هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
تصوير دنياي هنر شما را به ديدن ادامه ي فيلم دعوت مي كند!

=================
-بله!از همين الان،رقابت شروع مي شه.گريفيندوري هاي سرخ پوش كه در سمت راست زمين قرار دارن،مصمم براي پيروزي در اين بازي هستن.

-گريفيندور!سرور هافلپافه!

-هافل پاف!سرور گريفيندوره!
****

در همان موقع در ذهن پيتر:

دل مي گه يه طور ديس كنم اين هافلي ها رو!

****

-اوووووي!پيتر بوقي!حواسته؟سه تا گل خورديا!

-چي! معذرت مي خوام!داشتم فكر مي كردم!

-بلند بلند فكر نكن!عضو تيم كوييديچ نشدي تا فكر كني!

بار ديگر صداي هوي تماشاچي ها،لرزه بر اندام پيتر انداخت.

مدتي بعد...

-نتيجه بازي 90-70 به نفع گريفيندوره!

مدتي بعد تر...

-نتيجه 90-70 به نفع گريفيندوره!

مدتي بعد بعد بعد تر...

-نتيجه 90-70 به نفع گريفيندوره!

جيمز:

-هي استر داره خوابم مياد!شب شدا!بيا از خير اين بازي بگذريم!

-

هاگريد:

-به جرات مي تونم بگم اين بازي،طولاني ترين بازي از اول تاسيس هاگوارتز بوده!من همين الان تماشاچي هايي رو مي بينم كه بالشت هاي خودشونو از خوابگاه اوردن و خوابن!

استر:

-پرسي!داري چه بوقي مي خوري؟

-خوب بابا جان نيست!چيكار كنم؟!!

هاگريد:

-به سلامتي شب هم شد!خوشبختانه چون ماه كامله،شرايط مساعدي رو براي دو تيم فراهم كرده تا در زير نور مهتاب،گوي زرين رو پيدا كنن!

-ماه كامله؟

-ماه كامله؟

-ماه كامله؟

-مــــــــاه كامله؟جيـــــــغ!تدي كجاست؟

-اين جا هستم جيگر!

دير شده بود!موهايش در آمده بود!چشم هايش در گودي چشمش مي درخشيد.پنجه ها و دندان هايش نمايان شده بود.او هم اكنون يك توله گرگ به معناي واقعي كلمه شده بود!در حالي كه به جارويش چنگ مي زد و تكه هاي كوچك چوب آن را مي كند،به جيمز نزديك تر مي شد.

-هي بوقي!نزديك نشو!

-

-بهت مي گم نزديك نشو بوقي!

-عجب جيمزي پلوي خوشمزه اي شدي!

جسمي طلايي رنگ در فاصله ي چند متري تد،شروع به درخشيدن كرد و چشمان تد را زد!ذهن گرگ مغشوش شد.او هم اكنون عصباني شده بود.منطق گرگ اين چنين بيان مي كرد كه بايد آن جسم را نابود مي كرد!

پرسي:

-نه تد!خواهش مي كنم نه!به توپ طلايي نزديك نشو!

قبل از آن كه پرسي،سخنان خود را تمام كند،پنجه هاي چزكين تد،بي رحمانه پرهاي توپ را كند.

كل تماشاچي ها و گزارشگر و گريفي ها و هافلي ها:

-

تد بدون توجه به نگاه ها،در آن سكوت شب،توپ را در بين دندان هاي تيزش قرار داد.بدنه توپ به دو نيم تبديل شد.

صداي قاه قاه تد در فضا پيچيد.ظاهرا ماموريت خود را به خوبي انجام داده بود.

-سوووووووووت! طبق اصل 45 قانون مجازات هاي كوييديچي،هر گونه آسيب به توپ طلايي،باعث حذف تيم مي شود!بي شرمانه است!تا حالا همچين چيزي نديدم!

تد:

-
=========
در دو نسخه وي سي دي تهيه كردم!


[b]تن�


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
دينگ دينگ!طبق قانون حقوق مولفين و مصنفين،كليه حقوق اين برنامه محفوظ و مربوط به موسسه تصوير دنياي هنر مي باشد.هر گونه كپي برداري از آن به هر نحو،طبق قوانين سايت و زوپس،پيگرد قانوني دارد!

دينگ دينگ!تصوير دنياي هنر


=================

-سرور هر چي لنگيه!هلگا هافل بوقيه!

اين شعار در رختكن تيم گريف مي پيچيد.

-با همتون هستم!به اين شعارا توجه نكنيد!

البته استر مطمئن بود،صدايش به گوش آنان نمي رسد.فرياد تماشاچيان به حدي زياد بود،كه صدا به صدا نمي رسيد.

-سنگ فقط سنگ كوارتز!فقط گريف هاگوارتز!

-به اين يكي توجه كنيد!خوب حالا به صف بشيد!با هم مي ريم داخل زمين!

اعضاي تيم،از هيجان زياد،جاروهاي خود را محكم در دست گرفته بودند.در رختكن به صورت خودكار باز شد و چمن سبز رنگ هاگوارتز،در برابر چشمان حيرت زده ي گريفي ها قرار گرفت.هافلي ها،زودتر از آن ها در وسط زمين انتظارشان را مي كشيدند.به محض آن كه 7 بازيكن گريف،وارد زمين شدند،صداي غول آساي گزارشگر نيز،بلند تر از صداي تشويق تماشاچيان در فضا پيچيد.او كسي نبود جز هاگريد!

-به نام مرلين!تا دقايقي ديگه ديدار حساس پيروزي و سپاهان...چيز ببخشيد ديدار حساس گريفيندور و هافلپاف شروع مي شه.تماشاچي ها،از ساعات اوليه روز،در ورزشگاه حاضر بودن تا اين ديدار حساس رو ببينند.

در وسط زمين

مري:

-از هر دو تيم،يك بازي جوانمردانه انتظار دارم!

استر:

-مري تفت نده باب!سوت بزن!

-سوووووووووووت!

===========

وي سي دي دوم را در دستگاه خود قرار دهيد!


[b]تن�


سفید نشد! هورا! :shout:
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
صدای اینیگو در ورزشگاه پیچید:

- اوه! بله! اون واقعا اسنیچ رو دیده. دستش رو دراز کرد و…آفرین! اون اسنیچ رو گرفت.گریفندور برد.بازی تموم شد!


پرسی ویزلی گوی زرین را در مشتش فشرد و آن را بالای سر برد. لحظاتی بعد دردی شدید در مشتش احساس کرد و وقتی دستش را پایین آورد جز فوران خون چیزی ندید.
پرسی از شدت درد بیهوش شد و به داخل مواد مذاب سقوط کرد. بالای سر او آلبوس سورس پاتر مچ کنده شده ی پرسی را، که اسنیچ را میفشرد، بالای سرش گرفته و تکان میداد!

یک ساعت بعد


آسمان هاگوارتز کاملا صاف و بدون ابر بود. بادی نمی وزید. رعدی نمی غرید. طوفانی نمی تازید و خورشید عالمتاب انوار طلایی رنگش را بر اندک تماشاچیان باقیمانده فرو می ریخت.
اعضای تیم هافلپاف با معصومیت بر روی سکوی قهرمانی ایستاده بودند و بعد از اینکه دامبلدور باند پیچی شده طی سخنرانی کوتاهی پیروزیشان را تبریک گفت از خجالت، اندکی سرخ شدند.

