هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۵۰ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#32



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ جمعه ۱۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۴۳ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
همه در حالی که صدای اعتراضشان بلند شده بود دست از طلسم کردن همدیگه برداشتن و داد و بیدادشان انبار وزارت را پر کرد:
ای اقا...یعنی چی؟اینطوری نامردیه
هوی کی بود چوب دستیش رو کرد تو چشم من؟
آیییی...سوختم بابا این چه وضعیه!
تد از جلوی طلسمی نارنجی رنگی که به سمتش می آمد جا خالی داد و فریاد زد:بابا یه لحظه دست بردارین!هر دوتون ظاهر بشین.آبروی هرچی رهبره بردین که!
بعد از حرف تد صدای ترق محکمی به گوش رسید و بعد دیالوگ های زیر از میان غیب به گوش رسید:
اوووخ این چیز صاف و سفت چی بود خورد به دماغم؟
ایییییی این چیز پشمالو چی بود رفت تو چشم و گوشم؟

بعد از چند لحظه صدای پاقی به گوش رسید و دامبلدور و ولدمورت ظاهر شدن.هر دو در حالی که بهم گره خورده بودن نگاهی بهم انداختن و بعد با بیشترین سرعت ممکن از هم جدا شدن!
دامبلدور چوب دستیش رو بالا گرفت و گفت:قدیما خیلی بهتر بودی تامی.حداقل زمانی که تو مدرسه پیش من درس میخوندی اینقدر برای این و اون نقشه نمیکشیدی و توطئه نمیکردی.بشکنه دست من که ترتبیتت کردم!
ولدمورت بینی نداشته اش را بالا گرفت و گفت:تو منو ترتبیت کردی؟اگه منو تربیت کرده بودی که الان هری پاتر دوم شده بودم!بیا برو پیرمرد برای من خالی نبند!

بلیز که شباهت زیادی به هوکی پیدا کرده سرش رو به جعبه های چوبی وسط انبار کوبید و گفت:ای خدا این دوتا چرا همچینن.الان وقت خاطره تعریف کردنه؟تکلیف ما رو روشن کنین.بزنیم همدیگه رو قتل عام کنیم یا بشینینیم مذاکره کنیم؟
ولدمورت طلسمی به سمت بلیز فرستاد و بعد گفت:من با اینا مذاکره کنم؟کور خوندی!
هر دو گروه اماده درگیری شدن که هوکی از کنار در گفت:دست نگه دارین.
هوکی که در راه توسط نورممدها و کورممدها مورد لطف و نوازش قرار گرفته بود لنگ لنگان به وسط جمعیت رفت و بعد از تعظیمی رو به ولدمورت گفت:ارباب من،برای چی وقت خودمون رو برای درگیری تلف کنیم؟مطمئنن میتونیم با بحث راه حلی پیدا کنیم که احتیاج به خونریزی نباشه.

ولدمورت دستی به سر تاسش کشید و گفت:چطور جرات کردی جلوی من حرف بزنی جن مفلوک؟البته بد چیزی هم نگفتی.حالا پیشنهادت چیه؟
هوکی دوباره تعظیم کرد و گفت:من پیشنهاد میکنم محفلی ها به همراه دامبلدور به اتاق کناری برن.اونجا جاش بزرگتره و همه راحت تر میتونیم اونجا بحث کنیم.
در جبهه محفل:
تد به آلبوس سیخونکی زد و گفت:آلبوس من به اینا اعتماد ندارم.مگه میشه به مرگخوارا و وزیری که اونا انتخاب کردن اعتماد کرد؟
در جبهه مرگخواران:
لرد به هوکی گفت:ببینم تو چه نقشه ای داری مفلوک؟
هوکی:ارباب شما اجازه بدین محفلی ها برن به اتاق کناری.خودتون متوجه میشین چه نقشه ای براشون دارم.


