هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
مبحث اصلی درس: اشاره نکردن به نقش خود در هنگام نوشتن پست

اول از همه به خاطر تاخیر در تدریس از همه دوستان معذرت میخوام.خیلی شرمنده ام که طول کشید.امیدوارم اشتابه منو ببخشین.

احتمالا همه شما با این مسئله مواجهه شدین که وقتی در تاپیکی سوژه ای جریان داره بعضی وقت ها کسی که پست میزنه خودش رو به زور و ناگهانی وارد داستان میکنه.این کار معمولا توسط تازه وارد های عزیز انجام میشه.
باید بگم که اینکه شما توی سوژه باشین یا نباشین اهمیت خاصی نداره.این کیفیت پست شماست که مورد ارزیابی قرار میگیره نه اینکه شما توی سوژه هستین یا نه.
برای همین توصیه میکنم اگه نقش شما توی سوژه وجود نداره خودتون رو وارد اون نکنین.مگه اینکه اسمتون قبلا توسط فرد دیگه ای وارد سوژه شده باشه.
در این صورت ادامه دادنش موردی نداره.البته نه اینکه موضوع رو رها کنین و فقط خودتون رو توی سوژه نشون بدین!

---------------------------------------------------------------------------

سوژه: جلسه دوم کلاس مراقبت از موجودات جادویی -وقتی ترول آزاد میشود!

همهمه دانش اموزان همه جا را پر کرده بود.آنها به سختی راه خودشان را از میان سنگ های یخ زده صبحگاهی باز میکردند تا به موقع در محل برگذاری کلاس حاضر باشند.
اولین نفر که از سراشیبی تپه بالا رفت جورج بود.فرد نفس نفس زنان به دنبالش رفت و گفت:هی برای چی مثل منگل ها خشکت...

ولی جورج هم نتوانست جمله اش را تمام کند و سر جایش خشکش زد!هری داد زد:هی شما ها چی دیدین که اینجوری مثل چوب خشک وایسادین؟
جورج با تعجب گفت:خودت بیا تا ببینی!
وقتی بچه ها به بالای سراشیبی رسیدند متوجه شدند دلیل کف کردن فرد و جورد چیست!چندین متر جلو تر ایوان روزیه استاد درس مراقبت از موجودات جادویی در برابر ترول(غول غارنشین) به اندازه 5 متر ایستاده بود!

دست و پای ترول را به شدت به وسیله زجیر مهار کرده بودند و او تقریبا به زمین میخکوب شده بود!
هرمیون نفسش را در سینه حبس کرد و گفت:این امکان نداره!
روزیه دست هایش را بهم کوبید و گفت:چرا دوشیزه گرنجر امکان داره.این همون چیزیه که شما فکر میکنین.یه ترول گنده بک!امروز میخوام به شما همه چیزهایی رو که میشه درباره این غول های بی شاخ و دم دونست توضیح بدم.

هریمون دستش را بالا گرفت و گفت:ولی استاد این بر خلاف مقرراته.اولا این موجود خیلی خطرناکه و اوردنش به محیط کلاس صحیح نیست.تازه این که اون رو اینطوری به بند کشیدین اصلا انسانی نیست!
روزیه دماغش را بالا کشید و با انجار گفت:اوه من فکر میکردم شما فقط به امور مربوط به جن ها علاقه داری.البته موردی نیست.میتونم زنجیر هاش رو باز کنم تا شما رو درسته قورت بده!

دراکو که چشم هایش میدرخشید گفت:ببخشید استاد میشه بپرسم چطوری اون رو تا اینجا اوردین؟
ایوان لبخندی زد و گفت:خب مهار کردن اون برای یه جادوگر با تجربه کار سختی نیست.البته وقتی پای چند نفرشون در میون باشه قضیه فرق میکنه.ولی من این یکی رو وقتی خواب بود غافلگیر کردم و با جادو تا اینجا اوردمش.
هری زیرکانه گفت:اوه چقدر شجاع!

بچه ها همگی خندیدند.ایوان نگاهی به جمع انداخت و گفت:خب پس به نظرتون طرف شدن با همچین چیزی کار سختی نیست نه؟خیلی خب اشکای نداره.الان امتحان میکنیم.
رون با سوظن پرسید:منظورتون چیه استاد؟
ایوان روزیه چوب جادویش را در هوا تکان داد.لحظه ای بعد در کمال ناباوری زنجیر ها ناپدید شدن و ترول ازاد شد!
ایوان روزیه در بین فریاد های ابلهانه ترول فریاد زد:تکلیف امروز شما اینه.هرکسی بتونه اون رو مهار کنه 100 امتیاز به گروهش اضافه میکنم!
ترول به سمت جمعیت بچه ها به راه افتاد و همه هراسان شروع به دویدن کردند!


