هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۴۴ یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
در حالي كه در آن گوشه ي دنيا تازه اول شب بود و ملت ريخته بودن توي خيابونها تا برن پي شبگردي.. اينور دنيا، در گوشه اي كه محفل قرار داشت تازه اول صبح بود و ملت داشتن مي رفتن سركار و پي در آوردن يه لقمه نون براي زن و بچشون.

دوربين يه لحظه خيابان شلوغ پلوغي رو نشون مي ده كه به لطف باران بي امان خيس بود و رهگذران زير چتر و كيف دستي و شيرووني و غيره اين ور اون ور مي دويدن!

فيلمبردار كمي سر دوربين رو بالا مياره و خورشيد اول صبح رو كه كمي بالاتر از سطح افق، وسط انبوه ساختمون ها و لاي ابرهاي ضخيم بيرون اومده نشون مي ده. ابتدا با آرامش و ملايمت خاصي زوم مي كنه و افق روشن از انوار خورشيد رو نشون مي ده و سپس..

* توجه: موقع حركت دوربين كمبرندهايتان را ببنديد!

.. و سپس با چنان سرعتي در راستاي افق به جلو حركت ميكنه كه واقعا بستن كمربست ايمني ضروري جلو مي كنه! :grin:

دوربين از كنار ساختمون هاي سر به فلك كشيده، رودخونه ي تايمز، برج بيگ بن، خونه هاي ويلايي اطراف شهر، دهكده هاي دوردست.. دشت ها، مزرعه ها، كوه ها و.. همم.. و هر پديده ي طبيعي و غير طبيعي ديگه اي كه مي شناسيد مي گذره و در آخر در مقابل يك كوه توقف مي كنه!

* اگر ماگل هستيد طبيعتا چيزي نخواهيد ديد!

داخل پادگان:

اعضاي از سفر برگشته ي محفل هنوز در خواب ناز هستن و مشغول تانگو رقصيدن با دختر/پسر شاه پريون!

- مي گم بيا بريم تو باغ.. فكر كنم خلوت باشه!

چارلي در خواب از جاي خودش مي پره و بعد از گفتن اوخ دستشو مي ذاره روي صورتش!
* پشت صحنه: دختر شاهو پريون به گوش چارلي مي نوازه و از لفظ "بيناموس" استفاده مي كنه!"

روي تخت بغلي تدي از ترس اينكه ويكتوريا اونو با دختر شاه پريون ببينه سعي داره خودش و دختره رو زير تخت قايم كنه!

دامبلدور هم در خواب مي بينه كه رولينگ رو به خاطر شايعه ي نابخشودنيش مورد عنايت طلسم كروشيو قرار مي ده!
- جيــــــــــــــــــــــــــغ ...!

مثل اينكه قدرت زياد دامبلدور از خوابش به بيرون درز كرده و كسي رو مورد هجمه قرار داده .. ولي..

جيمز خودشو با يويوي صورتيش اشتباه گرفته و مرتب حركتهاي نوساني نا منظمي انجام مي ده و از در مي ره تو ديوار.. از ديوار به تخت.. تخت به پنجره ..پنجره به سقف و اينا !

لوپين از روي تخت ميوفته پايين و ميگه:
- چي شده ..چي شده؟.. خشم شبه؟.. اذونه؟.. بمبارانه؟.. هواييه.. زمينيه؟.. ها ؟!

- پروفسور.. پروفسوور..پروفسووور!.. دزديدن..بردن.. خوردن.. كـ.. كــ كـــشتن!()
- چيه جيمزي؟.

جيمز درحالي كه همينطور به سيكل به در و ديوار خوريش ادامه مي ده گفت:

- بردن.. استاد كوروشيا و .. كروشاوو..كروواشوو!.. همون.. اونو بردن.. نيست.. نيست!

دامبلدور ريششو نوازش مي كنه و در حالي كه پتو رو دور خودش پيچيده از تخت مي پره پايين و ميگه (هفت تا كار رو باهم!*:):
- نترس من قايمش كردم.. فكر كنم دير يا زود لردولدمورت به ما حمله مي كنه!
- همه فرار كنين.. همه قايم شين.. ما هممون مي ميريم.. .ما ميميريم!..
-


---------
* اگه فكر كردي هفت اشتباه محاسباتي، تايپي، نگارشي، بي سواتي و يا از اين قبيله اشتباه كردي.. براي قشنگي هم نيس.. فقط و فقط براي بيشتر هري پاتري شدن رول هستش!


