی تو برو دم در واستا تا اگر مورگان اومد برش گردونی! بقیه اتونم با من بیاید تا قدم دوم ماموریتمون رو بر داریم! مهربونی با گابر !!! جوری که هیچ شکی نکنه...


im back... again!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۱ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#78

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
چند لحظه بعد همه مرگخوارها اتاق را در حالي كه قيافه هايشان اين شكلي بود ترك كردند و گابريل را در اتاق تنها گذاشتند تا با سرنوشت شومش روبرو شود!

وقتي همه ي مرگخواران در اتاق به زور جا شدند، لرد اهمي كرد و گفت:

_آخه بوقيا ! چرا گابريل رو تنها گذاشتين ، ممكنه شك كنه اين دختره!

بليز از ميان جمعيت به زور به خودش تكاني داد و گفت:

_نترسين ارباب! گابر از اينا هم بوقي تره....


همان لحظه ؛ افكار گابريل
_يه حسي بهم ميگه كه ممكنه كه به چيزي شك كنم!

()

لرد با متانت هميشگي اش از جاش بلند شد و شروع به قدم زدن پشت صندلي اش زد. از اونجا كه ملت مرگخوار خودشون رو به زور اونجا چپونده بودند، با هر قدم لرد ، از جلو راهش كنار ميرفتن و به جمعيت پشت سر لرد افزوده ميشد.

اما لرد ولدمورت به حركت نوساني مرگخوارهاش توجهي نداشت و دستش رو پشتش گره زده بود و به شدت متفكر ميرسيد:
_هوم! من يه نقشه دارم! بايد اين گابر بوقي جاسوس رو به سزاي عملش برسونيم...اما قبل از هركاري؛ بليز ،تو ! تو شماره ي گلگومات رو بگير بگو كه يه مدت با اون مورگان اينجا پيداشون نشه تا نقشه مون لو نره و ...

بليز حرف اربابش رو قطع كرد و با قيافه ي خيلي ملتمسانه اي رو به لرد گفت:

_ارباب ازتون خواهش ميكنم.خواهش ميكنم. يه ماموريت ديگه بهم بدين...دفعه ي قبل كه شماره ي گلگو رو تونستم بگيرم ، 6 پست پشت سر هم داشتم شماره ميگرفتم...

لرد ولدمورت از حركت ايستاد و در جهت مخالف شروع به حركت كرد. و جماعت مرگخوار هم به صورت پادساعتگرد شروع به تغيير مكان دادند. لرد ادامه داد:

_اي كروشيو تو سرت بخوره!...تو فقط شماره بگير.
خب...قدم بعدي اينه كه بعد از اين كه از اينجا ميريم بيرون ، به طرز كاملا عادي ، با گابر گرم بگيريد كه شك نكنه و....

لرد به ديوار رسيد و دوباره روي پاشنه ي پاش چرخيد و در جهت اولي چرخيد و از اين تغيير جهت ناگهاني چند نفر از ملت مرگخوار زير دست و پاي بقيه له شدند.

_ ...و آخرين قدم سوء استفاده از اين يارو گابره. ما بايد آخرين قدم رو محكم برداريم، محكم تر از بقيه ي قدم ها...

بارتي از جايي مجهول المكان ، ميان جمعيت ، فرياد زد :
_ارباب ميشه اينقدر قدم نزنين...! خفه شديم...خخخخخخخخررررر(افكت خفه شدن)

لرد ولدمورت سرش رو بالا گرفت و ملت مرگخوارش رو ديد ؛

باب روي آنتوني افتاده بود و بارتي زير آنها در حال احتراز بود ...آني موني ديواري رو گرفته بود و سعي ميكرد صاف وايسه .
كفش پاشنه بلند نارسيسا در دهان بليز رفته بود و بلاتريكس هم دامنش رو از زير دست و پاي سوروس بيرون ميكشيد.
پرسي به طرز مشكوكانه اي اصلا مشخص نبود()

لرد: بوقيا! بجنبين بريد بيرون و اولين قدم ها رو برداريد تا بعد تا تو قدم آخر اون و محفل رو به تله بندازيم....يكي يكي پشت سر هم و با نظم بريد تا بهتون شك نكنه.

ملت مرگخوار پشت سرهم از اتاق خارج شدند ، در حالي كه هر كس كمر نفر قبل رو گرفته بود و سعي ميكرد درست پشت سر او خارج شود.