ویرایش شده توسط گراهام پريچارد در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۲۳:۵۳:۵۶


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#31

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
کورممد نگاهی (!!!) به نورممد انداخت و نورممد هم نگاهش را پاسخی درخور ( ) داد. بعد این نگاه ها و پاسخ های درخورشان بین تمام کور و نورممدها موج برداشت و درنتیجه، دو دقیقۀ بعد، وزیر جذاب (!) رشید (!) و خفن (این یکی دیگه راسته ) سحر و جادو روی دستان تمام کوری و نوری ها به خارج از انبار وزارت منتقل شد. تمامی ممدها حین نقل و انتقالات انجام شده درمورد نحوۀ مصادرۀ قالیچه های پرنده، قیمت هرکدام و تعدادی که به هریک از آنها غنیمت می رسید بحث می کردند.

تمام محفل و مرگخوارن به ممدها خیره شده بودند. بارتی از جیمزی پرسید:
- مگه قالیچه قاچاق می کردن که اینا می خوان مصادره کنن؟

جیمزی دستی به جیبش کشید تا از امن بودن مخفیگاه یویوی خود اطمینان حاصل کند:
- نه باو! قالیچه بدون سرنشین فرستاده بودن واسه جاسوسی!

بارتی گیج شده بود و تا تصمیم گرفت سوالی بپرسد، آلبوس دامبلدور ورد دیگری به طرف بلاتریکس حواله کرد:
- پروتگو!

بلاتریکس جاخالی داد و درهمان حال:
- سکتوم سمپرا!

دوباره گرد و خاک شروع شد. لرد سیاه که غیب شده بود از هرطرف دلش می خواست به طرف هر محفلی که دلش می خواست طلسم می فرستاد. کم کم صدای اعتراض محفلی ها بلند شد:
- آقا این نامردیه! کیه یواشکی ورد می زنه درمیره؟

- آخ... آخ... نشیمنگاهم!!!

- اوا کی بود پاهامو بست خوردم زمین؟

دامبل کمی به اطراف عمیقا (!) نگاه کرد و با عدم رویت لرد سیاه، منشأ اعتراضات را کشف کرد:
- تــــــــــــــــــام!!! خودت خواستی!!!

و او هم غیب شد و به سمت مرگخواران طلسمهایی چند، حواله کرد.



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۴۱ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#30

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
و اینطور شد که سایر نیروهای ویژه و ضد ترور و آزادی گروگان و سوپور و کارگران شهرداری و پارکبان و پلیس محله و غیره وزارتخانه و سایر سازمان های تابعه هم وارد انبار وزارتخانه شدن!(حالا اگه شما فهمیدید این همه آدم چطوری تو یه انبار جا شدن به منم بگید)

لرد بلافاصله طلسم دلسردی فوق العاده قوی ای رو روی خود اجرا کرد و از نظرها پنهان شد،و در این فکر بود که چه کنم چه نکنم تو این اوضاع قمر در عقرب که چشمش به معاون دست راستش افتاد که داشت با آلبوس طلسم بازی میکرد.

_بلیز
_کیه؟
_مگه اف افه که میگه کیه!من لردم
_آهان ببخشید،شما دوباره غیب شدید؟
_آره،میگم قلق طلسم کردن هوکی دست توئه برو اینه جنه رو طوری طلسم کن که به این لشکر بی انتهای وزارتخونه بگه برن دنبال نخود سیاه ما خودمون از پس این پیرمرد ریشو بر میایم...

چند لحظه بعد

هوکی که چشماش مثل کسانی شده که هیپنوتیزم شدن میره پیش جیمز و خواهش میکنه از اون جیغ های بنفش یا احیانا صورتیش بزنه.

جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ!

چند لحظه بعدتر

همه ساکت بودند که ناگهان وزیر گفت:

"ملت وزارتخانه این سفیدا و سیاها مثل کارد و پنیر میمونن همیشه با هم سر جنگ دارن،به ما چه اصلا!بذارید اینقدر بزنن تو سر هم تا خسته شن.به من خبر دادن جادوگرای خاورمیانه قالیچه بدون سرنشین فرستادن تو مرزای ما که جاسوسی کنن...بیاین بریم ببینم چه خبره نکنه بخوان بمون حمله کنن...