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۵۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
لرد در حالی که شنل خود رو می تکاند به طرف در خانه کروشاوا رفت و بدون اجازه در خانه استاد کروشاوا را ترکاند .

تدی رو به جیمز کردو گفت : این صدای چی بود .دوباره با یویو چیزی رو شیکستی .
جیمز : من که کنار تو نشستم .تازه هم یویوم تو جیبم .

پس این صدای چی بود . البوس در حالی که داشت این جمله رو بیان می کرد با یک دستگاه بسی چند خفن وارد سالن شد .

جیمز : اون چیه دستوتون عمو البوس ؟

البوس : این دستگاه اختراع جدید استاد کروشاوا و کارش .....

لرد در حالی که از خشم می لرزید وارد سالن شد .

البوس دستگاه رو درون دستهای استاد کروشاوا جای داد و در حالی که دنبال چوب دستی خود می گشت رو به لرد کرد و گفت :
تو اینجا چی کار می کنی تام ؟

لرد که از دیدن این همه محفلی و دامبلدور در خانه استاد کروشاوا شوکه شده بود ترجیح داد سریع آپارات کنه و با یک دسته مرگ خوار برگرده .

البوس رو به استاد کروشاوا کرد و گفت : دوست عزیز بهتره همه از اینجا بریم لندن .
استاد کروشاوا : چرا البوس من خونه خودمو دوست دارم. اصلا البوس اون کی بود ؟ اینجا چی کار می کرد ؟

البوس : یعنی استاد شما اونو نمی شناسید ؟

اون کسی که دیدید منفور ترین و سیاه ترین جادوگر قرن واحتمالا امده بود دنبال شما ؟
- من ! چرا ؟
-نمی دونم . ولی حتما دلیلی داشته .

جیمز در حالی که کل مدت به طور مرموزی ساکت بود جیغ بلندی کشید و گفت :

عمو البوس داشتید توضیح می دادید .

البوس از سر مهربانی دستی بر سر جیمز کشید و گفت : تو محفل براتون تو ضیح می دم .استاد بهتره زودتر وسایل تون جمع کنید جون شما در خطره .

7 از 10 ، پست شما نقد شد.


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۸ ۱۰:۰۱:۴۶

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۲۷ دی ۱۳۸۷

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
خلاصه داستان
خدمت اعضای محفل ققنوس در پادگان نظامی به زودی به پایان میرسید.اما آن ها به برگه های پایان دوره شان(که جادویی هستند و از بین نمی روند)احتیاج داشتند تا استر آن را مهر کند.(استرجس از اتمام خدمت آن ها خوش حال نیست!) مرگخوار ها (بلیز و بارتی) برگه ها را پیدا کرده و طبق فرمان لرد باید برای اجرای ماموریتی(باید به توکیو رفته تا استاد کروشاوا که استاد کنگ فو است و روش هایی برای جاودانگی کشف کرده،پیدا کنند و پیش لرد ببرند) به ژاپن می رفتند،اما آن ها به چین رفته و فعلا در سالن ماساژ مخصوص چینی در شانگهای به سر میبرند.در همین لحظه لرد به طور ناگهانی در سالن ماساژ ظاهر میشود. از طرفی استاد کروشاوا دوست قدیمی دامبلدور بوده و محفلی ها به خانه ی او میروند تا به او سری بزنند.(راستی!:محفلی ها توسط ردیاب برگه های پایان دوره ی جادویی رد بلیز و بارتی را پیدا کرده و برگه ها را از آن ها پس گرفتند.)
اگه دو پست قبلی رو بخونید بهتره!
------------------------------------------
خانه استاد کروشاوا
پیرمردی خمیده با صورتی گرد و چین خورده محکم به پشت دامبلدور زد و گفت:آلبوس!انقدر دلم میخواست قبل از این که خیلی پیر شم ببینمت.
آلبوس که در اثر شدت ضربه ، کف زمین پهن شده بود!به کمک جیمز دوباره ایستاد و گفت:تو هنوز جوونی،هنوز دویست سالت هم نشده!
استاد:
آلبوس:چیه؟مشکوک میزنی!
استاد سرش رو جلو اورد و گفت:میخوام یه رازی رو بهت بگم!همراه من بیا.
آلبوس رو به محفلی ها گفت:شما تو همین اتاق بشینین و غذا بخورین تا ما برگردیم.
محفلی ها:
زیر زمین خانه استاد کروشاوا
استاد کروشا..کوروشا(اه! چه قدر اسمش سخته!) استاد، دامبلدور را به سوی صندوق کوچکی در گوشه زیر زمین هدایت کرد.درحالی که با اشاره چوبدستی اش در آن آرام بازشد زمزمه کرد: دامبلدور!تــــو مــــیدونی ایــــن چــــــیــــــه؟
دامبلدور:نه!
استاد:مسخره بازی در نیار دامبلدور!جو معنوی این جا رو به هم میریزی!ایــــن از آخرین اختراعات منه و ازمهم تــــرین اونــــها!
دامبلدور که سعی میکرد نخندد و فضای معنوی را به هم نریزد گفت:خــــوب!ایـــــن چــــیــــه دوســــت عــــزیز؟!بیخی باب!این مسخره بازی ها به من نمیاد!میشه بگی این چیه؟
استاد با دستش حرکات خوفی انجام داد تا توجه دامبلدور را جلب کند.سپس گت:ایــــن معــــجون جاودانــــگــــیه مـــنـــه!
سالن ماساژ مخصوص به سبک چینی
- شما دو تا این جا چه غلطی میکنین؟
در اثر انعکاس صدای فریاد بالا،تمام چینی های موجود در سالن شکستند!
بارتی در حالی که حوله ها رو خیلی سریع دور خودش پیچید گفت:ارباب ما..بابا... آخه...مگه؟
بلیز سریع به کمک بارتی آمد و گفت:مگه اینجا خونه ی استاد کوروش...کوروشا نیست؟ارباب؟
لرد:سر عمه تون کلاه بزارین!کارمو که با شما انجام دادم فورا میریم به خونه ی اون مردک در توکیو،نه در شانگهای!
- کار..کارتون؟!
- آواداکدورا!کروشیو !
-
لرد نفس عمیقی کشید و گفت :تفریح بسه!دست منو بگیرید!میریم به خونه ی اون مردک!
چند ثانیه بعد...
- تق تق تق!(صدای آپارات!)


بابت خلاصه ممنون! عالی بود مث همیشه! 10 از 10!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۷ ۱۶:۳۱:۲۹

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
پروتگو!

*********

- چين چيا.. چي ژوو هوونگ! (به مترجم نيازمنديم!)
- ها؟.. بارتي تو كه آلماني بلدي بگو ببينم اين چي ميگه!
- مشكل دست راست مي دوني چيه؟.. اينه كه تو دست مغز نيست.. من آلماني بلدم چيني كه بلد نيستم!

بليز و بارتي با ادا و اطواراي شخص چيني مي فهمن كه اي آقا الان بايد برن رو تخت بخوابن و براي ماساژ آماده بشن..()

دوربين يه چند لحظه اي ديوار چين، كاخ هاي قديمي و برجهاي جديدي رو نشون ميده و موزيك ملايم چيني هم بر روي تصوير ضميمه مي شه و بانو هن از كره مي ياد و يه دهن آواز مي خونه؛ بعد هم كه آوازش تموم ميشه كاسه كوزه شو جمع مي كنه و برميگرده به آشپزخونهي سلطنتي و دوربين هم بليز و بارتي رو نشون مي ره كه دو عدد لنگ به خودشون بستن و روي تخت خوابيدن.

دو عدد انسان چيني يكي مذكر و اون يكي مونث از در وارد مي شن و همونطور كه دارن حرف مي زنن، _ البته حرف زدنشون بيشتر شبيه به هم خوردن بشقابهاي چينيه _ هر كدوم جلوي يك تخت وايمستن:

مرده جلوي تخت بليز و زنه جلوي تخت بارتي. براي همين بليز يه پس گردني به بارتي مي زنه و تختشو عوض مي كنه..

چند ثانيه اي صداي آه و ناله هاي رضايتمند بليز و بارتي بلند ميشه و ناگهان در كنده ميشه و چندين نفر مي ريزن تو اتاق.

- بليز من فكر كنم اشتباهي وسط فيلم بروس لي ظاهر شديما!
- نه باب.. اينا.. عربـــــــــــــــده!!

چندتا نينجاي مسلح به سلاح سرد به سمت بليز حمله مي كنن و ناشيان اجازه مي دن كه بليز از دستشون فرار كنه و تخت به دو نيم تقسيم بشه!

بليز هم در عين حال سعي داره هم لنگ رو نگه داره و هم فرار كنه اما يا بايد آبروشو بخواد يا جونشو!

- جييييغ!
- عرررررررر!

در همين لحظه قهرمان داستان وارد ميشه و بليز و بارتي از ترس در شرف سكته قرار مي گيرن! آره ..ايول.. خودشه.. شماهم ميشناسيدش.. تام و جري؟!.. نه نه.. فقط تام!


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۲:۱۸:۳۵

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در خیابان های شانگهای

- خیلی خوب ... ما باید کجا بریم ؟

بلیز به اطرافش نگاه کرد و با دیدن یک خانم متشخص و گوگوری چینی که چشمان بادومی هم داشت ادامه داد :
- فهمیدم باید کجا بریم ... دنبال من بیاین !

و دنبال خانم متشخص به راه افتاد ...

بارتی در حالی که متفکرانه به اطرافش نگاه میکرد پرسید :

- بلیز ما دارین کجا میریم ؟

- داریم میریم دنبال این خا ... چیز ... دنبال این کروشاوا !

بارتی دوباره به فکر فرو رفت و هی این چینیا رو نگاه میکرد ، هی فکر میکرد ، هی نگاه میکرد ، هی فکر میکرد ، هی نگاه میکرد ، هی فکر ..

( خواننده : )

بله ... تا اینکه سر انجام گفت :

- بلیز اونوقت یک سوال ! ... ما تو شانگهای چیکار میکنیم ؟ مگه نباید جاپون باشیم ؟

- نویسنده سوژه داشته برای شانگهای ... دیگه ساکت ! تمرکزم رو به هم میزنی ! همین که من میگم !

همزمان - توکیو


دامبل دستی به ریشش کشید اما به دلیل کوتاهی قد همزمان دستش به کف کفشش هم کشیده شد

- اه اه ... چقدر این زمینا کثیفه ...

- دامبل بوقی بیا بریم دیگه ... دیر شد !

دامبلدور نگاهی به ملت محفلی کرد و گفت : « دلم میخواد تا اینجا هستم یک سری به دوست قدیمیم کروشاوا بزنم ! یادش بخیر ... »

- کروشاوا دیگه کدوم بوقیه ؟

- استاد هنر های رزمیه ! اونموقع ها با هم دیگه هنرهای رزمی یاد میگرفتیم !

- دامبل تو هنر های رزمی بلدی ؟

- آره دیگه ... مگه یادت نیست توی کتاب پنج ولدمورت رو ناک اوت کردم

دقایقی بعد - خانه کروشاوا

ملت محفلی وارد خونه ای قدیمی به سبک جاپونی میشن ! حیاط سنگفرش شده و باغچه های کوچک خانه ، به چهاردیواری محقر چوبی ای که مثل همه خانه های دیگه ژاپن با رنگ های جواد قرمز و زرد و سبز فسفری رنگ امیزی شده منتهی میشه ...

تا اینکه از داخل خانه پیرمردی بیرون میاد و با دیدن ملت محفل صورتش شاد میشه و به سمت اونها میاد ...

از این سمت دامبلدور در حالی که سعی میکنه ریشاش رو از زیر پاهای کوتاهش جمع کنه آغوشش رو باز میکنه و به سمت پیرمرد میره : کروش ! ... چقدر وقت بود ندیده بودمت !

پیرمرد نگاهی میکنه و دامبل رو کنار میزنه : برو کنار کوتوله !

و پیرمرد بلند قد و چشم آبی که ریش نقره فام و عینک حلالی داره رو در آغوش میگیره ...

مرد بلند قد نگاه عاقل اندر سفیهی به کروشاوا میکنه و میگه : من فلیت ویکم بوقی ... دامبلدور اینه !

و به کوتوله ای اشاره میکنه که وایساده و چهره اش در میان ریش های نابسامانش گم شده ...

کروشاوا :

شانگهای

- اه ... گمش کردم ! لعنت به این شانس !

- چی میگی بلیز ؟ ما باید بریم دنبال محل زندگی کروشاوا بگردیم ...

- کروشاوا چیه بوقی ... اینجا رو بچسب ... !

و به مغازه ای اشاره میکنه که تابلویی با این مزمون داره :

ماساژ مخصوص چینی


ویرایش شده توسط پیوز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۱۱:۰۷:۱۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
قبل از آنکه بلیز و گیلیدی بارتی مانند شبه گلگو! عمل خاصی انجام بدهند در رستوران باز شده و ملت محفلی وسط رستوران ظاهر شدند.
دامبلدور که میان محفلی ها بود به بلیز و بارتی نزدیک شد، با هر قدمی که بر میداشت به خاطر قد کوتاه و ریش بلندی که به زیر پاهای کوچکش میرفت سکندری میخورد.

بلیز ایستاد :
- هوی دامبل کوتول! همونجا که هستی بمون تا یه موضوعی روشن شه!
ملت همه بهت زده شدند، رستوران تاریک شد و با صاعقه ای روشن شد!
بلیز فریاد زد : مگه شما آپارات نکردین وسط رستوران!؟
ملت محفلی فریاد زدند: چرا!
بلیز دوباره فریاد زد : خب پس چرا یهو در باز شد! چه ربطی داشت آپارات شما به باز شدن در!
ملت محفلی فریاد زدند : آآآآآآ..... نمیدونیم.

بلیز لبخند ملیحی زد و با یک اشاره همه ی جاپنی! های مشنگ را آواداکداورا کرد و سرش را پایین انداخت و چشم به دامبل دوخت.
دامبل هم سرش را با ابهت بالا گرفت و چشم در چشم بلیز خیره شد.

بلیز: چی میخواید؟
دامبل : برگه های پایان خدمتو!
بلیز: خب به من چه؟
دامبل : سیستم ردیاب میگه تو کیف توئه!
بلیز : اوکی! یه مین صبر!

و بعد همچنان که چشش به چش دامبل بود و هیچکدوم پلک نمیزدند، دستش رو دراز و از کادر دوربین خارج کرد و بعد دقایقی گشتن، با یک کیف سامسونت سیاه دستش را برگرداند، همانطور که از دامبل چشم بر نمیداشت و دامبل هم از او چشم بر نمیداشت برگه های پایان خدمت را از کیف سامسونت بیرون آورده و درون ریش های دامبل جای داد،
سپس دامبل تشکر کرد و در حالیکه با هر قدم دوباره سکندری میخورد ، چش تو چش بلیز عقب عقب رفت و همونطور که چش تو چش بلیز بود به محفلیا ملحق شد و همونطور چش تو چش بلیز آپارات کرد.

بلیزهنوز به نقطه ای که دامبل ناپدید شده بود نگاه میکرد که ناگهان سوزشی را در علامت شوم و منحوس و خفن و اسکلتی و پانیشر خودش حس کرد.

"بیب" ( افکت فشردن علامت توسط بلیز)
تصویر سه بعدی لرد از علامت بلیز بیرون آمده و در مقابل او و گلگو قرار گرفت :

- اهم اهم! بلیز! ماموریت چطور پیش میره؟
- ماموریت؟ کدوم ماموریـ... آهان آره ارباب عالیه!
- پس کشتیش!؟
- کی رو؟
- تو نمیدونی ماموریتت چیه؟
- یه لحظه صبر کنید ارباب!

بلیز برگشت و به پست های قبل نگاه کرد:

- اهم اهم ، نه ارباب! عههو! صبر کن بابا کروشیو نزن! خب توی پست خودت که فقط گفتی ماموریت داری! بهدشم فقط محل ماموریتو مشخص کردین! هیشکی به من نگفته ماموریتم توی ژاپن چیه!