در قلعه ی هاگوارتز، فیلچ، اینیگو ایماگو را که به غل و زنجیر بسته شده بود به سمت دخمه ها می برد:

- اون بازی ناعادلانه بود، فیلچ. من هیچوقت طرف گریفندور رو نمی گیرم ولی وجدانا ایندفعه اونا برنده ی بازی شدن…
- خفه شو بچه ی شرور بی ادب! به نتیجه مسابقات و داوری اعتراض می کنی. هان؟ سه ماه که تو سیاهچاله ها زندانی شدی و به مدت 4 سال ممنوع التصویرت کردن، یاد می گیری که دیگه اعتراض بیجا نکنی!
- نه! نه! نـــــــــــــــــه!...


در عرض چن دقیقه پنج تا رول زدم! کی میگه من فعالیت ندارم!؟



ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۰:۳۶:۲۵


سفید نشه سفید نشه سفید نشه خواهش میکنم ! :prayer:
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- ...پناه بر مرلین... تفش کرد بیرون...
- ایماگو!
- پرفسور! به جان مادرم خیلی دارن خشن بازی می کنن هافلیا!
- بازیتو گزارش کن!
- بله، چشم....خب، ظاهرا مک لاگن قبل از بلعیده شدن، سرخگون رو به تدی لوپین پاس داد و حالا تدی با دروازه بان ریون تک به تکه. تد شوت می کنه و...گل! گل برای گریفندور! سرخ پوشان ده امتیاز جلو میفتن. تدی رو ببینید که چقدر زیبا با حرکات نمایشی جاروش به ابراز احساسات طرفداران گریفندور پاسخ میده و...نه! من نمی تونم این صحنه ها رو تحمل کنم. هفت بازیکن هافلپاف همزمان هفت ورد سبزرنگ رو به سمت تدی لوپین شلیک کردن که به نظر می رسید آواداکداورا باشه ولی برای اینکه نظر کارشناسی رو در مورد این صحنه بدونیم باید تا برنامه ی 14 این هفته صبر کنیم.

بازیکنان هافلپاف بازی را آغاز کردند. سرخگون دست به دست بین مهاجمان هافلپاف می گشت و مهاجمی ازگریفندور باقی نمانده بود که جلوی آنها را بگیرد.
جیمز سیریوس پاتر بازدارنده ای را با تمام قدرت به سمت بتی بریسویت که سرخگون را در دست داشت شلیک کرد اما بتی با حرکتی فوق ارزشی جارویش را چرخاند و با دسته ی جارو بازدارنده را به خود جیمز برگشت داد.
جیمز جیغ کشید و جاخالی داد، بازدارنده زوزه کشان از کنار او گذشت ولی با سر آلبوس که پشت جیمز سیریوس در هوا معلق بود و روی حساب خستگی های روز های اخیرش، چرت می زد، برخورد کرد و سر دامبلدور را ترکاند.

فششششششششششششش!
(افکت همزمان پاشیدن خون و سقوط جسد دامبلدور به داخل مواد مذاب)

جیمز وحشت زده به جسد دامبلدور که در حال ذوب شدن بود خیره شده بود و توجهی به بتی که با تمام سرعت به او نزدیک می شد، نداشت.

خرچچچچچچچچچ!

نوک تیز جاروی بتی به شکم جیمز فرو رفت و در حالیکه به سیخ کشیده شده بود، ذره ذره جان داد.
بتی با بی رحمی تمام قهقهه ای شیطانی زد و با سرعت خود را به مقابل حلقه های بی محافظ گریفندور رساند و سرخگون را با تمام قدرت به صورت جیمز کوبید. جسد جیمز از جاروی بتی خارج شده و همراه با سرخگون داخل دروازه شد.

- ماااااااااادرررررررر! 10-10 مساوی! این بازی خیلی ترسناکه!

ناگهان پرسی ویزلی که تنها بازیکن باقیمانده ی گریفندور بود به سمت زمین شیرجه زد.

- خدای من! اونجا رو ببینید! پرسی ویزلی، اسنیچ رو دیده؟ می تونه بگیردش و این بازی فاجعه بار رو تموم کنه؟

افکار پرسی:

- مال خودمه! می گیرمش! من اجازه نمیدم تیممون شکست بخوره. ما خیلی تمرین کردیم. من تمرین های صبح های سرد زمستون رو فراموش نمی کنم. ما صبح زود فقط یه تیکه نون و نیم استکان چایی شیرین می خوردیم و می رفتیم تو زمین و شب ساعت 3 برمی گشتیم تالارمون و از بس خسته بودیم شام نمی خوردیم و 2 ساعت می خوابیدیم تا دوباره صبح زود چایی شیرین بخوریم و بریم تو زمین.
من نا امیدتون نمی کنم بچه ها! نا امیدت نمی کنم مربی! نا امیدت نمی کنم کاپیتان میزوگی! نمیذارم تیم میوا این بازی رو ببره. کاکرو هیچوقت به اندازه ی ما سختی نکشیده...



میدونم توی صحنه های حساس تموم میکنم! اما خب چه میشه کرد...لطفا دیسک بعد را درون دستگاه قرار دهید!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۰:۳۶:۳۴


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
پایان فلش بک- اینک آخرالزمان... ببخشید... زمین کوییدیچ هاگوارتز

ابرهای سیاه آسمان را پوشانده بود و آذرخش ها پی در پی می درخشیدند. هر چند ثانیه یکبار سقوط شهابسنگی گوشه ای از آسمان را روشن می کرد. زمینی که تا چند دقیقه پیش پوشیده از چمن سبز و یکدست بود اکنون پوشیده از ماگما شده بود و می درخشید. دریاچه، جنگل ممنوعه و قلعه ی هاگوارتز در زیر توده ی عظیم مواد مذاب دفن شده بودند و تنها نوک سوخته ی چند درخت بلند و ویرانه هایی از دو برج شمالی و غربی بیرون مانده بودند.
جایگاه تماشاچیان به طور کامل غرق شده بود و تنها اینیگو ایماگو، پرفسور مک گونگال و چند تماشاچی دیگر که توانسته بودند خود را به بالای نورافکن های ورزشگاه برسانند نجات یافته بودند.
بازیکنان تیم هافلپاف که هر کدامشان یک چیزی در حد و اندازه های هلبوی شده بودند سوار بر جاروهای ضمخت و خشن خود بر فراز جمعیت باقیمانده پرواز می کردند.

مسابقه با سوت مادام هوچ آغاز شد و پیش از به حرکت درآمدن سرخگون، آنتونین دالاهوف با چماقی آتشین بازدارنده ای را به سمت دروازه بان گریفندور پرتاب کرد.
بازدارنده ی سیاه و فلزی ناگهان سرخ شد، گر گرفت و زبانه کشید و دو برابر حجم معمولش شد و آنقدر داغ شد که پنج ثانیه قبل از برخورد با دروازه بان، پیتر پتی گرو تبخیر شده بود!

استرجس به بخارهایی که به سرعت از جلوی دروازه شان محو میشد خیره شد و زیر لب زمزمه کرد: فک کنم فول بودا، داور...

ولی قبل از اینکه بتواند اندیشه اش را با داور در میان بگذارد، خود نیز توسط بازدارنده ای که از طرف اما دابز فرستاده شده بود، از وسط نصف شد!

