هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#68

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
داخلی چادر!!! کله سحر صبح ظهر بعد از ظهر عصر شب نصفه شب بوق!!!!

چادر همین طور پر میشه ولی خالی نمی شه! کلا مثل این که به ملت خوش گذشته!

(به مودی گفتم نوشابه مجانی مخصوصا از نوع گاز دارش!!!پخش نکنه!عاقبتش همینه! )

بویی بسیار خفنگ و مطبوع آغشته از ترشی لیته ی پا و عرق و بز و غیره تو چادر پیچیده!و دیگه حتی تهویه ی مطبوع هم کارساز نیست

مودی بسیار پشیمونه که چرا گفته ملت کفششون رو دم در چادر دربیارن!!!

ونوس کنار مودی وایساده و هی تند و تند عرقشو خشک می کنه!

ملت هم رو صندلیاشون جا خوش کردن و هی تند و تند فرم پر می کنند!

مودی بالاخره از جاش بلند میشه و تو چادر قدم می زنه ... تو ذهن مودی : این طوری نمیشه ... هرچه زودتر باید بازجویی رو تموم کنم! خفه شدیم




Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#67

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
اول اینکه من عضو محفل نیستم! یعنی هستما ، ولی نیستم ! دسترسی ندارم ولی تایید شدم . کلا منو همون ساحره حساب کن !

شما گفتید که همکار خانوم اسکیتر هستید...آیا از ایشون خبر دارید؟ایشون بدون اجازه چادر رو ترک کردند و بر نگشتند..اگر برنگردند..به عنوان متهم تحت تعقیب قرار می گیرند..بهتره شما این رو به ایشون خبر بدید!

آره خبر دارم . با بوزو رفتن رستوران چینی . فک کنم بوزو یه کار خصوصی باهاش داشت . به گمونم البته !

اما...شما گفتید در اون شب روی یه چیز محرمانه داشتید کار می کردید...آیا اون فیلم برداری از صحنه ی قتل من نبود؟
نچ! از اونجا که شما هنوز زنده اید ، به گمونم ما نمیتونیم از صحنه قتل شما فیلم گرفته باشیم .

آیا شما اون شب از قبل برنامه ریزی نکرده بودید که از عملیات محرمانه ما فیلم برداری کنید و در روزنامه و تلویزیون و اینا پخش کنید؟

نه بابا . اولا که جادوگرا تلویزیون ندارن . برا مشنگا هم نمیشه "پاتر در آسمان" نشون داد که! تو روزنامه ها هم که اصولا فیلم پخش نمی کنن . البته یه بنده خدایی رو فرستادیم یه چیزکی گیر بیاره واسه صفحه " خبرچین" ریتا ولی دست خالی برگشت .

و البته شما ادعا کردید که اون چیزی که روش کار می کردید؛شاهد بوده! یعنی زنده بوده؟

اون موقع شاید ولی الان دیگه جان به جان آفرین تسلیم کرده و احتمالا داره با ولدمورت کوییدیچ بازی می کنه .

آیا این شما بودید که وقتی من از جاروم به پایین پرت شدم، بالای سر من ظاهر شدید و جسد بی هوش منو کشون کشون درون جنگل بردید..تا کسی منو پیدا نکنه؟

اصولا مرده نمی تونه بیهوش باشه . در ضمن شما خودتون قبول دارید که نمردید ؟ آیا قبول دارید که دارید ملت رو می پیچونید ؟
من شاهد دارم ! من اونجا نبودم ! من بیگناهم !

مثل اینکه شما همچین هم بی میل نیستید که من بمیرم! شما از اون دسته ادم هایی هستید که برای منفعت خودتون حاضرید افراد بیگناه رو به خطر بندازید....

انکار می کنم ! به شدت انکار می کنم !

و ظاهرا خانوم بریسویت،شما دارید روی نقشه قتل کس دیگه ای هم فکر می کنید...در ضمن...اینجا وکیل نداریم... از خودتون دفاع کنید...همون طوری که توی روزنامه تون افراد بی گناه رو مورد انتقاد قرار می دید..تند و تیز...

باز می گه قتل .... شما روح هستید ؟ یا معجون مرکب پیچیده خورده اید و به شکل مودی در اومدید ؟ اگه زنده اید پس چرا توهم مرگ دارید؟
باب من صفحه ورزشی رو می نویسم ! اونی که انتقاد می کنه ریتاست !