تکلیف:تکلیف این هفته شما اینه که این پست رو ادامه بدین.شما باید توی پستتون یک مقدار از ماجرا رو جلو ببرین ولی نه اونقدر که سوژه تموم بشه.
موضوع اینه که روزیه ترول رو ازاد کرده و شما باید تلاش دانش اموزان برای متوقف کردن ترول رو نشون بدین.نکته ای که توی این تکلیف مهمه اینه که هرکسی که پستش رو مینویسه نباید نقش خودش رو وارد داستان کنه.
شما میتونین داستان رو از دید شخصیت های دیگه ای که میخواین یا شخصیت هایی که دیگران قبلا توی سوژه اوردن ادامه بدین.تمرکز ما روی اینه که کسی نقش خودش رو وارد داستان نکنه.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۲۳:۵۹:۰۶

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- هی هی هی آبر
- ها بابا!
- ببین ببین سوالای درس ایوانه!!!

- برو بابا تا جایی که یادمه پارسال یه جیب توی جورابش دوخته بود سوالارو گذاشته بود تو اون

- خوب مشنگ منم جورابشو پیدا کردم دیگه



آبر : مــــــــــــــــــــــــــع!!



جسم سیاه رنگ کریه المنظری در دست مورگانا بود.

از گوشه ی پایین آن مایع قهوه ای رنگی میچکید.



آبر : اوه مای بز!!! یعنی میشه؟
با این تکلیف بیخودیم که داده خیلی عالی شد



مورگانا : من تحملشو ندارم بیا تو بازش کن آبر جون بزت نگو نه!!




آبر : ای بوق موری چرا قسم میدی آخه. اوکی بده بیا بینیم



مورگانا : من میگم ازین دستکشا بپوش ممکنه چیزای خطر ناکی توش باشه ها




آبر : نه بابا ایوان و چه به این کارا بده بیا

به محض برخورد دست آبرفورث با جوراب مورگانا تبدیل به سوسک شد.

آبر : مــــــــــــــــــــــــــــع

یــــــــــــــــــیـهو ایوان روزیه ظاهر شد.
ایوان : به به به آبر جونیور دزدیم میکنی؟



آبر : من نوکرتم ولی ویژدانا بگو چرا من دست زدم به جورابت اما مورگانا سوسک شد؟؟؟!!!!



ایوان : :devil: خوب دیگه این دلایله بی ناموسانه داره :devil:

آبر : ای ای ای ای ای موذیگر!!! ویژدانا اینم تکلیف بود توی کلاست دادی آخه؟

ایوان : تو نمیخواد به من انتقاد کنی برو سر کلاس پستتو بزن بچه!!


آبر : ایــــــــــــــــش چندش خوب بابا بیا اینم تکلیف. حالا اگه خواستی بی ربطش کنی یه دوئلم خودت بزن تنگش!!!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۳۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!
فردا امتحان كتبی از درس مراقبت از موجودات جادويی داشتم.هر چه می خواندم هيچی رو نمی فهميدم!با خودم فكر كردم برای فردا چه كار كنم تا نمره ی مردودی نياورم.فكر فوق العاده ای به ذهنم رسيد.سوالات را می دزديدم و جوابهای سوالها را ازبر می كردم.می دانستم معلم مراقبت از موجودات جادويی گفته بود سوالات در اتاق هفت صد و بيست می گذارم.من نيز می دانسنم اتاق هفت صد و بيست در طبقه ی سوم است.دوان دوان و يواشكی خود را به آنجا رساندم.در اتاق را باز كردم.همه چيز رو به راه بود.هيچكس داخل اتاق نبود.كمدهای زيادی در اتاق بود و من دنبال كمدی بودم كه سوالات امتحان فردا در آن باشد.كمدی را ديدم كه با رنگ طلايی رويش نوشته شده:«مراقبت از موجودات جادويی»
در كمد را باز كزدم و سولات را يافتم.هيچ اتفاقی نيفتاده بود.از اتاق هفت صد و بيست خارج شدم كه صدايی من را از حركت بازداشت:
_واستا!!!
فيلچ بود.صدای كفشش آزاردهنده بود:
_تتق تووق
گير افتاده بودم.فيلچ گفت:
_اسمت چی بود سياه پوست؟اون چيه تو دستت؟می دونستی نباس اين دور و برا پزسه بزنی؟سوالات امتحانی تو اين طبقه اس و ورود دانش آموزان تا پايان امتحانات به اينجا ممنوعه!
من و من كنان گفتم:
_نمم...مم...ی دوننننستم.
فيلچ چشم غره ای رفت و گفت:
_اون چيه تو دستت؟بده ببينم!
ترسيدم.می خواستم فرار كنم اما او با عصبانيت برگه را از من گرفت.

در دفتر مديريت:
_پروفسور دامبلدور...خواهش می كنم...پروفسور.
_تو كه دانش آموز خوبی بودی كينگزلی!بايد ياد بگيری تقلب كار زشتيه.از تو انتظار نداشتم.همين كه اخراج نشدی بايد شاد باشی!بايد تنبيهت می كردم و اون اينه كه امتيازات گريفندور صفر بشه!!!

