سوژه ي جديد در انبار بزرگ وزارتخونه باز شد و به همراه باز شدن نور خورشيد وارد انبار تاريك شد .
در اين هنگام خانم وزير به همراه جد بزرگوارشان وارد انبار شدند و در آن فضاي بزرگ قدم زدند .
انبار پر بود از وسايل هاي مختلف ، هر آنچه كه فكرش را بكنيد در آنجا وجود داشت . قفسه هايي پر از وسايل مختلف كه سر به فلك كشيده بودند .
- مي بيني گودريك ، مي بيني چه قدر نامنظمه ... ازت انتظار دارم كه به اوضاع اينجا سر و سامام بدي .
گودريك در حالي كه دستهايش در جيب شلوارش بود نگاهي به انبار انداخت و فضاي آنجا را برانداز كرد و گفت :
- با اين حالي كه درست كردن و سروسامان دادن اينجا يه خورده وقت مي خواد ولي سعي خودم رو مي كنم .
- منم همينو مي خوام . بعدا مي بينمت خدا حافظ .
مينروا پس از گفتن اين جمله به سرعت از انبار خارج شد .
- هه هه هه هه (صداي خنده )
صداي خنده ه در انبار پيچيده بود ، گودريك پس از شنيدن صداي خنده ها دنبال صدا گشت و به طرف يكي از قفسه ها رفت .
در بالاي قفسه ها پيرمردي را ديد كه به او مي خنديد .
پرمرد پس از ديدن گودريك پايين پريد و به سمت او آمد .
-
پدربزرگ مرلين؟!!!
- پدربزرگ خودتي ، من تازه اول جوونيمه .
- ولي اينجا چكار مي كنيد؟
مرلين شلوارش را عوض كرد و زير شلواريش را پوشيد ، روي يكي از گوني هاي برنج دراز كشيد و گفت :
- به همون دليل كه خودت اينجايي .
گودريك اندكي سرش را خاراند و گفت :
- ولي من مسئول انبارم .
- جدي ؟!! من فكر كردم تو هم دعوت شدي ؟
- دعوت ؟!!.. دعوت براي چي؟
- واسه مكان و پارتي امشب .
گودريك كه كمي مانده بود از تعجب شاخ در بياورد پرسيد :
- كجا ؟
- اينجا ، تازه خبر نداري ..گفتيم اضغر آقا شيرموز فروش هم بياد.
- جان ؟!!
------------------
سوژه به اين ترتيب مي باشد كه مرلين و دوستاش انبار رو كردن مكان و شبا يه كارهايي مي كنند .
گودريك هم كه اين موضوع رو فهميد مي خواد كاري كنه كه مكان و پارتي مرلين و رفقاش خراب بشه ولي اينوسطا خودش عاشق دختري مي شه كه به اين پارتي دعوت شده بود ....
ادامه ي داستان با شما
ويرايش : از اين به بعد ، به دستور وزير سحر و جادو مسئول انبار وزارت خانه با بنده مي باشد . امتیاز : 5
ویرایش شده توسط گودریک گریفيندور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۳ ۹:۵۶:۲۷
ویرایش شده توسط تره ور در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۹ ۲۳:۱۴:۳۱
[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت