هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين مسابقات راونكلاو(دور سوم)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
Raven VS Huffle

- پس متوجه شدید که ما به هیچ وجه شانس بردن در مقابل هافلپاف رو نداریم. به هیچ وجه!
-
-سوالی هست؟

در اتاق گرد مانندی نشسته بودند. دیوار های سرتاسر آبی اطرافشان، گرمایی خاص به اتاق میبخشید. با این که شومینه هم خاموش بود، اما باز هم گرمای صمیمی در اتاق موج میزد. بادراد به همه ی بچه های سفید و تپل مپل نگاه انداخت و سپس، کمی روی توحید زوم کرد.

آلفرد :ببخشید بادی، تو چی کار میکنی که اینقدر جذابی؟
بادراد: البته سوال بسیار به جا و مناسبی بود، بیا مغازه اصغر بهت میگم.

به علت جلوگیری از افشا سازی فیلم ششم ( ) از ادامه دادن خودداری میکنیم.

اتاق داوری

یک اتاق تاریک، چراغی از سقف با تنهایی، خود را از سقف دار زده و آویزان است. چراغ نوسان خفیف و بی صدایی میکند، به جلو و عقب.. جلو.. عقب..مادام هوچ یک آینه در مقابلش گذاشته و به خودش نگاه میکنه.

-خدایا چه کردی! من اصلا باورم نمیشه فردی بتونه به این زیبایی باشه.:angel:

صدایی مخووووف و خیلی خیلی خفنز شنیده میشه.
- مــــــــــن باورم میـــــــــــــشه ..شه..شه .. (اکو!)
-کی اونجاست؟ اگه جرئت داری بیا جلو!
-هوچ، من الان تقریبا تو دهنتــــــــــــم.. اَم..اَم..!

مادام هوچ یک قدم عقب میره و برای ترسناک شدن قضیه به آینه اش برخورد میکنه و سپس، آینه می افته میشکنه. صدای خورد شدن آینه به شدت بلند بوده. شخص شنل پوش یک کیسه روی میز میندازه.. کیسه ای پر از گالیون.

-هوچ..چ..چ..! من رو مجبور نکن از روش دیگه ای استفاده کنم، ..کنم.. کنم.. چون میدونی که.. که.. که..!

مادام هوچ با ترس و لرز میگه: از کدوم تیمی؟ چی از جون من میخوای؟
-این بازی مهمه، من ازت میخوام تمام حواست رو روی برد هافلپاف متمرکز کنی وگرنه بعد از بازی خودم میام سراغت.. غت.. غِت..!
هوچ: نه! این تو مرام من نیست.. من نازی رو طلاق نمیدم!
مجهول: دیگه قورباغه شکلاتی ِ اضافه نخور (در راستای هری پاتری شدن!) باید این کار رو بکنی. فهمیدی؟

و بعد چوبدستی اش رو به سمت هوچ میکشه. هوچ با ترس جیغ میزنه و شروع به زار زدن میکنه.

-باشه! باشه.. من برد هافلپاف رو از همین حالا تضمین میکنم!
مجهول به سمت در حرکت میکنه. در همون لحظه رعد و برقی بس غرشناک زده میشه و فرد مجهول بیرون در میره.

مجهول: عچب ابهتی!.. سوســـــــــک!


زمین مسابقات ریون

بادراد: بچه ها من تضمین میکنم که اینجا صفحه سفید به وجود نمی آی...

همه جا سفید میشه!

ملت ریون:

بادراد:


در دفتر مدیریت

ایگور و هوچ با عصبانیت و به حالت وای آیبرو(!) به بادی نگاه میکنند. ایگور با فریاد:
-به خدا فقط دلم میخواد یه بار دیگه این حرکت رو انجام بدی بادراد! ریشاتو دونه دونه با موچین میکَنم!

بادرا: باشه باو. نمیدونم چرا این طوری شد، درستش کردی دیگه؟
هوچ: متاسفانه، بله! بریم سر بازی.

(مدیریت مبلغ هنگفتی در اختیار تیم ریون برای آوردن نامشون در پست داده بودند! این بخش برای جبران و خیانت نکردن به امانت بودو هیچ گونه مصرف غذایی ندارد.)

------ زمین بازی ------

بادی شدید وزیدن گرفته بود. همه ی سرها به سوی دور رختکن بود، یکی زرد به رنگ تخم مرغ و دیگری آبی به رنگ آب دهن بودند. چمن های ورزشگاه در نسیم عصرگاهی تکان میخورد و دیوارها که با اسپری های جادویی تزیین شده بود، شدت حساسی این بازی را تلقی میکرد.

