هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: "رادیو پاتر بان!"
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۷
#92

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- تق آلبوس..تق دامبلدور.. تق..ممد.. تق جاسم پاتر..تق گروه مرلین صغیر..دههه نون خامه ای شکلاتی!

ممد ایفای نقش هر بار با چوبدستیش به رادیوی جادوییش ضربه می زد و اسم رمز رو میگه.. در آخر هم خواستن توانسته و روح هلگا هافلپاف پاداش این سختکوشی رو به ممدش می ده و رادیو از صوت تراوش می کنه و ممد ایفای نقش لبخند ملیحی می زنه و روی صندلیش ولوتر می شه!

- سلام شنوندگان عزیز من نهنگ هستم به همراه سیناپس هزار رنگ در خدمت شماییم!

- یه لحظه صبر کن نهنگ تا منم بتونم سلام علیک کنم با شنوندگان عزیزم.. شنوندگان عزیز سلام چطورید ..خوبید.. خوشید.. سلامتید؟ من هزار رنگ هستم و امشب با دوست و برادر عزیزم در خدمت شماییم تا یک مصاحبه ی خفن داشته باشیم..

- و قابل ذکر این که ما گولاخیم!

- تا شما یه آهنگ زیبا و نوستالژیک گوش بدید مهمون ما هم وارد میشه و ما مصاحبه رو شروع می کنیم.

بلافاصله صدای آواز خواننده ی خوش صدا اوج می گیره:

یادم میــــاد اون قدیــــمــا کـــه مـــن بودم تـازه و نو
هاگوارتز شروع نکرده بود هنوز تا اون وقت کاری رو
پایـــه گــــزاران همـــین مدرسه ی هاگــــوارتز مـــا
هرگز به خـــــواب نمی دیدند جـدایی از همدیگه رو

- خشششش خششش..

- فیشو فیش مــار نازنین
بــخـــز و بــرو روی زمیــن
با مـــورفینـــت بد نکــــنی
یه وقـت باهاش قهر نکنی
و گرنـه میـــخت مــی کنه
بــه در آویــزونـت می کنه!

- خشش خششش..

- وقـتی داری میری سفر
هرچی دلت می خواد ببر
گیتـــــــارو با خودت نبر...!

- پششش!

- مــی افتادن به جــون هم با طــعنــه و پــرده دری
هر چهـــارتاشون جدا از هم به دنبال سلـــطه گری
چی میشه کرد وقتی دویار جنجال و بلوا می کنن؟
چه میشه کرد وقتی با هم دوئــل و دعوا می کنن؟

- خشش خششش

- هاگوارتزمون در خطره، دشمن بیرون منتظره
دشــــمن ما رحم نداره خیلی پـــلـید و مـکاره
باید توی مدرسمون همه با هم یــکی بشیم..

-خششش!

ممد:!!!؟!
ممد ایفای نقش از این حرکت شاکی میشه و یه نامه به سازمان ثبت گروهها می فرسته و از این بی برنامگی رادیوپاتربان شکایت می کنه.

چند لحظه بعد صدای مجری اول رادیو پاتربان از داخل جعبه ی چوبی بیرون میاد که میگه:

- خیلی از اشکالات پیش اومده پوزش می طلبیم.. ولی ما بی تقصیریم مامورین امنیت پاتربان جادوهایی رو کشف کردن که قصد دارن به سرور ما حمله کنن!

- خب نهنگ به نظرم باید بریم سر مصاحبمون.. سلام استاد شاندو..

- نخیر من قرار بود استاد وال ریشو باشم!
- خب پس سلام استاد وال ریشو.. اوضاع چطوره؟
- اینجای احوال پرسی بود؟.. اوضاع وخیمی رو می بینم.. اخبار ماگلها می گفت که جریان گلف استریم از کار افتاده در نتیجه تمام شبه جزیره در یخ فرو خواهد رفت.. تازه خیابون ها هم خیلی ترافیک بود مجبور شدم پشت ترقه بشینم و بیام اینجا!