آن روز خاطره ی بدی برايم رقم زد.از همان روز از عدد هفت صد و بيست متنفر شدم!!!



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
تكليف جلسه ي اول

سوژه: دزديدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادويي توسط شما!

- از وقتي لرد سياه آشپزي ميكنه همه ي مرگخوارا شبها ميرن اونجا! پروفسور روزيه هم ميره! ما هم براي اينكه سوالاي مراقبت از موجودات جادويي رو گير بياريم، بايد امشب بريم اونجا!

- ولي اين خيانت به لرد سياهه! من نميام.

جيمز با يويوش ميكوبه توي دهن مونتي و مونتي رو قانع ميكنه!

- تو مطمئني اين تنها راه حله جيمز؟
- به راه حل هاي من شك داري كورمك؟

وقتي صداي جيمز تا شعاع شصتاد كيلومتري، همه جا مي پيچه، كورمك بيل مونتي رو برميداره و تا دسته ميكنه توي حلق جيمز!

.::اونجا!::.

شبه و هوا تاريكه. سايه هاي اونجا از هر جايي سياه تر به نظر ميرسن! جيمز روي شونه هاي كورمك ايستاده و از پنجره داخل اونجا رو نگاه ميكنه!

- منو بيار پايين مك!

كورمك و مونتي كه هم به شدت دلشون ميخواد سوالا رو داشته باشن و هم نميخوان قاطي لرد سياه و مسائلش بشن، با نارضايتي به هم نگاه ميكنن و كورمك جيمز رو مياره پايين.

- مونتي! اينجا اونقدرا هم كه فكر ميكني ايولناك نيست و درش مثل زرورق يه برتي بات باز ميشه؛ جيمز چوبش رو به طرف قفل در ميگيره و وردي رو زير لب زمزمه ميكنه. هيچ اتفاقي نمي افته. جيمز خودشو از تك و تا نميندازه؛ رو ميكنه به مونتي:

- خب به نظرم بهتره كه تو، با بيل ات از اين ورِ در، يه گودال حفر كني تا توي كافه ي تفريحات سياه!

يه ساعت بعد؛ توي كافه

كورمك چوبش رو كه روشن شده بالاي سرش ميگيره و همه جا رو از نظر ميگذرونه.

- فكر ميكني سوالا كجاست؟
- من ميدونم! تو فكر ميكني پروفسور كجاست؟ چون سوالا پيش پروفسوره!
- من ميدونم! تو فكر ميكني لرد سياه كجاست؟ چون پروفسور شبها پايين تخت لرد سياه ميخوابه!!

توي آشپزخونه ي كافه

- اوه ماي لرد من پشتكار شما رو در آشپزي تحسين ميكنم!

لرد با نخوت دماغش رو بالا ميگيره و زير چشمي به بلاتريكس نگاه ميكنه، ولي متوجه ميشه كه دماغ نداره و كلي پيش خودش ضايع ميشه. سپس در فر رو باز ميكنه و كيك اش رو كه بعد از 7 ساعت پختن آماده است از توش در مياره.

- خامه رو بده به من بلا! اون عصاره ي كداو رو هم بده تا بهش اضافه كنم!

لرد با وسواس خامه رو روي كيك شكل ميده و آخرين قطره ي خامه رو با انگشت به دهان ميبره و حال ميكنه از دستپخت خودش!

- چند تا از فلس هاي نجيني رو گذاشتم جلوي پنجره ي سالن كافه، تا نور ماه بهشون بخوره. برو بيارشون بلا!

- ماي لرد شما چقدر به من لطف دارين كه ميذارين كمكتون كنم!

لرد كه ميخواست پودر ققنا رو كه آنيتا بهش داده روي كيك بپاشه، كلي از دك كردن بلا احساس زرنگي ميكنه:

لرد:

توي سالن كافه

كورمك و جيمز و مونتي همچنان درگير پرسش و پاسخهاي فلسفي شون هستن كه با شنيدن صداي پا رنگ از روشون ميپره و زير ميز قايم ميشن.

اون سه تا:

بلاتريكس ميره كنار پنجره و فلس ها رو بر ميداره و بر ميگرده كه بره پيش لرد، كه متوجه ي توده ي خاك كنار در ميشه؛ رد خاك ها تا زير يكي از ميزها ادامه پيدا كردن...

اون ور توي آشپزخونه!!!

لرد كه خيلي منتظر بلا مونده ذهنش رو متمركز ميكنه و مستقيم توي درگاه پنجره آپارات ميكنه. بلاتريكس كه حواسش پيش لكه هاي خاكه، متوجه نميشه.
لرد از همونجا احساس سوپرمن بودن ميكنه و درحالي كه شنلش پشت سرش به احتزاز در اومده ميپره توي هوا و روي همون ميزي كه مك و جيمز و مونتي زير قايم شدن فرود مياد.