- خب... من می بینم که دو نفر از بازیکنان گریفندور همین اول کار مصدوم شدن و دیگه نمی تونن به بازی ادامه بدن، اما ظاهرا بازیکنان گریف ناامید نیستن و تصمیم جدی دارن که برنده ی این میدان باشن. من مک لاگن رو می بینم که سرخگون به دست، سعی داره از دنیس عبور کنه اما...اوه! مرلین کبیر!... دیگه نمی بینمش. چشمای من درست می بینن؟ آیا دنیس، مک رو بلعید و الان داره اونو میجوه؟...پناه بر مرلین... تفش کرد بیرون...

چیکا کنم طولانیه خب!! فوقش دو تا سی دی دیه مونده! شایدم سه تا یا چارتا! قول میدم!



سفید نشه سفید نشه سفید نشه خواهش میکنم ! :prayer:
پیام زده شده در: ۱۰:۱۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- ببند فکتو، پسره جوئلق!

در گوشه ای دیگر آلبوس دامبلدور و استرجس پادمور مشغول به بازی شطرنج جادویی بودند و کسی به پیتر پتی گرو که سعی داشت با آهنگ های رپ موشیانه ی صامت، مک را دیس کند، توجهی نداشت .
در نتیجه در رختکن گریفندور، همه چیز عادی بود اما در رختکن هافلپاف...

رختکن تیم هافلپاف- 10 دقیقه پیش از شروع بازی


شما اجازه ی دیدن این رختکن را ندارید.
بارگزاری...


زمین کوییدیچ هاگوارتز

بازیکنان گریفندور سوار بر جاروهای خود یکی یکی وارد استادیوم شدند:

- تد ریموس لوپین با سرعت وارد زمین میش و پشت سر اون، جیمز سیریوس پاتر و ریموس لوپین؛ جیغ کشان و کمربند به دست وارد زمین میشن. کورمک مک لاگن و پیتر پتی گرو در حالیکه به شدت مشغول به بحث هستند وارد زمین میشن و بعد از ورود پرسی، استرجس و دامبلدور. ریموس به یاد میاره که ذخیره است و سرخ میشه و کمربندشو می بنده و زمین رو ترک میکنه.

ریموس لوپین آخرین چشم غره ها را به تدی رفت و دوباره وارد رختکن تیم گریفندور شد. ولی خبری از بازیکنان هافلپاف نبود.

- ظاهرا خبری از بازیکنان هافلپاف نیست. تاخیر اونها میتونه ترک میدان به حساب بیاد و در نتیجه برنده ی این بازی گریفندور...

ناگهان ابرهای سیاه، آسمان صاف و آبی را پوشاند. بادها وزیدند. رعدها غریدند. طوفان ها تازیدند و خورشید عالمتاب ناپدید شد.
هفت سایه ی بدهیبت و سیاهرنگ سوار بر جاروهای خود وارد زمین هافلپاف شده و هر یک در پستی قرار گرفتند. صدای وحشتزده ی اینیگو ایماگو، گزارشگر بازی در ورزشگاه پیچید:

- پناه بر مرلین! این نمی تونه حقیقت داشته باشه! پس مطالب شماره ی اخیر کوییبلر شوخی نبود. اونا واقعا...


فلش بک-تالار گریفندور

جیمز سیریوس پاتر مجله ی کوییبلر را به سوی تدی پرتاب کرده. روی زمین غلتید و از خنده ریسه رفت.
گریفندوری ها با تعجب به جیمز خیره شده و بعد به مجله ی در دست تدی بود چشم دوختند. تدی با تردید نگاهش را از جیمز برداشت و با صدای بلند شروع به خواندن مجله کرد:

مصاحبه ی ورزشی
تهیه کننده ی متن سخن: زنوفیلیوس لاوگود

هافلپافی ها : ما با ترفند جدید خود گریفندوری هارا لوله می کنیم.

همه ی صاحبنظران بر این عقیده اند که گریفندور یک تیم قوی و گولاخ است که همه را لوله می کند و طبیعتا تیم هافلپاف نیز که این هفته با گریفندور بازی دارد نیز لوله است.
خب، راستش را بخواهید ما هم اول فکر کردیم که لوله ایم، چون تیم گریفندور یک تیم گولاخی است که بی رودروایسی همه را لوله می کند. به همین خاطر نشستیم و طرح ریختیم که چه کنیم که لوله نشویم و از خودمان پرسیدیم که چرا گریفندور همه را لوله می کند و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که گریفندور با گولاخیت بی حد وحصری که در بازی ها از خود نشان می دهد همه را لوله می کند و هیچکس هم به این گولاخیت و اینکه آنها همیشه در تیمشان پاتر دارند و بقیه ی تیم ها ندارند، اعتراض نمی کند و هیچوقت هم کمیته ی داوری و کمیته ی انضباطی تشکیل نمی شود که این قانون شکنی را جریمه کند و مادام هوچ و مدیریت هاگوارتز مرده اند، جلوی اینها را بگیرند.
در نتیجه، تصمیم گرفتیم که ما هم گولاخ بازی کنیم و خیلی هم گولاخ بازی کنیم و با اینکار نه تنها لوله نشویم که لوله کنیم.


دینگ دینگ دینگ! به ادامه ی برنامه در دیسک سوم توجه فرمایید!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۰:۳۷:۰۵
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۵:۴۸:۱۸


سفید نشه سفید نشه سفید نشه خواهش میکنم ! :prayer:
پیام زده شده در: ۱۰:۰۴ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
گریفندور . هافلپاف :

پیش از آغاز بازی از داوران زیر 18 سال و همچنین داورانی که ناراحتی قلبی دارند تقاضا می شود امتیاز کامل را به این پست داده و از خواندن آن صرف نظر کنند.

آسمان هاگوارتز کاملا صاف و بدون ابر بود. بادی نمی وزید. رعدی نمی غرید. طوفانی نمی تازید و خورشید عالمتاب انوار طلایی رنگش را بر تماشاچیان ناآرام ورزشگاه فرو می ریخت.
یک روز کاملا عادی و مساعد در پیش بود برای بازی بین دو تیم گریفندور و هافلپاف.

رختکن تیم گریفندور- 10 دقیقه پیش از شروع بازی

- جیغ!
- جانم؟
- نهنگ های خشمگینم کجان تدی؟
- من... آوردمشون! قسم می خورم! تو چمدون آبیه گذاشتم که چمدون آبیه رو هم کنار چمدون قرمزه، توی صندوقچه 150 کیلویی عتیقه ی ننجونت گذاشتم و صندوق رو از تالار تا اینجا رو دوشم گذاشتم و آوردمشون و تمام اینا به خاطر قولی بود که به تو داده بودم!
- ولی من نهنگ هامو پیدا نمی کنم، تدی!
- من...آوردمشون! قسم می خورم! تو چمدون آبیه گذاشتم که...
- جیــــــغ!

تایبریوس مک لاگن در گوشه ای نشسته و دور و برش پر بود از اشعار حافظ و سعدی و سهراب سپهری و فروغ فرخزاد.
در این میان ریموس لوپین که سعی داشت از پسرش برای مردن ناگهانیش اش دلجویی کند، دستی بر سر تدی ریموس خشن کشید که شب پیش گرگینه شده بود و الان هم گوشش از جیغ جیمز، سوت می کشید و کلا اصلا حال و حوصله نداشت:

- اههههههه! خاک بر سرت کنن! چقده سرت چربه!
- از من دور شو، مرده! آرایش موهامو به هم ریختی.
- خجالت بکش! مرده چیه؟ من پدرتم.
- متاسفانه واژه ی "پدر" برای من مفهومی نداره،پدر. (!)
- اِ؟! که اینطور؟! تو این مدرسه خوب ادب، تربیت یادت دادن والا! میدونی چیه؟ تو اصلا لیاقت دست محبت به سر کشیدن نداری! اصلا لیاقت اینجور مدارس رو نداری. من همیشه گفتم نمیخوام بلایی که سر من اومد سر پسرم بیاد، نمیخواستم پسرمو بفرستم زیر دست دامبلدور،کاش به حرف مادرت گوش نکرده بودم و میفرستادمت مکتبخونه. اونجا حداقل میرزا فلکت می کرد، تربیت می شدی. هنوزم دیر نشده. خودم ادبت می کنم.