- احمق! تو رو فرستادم دنبال استاد کروشاوا! آشنا به همه ی فنون کنگ فوی جادویی ژاپنی! استاد سابق یانگوم و جومونگ! خیلی گولاخ! خیلی خفن! تازگی ها موفق به کشف روش جدید برای جاودانگی شده! میخوامش بلیز! یه هفته وقت داری واگرنه من میام اونجا!
در ضمن... مراقب باش، اون آشنا به همه ی فنون کنگ فوی جادویی ژاپنیه! استاد سابق یانگوم و جومونگه! خیلی گولاخه! خیلی خفنه! تازگی ها موفق به کشف روش جدید برای جاودانگی شده! میخوامش بلیز! یه هفته وقت داری واگرنه من میام اونجا!
در ضمن... مراقب باش، اون آشنا به همه ی ....

بلیز که گیر کردن سوزن اربابش برایش عادی بود، متفکرانه ارتباط را قطع کرد...



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
*زنده باد محفل ققنوس*

کله ی همه ی محفلیا به اون دستگاه سیاه رنگ نزدیکه که تنها یه صفحه و یه عقربه و چند دکمه و یه صفحه برای تایپ کردن داره.

-ببینم طرز استفاده کردن از این ردیابه چیه؟
فلیت پشت چشمی نازک میکنه و میگه:اینا پرسیدن میخواد؟
بعد ردیاب رو از دست استرجس میقاپه و لحظه ای کلماتی رو رو دستگاه تایپ میکنه و دکمه ی قرمز رنگ رو فشار میده و چند لحظه بعد عقربه صدو هشتاد درجه میچرخه و بالاخره متوقف میشه و راه رو به سمت شما نشون میده.

محفلیا:
فلیت:

کوچه ای کثیف و تنگ و تاریک،سکوت همه جا رو فرا گرفته و تنها صدای گربه ای با چشمانی بادامی که مشغول خوردن اسکلت ماهی هست در فضا طنین میندازه؛ناگهان سه نفر درون آشغالی ها سر در میارن و گیج و منگ به هم نگاه میکنند.

-ببینم اینجا افغانستانه یا ژاپن؟
بلیز با دیدن دو پسر بچه با لباس های سنتی ژاپنی متوجه جواب خود میشه.
گیلدی:چه طوره قبل از ماموریت بریم یه رستوران ژاپنی خودمونو سیر کنیم بعد بریم سراغ ماموریت؟

خیلی اون طرف تر !

محفلیا توی غار ظاهر میشن و خودشون بین هزاران مار میبینن.

فلیت با عصبانیت تف میکنه بیرون و تفش وسط هوا و زمین یخ میزنه: دیر رسیدیم این دستگاهه داره یه جای دیگه رو نشون میده!

مری نگاهی به دوروبر خودش میندازه و یهو کاغذی رو روی صخره ها میبینه بعد با ذوق و شوق فراوانی فریاد میزنه: وای برگه ی پایان خدمت من اینجاست هوراااا

با فریاد مری غار شروع به لرزش میکنه و فقط صدا ی فلیت به گوش میرسه که میگه: همگی به سمت ژاپن غیب شین!

چند دقیقه بعد چند نفر دیگه نیز در آشغالدونیا ظاهر میشن!

یکی دو خیابون اون طرف تر سه مرگخوار در حالی که سعی دارند جمله های عجق وجقی رو که توی منو نوشته شده بخونن.

-هوی گارسون اینو میخوایم!
گارسون نگاهی به قیافه ی بلیز میندازه و سپس به انگش بلیز که روی یکی از جمله ها اشاره کرده و سپس از اونجا دور میشه.

چند ساعت بعد گارسون با سینی به دست میاد پیش بلیز و غذا رو به اون تحویل میده.بلیز دره ظرف رو باز میکنه و سه نفری به کرمایی که دارن وول میخورن خیره میشن.

-



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۲:۰۵ چهارشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۷

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
- خرت خرررت..خخررت..فرررت!

پیکر کوچکی در میان انبوه کاغذها و آت و آشغال های دفتر استرجس در حال لولیدنه و هر از گاهی وسایل عجیب و غریبی از توی قفسه ها و صندوق ها و اینا بیرون میاره..