روز سردی نبود، اما هوا خنک بود. بازیکنان با شور و حال وارد زمین شدند. خورشید آخرین انوار خود را نیز به وی ابرها فرستاده بود و دیگر خون به راه می افتاد. گزارشکر پسری به موهای سیاه بود، به سوی بلند گو رفت و در آن فریاد کشید:

- سلام. من گزارشگر جیگر هستم. جی اِف کش و خیلی پاف و اینام برای گذاشتن هرگونه جلسه اعم از خصوصی، مشاوره، عمومی، درسی() و غیره و ذاکر بعد از مسابقه مراجعه کنید. الان وقت دیدن مسابقه است. اعضای تیم ها وارد میشوند.

آلبوس و بادراد پس از ده دقیقه روبوسی، زیربوسی (!)، بغل، ماچ!، بوث، لپ، و غیره!، به بازی بر میگردند.

بادراد: بچه ها من سرشار از انرژی شدم.این پسره خیلی سفیده ناکس!
گابر: بادراد من استرس دارم..

بادراد یک سطل آشغال میده دست گابریل. در حدود 10 دقیقه ی بعد دورتا دور ورزشگاه از این سطل ها پر میشه...


[b]دیگه ب


زمين مسابقات گريفيندور(دور سوم)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
در اينجا طبق اطلاعيه شماره 11 پست هاي اين گروه زده خواهد شد!

نقل قول:
ساعت 0 روز 20 اسفند لغايت ساعت 12 نيمه شب 29 اسفند:

ريونكلاو با هافلپاف
اسليترين با گريفيندور


موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



زمين مسابقات راونكلاو(دور سوم)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
در اينجا طبق اطلاعيه شماره 11 پست هاي اين گروه زده خواهد شد!

نقل قول:
ساعت 0 روز 20 اسفند لغايت ساعت 12 نيمه شب 29 اسفند:

ريونكلاو با هافلپاف
اسليترين با گريفيندور


موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



زمين مسابقات هافلپاف(دور سوم)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۸۷

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
در اينجا طبق اطلاعيه شماره 11 پست هاي اين گروه زده خواهد شد!

نقل قول:
ساعت 0 روز 20 اسفند لغايت ساعت 12 نيمه شب 29 اسفند:

ريونكلاو با هافلپاف
اسليترين با گريفيندور


موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: زمين مسابقات هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
تدی سرخگون رو به سمت دامبل پرتاب میکنه و خودش میدوئه (پرواز میکنه) دم حلقه های هافلپاف جا میگیره و میگه:
-بده تدی. بده من خالیم. بفرست بیاد. دیر شد. دنیس اومد. زود باش. سرخگونو بده. بفرست تا گل بزنم. من اینجام. هوووووووووی...

دامبلدور هم اعصابش خرد میشه و با پا میکشه زیر سرخگون.
-بیا اصلا واسه خودت! دیوونم کردید! سر پیری ما رو ورداشتید آوردید اینجا هی بده بده هم میکنید!

کورمک هم معلق تو هوا ایستاده و داره با فرمول های ریاضی محاسبه می کنه که اگه سرخگون رو با چه زاویه ای بفرسته دنیس گل میخوره و هرچی محاسبه میکنه بازم می بینه رو کاغذش هیچی نیست و نمیدونه که پیوز پشت سرش یواشکی با جادو کاغذ رو سفید میکنه!

بالای زمین، نزدیک جایگاه تماشاگران سه نفر دور هم حلقه زدن و در حال مذاکره هستن. استرس به آرومی میگه:
-ببین آنتونین، من کسی بودم که تو رو معرفی کردم واسه بخش اخبار و همه رو راضی کردم. نمی خوام منت رو سرت بزارما ... اصلا نمی خوام منت رو سرت بزارم ولی هرچــــــــــــی داری از من داری!

آنتونین سرفه ی کوتاهی میکنه و میگه:
-اهم ... مشخصه اصلا منت نمیزاری! ولی من اینطور فکر نمی کنم، رمز موفقیت من در سایت دستمال های همه کاره بود و من تا ابد به اسکاور مدیونم. اینو به خودش هم گفتم!