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#29

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
آنسوی انبار

جیمز در حالی که پای خودش رو از بالای طناب رد کرده و سرش رو از حلقه زیری طناب پیچونده و با دست راستش که از پشت صندلی یک دور چرخیده یویوی صورتیش رو گرفته ، با دندون به حلقه یویو آویزون میشه و در یک حرکت آنتاحاریک حلقه یویو رو میکشه ، بدنش به طرز مشکوکیوسی تاب میخوره و از داخل طناب رها میشه ...

اینسوی انبار

دامبل در حالی که ریشش رو دور گردنش سه دور پیچونده و ردای بلندش رو جمع کرده و دور کمرش گره زده ، ابر چوبدستیش رو به سمت ولدمورت گرفته و مدام طلسم های رنگ و وارنگی میفرسته ...

در انبار غلغله ای بی همتا برپا شده ... هزاران طلسم از گوشه های مختلف در هوا به پرواز در میاد و به سمت هدف نشونه میره ... در سمتی هوکی داره سرش رو به دیوار میکوبه : « هوکی بد ... هوکی بد ... هوکی نتونست از سلامت ارباب دفاع کنه ... هوکی بوقی ! »
و همزمان هرمیون داره سعی میکنه هوکی رو از دیوار جدا کنه و با صحبت هاش اون رو دلداری بده : « نکن ... هوکی تو یک جن آزادی ... تو وزیر جادوگری هستی ... هوکی ... من نگرانتم ... هوکی خواهش میکنم ... هوکی من دوست دارم ... ! »

هوکی با شنیدن جمله آخر به سمت هرمیون شوت میشه و اون رو عاشقانه در آغوش میگیره ....

در سمت دیگه ده ها جاسم ، ممد ، نور ممد ، کور ممد ، ممد کوماندو ، ممد ضربت و غیره ، و بخصوص و غیره (!) دارن به سمت انبار وزارت میان !

در آنسوی انبار

جیمز با احتیاط یویو خودش رو در جیبش جا میده و دنبال راهی برای کمک کردن به محفله ... تا اینکه

- ... یافتم ... یافتم ... اورکا ... !

سپس جیمز خودش رو آماده میکنه تارهای صوتیش رو روی فرکانس ده هزار تنظیم میکنه و ولوم رو تا صد بالا میبره و ...

جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیغ !

در یک لحظه تمام موهای محفلی ها و مرگخواران میریزه و ریشای دامبل به سمت سقف پرتاب میشه ، دندونای هوکی توی دهنش خورد میشه و سقف انبار ترک میخوره و شروع به ریزش میکنه و در این میان کله کچل ولدی بر خلاف همه داره مو در میاره (!) ولدی هم هی جیغ میکشه : « وای خدای من ... میترسم .... من از مو میترسم ... یکی کمک کنه ... مووو ... کمک ... ! »

در همین گیر و دار هزاران ممد و جاسم وارد انبار میشن ...


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۳:۲۹:۳۰
ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۳:۳۱:۲۹

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۲:۰۸ جمعه ۶ دی ۱۳۸۷
#28

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
سکوت عجیبی حاکم بود ...
_ واو!
فریاد هوکی اولین صدایی بود که سکوت انبار را شکست.
کمی بعد همگی مرگ خواران با فریادی از جای خود بلند شدند ...
تام : این دامبل از کجا پیداش شد ؟ این کیه ؟ ها ...

دامبلدور با چهره بر افروخته درست در برابر تام ایستاده بود و ابرچوبدستی اش را به طرف او گرفته بود.
_ مرتیکه کچل بی خاصیت یکی باز بیاد منو مسخره کنه که خودش خیلی شبیه شاهزاده ها باشه! تو با اون ردای پوسیده و دماغ تختت داری میای منو مسخره می کنی ؟ خیلی کلاس داری وقتی با پستونک شبا خوابت میبره ؟

در همین لحظه تام دستشو داخل جیب رداش میبره تا مطمئن بشه که پستونک از داخل جیبش بیرون نمیفته.
_ و تو هم پیر خرفت باید خودتو جمع کنی ! اینجا وزارت مائه!
دامبلدور : وزارت شما ؟
و با دهن کجی ادای تام رو در آورد.
_ اینجا وزارت مائه!

