بیلیز وحشت زده گفت :اسم تو چیه؟
مرد به ارامی گفت : من جک هستم ،جک جونیز . نباید به اون خاطره نگاه می کردید ،و حالا شاید تا سیصد سال اینده توی همین حفره زندانی بمانید.
ایگور به دیوار های ترک خورده و لوله های سرد حفره نگاهی انداخت و گفت :تو نمی دونی که چرا این جا با این طلسم حفاظت می شه؟
جک با صدایی که غم در ان موج می زد گفت :این یک رازه.اگر بهتون بگم،سومین طلسم امنیتی من رو نابود می کنه.اگر این طوری زندگی کنم شاید امیدی به رهایی باشه ولی اگر سومین طلسم اجرا شود من برای همیشه میمیرم و هیچ راه بازگشتی نخواهم داشت .
بیلیز با چهره ی که ترس در ان موج می زد به ایگور خیره شده بود و ایگور هم با دقت به حرف های مرد گوش می داد سپس بعد از دقایقی گفت :جک،اقدام امنیتی سوم؟ اولین طلسم امنیتی همین بود که مارو فرستادن به این حفره تا برای چندین سال زندانی باشیم،این طور که تو می گی طلسم سوم هم طلسم مرگه،پس اقدام دوم چطور؟ مطمئنی که اصلا همچین طلسمی وجود داره؟
جک گفت : چندین سال قبل،تام ریدل بزرگ از فردی به نام سوزان شینگ خواست که این اتاق را بسازد ،قدح اندیشه ی بزرگی را توی این اتاق قرار داد تا خاطرات خانواده ی ریدل را جمع اوری کند.طبق دستور تام ریدل کبیر مشاهده ی قدح اندیشه برای همه ی افراد ممنوع بودمگر ان که صاحب خاطرات خود راضی به انجام ان شده باشد.برای همین تام سه طلسم امنیتی قوی را روی این تالار اجرا کرد.طلسم امنیتی اول همین بود که شما با دیدن قدح اندیشه به اینجا منتقل می شید تا برای همیشه اسیر باشید شاید سالیان سال و شاید تا پایان عمر.زیرا خاطرات مهم خانواده ی ریدل باید پنهان می ماند.طلسم سوم هم طلسمیست برای کسانی که از دو طلسم اول جان سالم بسر می برند،
اون طلسم مرگ استایگور :
بیلیز :من نمی خوام بمیرم
جک ادامه داد :خوب گوش کنید ،با بازگو کردن طلسم دوم از زبان من ، طبق چیزی که اون تو گفته شده ،طلسم سوم بلافاصله روی من اجرا می شه ،من هیچی نمی تونم بهتون بگم.بهتره زحمت بی خود نکشید و همین جا بمونید تا شاید کسی بیاد و ..........
ایگور با صدایی لرزان گفت :داشتیم می رفتیم دستشویی ها
بیلیز فریاد کشید :ایگور دیوونه چند بار گفتم بی خیال این اتاق شیم؟
ایگور متفکرانه ادامه داد :جک ،مطمئنا طلسم دوم اثری روت داشته درسته؟ نمی تونست فقط یک تحدید باشه.
چهره ی جک در هم رفت دستانش را پایین برد و پاچه ی شلوارش را بالا زد.و بعد ،تــــق . تکه چوبی که سالیان سال ان را پای خود می دانست از جا در امد.
لبخندی زد و گفت :این عصایی است که قبل از امدن به اینجا از پدرم گرفته بودم.قرار بود با جادو های زینتی ان را برای تولد برادرم اماده کنم که کارم به اینجا کشید.وقتی اون طلسم این بلا رو سرپام اورد و اون حرف هارو زد این تکه چوب پای راست من بوده.حالا متوجه شدید؟
بیلیز نگاهی به میله های سخت و محکم حفره انداخت و فکر کرد که چطور تا اخر عمر پشت ان میله ها نفس می کشد
ایگور گفت :یک راهنمایی کوچیک درمورد حرف هایی که توی طلسم دوم زده شده ،می تونه کمکمونن کنه که فرار کنیم.مطمئن باش یک اشاره ی کوچیک بلایی سرت نمی اره.
قطرات اشک ارام ارام برروی گونه های زبر جک جاری شد و بیلیز این را بخوبی دید :شما مرگخوارید مگه نه؟گوش کنید.من همه چیز رو بهتون می گم،شاید این طوری بهتر باشه ،اگر بمیرم به برادرم نزدیک می شم،من هرگز یک مرگخوار نبودم..هرگز!!هرگز به ارزویم نرسیدم اما حالا با شما دو نفر برخورد کردم وقتی که داشتی صحبت می کردی مرد جوان علامت مرگخواران روی ساعد دستت بخوبی واضح بود.بهتره بیشتر مراقب باشی.به هر حال من همه چیز رو می گم.هرچی رو که شنیدم،وقتی بهتون علامت دادم یعنی به پایان حرفام رسیدم بنابرین شما بلافاصله باید اواکدورا رو روی من اجرا کنید ،سه ثانیه بیشتر وقت ندارید.این طوری با شکنجه نمی میرم.
بیلیزگفت :خیلی خوب ،خیلی خوب،ایگور تو چی میگی؟
ایگور گفت : نمی دونم
فکر می کنم بهتره قبول کنیم وگرنه همین جا می پوسیم.
جک نجواکنان گفت :باید از طلسم دوم جان سالم بدر ببرید نباید عضوی از بدنتون معلول شه ،چون الان شما می دونید طلسم دوم چیه می تونید باهاش مقابله کنید و اگر مقابله کنید می تونید فرار کنید .اون موقع برای من غیر منتظره بود برای همین نتونستم و وقتی معلول شدم فهمیدم باید توی همین حفره بپوسم.پس خوب گوش کنید و ببینید که صدای طلسم دوم چه چیز هایی به من گفته است :.......
ادامه دارد
........
نقد شود لطفا