ریموس کمربندش را باز کرد و دنبال تدی دوید.

- پدر! این روش تربیتی، صحیح نیست. جواب نمیده. باعث میشه من دچار عقده های فرو خورده ی دوران کودکی که زمینه ساز شکست در زندگی آینده میشه بشم.
- ببند فکتو، پسره جوئلق!

دینگ دینگ دینگ...لطفا در لوح فشرده ی دوم، به تماشای ادامه ی برنامه بپردازید!


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۰:۳۳:۱۷
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۷ ۱۵:۴۲:۴۷


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
R vs S


« میشه بگی چندبار باید برات توضیح بدم؟ تو فقط دنبال اسنیچ باش! اسنیچ! »

صدای فریاد ها در گوشش میپیچید. از هر طرف فشار ها روی او بود و در تمرین اخیر همه ی بازیکنانش خوب کارکرده بودند.
میتوانستند این بازی را پیروز مسابقه باشند، فقط باید میخواستند.

لیلی از روی مبل بلند شد و به سوی گلگومات رفت تا کمی با او بازی کند تا شاید این غول سرکش کمی آرام گیرد. بادراد دست از دادزدن سر گابریل برداشته بود و به سمت شومینه میرفت تا با دیدن حرکات نرم آتش درون شومینه و گرمای لذت بخش آتش قرمز اندکی آرام شود...

همه چیز بعد از داد و بیداد او، کاپیتان آرام گرفته بود.

صبح روز مسابقه - میز اسلیترین

دست بلاتریکس روی میز رها شد و به نمک خورد. نمکدان برگشت و تمام نمک ها از روی میز به زمین ریخت. بچه های تیم ریونکلاو به یکدیگر نگاه کردند، هیچ یک نخندیدند. بر خلاف سرسرا که در قهقهه های بیخودی فرو رفته بود. بلا بی توجه به کاری که انجام داده بود برگشت و به چشمان نافذ بادراد خیره شد.

_ هی بلا! چطوره برات یه کنترل بگیریم که بتونی دستتو باهاش کنترل کنی؟

بادراد به بچه های تیمش لبخندی زد و سپس سرگرم ژامبونی که نیمه کاره در درون بشقابش مانده بود شد. در نگاه خشمگین بلاتریکس، موجی از ترس و نا امیدی وجود داشت. موجی قوی از انرژی منفی...

رختکن ریونکلاو

صدای فریاد های تماشاچیان لحظه به لحظه بیشتر میشد. صدا آنچنان کر کننده شده بود که دیگر بیشتر به وز وز مگسی سمج شباهت داشت تا تشویق تماشاچیان. آلفرد با چوبدستی اش ربانی آبی رنگی را به وجود آورده و سپس روبان مذکور را به کمک جادو، با نوشته ی "عقاب ها مار میکشند و میخورند !" مزین کرد. سپس آنرا به زمین بازی فرستاد. طولی نکشید که فریاد های اعتراض آمیز از سمت چپ برخاست و در مقابل از سمت راست، زمزمه تائید و هلهله ی شادی و خوشحالی.

بادراد دستش را در هوا نگه داشت و گفت:
_ با شماره ی سه، ریونکلاو عقابی است که برای تفریح مار میخورد!

همه دستهایشان را روی هم گذاشتند. گابر کمی برای فرو بردن چوبدستی اش در جیب دچار مشکل شده بود و سعی می کرد با خیره شدن به اطراف و سرگرم کردن خود رنگ پریدگی ناشی از تخلفش را بروز ندهد. اما آخر از همه دستش را روی دست زنوفیلیوس گذاشت و سپس، همه با خارج شدن " سه " از دهان بادراد شعار خود را سر دادند.

گویی صدای این نفرات کم، از همه ی تماشاچیان بلند تر بود. تُن صدای پر بود از ایمان و امید.

_ ریونکلاو عقابی است که برای تفریح مار میخورد .

زمین مسابقه

« نمیدونم بلاتریکس چه بلایی سرش اومده که امروز اینقدر بد بازی میکنه. بلاتریکس توپ رو به حالت ناشیانه ای به سوی توبیاس رها میکنه ولی توبیاس نمی تونه این توپ بد رو کنترل کنه. توبیاس با اعتراض داره چیزی رو خطاب به بلاتریکس میگه

در میان زمین ، توبیاس اسنیپ و سوروس بر سر بلا فریاد میزدند و به او یاد آوری میکردند که یک جستجوگر نمی تواند به سرخگون دست بزند.

توبیاس و سوروس اسنیپ نگاه های خشمگینانه ای بین یکدیگر رد و بدل کردند و سپس با تلنگری به چوب های جارویشان دوباره بر سر مکان هایشان مسقر شدند.

« اینیگو، مورگانا و رودولف هر سه در آسمان اوج می گیرند. توپ در دستان اینیگو جا خوش کرده با اینکه هنوز گلی به ثمر نرسیده اسلیترین شاه این بازی بوده. یکی از مهاجمان ریونکلاو مزاحمت ایجاد میکنه و یک بازدارنده به سمتش میاد و ... وای! فکر میکنم لیلی بود. بدجوری تعادلش رو از دست داده و این لونائه که به کمکش میره . وای خدای من توپ دوباره دست اسلایترینی ها افتاده و حالا این آلفرده و سه تیر دروازه و سه مهاجم اسلیترین که با عزمی راسخ به طرفش حرکت میکنند.»

مدتی نفس همه در سینه حبس میشود. اینیگو به قصد گل کردن ، دستش را عقب برده اما به سرعت سرخگون در میان دستان او و مورگانا جابه جا میشود. این تغییر ناگهانی حواس آلفرد را پرت کرده و این موجب میشود با صدای هیاهوی اسلیترینی ها؛ گزارشگر نیز فریاد بکشید:

« گل! ده- صفر به نفع اسلایترین! »

چند فوت بالاتر از بازی - درمیان جستجوگر ها

گابریل و توبیاس پا به پای هم ، پرواز در یک سطح ، اوج گرفتن های بی مورد ، ضعیف کردن اعصاب حریف و پرت کردن حواس ؛ اما هیچ چیز مثل شنیدن اولین گل زده شده برای گابریل غم انگیز نبود. چوبدستی اش را در دستش چرخاند.


-----

« واقعا نمیتونم بفهمم ! این چه وضع بازی کردنه؟ به نظر میرسه اینیگو واقعا به لونا علاقه مند شده چون تمام توپ های فرستاده شده رو به لونا واگذار میکنه. شاید از قصد نباشه اما هرچی که هست مسخره است! و این درست درباره ی مورگانا و زنوفیلیوس صدق میکنه

در میان آسمان و زمین به سوی داور میرود. با عصبانیت داد میکشید. صدای بلا در میان باد سرکش به گوش داور نمی رسد.

