هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۱:۱۴ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
سوژه جدید
_________________________________________________
نوزده سال بعد




بچه ها به سوی هاگوارتز در حرکت بودند و منتظر سالی جدید و اتفاقات جدید در واگن قطار نشسته بودند .آلبوس تمام مسیر به گروهی که قرار بود در آن باشد فکر می کرد و هر از گاهی جیمز سعی می کرد که او را بخداند تا ترس را حتی برای لحظاتی از بین ببرد .رز گوشه ای نشسته بود و کتابی در دست داشت و همانند مادرش با علاقه به نوشته های کتاب چشم دوخته بود .


در واگن باز شد و پسری مو بور در جلوی در ظاهر شد .به داخل اتاق کمی نگاه کرد و به آرامی خبر نزدیک شدن به مدرسه را داد .
همه در قطار به تکاپو افتاده بودند و خود را برای ورود به قلعه ی باستانی و با شکوه هاگوارتز آماده می کردند .


آلبوس با ترس به پنجره چشم دوخته بود تا بتواند قلعه را ببیند .
- رز ، پس کی می رسیم ؟
- زود ، خیلی زود ، تا 5 دقیقه ی دیگر به قلعه می رسیم . آلبوس از چی ناراحتی ؟
- نگرانم ، نگرانم از اینکه تو اسلایترین بیفتم .
- من بهت اطمینان خاطر می دم که هر گروهی که بخوای انتخاب می شی .
- مگه ما می تونیم انتخاب بکنیم ؟ پس کلاه گروه بندی ...
- آره می شه .در مورد پدرت هم این اتفاق افتاد .وقتی کلاه اسرار داشت که اون رو به اسلایترین بندازه به اسرار خودش به گریفندور فرستاده شد .


- آخه هوگو ...
- هوگو رو ولش کن . اون همش دنبال اینه که کسی رو مسخره کنه و با باقی بخندن .
- مرسی از راهنماییت .نجاتم دادی . داشتم از ...
صدایی ترمز های قطار به صدا در آمدند . صدای هیاهوی بچه ها همه جا را فرا گرفت .
- آلبوس تو باید با هاگرید با قایق بری . مطمئنم خوشت می یاد .
- ولی من از تنهایی می ترسم .
- تو بلاخره باید یه روزی تنهایی رو تجربه کنی پس از الان سعی کن خودت رو باهاش آشنا کنی .


رز لبخندی کوتاه به آلبوس زد و از او جدا شد و به سمت کالسکه ها حرکت کرد .
پروفسور مک گونگال درب سرسرا را باز کرد و تعداد زیادی سال اولی دنبال او بودند .آن ها را به جلوی میزها راهنمایی کرد که صندلی در آنجا قرار داشت . به آن ها فرمان است داد و به کنار صندلی ایستاد .
- هر کی رو که اسمش رو صدا زدم جلو بیاد و کلاه رو بر سر بگذاره تا گروهش معلوم شه .
پروفسور شروع به خواندن اسم ها کرد تا به آلبوس رسید .
- آلبوس سوروس پاتر
آلبوس به آرامی به روی صندلی نشست و کلاه را بر روی سر گذاشت .


- تو مثل پدرت می مونی . اون خودش می دونست که توی کدوم گروه موفقتر خواهد بود .من توی تو آینده درخشانی می بینم . ما شاهد کار های خرق العاده از تو خواهیم بود .می خوام این دفعه همشانس انتخاب رو بهت بدم .تو می تونی گروهت رو خودت انتخاب کنی .
- من می خوام به هافلپاف برم .
- نظر منم همینه .
پس ، هافلپاف ...


آلبوس با لبخندی سرشار از شادی به سمت میزهافلپاف رفت و کنار دیگر هافلپافی ها نشست .
رز هم به او تبریک گفت و مشغول بحث با دوستانش شد .
جیمز با چشمانی متعجب او را تا میز همراهی کرد و در ذهن خود دنبال دلیل انتخاب آلبوس می گشت .
با صدای برخورد قاشقی به گیلاس سکوتی سرسرای اصلی را فرا گرفت .


- دوستان من توجه کنید .
- امروز روز اول سال جدید و همه منتظر جشن هستند ولی چند تا موضوع هست که قبل از شروع بحث باید گفته بشه .
من مینروا مک گونگال ، مدیر مدرسه ی جادوگری هاگوارتز . به همه شما خوشامد می گم . مخصوصا سال اولی ها که تازه وارد مدرسه شدند .

ورود به جنگل ممنوعه برای هیچ کس مجاز نیست . همه ی دانش آموزا باید قبل از ساعت 8 داخل سالن گروه خودشون باشن . همه ی گروه ها می تونا برای یک شب مهمانی از گروه دیگر داشته باشند .
در شروع سال به هر گروه 100 امتیاز داده می شه و در آخر سال امتیاز همه ی گروه ها مورد ارزیابی قرار می گیره . فکر می کنم بهتر باشه تا شما رو از انتظار در بیارم و به جشنمون بپردازیم .

صدای هیاهو دانش آموزان دوباره شروع شد اما این دفعه بیشتر مشغول خوردن بودند و از خاطرات تابستان خودشون برای یکدیگر تعریف می کردند .
وقتی شام به پایان رسید پروفسور مک گونگال دانش آموزان را به دست ارشد ها ی گروه ها سپرد و همه مشغول حرکت به تالار گروه خود شدند .
همانطور که آلبوس پشت باقی هم گروهی هاش در حال حرکت بود جیمز خود را به سختی به او می رسونه .
- چرا هافلپاف ؟ چرا گریفندور نه ؟
- بعدا با هم صحبت می کنیم .
این را گفت و با آرامی از جیمز دور شد ...





____________________________________________________
پست ها باید جدی باشن و موضوع پست :

حقایق زندگی فرزندان پاتر



ویرایش شده توسط دوركاس ميدوز در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۴ ۱۱:۱۸:۱۴
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۵:۵۳:۲۸

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۰:۳۷ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
در همون حال که ترومبلانی در فکر گفته های گوی پیشگویی بود نور قرمز رنگی به قلبش برخورد کرد و روی زمین افتاد .


نگاه همه ی مرگ خوار ها به سمت چهره ی بیجان ترومبلانی برگشت . سکوت همه جا را فرا گرفته بود و همه دنبال منبع افسون می گشتند .


یک دفعه مرگ خواران متوجه هجوم تعداد زیادی از اوباش شدند که مانند سیلی به سمت آن ها در حرکت بود . نور چوب دستی ها از دور سوسو می زد و به مرگ خواران نزدیک می شد .


همه ی مرگ خوار ها یک جا جمع شدند و تا با تمرکز بیشتر به جنگ بپردازند . اما دیگه برای تایین استراتژی دیر بود . اوباش به آن ها خیلی نزدیک شده بودند و راه دفاعی برای آن ها نگذاشته بودند .


هجم زیادی از افسون ها به سمت مرگ خواران حرکت کرد و پس از برخورد آن ها را روی زمین انداخت .

برد ولمورت که تک و تنها مانده بود ، باز هم از جنگ عقب نماند و به مبارزه ادامه داد و عده ی زیادی از اوباش را از بین برد اما به هر حال آن ها زیاد تر بودن و احمالا قوی تر .


لرد با خود تصمیم گرفت که به جنگ خاتمه دهد . سعی کند از آ«جا خود را دور کند .


چوب دستی خود را بالا گرفت و با بر زبان آوردن وردی ناشناس انفجاری بوجود آورد . همه جا را خاک پراکنده شده فرا گرفته بود و کسی قادر به دیدن هیچ چیز نبود .


پس از گذشت دقایقی از انفجار که خاک ها نشست کرد دیگر اثری از لرد ولدمورت نبود و فقط نوشته در آسمان هک شده بود که همه ی نگاه ها را به سوی خود کشاند :


من باز خواهم گشت .من باز خواهم گشت .


________________________________________________

پایان سوژه پایان سوژه

9 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۸ ۱۵:۳۷:۱۹

Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
ولدمورت در حالی که به میان درختان جنگل نگاه میکرد و لبخند کجی می زد فریاد زد : « آواداکداورا ! »

نور سبز رنگ به سمت درختان و اوباشی که در میان آن پنهان شده بودند هجوم برد و پیوز را مجبور به دفاع کرد : « پروتگو ! »

چهار نفر اوباش شامل آلسو ، پیوز ، آریانا و پیتر بیرون آمدند و در مقابل سیل عظیم مرگخواران قرار گرفتند ... لرد ولدمورت پوزخندی زد و نگاهش را با تمسخر بین مرگخوارانش چرخاند تا آنها را نیز به خنده وادارد ...

سپس با حرکت چوبدستی آلبوس سوروس ، نبرد آغاز شد ... ولدمورت خود را عقب کشید و هر از چند گاهی یک طلسم میفرستاد تا یکی از اوباش را هدف قرار دهد. اوباش پراکنده شدند و هرکدام مسئولیت جنگیدن با چهار-پنج مرگخوار را بر عهده گرفتند ... انوار رنگارنگ طلسم ها از هر طرف به پرواز در امده بود ...

ترومبولانی در حالی که با وحشت به صحنه جنگ خیره شده بود نگاهی گذرا و بی توجه به گوی بلورینش انداخت اما ناگهان در جا خشک شد ... یکبار دیگر با دقت به گوی نگاه کرد و زیر لب با صدایی ناله مانند و تعجب زده در جواب چیزی که در گوی پیشگویی میدید گفت :

- امکان نداره اوباش پیروز بشن ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
در میان مرگ خوارها
خیمه ی مرگ خواران به طرز هولناکی برپا شده بود. رنگ سبز و سیاه ، اسکلت و مار و از همه مهم تر هیبت با شکوه لرد سیاه و مار خوش خط و خالش نجینی حال و هوای وحشتناکی به جنگل داده بود.

لرد ولدمورت با اشاره دست به مورفین به او انجام کاری را گوشزد کرد.

مورفین تعظیم بلند بالایی کرد و برای چند ثانیه در درون خیمه ای ناپدید شد و چند بعد همراه با مردی دیگر از خیمه بیرون آمده و به طرف لرد سیاه که در حال نوازش نجینی بود حرکت کرد.

_ یا لرد! جان گامبول ترومبولانی فدایتان! بگذارید پایتان را ببوسم!

لرد : جمع کن پیر خرفت! خجالت بکش! الان نمی دونی دست بوسیدن رو بورسه؟

ترومبولانی خواست تا جمله ای دیگر را ادا کند که لرد این بار نیز لب به سخن گشود.
_ چقدر تو سیریشی! فکر کردی من مثل ضحاکم که بخوای منو بوس بکنی از اون ماسماسکا از بدنم بیرون بزنه؟ هان؟ بیا سریع پیشگوییت رو بکن کار دارم!اجنه کجا هستن؟ بادرادی که بهش دستور داده بودم سپاه اجنه رو برای من بیاره کجا هست؟! می خوام بدونم با اینکه ما تو جنگلیم چرا هنوز اوباش رو پیدا نکردیم.

ترومبولانی ( شفاف سازی : هر گونه نسبت با تریلانی تکذیب می شود!!) تعظیمی کرد و در حالیکه گوی را مقابل خود گذاشته بود چشمانش را بست تا در خلسه فرو رود.
سر ترومبولانی اندکی خم شد و دوباره بالا رفت و سپس چشمانش را گشود و به گوی نگاه کرد.
_ هممم! من اینجا چی می بینم؟ درسته . هوای مه آلود ... آبشار درخشان ... مروارید سفید و موجودات قد کوتاه گوش دراز! یکی از اونها ریش بلند بالا داره و به نظر میرسه که دارن باهاش مثل شاه ها رفتار میکنند.

ترومبولانی اندکی سکوت کرد. چهره بر افروخته لرد سیاه کاملاً دیدنی بود. گویا پیشگویی تمام شده بود که دوباره صدای خشک و خشن ترومبولانی سکوت را شکست.

_ و یک مورد ناخوشایند !جاسوس ها! اوباش ها ! همینجا هستند.شاید چند متر آن طرف تر!