بلاتریکس : کروشیو دامبلدور!
دامبلدور با حرکت آنی چوبش طلسم رو دفع میکنه.
_ شما هم بهتره که اینقدر به فکر خودت نباشی بلاتریکس ! کسی که از مالی ویزلی شکست میخوره نمیاد به طرف دامبلدور طلسم پرتاب کنه!
لبان بلاتریکس از شدت خشم می لرزید.

ناگهان تد و جمعی از محفلیون به پشتیبانی دامبلدور وارد اتاق شدند.
هوکی که اوضاع رو قمر در عقرب میدید فریاد زد.
_ بسه دیگه! چرا نباید با همدیگه همکاری مسالمت آمیز داشته باشــــ
_ آواداکاداورا!
_ دانساتو!
اختر ها با رنگ های گوناگون با یکدیگر برخورد می کردند و آتش بازی مهیبی را ایجاد می کردند و تیرگی انبار وزارت را محو می کردند.

هوکی واکی تاکی ماگی بزرگ ماگلی ای را از داخل لباس کهنه ای که بر تن داشت بیرون آورد.
_ نورممد! کور ممد! نیروی ضربت ! همین الان تمامی ارتش وزارت رو خبر کنید ... به ما حمله کردن! جامعه جادوگری در خطر است! کور ممد ! نور ممد! نیروی ضربت !


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۶ ۱۲:۳۲:۴۲


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#27

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
بلیز ادامه داد:
یکی از تصمیمت ما ممنوع کردن ورود مشنگها به وزارته.
کلا ما تصمیم گرفتیم که ورود هر مشنگ رو به وزارت خونه ممنوع کنیم.
لرد: خیلی زحمت کشیدین.این "ما" که یکیش تو باشی یکیش این جن بدرد ریش دامبل میخوره!
ناگهان،صدای تقی از سوی در شنیده شد:
- این جا بوی خون میاد!این صدای چی بود؟
بلیز رو به لرد نمود و با شرمندگی گفت:
ساختمون قدیمیه دیگه.چکار کنیم...باید سوخت ساخت.
****
با ریش من شوخی کرد!خجالت نمیکشه؟
تدی بزور دامبلدور را ساکت نمود و گفت:
خب بابا لومون نده...درو برا چی لگد مینزی؟
دامبلدور نگاهی به در و سپس به تدی نمود و بعد تصمیم به سکوت گرفت.
****
- تا الان که تصمیماتون به فکر ایکیوسان هم نمیرسید!امیدوارم بعدی بهتر باشیه
هوکی لبخند گشادی زد و سپس من من کنان گفت:
یکی دیگه از تصمیماتمون هم دادن هاگوارتز به شما بود.
صدای پاق دیگری از سوی در شنیده شد.لرد نگاه خود را از هوکی به در نمود و با بیحوصلگی گفت:
اول ساختمونتونو تعمیر میکنید!هر هفته قرار نیست منو بندازید تو انباری که پاق پاق میکنه!من که دامبل نیستم!کلاسم بالاست.
در انبار ناگهان با صدای بلندی باز شد.کله قرمز دامبلدور در چهارچوب در دیده شد.
- بیکلاس توی و هفت جد و فامیلته!


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۲۳:۱۴:۱۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۰ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#26

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
مخفیگاه محفلیون:

تدی برای بار دهم ردای آلبوسو میگیره و بشدت تکون میده.
-هی آلبوس...
آلبوس یا عصبانیت رداشو میکشه و زمزمه کنان میگه:هیسسس،تدی...گفتم که الان نمیشه.تو هم وقت گیر آوردی ها.