بلاتريكس تا لرد رو ميبينه يه كروشيو ميكشه و لرد تعادلش رو از دست ميده، پاش روي شنل ليز ميخوره، از روي ميز مي افته و باعث واژگون شدن ميشه:

اون سه تا:

لرد:

بلاتريكس:

مك و جيمز و مونتي از فرصت استفاده ميكنن و به سمت آشپزخونه فرار ميكنن! بلاتريكس گرد و غبار روي رداي لرد رو ميتكونه و يه كروشيوي جانانه از لرد دريافت ميكنه. لرد موهاي بلاتريكس رو در دست ميگيره و توي آشپزخونه آپارات ميكنه.

توي آشپزخونه

اون سه تا كه ميبينن لرد و بلا درست جلوي پاشون ظاهر شدن، چاره ايي نمي بينن جز اينكه وارد عمل بشن.

(مورفين در پشت صحنه اشاره ميكنه كه: دمت گرم نويشنده! ژون خودت اين قشمتش رو يه كم ژيادتر كن!)

... جيمز هر طلسمي كه ميفرسته، لرد بايه تكون نامحسوس چوب دستي اش دفع اش ميكنه. جيمز كه ميبينه فايده ايي نداره، يويوش رو به سمت لرد پرت ميكنه؛ بلاتريكس كه چنين اهانتي رو نميتونه بپذيره، گلدوني رو از كنار دستش بر ميداره و به طرف اون ميندازه.
كورمك هم بيل مونتي رو مثل راكت توي دستش ميگيره و مونتي رو مثل توپ بدمينتون پرت ميكنه روي سر بلا!
جيمز كه كلي از اين كار كورمك خوشحال شده ميپره هوا و يه جيغ آسموني ميكشه!

لرد كه درجات مختلفي از رنگهاي قرمز رو طي ميكنه، اولين چيزي رو كه به دستش مياد، بلند ميكنه و پرت ميكنه طرف جيمز.

ناگــــــهان همه چيز از حركت مي ايسته! كره ي زمين هم از چرخش نيز! همه با اين حالت به دوربين خيره شدن!

پــــق! جيمز حجم زيادي از خامه و كيك رو توي دهنش احساس ميكنه. سپس دوباره به حالت خودش بر ميگرده.
لرد كه متوجه شده كيكي رو كه اين همه براش زحمت كشيده، خراب كرده، چوب رو بلند ميكنه تا يه آواداكداورا به همه بزنه كه جيمز ميپره پايين رداي لرد رو ميگيره و ميگه:

- جون بچه ات غلافش كن، من باز هم از اون كيك ميخوام!

لرد كه هم دلخوره و هم از اينكه بلاخره كيك اش مورد قبول يكي واقع شده از ته دل خوشحال شده، با اين حالت و با اخم بقيه ي كيك رو هم ميذاره جلوي جيمز.

- واي اي خيلي خوشمزه است! با چي درستش كردي؟

لرد عينك آفتابيش رو درمياره و ميزنه روي چشماش و به دوربين خيره ميشه و ميگه:

: به همين سادگي! به همين خوشمزگي! پودر كيك كروش!


ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۱۶:۳۰:۰۲
ویرایش شده توسط كورمك مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۵ ۱۷:۰۰:۳۲

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!


- مسخره بازی در نیار مورگانا ! ما اگه الان بتونیم سوالا رو بدست بیاریم میتونیم خیلی توی موفق شدنه گروهمون تاثیر بذاریم !

- همیشه عقایدت برای من عجیبه پرسی ! آخه عزیزه من همینطوری الکی نیست که ! تو میگی بریم سوالات مراقبت از موجودات رو بدزدیم ! اصلا هضم میکنی این حرفت رو ؟! این یعنی سوالات ِ ایوان روزیه رو بدزدیم !

- ای بابا ! جوک داری میگی ؟! یه جوری میگی ایوان روزیه انگار میخوایم از اژدهای شصت سر بدزدیم سوالا رو ! خوب اونم یکیه مثل ِ بقیه اساتید دیگه !

با وجود اینکه مدت ها از بحث و جدلشان میگذشت ، ولی همچنان مورگانا لی فای با نگرانی به اطرافش نگاه میکرد گویا هر لحظه انتظار ِ اتفاق ناخوشایندی داشت . در حالی که با نگرانی به خانم نوریس که از آن حوالی میگذشت چشم دوخته بود ، پرسید : تو میدونی که روزیه مرگخواره ؟! اون یه جادوگره سیاهه ! یعنی هیچ فرقی نداره این ؟!