- هممم.. من که می دونم این پسره یه پاتیلی زیر کاسه ش هست.. این بوقی خودش این برگه ها رو قایم کرده تا ما رو نگه داره.. هن؟! این دیگه چیه؟ ...

بعد از چند ساعتی انبوهی از وسایل وسط اتاق ریخته و فرد مجهول الهویه داره با یه وسیله ی عجیب و غریب که چراغ و سیم و چیزهای دیگه داره، کلنجار می ره تا بفهمه که نوشته ی روی این وسیله چه ربطی به برگه ها داره..

- گومپ گومپ..گومپ گومپ..

صدای گومپ گومپ حاکی از این بود که شخصی داره به دفتر استرس نزدیک میشه و شخص مجهول هیچ راهی نداشت جز اینکه یه گوشه ای بشینه بگه من گلابیم!

در اتاق در مقابل ورود استرس کرنش و تعظیم می کنه و گرومپزی میوفته پایین و با خاک کوچه یکی میشه..

- همیشه گفتم این دامبل مغزش معیوب بوده.. این چه وضعه طلسم تکریمه آخه تا به حال سی و دو میلیارد و نهصد ملیون و شونصد هزار و .. و .. هن.. بقیه ش چیه؟

استرس وسط این فعالیت مغزی شدید عطسه ی خفنی می کنه که کل اتاق زیر و رو میشه و تمام افراد طبقه ی پایین میان طبقه ی بالا و از بد روزگار فرد مجهول که وزنی نداشته با اون وسیله ی عجیب تلپی میوفته بغل استرس..

- به جون خودم من بی گناهم..
- فلییییت... تو تو اتاق من چی کار می کنی؟
- اولا که من تو پست خودم باید شرکت داشته باشم... دوما که ببین چی پیدا کردم..

فلیت وسیله ی عجیب رو بالا می گیره تا همه ببیننش و همه تعجب کنن و بگن واوو! البته همه می گن واوو و استرس می گه اوهوو اوههوو

- ببین این وسیلهه اصلا خوب نیست به درد نمی خوره!

مری که بقایای دومبول رو در دست داره لو میاد و با یه پس گردنی استرس رو وادار می کنه به گفتن حقیقت..

- سیستم ردیاب برگه ها؟!!

خیلی اونورتر!
- شروومپ ..
- شروومپز.. چرییینگ!

با صدای اول بولیز در میان یه غار پر از استالاگمیت و .. همم ..ببینم اون یکیش چی بود؟!.. ظاهر میشه و با چشمان تیزبینش به اطراف نگاه می کنه که با صدای دوم بارتی روی سرش ظاهر میشه و با صدای سوم به گیلدی تغییر شناسه می ده!

- بولیز جون ما الان کجا هستیم؟.. ها..

قبل از اینکه گیلدی بتونه حرفشو تموم کنه یه کمان میره تو چشمش. گیلدی غل می خوره و میوفته بغل یه گله مار و کمان هم دو نصف میشه.. چشمان بولیز هم از تعجب شاخ درمیاره

- ..تو کمانِ بو..بو بوبو..بوییو ...یو یو ..بویی؟ بییوو؟ بابا؟ ..تو کمان بابا رو شکستی ..
- ببین ما داستان رو اشتباه اومدیم اینجا کره ست.. ما باید بریم جاپون!
- هن!؟


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۴:۳۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلیز و بارتی خوشحال و خندان وارد خانه ریدل شدند.به محض ورود بلاتریکس در مقابلشان سبز شد.

-چی شد؟چند تا محفلی غرق کردین؟

بلیز و بارتی بدون توجه به بلا وارد سالن بزرگ خانه ریدل شدند.بارتی کیف مدرسه اش را باز کرد و با پهن کردن دفتر و کتابهایش روی زمین مشغول نوشتن مشق شد.

بلاتریکس عصبانی از برخورد چند لحظه پیش بطرف بلیز رفت.
-هی اینجا خونه خالته که پاهاتو گذاشتی رو میز و لم دادی؟پاشو برو ببین ارباب چیکارت داره.

بلیز به کاناپه تکیه داد و چشمانش را بست.
-برو بابا دلت خوشه.آدم یه کلکو یه بار میخوره.یعنی اینقدر آیکیو به نظر میرسم؟دفعه قبلم که گفتی ارباب کارت داره رفتم اتاقش دیدم با یه ساحره خوشگل تو نور شمع دارن کرم فلوبر صرف میکنن.