پرسی از بازدارنده ای که به سمتش میاد جا خالی میده و با خونسردی شروع به صحبت میکنه:
-ببین دالاهوف! ما این همه صحبت کردیم و به توافق رسیدیم. ما هم سر قولمون هستیم، تو گوی زرین رو بده کاری می کنیم قدرتت از کوییرل هم بیشتر بشه. استرجس هم اگه چیزی میگه منظوری نداره. تو به فکر قدرت مدیریتت باش!

آنتونین چونه اش رو میخارونه و به فکر فرو میره. بعد از چند لحظه میگه:
-ولی من سرپرست هافلپاف هستم ... اگه ...
پرسی حرفش رو قطع میکنه:
-ای بابا! یک دفعه که اشکالی نداره!

آنتونین سرش رو تکون میده و با احتیاط نگاهی به اطرافش میندازه. سپس دستش رو توی جیب رداش میبره و گوی زرین (!) رو بیرون میاره و به سمت پرسی میگیره اما قبل از اینکه پرسی بتونه حرکتی بکنه هرسه نفر به رگبار بسته میشن!

آسپ: آآآآآآآآآآی نفس کش!

چوب جاروی آنتونین خرد میشه و مستقیم به سمت زمین سقوط میکنه تا درس عبرتی بشه برای خائنین! یکی از گلوله ها مماس با گوی زرین رد میشه و اونو از مسیرش منحرف میکنه. پرسی چشماشو تیز میکنه و به سمت گوی زرد رنگ پرواز میکنه. آسپ یک لحظه مکث می کنه، ابتدا به پرسی نگاه میکنه که داره با سرعت به سمت گوی زرین میره و بعد به استرجس که در حال فراره و اینجاست که احساس به وظیفه میگه زکی و آسپ اسلحه به دست به سمت استرجس میره!

استرس وحشت زده میخواد به سمت داور بره ولی رگبارهای آسپ جلوش رو میگیره و مجبور میشه همچنان به سمت آسمون اوج بگیره. آسپ با نیشخند میگه:
-خب، خوش میگذره ناظر قلعه؟ گفتی گالری اِما رو باید تکمیل کنی دیگه آره؟

و ماشه رو با شدت بیشتری فشار میده. پایین زمین صدای فریاد تماشاگرهای هافل شنیده میشه که از آسپ میخوان گوی زرین رو بگیره ولی آسپ اهمیتی نمیده و لحظه به لحظه به استرس نزدیک تر میشه. در همون لحظه که گوی زرین در دستان پرسی جای میگیره، آسپ که در یک متری استرس هست مغز اونو هدف میگیره و میگه:
-گفتم حالت رو میگیرم حروم گالری!

و استرس رو به رگبار میبنده!

پایان !




Re: زمين مسابقات هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین

زمین مسابقه !


بازیکنان دو تیم در میان تشویق پرشور تماشاگران وارد زمین میشن. همون لحظه یک بمب جادویی به وسط زمین میخوره و نصف چمن ها میسوزه. (نویسنده: هوووم ... نه دیگه تا این حد پرشور!)

داور به چهره کاپیتان های دو تیم نگاهی میندازه و مغزش ارتعاش های دریافتی از اونها رو شروع به تفسیر میکنه.
مغز داور: هوووم ... چی میگید شما؟
ارتعاش شماره یک: من از بدن آسپ میام. تو ذهنش چهره یک دختر، یک جنگل و بعد قیافه استرس رد میشه و یهو همه جا قرمز میشه.
ارتعاش شماره دو: این استرس بدتره. همش تو دل خودش میگه ورزشگاه، اونا، سوسیس!
مغز داور: هوووم ... مثل اینکه اوضاع بیریخته! باس یک سیگنال بفرستم زبون بگم که...

در همون لحظه داور با صدای بلندی میگه:
-من به طور موقت آسپ و استرجس رو از کاپیتانی عزل می کنم. دو نفر دیگه بیان بهم دست بدن!
آسپ و استرجس با این حالت به داور نگاه می کنن و و شروع می کنن به اعتراض.

آسپ: تو شخصیت منو داری تخریب می کنی! این کار یک توهینه! من ... من به بابا عله میگم!
استرجس: هه، مگه نمیدونی من کیم داور؟ من ناظر کل اینجا هستم! کوییرل منو انتخاب کرده و گفته اگر گالری اِما رو کامل کنم بهم ...

بقیه حرفاش در فریاد داور مسابقه گم میشه:
-خف بینم باو! (این داوره خیلی خاکیه) هرکی هستید واسه خودتونید! اینجا زمین مسابقه س و من همه کاره! زود دو نفر دیگه رو بفرستید جلو با هم دست بدن!