تدی با دلخوری به ملت محفلی نگاه میکنه.به فکر فرو میره که چرا هیچکدوم از اینا به حرفش گوش نمیکنن؟وقتی به یاد جیمز میفته که احتمالا دچار دردسر شده اشتیاق شدیدی برای گاز گرفتن تک تک محفلی ها در قلبش حس میکنه.صدای ناامیدانه تدی به گوش محفلی های بی توجه میرسه.
-آلبوس...چرا گوش نمیکنی؟جیمز ممکنه تو دردسر افتاده باشه.باید پیداش کنیم.بابا این سیا سوخته ها که همش دارن چرت و پرت میگن.

آلبوس انگشتش رو روی لباش میذاره.
-گفتم هیسسس...الان جلسه مهمتره.ما باید بفهمیم اینجا چه خبره.

جلسه مخوف وزارت:

هوکی همچنان سرگرم کوبیدن سرش به گوشه میز لرده.لرد با نفرت میزشو عقب میکشه.

بلیز:جناب وزیر خواهش میکنم خودتونو کنترل کنین.ما تو دوره تبلیغات اون همه تمرین کردیم.شما که قصد ندارین وقتی برای ملت جادوگر سخنرانی میکنین چنین حرکات شنیعی از خودتون نشون بدین؟

هوکی بی توجه به بلیز اشک میریزه و به دنبال جای محکمی برای کوبیدن سرش میگرده.ناگهان چشمش به کله براق و جذاب لرد سیاه میفته.

-یووووهوووویییی(پرواز مشتاقانه هوکی به سمت کله لرد)

با عکس العمل به موقع بیل مونتگومری هوکی روی هوا منهدم میشه.بلیز بعد از جمع و جور کردن هوکی اونو کنار خودش روی صندلی مینشونه.
بلیز:ارباب،عذرخواهی ما رو از وقفه بوجود اومده بپذیرید.چه میشه کرد.جنه دیگه.

لرد سیاه آهی میکشه و با تاسف به وزیر منتخب که بلیزو در آغوش گرفته و هق هق میکنه نگاه میکنه.
لرد سیاه:بهتره به بقیه طرحا برسیم.ما اینجا جمع شدیم که به نتیجه برسیم.خب هوکی.درباره هاگوارتز چه طرحایی داری؟درباره مدیریت و اداره مدرسه.همینطور درس منحوس و منفور دفاع در برابر جادوی مقدس سیاه!میدونم که روح اجدادم از تدریس چنین درسی در هاگوارتز در عذابه.

گوشهای دامبلدور تیز تر میشه.

هوکی بینیشو با گوشه ردای بلیز پاک میکنه و میگه:خب...ارباب.هوکی درباره درس مراقبت از موجودات جادویی فکر کرد.به این نتیجه رسیدکه این درس کلا چه فایده ای داره؟میتونیم تبدیلش کنیم به مراقبت از اجنه جادویی.هوکی شخصا فکر کرد اجنه باید از آشپزخونه هاگوارتز خارج شد و سمتهای مختلفی رو در اداره هاگوارتز اشغال کرد.

لرد با عصبانیت پرونده سومو بطرف هوکی پرتاب میکنه.
-هوکی خیلی بیجا کرد فکر کرد.هوکی لطف کرد از این به بعد فکر نکرد.جادوگرا از اجنه مراقبت کنن؟جنا بشن مدیر و اساتید مدرسه؟تو میفهمی چی داری میگی جن مفلوک؟

هوکی با ترس و لرز ادامه میده:خب.پس نظر ارباب درباره ترویج کوییدیچ در بین...

لرد سیاه:کوییدیچ؟

بلیز احساس خطر میکنه.
بلیز:ارباب عصبانی نشین.جناب وزیر احساساتی شدن.نمیفهمن...نه که جنه...من ادامه طرحا رو براتون میگم.


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۲۱:۱۹:۲۷

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#25

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
لرد ولدرموت که از عصبانیت نزدیک بود موهای نداشته خود را بکند لگدی به قوطی های فلزی انداخت و در انبار مشغول قدم زدن شد .
- چرا هر دست و پا چلفتی گیر من میوفته ، منو باش دلم خوش بود بلیز یه چیزی حالیشه که اونم بوقی از آب در اومد .


