هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۵۰ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
ادامۀ سوژۀ تاپیک سازمان کنترل بر روی اصلاح نژادی

خلاصه (توسط هوکی نوشته شده)

هوكي به خاطر اينكه نژادش به جن هاي خونگي بر ميگرده مورد تمسخر همه مخالفانش قرار گرفته اون براي مبارزه با اين مسئله سازمان بزرگي رو با بودجه هنگفت احداث ميكنه و نام اون رو سازمان كنترل بر روي اصلاح نژادي ميگذاره ، هوكي از بهترين متخصصان ماگل دعوت ميكنه تا براي اصلاحات ژنتيكي اون رو مورد عمل جراحي قرار بدن.

عمل جراحي انجام ميشه ، اما نتيجه حاصله وحشتناكه ، هوكي تبديل به موجود زشت قيافه با زگيل هاي زشت بر روي صورتش ميشه و از همه اينها بد تر قدرت جادويي خودش رو از دست ميده.

بعد از تحقيقات فراوان متوجه اين مسئله ميشند كه تنها راه درمان هوكي و برگشت نيروي جادوييش استفاده از خواص خون اژدهاست و تنها كسي كه به اين خواص آگاهي كامل داره ، البوس دامبلدوره.

هوكي براي دامبلدور دعوت نامه ميفرسته كه به وزارت بياد ، اما دامبلدور كه از سياست هاي كثيف وزارت آگاهه مخالفت خودش رو اعلام ميكنه و مصاحبه ي كوبنده اي بر ضد هوكي در راديو پاتر بان انجام ميده.

اكنون محفل چاره اي ديگه براي وزارت نذاشته جز جنگ

*****************

صحرایی بزرگ در مرکز آفریقا... در دو سوی صحرا نیروهای دو گروه مخالف صف کشیده اند و با نگاهی خشانت بار به یکدیگر می نگرند. اسب ها سم بر زمین می کوبند و از منخرین خود صداهای ناهنجار خارج می نمایند. دو رئیس مخالف از صفوف دشمنان خارج می شوند و چشم در چشم هم می دوزند. خشم و نفرت از چشمان یکی در چشمان دیگری منعکس می شود و ناگهان...

تــــــــــــــــــــــــــــق... جیرینگ... گرووووووووووووووووومپ

ابزار جنگی از سر و کول دو رقیب به زمین می افتد. یکدیگر را در آغوش می گیرند:
- برادر... چطور بعد این همه سال پیدات کردم؟

- عههههههههه... خیلی دلم واست تنگولیده بود... عههههههه...

آلبوس دامبلدور که در مقابل دستگاه ماگلی نشسته، با کنترل آن را خاموش می کند و درحالیکه به شدت احساساتی شده، رو به مالی ویزلی که دماغش از شدت گریه سرخ شده و جیمزی و تدی که از فیلم به حالت درآمده اند و تخمه می شکنند می کند:
- من همیشه می میرم واسه اینجور جنگا. خوب دیگه بچه ها! کم کم آماده شین می خوایم بریم جنگ.

مالی همچنان در حال اشک ریختن و دماغ بالا کشیدن:
- من دوس دارم جنگ ما هم توی همون صحرا باشه.

دامبلدور:
- نه دیگه! نشد! اونجا بریم احساساتی میشیم نمی تونیم خوب بجنگیم.

مالی ویزلی:
- نمیشه؟

دامبلدور:
- اهم... چیزه... یعنی...

در همین زمان، جغدی نقره ای از شیشه های پنجره رد می شود م نامه ای را روی سر دامبلدور می کوبد و در هوا محو می شود.

[تبلیغات: با خرید یک بسته کوچک از پودر استخوان اموات قبرستان ریدل ها، علاوه بر از بین بردن اثرات طلسم محفوظ کنندۀ دامبلدور، به پاترونوس خود قدرت حمل اجسام را بدهید... به خانۀ ریدل بیایید... مرگخواران تخفیف ویژۀ صد در صدی دریافت خواهند کرد]

دامبلدور نامۀ هوکی را باز می کند:

از وزیر بوقی به دامبل دروغی

1- چون به من خون اژدها ندادی دامبل بودنت رفت رو هوا. (حالا اگه دوباره برگشت رو زمین هنوز ممدای خبرگزاری بهم خبر ندادن!)

2- من محفل تعیین می کنم. من تو دهن این معفل می زنم و اینا!

3- چون بلیز همین الان به من گفت که تاریخ مصرف این شعارا گذشته، من مورد شمارۀ 2 رو حذف می کنم. نخونیش ها!

4- من تو و جوجه موجه هاتو به جنگ دعوت می کنم.

5- زمان: همین فردا. مکان: همون صحرای بزرگ توی مرکز آفریقا که همین الان فیلمش تموم شد.

6- جابزنی خیلی ****** هستی. تازه خیلی هم ****** میشی. بعدشم دیگه خیلی خیلی ******* می کنی!

همین دیگه. منتظر چی هستی؟


دامبلدور آهی می کشد و رو به مالی ویزلی می کند:
- خوب دیگه مالی جون. چون تو خیلی برای محفل زحمت می کشی و پخت و پز و رفت و روب به عهدۀ توئه و ما خیلی مدیونتیم... قبول می کنم که جنگ توی همون صحرایی باشه که تو می خوای.

مالی ویزلی با خوشحالی به هوا می پرد و جیغ می کشد:
- وااااااااااااااااای آلبوس... تو چقدر مهربونی.

تدی و جیمزی:
-

وزارت سحر و جادو


هوکی در برابر ارتش میلیونی وزارت سحر و جادو قدم می زند و هرلحظه به آن ها نگاهی تاسف بار می اندازد:
- فقط سه نفر؟ بلیز و بلاتریکس و نارسیسایی که خودشم معلوم نیست چه جوری تغییر شکل داده به مورگانا؟ آخه این همه آدمو چه جوری با خودم ببرم جنگ؟ کو اون لشکر میلیونی که ارتشبد کارکاروف داشت. یه عالمه مرگخوار داشت؟

بلیز پاشنه هایش را به هم می کوبد و خبردار می ایستد:
- تمامشون به وسیلۀ نیروهای اتحاد خاکستری تار و مار شدند قربان!

هوکی آهی می کشد و به مورگانا که سرش را در کتابی فرو کرده و بلاتریکس که عکس روودولف را در هوا ترسیم کرده و مدام آن را کروشیو می کند نگاهی می اندازد:
- تا فردا باید یه ارتش درست و درمون ایجاد کنیم و ببریم توی اون صحرا. وگرنه بدجوری ضایع میشیم.

در همین هنگام دوباره زگیل هایی در صورت بلیز و هوکی شروع به بزرگ شدن می کنند و مورگانا و بلاتریکس جیغ کشان از اتاق خارج می شوند تا زگیل ها روی آنها نترکند.

بلیز و هوکی که تنها مانده اند به یکدیگر نگاهی می اندازند. هوکی آهی می کشد:
- گمونم برای اینکه همینایی که داریم رو هم از دست ندیم، ناچاریم از کلاهخود استفاده کنیم.

- منم همین فکرو می کنم قربان.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۵ ۱۲:۵۳:۳۶


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۴۲ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
زنده باد محفل ققنوس


در همان حین بارتی بسته سبز رنگ کوچکی را پیدا کرد که به نظر میرسید مایع غلیظی در آن غوطه ور باشد و بعد با حالت زننده و هیجانی به خود پیچید و دیوانه وار خندید .

- چه مرگته تو بارتی ؟ مثل ِ اینکه فراموش کردی لرد ازمون چی خواسته ها !

بارتی بدون توجه به بلیز بسته را پاره کرد و به ماده ی غلیظی که بوی گیاه مخلوط شده از آن بلند میشد را نگاه کرد و با لحن تمسخر آمیزی گفت : هه هه ! مثل ِ اینکه تجهیزات ِ کلاس های خصوصی یا به قول ِ خودش دوستی کردنش تا توی محفل هم رسیده ! باورتون میشه ؟ این ماده تاخیر ان...

و با صدای جیغ حیرت انگیز ایوان صحبتش را قطع کرد و همه به سوی او بر گشتند ! ایوان که تکه پلاستیک زرد را در دست گرفته بود ، لبخند زننده ای رو لب داشت و به آرامی شروع به تکان دادن آن کرد و با لحن ِ شیطنت آمیزی پرسید : اگه گفتید این چیه بچه ها ؟! :ygin:


دره گودریک

گراهام : خب ، پس چرا خبری نشد ؟!

فلیت ویک : من که بهتون گفتم متوجه شدم که مرگخوار ها قرار بوده به خانه شماره دوازده حمله کنند ! به شما هم گفتم !

گراهام : خیله خب ، خیله خب ! افراد ! همه بصورت آماده باش باشید و همه وسایلتون رو جمع کنید ، تا دقایقی دیگه به مقر ِ محفل ققنوس حرکت میکنیم !


خانه شماره دوازده

بلاتریکس با بی میلی ، پلاستیک نسبتا بزرگی را مقابل بلیز گرفت و پرسید : به نظرت این چیه زابینی ؟!

بلیز :

در همان هنگام لرد سیاه که با کمک ِ جاسوس های نامحسوسش در اعضای محفل پی به این برده بود که بزودی عازم ِ خانه شماره دوازده هستند ، نارسیسا را فرا خواند و با بی توجهی با انگشت سبابه دست ِ راستش نشانِ شوم ِ ساعد وی را لمس کرد !