آسپ و استرس تصمیم میگیرن که با هم متحد بشن و داور رو بزنن ولی یادشون به ماجرای شب قبل میفته، با تنفر بهم نگاه می کنن و به سمت بازیکن هاشون میرن. چند لحظه بعد دنیس از تیم هافلپاف و پرسی از گریفیندور جلو میان و بعد از اینکه با هم دست میدن دو تا حرف هم رد و بدل میشه، کار به درگیری کشیده میشه و همه برای جلوگیری از دعوا میان جلو تا دنیس و پرسی رو جدا کنن و این وسط یک بنده خدایی هم جفت پا میخوره!

سرانجام با سوت داور هر چهارده جارو سوار به هوا پرواز می کنن و هنوز چند ثانیه بیشتر نگذشته یکی سقوط میکنه به سمت زمین!

بتی از سرجاش بلند میشه و در حالی که فکش رو میماله با عصبانیت رو به داور میگه:
-این استرجس وحشیه. دندون هام خرد شد!
داور عربده میکشه:
-پنالتی، پنالتی به نفع هافلپاف! استرجس، وحشی نباش!

تانکس به سمت پیتر میره که پنالتی رو بزنه ولی ناگهان دوربین عوض میشه. بر بلندای ِ لژ ویژه ورزشگاه، آسپ جاروشو گذاشته کنار، کف جایگاه نشسته و یک بسته بزرگ هم کنارشه. بسته رو باز می کنه و اجزای درون اون رو میاره بیرون و مثل پازل شروع به چسبوندن اونها بهم میکنه! سپس آخرین قطعه که "خشاب" نام داره رو به پایین اجزای دیگه وصل می کنه و وسیله ی مورد نظر آماده میشه ... AK47!

آسپ یک عینک دودی میزنه به چشمش و دوباره سوار جارو میشه و با صدای مخوفی میگه:
-دارم میام استرس!




Re: زمين مسابقات هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
وقتی گورکن شیر را به زانو در می آورد.


شب قبل از مسابقه - کنار جنگل ممنوعه !


آسپ نگاهی به اطرافش انداخت و دوباره به استرجس خیره شد:
-ببین استرس، یا میزاری من برم تو جنگل و به قرارم برسم یا گالری هات رو روی سرت خراب می کنم!

استرجس کلاه خود روی سرش را جا به جا کرد و به آسپ اشاره کرد:
-هه، اینو! مثلا اگر نرم کنار چیکار می کنی؟
-من ... بابام ... بابام وبمستره!
-هه، آقا رو! مگه نمیدونی سایت دست کیه؟ کوییرل اینجا حرف اول و آخر رو میزنه و همون کوییرل بهم گفته من ناظر قلعه ام و چیزی که کوییرل بگه یعنی همون درسته و زورش هم از هم عله بیشتره، دستارش هم تازه بو میده! مثلا تو الان نمیتونی بگی می خوای بری تو جنگل و با اون دختره قرار داری تا چیز کنید و اینا! چرا؟ چون کوییرل این حرف ها رو ممنوع کرده! پس کوییرل ... کوییرل همه کاره ی سایته!

آسپ که حرصش گرفته و قرارش هم دیر شده بوده با عصبانیت میگه:
-ببین حروم گالری! (نوعی فحش مخصوص استرجس) اینجا ایگور حرف اول و آخر رو میزنه و من و ایگور هم ته فرندشیپ! اون موقع که ما داشتیم توی جایگاه آبی ها تیم رو تشویق می کردیم تو اونور ورزشگاه داشتی سوسیس میخوردی! مفهومه؟
-هه، آسپو! اینجا من همه کاره ام چون من ناظر قلعه ی هاگوارتزم و جنگل هم جزو قلعه ست! تازشم کوییرل بهم قول داده اگه همه ی عکس های اِما رو جمع کردم سه تا انجمن دیگه هم در مورد هاگوارتز بزنه سه تاش مال خود ِ خود ِ خودم!

آسپ تو چشمای استرجس زل میزنه و میگه:
-من ... حال تو رو میگیرم!
سپس ناسزایی میگه و از استرس دور میشه.
استرجس: هه، جوجه رو!

صبح روز مسابقه - سرسرای بزرگ !


مشت آسپ روی میز هافلپاف کوبیده میشه.
-دهن گریفی ها سرویس!
ملت: هووووووو ...