- ترقه؟
- آره دیگه اسامی مستعاره.. وزارت سحر جادو هم حقوق کارگران رو نداده تازه یه سازمان هم این وسط نیست و نابود شده.. فرزندهای من می گن که هوکی ملعون العلیه(!) همشون کشته .. بوق بر تو ای وزیر دماغ دراز گوش خفاشی زگیلی..

- عمو دا.. استاد وال ریشو ایندفعه سرورمون رو به فنا می دیا!
- نترس نهنگ کوچولو.. من حمایت می کنم.. من از همه ی یارانم حمایت می کنم.. لازم باشه خودم وارد میدان جنگ می شم.. هیچ کس نمی تونه هیچ کاری بکنه ما می جنگیم ولی نه با اجبار ما راهمون سفیده و با علاقه می جنگیم.. اون سربازان مزدور در نهایت خسته میشن ولی ما می جنگیم..

- استاد وال می خواین یه آهنگ نوستالژیکه دیگه هم گوش کنیم؟

- نخیر.. من همینجا هرگونه سازش کاری را نفی می کنم.. جنگ جنگ تا پیروزی.. تا حوض برادران جادویی راهی نیست.. دشمن ما شیطان بزرگ است.. ببینم اینجا مرلینگاه کجاست من یه ذره مشکل چیز دارم.. کلیوی!
- پس از همون ور تشریف ببرید لطفا.. شنوندگان عزیز یه ترانه گوش کنید!
-


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: "رادیو پاتر بان!"
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ دوشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۷
#91

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
خششششششششش خش...خش
بله دوباره اومدم!اميدوارم منو شناخته باشين.من ريورم ديگه!!!
_ای بابا قرار بود من ريور باشم كه!
_حالا من ريورم،ديگه تو نيستی!!!
_پس من چی باشم؟
_رز خوبه؟
_خفه شو!اسم دخترا رو روم نذار!
_پس می خوای چی باشی؟
_تمومش كنين بابا!
_باشه ريمو!
لوپين شروع به صحبت كردن كرد:
_خوب من ريمو هستم.اميدوارم خوب باشين.بايد بگم كه خوشبختانه هيچكی از اعضا دچار آسيب نشد.ولدمورت رفت پيش دامبلدور و با چماق زد تو سرش كه مايه ی ناراحتی ما شد.ولی خوشبختانه دامبلدور هم برای انتقام رفت توپ فوتبال مشنگی اونها رو از وسط نصف كرد و موجب شادی ما گشت.
_چه باحال!!!
كينگزلی گفت:
_آره ريور!باحال بود!ولی امروز برنامه ی ما باحال نبود.مرگ خوارا دنبالمونن مجبوريم برنامه رو تموم كنم.رمز برنامه ی بعدی هری پاتره.حالا همه با هم خداحافظی می كنيم:
_خداحافظ

5 از 10.
اگه مي خواي نقد بشه در نقدستان محفل ققنوس درخواست بده!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۱۴ ۱۶:۵۹:۳۷


Re: "رادیو پاتر بان!"
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
#90

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
دینگ ... دونگ ... شپلخ ... وایسا وایسا ... شق ... !!!!!!

با سلام ... شنوندگان عزیز صدای ما را هم اکنون از پایتخت بزرگ محفل میشنوید ...
اینجا رادیو پاتربان است !

هم اکنون به خبری که تازه به دستم رسیده است توجه فرمایید ... مرگخواران امروز به علت درست کردن غذا به وسیله ی لرد کچل مسموم و به بیمارستان انتقال پیدا کردند ... به گزارشی که از بیمارستان مرگخواران به دست ما رسیده است توجه فرمایید ...