بلافاصله همه مرگخوارهای حاضر در خانه شماره دوازده به وسیله گرمای زننده ای که در ناحیه ساعد دستشان پخش شده بود دریافتند که لرد سیاه آن ها را فرا خوانده . از این رو همگی به سمت ِ بلیز حرکت کردند و برای آخرین بار به وسایل ِ بیناموسی ِ جلسات خصوصی دامبلدور که حالا به اندازه تپه ای در اتاق ِ دامبلدور جا خوش کرده بود نگاهی انداختند و در همان حال که لبخند سردی روی لب های بی حالتشان نقش بسته بودند ، دست یکدیگر را فشردند و در عرض ِ لحظات ِ کوتاهی به خانه ریدل ها منتقل شدند !

تنها چند ثانیه از رفتن ِ مرگخواران گذشته بود که اعضای محفل به سر دستگی گراهام به خانه شماره دوازده رسیدند .

گراهام : فلیت ویک گفتی که مرگخواران در حال ِ تفتیش ِ اینجا هستند نه ؟! کوشن پس ؟! به خاطره همین دروغی که به ما گفتی من تو رو به مدت ِ یک هفته تبعید میکنم به نقطه ای نا معلوم! احتمالا الان مرگخواران توی دره ، آماده هستن و دارن به ریش ِ ما میخ...

- جــیــــــــــــــــغ !

ملت :

همه بدون توجه به یکدیگر به سمت جایی که صدای فریاد جیمز از آنجا برخاسته بود دویدند ؛ تنها چیزی که بیش از سایر وسایل حجیم در اتاق دامبلدور خودنمایی میکرد ، کپه ای از وسایل و تجهیزات جلسات بیناموسی و خصوصی دامبلدور بود !

پرسی :

ریموس :

آلبوس سوروس :

گراهام : پناه به گره های موجود در ریش ِ مرلین کبیر ! اینا دیگه چین ؟!

پرسی که با علاقه خاصی وسایل را بر انداز میکرد ، پوزخندی زد و گفت : نگید که نمیدونید اینا چین ! دیگه این جیمز ِ فنچ فهمید !


خانه ریدل ها

لرد سیاه : ای احمق ها ! هدف ِ ما چی بود و شما چطور فرصت ِ بدست اومده رو ناکام گذاشتید

بارتی که نیشخندی بر روی لبهایش نمایان بود ، کمی جلوتر آمد و گفت : ولی ارباب شما نمیدونید که چیا دیدیم ما اونجا

لرد سیاه که چوبدستی اش را از این دست به آن دست می انداخت ، با لحن ِ سرد و خشکی گفت : ای احمق ! ای احمق ها ! ما قرار نبوده که اونجا وسایل ِ س... اهم ، بیناموسیه دامبلدور رو پیدا کنیم ! به جان ِ همین نجینی ، اگر تا امشب اون چیز هایی که میخوام رو از خونه دوازده محفل پیدا نکنید ، با تک تک اون وسایل ِ دامبلدور یه بلایی سرتون میارم که تا عمر دارید پاهاتون بصورت 180 درجه باز باشه


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۷

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
زنده باد محفل ققنوس!

رادیوی جیبی گابر به صدا در آمد:
ساعت پنج و بیست و پنج دقیقه بامداد است!صدا ما را می شنوید ازدره گودریک ، روز خوبی را برای شما آرزو می کنم.

گراهام :خب گابر، رادیو رو بیار زود بدش به من، دیگه از این چیزا نبینم دستت!... از جلو نظام!...خبر دار!...به چپ چپ!...به راست راست!

گابریل با ناراحتی به انتهای صف رفت.همه محفلی ها در صف های منظمی نظام جمع گرفته بودند و در حال انجام حرکات فوق ژانگولی بودند.

آنیتا سرشو کمی به جلو خم کرد و خیلی آروم تو گوش فیلت زمزمه کرد:

-من می ترسم مرگخوارا بریزن خونه گریمولد همه چی رو داغون کنند...تازه اگه ببینن ما نیستیم با هاشون جنگ کنیم آبرومون میره...نمی خوام روح بابام درعذاب باشه.

فیلت یواشکی جا شو با آنیت عوض کرد. در حالی که پاشنه پاشو بلند کرده بود گفت:

-من که نمی دونم، این بوقی که میگه تو گودریک قراره جنگ کنیم! ناراحت نباش، بذار الان میرم ازش می پرسم.

فیلت با شجاعت از صف خارج میشه و به سمت گراهام که کاملا جو فرماده بودن گرفته بود، میره.

گراهام با دیدن فیلت با انگشت به طرف فیلت اشاره کرد و با فریاد گفت:

-هی! مگه نگفتم صف وایستین، برو تو صفت تا با دستای خودم شهیدت نکردم!

