Raven VS Huffle- پس متوجه شدید که ما به هیچ وجه شانس بردن در مقابل هافلپاف رو نداریم. به هیچ وجه!
-
-سوالی هست؟
در اتاق گرد مانندی نشسته بودند. دیوار های سرتاسر آبی اطرافشان، گرمایی خاص به اتاق میبخشید. با این که شومینه هم خاموش بود، اما باز هم گرمای صمیمی در اتاق موج میزد. بادراد به همه ی بچه های سفید و تپل مپل نگاه انداخت و سپس، کمی روی توحید زوم کرد.
آلفرد :ببخشید بادی، تو چی کار میکنی که اینقدر جذابی؟
بادراد: البته سوال بسیار به جا و مناسبی بود، بیا مغازه اصغر بهت میگم.
به علت جلوگیری از افشا سازی فیلم ششم (
) از ادامه دادن خودداری میکنیم.
اتاق داوری یک اتاق تاریک، چراغی از سقف با تنهایی، خود را از سقف دار زده و آویزان است. چراغ نوسان خفیف و بی صدایی میکند، به جلو و عقب.. جلو.. عقب..مادام هوچ یک آینه در مقابلش گذاشته و به خودش نگاه میکنه.
-خدایا چه کردی! من اصلا باورم نمیشه فردی بتونه به این زیبایی باشه.:angel:
صدایی مخووووف و خیلی خیلی خفنز شنیده میشه.
- مــــــــــن باورم میـــــــــــــشه ..شه..شه .. (اکو!)
-کی اونجاست؟ اگه جرئت داری بیا جلو!
-هوچ، من الان تقریبا تو دهنتــــــــــــم.. اَم..اَم..!
مادام هوچ یک قدم عقب میره و برای ترسناک شدن قضیه به آینه اش برخورد میکنه و سپس، آینه می افته میشکنه. صدای خورد شدن آینه به شدت بلند بوده. شخص شنل پوش یک کیسه روی میز میندازه.. کیسه ای پر از گالیون.
-هوچ..چ..چ..! من رو مجبور نکن از روش دیگه ای استفاده کنم، ..کنم.. کنم.. چون میدونی که.. که.. که..!
مادام هوچ با ترس و لرز میگه: از کدوم تیمی؟ چی از جون من میخوای؟
-این بازی مهمه، من ازت میخوام تمام حواست رو روی برد هافلپاف متمرکز کنی وگرنه بعد از بازی خودم میام سراغت.. غت.. غِت..!
هوچ: نه! این تو مرام من نیست.. من نازی رو طلاق نمیدم!
مجهول: دیگه قورباغه شکلاتی ِ اضافه نخور (در راستای هری پاتری شدن!) باید این کار رو بکنی. فهمیدی؟
و بعد چوبدستی اش رو به سمت هوچ میکشه. هوچ با ترس جیغ میزنه و شروع به زار زدن میکنه.
-باشه! باشه.. من برد هافلپاف رو از همین حالا تضمین میکنم!
مجهول به سمت در حرکت میکنه. در همون لحظه رعد و برقی بس غرشناک زده میشه و فرد مجهول بیرون در میره.
مجهول: عچب ابهتی!..
سوســـــــــک!زمین مسابقات ریونبادراد: بچه ها من تضمین میکنم که اینجا صفحه سفید به وجود نمی آی...
همه جا سفید میشه!
ملت ریون:
بادراد:
در دفتر مدیریت ایگور و هوچ با عصبانیت و به حالت وای آیبرو(!) به بادی نگاه میکنند. ایگور با فریاد:
-به خدا فقط دلم میخواد یه بار دیگه این حرکت رو انجام بدی بادراد! ریشاتو دونه دونه با موچین میکَنم!
بادرا: باشه باو. نمیدونم چرا این طوری شد، درستش کردی دیگه؟
هوچ: متاسفانه، بله! بریم سر بازی.
(مدیریت مبلغ هنگفتی در اختیار تیم ریون برای آوردن نامشون در پست داده بودند! این بخش برای جبران و خیانت نکردن به امانت بودو هیچ گونه مصرف غذایی ندارد.)
------
زمین بازی ------
بادی شدید وزیدن گرفته بود. همه ی سرها به سوی دور رختکن بود، یکی زرد به رنگ تخم مرغ و دیگری آبی به رنگ آب دهن بودند. چمن های ورزشگاه در نسیم عصرگاهی تکان میخورد و دیوارها که با اسپری های جادویی تزیین شده بود، شدت حساسی این بازی را تلقی میکرد.
روز سردی نبود، اما هوا خنک بود. بازیکنان با شور و حال وارد زمین شدند. خورشید آخرین انوار خود را نیز به وی ابرها فرستاده بود و دیگر خون به راه می افتاد. گزارشکر پسری به موهای سیاه بود، به سوی بلند گو رفت و در آن فریاد کشید:
-
سلام. من گزارشگر جیگر هستم. جی اِف کش و خیلی پاف و اینام برای گذاشتن هرگونه جلسه اعم از خصوصی، مشاوره، عمومی، درسی() و غیره و ذاکر بعد از مسابقه مراجعه کنید. الان وقت دیدن مسابقه است. اعضای تیم ها وارد میشوند.
آلبوس و بادراد پس از ده دقیقه روبوسی، زیربوسی (!)، بغل، ماچ!، بوث، لپ، و غیره!، به بازی بر میگردند.
بادراد: بچه ها من سرشار از انرژی شدم.این پسره خیلی سفیده ناکس!
گابر: بادراد من استرس دارم..
بادراد یک سطل آشغال میده دست گابریل. در حدود 10 دقیقه ی بعد دورتا دور ورزشگاه از این سطل ها پر میشه...