درپشت درها

ملت محفلی در حالی که هرکدام یکی از گوشی ها رو به زور در گوشش چپونده بود مشغول گوش کردن حرف های لرد بودند که ناگهان صدای قدم های کسی جاسوسی اشان را متوقف کرد .
دامبل در حالی که ریش هایش رو از ترس به می بافت رو به محفلیون گفت :
- یعنی کی می تونه باشه این موقع شب ؟
محفلیون : هیییییییییییییس
پیکره ی سیاه در حال نزدیک شدن به اون بود ، گویی او نیز ترسیده بود و با صدایی آغشته به ترس پرسید : سیاهان کیستید ؟
تدی بادی به غب غب انداخت و رو به محفلیون گفت : من حلش می کنم .
- گفتم کی اونجاس ؟
تدی : کسی خونه نیس ، بعداً بیا
محفلیون :
پیکره ی سیاه کمی نزدیک تر شد و درحالی که به سمت صدای تدی می امد پرسید ؟
- تدی ؟؟؟
- هوگو !! تو اینجا چکار می کنی ؟
- من اومده بودم که امتحان ورودی کارآگاهی رو بدم که صدای جیغ جیمز رو شنیدم ، راستی جیمز کوش؟
ملت محفلی تازه یادشون اومد که جیمز بدبخت هنوز در جایی که آنها نمی دانستند کجا ولی خود جیمز می دانست کجا قرار داشت و آنها باید هرچه سریع تر او را نجات می دادند ف به هر حال او نیز یکی از رییسان محفل ققنوس بود .
تدی : راستی هوگو تو چطوری سدای جیمز رو شنیدی ؟
- راستش توی یکی از سوژه های تالار گریف خودت منو گاز گرفتی .!!


فراسوی درها ، محل جلسه

مورفین در حالی که ته سیگار باقی مانده ی خودش رو می کشید رو ه لرد گفت :
- قربون برم عژیژ دلم خودت رو ناراحت نکن ، نجینی رو بده من تا بهش یه خورده مورفین بدم .
- خفه شو وبقی ف کروشیو ف حالا دیگه جرات کردی نجینی من رو هم معتاد کنی ؟
هوکی قوطی رو برداشت و شروع کرد به زدن خودش .
- هوکی بد ....هوکی احمق .....این چجور پاسخ دادن به خوبی های لرده....یا لرد منو ببخشید ....یا لرد یادم رفته بود مغز یکی از جاسم ها رو که واسه نجینی آورده بودم بهش بدم ....جن دیوونه ...
بلیزکه در حال تماشای ریخت اشکهای هوکی در داخل سوراخ کوچک میز بود فکری به ذهنش خطور کرد .
- یافتم ، یافتم یا لرد .
- بگو ببینم ، شانس بیار که مثل اون طرح واکسینه ات نباشه !!
- نه قربان ، قبلاً جواب داده ، تنها راه کشتن مشنگ ها آلوده کردن منابع آبی شون هس ، برای امتحان هم من سد کرج تهران رو پیشنهاد می کنم .
- خوبه من موافقم ، آفرین بلیز ، آفرین دستیار خوب من
و لرد مانند شخصیت بد داستان های میتی کامون حنده ای شیطانی سر داد :
هههه هههه هههه هههه هههه هههه هههه هههه


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۲۰:۱۸:۲۶

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#24

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
جیمز فرکانس جیغش را بر زیرترین حالت ممکن تنظیم کرد و بعد:

جیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

صدای این جیغ مخصوص گرچه در محدوده ی شنوایی انسان های عادی نبود ولی ظاهرا در محدوده ی شنوایی گرگینه ها بود، چرا که؛

جلسه ی مرگخواران

فنریر انگشت پشمالویش را در گوش نوک تیزش فرو برده و به شدت تکان داد:
اه! گوشم سوت میکشه! حتما یکی داره پشت سرم حرف میزنه!

ملت محفلی

تدی انگشتش را در گوشش فرو برده و به شدت تکان داد:
اه! گوشم سوت میکشه! حتما یکی داره پشت سرم حرف می... جیمز! این علامت جیمزه! دنبال من بیاین.