پرسی که هنوز سوالات مورگانا به نظرش مسخره می آمد ، پوزخندی زد و گفت : معلومه که فرقی نمیکنه ! من قبلا سوالات تغییر شکل رو از مک گونگال هم دزدیدم ! اونم یه جادوگره سفیده ! فرقی نمیکنه ، اینجا همه یکسانن ! نه مک گونگال میتونه ترحم انگیز رفتار کنه ، نه روزیه میتونه کسی رو شکنجه کنه ! این مفهومه ؟!

صدای گام های شتاب زده ای که انعکاسشان در راهروی اصلی هاگوارتز زننده مینمود ، لحظه به لحظه نزدیک تر میشد و این خود دلیل مناسبی بود برای آنکه پوزخند های پی در پی پرسی را کاهش و نگرانی و اضطراب مورگانا را افزایش دهد ! بالاخره بعد از چند ثانیه صدای گام ها نزدیک تر آمدند .

مورگانا که از فرط نگرانی و در عین ِ حال عصبانیت صورت گردش سرخ شده بود با لحن خشنی گفت : بلیز ! من گفته بودم که گفتگوهامون دور از چشم سایرینه ! انتظار داشتم بفهمی نگرانیه منو !

بلیز که نفس نفس میزد و از شدت دوندگی با ناراحتی خم شده بود و قلبش را میفشرد ، لحظه ای مکث کرد و بعد به آرامی گفت : ایوان ... ایوان روزیه به مشکل برخورده !

با اینکه مورگانا حاضر بود قسم بخورد برق شیطنت آمیزی در چشمان پرسی دیده است ولی سکوت کرد تا نظره او را بداند ، بلافاصله پرسی گفت : خودشه ! خودِ خودشه ! باید بریم ! سوالات !

و بدون منتظر ماندن برای شنیدن نظر ِ بلیز و مورگانا به سمت سرسرای عمومی دوید ! و این باعث شد که مورگانا و بلیز هم بدون مکث به دنبال او بروند . همانطور که میدویدند بلیز ادامه داد : مثل ِ اینکه توی بطری آب کدو حلواییش سم ریخته بودن ، گویا معلما تونستن نجاتش بدن ، ولی حالش اصلا خوب نیست !

پرسی که لحظه به لحظه نسبت به بدست آوردن سوالات امیدوار تر میشد ، به طور ناگهانی مسیرش را به سمت طبقه دوم ، یعنی جایی که دفتر ایوان روزیه در آن قرار داشت تغییر داد . بالاخره بعد از چند دقیقه ی نفس گیر مقابل اتاق شماره 13/7 رسیدند . هر سه کاملا از نفس افتاده بودند .

پرسی نفس زنان زمزمه کرد : خب ... حالا وقتشه ... یعنی ... یعنی باید بریم تو منو و مورگان ، تو باید اینجا کشی ...

صدای غیر منتظره ی زیر و نازک دخترانه ای هر سه نفر را از جا پراند : آقای ویزلی ! من این نامه رو به دستور پرفسور دامبلدور آوردم ، ایشون خواستن که به سمت ِ دفترشون حرکت کنید .

پرسی که اگر متوجه اینکه او یکی از دانش آموزان است نشده بود ، به او حمله میکرد ؛ با عصبانیت جلو رفت و نامه را از دست ِ او قاپید و برای چندمین بار ، دست خط ِ نازک و ظریف دامبلدور را دید :

سلام

پرسی عزیز ، جلسه خصوصی امروز به زودی شروع میشه و انتظار دارم اولین کسی باشی که به دفترم میای !

ضمنا سر راهت اگر هر کدوم از پسرهای سال پنجمی تا هفتمی رو دیدی ، لطفا به دفترم دعوتشون کن .

ممنون
آلبوس دامبلدور !