این بار ترومبولانی سکوت دائمی اختیار کرد. لرد ولدمورت این بار با چشمان قرمزش به چند متر آنطرف تر در میان درختان جایی که اوباش پنهان شده بودند نگاه کرد.او دشمن نا خوانده را دوست نداشت...
همه مرگ خواران می دانستند که این چند ثانیه آرامش قبل از طوفان است...!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ شنبه ۳ اسفند ۱۳۸۷

اوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۱ جمعه ۴ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۲۵ سه شنبه ۳ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 161
آفلاین
وبا صدای خفه ای گفت: لرد سیاه در کمین آنهاست.مواظب باشید که او با مرگ خوارهایش آمده است و خیلی عصبانی است.در راه مواظب دره ها باشید.آن ها در کنار رود ...

پرفسور؟!
بله؟
حالتون خوبه؟
بله.یک لحظه خوابم برد.مگه چی شده؟
شما اسم اسمشونبر را آوردین و چیز هایی در مورد مرگ خواران گفتید.
چی گفتی؟
گفتم که!شما اسم اسمشونبر را آوردین و چیز هایی در مورد مرگ خواران گفتید.تازه درباره ی جن ها هم یه چیز هایی گفتید.در جاهایی که زندگی میکنند و از این جور حرف ها.
...................................
غروب:
اوباش با هم دیگه در وسط جنگل دنبال کلبه جن ها میگردند که به یک آبشار می رسند و مرگخوارها رو می بینند.


شناسه ی قبلیم که بعد از این ساختمش ولی دوباره برگشتم به این

اینه

عمرا اگه فهمیده باشی چی گفتم

چاکر همه بچه های قدیمی (کینگزلی شکلبوت ، پیوز ، رفوس ، زاخاریاس ، دادالوس دیگل و خیلی های دیگه که حال ندارم بنویسم اسمشون رو )



Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۱۶ جمعه ۲ اسفند ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
خلاصه ی سوژه تا بدین جا: اوباش برای بدست آوردن یک گنجینه جادویی دره گودریک رو محاصره میکنن ، اما قبل از اینکه وارد بشن متوجه میشن که یک لشکر از جن ها برای تصاحب دره گودریک حمله کردن !
اوباش از ترس از دست دادن گنجینه با جن ها مقابله میکنن ولی در این بین بادرار ریشو ، معاون اوباش ، که خودش جنه خیانت میکنه و اوباش رو به همنوعانش میفروشه ... در نتیجه اوباش شکست میخورن ... بعد از پایان جنگ جن ها ناپدید شده و اوباش به دنبال آن ها می گردند. بنابراین اوباش به سراغ تریلانی می رن و تصمیم دارن به وسیله ی اون محل دقیق جن ها رو پیدا کرده و گنج رو دوباره از اونا پس بگیرن! بهتره دو پست قبلی رو بخونین حتما!


آریانا با خوش حالی گفت: وای چیه؟

بلافاصله پیوز دستش را به نشانه ی سکوت بالا آورد و بعد از چشم غره ای به آریانا سرش را به تریلانی نزدیک تر کرد.

- واقعا هیجان انگیزه ...

اوباش سرهای خود را به تریلانی نزدیک کرده و منتظر اتفاق هیجان انگیز بودند.

- گوی من چیز دیگه ای رو داره نشون میده ، بله ... اونا حرکت کردن و به جایی در غرب رفتن.

پیوز آرام گفت: اونا دقیقا کجا رفتن؟

تریلانی حرکات عجیب غریبی انجام داد و سپس دوباره با حالتی موشکافانه به گوی خیره شد.

دقایق دیگر نیز به همین ترتیب سپری شد و اوباش تنها منتظر نشانه ای از مکان آن ها بودند تا اینکه ...

- بله بله ... اونا دقیقا در غرب هستن ، وسط یه جنگل دیگه! هوووم به نظر میاد تو یه کلبه ن ، یه کلبه ی چوبی.

با این حرف تریلانی سرش را از روی گوی برداشت و به اوباش خیره شد.

- خب؟ چی شد؟
- گفتم که اونا وسط یه جنگلن تو یه کلبه ی چوبی!
- کدوم جنگل؟ اسمش چیه؟
- نمیدونم!
- چی؟
- نمیدونم!
- میشه دوباره تلاش کنین؟

تریلانی از روی میز بلند شد و گفت: امروز به اندازه ی کافی پیش گویی کردم ، بیشتر از اینش ممکن نیست. برین فردا بیاین!

