هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۱ شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۷
#93

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

بلاتریکس در یکی از ماموریتها بطور اتفاقی شنواییش را از دست میدهد.فقط آنتونین دالاهوف که در ماموریت همراه بلا بود از این موضوع اطلاع دارد.بلا قصد دارد این موضوع را از لرد و مرگخواران پنهان کند ولی کر شدن او باعث بروز اشتباهاتی در درک منظور بقیه میشود.نارسیسا توسط آنتونین از قضیه مطلع شده و تصمیم میگیرد به خواهرش کمک کند.لرد سیاه به نارسیسا اطلاع میدهد که همان شب توسط دوستانش به یک ارکستر سمفونیک دعوت شده و قصد دارد به همراه بلا به کنسرت برود.
--------------------------------------------------
بلا رنگ پریده و وحشتزده روی صندلی نشسته و به دیوار روبرویش خیره شده بود..نارسیسا دستش را گرفت.
-بسه دیگه.اینقدر خودتو ناراحت نکن.یه کاریش میکنیم.

بلا با تاسف سری تکان داد.نارسیسا کمی فکر کرد.
-چطوره از معجون مرکب استفاده کنیم؟آنتونین رو به جای تو میفرستیم و همه چی حل میشه.خوبه؟

بلا به لبهای نارسیسا نگاه میکرد.تا حدودی متوجه منظور او شده بود.
-من سالهاست منتظر این لحظه هستم که لرد منو دعوت کنه.و حالا که این اتفاق افتاده جامو با دالاهوف عوض کنم؟نه...هرگز.من باید خودم برم.هر طور شده.

نارسیسا لبخندی زد.
-باشه.حالا که اینقدر میخوای بری من کمکت میکنم.تو با لرد به اون کنسرت میری.ولی منم میام.البته طوری که لرد نتونه منو بشناسه.فکر میکنم با چند گالیون اضافی بتونم مسئولا رو راضی کنم که صندلی کنار تو رو به من بدن.اینطوری هر چی که لرد ازت پرسید کمکت میکنم جواب بدی.

با دیدن چهره خوشحال بلاتریکس نارسیسا نفس راحتی کشید و بلا را بطرف کمد لباس برد.
-زیاد وقت نداریم.باید حاضر بشی.لرد ساعت 9 میاد دنبالت.

ساعت 8.45:

بلاتریکس با یک تن روغن موی اسنیپ وز موهایش را تا حد زیادی از بین برده بود با حالتی عصبی قدم میزد و به ساعت روی میز نگاه میکرد.عقربه مربوط به نارسیسا هنوز خانه را نشان میداد.

قصر مالفویها:

لوسیوس با عصبانیت به نارسیسا نگاه کرد.
-تو چطور فراموش کردی امشب مهمون داریم؟دیگه نمیخوام چیزی در این مورد بشنوم.تو امشب جایی نمیری.وزیر و کارمندای عالیرتبه وزارت مهمون ما هستن.شنیدم قراره پست مهمی رو به من پیشنهاد کنن.من چی میتونم بهشون بگم؟همسرم حوصله پذیرایی از شما رو نداشت و رفت بیرون؟بهتره به جای این حرفا بری ببینی دراکو موفق شد رداشو بپوشه یا نه؟

نارسیسا آهی کشید.جمله آخر لوسیوس نشانه تمام شدن بحث بود.

خانه ریدل ها :

در اتاق بلاتریکس باز شد.بلا با دیدن لرد که ردای باشکوهی پوشیده بود به سختی لبخندی زد.
-ارباب چرا اینجوری وارد شدین؟وقتی وارد اتاق یه خانوم میشین بهتره اول در بزنین.

لرد سیاه با عصبانیت به ساعت اشاره کرد.
-ده دقیقه اس دارم در میزنم.دیر شده.همه منتظر ما هستن.زود باش.باید بریم.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#92

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
لرد روی صندلی جلوی میز آرایش نشسته بود و کلاه گیس های جدیدی را که از گینه بیسائو با هزار زحمت برایش آورده بودند جلوی آینه امتحان میکرد.

در همین حین نجینی را گاهی به شکل پاپیون!گاهی بشکل کروات!! و گاهی بشکل دستمال گردن میبست!!!

