ماتيل : من كه ميرم تو ببينم چه خبره . شما نمياين ؟
همين كه پرد اين حرف رو شنيد به بغل لورا پريد !
-اِ.....بيا پايين....من كه هيپوگريف بابا بزرگ چلاقه معتاد دو شلوارت نيستم .
-هو...با بابا بزرگ من درست حرف بزنا وگرنا ميگم مياد ننه بزرگ تو رم ميگيره ها !
-و واوا وزرگ وم ددست وف بزنا..... (دهن كجي لورا)
-ميايد بريم يا نه ؟
پرد ار بغل لورا مياد پايين و ميگه :
ما كه نميدونيم اونجا چي هست . اگه بريم تو يه موش بياد تو شلوارمون اونوقت چي كار كنيم ؟ ها ؟
لورا كه با اين حرف پرد ترسيده بود با علامت سرش حرف پرد رو تعييد كرد (
)و در همين حين زمين خيس شد !
-اَح....لورا بازم كه كثيف كاري كردي ؟ پرد بپر از فيلچ يه دستمال بگير بيار تا همه جا رو كثيف نكرده ! نا سلامتي ما اينجا نماز مي خونيما !
-به من چه خودت برو بيار .
-ميزنم لهت ميكنما دختره ي پر رو . گمشو برو بيار . قيافشو . شبيه خيار پلاسيده شده .
پرد نيز با اين حرف ماتيل شلوارش رو خيس كرد. (ما در اين داستان ماتيل رو يك شخصيت بزن بهادر و قلدر و كاملا بي ادب معرفي ميكنيم ).
-خاك بر سر جفتتون بكنم . يه ذره به اين گريفندورياي كند ذهن نكشيديد . بريد بميريد . ايش ....... !
در همين حين ماتيل صدايي از پشت سرش شنيد .صداي راه رفتن يه موجود كه لحظه به لحظه نزديكتر ميشد.ماتيل كه ترسيده بود به پشتش نگاه نكرد ولي برخورد يك شي عجيب و پشمالو رو به پوستپايش احساس كرد .
شي عجيب از پاهايش بالا ميرفت و ...............
-
.
ماتيل كه از ترس دو طرف شلوارشم كثيف كرده بود جيغ ميكشيد(
) و ميگفت :
جون مادرت بي خيال من يكي شو ! منو طلسمم نكن . منو خشك نكن . هر كار كه بگي ميكنم . تا اخر عمر نو كريتو ميكنم.واست غذا ميپزم لباساتو اتو ميكنم.التماست ميكنم.
ماتيل ديد كه پرد و لورا زدن زيره خنده (
) بعد به خودش اومد ديد..به...به..چه كثيف كاريي كرده و از خجالت سرخ شد
.
زهر باسيليك تو حلقومتون ! واسه جي ميخندين ؟!
پرد :پس ما به گريفندوريا نكشيديم ؟ ها ؟
ماتيل كه ديگر در شلوارش وجود چيزي رو احساس نميكرد گفت :
خوب كه چي ؟ تا حالا تو شلوارت يه چيز راه رفته ؟ جنّ خاكيه بابابزرگ دوشلواره .
لورا : يه چي نه يه موش .
ماتيل :ها.........موش........مامان......جيغ...
پرد گفت : رفت بابا....همين كه داشتي خنده ي مارو تماشا ميكردي . از خشتك پاره ي شلوارت فرار كرد .
-از كجا ميدوني خشتك شلواره من پارست ؟ ها ؟ بگو تا خشتك شلوارتو پاپيون نكردم دور يقت نميپيچيدم .
-آخه ميدوني ديشب با لورا خوابمون نميبرد . گفتيم سرگرم شيم ! بعد خشتكتو با فندك اتمي بابا بزرگ چلاق دوشلوارم آب كرديم بعدش نشستيم با لورا كلّي خنديديم .
-چي كار كردين ؟
ماتيل كه از عصبانيت لبانش ميلرزيد چوب جادويش رو كه به وسيله كش شلوارش در كمرش نگه داشته بود بيرون كشيد و به دنبال لورا و پرد افتاد كه براي فرار كردن از روي مبلها و صندلي هاي تالار هافلپاف ميپريدند و انقدر دنبال هم رفتند كه همه از خستگي روي زمين ولو شدن .
-من ميرم حموم .
-منم ميرم حموم .
-منم پايه ام .
بعد از حمام كردن -خوب حالا شما دو تا بوقي با من ميايد بربم ببينيم پشت تابلو چي هست يا نه ؟
پرد و لورا نگاهي به هم انداختند و بكصدا با هم گفتن :
همه براي يكي يكي براي همه .
و به دنبال ماتيل وارد تونل پشت تابلو هلگاي كبير شدن.