خ . ب :چی شد که به اینجا منتقل کنید .. ؟؟؟
بلیز : من نمیدونم این چه دست پختی بود که این لرد بوقی داشت ... ؟!!؟ همین که اولین قاشق رو فرستادم پایین دیدم روی تخت بیمارستان خوابیدم !!!
خ . ب: خب بوقی خودت داری میگی لرد بوقی

خبر های ما را دنبال کنید ...

گروه دیگری از مرگخواران از بیکاری دست به تمرین فوتبال ماگلی زدند که در پی این اقدام آنها لرد بیانیه ای صادر کرد به شرح زیر :

لیگ مرگخواران بزرگترین لیگ بین جادوگران است .
پ.ن:ای بوقی ها برای چی کارهای ماگلی انجام میدید که من بی خودی حرف بزنم !

ملت شنونده: بوق !

تق ...

لرد وارد میشه و جنگ در داخل رادیو شروع میشه ...

*ساعاتی بعد*

لرد در کنار بلیز روی تخت بیمارستان خوابیده و داره کل کل میکنه ...

بلیز:اینم غذا بود آخه !؟!
لرد: از خدات باشه ... آشپزی به این خوبی ... ولی نمیدونم چرا این گویندگان رادیو انقدر خوف جنگیدن گویا غذا از بیرون سفارش داده بودن


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: "رادیو پاتر بان!"
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
#89

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
خشش....خششش..

اینجا محفل است! صدای رادیو پاتر بان!
بله! تعجب نکنید! امروز "رادیو محفل" به پیشنهاد آلبوس دامبلدور عزیزمون به "پاتربان" تغییر کرد!
آلبوس؟

صدای زیری که به سختی شنیده میشد پاسخ داد:

- اوه ، ممنونم جیمزی! یادم باشه هورکراکس تامو بدم بهت بری حال کنی باهاش! اهم اهم!
من هم سلام عرض میکنم خدمت تمام سفید های عزیزم و رهرو های روشنایی و همینطور سلام میکنم به تمامی سیاه ها! با اون دست های سیاه و میکروبیشون! فک کن! اون دستا رو اگه بشورن کلی چیزای سیاه و میکروب میاد بیرون ازشون...اییییییییش! چندش!

صدای مبهمی شنیده شد که نشان از لرزیدن ناگهانی فیتیـ...اممم، چیز! دامبل بود.
صدای جیمز دوباره به گوش رسید :

- ممنونم آلبوس! کلی منزجر شدیم! خب شنوندگان عزیز، همینجا باید مژده ی یک مصاحبه ی کامل رو با دامبلدور عزیزمون بهتون بدم، این مصاحبه قراره توسط ستاد رانده شدگان انجام بشه به احتمال زیاد! در هر حال منتظر خبرهای بعدی باشید! اما فعلا یه ترانه ی سفید و گولاخ گوش کنید!

سفیدم و سفیدم
به یک سفید رسیدم
سفید رو دادم سفیروت!
سفیروت به من سفید داد
سفید رو دادم سفیروت
سفیروت به من سفید داد
سفید رو دادم سفیروت
سفیروت به من سفید داد
سفید رو دادم سفیروتـ...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۶:۴۶:۰۸


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷
#88

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
باشد تا وزارت نباشد!
باید تا محفل باشد!
زنده باد محفل ققنوس!

- اسب بوقی زانو بزن ببینم..

پسرک کوچولوی چش سبز با چشمانی اشک بار در جلوی پای بولیز و مدیران زانو زد:

- بولیز بوقی بالاخره داری کلامو ازم می گیری؟... من قبول ندارم.بابام برام خریده تو برو بگو بابای خودت برات بگیره!
- بابای من که کلاه نداره... تازه من نمی دونم از کدوم یکی از اون تابلوها باید کلاه بگیرم!

(نکته ی هری پاتری شناختی: در کتاب مادر بولیز ساحره ی زیبایی بوده که شوهراش یکی پس از دیگری می مردن و تابلو میشدن می چسبیدن به دیوار!!)