نارسیسا دق الباب میکنه و بعد از چند ثانیه میاد تو.لرد که چشمان کاملا خمار شده مژه هایش را با شور و حرارت خاصی به هم میزنه و میگه:

_خوب شدم نارسیس؟
_بله ارباب کاملا برازنده شدید فقط نجینی از سبز به قرمز تغییر رنگ داده و الانم داره مایل به قهوه ای میشه،فک کنم چند لحظه دیگه بگذره کبود بشه و...

لرد اوهوم اوهوم میکنه و به خودش میاد.نجینی را از گردنش باز میکنه،شمعهای اتاق رو خاموش میکنه و به جاش لوسترهارو روشن میکنه،کلاه گیسشو برمیداره و خلاصه به هیبت قبل در میاد،در این بین کلمات نامفهومی زیر لب میگه که از بین اونا فقط"جوونیام" و "یاد" شنیده میشه.

نارسیسا که میخواد خودشو به کوچه علی چپ بزنه میگه:ارباب احتمالا در اثر نوشیدنی های این آنی مونیه!صد دفعه بش گفتم از این آب شنگولیا صبح خروس خون بخورد ما نده

لرد:بگذریم!پرونده هارو آوردی؟

نارسیسا تعظیم کنان پرونده هارو در دستان لرد قرار میده،و میگه:ارباب اگه اجازه بدید من از محضرتون مرخص بشم

لرد:میتونی بری فقط یادت باشه به بلا بگی امشب چندتا از این رفقای خونخوار و آدمکشم به یه ارکست سمفونیک دعوتم کرده ن که دوس دارم اونم باهام بیاد بهش بگو خودشو آماده کنه!

نارسیسا که هول شده بود سریع خودشو جمع و جور کرد و گفت:بله بله حتما میاد

لرد که شیطنت در کلام و نگاهش بوضوح دیده میشد پرسید:مطمئنی میتونه بیاد؟

نارسیسا:بله کاملا مطمئنم

لرد:آخه صبح حالش زیاد خوب بنظر نمیرسید...میگم هر چند برای من واقعا برای من سخته که بدون بلا اونجا برم ولی از خودگذشتگی میکنم و میتونم بذارم بلا امشب استراحت کنه و به جاش با آنیتا برم

نارسیسا کنترل خودشو از دست میده،دستاشو میزنه و به کمرش و میگه:واه واه واه...که اینطور!همش منتظری آبجی من یه بلا ملائی بگیره بری با اون دختر گیس بریده دامبل که امیدوارم به زمین گرم بخوره رو هم بریزی؟

...چند ثانیه گذشت و لرد عکس العملی نشون نداد ولی نارسیسا که میدونست عنقریبه کروشیوه رو بخوره قضیه رو پیچوند و گفت:
_ارباب منظورم این بود که بلا ناراحتی خاصی نداره احتمالا از همون آب شنگولائی خورده که شمام خورده بودید! ...در هر صورت بهتون اطمینان میدم که امشب بلا صحیح و سالم شمارو همراهی میکنه!

نارسیسا بدون اجازه از اتاق خواب لرد خارج شد و مستقیم بطرف اتاق بلا حرکت کرد.همش تو این فکر بود که لرد با مشاهده مختصری از حال ناخوش بلا سریع فیلش یاد آنیتا کرده،حالا اگه بفهمه بلا کر شده اصولا چقدر به بلا وفادار میمونه؟!...و از این گذشته چه جوری امشب بلا رو برای همراهی با لرد در ارکست سمفونیک آماده کنه؟!



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#91

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
نارسیسا به دنبال بلاتریکس از پله ها بالا می رفت که محکم به آنتونین برخورد کرد. برگه های گزارش ماموریت دیروز از دست آنتونین روی زمین پخش شد و آنتونین غرید:
- مگه کوری نارسیسا؟ اون از خواهر کر و بی عرضه ات اینم از تو! چی می کشیم ما بینواها از دست شما دو تا خواهر

نارسیسا با دهان باز به آنتونین خیره شد:
- تو درمورد بلا چیزی گفتی؟

- اوهوم! گفتم اون خواهر بی عرضه ات!

- نه! یه چی دیه بود!

- اوهون! منظورت کره؟ آره خوب! دیروز بارتی یه جیغ توپسی کشید که جیمز سیریشم جلوش کم آورده بود و دهنش وامونده بود! بلا هم گوشش پرید بگذریم که منم سرم تا مدتها سوت می کشید!!!