آسپ ادامه میده:
-من به پشتوانه بازیکنان تیمم گوی زرین تعیین می کنم!
ملت: هوووووو ...
-من ... من ... من کاپیتانم!
ملت: هوووووو ...
-خب دیگه بسه! بازیکن ها بریم رختکن، دیر شد!

رختکن ِ ما !


مشت آسپ به دیوار رختکن کوبیده میشه.
-دهن گریفی ها سرویس!
اِما خمیازه ای میکشه و میگه:
-خب بابا تو هم! یک بار تشویقت کردیما ... جوگیر!

آسپ صداشو صاف می کنه و در حالی که صورتش رو به سرخی میره میگه:
-اهم ... بله ... خب همونطور که قبلا گفتم بازی مهمی داریم. وظایف رو یک بار دیگه به طور خلاصه میگم، فقط قبلش یک موضوع مهم ... دهن گریفی ها سرویس!

اِما:


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۲۳:۳۹:۰۶



4
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
*24 دقیقه بعد *

استر و آلبوس سوروس پاتر با نگرانی به همدیگه نگاه میکردند ... راه بازگشتی در کار نبود ...
ـ مک لاگن با سرعت در حرکت هست ... بتی رو جا میزاره ... همین طور بلاجر آنتونین رو ...اوه تانکس کوافل رو گرفت ... یک بلاجر عالی از جیمز ... گل گل !
آلبوس به محض گرفتن کوافل درنگ نکرد و گل را به ثمر رساند ...
ـ 100-70 به نفع گریفیندور

*5 دقیقه بعد *

رنگ به چهره ی استر و آلبوس سوروس پاتر نمانده بود ... چه مشکلی در پیش بود ... بازی که جذابیت خاص خود را داشت ...
ـ بله این پرسی هستش که با سرعت دور زمین جادویی کوییدیچ رو میزنه ... به دنبال اسنیچ هستش ! آسپ هم به سرعت به دنبال پرسی به راه افتاد ...
استر به ساعت خود نگاهی انداخت ... فقط 17 ثانیه 16 ثانیه 15 ....

پرسی و آسپ با شدت به همدیگه برخورد میکنن ولی ...

احساس تنگی نفس در تک تک اعضای دو تیم به وجود آمده بود ... مردم دریایی به سمت بازیکن ها در حرکت بودند ... چشم های پرسی بسته شده بود ... اسنیچ در دستانش آرام گرفته بود ... نیزه های مردم دریایی به سمت بچه ها نشانه رفته بود ...

صدای جیغ ....

....

*خوابگاه*

کاغذی در اثر وزش باد ناشی از باز شدن پنجره بر روی زمین افتاد ...

- --- -- -
بازی این هفته در زیر دریاچه برگزار خواهد شد . دلیل برگزاری این مسابقه در این مکان شرایط آب و هوایی است . به دلیل آنکه با مردم دریایی نتوانستیم کنار بیاییم فقط به مدت 30 دقیقه اکسیژن کافی برای بازی در زیر آب را در اختیار خواهید داشت .
لذا قبل از 30 دقیقه بازی را به پایان برسانید .
در صورتی که بازی به اتمام نرسد مردم دریایی بازی را به اتمام میرسانند .

مدیریت مدرسه !
- - -- - -

***

سقف آشنای درمانگاه دیده میشد ...