پرسی که اصلا انتظار همچین چیزی را نداشت ، با ناراحتی به مورگانا و بلیز نگاه کرد و گفت : اه ! همیشه کاراش بی موقعس ! انتظار داره بریم دفترش ! مورگانا تو برو تالار اسلیترین و به کسی در مورده امشب حرفی نزن ، بلیز تو هم با من بیا دفتره دامبلدور !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!
می خوام یه چیزی بگم که شما باور نمی کنید!!!
جزوه داشتیم به ضخامت درخت چنار!!معلوم هم نبود که معلممون چشه که این ترم این قدر جزوه می ده!(من شرط می بندم خودش هم بلد نیست سوالا رو جواب بده!!)
بچه ها تو تالار هافلپاف وایساده بودند و کتاب های حوصله سر بر ولی زیاد مراقبت از موجودات جادویی رو می خوندند...
-من یه راه بهتری دارم!
یهو تمام ملت ساکت شدن و عینهو ماست به من نگاه کردند!!
-چرا این جوری نگاه می کنید؟!خوب راه،راهه دیگه!!
-مثلا چی؟!!
-مثلا این که من می تونم یه نمونه از ورقه های امتحان رو کش برم.
تا اینو گفتم،همه غش غش خندیدن!!چه قدر هم طولانی می خندن!!!
من هم ضایع شده بودم فجیح!!
-هر هر هر!!رو آب بخندین!!
این فقط باعث شد صدای خنده شون بالاتر بره!!
من هم که دیدم هوا پسه،سریع خودم رو کشیدم کنار و از تالار بیرون رفتم...
یهو جناب ایوان روزبه رو دیدم که با جزوه ای ده برابر مال ما داره از یه اتاقی می ره بیرون!
-خودشه...تو می تونی زاخی...تو می تونی پسر!!
هیچکی اون اطراف نبود...پس:
-الاهومورا
بدون سر و صدا وارد اتاق شدم و مثل یه بچه ی خوب،کل 12 صفحه ی سوالا رو برداشتم و اوردم تالار...
-دماغ سوخته خریداریم!!
همه با تعجب نگاه کردن!!
-چیه؟!!خوشگل ندیدین؟!!!
-واقعا اینا ورقه های سوالن؟
-امکان نداره!!او جغله نمی تونه هیچ کاری بکنه!!!
این آخری رو سدریک گفت.
-حالا می بینیم!
بعد رفتم تو خوابگاه و شروع کردم به جمع آوری جواب ها!!
ساعت 4 صبح خوابیدم و ساعت 5 برای امتحان بیدار شدم!!
فکر می کردم که امتحانم عالی می شه ولی...
-توجه!توجه!یک دانش آموز متخلف ورقه های امتحانی رو برداشته!در نتیجه امتحان بی امتحان!
این تازه اولین مشکل بود!دومیش رو ببینین:
-ما به همین جهت تمام خوابگاه ها رو می گردیم و دانش آموز متخلف از هاگوارتز اخراج می شه!!


بابا تاپیک قحطی بود؟!!حالا به خاطر این تاپیک باید از هاگوارتز اخراج بشم!!!

من جوونم!! آرزو دارم!!!
دلتون میاد منو اخراج کنید؟!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ ۱۹:۳۵:۲۰
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ ۱۹:۴۰:۱۵

[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۱ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷

سدریک ديگوریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۷ جمعه ۲۴ آبان ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۰۸ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 21
آفلاین
سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!

امان از دست سرما خوردگی،دیشب نزاشت یه لحظه چشمامو رو هم بذارم،نتیجشم این شد که امتحان رو گند زدم.در طول جلسه داشتم چرت میزدم همش.همش نگران آبرو از دست رفتم پیش استاد بودم،که ناگهان فکری طلایی‌ به ذهنم رسید.مگه می‌شه سدریک دیگوری مشهور ابروش بره،نخییر!

تصمیم گرفتم خیلی‌ بی‌ سرو صدا برم و برگمو بدزدم،البته تنهایی‌،کسی‌ نباید بویی ببره!

با هر زور و زحمتی بود نقشه کشیدم و رفتم سمت کلاس.قلبم داشت میومد تو دهنم از اضطراب،توی راهروی اولی‌ بودم که یه صدای پا شنیدم،قالب تهی کرده بودم بدجور!یهو دیدم خانوم نریسه ،می‌خواستم طلسمش کنم،اما وقت نبود،چنتا فحش آبدار بهش دادم و راه افتادم.

کم کم داشتم نزدیک کلاس میشودم،که یهو یه گروه از دخترای سال دومی‌ از جلوم رد شدن،تا منو دیدن‌ای اومدن طرفم.
یکی‌ از دخترا:سدریک دیگوری که میگن تویی؟

بنده:فکر می‌کنم خودم باشم

همشون با هم ریسه رفتن.یه نگاه به ساعتم انداختم،داشت دیر میشد.

-میدونسی خیلی‌ قیافهٔ جذابی داری؟

-نظر لطفتونه ،ولی‌ من عجله دارم،باید زود برم بعدا بیشتر صحبت می‌کنیم.

-جوستجوگر هم هستی‌ ؟نه؟

-آره هستم،خیلی‌ عذر می‌خوام ،من واقعا باید برم.

دوباره هر و هر خندیدند،با بی‌ توجهی‌ کل مسیرو دویدم،تا رسیدم دم در کلاس،یه نگاه به دور و بر انداختم،کسی‌ نبود.

دستگیر رو چرخوندم،در قفل بود،چوبدستی رو بیرون کشیدم و الهومورا رو گفتم،در تلقی باز شد،رفتم تو..

-عصر به خیر آقای دیگوری،کاری داشین؟

تو دلم به خودم گفتم،تا تو باشی‌ دگه از این غلطا نکنی‌!


من همون خوشتیپه ام ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!

آنتونین در حالی که فیگور گرفته بود و حسابی در جو نظارت تالار خصوصی بود رو به ملت هافلپاف گفت : « خیلی خوب ... همونطور که میدونید ما همگی در امتحان «ماگل شناسی» از روی پیوز تقلب کردیم و با توجه به نمره 13 پیوز احتمالا همگی 13 میگیریم ! »

ملت : مرلین اکبر ... مرلین اکبر ... لا ویزارد الا مرلین !

