هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱:۰۴ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
كارگردان: CUT !!! اين چه وضعشه؟

رو ميكنه به پرسي: بگو چرا اينقدر لفتش ميدي؟ و اينكه چرا سوسك كش رو از توي ردات در نمياري؟ مگه اينجا ضبط تبليغ سوسك كش خفنسيوس نيست؟ ريتا تو چرا رفتي اونجا؟ ناسلامتي تو دستيار كارگرداني!

نويسنده يه كشيده ميزنه توي گوش كارگردان و پرتش ميكنه يه گوشه:

- بوق بر توي بوقي! پاشو بساطت رو جمع كن! ريتا برو سر جات توي تماشاچي ها! هومن اون باس رو بردار، ممد اون آهنگو اولشو بذار!!! بريم؟

ملت:
نويسنده: دو، سه، پنج، هفت!!!

پرسي درحالي كه در ميان ابرها دنبال اسنيچ ميگرده، حركت چندش آوري رو روي رداش حس ميكنه، چند بار شونه اش رو تكون ميده، جاروش كمي از حالت تعادل خارج ميشه؛ دستش رو به سمت شونه اش ميبره و ميبينه كه اسنيچ با اين حالت ( ) داره بهش نگاه ميكنه، پرسي در جا ميگيردش! فرياد تماشاچي هاي گريف به هوا ميره! همگي ميرزين توي زمين!

كالين كريوي درحالي كه چليك چليك عكس ميگيره، به همراه گزارشگر مسابقه كه داره با بازيگناي هر دو تيم مصاحبه ميكنه، اي ور و اون ور ميدوه!

همه خوشحالن و به شدت و موزونانه در حال حركتند؛ هم فلفلي، هم قلقلي، هم مرغ سبز كاكلي! حتي خرس قهوه اي جيمز:

تصویر کوچک شده


گزارشگر: مك لاگن، ميشه راجع به موفقيتي كه كسب كردي توضيح بدي؟ چه رازي در زيبايي اين پست كوييديچ ات مخفي هست؟ چطوره كه به اين خوبي كوييديچ بازي ميكني؟

مك: ممنون از تعريف به جاتون من با عشق به سوژه هام ميرسم! جيمز رو خيلي دوست دارم و براي كوييديچش هم با عشق پست ميزنم!

گزارشگر: آي كورمك مچت رو گرفتم! معلومه كه دستي توي عشق داري! يالمر، تا چهار تا از فوت و فن هاي عشق رو به من ياد ندي، ولت نمي كنم. كورمك شنيدم تا حالا دو تا زن گرفتي. من با چوب جارو و گاليون نتونستم يكيش رو هم بگيرم. راز موفقيت تو چيه؟ يالمر بگو. چه معجوني ميخوري؟ تاكتيكت در مورد ساحره ها چيه؟! از چه روشي توي عشق استفاده ميكني؟ زود جواب بده!

در همين لحظه كورممد برادر كورمك كه كنار جاروي خدمت وزارت ايستاده بود، ميپره وسط و اون به همراه ديگر ممدهاي برادر، به همراه ديگر بازيكن هاي كوييديچ تيم گريفيندور، تا دم جاروي ضد افسون وزارت همراهي ميكنن.

البته جيمز در حالي كه خرس قهوه اي اش رو با سماجت در دست گرفته، ميدوه جلوي دوربين و ميگه:

باشد كه وزارت نباشد

پايان


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱:۰۲ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
لحظاتي بعد

آنتونين منوي مديريتش رو يه بار ديگه گردگيري ميكنه و از راستكي بودنش مطمئن ميشه! تانكس در حالي كه با خوشحالي به خاطر گلي كه به ثمر رسونده، از توي پيوز رد ميشه! در همين موقع يه كاغذ پوستي لوله شده و معلق در هوا، رو به روش ميبينه! بازش ميكنه و ميخوندش:

نقل قول:
تاني مامي!

بعد از مدتهاي گرگينه اي! آش تو كاسه مون تموم شد!
دلم برات تنگ بود، رنگ موهات رو ديد، حروم شد

ول كن اين بازي رو، ميخوام باهات حرف بزنم، روم نميشه!

منِ عشقوليِ بي كس!
تد تصویر کوچک شده


لحظاتي بعدتر!!!

پيوز: يعني ميخواي بازي رو ول كني بري مثه اين ننه هاي خز و خيل دنبال بچه ات؟ پس بازي چي ميشه؟ اگه بري، ديگه حق نداري برگردي!!

نيمفادورا تانكس: آي به درَك!
سپس نامه رو مچاله ميكنه و به همراه يه تف ميندازه جلوي پيوز! يه چرخ ميزنه و ميره سمت تد... تد اونو ميبينه! اون تد رو ميبينه!

تد ريموس لوپين: مامان

نيمفادورا تانكس: پسرم

و ... فوقع ما وقع!

اون ور زمين

آلبوس دامبلدور مقداري از ريشهاش رو برده روي سرش و با يه پر ققنوس تزيين كرده، قسمتي رو هم در كفش هاي ورزشي نايكش فرو كرده؛ يه قسمتي رو هم در حال سوار شدن روي جارو، چند بار دور چوب جاروش ميپيچونه!

مك با يه شيرجه ميره و كوافلو ميگره! همه جا رو زير چشمي نگاه ميكنه و يه دونه تخم داكسي از زير رداش در مياره و ميندازه توي دهنش؛ و ناگهان چشماش به رنگ آتيش كژدم مجارستاني ميشه! اون خيلي گولاخه! كوافلو پاس ميده به دامبلدور، اون هم ميخواد پرت كنه سمت تد كه ميبينه نشسته روي جاروي نيمفادورا تانكس و مثه بچه ها پنجه شو دور اون حلقه كرده و نيمفادورا تانكس داره براش قصه هاي بيدل نقال تعريف ميكنه

دامبلدور تغيير جهت ميده، كوافلو مجدد پرت ميكنه سمت كورمك! اونم با يه كات داخل جارو، ميندازه سمت حلقه ي وسطي دروازه ي تيم هافلپاف!

دنيس جفت پا ميره سمت كوافل كه در كسري از ثانيه كوافل جفت پا ميره توي صورت دنيس و گـــــــــــــــل!

گزارشگر: ايهانك!!

بازي به شدت ادامه داره! وسط تماشاچيا طوفان كاترينا به پاست!
اون گوشه بتي بريسويت، ستاره ي تازه شكوفا شده ي هافلپاف به همراه اما دابز دارند بطور حرفه ايي فن چام چام رو پياده مي كنن. واي مرلين من! به نظر ميرسه سرعتي ترين حركات خودشون رو به نمايش ميذارن! مرلين منو بُكُشه!!

پرسي درحالي كه در ميان ابرها دنبال اسنيچ ميگرده، حركت چندش آوري رو روي رداش حس ميكنه، چند بار شونه اش رو تكون ميده، جاروش كمي از حالت تعادل خارج ميشه؛ دستش رو به سمت شونه اش ميبره و ميبينه كه با حالت دو نقطه دي، اين موجود تصویر کوچک شده
داره بهش لبخند ميزنه!

پرسي:

سوسك تغيير شكل ميده و روي جاروي پرسي ميشينه، پرسي مات و مبهوت به ريتا اسكيتر نگاه ميكنه!


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۱:۰۱ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
بتي بريسويت توپ رو ميگيره! پاس ميده به پيوز! توپ ازش ميگذره و ميخوره توي دست اما دابز! دابز درحالي كه دستش رو از دماغش خارج ميكنه؛ چند لحظه ميگذره و پاخش!!

اما دابز: تصویر کوچک شده


استرجس يه چيز طناب مانند جلوي دروازه بسته و با چماق اونجا منتظره تا به شدت از دروازه دفاع كنه. آسپ كه دنبال اسنيچ روي جارو در حال چرخش دورتا دور زمين بوده، چشمش به اون چيز ميخوره و ميبينه كه بعـــله! سيم سرور هري پاتره. خشم جايگزين ميلش براي جستجوي اسنيچ ميشه و با يه شيرجه به طرف استرجس ميره. اسووو كه فكرشو نميكرده آسپ به قصد كتك زدن اون حمله برده باشه، مثل ميخ سر جاش واي مي ايسته!

بيلبورد ورزشگاه يك نما از استرجس رو نشون ميده ( )

آسپ ميرسه به استرجس و انگشتش رو ميكنه توي چشم استرجس! با دم جاروش هم يه ضربه به ...ﻪ استرجس ميزنه!!

مادام هوچ، به دور از درگيري، بر قسمت ديگه ي بازي نظارت ميكنه!

دور از اين دعوا، برقي طلايي چشم پرسي رو به خودش خيره ميكنه و كه باعث ميشه با سرعتي جنون آميز، به اون سو حركت كنه!

هواداران هافلپاف كه اين چيزا رو با چشاي از حدقه درآمده ي خودشون ميبينن، يه صدا شروع ميكنن به خوندن:

پيِ سيمْ سرورِ بابات نرو آخه بدبو!!
دنبال اسنيچ رفتن هستش مطبوع!!
اينجا كوييديچه لعنتي شوخي نيستش...!!


اين ور زمين

جيمز در حالي بلاجر رو با ضربه اي محكم از دروازه دور ميكنه، يكي از نهنگهاي خشمگينش رو ميچپونه توي جيبش و رو به تد ميگه:

- تو امروز چت شده! با مك كه اومدي حالت گرفته بود؛ حالا هم كه معلوم نيست چته! چرا حمله نميكني؟ نتيجه ي 70 به 70 به درد هيشكي نميخوره! يه تكوني به اون ...ات بده!

تد بريده بريده به جاروسوار حريف اشاره ميكنه و ميگه:

- اون كه ميبيني، مامانمه! روم نميشه باهاش حرف بزنم!

جيمز سيريوس پاتر: خاله تانكسه؟! حداقل بدو جلوش دو تا عو عو كن!

-

جيمز يه كاغذ پوستي رو درمياره و هل ميده سمت تد، از روي كوافلي كه به سمت دروازه شون ميره، جاخالي ميده!!

- حداقل براش نامه بنويس!


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۰:۵۹ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
مسابقه ي گريفيندور و هافلپاف


- با كي ميري مسابقه؟
- با مك...
- اين مك با چي اومده دنبالت؟

تد رو به هري كرد و با تحقيري آشكار گفت:

- با جاروي باباش، حتما دوباره ميخواين موعظه كنين؟ ولي قبلش بايد به اطلاعتون برسونم كه همه ي بچه هاي تيم ما، بيرون از ورزشگاه هم جاروسواري ميكنن. اونم تنهايي با جاروهاي باباشون يا حتي خودشون! همه كه مثل من نيستن!

هري فوري گفت:

- مگه تو چطوري هستي؟

تد همانطور كه به سمت در ميرفت فرياد زد:

-جادوگرننه! لاي پر ققنوس بزرگ شده! بي پدر و مادر! با يه پدرخونده كه فكر ميكنه مرلينه!!

-

توي زمين مسابقه

گزارشگر: اعضاي تيم هميشه پيروز گريفيندور!

تماشاچيان گريفيندور:

گزارشگر: پیتر پتی گرو، دروازبان پرطرفدار تيم؛ استرجس پادمور و جیمز سیریوس پاتر كه كاپيتان تيم هم هست...در پست مدافعان؛ مهاجمان قدر تيم، کورمک مک لاگن، آلبوس دامبلدور، تد ریموس لوپين و جستجوگر تيم، پرسی ویزلی
بله! پرسي چند دور، دور زمين ورزشگاه به عنوان ابراز احساسات ميچرخه.

گزارشگر: و اما اعضاي تيم هافلپاف!

تماشاچيان گريفيندور:

گزارشگر: دروازه بان تيم...دنيس؛ اما دابز و آنتونين دالاهوف و منوي مديريت...مدافعان؛ پيوز، بتي بريسويت و نيمفادورا تانكس...مهاجمان؛ و جستجوگر و كاپيتان تيم...آلبوس سوروس پاتر.

ورزشكاران وارد زمين ميشن. نور خيره كننده ي نور افكنها، به زيبايي همه ي نگاه ها رو به خودش جلب ميكنه!

كورمك رو به استرجس ميكنه و ميگه:
- اينجا كجاست؟ اينا چي ميگن؟ از ما چي ميخوان؟

گزارشگر: روي نيمكت ذخيره هاي تيم گريفيندور، ريموس لوپين در كنار خرس قهوه اي جيمز، آبرفورث به همراه شنگول، منگول و حبه ي انگور نشستن و هم تيمي هاشون رو تشويق ميكنن.

در اون سمت سدريك ديگوري، با صورت باند پيچي شده اش روي نيمكت هافلپاف نشسته؛ منابع خبري من ميگن كه در يه زد و خورد جانانه، بالاخره اون راضي شد كه بتي بريسويت به جاش توي تيم بازي كنه! در كنارش لورا مدلي نشسته.

خيل عظيمي از تماشاچي هاي هافلپاف و گريفيندور با فرياد تيمشون رو تشويق ميكنن.

با سوت مادام هوچ بازي شروع ميشه!


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمين مسابقات گريفيندور!
پیام زده شده در: ۰:۵۴ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۸۷

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
مسابقه ي گريفيندور و هافلپاف


- با كي ميري مسابقه؟
- با مك...
- اين مك با چي اومده دنبالت؟

تد رو به هري كرد و با تحقيري آشكار گفت:

- با جاروي باباش، حتما دوباره ميخواين موعظه كنين؟ ولي قبلش بايد به اطلاعتون برسونم كه همه ي بچه هاي تيم ما، بيرون از ورزشگاه هم جاروسواري ميكنن. اونم تنهايي با جاروهاي باباشون يا حتي خودشون! همه كه مثل من نيستن!

هري فوري گفت:

- مگه تو چطوري هستي؟

تد همانطور كه به سمت در ميرفت فرياد زد:

-جادوگرننه! لاي پر ققنوس بزرگ شده! بي پدر و مادر! با يه پدرخونده كه فكر ميكنه مرلينه!!

-

توي زمين مسابقه

گزارشگر: اعضاي تيم هميشه پيروز گريفيندور!

تماشاچيان گريفيندور:

گزارشگر: پیتر پتی گرو، دروازبان پرطرفدار تيم؛ استرجس پادمور و جیمز سیریوس پاتر كه كاپيتان تيم هم هست...در پست مدافعان؛ مهاجمان قدر تيم، کورمک مک لاگن، آلبوس دامبلدور، تد ریموس لوپين و جستجوگر تيم، پرسی ویزلی
بله! پرسي چند دور، دور زمين ورزشگاه به عنوان ابراز احساسات ميچرخه.

گزارشگر: و اما اعضاي تيم هافلپاف!

تماشاچيان گريفيندور:

گزارشگر: دروازه بان تيم...دنيس؛ اما دابز و آنتونين دالاهوف و منوي مديريت...مدافعان؛ پيوز، بتي بريسويت و نيمفادورا تانكس...مهاجمان؛ و جستجوگر و كاپيتان تيم...آلبوس سوروس پاتر.

ورزشكاران وارد زمين ميشن. نور خيره كننده ي نور افكنها، به زيبايي همه ي نگاه ها رو به خودش جلب ميكنه!

كورمك رو به استرجس ميكنه و ميگه:
- اينجا كجاست؟ اينا چي ميگن؟ از ما چي ميخوان؟

گزارشگر: روي نيمكت ذخيره هاي تيم گريفيندور، ريموس لوپين در كنار خرس قهوه اي جيمز، آبرفورث به همراه شنگول، منگول و حبه ي انگور نشستن و هم تيمي هاشون رو تشويق ميكنن.

در اون سمت سدريك ديگوري، با صورت باند پيچي شده اش روي نيمكت هافلپاف نشسته؛ منابع خبري من ميگن كه در يه زد و خورد جانانه، بالاخره اون راضي شد كه بتي بريسويت به جاش توي تيم بازي كنه! در كنارش لورا مدلي نشسته.

خيل عظيمي از تماشاچي هاي هافلپاف و گريفيندور با فرياد تيمشون رو تشويق ميكنن.

با سوت مادام هوچ بازي شروع ميشه!

بتي بريسويت توپ رو ميگيره! پاس ميده به پيوز! توپ ازش ميگذره و ميخوره توي دست اما دابز! دابز درحالي كه دستش رو از دماغش خارج ميكنه؛ چند لحظه ميگذره و پاخش!!

اما دابز: تصویر کوچک شده


استرجس يه چيز طناب مانند جلوي دروازه بسته و با چماق اونجا منتظره تا به شدت از دروازه دفاع كنه. آسپ كه دنبال اسنيچ روي جارو در حال چرخش دورتا دور زمين بوده، چشمش به اون چيز ميخوره و ميبينه كه بعـــله! سيم سرور هري پاتره. خشم جايگزين ميلش براي جستجوي اسنيچ ميشه و با يه شيرجه به طرف استرجس ميره. اسووو كه فكرشو نميكرده آسپ به قصد كتك زدن اون حمله برده باشه، مثل ميخ سر جاش واي مي ايسته!

بيلبورد ورزشگاه يك نما از استرجس رو نشون ميده ( )

آسپ ميرسه به استرجس و انگشتش رو ميكنه توي چشم استرجس! با دم جاروش هم يه ضربه به ...ﻪ استرجس ميزنه!!

مادام هوچ، به دور از درگيري، بر قسمت ديگه ي بازي نظارت ميكنه!

دور از اين دعوا، برقي طلايي چشم پرسي رو به خودش خيره ميكنه و كه باعث ميشه با سرعتي جنون آميز، به اون سو حركت كنه!

هواداران هافلپاف كه اين چيزا رو با چشاي از حدقه درآمده ي خودشون ميبينن، يه صدا شروع ميكنن به خوندن:

پيِ سيمْ سرورِ بابات نرو آخه بدبو!!
دنبال اسنيچ رفتن هستش مطبوع!!
اينجا كوييديچه لعنتي شوخي نيستش...!!


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۲ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
مادام هوچ اندکی دستش را بالا برد و در هوای صبحگاهی نفس عمیقی کشید تا با دمیدن در سوت آغاز بازی را اعلام کند.
ســـــــــوت!

_ و آغاز بازی...

ناگهان فریاد های تماشاگران زمین را به لرزه در آورد و بازیکنان با شور و شعف خاصی بازی را آغاز کردند.

بادراد با نگرانی و احساس تاسف به بازیکنان تیم مقابل نگاه میکرد که چطور هماهنگ کار میکردند و به بازیکن های خودش که با نگرانی بدون داشتن تمرکز و با نفرت و یا از روی حیثیت در مقابل اربابشان بازی میکردند ؛ لحظه ای به موج تماشاچیان نگاهی انداخت ، مری در ردیف اول نشسته و با ناراحتی به اعضای تالارش نگاه میکرد.برای چند لحظه ی کوتاه بادراد احساس پشیمانی کرد.

_هنوز نیمی از بازی نگذشته که اسلیترین پنجاه امیتازی ریونکلاو سی امتیازی رو در هم کوبیده!

در درون بازی غوغایی به پا بود.
گلگو با اشتیاق در برابر حمله ششم مورگانا کنار کشید تا با نهایت فروتنی ششمین گل برای اسلایترین به ثمر برسد.

بادراد :


در اندکی آن طرف زنوفیلوس با یک حرکت تام کروزی بر روی جاروی رودولف پرید و مشغول انجام کار های بسیار زشتی شد که با صدای اوو کردن تماشاچیان برای چند ثانیه نم بازی را بیشتر کرد!!


در چند فوت بالا تر گابریل با نگرانی لحظه ای به توبیاس نگاهی میانداخت و لحظه ای به اعضای تیمش. هیچ کدام اعتماد به نفس نداشتند اما هر طور که بود او باید گوی را میگرفت و تیمش را سربلند میکرد هرچند تا به حال اثری از گوی نبود.

بازیکنی از تیم حریف به سمت آلفرد شیرجه رفت و توپ را به درون حلقه انداخت...

_هفتاد بر نود به نفع اسلیترین!
موج تشویق طرفداران اسلایترینی.
بادراد : بوقی ها! چرک چنبره ها! بوق بزنه به این بازیتون! من همین امروز میرم استعفامو از سمت کاپیتانی کوئیدیچ مینویسم میرم رختشور میشم بهتره!

ناگهان جسمی زرد رنگ با دو بال کوچک که برای گابریل ، بادراد و همه راونکلاوی ها حکم یک پیروزی شیرین را داشت در کنار حلقه ی دروازه دیده شد. گابریل با ناباوری تلنگری به چوب جارویش زد و به سرعت به سمت گوی زرین شتافت غافل از اینکه طبق معمول کتاب های هری پاتر جستجوگر اسلایترینی همیشه به دم جستجوگر تیم حریف وابسته بودند.