نارسیسا توجهی به ادامۀ حرف های آنتونین نکرد و دوان دوان به طرف اتاق بلاتریکس رفت. سریع پرید تو و در را پشت سرش بست. قبل از بستن در دور و اطراف را نگاه کرد که کسی در اطراف اتاق نباشد و بعد با طلسم، اتاق را نفوذناپذیر کرد.

بلاتریکس درتمام این مدت سرش را در پرونده ها فرو کرده بود و حتی متوجه حضور نارسیسا نشد. نارسیسا پروندۀ مورد نظر لرد سیاه را از جلوی بلاتریکس قاپید. بلا اعتراض کرد:
- مگه زده به سرت سیسی؟ بده من کار اون پرونده رو تموم کنم!

نارسیسا چوبدستی خود را روی هوا تکان داد و حروفی ظاهر شدند:
- تو کر شدی بلا؟

چشمان بلاتریکس از حیرت باز شد:
- از کجا فهمیدی؟

نارسیسا دوباره چوبدستیش را حرکت داد:
- آنتونین گفت! هیچ میدونی اگه بقیه بفهمن چقدر از این موقعیت سواستفاده می کنن؟ رودولف میره سراغ همۀ دخترای سایت و جیگرشونو خام خام می خوره! بلیز مرتب کر بودنت رو به رخت می کشه و بهت پز میده. مورگان چپ و راست بهت می خنده. سوروس خودشو بهترین مرگخوار لرد جا می زنه. بارتی دیگه ازت حساب نمی بره. آنتونین...

بلاتریکس دستش را روی حروفی که مرتب از چوبدستی نارسیسا خارج می شدند تکان داد و آنها را به هم زد:
- بسه! بسه! دیگه نگو! از همه بدتر... ارباب میره با اون آنیتای گیس بریده می ریزه رو هم

نارسیسا با دلسوزی به خواهر بزرگترش نگاه کرد. تا به حال اشک ریختن خواهرش را ندیده بود. دوباره چوبدستیش را تکان داد:
- فعلا پرونده ها رو بده من برسونم به مای لرد. بعد برمیگردم و با هم نقشه می کشیم که چطور شنواییتو برگردونیم، یا تا خوب نشدی از دور و بر ملت دور نگهت داریم که لو نری.

بلاتریکس موافقت کرد و نارسیسا با پرونده ها از اتاق خارج شد.



Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷
#90

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
بلا ظاهرا با پشتکار بسیار مشغول مبارزه با استیک اژدهایش بود.ولی در ذهنش به شدت به این فکر میکرد که باید برای رهایی از این مشکل چه راهی پیدا کنه.
لرد در حالی لقمه ژامبون و تخم مرغ اش را فرو میداد از بلا پرسید:ببینم بلا...اون پرونده که گفتم بیاری رو کجا گذاشتی؟بده میخوام بررسیش کنم
بلا همچنان مشغول خوردن بود!
لرد با عصبانیت گفت:اوهوی!با توام بلا.حواست کجاست؟گفتم پرونده رو بده به من ببینمش.

مونتی که کنار بلا نشسته بود وقتی بی توجهی بلا رو دید با بیلش سیخونکی به پای بلا میزنه و زیر لب میگه:حواست کجاست.لرد با توئه!
بلا که از سیخونک مونتی عصبانی شده بود ضربه محکمی به صورت مونتی میزنه و میگه:آخ...دردم اومد بوقی.جمع کن اون بیلت رو سر میز!
مونتی در حالی که دماغش را مالش میداد با چشم به لرد اشاره کرد.بلا نگاهی به لرد میندازه و میبینه که لرد با این حالت بهش زل زده:

لرد:حواست کجاست بلا؟گفتم پرونده رو بده.
بلا که این بار متوجه هیچ چیزی از جمله لرد نشده بود گفت:هوم؟...ببخشید ارباب من به نظرم هنوز خسته ام.متوجه نشدم.معذرت میخوام.
لرد نگاه موشکافانه ای به بلا انداخت و گفت؟خسته ای؟بیخود.مگه چیکار کردی!پاشو تا آواداییت نکردم پرونده رو بیار.
بلا این بار بعد از تلاش بسیار کلمه پرونده را تشخیص داد و گفت:پرونده ارباب؟بله پرونده ها همه بهشون رسیدگی شده و سر جاشون هستن.خیالتون راحت باشه.