امروز بر بالای برج وزارت( جدیدا از زیر زمین در اومدن رفتن رو پشت بوم) چندین هزار نفر جمع شده بودن تا مراسم کلابرداری از وزیر سابق رو انجام بدن.
آسمان صاف و آفتابی بود و همه ی آسمون با طلسم بلبل زینت داده شده بود. انوار طلایی آفتاب هم بر روی پوست تیره ی بولیز انعکاس خیره کننده ای داشت!

(نکته ی هری پاتری شناختی: بولیز اینجوریه دیگه!)

بولیز که از طرف آفتاب درخشان و سفید و پاک به شدت به خاطر سیاهی و مرگخوار بودنش (!!!) مورد رنجش قرار گرفته بود دستور می ده از این به بعد همه برن تو زیر زمین و دیگه وزارت خونه برج نداشته باشه! ( نکته: بی ربط بود کلا!)

- هممم ببینم... علــ.. امم.. هره کجاست؟!
- پیش بارون!
- هممم. بارون کجاست؟
- پیش عله!
- بی خیال به کارمون ادامه می دیم.. کی قرار بود وزیر بعدی باشه؟..هین.. نمی دونی؟.. مهم نیس فعلا بذار کلاه اینو برداریم... تا بعد!

در یک لحظه چندین اتفاق با هم میوفته.. بولیز دستشو جلو می بره تا کلاه رو برداره.. اسپ می پره و دست بلیز رو گاز می گیره.. چندتا فشفشه به هوا می رن و با چندین رنگ روی آسمون می نویسن باشد تا وزارت نباشد.. کوئیرل جیمز رو رد صلاحیت می کنه و آنیت تد رو ..راجر هم برای اینکه بیکار نباشه آرشام رو رد صلاحیت می کنه ... و چندین نفر با هم به صحن(!) وزارت حمله می برن!

- پوووووف... دیشششش
- شوووومممپ... گرووومپپزز
- تیشششش.... دوم ...شپلخ!

صحنه سیاه شد!
چند نفر در مرکز صحنه بسته شدن و بلبل و هیپوگریف دور سرشون می چرخن.
جیمز و تدی هم دور اون چند نفر دارن رقص سرخپوست ویزاردی انجام می دن!!

- (چون دامبل گفته بود از اینا استفاده کنید پستتون سفید بشه!)

این بود داستان امشب رادیو پاتر بان... شب بخیر کوچولو های من !
( در راستای اینکه ربطی به تاپیک داشته باشه)


[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷
#87

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
اتاق وزیر
پیوز در حالیکه چشمانش از نور خیره کننده داخل اتاق نیمه بسته شده بود،وارد اتاق وزیر شد.
_ واو ... اینجا چه خبـــره!
و به اطراف خود نگاه کرد و هاج و واج بر سر جایش ایستاد.
اتاق واقعاً وسیع و بزرگ بود. با پنجره ای سرتاسر رو به خیابان و شومینه ای که با صدایی آرامش بخش جلز و ولز می کرد.
پیوز به طرف میز وزیر حرکت کرد و دسته ای کاغذ را از روی میز برداشت و شروع به مطالعه آنها کرد :

محرمانه
برسد به دست مافلدا هاپکینز معاون وزیر سحر و جادو!

کوتاه مینویسیم چون نوشتن برای دستم سخته! فقط تجمع بیش از سه نفر رو در مجامع جادوگری با طلسم کروشیو متفرق کنید.
( تجمع بیش از پنج نفر به آزکابان فرستاده شوند! )
وزیر!


پیوز :
و دسته ی کاغذ دیگری را برداشت.

محرمانه
برسد به دست لوسیوس مالفوی
بیشتر از همه امن بودی برای همین این نامه رو برات می فرستم.کوتاه و مختصر ... برای مرگخوارا مکان امن و مناسبی در هاگزمید پیدا کردم! اونجا به کاراتون ادامه بدید!
وزیر!