اندکی آنطرف تر آلفرد زرت و زرت در حال گل خوردن بود.
آلفرد : به خدا همش مشکلات داوریه!

گابریل همچنان پهلو به پهلوی توبیاس حرکت میکرد هر دو به دنبال یک چیز بودند :گوی زرین.

گابریل میتوانست چند لحظه بعد از خود را که گوی را به دست داشت تصور کند پس چشمانش را بست و چند لحظه بعد گوی را در دستانش حس کرد.

چند ساعت بعد! تالار راونکلاو
_ من مطئنم که این برد باید به لرد ولدمورت تقدیم بشه!
_ نخیرم بهتره که تقدیم به دامبلدور سختکوش بشه.
_ به نظر من که بهتره به خانم مارپل هدیه بدیمش!
_ نچ! به نظر من باید این برد به راونکلاو تقدیم بشه!
_ دافای من از همشون لایق ترن!
_ نچ نچ نچ!
_ بســــــــــــــــــه! این برد خرشانسی رو از دماغمون در نیارین!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
اعضا:

_ داشتم میگفتم! ما باید این بازی رو برنده شیم ...

زنوف:من که تمام سعیمو میکنم تا این اسلیترینیا که بیشترشون مرگخوارن رو شکست بدم. این طوری با یه تیر دو هدف میزنم هم به عنوان تیم کوییدیچ اونا رو شکست میدم و هم وظیفه ی محفلی بودنم رو انجام میدم یوهاهاها...

گلگو از جا بلند شد و بقلیاش که آلفرد و لیلی بودند از روی صندلی افتادند.

-تو دوباره حرف بد زد؟من حسابت را رسید!

بالافاصله لیلی و لونا با حالت هایی دفاعی جلوی زنوف ایستادند و دوباره بادراد ، گلگو ، دعوا ، مامان و امرسان!

-بسه دیگه اصلا محفل و مرگخوارا همشون برن به درک!

اما آلفرد آرزو کرد که ای کاش این جمله را نگفته بود چون اینبار همگی با هم رو کله ی آلفرد پریدند.

چند روز بعد

مری در مقابل اعضای محفلی ایستاده و در حال نطق سخنرانی بود.
_فکر کنم این بار دیگه ما بازی رو ببریم چون خیلی برای تمرین وقت داشتیم ، خب بادراد بگو تو این مدت بچه ها خوب بازی کردن؟

بادراد از جا بلند شد و گفت:اممم...مری من تلاشمو کردم اما ما اصلاً آماده نیستیم چون من و گلگو حاضر نیستیم دوستای مرگخوارمون رو شکست بدیم و در ضمن این محفلی های بوقی هم میخوان اونا رو شکست بدن.

مری : گلگو ! تو باید بازی بکنی!بادراد دیگه از تو که کاپیتان بودی انتظار نداشتم.

گلگو:نخیرم. نه بادی نه گلگو بازی نکرد!
اینبار بادارد با تکان دادن سرش حرف غول سبز رنگ را تصدیق کرد.

مری که اینبار آشکارا عصبانی شده بود فریاد کشید.
-گلگو یا هر کدوم از شماها اگه روحرف من حرف بزنید از تالار معلق میشه! مفهومه؟

همه با قیافه هایی ناراحت به مری که از تالار خارج می شد نگریستند، اما هنوز هیچ کدام با یکدیگر دست دوستی نداده نبودند.

دو روز بعد

-خب ، بادراد اعضای تیمت برا برد آمادن؟!
-آره باو کاملا آمادن!

در رختکن کوییدیچ

بادراد جلوی بازیکنانش رژه میرفت و مدام غر میزد و این در حالی بود که خودش به یاد نداشت در این ماجرا مقصر است.

-حالا میخواید چی کار کنیم؟ما هنوز با خودمون مشکل داریم ، بعد میخواید که بازی هم بکنیم و تیم مقابل رو شکست بدیم؟بردمون واقعا عجیبه!

اما صدای بلندگویی که از بیرون می آمد حرف بادراد را قطع کرد.

-بازیکنان لطفا از رختکنشون بیرون بیان و وارد زمین بازی بشن ، تا چند دقیقه ی دیگه بازی آغاز میشه.

بادراد با ناراحتی رو به اعضا گفت:خب بریم دیگه!
بکس :

زمین بازی کوئیدیچ

آسمان صاف ِ صاف بود و خورشید همانند یک قرص درخشان با انوار طلایی رنگش از ورود بازیکنان دو تیم به نحو شایسته ای استقبال می کرد.

با ورود اعضای ریون و اسلیترین تشویق تماشا کنندگان به اوج خود رسیده بود و با پرچم هایی که رنگ تیمشان را در آن میشد دید حمایت هرچه بیشتر خود را از تیمشان بروز می دادند و بر فراز قلعه ی هاگوارتز وسایل تزئینی همچون شکلک هایی از اعضای تیم ها در هوا شناور بود.

این بار هم صدای لی جردن ، گزارشگر مسابقات کوییدیچ هاگوارتز در فضا طنین انداز بود.