لرد: ببینم این امروز چش شده؟
نارسیسا قاشقش را روی میز گذاشت و گفت:نمیدونم ارباب.انگار حالش خوب نیست.صبح دو ساعت طول کشید بیدارش کردیم.شاید مریض شده.
لرد تکه استیکش را عقب کشید تا نجینی نتواند به آن دستبرد بزند و بعد گفت:مریضی به مریضی.اینجا کسی حق بخور بخواب نداره.کروشیو!حوصله ام از دست شما سر رفت.نارسیسا اون پرونده رو بگیر و بیار به اتاقم.بهتره فعلا چشمم بهتون نیوفته.با اون دست پخت قبلیتون!

نارسیسا بعد از رفتن لرد از سر میز بلند شد و در حالی که به پشت بلا میزد گفت:زود باش اون پرونده رو بده.اگه بیشتر از این ادا در بیاری لرد عصبانی میشه.
بلا لبخندی زد و گفت:آره به نظر منم صبحانه خوشمره ای بود.بهتره برم تو اتاقم و به کارهام برسم.
بلا در برابر چشمان متعجب مرگخواران از سر میز بلند شد و به طرف اتاقش رفت.
بارتی در حالی که لقمه درون گلویش گیر کرده بود سرفه کنان گفت:خاله بلا...اهم...چرا اینطوری میکنه!
نارسیسا که به شدت عصبانی شده بود آستینش را بالا زد و گفت:نخیر اینجوری نمیشه.انگار باید برم به زور پرونده رو ازش بگیرم!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#89

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
در راه،بارتی همان طور که مشغول بازی با لگو بود رو به بلاتریکس نمود و گفت:
خاله بده خاله بده...بابا هنوز عصبانی!باید خیلی خوب گزارش بدی وگرنه دیگه من خاله بده ای ندارم.

بلا لبخند ساختگیی به بارتی زد و گفت:
صبح تو هم بخیر بارتی!از دیروز تا الان صدبار گفتی دندونت شکسته!به نظر من هم روز خیلی قشنگیه.

بلا این را گفت و به راه خود ادامه داد.

میز صبحانه همچون همیشه پوشیده از غذاهای رنگارنگ بود.لرد بر روی صندلی مخصوص خود نشسته بود و نجینی را،که مشغول خوردن گوشت روزانه خود بود نوازش میکرد.بلاتریکس تعظيم
کوتاهی نمود و بر روی صندلی خود نشست.لرد ولدمورت نگاهی به بلا انداخت و همان طور که ژامبون مرغ را بزرو در دهان خود فرو میکرد به وی گفت:
خوب بگو ببینم!گزارشی رو که گفتم برام آوردی؟
بلا که با دیدن تکان خوردن لب های لرد دستپاچه شده بود من من کنان گفت:
صبح شما هم بخیر یا لرد...بله بله.نظر من هم همینه.

لرد لب خود را با دستمال پاک نمود و دوباره گفت:
خوبه!بعدا در موردش صحبت میکنیم.راستی نظرت در مورد ردای جدیدم چیه؟چشم دامبل کور خیلی قشنگه نه؟

بلا که با نگاه کردن به لبهای لرد اسم "دامبل" را تشخیص داده بود با جدیت گفت:
خیلی بده!من هم همین فکر رو میکنم!بنظر من حتی وجود هم نباید داشته باشه.باید خودش و تمام تار و پودش روآتیش بزنن و بندازن تسترالها بخورن!البته تسترال ها خیلی والاتر از این هستن که یک همچین چیزی رو بخورن!

لرد با چشمان باز به وی خیره شد و با ناباوری،خطاب به بلیز که در آن سوی میز نشسته بود گفت:
یعنی اینقدر بده بلیز؟این بلا چی میگیه؟
بلیز نگاهی از رو نگرانی به لرد نمود و سپس گفت:
هیچی یا لرد.بلا داره شوخی میکنه.جدی نمیگه.