پیوز دسته کاغذ را محکم لوله کرده و دوباره به زیر زمین وزارت خونه ، مکانی که آسپ در حال کتک خوردن بود بازگشت.

زیر زمین خانه ریدل ها!
محفلی ها و مرگ خواران درحالیکه نفس نفس می زدند در گوشه نشسته و مشغول پوزخند زدن به لش آسپ بودند که صدای ریز پیوز شنیده شد :
_ آهای اینارو ببینید! این است وزارت...

و دسته کاغذ رو مقابل محفلی ها و مرگ خواران پخش میکنه.
آلبوس دامبلدور با خوندن اولین برگه به همراهی محفلی ها بلند شده و با پوزخندی جانانه به طرف لش نیمه جان آسپ حرکت کرد.
ولدی با دیدن محفلیون :
_ اوکی! می بینید که پژمان مارو به بوق کشیده ... این است آستکبار وزارت به پیــــــــش!
و به همراه محفلی ها به طرف آسپ حرکت کرد.
آسپ :

دیــــــش! بومـــــــــــب! دنــــــــــــگ!

و اینگونه بود که بعد از این واقعه جامعه جادوگری هرگز دارای وزیر نشدند و جامعه توسط دو حزب مرگ خوار و محفل اداره شد.

پایان سوژه و ماموریت تشویقی محفل ققنوس!



Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۷
#86

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
خلاصه ی داستان تا به این پست :

محفلی ها و مرگخواران هر کدام به دنبال انتخاب کاندید وزارت از گروه خودشان هستند ، اما به این نتیجه رسیده اند که اولین کار برکناری آل سو پاتر است ، پس برای بر کنار کردن و پخ پخ کردن وی (!) با یکدیگر متحد شده و به رهبری دامبل و لرد به سوی وزارت رهسپار میشوند . در آنجا آسپ با حقه ای موفق میشود که دریچه ای در کف سالن باز کرده و آن ها را به زیرزمین ساختمان وزارت منتقل کند ، جایی که خودش نیز برای ورود به آنجا دو دل است و......


***
آلبوس سورس پاتر نیم نگاه دیگری به دریچه انداخت ، ناگهان احساس گولاخیت و شجاعت و پاتریتش اوج گفته و خود را با کله(!) به درون دریچه افکند !(اند ژانگولر !)
آل : عااااااااااااا..... ( تریپ فریاد کسایی که از ارتفاع میفتن)

و درست در همان لحظه ، پایین دریچه :

آل:عااااااااا....

لرد نیز همچنان :

دامبل : ولدی؟ تو چرا داری شیطانی میخندی خوو؟

آل: عااااااا.....

ولدمورت پوزخند شیطانی دیگری زد و با کله ی کچلش به گوشه ای اشاره کرد .

- پیری بلا وقتی جیغ میزنه بی دلیل نیس که ! اونجا رو که بهش اشاره میکنه نگاه کن ! حتما الان یه چیزی میشه دیگه !
تالاپ !

آل: عااااا...ع !

چشمان گرد شده ی ملت مرگخوار و محفلی برگشت ، آلبوس سورس پاتر با ردایی خاک آلود محکم بر روی زمین سقوط کرده و دو دستی کلاه وزارتش را گرفته بود.

بلیز نیمه هشیار بر روی دوش لرد : بده من ، بده من !

آسپ از زمین بلند شده و چشمانش بین ملت چرخید . ناگهان لیلی پاتر و گرابلی یوزپلنگ و هرمیون و اینا (!) ریختن سر آسپ و یهو یه منوی نظر سنجی بالا سر آسپ پدیدار شد با این مضمون که " آهای ملت ! آسپ بیاد؟ آسپ برگرده؟ بازگشت آسپ یا هر سه مورد؟ "

آل : جیــــــــــــغ !

اما با رد و بدل کردن نگاه های شیطانی بین چشمان ولدی و ریشو ، مرگخوارا ها و محفلی ها با چهره هایی که از آن شرارت می بارید به آسپ نزدیک تر شدند .