آسپ دهانش را باز کرد تا چیزی بگوید اما تریلانی گفت: مواظب باش از کوه نیفتی پایین! بهتره از قسمت سنگی کوه پایین بری!

بنابراین اوباش با اطلاعاتی ناقص به بیرون از خانه ی (!) تریلانی رفتند.

آریانا با بیرون آمدن از خانه ی تریلانی نفس عمیقی کشید و گفت: اون جا چه قدر دم کرده بود ، هووف خفه شدم.

پیوز: حالا با این اطلاعات ناقص چی کار کنیم؟ تا فردا منتظر شیم؟ بهتره خودمون بریم و همه ی جنگل های غرب رو بگردیم.

آسپ که جلوتر از همه در حال پایین رفتن از کوه بود گفت: گشتن تمام جنگل های غرب بیشتر از منتظر موندن برای یه روز و بدست آوردن مکان دقیق توسط تریلانی وقت میبره. بنابراین بهتره تا فردا رو منتـ...

بقیه ی حرف های آسپ در فریادش خاموش شد ، چون در حال سقوط از کوه بود ...

روز بعد:

اوباش بار دیگر در هوای دم کرده ی اتاق تریلانی نشسته و منتظر جواب تریلانی هستند.

- دارم می بینمشون ، اونا از یه چیزی خیلی خوش حالن ... انگار گنج بدست آوردن. هووم ، این همون جنگله! درسته این جنگل کامورائه. یه آبشارم انگار پونصد متر اون طرف ترشون قرار داره.

تریلانی سرش را از روی گوی بلند کرد و گفت: دیگه چیز دیگه ای نمی بینم.

اوباش با خوش حالی از بدست آوردن این اطلاعات با خوش حالی بلند شدند و آماده برای رفتن شدند.

آریانا دستگیره ی در را گرفت تا آن را باز کند که ناگهان با شنیدن صدای مرموز و عجیب و غریب تریلانی سر جایش میخکوب شد و به پشت سرش نگاه کرد.

گردن تریلانی با حالتی عجیب بر روی شانه هایش افتاده بود و در حال صحبت کردن بود ...

10 امتیاز


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲ ۱۳:۲۸:۳۶
ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲ ۲۱:۰۷:۳۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۰:۳۳:۱۰


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ جمعه ۲ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۲:۰۲:۴۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
موش با زیرکی کامل به زیر شومینه ای رفت و همه جا را به دقت نگاه کرد ، به زیر تخت نگاهی انداخت بلکه کسی را در آن ببیند ، اما نه در آنجا فقط موشی بود که تکان میخورد اما نه یک موش جعلی ، بلکه موشی واقعی ، آهسته به سمت اتاق های دیگر رفت و از زیر در خود را به داخل کشاند ، اتاق تقریبا خالی بود ، اما پر از جن بود ، جن هایی که از سر و کول هم بالا میرفتند و جنی بزرگ تر در وسط آن ها که کسی نبود جز بادراد!

پیتر تا خواست عکس العملی انجام دهد ناگهان همگی با صدای "پاقی" غیب شدند و پیتر را در بهت باقی گذاشتند ، به شکل قبلی خود بازگشت و تمام جاها را نگاه کرد بلکه ردی از خود باقی گذاشته باشند اما نه ، پس به سمت در خانه رفت و آن را به روی دوستانش باز کرد.

آسپ بالافاصله داخل شد و گفت:چی شد؟اونا کجان؟
-تا همین چند لحظه پیش توی اتاق بقلی بودن ، اما الان...اونا غیب شدن ، همراه با گنج ، متاسفم دیر رسیدیم.
پیمز با عصبانیت مشتش را در هوا کوبید ، گویی می خواست با آن کله ی بادراد را از تنش جدا سازد.

-این بار هم از دستمون در رفتن.
آریانا که ناامید تر از بقیه به نظر میرسید گفت:بهتره بیخیال بشیم ، باید موضوع گنج رو فراموش کنیم.

-نه صبر کنید!!