[b]دامبلدوØ


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#66

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
نقل قول:
شما گفتید که لرد سیاه، اون شب پیش شما بوده و شاهد تنبیه شدن آنیتا...آیا به نظر شما، این طبیعیه که در اون شب که اون عملیت مهم در جریان بوده..لرد سیاه عملیات رو برای دیدن صرفا یک تنبیه ول کرده باشه...با این سابقه که شما ( به بلاتریکس اشاره میکنه ) در وزارت سحر و جادو در سال پنجم، چنان افتضاحی به بار اوردید و از پس چند تا بچه بر نیومدید؟ آیا به نظرتون من این ادعا رو قبول می کنم؟؟ ( بلاتریکس لبخند روی صورتش خشک میشه )



در سال پنجم؟ از پس چند تا بچه؟ هاهاها! خیر مودی! اون سال من باید لفتش می دادم تا لرد سیاه حضورا بیاد. همه چیز یک نقشه بود. همه چیز.


بله. اون تنبیه اون قدر مهم بود و دیدنش اون قدر لذت بخش که لرد سیاه شب به اون مهمی رو کنار گذاشت و اومد تا تنبیهی مهم تر رو ببینه و از زجر آنیتا لذت ببره.

نقل قول:
شما میگید که لرد سیاه به شما دستور دزدیده شدن دختر دامبلدور رو داده..اونم در همون شب کذایی...آیا به نظر شما..لرد سیاه...همچین کاری میکنه؟؟؟که در شبی به اون مهمی..به خاطر همراه کردن یه دختر بچه با خودش..عملیات رو رهبری نکنه؟ و شما شاهدان عینی که لرد سیاه رو در اون شب دیده ان...انکار میکنید؟
بلاتریکس با خشم مودی رو نیگا می کنه...این بار خشمش بیشتر از جادوی نگاه مودیه....


اشتباه می کنی. لرد سیاه ماموریت هارو رهبری نمی کنه. معمولا این کار به عهده من یا لوسیوسه. آن شب یکی از مرگخواران وفادار لرد سیاه عملیات رو رهبری می کرد و مای لرد دورادور عملیات رو زیر نظر داشت اما خودش کنار من حضور داشت و از شکنجه شدن آنیتا لذت می برد. منظورت از همراه کردن یک دختر بچه چیه؟ آنیتا اون موقع بچه نبود. اون سنش از من هم بیشتر بود!!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#65

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
نقل قول:
مودی که از قیافه ی حق به جانب کینگزلی اصلا متعجب نشده توی صورتش زل میزنه...
تو، تو اون شب یه جسد بردی...ولی اصلا جسد من پیدا نشده بود..فقط چشم جادوییم بود...(بعد یهو داد میکشه) اون جسد کی بود؟جسد کی بود؟ ها؟
شب قبل از حادثه رو یادته؟ اومدی پیش من و ازم خواستی شونه مو بهت قرض بدم...منم دادم...در حالیکه تو کچلی...ایا شونه ی منو برای این نمی خواستی که باهاش معجون مرکب درست کنی و به خورد یه جسد بدی و به جای جسد من غالب کنی؟(کینگزلی رنگش می پره و من من می کنه)
ایا هنوزم جرم خودتو انکار میکنی؟ایا تو..کینگزلی شکلبولت...دوست قدیمی من، تو نبودی که محفل رو متقاعد کردی که دنبال من نگردن؟ایا انگیزه ی دیگه ای غیر از تصاحب مقام من داشتی؟


الستور عزيز، بايد اصلاح كنم من دنبال جسدت اومدم نه اون رو بردم.
نه بابا شونه رو واسه اين می خواستم كه بدمش به دامبلدور. اون گفت شونه ی مودی رو می خواد. دليلش رو هم من نمی دونم.
من جرمی نكردم كه بخوام بهش اعتراف كنم. بعد من تنها دنبال تو نيومدم. لوپين هم با من اومد كه شاهد منه.



Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#64

لورا مدلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۶ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۵۶ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 298
آفلاین
مودی در حالی که سعی می کرد بتی رو بپاد،مرگخوارا رو یه جا نگه داره و زاخاریاس رو بزنه به طرف لورا آمد و ورقه را از زیر دستان لورا بیرون کشید
بلند بلند شروع به خواندن کرد:باب!تو هم گیر دادی ها.من اومدم از تو حمایت کنم ولی تو گیر سه پیچ دادی.
خب همه از اسمشونبر بدشون می یاد چون هم ترسناکه و هم خونخوار.
دیگه لطف کن هافلو نکش وسط که غیرتی می شم
مامان بابام؟
نامرد اونا که تو انتخابات به تو رای دادن.تازه مامانم همیشه طرفدار شما بود.
برای اون سوال آخریه هم باید بگم که یه لحظه توهم زدم ببخشید.


ویرایش شده توسط لورا مدلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۵:۳۸:۳۷
ویرایش شده توسط لورا مدلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۲ ۱۵:۴۱:۲۵


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۷
#63

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
نقل قول:
مودی میره طرف ریتا: به به!چه جذاب!


خیلی ممنون

نقل قول:
ایا مرگ من یه نقشه از پیش تعیین شده از طرف تو نبوده؟


نه به خدا بابا من که گفتم از جنس سفیدم! مرگخوارا نقشه مرگ تورو کشیده بودند

نقل قول:
نبوده؟برای اینکه برای روزنامه ات مطالب جذاب گیر بیاری؟


ایده جالیبه!

نقل قول:
ایا تو همدست هم داشتی؟اسم همداستات چیه؟


بله! گل ممد، کل ممد و خوده ممد!

نقل قول:
ایا این دشمنی ذاتی تو با پاتر ها، به مرگ من ربطی نداشته؟


من و دشمنی!!! اصلا به من میخوره که دشمن کسی باشم؟ هوم؟؟

نقل قول:
نداشته؟ایا تو اون شب نمی خاستی پاتر رو بکشی..و اشتباها منو هدف قرار دادی؟


میگم نه!! عجب ادم گیری هستی ها


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۳ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
#62

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
نقل قول:
مودی به طرف تایبریوس میره و با تعجب نیگاش میکنه: شما توی پروفایل خودتون گفتید که ادمید! بعد اینجا چرا جزو موجودات شدید؟! ایا شما ادمید؟؟یا من اشتباه متوجه شدم؟
تابیریوس متعجب به نظر میرسه...
مودی ادامه میده: آیا شما اون شب از قصد برنامه ریزی کرده بودید که توی دستشویی باشید؟؟آیا همیشه با مرلین میرید دستشویی که شاهدتونه؟!؟؟! آیا شما عجیب نیستید؟!؟؟؟!!
شما توی گریفیندور عضو هستید، و توی پروفایل گفتید که از دوستان ریفوس بودید...پس رابطه ی شما با لرد سیاه چیه؟ آیا این اتهام رو قبول میکنید که یک مرگ خوارید؟آیا قبول میکنید که شما، بله شما، جریان 7 پاتر رو به مورگانا لی فای گفتید؟
عملیات اون شب ما کاملا سری بوده، و شما توی محفل ققنوس نبودید..چطور می دونستید که هری واقعی سوار موتور سیکلته؟؟؟بعله سوال زیرکانه ای بود و تو توی دامش افتادی!موهاهاههاهاهاههااا!!!(مودی به مورگانا نیگا میکنه که هنوز با نگاهش تعقیبش میکنه...با چشمای ابیش برای چند ثانیه زل میزنه به مورگانا و به لبخند محو میزنه...بعد یهو به طرف تایبریوس بر میگرده و توی صورتش داد میزنه) تو از کجا این اطلاعات رو به دست اورده بودی؟ایا تو جاسوسی ریفوس رو می کردی؟
تایبریوس میاد تریپ خشن بیاد جلو که زاخاریاس رو می بینه و پشیمون میشه و ترجیح میده با ارامش جواب بده!



مك دسته ايي از موهاي خاكستريش رو، از روي چشمش برميداره و لحظه ايي با نگاه سرد، مورگانا رو زير نظر ميگيره...با صداي گردش چشم مودي، صاف توي چشماش زل ميزنه و در ذهنش مرور ميكنه:

كاش چشم تو تالاپي برود زير تريلي/نه قاصدكي، پخي، پيامي، نه ايميلي!!!

