امروز از صبح تا به حال خيلي خسته كننده و همچنين كسل كننده بود. سرايدار بد اخلاق مدرسه، آرگوس فليچ؛ چند بار دانش آموزان رو بازرسي كرده بود تا از عدم وجود وسايل غير قانوني در مدرسه مطمئن بشه!
بعد از اون هم يه دسته از دانش آموزان جوگير كه صبح امروز جادوي سياه ياد گرفته بودن توي حياط و راهروها به جون دانش آموزان سال اولي يا دشمنانشون افتادن. رودولف لسترنج هم به خاطر همين كار توسط ليلي پاتر كه ارشد ريون بود جريمه شد.
عصر اون روز قرار بود درس تغيير شكل داشته باشن. دروس عمومي واقعا گيج كننده شده بود. كورمك هنوز نمي دونست اگه هفته ي بعد دوباره پرفسور مونتگمري نمياد پس تكاليف رو بايد به كي بدن!؟ همونطور كه با استيك و سبزيجاتش ور مي رفت خودش رو در حالي تصور مي كرد كه تكاليف جادوي سياهش رو جلوي استاد تغيير شكل گرفته و اون هم از شدت خشم به سوسك تبديلش كرده!
ساعتي بعد از ناهار قرار بود در سرسراي عمومي منتظر استاد جديد تغيير شكل باشن. تقريبا بحث داغي بر سر اينكه چه كسي براي تدريس اين درس مياد راه افتاده بود. بليز چند باري با آب و تاب زياد گفته بود كه چون با مدير روابط خوبي داره مي دونه استادشون كيه، ولي به كسي نمي گه! در طرف ديگه پرسي هم براي اينكه پوز بليز رو بزنه با فرياد به همه اعلام مي كرد كه استاد تغيير شكل آلبوس دامبلدوره!
دقايقي بعد از اين جنجال بي نظير پرفسور كاركاروف وارد شد و به همه اعلام كرد كه درس تغيير شكل در كلاس شماره ي 7 برگزار خواهد شد. براي همين هم با اه و اوه و نق و نوق هاي دانش آموزها رو به رو شد.
كلاس شماره ي هفت:دانش آموزها يكي بعد ديگري وارد كلاس شماره ي هفت شدن و با منظره ي عجيبي رو به رو شدن. نيمكت هاي سنگي دور تا دور كلاس چيده شده بودن؛ اگه يك ميز جلوي هر نيمكت نبود مي شد گفت كه اونجا يه ورزشگاهي چيزي هست! در وسط كلاس هم مجسمه هاي گوناگوني بر روي يك پا سنگي قرار داشتند كه تقريبا تمام گونه هاي موجود در جهان رو شامل مي شدن!
آخرين نفري كه وارد كلاس شد از تعجب نزديك بود با سر توي استوانه ي پر از پروانه اي كه در گوشه اي قرار داشت برود؛ اما خوشبختانه چنين اتفاقي نيوفتاد و آخرين نفر هم پس از اينكه در رو پشت سرش بست روي نيمكت سنگي گروه خودش نشست.
- پس اين كپه ي ريش كي مي خواد بياد؟!
- اومدم آقاي سلوين ولي بدون كپه ي ريش!
آلبوس دامبلدور كه گويا مجسمه ي كوتوله ي ريشوي داخل پاسنگي بود اين را گفت و سپس تكان خفيفي خورد و از پا سنگي بيرون پريد. از كپه ي ريشها و پيرمرد آرام و متين خبري نيود و به جاي آن پسر بلند قد و جواني با بيني خميده و عينك نيم دايره اي ايستاده بود.
- خب عزيزان فكر كنم بهتره بعد از اون شكم چروني تمام عياري كه داشتيد و براي جلوگيري از چرت زدنتون بدون هيچ مقدمه اي بريم سر درسمون اما قبلش بايد تكاليف جادوي سياهتون رو تحويل بگيرم.
دامبلدور جوان تكاني به چوبش داد و كاغذهاي پوستي پرواز كنان روي ميزش قرار گرفتند. بعد به سمت تخته سياه رفت و برخلاف ديگر اساتيد با تكه اي گچ روي تخته نوشت:
"تغيير شكل امروز"
"جانبخشي به اشيا"- همونطور كه احتمالا فهميديد اينا عناوين درس امروزمون هستن.. پرسيوال ويزلي كمي از بغل دستيت فاصله بگير اينجا كلاسه!