پیوز در حالی که نشانه ای از امیدی در چشمانش سوسو میزد گفت:پروفسور تریلانی!!!
-چی؟!
-ما میتونیم با استفاده از پیشگویی های اون جای جن ها رو پیدا کنیم.
آریانا با نگرانی گفت:اما اون پیشگوی خوبی نیست ، یعنی تا اونجایی که یادمه توی هاگوارتز هیچکس به حرفاش گوش نمیداد.

پیوز به او یادآوری کرد:اما بعضی از پیشگویی هاش درست از آب در می اومد.اما مشکل اینه که ... اون الان کجاست؟

پیتر اینبار قدمی به جلو گذاشت و گفت:من میدونم ... بعد از این که از معلمی تو هاگوارتز استعفا داد رفت توی کوهستان مقابل دره ی گودریک و اونجا زندگی میکنه!

-پس منتظر چی هستین ... راه بیفتین.

پس سه نفری دستان یکدیگر را گرفتند و به کوهستان مورد نظر تمرکز کردند.

" پاق "

بلند ترین کوهی که میشد در آن حوالی دید همان کوه بود ، هوای آن بالا تا زمین کلی فرق میکرد ؛ پایین هوا آفتابی و این بالا هوا برفی بود و اوباش با بیشترین تلاش خود به غاری کهدهانه ی آن با استالاگمیت هایی شبیه به دندان های کوسه بود نزدیک میشدند.

داخل غار هوا گرمتر بود ، هنگامی که جلو تر رفتند نور آتشی را دیدند و هیکل لاغری را که دور آن نشسته بود و در آن نور مطالعه میکرد.

آریانا جلوتر رفت و صدایش را صاف کرد.
-اهم...
تریلانی برگشت ، خیلی پیر شده بود چین و چروک هایی به وضوح در صورتش دیده میشد.

-میتونم کمکی بهتون بکنم؟
-خب...بله...ما به کمک شما نیاز داریم.

چند ساعت بعد اوباش کنار آتشی نشسته بودن و گوشت نیمه پخته ی خرگوشی را با ولع میخوردند.

-چه کمکی از دست من بر میاد؟
پیوز شروع کرد:راستش ما میخوایم محل جن هایی رو که قبلا براتون توضیح دادم پیدا کنیم.
-باشه کمکتون میکنم.

تریلانی چند لحظه ای به انتهای غار رفت و با گویی آمد ، آن را در مقابلش گذاشت و تمرکز کرد...

همه با قیافه هایی نگران او را تماشا میکردند ، چند ساعتی بود که تریلانی سخت روی کارش تمرکز کرده بود و قطرات عرق از صورتش سرازیر بود.

بالاخره به سخن آمد:تصویر مبهمی رو دارم میبینم ، شخصی که انگار رئیسون باشه ایستاده و داره سخنرانی میکنه.

پیوز با عجله گفت:مکانش ، کجا هستن؟
-معلوم نیست درست توی یه جنگلی هستن ، نمیدونم میخوان چی کار کنن ، اما میدونم هنوز توی این کشور هستند.

-ینی ممکنه کدوم جنگل باشه؟

-نمیدونم ، اوه یه چیزی ... واقعا هیجان انگیزه....

10 امتیاز


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲ ۱۲:۱۳:۱۶
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۶ ۱۰:۲۹:۳۲

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
آسپ نفس نفس زنان گفت: من میدونم اونا الان کجان! دنبالشون کردم و مخفیگاهشونو پیدا کردم. باید هرچه سریع تر بریم قبل از اینکه از اون جا هم برن ، زودباشـ...

پیوز حرف آسپ را قطع کرد و گفت: تو مطمئنی که میدونی کجان؟

آسپ چهره اش را درهم کشید و گفت: نکنه فکر می کنین من هم مث بادراد خیانت می کنم بهتون؟

آریانا بلافاصله گفت: نه نه منظور پیوز این نبود. حالا کجا هست اون مخفیگاه؟

همه ی اعضای اوباش سرهایشان را به یکدیگر نزدیک کردند و آسپ همه چیز را برای آنان گفت.

دوردست ها!