فیلت: نه قربان، چنین نفرمایید!...من کار مهمی با شما دارم.خواهش می کنم چند لحظه از وقتتونو به من بدید تا حرفمو بگم.

گراهام دستی به ریش های کوتاه و نا منظمش کشید و نا گهان گفت:

- همگی آزاد باش!...می بینید من چه قدر بخشنده هستم،هاهاهاااااا...

فیلت با غرور جلوی گراهام ایستاده بود و پنهانی به محفلی ها چشمک می زد.

فیلت رو به آنیتا:

گراهام با خشانت گفت:

-بگو ببینم چه مرگته؟

فیلت گلویش را صاف کرد و گفت:

-ما قبل از رئیس شدن شما یه نامه تهدید آمیز از مرگخوارا به دستمون رسید که نوشته شده بود قراره امروز به خونه گریمولد حمله کنند...حالا ما اینجا باید جنگ کنیم یا اونجا؟ یا هر دوتاش؟!

گراهام : یعنی چی ؟ دیروز به من نامه اومد که قراره گودریک جنگ بشه. حالا تو میگی به شما هم نامه اومده؟!
...

خانه 12گریمولد

همه جای خانه شلوغ و در هم ریخته بود. چندین مرگ خوار در حال تفتیش اتاقها بودند و از گشتن گوشه به گوشه خانه ی محفلی ها لذت می بردند.

پیتردر حالی که زیر تخت دامبلدور را برسی می کرد لنگه جورابی را پیدا کرد وگفت:

-ههههههه! اینو نگاه کن! جوراب زنونه است... یعنی دامبل زن داره خبر نداریم؟!(عجب توهماتی!!!)

بیلز با عصبانیت رو به پیتر گفت:

-مسخره بازی بسه!کارتو بکن...الان محفلی ها دارند تو گودریک واسه جنگ با ما آماده میشن وقت نداریم باید تا می تونیم از کار محفلی ها سر در بیاریم.
...


ویرایش شده توسط هرمیون گرنجر در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۲۴ ۱۹:۰۲:۰۶

هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۳:۰۵ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
اما متاسفانه افكار مشترك محفل بوق به حساب مي اومد و گراهام ، اين طور كه پيدا بود، حالا حالا ها به محفلي ها زور مي گفت.

بعد از رفتن گراهام ملت هنوز در حالت بودند و شوكه شده بودند. پس از گذشتن پاسي از شب ملت از اون حالت بيرون امدند و به گفتگو نشسته بودند:

گابر: گراوپ من كجاس؟اين كيه اومده به جاي اون

جيمز سيريوس:اين آقاهه كيه مامان بزرگ ؟چرا ريشاش بلند نيس؟چرا دستاش درازه؟چرا ناخوناش بلنده؟چرا موهاش كوتاه نيست؟چرا كاپشنش كرمه؟چرا دكم شو نبسته؟

مالي:

و...
بقيه هم گوشه اي نشسته بودند و زانوي غم بغل گرفته بودند.ناگهان فردي خوش اندام كه گويي پروفسور فليت ويك بود گفت:
- بچه ها فردا پنج صبح بايد بريم بجنگيما، بياين بريم بخوابيم.

با شنيده شدن اين كلام توسط بقيه صداي گريه ها بالا گرفت و هيچ كس حرفي براي گفتن نداشت جز گابر:
- آخه اين مرد______________________(به دلايل غير مرليني سانسور شد )

ساعت محفل عدد هشت و پنجاه و پنج دقيقه ر و نشون مي داد و در همين لحظه بود كه گراهام وارد شد و گفت:
- برادران و خواهران گرامي تا پنج دقيقه ديگر خاموشي زده خواهد شد، لطفا تا ساعت نه احد الناسي رو اينجا نبينم.

ملت:

بالاخره همه به زور رفتند و خوابيدند.

ساعت پنج صبح


- پاشين....بيدار شين...پاشو تن لشتو وردار از اينجا

اين كلمات توسط گراهام گفتيده مي شدند و همه اهالي محفل رو از خواب ناز بيدار مي كرد. هر كس درتوانش به او دشانمي(جمع دشنام ساخته شه توسط فر هنگستان زبان جادو) را مي داد.

پس از كسري از ساعت كه همه موفق شدند جيمز رو از خواب بيدار كنند به دستور گراهام به صف شدند، و رييس محفل آنها را بررسي مي كرد.

بلاخره بررسي تمام شد و همه به دستور گراهام به سمت گودريك هالو آپارات كردند.