_بازی رو قطع کن! یکی داره دست کاری میکنه.
سرانجام داور شنید و بعد تنها چیزی که از میان هوا شکافته شد و به تیزی عبور کرد سوت بلند داور بود.

چندی بعد...

مدتی از توقف بازی گذشته است. همه ی ورزشگاه در سکوت فرو رفته و هر از گاهی صدای خنده ای از گوشه ای شنیده میشود. داور به تک تک بازیکنان نگاه میکند.چهره اش از شدت عصبانیت سرخ و برافروخته شده و سپس با عصبانیت داد میکشد:

_ از شما بازیکنان کوییدیچ ریونکلاو و اسلیترین انتظار نداشتم! حالا همه چوب دستی هاشون رو بیرون بیارند چون همه رو میگردم پس من رو خر حساب نکنید.

بلافاصله تقریبا همه ی بازیکنان چوبدستی هایشان را بیرون آوردند.

_ از مدیریت مدرسه عذر خواهی میکنم چون به من اختیار تام داده اند که ...

لحظه ای حرفش را قطع کرده و سپس طلسم " تکرار ورد قبلی " را بر روی تک تک چوب دستی ها اجرا میکند.

ناگهان از نزدیکی گابریل نوری آبی رنگ عبور میکند و انگار با رسیدن به او محو میشود.

داور با حالت مشکوکی از آلفرد میگذرد و چوبدستی گابریل را با چنگ از او میگیرد. پس از اجرای طلسم و بیرون آمدن ورد طلسم فرمان با خشم به گابریل نگاه میکند.

با باز شدن دهان گابریل برای توضیح ، سوت داور به صدا در میاید و کلماتش، تک به تک همچون پتکی بر مغزش کوبیده شده و معنای هر کدام مثل زهری تپش منظم قلبش را مختل می کرد.

« به خاطر تقلب دلاکور در بازی، اسلیترین برنده اعلام میشه! »
آهی که حاکی از تعجب و خشم طرفداران راونکلاو بود در میان تشویق اسلایترینی های متعجب محو شد.

----------

تا صبح اشک می ریخت و هیچ چیز برایش اهمیت نداشت. نمیخواست کسی را ببیند و چیزی بگوید.

صحنه ها مثل فیلم از جلوی چشمش عبور میکند. ریخته شدن نمک و پرتوی آبی. بلاتریکس. پاس های بد به جستجوگر و عبور پرتوی آبی از سرخگون و... دوباره بلاتریکس! ایستادن پشت سر گابریل و عبور پرتوی آبی . چهره بلاتریکس با آن موهای سیاه و پرپشتش همچون پس زمینه ای عجیب بر تمامی لحظه ها نقش بسته بود!

با متوجه شدن موضوع گویی ناگهان آب سردی بر او ریخته باشند. با شتاب از جایش بلند شد و به سوی سالن عمومی دوید. همه ی بازیکنان خسته اند و با ورودش به جز شنیدن چند ناسزا استقبال دیگری را نمی بیند پس خودش بدون شروع میکند.

_ کار من نبود. من حاضرم ثابت کنم که کار بلاتریکس بوده! اون نقشه چیده که همه چیز رو گردن من بندازه تا ما بازی رو ببازیم! باید به من اعتماد کنید...

و سپس بعد از چند ثانیه سکوت فقط فریاد بود که بر سرش فرود می آمد.

_ اعتماد؟


[b]دیگه ب


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
راونکلاو Vs. اسلایترین



تالار آبی راونکلاو همیشه میزبان شادی اعضای گروهش بود. شومینه همیشه روشن تالار تیزهوشان گرمای صمیمانه خاصی به تجمع شبانه دانش آموزان میداد. امشب نیز یکی از همان شب هایی بود که دانش پژوهان راونکلاوی اعم از غول و جن و آدمیزاد دور آتشی جمع شده بودند که با اشتیاق جلز و ولز می کرد.

زنوفیلوس در حالیکه مجله چاپ وطن خودش رو جهت تبلیغ و حمایت از مصرف درون گروهی و عدم حمایت از رژیم صهیونستی با سر و صدا ورق می زد زیر لب گفت.
_ امشب به نظرم بهتره که زود تر بخوابیم چون ...
و با چشمانی نیمه بسته به ساعتش نیم نگاهی انداخت و ادامه داد.
_ ساعت دو نصف شب شده و ما هنوز بیداریم!

لیلی : ای بابا ! پیرمرد تو هم گیر سه پیچ میدی ها...! این چه وضعشه مرد مومن؟ داریم شر و ور طف میدیم یکم میخندیم!لونا اون گرامافون رو راه بنداز یکم شاد بشیم!
زمزمه تائید در میان راونکلاوی ها پیچید.

لونا با لبخند شیطنت آمیزی به طرف گرامافون حرکت کرد و با اشاره چوب جادوی خوش ساخت و قهوه ای رنگش گرامافون قدیمی و بزرگ را روشن کرد.

" دور هم بودن چه خــــــــــوبه ... دور هم پیش عزیزا ... یه صفای دیگه داره ... "
_ عوض کن باب این چیه؟ سر شبی عباس قادری می زاری؟

" آهای دختر چوپون ... آهای دختر چوپون ... دل مارو بردی به دشت و بیابـون ... از این ســـــو به اون ســــــو!"
_ اوا لونا ! الان همسایه ها میریزن تو تالار ! قطع کن صداش رو!

جمع خوش حال و شادمان به آهنگ های متفاوتی که از گرامافون پخش می شد گوش می کردند که با سرفه ی خشک بادراد تمامی توجهات به سمت وی معطوف شد.

بادارد طبق معمول پاپیون سیاه رنگی رو به ریش بلندش بسته بود و پالتوی خاکستری رنگی که مطابق سایز بدن کوچک او ساخته شده بود با دکمه های باز بر دوش اش افتاده بود.
_ خیلی خب ! بسه دیگه ! ما فردا بازی داریم ... همه باید برن بخوابن!لیلی ، زنوف ، آلفرد! گفتم همه. گابریل تو هم اس ام اس بازیتو بس کن و برو بخواب. راستی گلگو کجاست؟

بادراد با نگاهی عجیب به اطرافش نگاهی انداخت تا بلکه اثری از غول بی شاخ و دمی که با مغز کوچکش قرار بود در زمین مسابقه بازی کند پیدا شود.

همان زمان-رخکن کوئیدیچ مخصوص راونکلاو!
گلگومات با لبخندی عجیب که نشان از سفاهت و نادانی این غول هست مقابل مقداری آذرخش سال 57 که از ننه راونا و رفقاش به جا مونده نشسته .
_ گلگو بود گرسنه ... چرا نرسید کسی به دادش؟ اون هست چی؟

گلگو به جعبه ای چوبی خیره شده بود . سپس با دستان پرمو اش جعبه را برداشت و آن را باز کرد.
گوی زرین ، توپ بازدارنده و سرخگون ها با رنگ هایی شاد با تسمه هایی چرمی به داخل کیف چسبیده بودند.

_ من دوست داشت هلو ! من دوست داشت شفتالوی گنده!

ناگهان در با صدای عجیبی باز شد و جسه کوچک بادراد ریشو در آستانه در دیده شد.
_ غول بی مصرف! تو اینجا چه میــ...