_ با سلام خدمت شما تماشاچیان مشتاق بازی های کوییدیچ ، بازیکنان از داخل رختکن خود بیرون می آن و در مقابل یکدیگر می ایستند و مادام هوچ ، داور زحمت کش این مسابقه جعبه حاوی وسایل کوییدیچ رو میاره.کاپیتان ها لحظه ای دست یکدیگر رو میفشرند و لحظه ای دیگر با خشم به یکدیگر مینگرند. سپس سوار بر جارو هایشان میشوند و در آسمان به پرواز در میان و در انتظار آغاز بازی هستند.

بادراد رو به بلا : سوسکی!
بلا رو به بادراد : به زودی معلوم میشه!


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۲۰:۱۰ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۰۴:۰۹ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۴۰۲
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
-این دومین بازی ما هستش ، و ما باید تمام تلاشمون رو برای بردم بکنیم . این دفعه ما در مقابل اسلی ای قرار داریم که تیم قدری هست و شما باید تمام تلاشتون رو برای برد این بازی بکنید. هی گلگو حواست با منه؟

طبق معمول بادراد در حال انجام دادن وظیفه ی کاپیتانیش را انجام می داد و بقیه نیز وظیفه ی بازیکنیشان را ؛ اما در اصل هیچ کدام به حرف های بادراد گوش نمیدادند بلکه داشتند با هم بحث میکردند ، هنگامی که بادراد فهمید که هیچکس به حرف هایش گوش نمیدهد ، نزدیک جماعت بوقی حرف نشنو رفت و در حالیکه با انگشتان کوچکش بر روی پاهایش ضرب گرفته بود به حرفاشون گوش داد.

لیلی با تحکم سر گلگومات فریاد زد:اگه یک بار دیگه جلو ی من از بابام و جد و آبادم و کلا" محفلیا بد بگی میزنم شل و پلت میکنما!

-تو قدرت اینکار نداشت... کلگومات تو را کشت ، سرت را برای صبحانه ، بدنت را برای ناهار و بقیه را برای عصرانه خورد!

لونا نیز به طرفداری از دوستش پرداخت: تو چطور جرات کردی به دوست من توهین کنی؟تو و اون ارباب کچلت هیچ کاری نمیتونین بکنین.

-گلگو تو هم رو خورد برای شام ... شاید هم برد تو را برای شب!

اینبار زنوف به طرفداری از دخترش و لیلی پرداخت: من ارتش الف دالم رو بر علیه هر چی مرگخواره جمع میکنم!

بادراد صبرش تموم شده بود ، از طرفی باید سر آنها داد میکشید و وظیفه ی کاپیتانیش را به جا می آورد و از طرفی دیگر نیز نمیتوانست بشنود که عده ای از اعضای تیمش به لرد و دیگر مرخوارها به همین سادگی تیکه می اندازند پس مرگخواریتش بر کاپیتانیتش غلبه کرد.

-برید کنار بینم...اگه بشنوم به لرد توهین کردید میدمتون دستش تا بفهمید خشم لرد یعنی چی!فهمیدی لیلی؟ لونا؟ زنوف؟

لیلی:دامبل ما قوی تره!
گلگو:لرد ما قوی تره!
لونا:همین که لیلی گفت!
بادراد:گفتم که لرد ابر جادوگره!

کمی آنطرف تر

مری که دستمالی به سر داشت و جارویی به دست ، تالار را تمیز میکرد که صداهایی از درون رختکن ریون شنید و لحظه ای شرایط را برای خود ارزیابی کرد و بعد در حالیکه نفسش را با سر و صدا بیرون میداد وارد شد تا ببیند چه اتفاقی افتاده.

-آخ!

در آستانه ورود مری برخورد کفشی به چشم مری که در اصل هدفش زنوفیلوس بود باعث شد تا همه ساکت شوند و با نگرانی به این ناظر سخت کوش ریون خیره شده و با ترس منتظر جیغ و داد های دوباره مری شدند!

-کی اینکارو کرد؟

بادراد دو قدم جلو رفت و گفت:محفلیا!
لیلی نیز همانند بادراد یک قدم جلو رفت و در حالیکه شانه هایش را ازسر بی تفاوتی بالا می انداخت گفت:نخیرم...مرگخوارا!

چند دقیقه بعد دوباره دعواها شروع شد و مری متوجه شد که فاجعه ی بزرگی رخ داده است ، دعوای محفلیا و مرگخوارا!

-ساکت!

اما بکس کوئیدیچ راونکلاو همچنان در حال دعوا بودند...

-لطفا سکوت و اگرنه همه اتون رو معلق میکنم!

هیچ کس نه به حرفش و نه به تهدیدش اهمیتی نمیداد.

-خـــــفه شـــــید!

بالاخره با نعره ی مری همه ساکت شدند و به او ناه کردند.

-بادراد از تو توقع نداشتم ، مثل اینکه کاپیتان هستیا! اگه این دعواها ادامه پیدا کنه ما هدفمون از هم میپاشه و میبازیم. تو اینو میخوای؟

بادراد با قیافه ای پریشان گفت: خب اینا دارن در مقابل من از لرد بد میگن ، تو اگه جای من بودی چی کار میکردی؟

-یه دقه صبر کن ، من نه تو محفلم نه تو مرگخواریا ، پس نمیتونم جای تو باشم . ولی میدونم به جای اینکه با اعضات دعوا کنی باید اونا رو به طرف راه درست دعوت کنی ، یه سخن از مرلین کبیر هست که میگه:خشم خود را فرو خوانید! اهم...خب دیگه برید سر کار قبلیتون ، منظورم کوییدیچه!