ناگهان،صدای باز شدن در شنیده شد.مونتگومری همان طورکه بیل خاکیش را بر دوش داشت وارد خانه ریدل شد و بر صندلی خود،کنار بلاتریکس نشست.مونتی به لرد سلام کرده و بعد خطاب به بلا گفت:
اوفف...خیلی خسته شدم.کلی گور کندم.
مونتی این را گفت و سپس به نجینی نگاه کرد.
- یا لرد!نجینی پوست انداخت؟خیلی زیبا تر شده.بلا تو نظرت چیه؟
بلا که هنوز فکر میکرد بحث در مورد دامبلدور میباشد گفت:
باید خودت گورشو بکنی مونتی!من خودم شخصا حاضرم بکشمش!
بلا این را گفت و سپس لبخند ساختگی سر داد.
لرد نفسی کشید و با بیحوصلگی گفت:
اگر این خنده رو نمیکردی فکر میکردم جدی جدی میگی!اون وقت آوادا کمت بود!ولی حالا میبینم که شوخی بود.زود بخور بعد از صبحانه باید بهم گزارش بدی.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۳ ۲۳:۲۲:۲۴
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۳ ۲۳:۲۵:۳۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#88

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
صبح روز بعد

تق،تق،ترق،توروق...

مونتگومری در حالیکه با بلیش روی در اتاق خواب بلا میکوبه جیغ میکشه:آهای،بیدار شو دیگه.الان نیم ساعته دارم سعی میکنم بیدارت کنم.

با سرو صدای مونتگومری مرگخوارا پشت در اتاق بلا جمع میشن.

ایوان از سوراخ کلید توی اتاقو نگاه میکنه و با لحن امیدواری میگه:
-شاید مرده باشه.

لوسیوس سعی میکنه درو باز کنه ولی در بشدت!! قفل شده.با پیشنهاد نارسیسا مونتگومری بیلشو لای در میزاره و همه با هم فشار میدن.
-یک،دو،سه...ترق

دراتاق خواب بلا میشکنه و همه مرگخوارا به داخل اتاق سرازیر میشن.
بلاتریکس غرق در خوابه.رودولف با عصبانیت جلو میره و بلا رو تکون میده.بلاتریکس وحشتزده از خواب میپره.
بلا:مگه شماها ناموس ندارین؟تو اتاق خواب من چه غلطی میکنین؟

رودولف به در شکسته اشاره میکنه و میگه:دوساعته داریم در میزنیم.تو چرا بیدار نمیشی آخه؟حالت خوبه؟ما فکر کردیم مردی.

بلا فورا به فکر ثبت نام در کلاسهای لب خوانی میفته.ولی فعلا چاره ای نداره.لبخندی میزنه.
بلا:اوه.ظاهراخواب من این روزا کمی سنگین شده.حالا گم شین بیرون تا من لباس بپوشم و بیام پایین.

نارسیسا همه رو به بیرون هدایت میکنه و قبل از خارج شدن بطرف بلاتریکس برمیگرده.
نارسیسا:بلا یادت باشه پرونده های مربوط به مرگخواران آزکابانی رو بیاری.لرد میخواد سر میز صبحانه بررسیش کنه.

بلا لبخند ابلهانه ای میزنه و برای نارسیسا دست تکون میده.نارسیسا در حالیکه از عکس العمل مسخره بلا تعجب کرده از اتاق خارج میشه.بلا فورا ردای مرگخواریشو برمیداره و میپوشه.در همون حال با خودش فکر میکنه.
-نباید بذارم بفهمن.باید سعی کنم بهترین و مناسبترین جوابا رو بدم.از بدشانسی من ارباب هر روز صبح از من گزارش میخواد و کلی سوال میپرسه.باید از پسش بربیام.

بلا نفس عمیقی میکشه و سعی میکنه به خودش مسلط باشه.درو باز میکنه و بطرف اتاق غذاخوری حرکت میکنه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۰:۱۶ پنجشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۷
#87

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:
لرد به مرگخوارانش دستور داد به محفل بروند و تکشاخ دامبلدور را برایش بدزدند.مرگخواران موفق به انجام ماموریت نشدند.در محفل ققنوس به دنبال سانحه ای بلاتریکس کر میشود.مرگخواران شکست خورده به خانه ریدل برگشته و با خشم لرد روبرو میشوند.ولی بلا نمیخواهد لرد متوجه کر شدن او شود.