جمله بادراد با مشاهده قورت دادن بازدارنده توسط گلگو ناتمام ماند. سپس با چشمانی که از شدت وحشت گرد شده بود با فریادی خفه بر روی گلگومات پرید چرا که او به زودی به پرواز در میومد! بازدارنده نه در زمین کوئیدیچ بلکه در شکم گنده و پر از چرک و کثافت گلگو آزاد شده بود و آنچنان خطرات عجیبی را در پی داشت که جسه کوچک بادراد با فکر کردن در باره عواقب این احمق بازی گلگومات شروع به لرزیدن کرد.

فردای آن شب عجیب! ساعت هفت صبح - تالار عمومی راونکلاو

_ چی؟ تو مطمئنی ریشو؟
بادراد نفس عمیقی کشید و جمله ای را که از نیم ساعت پیش صد بار تکرار کرده بود باز هم گفت.
_ اولاً به من نگو ریشو! ثانیاً چند بار بگم؟! گلگومات گاگول دیشب رفته بود رختکن تالار و توپ بازدارنده رو خورده بود! حالا هم من با تسمه اونو چسبوندم به زمین.

مری در حالیکه دستانش را بر روی آتش گرفته بود گفت.
_ اما این که ایراد نداره!

بادراد با نگاهی که معنای " بابا تو دیگه کی هستی" را در بر داشت گفت : من هم میدونم چسبوندن گلگو به زمین کار زیاد سختی نیست. ولی مشکل بزرگ ما اینه که ما امروز صبح مسابقه داریم و من هم اسم بازیکنای مربوط به بازی امروز رو رد کردم که متاسفانه ...

آهی کشید و ادامه داد.
_ گلگومات هم توی این لیست بود!
بکس راونکلاوی :

بادراد دستی به ریشش کشید و زیر لب گفت : دیگه الان وقت تو سر زدن نیست!البته من یک فکری دارم !

چند دقیقه بعد - مستراح راونکلاو!

_ گلگو نتونست بیشتر از این زد زور! چاه شد پر!!
بادراد و جمعی از دوستان راونکلاوی درست پشت در مرلینگاه راونکلاو ایستاده بودند و مشتاقانه به دیالوگ هایی که بین گلگومات و بادراد رد و بدل می شد گوش می کردند.

بادراد نفس عمیقی کشید و گفت : گلگوجان. فقط یک زور دیگه... مطمئن باش چیزیت نمیشه. من تو رو با تسمه به سنگ توالت بستم و تا اون توپ لعنتی از " آنجایی که نور می بارد " ات بیرون نیاد از اون جا بیرون نمیای!یک بار دیگه زور بزن.

زررررررررت!
جمعی از رفقای بیکار در پشت در :
صدای گلگو از پشت در شنیده شد.
_ نیومد توپ بیرون اما به جاش اومد یک عدد تسترال با یک عدد سیفون برقی!

بادراد که گویا از گلگو قطع امید کرده بود خطاب به هلنا گفت: هلنا! برو اونو از دستشویی بیار بیرون و ببرش همون رختکن. بقیه آماده بشید چون تا یک ساعت دیگه بازی شروع میشه و من هیچ تاخیری رو دوست ندارم.

یک ساعت بعد - ورزشگاه هاگوارتز
آفتاب درخشان درست همانند قرص طلایی رنگی انوار زیبا و زندگانی بخشش را به بر روی زمینی که از باران دیشب شبنم هایی سرد را بر روی خود نگه داشته بود می تاباند. تماشاچیان با فریاد هایشان تیم هایی را که به زودی وارد زمین می شدند تشویق می کردند.

صدای گزارشگر جوان برای اولین بار بر فریاد تماشاچیان غلبه کرد.
_ خانم ها و آقایان ! پروفسور دامبلدور و دیگر اساتید ، روح های هاگوارتز و دیگر ارواح ، آقای فیلچ و خانم نوریس ورود شما را به ورزشگاه کوئیدیچ تبریک عرض می کنیم. همین الان از پشت اشاره کردن که به همه بینندگانی که بازی رو از جام جم نگاه میکنند هم عرض سلام بکنیم!

گزارشگر لحظه ای سکوت کرد و سپس با ورود سبز پوشان اسلایترینی و غریو فریاد طرفداران گروه سبز دوباره شروع به صحبت کرد.
_ بالاخره تیم اسلایترین وارد بازی میشه تا دومین بازی سال تحصیلی رو در برابر راونکلاو انجام بده. حمایت تماشاچیان واقعاً حیرت انگیزه...ولی نه این فریاد ها از طرف آبی پوشان راونکلاوی شنیده میشه! درسته تیم راونکلاو هم وارد زمین بازی شده.

راونکلاوی ها به ترتیب برادران دالتون وارد زمین بازی می شوند. بادراد، زنوفیلوس ، لیلی ، لونا ، آلفرد ، گابریل و در نهایت گلگوماتی که به طرز عجیبی با تسمه به چوب جارویش متصل شده بود.

_ اما یک تغییر عجیب مشاهده میشه! گلگومات یگانه غول مانند اسیران جنگی به چوب جاروش بسته شده! خیلی عجیبه!

داور با اخمی عجیب مقابل بادراد ایستاد و بدون هیچ حرفی به گلگومات که مانند اسیر ها بود و چوب جارویش با تقلای زنوفیلوس و آلفرد ثابت مانده بود اشاره کرد.

بادراد که سعی میکرد خودش را خونسرد و بی توجه نشان بدهد گفت: گلگومات ، بازیکن فیکس تیممون!

داور این بار شروع به حرف زدن کرد.
_ میدونم گلگوماته! ولی چرا اینجوریه؟

بادراد که منتظر این سوال بود جوابی از پیش تعیین شده به داور داد.
_ اشتیاق زیادی به پرواز داشت و نزدیک بود کار دستمون بده پس اونو به چوب جاروش وصل کردیم.

داور که گویا کاملاً قانع نشده بود نگاهی مرموزانه به بادراد و تیمش که لبخندی زورکی بر لبانشان داشتند کرد و سپس با اشاره دستش دو کاپیتان به طرف یکدیگر رفتند تا دستان یکدیگر را بفشارند.

بادراد با نگاهی به بلاتریکس به معنی "دیدم تو دوئل سوسک شدی" فهماند که رقیب سختی را پیش رو دارد و متقابلاً بلاتریکس با نگاهی به معنای "به مای لردم میگم بیچارت کنه" بادراد را از عواقب بعد از بازی مطلع کرد.

داور دستانش را بالا برد و نفس عمیقی کشید تا با دمیدن در سوتش آغاز بازی را اعلام کند.
ســــــــــــوت!

همزمان دو تیم راونکلاو و اسلایترین در میان هلهله و تشویق طرفدارانشان به هوای صاف و بدون ابر وارد شدند.

صدای گزارشگر برای بار دیگر بلند شد.
_ دو تیم بلند شدن ولی اوه خدای من ... گلگومات چرا اینجوری میکنه؟

در ثانیه های آغازین بازی دانش آموزان با دهانی باز به غول بی شاخ و دمی نگاه می کردند که به شدت به این طرف و آن طرف حرکت میکرد و هر لحظه به شدت به بازیکنی برخورد میکرد.

درست در همان لحظه بادراد که متوجه شده بود سرخگون درون گلگومات از طرف راونکلاوی ها رها شده و متوجه اسلایترینی های بیچاره شده بود با اشاره اش لیلی و لونا اولین حمله را شروع کردند.

_ اوه خدای من! گلگومات اولین دفاع اسلایترینی رو سرنگون کرد. باورم نمیشه ... لیلی پاتر رو میبینم که به سمت دروازه حرکت میکنه. پس و ... گــــــل! ده بر صفر به نفع راونکلاو. عجب بازی عجیبی!