و سعي ميكنه به طور ذهني با مودي ارتباط برقرار كنه، تا هم جمله ي طنزي به زبون نياورده باشه و هم از جديت نسبي پستش كم نكنه

من تا همين چند روز پيش، بعد از اينكه يكشنبه ها با رافس و برتي هيگز براي شكار دم باريكها ميرفتم، براي خوردن قهوه ي تُرك به خونه ي ريدل ميرفتم...گاهي كه ملكه مورگانا هم بود، برامون فال قهوه ميگرفت؛ گاهي با مورگانا راجع به نوعي گل كه فقط در آوالان رشد ميكنه و اونا به مناطق جادوگري بريتانيا و فرانسه صادرش ميكنن صحبت ميكرديم...لرد هم هيچوقت از من نخواست به مرگخوارها ملحق بشم...يه رفاقت ساده از طرف اون و تؤام با ترس و سؤظن از طرف من...

درضمن من دوست صميمي رافسم، اگه ميخواستم، ميتونستم خيلي راحت اطلاعاتي رو كه ميخوام داشته باشم؛ به هر حال وزارت هم شيوه هاي خودش رو داشت. اما محفل اون شب عالي عمل كرد و من هم اون يكشنبه شب، بعد از شكار به خونه ي ريدل نرفتم؛ چون لرد گفته بود به سفر ميره...به جاش به خونه ي آندروميدا رفتم، تا برام چند تا چيز بي اهميت رو تغييرشكل بده. تد تانكس رو كه ميشناسي مودي (مك با گردش چشمانش به سقف نگاه ميكنه!)

يه مشنگ به تمام معناست...بعد از رفتن هگريد و هري بود كه رسيدم..اون همه چيز رو برام گفت...پس با اين حساب، من تا چند روز پيش، نه محفلي بودم، نه مركخوار، نه مشنگ،؛ وقتي كي هيچكدوم نباشه و از نيروي جادويي برخوردار باشه، ميشه موجود جادويي، يك موجود از نوع انسان و جادويي...

مودي با لحن خشني ميگه:
- پس چرا حالا رفتي و به محفل پيوستي؟ آيا اعتراف نميكني تو واقعا يه مرگخوار بودي؟ آيا چون لرد سياه گاليونهاي توافق شده رو بهت نداده جذب محفل نشدي تا چشش در آد!!!

مك دستش رو در هوا تكون ميده و ميگه:

- اين حرفا رو بريز دور مودي!! يه نگاه به پروفايلم كن... (اشك در چشماي مك جمع ميشه) من بايد انتقام خونوادم رو بگيرم...

مودي: آيا چون فكر ميكردي من خونواده ات رو كشتم، با نزديك شدنت به لرد سياه، موجبات سقوط من رو از روي جارو فراهم نكردي؟ آيا به خاطر اين نبود كه هري لج رافس رو درآورده بود و ميخواست با كشتن من، ازش زهر چشم بگيره؟ ها؟ ها؟ ها؟


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۲۰:۳۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
#61

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
مودی اروم میره و تو چشم دیدالوس زل میزنه..چشم جادویی که جای برد پیت کار گذاشته...مستقیما به دیدالوس نیگا می کنه و دیدالوس یه کم معذب می شه

خوب پس...تو شاید!!شاید!!! با من دوست باشی؟؟؟؟این همه مدت توی اون محفل مواظب جونت بودم دیدالوس...اون وقت تو تازه میگی شاید با من دوست بوده باشی؟؟!
در ضمن،شنیدم که بعد از شنیدن خبر مرگ من،تمام دارایی های منو تصاحب کردی...پس چطوری می تونی بگی که نفعی نبردی؟
ایا تو هم از محفل پول گرفته بودی که اون شب شاهد داشته باشی؟
ایا از بچگی دنبال این نبودی که منو بکشی؟؟
و تو گفتی میخای اوری رو پرت کنی پایین،ایا اینم باز توطئه ای دیگه از توه؟
و ایا واقعا بهتر نبود پاتر پرت می شد پایین؟؟(با انگشتش به دیدالوس می زنه) ها؟ها؟


تو کی جون منو نجات دادی؟من کی تمام دارایی تورو کش رفتم؟ مگه من دزدم؟این یه تهمته!تازه من از محفل پول نگرفتم و هیچ وقت قصد کشتن تو رو نداشتم!
در مورد دوتا سوال آخرت:

پ.ن:با انگشت بهم نزد.دردم گرفت!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
#60