جلسه ی مرگخواران

بلیز به چند کارتن بزرگ نوشیدنی که کنار هم چیده شده و دورتادور آن را قوطی های روغن گذاشته بودند اشاره کرد:

- بفرمایید سر میز ارباب!
- کدوم میز بلیز؟
- حتما متوجهید که اینجا انبار وزارته قربان و این جلسه هم کاملا مخفیانه است.
- یعنی...
- یعنی خبری از مبلمان سلطنتی و آب پرتقال، بیسکوییت نیست و اون قوطی بزرگه ی سر میز صندلی شماست. بفرمایید خواهش می کنم.

لرد آهی کشید و سر میز نشست. بلیز در سمت راست لرد و هوکی نیز در سمت چپ وی نشست. لرد به محض نشستن هوکی، قوطی جن بیچاره را به ته انبار شوت کرد:

- از من دور شو جن پست!
- ارباب! اون هوکی بود.
- اوه، خدای من! حق با توئه بلیز. برو بیارش.

بلیز جن گیج و منگ را از روی زمین کشید و روی قوطی سمت چپ لرد نشاند. لرد قوطی اش را برداشت و در دورترین فاصله از هوکی قرار داد.
بلیز با سرفه ای خشک جلسه را شروع کرد:

- اهمم! بسیارخب. جلسه رو شروع می کنیم.

***

ملت محفلی در ابتدای دالان ورودی انبار متوقف شدند. تدی به دری چوبی اشاره کرد: صدای جیمز از اونجا میاد.
لحظاتی بعد جیمز در کنار بقیه اعضای محفل پشت در آهنی انتهای دالان فالگوش ایستاده و در حالیکه سعی می کرد یک مشت از تخمه های دامبل را بقاپد به مذاکرات مرگخواران گوش میداد.

***

بلیز: با اجازه ی ارباب! لازم می دونم که اینجا این خبر مسرت بخش رو اعلام کنم که مرگخواران بخش ژنتیک خانه ی ریدل موفق به نابارورسازی دی ان ای مشنگی شدن و ما طی یک برنامه ی واکسیناسیون جهانی می تونیم تا 20 سال آینده نسل مشنگ ها رو منقرض کنیم.
لرد: 20 سال؟!!! بلیز بوقی این مدت وزارتش شیش ماه بیشتر نیست. طرح های زودبازده بدین بابا!
مورفین: من پیشنهاد میدم مورفین مجانی بین خانواده های مشنگ پخش کنیم تا هم پولی به جیب بژنیم هم به مرگ تدریجی دچارشون کنیم. موافقین قیام کنن لطف....خررررپفففف!
لرد:
هوکی: ارباب! این حقیر پیشنهاد داد که بین جن های خانگی خانواده های مشنگ لباس پخش کرد و اونها رو مطیع خود کرد تا شورش کرد بر علیه خانواده های مشنگ!

لرد بار دیگر سعی کرد لگدی به قوطی هوکی بزند که سوروس مانع شد.

لرد: آخه جن! خانواده های مشنگ، جن خونگیشون کجا بود، چرت و پرت میگی واسه خودت؟

این جلسه همچنان ادامه داشت و محفلی ها همچنان پشت در لم داده و با این گوش های اختراعی فرد و جرج مذاکرات را دنبال می کردند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۱۸:۵۹:۳۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ پنجشنبه ۵ دی ۱۳۸۷
#23

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد ... پشت اتاق لرد!

محفلی ها

تدی: خسته شدم ... چقدر اینجا کشیک بدیم؟ این بلیزو لرد هم که معلوم نیست دارن تو اتاق چی کار میکنن .. بیرونم نمیان!
- آووووو اووووو اییییی! (صدای خستگی محفلی ها)

دامبل: عزیزان من ... شما استراحت کنید ... من کشیک میدم .. خبری شد بیدارتون میکنم!

محفلی ها شروع به آنالیز این پیشنهاد میکنن!
مالی: به نظر من پیشنهاد منطقی ایه .. اینجوری میتونیم انرژیمونو ذخیره کنیم!
فلیت ویک: با این شیوه میتونیم انرژیمونو ذخیره کنیم... فکر میکنم ایده خوبیه ....
گرابلی پلنک: من فکر میکنم این حرف بی نهایت منطقیه ... چون اینجوری میتونیم از انرژیمون به صورت بهینه استفاده کنیم!

بدین ترتیب همه محفلی ها بعد از اینکه متوجه میشن چقدر دل هاشون به هم نزدیکه و کلا خیلی با هم موافقن بخواب میرن و طولی نمیکشه که صدای خروپوفشون بلند میشه!

دامبل در حال نگهبانی دادن: آخی! نازی ... نازی! چه پسرای سیفید میفید خوبی ... به به! چقدر ناز و مامانی ... چقدر ... چقدر ....نه ... من الان باید نگهبانی ... ب... بد... بدم! خررررررررررررررررپف!

چند لحظه بعد!
آلبوس

همون لحظه صدای پاهایی از دور شنیده میشه و بدنبالش شخصی که چندان بی شباهت به جوونیای جاسم نیست با سرعت از کنار محفلی ها رد میشه و وارد اتاق لرد میشه.... طولی نمیکشه که سایه های باریک و درازی به دنبال جاسم از اتاق خارج میشن و خیلی زود در تاریکی انتهای راهرو ناپدید میشن!

یک ساعت بعد!

- هی پیری بیدار شو!
- ولم کنین خوابم میاد ... من آنفولانزا گرفتم امروز مدرسه نمیرم!!!
- پشمک با توام! لرد و مرگخوارا کجا رفتن؟
- صبحانمو تو تختخواب میل میکنم ... به مالی بگو تخم مرغ نمیخوام!
- مردنی .... یک لحظه بیدار شو کارت داریم!
- آه هری تویی؟ الان نه باشه برای بعد!
- بچه ها وایسین عقب لطفا!

در همون لحظه تدی آرواره هاشو یبه شکل مخوفی باز میکنه و ....

آآآآآآییییییییییییییییییییییی!!!

دامبل با مخ میره تو سقف و سپس با هوشیاری کامل میاد پایین!

آلبوس: اوه ... فکر کنم چند لحظه ای خوابم برد!
محفلی ها
آلبوس: خب ... تونستین مدرکی بدست بیارید؟ مچشونو در حین ارتکاب جرم گرفتید نه؟ برای همین منو بیدار نکردین .. هوم؟
- نــــــــــــــــــــــــــــــه!

انباری وزارت

جیمز پاشو از زیر صندلی رد کرده و از اونور آورده بالا و سعی داره گره طنابا رو با شصت پاش باز کنه و در همون حال محو یکی از تابلو های حاضر در انباری شده ...

جیمز: به به ... چقدر زیبا .. چقدر هنری ... چقدر با سلیقه ... چه با ذوق ... به به ... بذار حدس بزنم عکس چیه ... هممم ... هووووم ... هااااووووم! درسته حدسم درست بود این یک تابلوییه که داره ........ ماااااااااااا!!!!!! اه اه .. چقدر بی ناموسی ... چقدر مستهجن .. چقدر قبیح ... جیـــــــــغ خجالت بکشین ... این تابلو رو یکی از جلوم برداره!

همون لحظه جیمز صداهایی رو میشنوه و چشمشو از تابلو ور میداره و به در میدوزه ... چند لحظه غیر از صدای پا چیزی نمیبینه و سپس پیکر های تیره و تاری نمایان میشن ...

صدای هوکی: ارباب .. از اینطرف .. از اینطرف!
صدای لرد: کروشیو ... ای جن بدترکیب ... ارباب رو برای مذاکرات آوردی تو انباری؟
صدای هوکی: ارباب من را عفو کنید ... ما باید همه جوانب و تدابیر امنیتی رو در نظر میگرفتیم ...

جیمز: !!!!!!!!!!! اوه جلسه الان شروع میشه ... جیـــــــــــــغ!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۱۴:۱۶:۵۳
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۵ ۱۴:۲۹:۴۳








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.