*لرد: مگه قطاره؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۲۲:۵۴:۱۸
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۲۲:۵۴:۵۶

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷
#77

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بارتي تا رفتن گابريل صبر ميكنه.بعد از اينكه مطمئن ميشه گابريل از محل دور شده سريع جلوي ارباب ميپره و ميگه:ارباب،ارباب،ميخواين شپلخش كنين؟بذارين من لهش كنم!
لرد بشنكي زد و بارتي به آن طرف پرتاب شد!لرد:برو اون طرف اينقدر رداي منو نگير.پارچه اش پوسيد از بس كشيديش.
بعد دوباره به روي صندلي مخصوص خودش نشست و گفت:تو به اين كارا كاري نداشته باش.كروشيو!تا تو باشي توي كارها لرد دخالت نكني.حالا برو به بقيه مرگخوارها خبر بده كه تا نيم ساعت ديگه توي سالن پذيرايي جمع بشن.

بارتي كه رابطه اي بين اتاق پذيرايي و شپلخ شدن بارتي پيدا نميكردسرش را خاراند و بعد از تعظيمي كوتاه به سمت در رفت.قبل از آنكه دستگير در را فشار دهد لرد با صداي بلند گفت:به آني موني هم بگو اون پارچه هاي مشكيش رو از توي انبار بياره بيرون.خودش ميدونه بايد چيكار كنه.
بارتي كه كماكان متوجه چيزي نشده بود از در خارج شد تا به سراغ مرگخوارها برود.

چند دقيقه بعد در سالن پذيرايي:
...آني موني بذار من كمكت كنم.سر اون پارچه رو بده من.
اني موني دماغش را بالا گرفت و گفت:نه لازم نكرده.تو فقط توي دست و پايي.برو اون ور.
گابريل با ناراحتي از اني موني دور شد و به بقيه مرگخوارها نگاه كرد كه در حال تدارك مراسم سوگواري گلگومات بودند!

در افكار گابريل:
اينا خبر ندارن بايد براي دو نفر عزاداري كنن.اگه ميدونستن اون بيل ويزلي كه تركيده بيل ويزلي واقعي نبوده...
بارتي كه جعبه اي پر از شمع سياه در دست داشت تنه محكمي به گابريل زد و بعد گفت:چرا وايسادي وسط راه؟بيا كمك كن ديگه!
گابريل با خوشحالي به سمت بارتي رفت و گفت:من امادم.چيكار كنم؟
بارتي بعد از كمي تفكر گفت:هوم؟هيچي.برو اون طرف.كاري براي تو نداريم!
گابريل:

مرگخواران همان طور در حال وصل كردن پارچه هاي مشكي و آگهي هاي تسليت به در و وديوار بودند كه باب در را باز كرد و با صداي بلند گفت:همه بياين اتاق بالا.لرد سياه كارتون داره.
گابريل به همراه بقيه به سمت در رفت ولي باب جلويش را گرفت و گفت:لرد سياه گفت تو همين جا بموني.چون ميدونست خيلي مشتاقي توي آماده كردن مراسم عزاداري گلگومات شركت كني ميتوني كار بقيه رو ادامه بدي.
گابريل:
چند لحظه بعد همه مرگخوارها اتاق را در حالي كه قيافه هايشان اين شكلي بود ترك كردند و گابريل را در اتاق تنها گذاشتند تا با سرنوشت شومش روبرو شود!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#76

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
در اتاق لرد رو پس از سه بار در زدن باز می کنه و به آرامی وارد می شه . نگاهی به بارتی که داره بهش چش غره می ره میندازه و در حالیکه آب دهانش رو قورت می ده به لرد نزدیکتر می شه .
(فكر كنم بااين كپي پست ، نصف پست بارتي رو كپي كردم)

--------

بارتي: /// لرد: /// گابريل:

گابريل بلاخره بر ترس اش غلبه كرد و تونست آب دهانش رو قورت بده . خيلي آروم اومد و جلوي لرد تعظيم كوتاهي كرد:

_ارباب!