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۲۳:۳۸:۴۱

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


3
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
14 بازیکن تیم کوییدیچ در پشت در ورودی هاگوارتز که به حیاط راه داشت و در واقع به سمت زمین کوییدیچ بود ایستاده بودند تا مدیر مدرسه و داور کوییدیچ از راه برسند تا به سمت زمین کوییدیچ حرکت کنند ...
مدیریت مدرسه از راه رسید و در ورودی را باز کرد ... با باز شدن در باد شدیدی بود که به بازیکن های کوییدیچ برخورد کرد ... باد آنقدر شدید بود که اگر جاروهای آهنی تیم تکیه گاه آنها نبود به شدت پرت میشدند ... بیرون جهنمی از وزش باد و طوفان بود ... باران به همراه باد به شدت میوزید ... آسمان آنقدر تیره شده بود که نورهای جادویی در حیاط روشن شده بود ... برگزاری مسابقه در آن شرایط واقعا عجیب به نظر میرسید ولی عجیب تر از آن این بود که مدیر مدرسه به سمت حیاط حرکت کرد و 14 بازیکن نیز در کمال تعجب به دنبال مدیر مدرسه حرکت کردند ...
مدیر مدرسه آرام و بی صدا به جای آنکه به سمت زمین کوییدیچ حرکت کند به سمت دریاچه ی بزرگ هاگوارتز حرکت میکرد ... استر و آلبوس سوروس پاتر بدون تعجب به راه خود ادامه میدادند ... مدیر مدرسه در جلوی دریاچه ایستاد و به لباس هایی بر روی زمین ریخته شده بود اشاره کرد ... شدت باران انقدر زیاد بود که قدم از قدم برداشتن مساوی بود با سیل آب که بر روی سر و صورت میریخت! با پوشیدن لباس ها استر و آلبوس سوروس پاتر بدون درنگ در آب پریدند ...
بقیه نیز با دیدن این صحنه در درون آب شیرجه زدند ...در زیر دریاچه زمین جادویی کوییدیچ برپا شده بود ... نور آرام بخشی در زیر دریاچه سو سو میزد . دور تا دور دریاچه را مردمان عجیب و غریب دریاچه پوشانده بودند ...
در آن شرایط آرامش زیر آب هم تعجب آور بود ... کوافل در زیر آب رها شد ... واقعا جالب بود که کوافل در زیر آب به آن راحتی جا به جا میشد ...
صدای جادویی با خارج شدن چندین حباب از زیر سنگ بزرگی به گوش رسید ...
ـ لی جردن بازی رو گزارش میکنه ... امروز به خاطر وضع آب و هوایی بازی در زیر دریاچه برگزار میشود ... لباس های اعضای تیم ها اکسیژن زا است ... میریم سراغ بازی ... پیوز از تیم هافلپاف صاحب کوافل هست و با سرعت به سمت پتی گرو حرکت میکنه ... پرتاب میکنه ...

تمارین تیم کوییدیچ در اینجا به داد تیم رسید ... زیرا جاروی آهنی با وجود سنگینی که داشت باعث شد پیتر با یک حرکت نمایشی توپ را مهار کند ...


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۲۳:۳۶:۴۴

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


2
پیام زده شده در: ۲۳:۱۶ شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۷

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
استرجس بعد از خواندن برگه نیم نگاهی به اعضای متعجب تیمش کرد و سری تکان داد ... اعضای تیم متوجه موضوعی شده بودند ... ولی آن موضوع چه بود ...؟؟!!؟؟
برگه را در جیب خود گذاشت و به سمت رختکن حرکت کرد ...

***

روزها به سرعت میگذشت و زمان بازی نزدیک تر میشد . هر چقدر این زمان زندیکتر میشد استر کم حرفتر میشد ... جیمز هم به دستور استر به کسی حرفی نمیزد . نسیم بهاری از روزهای قبل کمی سردتر شده بود ولی تیم با وجود سکوت استر و جیمز با جدیت به تمارین خود ادامه میداد ...
پرسی با سرعت به دنبال اسنیچ بود ... کوافل دست به دست بین مهاجمین تیم میچرخید ... بلاجرها توسط استر و جیمز به سمت بازیکن های جادویی فرستاده میشد ... پرسی با همان سرعتی که داشت به یکی از بلاجرهای فرستاده شده از سمت جیمز برخورد کرد ...
سپس به سمت زمین حرکت کرد ولی در نزدیکی های زمین خود را جمع کرد و دوباره به سمت هوا حرکت کرد ... در این شرایط که استر و جیمز خبری را که به نظر خوب هم نمیرسید میدانستند از دست دادن یک بازیکن آن هم جستجوگر واقعا وضع را وخیم میکرد ...

***

شیوه ی تمارین تیم هر روز سنگین تر از قبل میشد ... تا جایی که استر چوب های خودش و جیمز رو هم تعویض کرد و از جنس پلاستیک جادویی کرد ... تمام جاروهایی تیم نیز از جنس آهن جادویی شد .... دلیل این کارها چه بود ... جیمز و استر از چه چیزی مطلع بودند ؟!؟

***

صبح روز بازی در خوابگاه پسران موج خواب بود که در جریان بود .
پرسی اولین نفری بود که از خواب بیدار شده بود ... نگاهی به پنجره ی خوابگاه انداخت ولی از جایش بلند نشد تا دقیق نگاهی به محوطه ی بیرون بیندازد . آسمان کمی از صبح های دیگر تیره تر بود ...بی توجه به تیرگی آسمان لباس کوییدیچش را پوشید و از خوابگاه بیرون زد ...
استر نیز نفر دوم بود که بیدار شد و از خوابگاه بیرون رفت ...


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۰ ۲۳:۳۲:۱۳

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.