برای جلب توجه کمتر فقط سه نفر از اعضای اوباش با آلبوس همراه شدند. پیتر ، پیوز و آریانا!

هر سه به آرامی از حیاط مخفیگاه عبور کردند.

- جــــــــر

پای پیتر بر بوته ای گیر کرد و ردایش پاره شد. بلافاصله پیتر گفت: اوخ واقعا ببخشید حواسم نبود.

هر چهار نفر گوش هایشان را تیز کردند و به صدای اطراف گوش سپردند. کوچک ترین صدایی از آن مکان خارج نمی شد جز صدای وزش ملایم باد.

پیوز به آرامی گفت: آسپ مطمئنی که اونا اینجا بودن؟ اشتباهی نیومدیم؟

آسپ سرش را به نشانه ی مخالفت تکان داد و گفت: نه مطمئنم. من دقیقا پشت اون پرچینا بودم. شاید با افسونی جادوش کردن که صدای از درونش خارج نشه. دنبالم بیاین ...

همه به دنبال آسپ به سمت پرچین ها حرکت کردند و بر پشت آن پناه گرفتند. پیتر به آرامی سرش را بلند کرد و به درون خانه نگاهی انداخت.

با دیدن چهره ی پیتر همگی دریافتند که کسی درون آن نیست بنابراین سرهایشان را بلند کردند و با دقت به درون خانه نگاه کردند.

میزی در وسط اتاق قرار داشت ، بوفه ها و کتابخانه های متعددی در اطراف خانه به چشم میخورد. تا چشم کار می کرد تارهای عنکبوت بود و ظرف های شکسته و افتاده بر روی زمین. در گوشه ای از اتاق نیز تخت کوچکی قرار داشت ، به نظر می آمد که کسی در حال زیر و رو کردن اسباب زیر تخت است ... کسی در حال زیر و رو کردن اسباب زیر تخت بود ...

بلافاصله با نشانه ی سر پیوز ، پیتر تغییر شکل داد و از شکاف لای پنجره به درون خانه هجوم برد ...

9 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۳ ۱۸:۴۸:۴۵


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۳:۰۸ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
دیروز ۲:۰۲:۴۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
آریانا بدون توجه به جنگ و دعواهای جن ها و اوباش به جعبه ی خالی نگریست و با عصبانیت به یک باره میخواست تمام جن ها و مخصوصا بادراد را تحویل دیوانه سازان بدهد که ناگهان پیوز متوجه آریانا شد و بدون توجه به چیزی خود را به او رساند.

-آریانا...تو زنده ای؟واقعا خوشحالم ، باورم نمیشه.
اما آریانا بی توجه به خوشحالی پیوز گفت:اما چه فایده؟جعبه ی گنجینه رو نگاه کن؟
پیوز رویش را از آریانا برگرداند و بالافاصله لبخند بر روی لبانش خشکید و تبدیل به عصبانیت شد و در همین موقع هر دو نظرشان به شخصی جلب شد ، بادراد!

بادراد در حالی که جیبش پر بود به جن ها اشاره ای کرد و آن ها بعد از دریافت اطاعت کردند و به دنبال بادراد رفتند.

پیوز نیز با دیدن بادراد و کلکی که به آن ها زده با عصبانیت رو به اندک افرادش گفت:برید دنبالشون.

اما دیگر کار از کار گذشته بود ، بادراد همراه با جن ها غیب شده بود و دیگر کاری از دست اوباش بر نمی آمد.

آریانا با عصبانیت جعبه ی خالی را به گوشه ای پرت کرد و گفت:ما جنگ رو باختیم...همین طور گنج رو از دست دادیم ، به همین سادگی.

-نه ما میتونیم اونا رو پیدا کنیم به هر قیمتی که شده بادراد رو میگیرم و انتقامم رو ازش میگیرم.

پیوز در حالی که دست بیرنگش را مشت کرده بود این حرف را زد و گفت:همتون سالمید؟

سپس به افرادش نگاه کرد و ناگهان قیافه اش از ترس سفید تر شد.

-آسپ کجاست؟!

به یک باره همه از نبود آسپ یکه خوردند و نگرانی سراسر وجودشان را فرا گرفت.

دوردست ها!

