ترم هفتم هاگوارتز
تدریس ِ دفاع در برابر جادوی سیاه
جلسه چهارم: آواداکداورا-ریداکتو!
درب کلاس منفجر میشه و پروفسور پاتر به همراه ایگور کارکاروف وارد کلاس میشه. دانشآموزان ابتدا به درب منهدم شدهی کلاس و بعد ایگور خیره میشن. آسپ دست ایگور رو میگیره و میگه:
-بچهها ... این ایگوره!
تردید در چهرهی دانش آموزها موج میزنه. به چهره ایگور نگاه میکنن و بعد به چکش آسپ و هاج و واج موندن که چیکار کنن که یهو ایگور با صدای جدی و خشنی میگه:
-بهتره زودتر کار رو شروع کنیم پروفسور پاتر ... من وقت زیادی ندارم.
آسپ سرفهی کوتاهی میکنه و به جلوی کلاس میره. ایگور هم بر روی صندلی همیشگی آسپ میشینه و ریشهاشو دور انگشتهاش میپیچه و به سخنان آسپ گوش میده:
-جلسهی آخر کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه ... یا همونطور که همتون متوجه شدید بهتره بگم آموزش جادوی سیاه ... در طول ترم سعی کردم شما را هرچه بیشتر با دنیای سیاه و گستردگی اون آشنا کنم چون فکر میکنم آشنایی عملی با هرچیز باعث شناخت واقعی اون میشه.
«جادوگران زیادی بودن که به خاطر دوری از جادوی سیاه به راحتی کشته شدن، افراد بیشماری بودن که توانایی زیادی در جادو داشتن ولی فکر میکردن بهترین راه مبارزه با جادوی سیاه دوری از اونه در حالی که تا لحظهی مرگشون نفهمیدن برای دفاع در برابر جادوی سیاه باید بیشتر با اون روبرو شد و یا حتی اون رو یاد گرفت!»
نگاهی به ایگور انداخت و چشمکی به او زد. ایگور زیر لب و با عصبانیت زمزمه کرد:
-صدبار بهت گفتم جلوی ملت با من یکم سنگین برخورد کن و فرندشیپ رو قاطی شغل نکن! رفاقت سرجای خودش ، کار هم جای خودش!
آسپ با نیشخندی گفت:
-درست میگی رفیق ولی کسی حواسش نبود ... عمرا اگه کسی دیده باشه.
ایگور روشو برمیگردونه و به بقیه نگاه میکنه.
دانشآموزان:
نفس راحتی میکشه و به آسپ اشاره می کنه که ادامه بده و خودش شروع به گیسکردن ریشهاش میکنه! (از این تریپهای خفن قرن 21 !)
آسپ تدریسش رو ادامه میده:
-در این دنیای عظیم جادوی سیاه، وردها و طلسمهای مختلفی وجود داره که تقریبا همشون به اندازهی هم زشت و کثیف هستن! اما در راس اونها وردی هست که پدر جادوهای سیاه نامیده میشه. وردی که میشه گفت تمام جادوهای سیاه در مقابل اون تعظیم میکنن، جادویی که اونقدر قوی هست که روح بزرگ آدمی در مقابل اون تعظیم میکنه و جسم رو ترک میکنه ... طلسم مرگ ... جادوی کشنده ... ورد آواداکداورا!
رنگ از چهرهی دانش آموزان پرید و سکوتی ناگهانی بر جو کلاس حاکم شد. تعداد کمی با هیجان و بیشتر آنها با ترس به یکدیگر نگاه میکردند.
اگه پروفسور پاتر این جلسه رو هم تدریس عملی داشته باشه چی؟؟؟!!!آسپ که گویی فکر آنها را خوانده بود لبخندی زد و گفت:
-نیازی به نگرانی نیست. طلسم مرگ رو نمیشه به صورت عملی آموزش داد یا حتی زنده به شما نشون داد. به خاطر همین من از پروفسور کارکاروف عزیز دعوت کردم که جلسه آخر به جمع ما بیان و ...
آسپ به ایگور نگاه کرد و سرش را تکان کوچکی داد. ایگور بلند شد و چوبدستیش را در هوا تکان داد. بلافاصله جسم سنگی قهوهای رنگی بر روی میز ظاهر شد. ایگور با صدای بلندی گفت:
-این قدح اندیشهست. در این جلسه قراره وارد یکی از خاطرات من بشیم و کشته شدن یک جادوگر رو با ورد آواداکداورا از نزدیک ببینید. فقط خودتون رو آماده کنید چون صحنههایی که میبینید زیاد خوشایند نیست.
سپس صورتش را به مادهی قدح نزدیک کرد و زودتر از همه وارد آن شد.
تکلیف:در تاپیک
زندگی به سبک سیاه ، رولی بنویسید که در اون شما مثل دیگر دانشآموزان وارد خاطرات ایگور کارکاروف شدهاید. همونطور که در تدریس هم گفته شد سوژهی رول شما باید کشته شدن یک جادوگر باشه حالا یا در یک نبرد، یا یک دوئل دو نفره و یا هرچیز دیگه. نکتهای که باید رعایت کنید اینه که ایگور کارکاروف به عنوان ناظر قتل یا خود قاتل (!) باید حتما در رول حضور داشته باشه چون خاطرهی اون هست!
صحنهی مرگ رو مخوف توصیف کنید!