آل : جیــــــــــــغ !

و دقایقی بعد ، ابری از گرد و خاک در زیرزمین به وجود آمده بود که هر از گاهی برق کله ی کچلی ، ریش سفیدی ، یویوی صورتی ای ، کلاه وزارتی و.... در گوشه و کنارش پدیدار می شد...
اما هیچکس انتهای ردای نیمه شفاف و سرخ پیوز ، روح مزاحم را ندید که چگونه با خنده های شیطانی از حفره بالا می رفت...

_____

پ.ن : هیعععع.... !


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۳ ۲۰:۳۶:۰۷


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۷
#85

هرمیون   گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۵ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴
از کنار دوستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
دامبلدور در حالی که سنگینی بدن نیمه جان آنیت رو با خود حمل می کرد به ولدمورت گفت :

-ولدی!اینجا که زیر زمین وزارته! بیاین برگردیم راهو اشتباه اومدیم...از دفعه بعد باید نقشه وزارت خونه رو روی اون یکی زانوم بکشم.
بعد با خوشحالی نگاهی به پیوز کرد و ادامه داد:

-ازاین به بعد خیییلی لازم میشه!!!

آنیت بر روی شانه های دامبلدور کمی جابه جا شد و با صدای خفه ای گفت:

-اینجا که اومدیم، راه برگشتی هم داره؟...پدر! من می ترسم...

در سوی دیگر آسپ از تعجب خشکش زده بود. به در بازی که چند متر آن طرف تردر کف سالن بود خیره شد.سپس برگشت و به پیرمرد درون تابلو گفت:

-من باید برم اون تو؟

مرد با شنیدن حرف های آسپ هرهر خندید و گفت:
-توصیه نمی کنم! ولی جای بدی هم نیست...می تونی بری.هرهرهر...هرهرهر...

آسپ با نا راحتی گفت:

-من بدون اسکورت های شخصیم پا تو همچین جایی نمی ذارم!...راستی، پس مرگخوارا و محفلی ها چی شدند؟

پیرمرد گلویش را صاف کرد وگفت:

-من الان دارم بهت کمک می کنم. اسکورت تو منم!...وظیفه من کمک به وزیرهای سحر و جادو بوده، وهست!

آسپ در این فکر بود که چرا تا به حال از این دریچه مخفی و تابلو پیر مرد، خبر نداشته. دریچه هم چنان باز بود و از دورن خود خبر از آرامشی می داد که آسپ را وسوسه به رفتن می کرد...

ولدمورت در حال وارسی کردن اطراف حفره ای بود که به تازگی وارد آنجا شده بودند.
بوی خاصی از حفره به مشام می رسید. دامبلدور دماغش را بالا کشید و از پیوز پرسید:

-معاون وزیر! ما الان در کدوم قسمت وزارت خونه قرار گرفتیم؟

پیوز با غرور و با صدای بلندی گفت:

-هر وقت وزیر شدم کاری می کنم که هیچکس تو وزارت خونه گم نشه!...در ضمن من معاون وزیرم . اگه این وزارت خونه روی دست من بچرخه به همه مردم کشور یه نقشه رایگان وازرت خونه میدم.من...

بلاتریکس: جیــــــــــــــــــــــــغ!(از نوع فوق وحشتناک)

بلاتریکس با فریادی خوف،باقی حرفهای پیوز را متوقف کرد ودر قبال این جیـــــــغ وحشتناک،با خوشنودی، لبخند شیطانی اربابش را تحویل گرفت.
...


هرمیون قلبی بزرگتر از مغز و استعدادش دارد!


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۷
#84

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
محفلي ها و مرگخوارا به سرعت به سمت دفتر آسپ در حال حركت بودند.

در دفتر آسپ

آسپ دائما راه مي رفت و از اين ور اتاق به اونور اتاق تا بالاخره بارتي گفت:
- جناب وزير، بسه ديگه هي رژه ميري بايد يه فكري بكنيم.