با وارد شدن اولین گل به نفع راونکلاوی ها آهی برخواسته از نهاد اسلایترینی ها و فریادی بر آمده از دهان های خستگی نا پذیر راونکلاوی ها در ورزشگاه طنین انداخت.

_ اوه نه! داور نمی تونه بازی رو کنترل کنه.گلگومات دومین و آخرین مدافع اسلایترینی ها رو هم سرنگون میکنه.

بادراد در حالیکه به سقوط دومین دفاع نگاه می کرد دوباره فرمانی را صادر کرد.
_ حمله دوم!

صدای گزارشگر آرام آرام هیجانی تر می شد.
_ تمامی دانش آموزان سرپا ایستادند. شفاگر ها به سرعت به طرف دومین مدافع نگون بخت اسلایترینی حرکت می کنـ... اوه گل دوم! بیست بر صفر به نفع راونکلاو!!

بلاتریکس با دهانی باز به گلگومات ، غول سبز رنگ و از بین برنده دو تن از هم تیمی هایش نگاهی خشم آلود انداخت و اولین خواست تا اولین فرمان حمله را بدهد که ...

شـــــــــــوت!

در عرض یک ثانیه دو اتفاق عجیب افتاد. ابتدا جسمی بزرگ که بی شک گلگومات بود با سرعتی حدود دویست مایل بر ثانیه به طرف بلاتریکس حرکت کرد و او را در هوا قاپید و در مورد بعدی موهای وز وزی بلاتریکس به صورت عجیبی آرام آرام بدون صاحب خود که بعد از چند ماه او را در یخ های سیبری پیدا کردند ( از شدت برخورد گلگو به وی! ) به سمت زمین حرکت میکرد. بعد ها همگان متوجه شدند که بلاتریکس از همان ابتدای زندانی شدنش در آزکابان قارچ گرفته و دچار کچلی شده بود و کلاه گیس استفاده میکرد.

_ سومین گل! تیم اسلایترین مثل یک لشکر شکست خورده میمونه.

آرام آرام طرفداران اسلایترینی با قیافه ای عبوس و ناامید بر سر جایشان می نشستند و در طرف دیگر زمین مسابقه لحظه به لحظه شدت تشویق های راونکلاوی ها افزایش پیدا میکرد.

_ اوه اوه اوه! چهارمین بازیکن اسلایترین که جستجوگرشان هم بود نیز به عاقبت دیگر هم تیمی هایش دچار شد. خدای من ... مورفین گانت داره چی کار میکنه؟ به طرف داور میره... اوه خدا ... اسلایترین از بازی انصراف داد!! راونکلاو بازی رو برد اون هم بدون در بر گرفتن گوی زرین! وصف خوشحای طرفداران راونکلاو عجیب و غیرقابل انجامه!

روز بعد از بازی - تیتر پیام امروز

" تمامی بازیکنان راونکلاو شب قبل در حالیکه اسکلت مرگ مخصوص مرگ خواران بر بالای تالار آنها نقش بسته بود و بعد از پیروزی مقابل اسلایترینی ها به مرگی مشکوک دچار شدند !"


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۱۶:۲۰:۰۲
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۲۰:۰۸:۵۳
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۲۰:۱۱:۰۳
ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۴ ۲۰:۱۴:۲۸

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۷ یکشنبه ۴ اسفند ۱۳۸۷

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
تالار راونکلاو در ساعت سه نیمه شب کاملاً خالی و عاری از هر گونه دانش آموز بود هر چند در داخل خوابگاه پسران راونکلاو شور و شوق عجیبی بر پا بود!!

خوابگاه پسران ریون

در باز میشه و سر مری باود با موهایی ژولیده در آستانه در دیده میشه.
_ همتون خوابید؟ هممم مثل اینکه خوابید!!
و سپس با خمیازه ای در رو میبنده .
بلافاصله چراغا روشن میشه و بادراد پاورچین پاورچین به طرف در حرکت میکنه و سرش رو با احتیاط از در بیرون می بره.
_ بچه ها خوابید!دست به کار بشین!

آلفرد با یک ژست ژانگولری از روی تخت می پره پایین و یک دکمه میزنه و بلافاصله تخت های یک نفره جمع میشه و تخت های دو نفره جایگزین تخت های یک نفره میشه!

بعد از انجام مرحله اول ماموریت با اشاره دست بادراد گلگو میره دم پنجره یک سوت کفتری - جواتی میزنه. بلافاصله دخترای راونکلاو به داخل تالار هجوم میارن!!

بادراد در حالیکه دست لونا رو گرفته در حال رفتن به طرف تخت شاهی که مخصوص ناظر راونکلاو هست میره که متوجه شخصی منزوی میشه.
_ هی زنوف دریاب دختر مورد نظرت رو باو! نزنی تور زدن رفته!

زنوف بدون توجه روش رو از بادراد بر میگردونه.

در ذهن زنوف :
_ من خیلی بوقی شده بازیم ! خیلی ارزشی شدم ، من اضطراب دارم ، من نمی تونم خوب بازی کنم فردا ، من آمادگی روحی ندارم اصلا ، من علی دایی تالار شدم ، توی تمرینا کلی دروازه خالی خراب کردم ، نهههههههه ! باید به فکر چاره بود !!!

زنوف یهو یه فکر خیلی خوب و رو فرم و مشتی و پنج از پنج به ذهنش میرسه و به سرعت از خوابگاه خارج میشه .

چند دقیقه بعد ، جلوی در دفتر دامبلدور
زنوف با دو تا دستش داره روی در میکوبه !
در همین لحظه صدای ضبط شده دامبل به گوش میرسه : مشتری گرامی ! زمان کار کلاس های خصوصی ، صبح از ساعت 7 تا 10 ، بعد از ظهر از ساعت4 تا 7 و نیمه شب از ساعت 12 تا 2 می باشد ! اکنون ساعت 3:14 دقیقه بامداد می باشد !

زنوف بدون توجه به پیام داده شده ، همچنان با مشت روی در میکوبه .
در باز میشه و دامبل با شورت گل گلی رو در روی آلفرد قرار میگیره !

زنوف که خیلی عجله داره با دامبل حرف بزنه خودشو پرت میکنه تو خونه .
دامبل درحالی که در رو میبنده میگه : خب ! الان وقت کلاس خصوصی نیست پسرم اما بنده خیلی آدم دست و دل باز و بخشنده ای هستم و لحظه ای از مشتری غافل نمی شم !
زنوف: نه ! من اومدم باهات مشورت کنم !
دامبل : نه دیگه ! اول کلاس خصوصی !
زنوف: بوقی مگه الان ساعت کاریته ؟
دامبل : آره باو...!
زنوف: اوه شت! اوه مای گاد ! وات د هل ؟ دت از ا ویندو!!

چند ساعت بعد !
زنوف: چون تو خیلی پیری و تجربه داری میخوام باهات صحبت کنم ! مسئله خیلی حیاتیه !
دامبل : بگو فرزندم !
زنوف : من خیلی مشکل روحی دارم ! بازیم شدیدا افت کرده !
دامبل : بیا این جا !
زنوف :
دامبل : نترس بوقی ! میخوام یه کتابی رو بهت نشون بدم ، شاید به دردت بخوره.


کتابخونه خفن دامبلدور
کتاب خونه دامبلدور طبق معمول پر بود از هر وسیله عجیب و قریب.