_ بله گابر عزيزم؟

بارتي به سرفه افتاد و خم شد و نزديك بود از شدت سرفه نفله بشه. اما نشد تا جواب سوالش رو بفهمه. لرد با خونسردي كامل از جاش بلند شد و از جلوي گابر رد شد و يه ضربه ي ملايم پشت بارتي زد:

_هو تو تو ..هو تو تو...چيزي پريد تو گلوت؟

گابريل كه كلي خيالش راحت شده بود ، گفت:

_ارباب اين برو بچز چرا يه جوري شدن؟

لردي ا يه حالت خيلي دپرس به خودش گرفت :

_اوه ...تو نميدوني؟...ما گلگو رو از دست داديم! داشته از جلو خونه ي محفلي ها هويجوري رد ميشده كه يهو بيل رو ميبينه و ميزنه شپلخ اش ميكنه. محفلي ها هم توطئه ميكنن با همكاري مديرا گلگو رو بلاك ميكنن...آه!

صورت گابريل خيلي كش اومد و يه اه كشيد و گفت:

_اوخــــــي!

همان لحظه در افكار گابريل

_موهاهاهاها! گلگومات زده بيل _يعني مورگان _ رو شپلخ كرده!
پس مورگان نتونسته به اين بوقيا بگه كه من جاسوس بودم!
موهاهاهاها!


يك لحظه بعد افكار لردولدمورت

_موهاهاها! اين بوقي نميدونه كه من ميتونم ذهن جويي كنم!
بوقي باورش شد! موهاهاها! حالا ميتونم نقشه ام رو عملي كنم.



بلاخره لرد به خودش مياد : خب...از اظهار تاسفت ممنونم ! تو برو پايين .تا چند ديقه ديگه يك جلسه ي خيلي فوق محرمانه داريم.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۵:۰۶:۱۷
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۰ ۱۵:۱۷:۳۲

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷
#75

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
لرد نگاهی به ملت مرگخوار که همه کنار او جمع شده بودند انداخت و در حالیکه کفری شده بود گفت : برین دیگه . اینجوری که همه پیش من باشین ضایعه .

ملت به سرعت از اونجا دور شدن و رفتن و فقط یکی دو نفر بودن که مونده بودن که شامل بارتی که داشت موهاشو از پنجره بیرون می ریخت و لرد که داشت به اون نگاه می کرد بود (عجب عبارتی )


... گابریل خوشحال و خندان به در خانه ریدل می رسه و در می زنه ؛ بعد از 10 دیقه نارسیسا مالفوی میاد و در رو باز می کنه و نگاهی خشانت بار بهش می اندازه و می ذاره که بیاد تو .
گابریل همینطور به راهش ادامه می ده و یه سر به آشپزخانه ی ریدل می زنه . آنی مونی هم که از ماجرای خائنیت اون با خبر بوده ، هیچ غذایی بهش نمی ده و گابریل به ناچار به سمت مرلینگاه خانه ریدل می ره و پرسی بهش می گه :
- مرلینگاه خراب شده . باید بری بعدا بیای

... گابریل که کلی تعجب کرده و مونده که چرا اخلاق ملت اینجوری شده به سمت اتاق لرد می ره تا با اون در مورد این مسائل صحبت کنه .


در اتاق لرد رو پس از سه بار در زدن باز می کنه و به آرامی وارد می شه . نگاهی به بارتی که داره بهش چش غره می ره میندازه و در حالیکه آب دهانش رو قورت می ده به لرد نزدیکتر می شه .


آیا لرد گابریل رو بوق می کنه ؟ آیا لرد از شدت خشانتش مو در میاره ؟ آیا لرد موهای گابریل رو می کنه و به جای مو رو کله ی خودش می ذاره ؟ آیا لرد بوقیه ؟ آیا لرد واقعا یه فرد ارزشیه ؟ آیا لرد می تونه بقیه رو هم ارزشی کنه ؟ آیا این پست ارزشیه ؟



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۷
#74

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

مورگان با معجون مركب به محفل نفوذ كرد و متوجه شد گابريل دلاكور جاسوس محفل است و اين موضوع را به لرد سياه خبر داد.
---------------------------------------

مرگخواران با نگراني به لرد نگاه كردند.
لرد حدود سي دقيقه بود كه مستقيما به تابلوي سالازار اسليترين كه روي ديوار بود خيره شده بود. در اين مدت نه پلك زده بود و نه تكان خورده بود.حتي به نظر نميرسيد كه نفس بكشد.

بالاخره بليز به خود جرات داد.
-ارباب جون..ارباب.سنكوپ كردي؟سكته فرمودين؟ارباب...اربااااااااااااب؟


بارتي از ميان جمع راهش را باز كرد و خود را به وسط اتاق رساند.
-خوب عزيزان.همينطور كه ميبينين لرد ديگه در دسترس نيست و ما بايد يه جانشين براش...