در گودريك هالو...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۳:۳۷:۰۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
خلاصه سوژه :
( ادامه خلاصه پست 137! تازه واردین سوژه ابتدا خلاصه پست 137 رو مطالعه کرده و سپس این خلاصه رو مطالعه کنند! )
آنیتا به خونه گریمولد میاد تا جانشین رو معرفی بکنه و اون کسی نیست جز یار و یاور همیشگی آلبوس دامبلدور فقید ، گراوپ!!!
با رئیس شدن محفل ، اعضای محفل به هم ریخته و ناجور میشه ... جملگی از ریاست گراوپ ناراضی و ناخشنود هستند و سعی در نابودی او می کنند ( مانند سم دادن و ... ) که هیچ کدام به نتیجه نمی رسد تا اینکه گراوپ به سرعت به پیش روح محفل میره و روح اون رو به شدت طرد میکنه .
از طرفی مرگ خواران با سوءاستفاده از این موقعیت بهم ریخته محفل ، سعی در حمله به محفل را دارند در نتیجه آنیتا دست به کار میشه تا جانشین دوم محفل رو انتخاب کنه ( طبق وصیت دامبلدور ) و او کسی نیست جز گراهام پریچارد!
( برای اطلاعات بیشتر همین پست را مطالعه کنید! )

-------------------------------------------------

همان شب!
ملت محفلی دور میز مشستن و منتظرن تا رئیس جدید محفل (!!) بیاد و به جمع اونها بپیونده.
گابر : من گراوپمو میخوام!
تد که به وضوح ناراحت بود خطاب به گابریل گفت :
_ ناراحت نباش گابر! الان همه مشتاق برگشت گراوپ هستن!
ملت :

گابر میخواد هق هق رو شروع کنه که در همین موقع ، در اتاق کنفرانس محفل باز میشه و مردی ریز نقش در آستانه در دیده میشه.
ریشش به طرز نامنظم و پریشانی بر صورتش بد منظره ای را ایجاد کرده بود.چشمان ریز و کوچکش در تناقص با صورت مستطیل شکلش بود و موهای صاف و اندکی کج بر روی پیشانی اش به شدت توجه ها را به خود جلب می کرد.
ترجیحاً از پوشش صرف نظر نموده فقط این را گفته که کاپشن شیری رنگش را که بر روی ردایش پوشیده بود ، به طرز خوفی با هیبت صورتش همــــگون بود!! ( )

فلیت ویک زیر لب خطاب به استر با لحنی بدگمان گفت : این یارو کی بوده من نمی شناختمش؟
استرس : میگن در رکاب دامبل خدا بیامرز شیپور چی بوده!

گراهام ، خرامان خرامان به طرف صندلی ای که در ابتدای میز قرار داشت رفت و بر روی آن نشست.
_ اعوذ به الولدی رجیم ، بسم المرلین بوقی رحیم! خب به لطف مرلین ، بعد از مرگ آن ریشوی عظیم ، آن پیر دانا ، من نیز به عنوان وارث بعدی محفل ، ( بعد از گراوپ معظم له! ) آمادگی خود را برای پیشبرد سیاست های محفل ادامه میدم!

در همین موقع دست جیمز به عنوان سوال بالا میره!
_ ببخشید ! اولین برنامه محفل چی هست؟

گراهام : بوقیدن به خزانه محفل و بخشیدن به خزانه فلسطین! نه یعنی چیزه ... آماده باشید تا روحیه خود را برای جنگ با مرگ خوار ها نبازید!
و بعد از یک نگاه کلی که به محفلی ها انداخت ، رشته ی کلامش را پی گرفت.
_ و اما بهتره تا چندی از قوانین تازه تصویب شده محفل را به عرض شما برسانم! 1. راس ساعت نه شب خاموشی می باشد! 2.از نه و نیم شب به بعد ، حکومت نظامی! 3. هرگونه تظاهرات با آواداکادورا رو به رو خواهد بود! 4. رای دیگر محفلی ها بوق به حساب می آید! و تمام!

ملت :

گراهام با متانت هر چه تمام تر از جای خود بلند میشه .
_ و در ضمن! یادتون باشه امشب رو استراحت می کنید ، فردا از ساعت پنج صبح بیداری هست. باید به دره گودریک بریم... قرار اونجا جنگ به وقوع بیفته.

سپس با گام هایی بلند از اتاق خارج میشه و محفلی ها رو با افکار مشترکشون که " باید به زودی این رئیس هم بوق بشه بره پی کارش" تنها میزاره!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۲:۳۲:۰۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۱ ۲۲:۵۷:۱۴


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۸۷

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
در میان آه و ناله ملت محفلی درمانده ، دوباره صدای روح محفل شنیده شد.
_ و شما بوقی ها! تا وقتی که این غول بیابونی رو خلع نکردین از پشتیبانی روح محفل خبری نخواهد بود! این خط ، اینم نشون ، اینم بوق زر نشون!

استر : این روحه راست میگه ها!
پیوز : بوقی من خودم همه روحا رو میشناسم ، همشون سر و ته یک کرباسن!