-ها ها ها...اوباش به هیچ دردی نمیخوره ما برنده شدیم و حالا این گنج ها مال ماست.

شلیک خنده و شادی جن ها در سرتاسر پاتوق کوچک جن ها پیچید و همه به خوردن و نوشیدن جشن پیروزیشان پرداختند ، غافل از آن که آسپ در همین نزدیکی ها کمین کرده بود.

با خود فکر کرد که باید به بقیه اوباش خبر بدهد که محل جن ها را یافته پس خود را به محل اوباش ظاهر کرد.


پیتر با عصبانیت گفت:یعنی ممکنه کجا رفته باشه؟باختمون بد بود گم شدن اون بدتر.

اما ناگهان در محلی نزدیک به پیوز شخصی ظاهر شد.

-تو...زندهای؟تا الان کجا بودی؟

8 از 10


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۳:۴۸:۴۴

Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
آلبوس با بیشترین سرعتی که می توانست به سمت گنجینه دوید ، پهلویش در حال تیر کشیدن بود اما او به چیزی جز رسیدن به گنج فکر نمی کرد ...

- اکسپلیارموس!

ورد یکی از جن ها به سمت او شلیک شد ، اما قبل از اینکه بخواهد جای خالی دهد ورد به او اصابت کرد و چوبدستیش از دستانش به آرامی خارج شد و به سمت دستان جن کوتوله () حرکت کرد.

- اکسیو وند!

چوبدستی در نیمه ی راه تغییر مسیر داد و یکراست به سمت دستان پیتر حرکت کرد. پیتر جستی زد و چوبدستی را در هوا قاپید و به سمت آلبوس پرتاب کرد.

آلبوس چوبدستیش را گرفت و برای پرت کردن حواس جن ها به میان جنگ آمد و شروع به پرتاب طلسم به این سو و آن سو کرد.

پیتر ، پیوز و دیگر اعضای اوباش نیز هرکدام در سمتی مشغول به جنگیدن بودند و هیچ کس کوچک ترین توجهی به آریانای به ظاهر بیهوش بر روی زمین نداشت.

آریانا بر روی زمین دراز کشیده بود و منتظر فرصتی برای بلند شدن و هجوم بردن به سمت گنج بود. بنابراین وقتی احساس کرد که کمی صدای پاها از او دور شده اند به آرامی چشمانش را باز کرد و به اطرافش نگاه کرد.

پیوز همزمان در حال جنگیدن با چهار پنج جن بود و با حرکتی ماهرانه وردهای جن ها را یکی پس از دیگری دفع میکرد ، در سویی دیگر نیز پیتر و آلبوس پشت به هم ایستاده بودند و در حال جاخالی دادن با چندین ورد بودند.

به آرامی صورتش را بلند کرد و به پشت سرش نگاهی انداخت ، همه مشغول بودند و هیچ کس متوجه به هوش آمدن او نشده بود ، بنابراین به آرامی از جایش بلند شد.

- کجا کجا؟

صدای جن کوتوله را از پشت سرش شنید و بلافاصله برگشت و افسون بیهوشی به سوی او شلیک کرد و لحظه ای بعد ، جن بی حرکت بر روی زمین افتاد.

در دل بر جن کوتوله که هر دفعه مانعش می شد نفرینی فرستاد و به جن های دیگر نگاه کرد.

خوشبختانه آن قدر مشغول بودند که هیچ کدام متوجه بلند شدن آریانا و بلند شدن یکی از همراهانشان نشدند.

آریانا به سرعت از جا بلند شد و به سمت گنجینه رفت. با سرعت هرچه تمام تر می دوید ، طوری که نزدیک بود با سر بر زمین بیفتد. اما اون به این چیزها اهمیت نداد ، تا دقایقی دیگر به گنجینه میرسید و اوباش پیروز می شدند.

با این فکر لبخندی زد و دقایقی بعد در کنار گنجینه ایستاد. نفسش بند آمده بود ، در حالی که پهلویش را گرفته بود به گنجینه نزدیک تر شد و در آن را باز کرد.

-

گنجینه خالی بود ...

10 از 10


ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۱ ۱۸:۲۹:۴۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲۲ ۱۳:۴۵:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.