- « در نتیجه من بعد از تفکرات فراوان در راستای موفقیت در امتحان جانوران جادویی ، تصمیم گرفتم تیم سه نفره ای بفرستم تا برگه سوالات رو بدزده : پیوز ، بتی بریسوئیت ، ریتا اسکیتر ! »

ملت همه : هورررراااا

در راهرو های هاگوارتز

پیوز در حالی که با دستش راهرو مربوط به کلاس موجودات جادویی را نشان میداد بادی به غبغب انداخت و گفت : « من ناظر هافلپافم ... در نتیجه کلیه فعالیت های این ستاد سه نفره رو تا آخر ماموریت من کنترل میکنم ! »

ریتا دفترچه یادداشتش را در صورت پیوز کوبید و باد غبغبش به این صورت خالی شد

راهرویی دیگر

ریتا اسکیتر در حالی که قلم پر تندنویسش عین بز داشت از حرف هایش یادداشت برمیداشت گفت : « خوب من بهترین خبرنگار دنیای جادوییم ... در نتیجه چون با مردم بیشتر سر و کار داشتم و در موقعیت های حساس بیشتر بودم من مسئولیت ماموریت رو به عهده میگیر ... شپلخ ! »

ریتا به صورت روی زمین فرود اومد و بتی که برایش پشت پا گرفته بود پوزخند زد !

نزدیکی های کلاس موجودات جادویی ...

بتی بریسوئیت در حالی که سرش را مغرورانه بالا گرفته بود گفت : « با توجه به اینکه من جدیدترین هافلپافی هستم و احترام اعضای تازه وارد واجبه ... و با توجه به اینکه امروز در دنیای جادویی از ریتا معروف ترم ! مدیریت این عملیات برای من از همه برازنده تره ! .... درسته ؟ درسته پیوز ؟ ... پیوز ؟ ... پیوز ؟ ریتا ؟ »

دم در کلاس مراقبت از موجودات جادویی

پیوز در حالی که داشت موهای ریتا را میکشید گفت : « من خودم فرمانده عملیاتم ! فهمیدی ! میزنم شپلخت میکنما ... ! »

- برو بابا هویج فرنگی ! روحه حتی نمیتونه یک نخود رو بلند کنه اومده برا من برگه بدزده !

- ساکت ... میزنم از تالار معلقت میکنم .. اونقدر گستاخ شدی که به ناظر میگی روح ؟

زررررت ! (افکت نابودی ناظر ! )

ریتا در حالی که خیلی از خودش راضی به نظر میرسید وارد کلاس جانوران جادویی شد تا برگه سوالات رو پیدا کند ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۳ یکشنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۷

هکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۱ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۸ دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
از تالار راونکلا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 255
آفلاین
سوژه:دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!


هکتور به آرامی از جایش بلند شد و به مبلها، پرچم ها و دیگر چیزهای آبی اطرافش نگریست. باید به هم کلاسی هایش کمک می کرد. در واقع به خودش نیز باید کمک می کرد. دزدیدن سؤالِ امتحانات بهترین راه برای موفقت بود. دوباره به اطرافش نگاهی انداخت و زیر لب گفت:
- تو می تونی هکتور. تو می تونی هکتور. تو باید بتونی!

عزمش را جزم کرد و به سمت در ورودی تالار به راه افتاد که ناگهان جغدی حراسان از پنجره بازی که آخرین بادهای زمستانی را وارد تالار می کرد، وارد شد و بر روی دست لرزان هکتور نشست و به آرامی به دستش نوک زد.

- اوووی... چته ؟ مثل اینکه یه نامه واسم اومده.

نامه را به سرعت از پای جغد باز کرد و شروع به خواندن کرد: ... هکتور سریع جوابمو بده ...

با نگرانی نگاهی به ساعتش انداخت و در حالیکه نامه را در جیبش می گذاشت با خود گفت: الان نمی تونم جوابتو بدم... اگه نرم به دفتر پروفسور روزیه، دیگه نمی تونم سؤالا رو بدست بیارم.

از تالار خارج شد و به سرعت خود را به کلاس مراقبت از موجودات جادویی رساند. حدود نیم ساعت گذشته بود و او وقت زیادی نداشت ... در با صدای غیژژژی باز شد و سایه ی هکتور درون کلاس افتاد.
اولین گام را برداشت و بدون هیچ صدایی وارد کلاس شد و سعی کرد در کلاس را ببندد که جغدی با صدای زیادی به آن برخورد کرد. با ترس و لرز جغد را از روی زمین برداشت و در کلاس را بست.

- آخه اینم وقت نامه رسیدن بود ؟

صدای ترسناکی را از کمی پایین تر از سرش شنید: هکتور دیگوروث گرنجر! بعد از گذشت بیشتر از نیم ساعت هنوز جوابمو ندادی و من رو مجبور کردی که نامه ی عربده کش برات بفرستم. زودتر جوابمو بده تا عواقب بدتری به سراغت نیومده...