گابر با لحن متفکری خطاب به جماعت محفلی : هممم! روح راست نمی گه! من دوست دارم گراوپ رو!
گراوپ رو به گابر : من دوست داشت تو رو هم گابر جون! من هست یک شوالیه سوار بر اسب سفید! یک شمشیر درخشان !
ملت :

فلیت ویک در حالیکه عرض تالار رو میپیمود زیر لب گفت : اینجوری نمیشه!اینجوری نمیشه! یا گراوپ میره کنار یا میمونه و محفل نابود میشــ...
زرررررررت!
جمله فلیت ویک با صدای برخورد جغدی به پنجره قطع شد.
جیمز میره و نامه رو از پای جغد باز میکنه ، سپس لش رو به بیرونپنجره پرتاب میکنه.

فلیت به سرعت به طرف جیمز رفت و نامه رو ازش گرفت و بلند بلند شروع به خوندن نامه کرد.

شنیدم دامبلتون مرده بوقیا!
اینجا مرگ خوارا ، به خاطر این روز بزرگ بشکه بشکه آبجو میریزن تو شکمشون!
دیگه اون ابهت قبلی رو ندارین! عَلَم دارتون هم شده یک خرسمبک(!!) نفهم!
با توجه به این عید فرخنده ، منتظر حمله مرگ خوار ها ، فردا به خانه شماره 12 گریمولد باشید!

با آرزوی سیاه ترین لحظه های عمرتون! دارک لرد!


ملت :
آنیت که به وضوح تحت تاثیر نامه قرار گرفته بود با صدایی هیجان زده شروع به نطق گفتن کرد.
_ خب خب خب! دیدید چی شد؟ ولدمورت داره سوء استفاده میکنه از این موقعیت و من باید بگم که وصیت نامه پدرم ، بند دومی هم داشت برای همچین لحظاتی!

ملت آشفته به نظر میرسیدن!

آنیت ادامه داد :
_ و دامبلدور ، این پدر رئوف ، این مرد خوش قلب و مهربان و این سرپرست با فکر و عاقل برای چنین لحظاتی جانشینی دیگر برای محفل انتخاب نموده و او کسی نیست ، جز گراهام پریچارد!!!

ملت محفلی : تصویر کوچک شده


-----------------------
سوژه رو بیشتر به جنگ فردای محفلی ها با مرگ خوارا همراه با سرپرست جدیدشون معطوف کنید!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۲:۵۷ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
گرومپ.. گرومپ..

خانه و هرچه كه در آن جاي داشت با اين ضربات سهمگين پاي اين غول غارنشين به آسمان مي رفت و سپس به زمين ميام ..هي به آسمان مي رفت و دوباره به زمين ميامد و ...

چرووومپز..(اين يكي جديد بودا )

يك در به هيچ وجه مانعي سر راه اين غول بي شاخ و دم نبود! اما كاش يه ذره مي فهميد كه بايد اول در رو باز كنه! در و چهارچوبش به اضافه ي ديگر ملحقات به گوشه اي پرت مي شه و گراوپ پا به اتاق دومبولي مي ذاره.

قدم..نه گام اول..گام دوم...(فارسي رو بايد پاس بداريم خلاصه!)

منادي(!): نههههههههههه!

صداي منادي گراوپ را از پيش روي باز مي دارد و اينا؛ پاي سنگ مانند گراوپ در ميون زمين و هوا معلق مي مونه و توجه گراپ به زير پاش جلب مي شه..

- عهه؟!!.. اين سنگ پيكره چي بود زير پاي گراوپ؟!

تكه ي سنگي با دست گراوپ از زمين بلند ميشه و ..
- عرررررررررر!....عرررر! (صداي نعره ي غول!)

ملت كه به اتاق هجوم آوردن سعي دارن از لاي پاي گراوپ داخل اتاق رو نگاه كنن اما باسن گراوپ بود گنده!

- چي شده گراوپ؟ روح دومبولو ديدي؟
- ببينم روح دومبول هم خطرناكه؟
- گراوپ اين تخته سنگو بكش كنار ببينيم چه خبره باب!

گراوپ برمي گرده به سمت ملت و فليت سنگ شده رو بهشون نشون مي ده..

- كدومتون بيگلي بيگلي منو كشت؟.. گراوپ همين يه دونه بيگلي بيگلي رو بيشتر نداشت! گراوپ رفت بيگلي بيگلي رو داد به روح محفل تا درستش كرد بعد گنجو گرفت و اومد به شما هم نداد..

ملت: كو كو گنج؟!

غول گنده بك بدون توجه به ملت كه دريايي از تف درست كرده بودن به طرف آينه مي ره و شروومپت!!