باراني از گوجه فرنگي و تخم مرغ از طرف مرگخواران بطرف بارتي باريد.
با وجود هياهوي داخل اتاق لرد سياه همچنان ساكت بود.

صداي بليز همهمه مرگخواران را خاموش كرد.
-هيسسسسسسسس...ببينين.لباش داره ميلرزه.يا خيلي عصبانيه يا ميخواد گريه كنه.

-ابله ارباب هرگز گزيه نميكنه.

باشنيدن صداي لرد مرگخواران نفس راحتي كشيدند و بارتي با خشم مشغول كندن موهايش شد.

لرد سياه بطرف صندلي مخصوصش رفت و روي آن نشست.
-خائنه..گابريل يه خائنه.بعد از اون همه محبت.اون همه كمك و اون همه لطفي كه ارباب در حقش كرد.اون مجازات ميشه.كسي حق نداره عكس العملي نشون بده.وقتي گابريل برگشت همه بايدعادي و خونسرد رفتار كنين.خودم يه راهي براي مجازاتش پيدا ميكنم.

صداي بارتي كه داشت موهاي كنده شده اش را از پنجره به بيرون ميريخت توجه همه را جلب كرد.
-ارباب گابريل داره مياد.خيلي خوشحاله و ظاهرا داره آواز ميخونه.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۷
#73

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
گلگومات : ميکشمــــــــــــــــــــــــــــــــت
مورگان : من بي گناهـــــــــــــــــــــــم

مقر مرگخوارن

بليز كه از ترس و وحشت به شدت عرق كرده ، با انگشتاي خيس اش براي چندمين بار شماره ي گلگو رو گرفت .

_قربان جواب نميده...حتي ديگه منشي اش هم چيزي نميگه.

لرد با عصبانيت از جاش پا شد و دماغ اش رو به دماغ بليز چسبوند و چوبدستش رو گذاشت نوك دماغ بليز.

_بايد گندي رو كه زدي ، درستش كني . وگرنه جات تو قبرسه!

_قبرس؟ نه... بله ارباب.

موني از جيبش يه مشت كشمش نخود بيرون اورد و همونطور كه بالا ميزد ، رو به بليز گفت: هممممم خب ايرانسل شو بگير.

بليز كه همچنان ميلرزيد ، با حواس پرتي دستش رو تكون داد : تو هم يه چيز ميگي ها ! گلگو از كي ايرانسل داره من خبر ندارم؟

_ از وقتي ايرانسل اومده! مگه خبر نداري؟

_ ايرا... اوه 0936 ...آره!

بلزي روي گوشي اي كه دستش بود پريد و اسم گلگو رو سرچ كرد ، شماره شو گرفت:

_بردار ديگه...

بوق بوق...بوووووووووووووق ...بووووووووق .اهم! اگه يك ساحره هستيد و اين شماره رو از خودم گرفتيد عدد 1 رو فشار بديد.

بليز:

بعد از يك دقيقه

بليز:


بعد از دو دقيقه

بليز به اين نتيجه رسيد كه ظاهرا گزينه ي ديگه اي وجود نداره. و عدد 1 رو فشار داد.



_گلگو سلام ميكنه! چه ساحره ي با شخصيتي!

_ساحره و كوفت ! چرا گوشيتو جواب نميدي؟

_بليز هست؟ وقت ماموريت ...گوشي خاموش ...وگرنه لردي جريمه !

_ببين چي ميگم: به محفل حمله نكن...مورگان به شكل بيل هست اونجا... خطرناكه!

_اگه مورگان به بيل هست...آيا بيل به مورگان است؟

بليز شترق زد رو پيشوني اش و گوشي رو به دست لرد داد: ارباب من ديگه نميتونم حضور اين موجود رو تو مرگخوار ها تحمل كنم.

_بليز...بليز... من هستم ! مورگان ...دوباره به شكل خودم در اومدم.

_ ا؟ آفرين! گلگو پيش تو چي كار ميكنه؟ زد محفل رو نابود كرد؟

_ارباب ! گابر من رو نجات داد. گابر جاسوس محفله...