- آخه اینم وقت نامه ی عربده کش رسیدن و در خواستای این بود؟



Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ یکشنبه ۶ بهمن ۱۳۸۷

نيمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۵ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
دزدیدن سوالات امتحان درس مراقبت از موجودات جادویی توسط شما!

شب قبل از امتحانات بود . دانش آموزان تالار هافلپاف به جای ازدحام در سالن مطالعه ، دور هم جمع شده بودند و به رایزنی می پرداختند . پیوز گفت : همه ی ما باید تلاش کنیم تا توی امتحانا بهترین نمره ها رو بیاریم . آبروی هافل ، آبروی هاگوارتزه !

آنتونین عقیده داشت: میریم مخ مراقبای امتحانی رو می زنیم که جوابا رو بهمون برسونن .

نیمفادورا می ترسید : اگه ریموس ببینه من دارم مخ یکیو می زنم ، سرمو می زنه !

لورا مدلی اظهارنظر کرد : خوب باید از همین الان به جای چرت و پرت گفتن بریم درس بخونیم و نمره های شرافتمندانه بگیریم . :angel:

و پیوز به او تشر زد : مایه ی ننگ یه پیوزه که بره شرافتمندانه نمره بگیره ! من روح بدعنق هاگوارتزم و ابدا با شرافتمندانه بودن نمره ها موافق نیستم . ما باید درسا رو بین هم تقسیم کنیم و هرکی یه درسو اوستا بشه و تو امتحان به بقیه برسونه !

اما دنیس نبوغش را با جفت پا رفتن در دهان پیوز ، عبور از وسط روح مزاحم و کوبیده شدن به دیوار نشان داد . سپس با کمال خونسردی از جا برخاست و حکم کرد : نخیر ! شرافتمندانه ترین روش گرفتن نمره های غیر شرافتمندانه ، دزدیدن سوالات امتحانیه !

همه با شرافتمندانه بودن این روش که به اندازه ی کافی غیرشرافتمندانه بود موافقت کردند و امتحانات را بین خود تقسیم کردند . نیمفادورا هم باید همراه با لورا به سراغ سوالات درس مراقبت از موجودات جادویی می رفت .

همچنان که با هم از راهروهای هاگوارتز می گذشتند ، به یک کلاس خالی برخوردند . در کلاس به طور اغواگرانه ای باز مانده بود . دورا به لورا گفت : یعنی این چه کلاسیه ؟ چرا این موقع شب درش بیخودی بازه ؟

لورا پیشنهاد کرد : بریم توش . شاید دست برقضا سوالای پرفسور روزیه رو توش پیدا کردیم !

همین که وارد شدند ، در به آهستگی بسته شد و اتاق در تاریکی محض فرو رفت . دورا که از تاریکی می ترسید به سمت در دوید و هرچه زور زد نتوانست آن را باز کند . لورا پیشنهاد کرد : بیا با لوموس اینجا رو روشن کنیم!

- خوب چرا خودت اینکارو نمی کنی ؟

- آخه چوبدستی مو فراموش کردم . تو این کارو بکن .

- خوب آخه منم چوبدستیمو به پیوز قرض دادم . یادت نره که اون یه روحه و چوبدستی نداره

- یعنی حالا چیکار کنیم ؟

لحظه ای بعد ، فکری به ذهن دورا رسید : من موهامو قرمز آتشین می کنم تا بدرخشه و این دور و برا رو روشن کنه . بعد راهمونو پیدا می کنیم و از اینجا میریم بیرون !

- ایول ! چه فکر بی نظیری

نیمفادورا موهایش را با کمی زور زدن به قرمز آتشین تغییر رنگ داد و در پرتوی نور آن متوجه شدند که به کلاس معجون سازی وارد شده اند . به آهستگی تا انتهای اتاق پیش رفتند و از در آخر کلاس خارج شدند . کمی بعد ، لورا همچنان که به مسیر پیش رویشان چشم دوخته بود به دورا گفت : ببینم ، تو بوی سوختگی احساس نمی کنی ؟ من که بوی موی سوخته به دماغم می خوره .

دورا با خیال راحت جواب داد : نه ! من فقط احساس می کنم سرم داغ شده و تب دارم !

لورا به دورا نگاهی انداخت و جیغ کشید : هی دورا ! چی به سر موهات اومده ؟ دارن می سوزن ! دیگه داری کچل میشی !

لورا و دورا با عجله و محکم روی سر دورا کوبیدند تا شعله ی موهایش خاموش شد . دورا درحالیکه با برق سر کچلش راه را روشن می کرد ، با افسوس گفت : همیشه این رنگی که می کنم موهامو ، یادم میره درجه رنگشو تنظیم کنم .


همه چی فدای رفیق!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.