لرد(دامبل)بر روی نزدیک ترین صندلی نشست و به مرگخواران(0هم اونایی که محفلین،هم اونایی که درستن)نگاه کرد.بارتی با تعجب به لرد خیره شد و سپس گفت:
بابا،حالت خوبه؟
لرد اول نگاهی از روی مهربانی،اما بعد از اخم بلا(فلیت ویک)،نگاهی از روی خشم به بارتی کرد و فریاد کشان گفت:
معلومه که خوبم.برده،برای چی اینو پرسیدی؟
بارتی ابروهایش را بالا انداخت و با لحن بچگانه و لوسی شروع به صحبت کرد:
چون اولا وقتی اومدی تو به آنی مونی کروشیو نزدی.دوما به مونتی نگفتی که اگر یک بار دیگه درمورد مارا صحبت کنه میکشیش،سوما به نجینی سلام نکردی و عجیب تر از همه،بجای این که روی صندلی بزرگ و طلایی که اون بالاست،رفتی روی صندلی عروسک من نشستی که تحمل وزتونو هم نداره.بازم دلیل بیارم؟
لبخند گشادی بر لبان لرد(دامبل) نقش بست. وی از صندلی کوچک بلند شد و بسیو صندلی بزرگ رفت:
میخواستم بدونم میفهمین یا نه.همین.
احمق!این چه ریختیه که برای خودت درست کردی؟ اینجا مگه سیرکه؟من با این ریش و پشمم مث صاحب سگا هستم که خودتو این جوری کردی؟
تانکس به آرامی بسوی دامبلدور(لرد)رفت و گفت:
بابا این تدی همشه وقتی ماه کامل میشه اینجوری میشه.
-مگه شما هر وقت ماه کامل میشه سیرک راه میندازین؟یا دامبل ...یعنی من وقتی ماه کامل میشه بایدبرم سگ بچرونم؟
تانک ابروهای خود را بالا انداخت و با تعجب گفت:
نه عزیز.یادت رفته این گرگینست؟
دامبل(لرد)که صورتش بسیار قرمز شده بود فریاد کشان گفت:
من از کجا بدونم؟این یارو گرگینست من باید بدونم؟من....
دامبل(لرد)برای لحظه ای مکث کرده و بعد،با لحن ارام و خجالت زده!!ای ادامه داد:
من...معلومه که میدونستم.گفتم یعنی شاید سیرک و اینا رو دوست داشته باشین برین ولی روتون نشه بهم بگین.گفتم خودم بگم کارتونو راحت تر کنم.همین.
اینجا نیست.اون جاست.میگم نکنهاتاقتونو فراموش کردین؟
-من؟نه باوو.اتاقم رو فراموش نکردم.رفتم اون تو ولی دیدم بجای یک پسر تو.پول....یعنی بجای اینکه تخت خالی باشه یک جونور چندمتری روش خوابیده.
آنی مونی لبخندی زد و گفت:
فربان نکنه دارین با من شوخی میکنین؟شما همیشه با مارتون میخوابیدین.
-با مار میخوابیدم؟امشب من باید با این کرم زیر یک پتو بخوابم؟
لرد(دامبل)با دودست بر سر خود کوبید و بسوی اتاقش راهی شد.
- میگم یالرد،یک چیزی رو یادتون نرفت؟
آنی مونی بعد از گفتن این جمله،دستان خود را جلوی چشمانش گرفت و منتظر ایستاد.بعد از چند دقیقه،لرد(دامبل)با تعجب گفت:
دستشویمو که رفتم،مسواک هم زدم.عکس مادرم که...یعنی عکس سالازار رو هم که بوسیدم.چیکار باید بکنم؟
آنتی با چشمانی باز تر از همینشه به لرد خیره شد و گفت:
کروشیو شبانتون؟؟
چیکار داری میکنی؟
-اوه تدی.دوباره درست..یعنی آدم شدی..دارم میبینم که این ریش رو باید زیر یا روی پتو بذارم.
-خوب مگه همیشه چکار میکردی؟
- اه...او...یک شب درمیون رو میذاشتم.
ولی دیشب زود خوابم برد حساب شبا از دستم در رفت
راستی،تو برای چی تو اتاق منی؟
تدی با بیحوصلگی نگاهی با دامبلدور(لرد)انداخت و گفت:
امشب نوبت منه.
-نوبت چیته؟
-نوبیت کلاس خصوصی
-این وقت شب؟اونم تو تخت؟
-مث هری وپرسی؟؟؟یادته؟
دامبلدور(لرد)با شنیدن اسم پرسی معنای "کلاس خصوصی" را فهمید.دامبلدور بودند سخت تر از آنی بود که فکرش را میکرد!باید زودتر راهی برای نجات پیدا میکرد.