در محضر روح محفل!
- شو هاهاهاهاها.. غول كوچولو اومدي؟!
- نه رفتم پس!؟.. اينم سواله ..نچ نچ خاك بر سر تو..تو چه جور روح محفلي بود؟!
روح ناديدني محفل چندبار سرشو مي كوبونه به در و ديوار اما خب كسي نمي بينه. بعد برمي گرده رو به گراوپ و ميگه

- خب غول كوچولو چندتا آرزو بكن تا برآوردش كنم و قدرتمو ببيني؟
- بي ناموس.. گراوپ كارهاي خلاف شرع نكرد
-

براي بار دوم روح محفل سرشو مي كوبونه به در و ديوار!
- خب يه درخواست كن!
- بيگلي بيگلي رو به من برگردون!
- يه درخواست بزرگتر اين خيلي كوچيكه!
- گابر رو به گراوپ داد!
- در خواست بزرگ
- هاگريد خوب بود؟
-
.
.
- يه درخواست كن در مورد سياه ها اصلا..
- لرد رو سوسك كن!
- نچ خيلي ژانگولره!
- بوليز؟
-نچ
.
.
- بارتي..
- اون كه سوسك هست..

اتاق دومبول
استر در حال طرح نقشه اي تا بتونه وارد اون اتاق بشه اما ناگهان تورومپي گراوپ به علاوه ي فليت از آينه به بيرون پرت مي شن و صداي روح محفل به گوش مي رسه!
- اه كه من زور الكي مي زنم اين شتر آدم شه برو بيرون غول بيابوني!
ملت:

9 از 10!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۶ ۱۸:۴۹:۴۹

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۸۷

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
استر همچنان که لبخند شیطانی اش بر لبانش نقش بسته بود ، با قهقه ای شیطانی ، یک عدد شیشه کوچک و حاوی ماده ای سبز رنگ از داخل ردایش بیرون میاره و برای برگ دار(!!) پرتاب میکنه!

برگ دار که ترسیده شیشه رو سریع در داخل ردایش میزاره و میره پیش گراوپ!
گراوپ روی صندلی لم داده و داره به عشوه های دو عدد متصدی ( منظور این جمله رو هرکسی نمی تونه بفهمه!! ) نگاه میکنه و میخنده.
_ ها ها ها! گراوپ دوست داشت رقص خوب! گراوپ شد جانشین آلبوس ، برگزار کرد رقص خای شبانه !
بعد با خشانت به برگ دار نگاه میکنه و داد میزنه.
_ آی بوقی!بوق بوقی! من خواست شربت ! داد شربت به من! ترجیحاً بود شیرموز.

برگ دار سریع به آشپزخونه میره و شروع به درست کردن شیرموز میکنه و زیر لب محتوا رو برای خودش یادآوری میکنه.
_ یک عدد موز ، یک عدد شیر مخصوص آلبوس دامبلدور خدا بیامرز و چندین پیاله شکر و ...
شیشه حاوی سم رو داخل شیرموز میریزه و با لحن مرموزی زیر لب میگه:
_یک چند سی سی سم!
سپس شیرموز آماده رو بر میداره و به طرف اتاقی که گراوپ در اون جلوس کرده راه میفته.

کمی بعد!
گراوپ هم رفته وسط و زده تو خط رقص جواتی ، اون طرف هم آهنگ مایکل جکسون ریمیکس شده توسط عباس قادری پخش میشه!

برگ دار : جناب گراوپ ، من شیرموزی رو که دستور فرموده بودید آوردم!

گراوپ که به خودش اومده به طرف برگ دار میره و شیرموز رو میگیره میبره بالا!
_ به یاد آلبوس دامبلدور! کسی که دوست داشت من ... کسی که به من گفت هستم جانشین محفل! کسی که .... کسی که...!

گراوپ سریع شیرموز رو میندازه روی زمین و حیران و با عجله به طرف اتاق آلبوس دامبلدور میره و در همین حین داد میکشه !
_ ای وای! من باید رفت پیش غول محفل! رفت پیش روح محفل! من باید آرزو کرد برای روح محفل چیزهایی که خواست ! باید پیدا کرد جای گنج محفل!

برگ دار : گنج؟آرزو؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۷ ۱۵:۴۲:۲۰


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ شنبه ۶ مهر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سر میز غذا ( rabt dadan be topi:D (

عده ای جمعیت ِ ارزشی محفل دور یک دیگر نشسته بودند. مقادیری از ناسزاهای پی جی 90 ! سرازیر بر هیکل آنیت، به خاطر دادن ِ بدی بود... تصحیح میشه، دادن خبر های بد بود! میز وسط پر از غذا نبود، بلکه از هر غذایی خالی بود.

استر : من اگر دو ثانیه ی دیگه با این گراوپ اینجا باشم، میمیرم!
هرمیون : بیخود کردی. ما فعلا نمیتونیم عضو از دست بدیم، به اندازه ی کافی همه دارن میرن.