دامبل یه کتاب از قفسه درمیاره و درحالی که با دست خاک روی جلدش رو تمیز میکنه میگه : طهارت نفس !
زنوف با تعجب : چی ؟

دامبل : تو اگه به طهارت نفس برسی خیلی کارها میتونی بکنی و قدرت های دست نیافتنی ای پیدا کنی و همه رو مجذوب خودت کنی !
زنوف : ایول ! چی هست حالا این طهارت نفس ؟

دامبل کتابو باز میکنه و میگه : الان برات میگم ... آها ایناهاش... بله طهارت نفس و راه های رسیدن به آن ! شش بار داخل دهان کوسه ای زنده رفته و بازگردید ، ده بار خود را از برج میلاد به پایین پرتاب کنید ، یک چیز تیز خیلی بلند را داخل شکم خود کرده ، طوری که از آن سمت بیرون بزند و مهم ترین عمل ! ترک ( سانسور !) و دیگر گناهان است !

زنوف : پروفسور ، من همه اون کارا رو بدون مشکل میتونم انجام بدم اما مورد آخری رو هیچ جوره نمی تونم! نههههه! امروز بازی شروع میشه ، من گند میزنم ! من مهاجم نوک ریونم ! من باید بترکونم ! من نمی تونم !

دامبل : خب خب ! آروم باش بوقی ! میرم برات یه معجون خفن بیارم ! فقط یواشکی بخورش ، کسی نفهمه ! غیر قانونیه خوردن این معجون واسه مسابقات .
زنوف : اسمش چی هست حالا این معجونه ؟
دامبل : خر شانسی مضمن ! اکسیو معجون خر شانسی مضمن !

از یه جایی اون پشت مشتا یه شیشه طلایی رنگ به پرواز درمیاد و میاد توی دست دامبل .

دامبل : بیا عزیز ! فقط فردا بخورش که اثرش زیاد باشه ، کسی نفهمه ها !
زنوفیلوس: اوکی !
ذهن دامبل :

فلش بک - سه روز قبل - تالار اسلایترین

بلاتریکس با موهای وزوزی و سیاهرنگش در حالیکه چپ چپ به دامبلدوری نگاه میکرد که طبق درخواستش به تالار اسلی اومده بود شروع به حرف زدن کرد.
_ خیلی خب دومبول! از اونجایی که مای لردم همیشه تو دوئلاش تو رو سوسک کرده ایندفعه هم استثنا نیست و من از تو نمی ترسم پس بهتره چشمات رو بعد از شنیدن کلمه دومبول خطاب به خودت اونجوری نکنی چون پشم هم حسابت نمی کنم!

دامبل :

بلاتریکس ادامه داد.
_ طبق اخبار معتبر شنیدم که زنوفیلوس به افسردگی کوئیدیچیسم دچار شده و عوامل نفوذی ما تونستن رو مخش یک طلسم رو کار بزارن که برای دوای دردش بیاد پیش تو! تو بهش یک معجونی رو معرفی میکنی به اسم معجون خر شانسی مضمن ولی در اصل اون معجون چیزی هست به نام " معجون پشمک شدن در برابر جمع " و بقیش هم که معلومه دیگه ... زنوفیلوس توی بازی خراب میکنه یعنی به جای اینکه به ما گل بزنه معجون کاری می کنه که به خودشون گل بزنه! خر فهم شد؟

دامبل به نشانه تائید سرش رو تکون میده.
_ و دستمزد من؟

بلاتریکس نفسش رو با سر و صدا بیرون داد و گفت : برای سه سال متوالی بچه های سال اولی اسلایترین روزی دوبار کلاس خصوصی با تو!!

دامبل :


زمان حال - رختکن ریون - ساعت هشت صبح - روز مسابقه!!

ملت در حالی که لباس پوشیدن دارن یه صحبت های بادراد در مورد تاکتیک و اینا گوش میدن .
زنوف هم یه گوشه در شیشه معجون خرشانسی مضمن رو بازمیکنه و همشو با یه نفس میخوره .

چوچانگ : اجازه ریشو ! اجازه !
بادی : بگو .
چو در حالی که با دستش زنوف رو نشون میده میگه : اون یه چیزی خورد اون پشت ! من دیدمش ! چی خوردی آلف ؟

زنوف بیهوش میشه و میفته روی زمین !

چند دقیقه بعد
زنوف که به کمک چک و لگد ملت ریونی به هوش اومده ، در حالی که از روی زمین بلند میشه شقیقه هاش رو میماله و میگه : من حالم خوبه .
بادراد بی توجه به اطرافش میگه : خب دیگه ، باید بریم تو زمین !


زمین کوئیدیچ هاگوارتز
تمامی ظزفیت ورزشگاه پر شده بود و هوای مه زده و رقیق باعث شده بود که تماشاچیان برای مشاهده ورود دو تیم اندکی خودشون رو خم بکنند.

دو تیم آبی و قرمز با تشویق طرفداران دو تیم وارد زمین شدند.

بلاتریکس و بادراد کاملا مهربانانه با هم دست میدن .

داور : ســــــــــــــــوت !

کوافل میفته دست نارسیسا .
اینیگو : مورگانا مورگانا ! پاس بده به من !
مورگانا : عمرا ! بچه پررو ! خودم گرفتمش !
مورگانا با سرعت جلو میره و گلگومات ، غول سبز رنگ کوافل رو ازش میگیره .

اینیگو : دیدی ؟ دیدی بوقی ؟ دیدی پاس ندادی بوق شدی ؟

لونا جلوتر میره و پاس میده به تره ور ، به دلیل بزرگ تر بودن کوافل از بدن تره ور ، متاسفانه شاهد هستیم که تره ور از جاروش پرت میشه پایین !!
آلفرد کوافل رو تو هوا میگیره و میزنه تو دروازه گریف!
فریاد شادی تماشاچیان راونکلاوی به هوا بلند میشه.

نیم ساعت بعد !
ریون 150 به صفر از گریف جلو هستش وهر 15تا گل رو هم زنوفیلوس زده .
زنوفیلوس :

سوروس اسنیپ ، مورفین گانت ، بادراد ریشو و گلگومات مدافعان دو تیم مشغول بلوتوث بازی میباشن و جو خیلی مسرت بخش و فیرپلی ای بین آن ها حاکم میباشد .

اینیگو : اه ! رودولف تو هم خیلی بوقی ! تو هم پاس ندادی به من ! هیشکی به من پاس نمیده !!

بلاتریکس : اینیگو حواست به حرف زدنت باشه ها!

تماشاگران اسلی ، اخلاق و دیگر جزئیات را از یاد برده و شدیدا بلاتریکس رو به خاطر خوردن 15 گل پشت سر هم ، فحش خیلی خیلی بد میدادن !

در همین لحظه در سمت دیگر زمین ، بین آلفرد و توبیاس اسنیپ کل کل شدیدی برای بدست آوردن اسنیچ پیش اومده .
یکی از تماشاگرنماها یه آجر ورمیداره و پرتش میکنه طرف چو .

چو : آااااااااای سرم ! سرم شکست !

توبیاس اسنیچ رو میگیره و قسمت سبزرنگ ورزشگاه از شدت شادی منفجر میشه!

گزارشگر : بله ! بازی 150 به 150 مساوی تموم میشه ! خسته نباشید میگم به دست اندر کاران و کاپیتان ها و بوقی هایی که بازی کردن در زمین .

دامبل : این زنوفیلوس چقدر خفن بازی می کرد ! من که معجون خریت مضمن رو بهش دادم ؟








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.