صحنه اسلوموشن شد و گوشي از دست لرد تلپي افتاد رو زمين. ملت مرگخوار هركدوم از چپ و راست دهنشون تو حالت اسلوموشن كش ميومد و چيز نامفهومي رو فرياد ميزدند. صداي مورگان در گوش اش اكو ميكرد.چشمان لردسياه هرلحظه تنگ تر و قرمز تر ميشد. چشمانش را بست و نفسي كشيد .ظاهرا تصميمي گرفته بود.


اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۳۴ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۷
#72

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
مورگان که هیچ متوجه کارهایش نبود ، با خشم و نفرت به گابریل حمله ور شد.
_ پس فطرت نامرد ، میکشمت...

مالی با عجله به سمت مورگان حرکت کرد و او را از روی گابریل بلند کرد.
_ بیل چته!؟ داری چی کار میکنی.

مورگان که به شدت عرق میریخت ، خود را از دستان مالی آزاد کرد و دوباره به سمت گابریل حمله ور شد. در همان حال گابریل که تازه به خود آمده بود با شیرجه ژانگولرانه و خفنزی ، به طرزی بس ماهرانه و زیرکانه خود را از سر راه مورگان کنار کشید . و مورگان با سر بر روی زمین سنگی فرود آمد.
_ آآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خ خ خ
_ بیل حالت خوبه!؟
_بزار برم بکشمش ، خفش کنم ، چشماشو در بیارم... ولم کن بوقی!
_ تو داری با کی حرف میزنی بیل!؟

مورگان که تا حدی با ضربه ای که به سرش وارد آمده بود متوجه کار احمقانه اش شده بود ، از روی زمین بلند شد.
_ هان!؟ چیزه... میخواستم بگم که ... گابریل خیلی خیلی خوش اومدی.

گابریل با شک و تردید به مورگان نگاه کرد.
_ تو الان داشتی منو میکشتی.
_ من!؟ نه باب این یه طرز خوشامد گویی بود!
_ چقدر خوشامد گویی تو به مرگخوارا شباهت داره. اونجا هم یه مرگخوار خل و چل مثل تو بود . اسمش هم مورگان بود!

مورگان با تمام توانش خود را کنترل کرد تا به گابریل حمله ور نشود.
در همان حال دامبلدور که لبخند متوازعانه ای برلب داشت به گابریل نزدیک شد.
_ باعث افتخارِِ ِ که اینجایی گابر. خوب بگو چه خبر؟
_ هیچی ، مرگخوارا با مشکلات عدیده ای دست و پنجه در میکنن.بزار یکمی استراحت کنم تا بهت بگم. هی تو !
و با دستش به مورگان اشاره ای کرد.
_ میخوای کاری که کردی رو از دلم در بیاری؟
مورگان :
گابریل : خوب پس حالا که میخوای من ببخشمت ، برو و این چیزایی که بهت میگم رو برام بخر.

مورگان با خوشحالی به سمت گابریل حمله ور شد.
_ قربونت برم ، فدات بشم !
و گابریل را در آغوش کشید. گابریل با صدایی بسیار آهسته طوری که دیگران متوجه نشوند در گوش مورگان زمزمه کرد : ببین مورگان ، این آخرین کاری بود که واسه مرگخوارین کردم. این هم واسه نون و نمکی بود که با هم خورده بودیم. بازم اینجا ببینمت لوت میدم! حالا هم سریع خفه میشی بیرون!

مورگان با تعجب از گابریل جدا شد وبه او زل زد.
_ خفه میشم بیرون!؟
_ یعنی همون گم میشی بیرون
مورگان : گابریـــــــــــــــــل
گابریل : زهره مـــــــــــــــــــــــار ! خوب برو دیگه...

مورگان نگاهی سرشار از خشم ، نفرت ، تشکر و علاقه { ! } به گابریل انداخت و رو به مالی کرد و گفت : خوب مامان من میرم و برمیگردم!
مالی : باشه برو ...
و سپس به گابریل نگاه کرد و ادامه داد : خوب گابر جان تعریف کن ببنم .

و مورگان با خوشحالی پا به دنیای بیرون از محفل گذاشت.
_ اووووووووه زندگی چه زیباست.... وووویـــــــــــــــی نه این دیگه اینجا چی کار میکنه!؟
مورگان با ترس ولرز به گلگومات که از انتهای خیابان با سرعت به سمت مورگان میدوید ، خیره شده بود.
گلگومات : میکشمــــــــــــــــــــــــــــــــت
مورگان : من بی گناهـــــــــــــــــــــــم


im back... again!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.