.. اميدوارم حرفم ديگه قطع نشه چون درس امروز خيلي فشرده ست. براي شروع كتاب تغيير شكل امروز رو كه نوشته ي خودم هست روي ميز بذاريد..آقاي ويزلي كمي فاصله بگير تا بغل دستيت بتونه خم بشه
صداي كوبيدن كتابها بر روي ميز با صداي شليك خنده ها تلفيق شد و مجسمه هاي روي پاسنگي را لرزاند! دامبلدور جستي زد و از روي سكو پايين پريد و شروع به قدم زدن در كلاس كرد.
- اول به سراغ مبحث تغيير شكل امروز و تفاوت اون با ديروز مي ريم. در گذشته جادوگران و احيانا ساحره هايي كه بهره اي از علوم جادوگري داشتن مجبور بودن كه براي تغيير دادن يك موجود يا در بعضي موارد يك موجود جاندار، وردهاي بسار سخت و طول و درازي به كار ببرن كه خب اين خودش مشكلات زيادي رو به وجود مياورد كه بحث تلفظ ها و حفظ كردن يك ورد طولاني كه گاهي براي خودش يه شعر تمام عيار مي شد از اون دسته هستن.
دامبلدور با ملايمت خاصي انگشت گويل رو كه مشغول خاراندن مغزش بود بيرون كشيد و ادامه داد:
- در سالهاي اخير علم جادوگري هم مثل علم ماگلي پيشرفت كرده و به وجود اومدن چوبهاي مرغوب تر و همچنين قرنها تجربه باعث شده كه شما براي تغيير شكل دادن يك انسان به يك سوسك و حتي كوچكتراز اون مشكلي نداشته باشيد.
وقتي صحبت دامبلدور به اينجا رسيد كورمك آشكارا تا گردن رفت زير ميزش!
- مثال اين عمل رو در ادامه بحثم كه همانا همون جانبخشي به اشياست بهتون مي گم.
دامبلدور از آخرين رديف نيمكت ها كه بيش از يك متر و نيم با كف كلاس اختلاف ارتفاع داشت پايين پريد و كنار پاسنگي ايستاد. عينكش رو كمي بالاتر فرستاد و با لبخند گفت:
- خب دوست داريد كدوم يكي از اين مجسمه ها با ورد مختصر و مفيد
"آورگيوس" زنده كنيم؟
همهمه اي در كلاس به پا شد و هر كس با دست به يكي از مجسمه ها اشاره مي كرد.
- هيپوگريف!
- پرفسور كاركاروف!
- چنگيزخان مغول!
- ساحره جيگره!
...
دامبلدور دست چپش رو كه كاملا سالم بود و هيچ جزغالگي اي درش پيدا نبود به نشانه ي دعوت به سكوت بالا آورد و گفت:
- خيلي خوب بود.. براي شروع خودم به اين جن خونگي جون مي دم بعدش هر كدوم بايد يكي از اين مجسمه ها رو مورد عنايت طلسمتون قرار بديد.. در نتيجه خوب دقت كنيد.
بعد از تموم شدن صحبتها دامبلدور چوبشو به سمت مجسمه ي گچي اسب گرفت. با يك حركت اسب جون گرفت و پس از گند زدن به پاسنگي مشغول يورتمه رفتن توي كلاس شد!
- منظم و مرتب بيايد پايين و هر كدوم يه مجسمه رو برداريد و زنده ش كنيد.. مجسمه اي كه زنده بشه به ولينعمتش تكليف اين هفته رو خواهد گفت. منم مي رم اسب سواري.. از بچگي دلم مي خواست سوار اسب بشم!
ملت:
تكاليف:
1- شما يك زنداني در انجمن خاك خورده ي آزكابان هستيد..و در
انفرادي محبوسيد. با كمك تغيير شكل فرار كنيد.(فرض كنيد از آسمون براتون يه چوب افتاده تو زندان
)
2- سگ محبوب شاه مرده شما هم از ترس جونتون نمي تونيد اين خبر رو به شاه بديد.مجسمه ي سگ شاه رو زنده مي كنيد و به عنوان سگ بهش قالب مي كنيد! (
باكينگهام)
3-شما يه جادوگر باستاني هستيد و براي تغيير شكل دادن يك شي با ورد طولاني اون دچار مشكل شديد.. شرح بديد!(
كتابسراي دياگون)
* هر كدوم سي نمره داره.. در نتيجه بايد يكي رو انتخاب كنيد.