توضیح:سوژه رو تا آخر این پست توضیح دادم که بگم سوژه تکشاخ با این پست تموم شد.سوژه جدید کر شدن بلاتریکسه.
--------------------------------------------------
دو مرگخوار حلقه روی زمین را گرفته و کشیدند.دریچه باز نشد و به جای آن صدای زنگ گوشحراشی فضای محفل را پر کرد.
آنتونین و بارتی با وحشت بطرف پنجره رفتند ولی بلاتریکس با آرامش به کشیدن حلقه ادامه داد.آنتونین دست بلاتریکس را گرفت وبدون توجه به اعتراضات او از پنجره همیشه باز محفل خارج شد.
سه مرگخوار به سرعت پست بوته ای پنهان شدند.چراغ زیر زمین روشن شد و همهمه ای به گوش رسید.با خاموش شدن تدریجی همهمه چراغ خاموش شد و همه چیز ظرف چند ثانیه به حالت عادی برگشت.سه مرگخوار لبخندی زده و با عجله بطرف پنجره رفتند ولی با منظره متفاوتی مواجه شدند.
-وای...قفلش کردن بالاخره.فکر نمیکردم این راه به ذهنشون برسه.حالا چیکار باید بکنیم؟

-چی گفتــــــــــــــــــــــــــــــی؟؟
پنجره طبقه دوم محفل باز شد. و سه اکسپلی آرمس به همراه یه سطل آب روی سر مرگخواران خالی شد و به دنبال این حرکت مخوف صدای خشمگین ولی خواب آلود مال ویزلی به گوش رسید.
-همین الان گورتونو گم میکنین یا بیام پایین؟

مرگخواران مردد ومستاصل چند دقیقه در اطراف محفل ققنوس پرسه زدند.هیچ راه دیگری برای ورود وجود نداشت.ماموریت با شکست مواجه شده بود.آنتونین آه بلندی کشید و به بلا اشاره کرد که باید به خانه ریدل برگردند.

خانه ریدل :

فریاد خشمناک لرد سیاه سکوت شبانه خانه ریدل را در هم شکست.
-چی؟نتونستین؟شماها موفق نشدین اون تکشاخو برای من بیارین؟

بارتی ردای لرد سیاه را کشید.
-بابایی..دندون منم شکست.

لرد سیاه بدون توجه به بارتی ادامه داد.
-و فکر نکردین چی به سرتسترال محبوب من میاد؟

بارتی ردای لرد سیاه را کشید.
-بابایی.. تازه دندون منم شکست.

لرد سیاه با عصبانیت جلوی دو مرگخوار خاطی شروع به قدم زدن کرد.
-چطوره امشب هر دوتونو بفرستم پیشش که دلداریش بدین؟بلاتریکس میتونم بپرسم معنی اون لبخند مضحک چیه؟مجازات بزرگی در انتظار هر دوی شماست.حالا از جلوی چشمام دور بشین.

بارتی ردای لرد سیاه را کشید.
-وضمنادندون منم شکست.


بلاتریکس چیزی نمیشنید.ولی از اشاره لرد سیاه فهمید که اجازه مرخصی داده شده.تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.

بارتی ردای لرد سیاه را کشی.لرد با عصبانیت ردایش را عقب کشید.
-میدونم بارتی.دندونت شکست.حالا زودبرو بیرون تا نزدم بقیه شو هم...

بلاتریکس و آنتونین خسته و کوفته برای استراحت به اتاقهایشان رفتند.بلاتریکس کاملا متفکر به نظر میرسید.در آن لحظه فقط یک نکته برای او مهم بود...
لرد هرگز نباید متوجه کر شدن او میشد.




Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
#86

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
بارتی در فکر فرو رفت و گفت:
در مورد دارو و بیماری کاری نمیشه کرد.حتی با جادو(هرمیون گرنجر فرمودن )برای همین همیجوری باید ادامه بدیم.

آنتونی با ناراحتی به بلاتریکس و سپس به بارتی نگاه کرد و گفت:
مثل این که مجبوریم...حالا چجوری بریم تو؟اینا که دوباره نمیخوابن.الا که میدونن ما اینجایی دیگه نمیخوابن.

ناگهان،برقهای خانه محفل خاموش شدند.آنتونی با ناباوری به خانه نگاه کرد و گفت:
مثل این که خوابیدن!راستی راستی خوابیدن! از همون راه قبلی میریم.


انبار محفل هنوزهم بوی نم و خاک میداد.آنتونی شنل را بر روی خود و بارتی انداخت و به آرامی خطاب به بلاتریکس گفت:
همین جا بشین تا ما بیام.