اعضا:


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
پست دوم:

دو ساعت بعد:

بعد از کلی دعوا و بحث بالاخره بادراد متوجه شد که از طرفی نمیتواند آن سه را راضی کند و از طرفی دیگر سه بازیکن را نمیتواند در عرض سه ساعت جایگزین آن سه کند ، بنابراین همه ی ریونی ها در گوشه و کنار تالار به دنبال گردنبند گمشده ی لونا می گشتند.

بادراد تمام مدت ، مرتب به ساعتش نگاهی می انداخت و با نگرانی از دیگران می پرسید که آیا گردنبند پیدا شده است یا نه!

بعد از گذشت یک ساعت بالاخره بادراد که عصبانیت سرخ شده بود نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: یه ساعت دیگه مسابقه شروع میشه و ما هنوز گردنبندو پیدا نکردیم! اگه تا یه ربع دیگه پیدا نشه ...

لیلی بلافاصله گفت: اونوقت مسابقه بی مسابقه!

بادراد چشم غره ای به لیلی رفت و با خشونت به دنبال گردنبند گشت.

زیر تاقچه ها ، صفحه به صفحه ی کتاب ها ، کنار شومینه ، خوابگاه پسران ، زیر لحاف ها ، زیر مبل ها و همه جا را گشتند اما اثری از گردنبند پیدا نکردند.

لونا که واقعا کلافه شده بود و آرام آرام اشک میریخت بر روی زمین نشست و مشتی نثار زمین کرد ...

- آخ

لیلی با عجله به سمت لونا رفت و گفت: چی شد لونا؟

لونا دستش را بالا آورد و گفت: نمیدونم یه چیز تیزی خورد به دستم و درد گرفت ... اوخ اوخ!

لیلی خم شد و فرشینه ای را که دقایقی پیش لونا به آن ضربه زده بود را بلند کرد و ...

- وای لونا گردنبندت اینجاس! اون چیز تیزی که دستتو روش زدی گردنبنده بود.

لونا که در پوست خود نمی گنجید بلافاصله گردنبند را از دست لیلی گرفت و آن را به گردن انداخت ، سپس لیلی را بغل کرد و تا میتوانست او را فشرد.

بادراد با خوش حالی دست هایش را به هم زد و گفت: خب دیگه اینم از این ...

سپس نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: خب خوشبختانه به موقع پیدا شد ، دقیقا یک ربع تا شروع مسابقه مونده! یک ربع تا شروع مسابقه مونده؟ زودباشین الان مسابقه شروع میشه!

در رختکن کوییدیچ:

همه ی اعضای ریون لباس های کوییدیچ را پوشیده و منتظر آخرین صحبت های بادراد بودند. در این میان لونا مرتب به گردنبندش اشاره میکرد و میگفت: " قشنگه نه؟ خیلی لباسمون میاد! تازه نشان گروهمونم هست! "

بالاخره بادراد برای آخرین بار نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: دو دقیقه دیگه شروع میشه. فقط اینکه خوب حواستونو جمع کنین!

دقایقی بعد اعضای ریون به دنبال بادراد از رختکن خارج شده و پا به درون ورزشگاه گذاشتند.

هوا کاملا آفتابی بود و حتی تکه ی کوچکی از ابر نیز دیده نمیشد تنها چیز نا مناسب ، بادی بود که به شدت می وزید و باعث شده بود که گرد و خاک از این سو به آن سو رود.

نصف تماشاچیان لباسی آبی به تن داشتند و پرچم بزرگی که عقاب نقره ای بر روی آن نقاشی شده بود را در هوا به اهتزاز در می آوردند و نصف دیگر تماشاچیان لباسی سبز همراه با افعی را نشان میدادند.

بر اثر وزش باد انبوهی از گرد و غبار و برگ درختان بر روی زمین ورزشگاه پخش شده بودند.

حلقه های بزرگ و طلایی در دو طرف ورزشگاه در میان هوای غبار آلود می درخشیدند و چمن های تازه چیده شده ی ورزشگاه نیز با هر وزش باد تغییر مسیر میداد.

بالاخره کاپیتان های دو تیم با یکدیگر دست دادند و با سوت داور هر چهارده بازیکن به هوا برخاستند.

صدای لی در میان همهمه ی تماشاگران به سختی شنیده شد: سرخگون در دست لونا لاوگوده و حالا پاس میده به زنوفلیوس ، زنوفلیوس به لیلی ، لیلی به لونا و گل! 10-0 به نفع ریونکلاو!

بعد از یک سری ابراز احساسات از طرف طرفداران دو تیم دوباره صدای لی شنیده شد: و حالا دوباره سرخگون در دستان نارسیسائه! به دروازه ی ریون نزدیک میشه ، بادراد بازدارنده ای رو به سمتش پرتاب میکنه و ... بله سرخگون رو دوباره اینیگو میگیره!

چهل و پنج دقیقه از شروع مسابقه گذشت و نتیجه به 90-120 به نفع اسلی رسید.