در همين لحظه آسپ بيتابانه به بيرون دفتر حركت كرد.در يكي از راهرو هاي وزارت تابلويي نصب شده بود.تابلو عكس پير مردي را نشان مي داد كه لباس مرتبي به تن كرده بود.پير مرد با ديدن آسپ او را صدا زد:
- سووووووووت...سووووووووووت...اوي وزير،بيا مينم.

- منو مي گي؟

- مگه جز تو هم باز وزير هست؟

- نه

- مي خوام حال مرگخوارا و محفلي هايي رو كه اومدن رو مي خوام بگيري.

- تو از كجا مي دوني؟چطوري حاشونو بگيرم؟

- به تو ربطي نداره. تابلو منو آهسته بلند كن زير تابلو يه دكمه هست هر وقت گفتم فشارش بده.

آسپ تابلو رو بر داشت و مننظر پير مرد شد.

دامبي و ياران ، ولدي و همكاران

در سمت ديگري از وزارتخانه مرگخوارا و محفلي ها به سمت دفتر آسپ مي دويدند كه در راهشون به يك راهرو نسبتا تنگ تر رسيدند. سرعتشون كمتر شد اما همچنان مي دويدند.

به اواسط تا لار كه رسيدند...

ملت:

ناگهان خود را زير زمين در حفره اي يافتند.

آسپ در كنار تابلو

آسپ به فرمان تابلو دكمه را فشار داده بود. و تابلو در حال خنديدن بود.
- چي شده حالا؟چرا مي خندي؟

- به همون راهرويي كه اونا مي اومدن برو ببين چي شده.

آسپ به سرعت به سممت همون راهرو حركت كرد و اتفاق عجيبي را مشاهده كرد.
در ي كف راهرو باز شده بود اما اثري از مرگخواران و محفلي ها نبود....


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: راديو محفل!
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ یکشنبه ۱۲ آبان ۱۳۸۷
#83

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
خواندن این پست به دلیل صحنه های خشن برای افراد زیر 13 سال توصیه نمیشود !



- « شپلخیوس ! »

مامور وزارت به شونصد تریلیون قطعه مساوی تقسیم شد و بر سر و روی محفلیون و مرگخواران پاشیده شد !!! کلا صحنه خیلی گولاخه اما نویسنده عرضه توصیفش رو نداره

سپس در اثر این صحنه خشن آنیتا شروع به غش کردن میکنه ! آروم آروم شبیه درختی که از ریشه بریده باشند به زمین میافته و با اصابت کردن به زمین صدای شپلقی درمیاره ! جون به این توصیف

دامبلدور کنار آنیتا میره و عاجزانه فریاد میزنه : « آنیت ... آنیت عزیزم ! بلند شو ... وای ... اوه مای گاد ... آنیتا دخترم ... بلند شو ! »

سپس دامبل در یک حرکت آنتاحاریک یخه لرد رو میگیره : « بوقی ! بی معرفت ! داشتیم ! این بود رسم رفاقت ! عمری رفیق بود ! پایت بودم ! این بود رسمش ! نالوتی ... »

لرد یقه خودش رو رها میکنه. نفس عمیقی میکشه و یک نگاه به دست راستش میندازه سپس چوبدستیش رو بلند میکنه : «کروشیو ! این چه کاری بود بلیز ! اون مامور بنده خدا رو چرا کشتی ؟ »

بلیز هم شپلخ میشه (با اوج احساس توصیف کردم )

ناگهان بلا میدوه وسط : « آروم باشید لرد ... ما باید فعلا اتحادمون رو حفظ کنیم ! ریشو ! با توام هستم ! »

لرد و دامبل نگاهی به هم میکنن ! دامبلدور اشاره ای به بلیز و آنیت میکنه و میگه : « این دو تا رو به هوش بیارید ... بعدش دنبال ما بیاین به دفتر وزیر ... »


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.