بلاتریکس که هیچ چیز را نشنیده بود با عصبانیت فریاد کشید:
چرا مثل دیوونه ها اینجوری لبتو تکون میدی؟؟

انتونی به سرعت دستان خود را جلوی دهان بلا گذاشت و گفت:
وایی...کر شده یادم نبود.

آنتونی با چوب خود منظور خود را برای بلاتریکس نوشت.بلا با ناباوری به آنتونی نگاه کرد و من من کنان گفت:
من...من کر شدم؟من کر شدم؟ حالا چکار کنیم؟من کر بشم که لرد میره با آنیت...من کر شدم؟

آنتونی آهی کشید و سپس به بلا فهماند که باید سفید برفی را پیدا کنند ولی این بار،بجای بالا رفتن،به دریچه زیر زمینی خواهند رفت...


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
#85

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
با صدای جیغ جیمز، کل محفل ریختند توی اتاق و به سه متجاوز خیره شدند. بلاتریکس چوبدستیش را بالا آورد تا چند تا کروشیو خرج کند ولی آنتونین دستش را روی چوبدستی بلا گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:
- حریف همشون نمیشیم بلا. باید تسلیم شیم.

بلاتریکس با دیدن آنیتا که با موهایی ژولیده و چشمانی پف کرده، با اشتیاق به لو رفتن او خیره شده بود، آنتونین را به نرمی به گوشه ای پرت کرد و چوبدستیش را به سمت آنیتا گرفت:
- آودا...

موجود کوتاه قدی که به زور ریشهای سفیدش را از جلوی دست و پایش جمع می کرد، پیش دستی کرد:
- اکسپلیارموس!

چوبدستی بلاتریکس چرخ زیبایی در هوا زد و به دست دامبل کوتوله رسید. دامبلدور لبخند پدرانه ای زد:
- ما اینجا دو تا و نصفی مرگخوار داریم که ابدا مشکوک به نظر نمی رسن ! زود بگین اینجا چیکار دارین

بارتی شروع کرد:
- ما ابدا قرار نیست به شما بوقیا بگیم که اومدیم که...

بلا با دست نوازشی بر دهان بارتی فرود آورد و بارتی به جای ادامۀ حرفهایش به جسم سفید کوچکی که از دهانش خارج شد و بی شباهت به سنگ نبود، خیره شد. همچنان که جوی کوچکی از خون روی لبانش جاری بود با حیرت به آنتونین گفت:
- می بینی؟ ما هم توی وجودمون یه چیزای سفیدی داریم!!! ما سیاه خالص نیستیم!!! جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ

پنجره ها شکستند، ریش های دامبل به پرواز درآمدند، یویوی جیمز ترک برداشت ولی جیمز که با حیرت به دهان باز بارتی خیره شده بود و در ذهنش عمق حنجرۀ او را اندازه می گرفت متوجۀ یویوی خود نشد و در نهایت، تمام وسایل اتاق جیمز به سر و صورت محفلیون کوبیده شد و بلا که به دلیل آلودگی صوتی شدیدی که ایجاد شده بود، موقعیت را مناسب می دید، دست بارتی و آنتونین را گرفت و به سرعت آپارات کرد.

پنج دقیقۀ بعد - میدان گریمولد

آنتونین و بلاتریکس پشت مجسمه ای که وسط میدان گریمولد قرار دارد پنهان شده اند و به خانۀ شمارۀ 12 می نگرند. بارتی هنوز در شوک درک حقیقتی که کشف کرده به سر می برد و با حیرت به دندان شکستۀ خود زل زده است.

آنتونین رو به بلاتریکس کرد و پرسید:
- به نظرت حالا باید چیکار کنیم؟

و وقتی بلاتریکس جوابی نداد، سوالش را تکرار کرد. تنها جوابی که گرفت همان سکوت غیرعادی بلاتریکس بود. سرش را کنار گوش بلاتریکس گذاشت و با بلندترین صدایی که می توانست فریاد بزند سوالش را تکرار کرد. بلاتریکس باز هم جوابی نداد.