بادراد مرتب به گابر علامت میده بلکه نشونه ای از پیدا شدن گوی زرین پیدا کنه.

- هی گابریل ، اونجاس دقیق پشت سرته!

گوی زرین در کنار حلقه ی سوم اسلی میدرخشید. گابریل با تمام سرعت به سمت آن هجوم برد ، توبیاس هم که متوجه گوی شده بود به دنبالش رفت.

لی: جستجوگرای دو تیم انگار گوی رو دیدن ، درسته منم دارم میبینم! توبیاس از گابریل جلو میفته ... گابریل و توبیاس دوش به دوش همن ... گابریل جلوتر میره ، دستشو دراز میکنه و ... گوی در دستان گابریل بال بال میزنه!

گابریل با خوش حالی گوی را بلند کرد و آن را به تماشاچیان نشان داد ، تیم ریون دوباره برنده شده بود ...



Re: زمين مسابقات راونكلاو!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
پست یک!

فلش بک:

لونا خوش حال و خندان در حالی که مجله ای را در دست داشت از پله های خوابگاه پایین آمد ، در این بین زنجیر گردنبندی جواهر نشان که عقابی نقره ای بر روی آن می درخشید و لونا بر گردن انداخته بود آهسته باز شد و نقش زمین شد ... گرنبند قل خورد و به زیر فرشینه ی پایین پله ها رفت.

لونا نیز که متوجه این موضوع نشده بود شاداب وارد تالار شد.

پایان فلش بک ، صبح روز مسابقه:

- لیلی گردنبند عقابمو ندیدی؟

لیلی که به زور سعی در به پا کردن جورابی آبی رنگی که به طور مضحکی با ستاره قلب های قرمز رنگ مزین شده بود داشت به لونا نگاهی انداخت و گفت: کدومو میگی؟ همون که یه ماه پیش خریده بودی؟

لونا که نگرانی در چهره اش موج میزد گفت: آره همونو میگم. هرچی میگردم پیداش نمیکنم.

لیلی از روی تخت پایین پرید و و در حالیکه دلسوزانه به لونا نگاه می کرد گفت: منم کمکت میکنم تا پیداش کنی.

هر دو مشغول وارسی شدند. لونا در گوشه ای نشسته و در حال بیرون ریختن وسائل درون چمدانش بود و لیلی کشوی کنار تخت را می گشت.

سی دقیقه بعد!

لیلی در حالیکه با پشت دست عرق پیشونیش رو خشک می کرد دستش را از زیر بالشت لونا بیرون آورد و گفت: اوووف! لونا مطمئنی گردنبدن دردسر سازت رو به هاگوارتز آوردی؟ شاید اصلاً یادت رفته بیاریش!

- هنوز اون قدر فراموشکار نشدم که یه هفته پیشمو یادم بره.

- حالا که میبینی نیست! بیا بریم پایین ببینیم کسی ندیده گردنبندتو.

دقایقی بعد تالار ریون:

بادراد و دیگر اعضای کوییدیچ دور میز دایره ای شکلی در ته سالن نشسته و منتظر آمدن لیلی و لونا بودند.
بادراد بلافاصله با دیدن لیلی و چهره مشوش لونا از روی مبل کوچکی که مخصوص او بود پایین آمد.

- معلوم هست شما کجایین؟ زودباشین بیاین دوباره نقشه رو مرور کنـ...

اما لونا بی توجه به بادراد به سمت پدرش رفت و گفت: بابا گردنبند عقابیم گم شده ، همه جای خوابگاه رو زیر و کردم ولی نبود.

زنوف دستی بر موهای دخترش کشید و گفت: مطمئنی همه جارو خوب گشتی؟

- آره ما همه جارو گشتیم ولی اثری ازش نبود.

لونا که اشک در چشم هایش حلقه زده بود از روی مبل بلند شد و رو به اعضای ریون گفت: کسی گردنبندی رو این اطراف ندیده؟

زمزمه ی مخالفت در تالار راونکلاو پیچید.

بغض لونا شکست.
- من گردنبندمو میخوام ... اصلا تا پیدا نشه نمیام مسابقه!

با این حرف بادراد مثل برق از روی مبل بلند شد و بل لحنی که عصبانیت در آن موج میزد گفت: چی میگی لونا؟ نکنه دیوونه شدی؟ وقتی برگشتیم از مسابقه اونوقت دنبال گردنبندت میگردیم ، دیر نمیشه که!

- راست میگه لونا میخوای بعداً پیداش کنیـ...

لیلی با دیدن چهره ی جمله اش را با تغییری ناگهانی ادامه داد: چیزه ، اممم ... منظورم اینه که تا پیدا نشده منم مسابقه نمیدم! گردنبند لونا مهم تره!

-

بادراد که ناباوری در چشم ها و صدایش موج میزد گفت: نخیر نمیشه! به خاطر یه گردنبند که نمیشه بیخیال همه چیز شد ... پنج نفر از اعضا معطل دو نفر شن؟ نخیر به هیچ وجه نمیشه. باید همه تون شرکت کنین!

- منم مسابقه نمیدم! دخترم بیشتر از یه مسابقه اهمیت داره. تا وقتی پیدا نشه منم مسابقه نمیدم!

بادراد :








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.