بلاتریکس کنار بلیز نشست.
-بابا اون وضعیت اضطراری بود.مجبور شدم.حالا واقعا کارت داره.پاشو برو.

بلیز به یاد کاغذهای شکار شده ازدریاچه محفل افتاد.
-اوخ...خوب شد یادم انداختی.ما که سوات درست و حسابی نداریم.اینا رو ببرم ببینم ارباب سر در میاره یا نه.شایدچیزای مهمی باشن و تشویق بشم.

بلیز از جا بلند شد و کیف بزرگ و خیسش را برداشت و دوان دوان بطرف اتاق لرد سیاه رفت.در مقابل اتاق توقف کوتاهی کرد و به آرامی دو ضربه به در زد.

-هوووووم؟

-ارباب جون منم.بلیزت..دست راستت.میتونم بیا....

در اتاق با صدای مهیبی از جا کنده شد.از خونسردی بلیز کاملا مشخص بود که این عادت همیشگی لرد سیاه است.
بلیز وارد شد و در را پشت سرش ترمیم کرد.

-ارباب امر فرموده بودین....

لرد سیاه قلم و آبرنگ را برداشته و سرگرم کشیدن طرحهای عجیبی روی پوست نجینی بود.
-حرف نباشه.دارم نقاشی میکنم.از صبح تا حالا کدوم جهنم دره ای بودی؟

بلیز با ترس و لرز یک قدم عقب رفت.
-ار...ارباب..من راستش....

-گفتم حرف نباشه.ماموریت داری.سریع آماده میشی و میری.

بلیز کیفش را روی زمین گذاشت.
-ارباب جون آخه یه سری کاغذ....

بارانی از کروشیو بطرف بلیز بارید.
-مگه نگفتم حرف نباشه؟حواس منو پرت کردی.تمرکزمو به هم زدی.به جای دایره شش ضلعی کشیدم.

بلیز:ارباب...اوخ...آخ..وای...کاغذ...سند...دریاچه محفل...ارباب...

آخرین طلسم بلیز را به بیرون از اتاق پرتاب کرد و در پشت سرش بسته شد.

بلیز از جا بلند شد.درحالیکه بازوهایش را میمالید بطرف اتاقش رفت و سرگرم آماده کردن وسایل شخصیش برای رفتن به ماموریت شد.
-این کیفه رو ببرم؟اممم...آره ببرم.شاید به یه دردی بخورن.وای...یادم رفت از ارباب محل ماموریتو بپرسم.حالا بیا و دوباره اون قیافه کچلشو تحمل کن.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۵ ۴:۳۷:۱۳



Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ سه شنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۷

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
کمی فلش بک

- هی بلیز مطمئنی ما باید از این آب ماهی بگیریم ؟ فکر نمی کنی اگه محفلی ها، ما رو ببینن پدرمون رو در می یارن ؟ بعدشم الآن که فصل ماهی گیری نیس؟
- ببین بارتی تو فکر کردی من عقلم رو از دست دام که اومدم توی این هوا ماهی گیری کنم ؟ من خواستم یه کم از خانه ی ریدل دور باشیم تا بتونیم یه هوایی تازه کنیم .

بلیز در حال انداختن پاهایش در داخل رود بود که ناگهان در کمال تعجب دید یه سری ورق دارن از این سمت پادگان محفل می یان .
- هی بارتی اونجا رو !!
- خب که چی ؟
- نگاه کن بگو چی می بینی؟
- یه سری کاغذ شناور که خراب نشدن .
- خب بوقی این یعنی این که کاغذا جادویی ان ، بذار بگیرم ببینیم چی هستند .
- اکسیو پیپیر
بلیز با دیدن برگه ها اول از تعجب تسترال می شه و بعد با خوشحالی دست بارتی رو می گیره و به مقصد خانه ی ریدل آپارت می شه .

پایان کمی فلش بک

=-=-=-=-=-=-
دوستان محفلی شرمنده کم بود سعی می کنم بازم بزنم ، اینو زدم که از سوژه دور نشیم


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۵ ۱۵:۳۲:۲۱

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.