دستش را روی شانۀ بلاتریکس گذاشت و در همین لحظه بلاتریکس با خشونت مشتی به بینی آنتونین کوبید:
- مگه زبون نداری حرف بزنی که دستتو میذاری رو شونۀ من بی ناموس؟

آنتونین با تعجب گفت:
- چن باره دارم صدات می کنم و جواب نمیدی؟

بلاتریکس چشم غره ای به آنتونین رفت:
- مگه من مسخرۀ توئم که دهنتو باز و بسته می کنی و حرف نمی زنی؟ بنال ببینم چی می خوای بگی؟

آنتونین با وحشت به بارتی رو کرد:
- بارتی! بلا کر شده! حالا چیکار کنیم؟


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۹:۴۴:۱۱


Re: اتاق تسترالها
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
#84

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بلا و انتونين به آرامي از پله ها بالامي رفتند.انتونين با ناراحتي به شنلي كه اندام بلاتريكس را پوشانده بود نگاه كرد و گفت :
_بلا نظرت چيه كه اون ردا رو رو سر من هم بندازي؟اينطوري ديده ميشيم.

بلاتريكس پوزخندي زد و شنل را محكم تر گرفت و گفت:كه دوباره زمين بخوري احمق؟
_

بالاي پله ها ،بالاي ساختمان،بالاي زيرزمين ..

به محض بالا امدن از پله ها بلاتريكس كه متوجه ي دري شده بود به انتونين اشاره اي كرد.انتونين اب دهانش را قورت داد و به ارامي در را باز كرد.بلا كه منتظر واكنش انتونين بود با ترديد به در نگاه كرد كه به ارامي باز شد و بعد انتونين ناپديد گشت!!

دقــــــــــــايقي بعد :

بلاتريكس با ترديد به درب شيشه اي نگاه كرد و بعد شنل را پوشيد و نزديك شد.دقايقي بعد در حالي كه دنبال انتونين مي گشت متوجه جسد سياه رنگي شد كه پشت در افتاده بود.بلا با عصبانيت جلو رفت و در حالي كه سعي مي كرد خونسرد باشد گفت :
_واي انتونين .بازم من بايد بهت بگم كه اينجا جاي خواب نيست.بلند شو احمق.
انتونين با وحشت اب دهانش را قورت داد و گفت :بلا اونتو يك هزار توئه.
_يك هزارتوئه؟
_اوهوم

بلاتريكس با عصبانيت به انتونين نگاه كرد و بعد نگاهي به سالن انداخت و از خشم سرخ شد.سپس در حالي كه سعي مي كرد ارام صحبت كند گفت:دالاهوف اينجا اتاقاشونه مي فهمي يعني چي؟

انتونين لبخندي زد و بعد با حالتي ابلهانه گفت :يعني اين كه مي تونيم بريم پيششون بخوابيم؟و فردا بدون اين كه بفهمن برگرديم خانه ي ريدل پيش ارباب.
_
_اهان فهميدم.يعني اين كه الان مي تونيم سفيد برفي رو پيدا كنيم و برگرديم خانه ريدل.

پشت در اتاق صورتي:

_يويوي صورتي شماره يك..يويوي صورتي شماره دو يويوي صورتي شماره ي س..هييييييي جيغ ويغ يويوي صورتي شماره ي سه من كجاست؟اي بارتي فضول.دست توئه بده بهم وگرنه به مامانم ميگما
_باشه اصلنشم به مامانت بگو.به من چه!
_الان ميرم ميگم.بارتي بد فوضول زشت.تو هم مثل باباتي.تازشم مي خواستم يك رازي بگم ديگه نمي گم.

_نـــه بگو بگو جيمزي.اول رازو بگو بعد برو پيش مامانت.
_اقا بارتي خان تو بچه سرراهي هستي.حالا ميرم به مامانم ميگم.

بلاتريكس با عجله در اتاق را باز كرد و بعد در حالي كه نورصورتي رنگ اتاق چشمانش را مي زد فرياد زد :نــــــــــه نــــه بارتي اونو بده بهش.همين الان .بچه ي بد.جيمزي جون يك وقت چيزي به ديگران نگيا.نگي من و بارتي و عمو انتوني اينجا بوديم باشه؟

جيمز با شيطنت به بلاتريكس و انتونين و بعد به بارتي نگاه كرد.سپس گفت:به شرطي كه اون ابنباتو بدين به من.
_بارتي بده بهش .همين الان.

بارتي با بغض ابنبات صورتي رنگي كه از گوشه ي جيبش بيرون زده بود در اورد و به جيمز داد.جيمز با لبخندي شرورانه ابنبات را گرفت .

بعد از دقايـــــــــــــــــــــــــــــقي :

جيــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــِييييغ


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۶:۳۶:۴۵

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.