استر از مرگ منصرف میشه و در کمال خونسردی نقشه ای روی میز پهن میکنه.

- ببینید دوستان، اگه گراوپ اینجا بیاد و به جای دامبلدور بخواد محفل رو بگردونه مطمئنن محفل کاملا به سانسور شد، بی تربیت ِ بی نزاکت!! میره.

گابر : خب پس ما باید چی کار کنیم الان؟
استر : بیاید جلو تا من نقشه ام رو بهتون بگم.. اهم، اگه میشه ساحره ها بیان جلو تر .
ملت :
استر : آخه دیشب در طی مطالعه به این نتیجه رسیدم که گوششون ضعیف تره!

و ساحره ها به استرجس نزدیک تر از جادوگران؛ شدند! ( من هیچی از ادبیات حالیم نیست. )

اون طرف، گراوپ !

گراوپ روی صندلی بزرگی به ابعاد خودش نشسته بود. دو برگ در کنارش به آهستکی بالا و پایین میرفت. چند داکسی چرک های لای ناخن هایش را در می آوردند و پس از هر بار بو کردن، آنهارا به داخل سطلی می انداختند.

- هاااا، من خواست شیرموز! گراوپ باید تقویت شد.
- کوفت موز بخوری.
- هاااا، تو کرد به گراوپ توهین! گراوپ بود مقام دار، بود گولاخ! ساحره ها همه دنبال گراوپ. گراوپ داشت یک عالم پیام شخصی ِ ازدواج! تو حق نداشت توهین کرد به گراوپ.

شخصی برگ تکان دهنده غری زد و سپس به سوی آشپزخانه برگشت. استرجس دم در ایستاده بود و به او با ایما و اشاره چیزی میگفت.. دستش را مثل لیوان نگه داشته بود، سپس انگار که از لیوان میخورد و بعد خودش را روی زمین می انداخت.

برگ دار (!): من خیلی خوشگلم و تو از خوشگلی ام غش کردی؟
استر: !

و دوباره همان ادا را در آورد.
برگ دار: اممم.. حتما یه چیزی خوردی که حالت بد شده ..؟ سم!
استر : !

9 از 10!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۶ ۱۸:۴۸:۲۰

[b]دیگه ب


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۲۸ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
-آب قند بيارين!

صداي دويدن بيش از نيمي از اعضاي محفل،بر روي كف چوبي دفتر دامبلدور به گوش مي رسيد.تنها كسي كه به دور از همه اين جريانات در گوشه اي از دفتر دايره اي شكل دامبل() به تفكر مشغول بود، استر بود!

گزيده تفكرات استر:

يعني آنيت بوقي مي خواست چي بگه؟گر...گر...گر يعني چي؟نكنه جانشين دامبل گرگ!جيـــغ!نكنه تده بوقي هستش؟يا نه!شايد...شايد منظورش گرد و خاك بوده؟

جيمز:

-استر داري ايكس شعر مي گي!

-ببينم تو از كجا فهميدي تو ذهن من چي مي گذره؟

-من ذهن همه رو مي تونم بخونم آقاي پادمور! حالا به جاي اين افكار كذايي بيا كمك كن آنيت رو به هوش بياريم!

چند دقيقه بعد!

شق!(افكت كشيده خوردن آنيت)

-آنيت!باهام حرف بزن!تورو خدا به هوش بيا!

شق!

-آنيت!تو نبايد بميري!

شق!

-آنيت!

شق!

آنيت!تو رو خدا به هوش بيا!

شق!

-آنيت!

-آنيت و مرگ! آنيت بوق خر!مردك بوقي!هي گشيده نزن بهم! شورشو در اوردي!يه نمايشنامه نمي ذاري مثل آدم بازي كنيم!

چشم هاي قرمز رنگ آنيت به ناگاه باز شده بود.البته قرمزي چشم آنيت به اندازه صورت ورم كرده اش نبود!

-همه ما منتظريم!بگو جانشين كيه؟

-جانشين...اووهووو جانشين..گر..گر...

-آنيت جرات داري غش كن!دهنتو سرويس مي كنم!

-خيلي خوب باب!جانشين گراوپه!

-چي!

-چي!

-چي!

-ايضا!

....

در دفتر دامبل شكسته شد!در آستانه در قامت برافراشته و پشمالوي فردي با ريش سفيد بلندي و بيني شكسته خودنمايي مي كرد.عينكي ته استكاني بر روي چشمانش بود.با حركات انگشتان گراوپ،عينك شكسته شد و چشمان كودنش واضح تر معلوم شد!

-موهاهاها!من هست يك غول گولاخ!من حمله به لرد كرد!خيلي حمله كرد!مواهاها!من دوست داشت پسر سيفيت هاهاها!آماده براي حمله به لرد!هوهاهاها!


[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.