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مودی مابین جمعبت راه میره و هر از گاهی اهنی تلپی چیزی میکنه که کسی از رو کسی ننویسه!
مودی به طرف دختری میره که با صورت قلبی شکلکش، ورقه شو بالا نگه داشته...
فرم بتی بریسویت نوبت 1

شما جزو محفل هستید...بعد صداشو بلند میکنه و به همه حضار میگه: منظور از محفل ..یعنی مخالف لرد سیاه...
بعد دوباره به طرف بتی بر میگرده...با چشمای ابیش تو صورت بتی نیگا می کنه ..بعد با صدایی ملایم می گه: شما گفتید که همکار خانوم اسکیتر هستید...آیا از ایشون خبر دارید؟ایشون بدون اجازه چادر رو ترک کردند و بر نگشتند..اگر برنگردند..به عنوان متهم تحت تعقیب قرار می گیرند..بهتره شما این رو به ایشون خبر بدید!
و اما...شما گفتید در اون شب روی یه چیز محرمانه داشتید کار می کردید...آیا اون فیلم برداری از صحنه ی قتل من نبود؟آیا شما اون شب از قبل برنامه ریزی نکرده بودید که از عملیات محرمانه ما فیلم برداری کنید و در روزنامه و تلویزیون و اینا پخش کنید؟
و البته شما ادعا کردید که اون چیزی که روش کار می کردید؛شاهد بوده! یعنی زنده بوده؟آیا این شما بودید که وقتی من از جاروم به پایین پرت شدم، بالای سر من ظاهر شدید و جسد بی هوش منو کشون کشون درون جنگل بردید..تا کسی منو پیدا نکنه؟ پس شما همدست هم داشتید...ریتا اسکیتر و بوزو...پس برای همینه که ریتا اسکیتر از چادر بازجویی فرار کرده....باید سریعتر دستور بازداشتشو بدم...
(بتی روی صندلیش جا به جا میشه و عصبی به نظر می رسه )

مودی بر میگرده سالن رو از نظر می گذرونه...مورگانا چند تا صندلی اون طرف تر نشسته و تا نگاهش با مودی تلاقی می کنه.. نگاهشو می دزده...مودی به طرف بتی بر می گرده : مثل اینکه شما همچین هم بی میل نیستید که من بمیرم! (یهو داد می کشه ) شما از اون دسته ادم هایی هستید که برای منفعت خودتون حاضرید افراد بیگناه رو به خطر بندازید....(به طرف آسپ که 8 تا صندلی اون ور تره بر می گرده و دادتر! می زنه) مثه پاتر...جونمو به خاطرش دادم...اون وقت اون...چشممو تو جنگل بی نام و نشون چال کرد!
آسپ:
مودی: و ظاهرا خانوم بریسویت،شما دارید روی نقشه قتل کس دیگه ای هم فکر می کنید...در ضمن...اینجا وکیل نداریم... از خودتون دفاع کنید...همون طوری که توی روزنامه تون افراد بی گناه رو مورد انتقاد قرار می دید..تند و تیز...
بعد فرم رو به بتی میده...و به طرف نفر بعدی که ورقه اش بالاس میره...

فرم مری باود نوبت 1
مودی : به به..پس بالاخره با پای خودتون اومدید...
مری از تاپیک " مترو " عاشق مودی شده، سرخ میشه و سعی می کنه نگاهشو از چشمای ابی جادویی مودی بدزده...
مودی فرم رو از مری میگیره...
مودی می بینه که مری چون همش حواسش به مودی بوده، فرم رو بعضی جاهاشو عوضی پر کرده...با لطافت به مری میگه: مری، تو جزو ادمایی؟ یا موجودات؟ فکر نمی کردم به این زودی که با اون سالازار مار غرغرو زندگی کنی..تغییر موجودیت بدی! مری به خودت بیا! تو یه ادمی!(بعد مری رو خیلی سخت تکون میده..مری دچار تحول شخصیتی میشه و تایید میکنه که ادمه و مودی رو دوس داره!)
مودی به مری نیگا می کنه: مری من می دونم که تو منو دوس داری!ولی اینجا من تو روبه اتهام قتل خودم اوردم...در اون مورد در تاپیک " مترو" صحبت می کنیم...پس لطفا بدون احساسات شخصی به سوالات جواب بده..
مری:
شما جزو سازمان اسرار هستید...و در یکی از شب های مهم زندگانی پاتر...که مطمئنا من خودم شخصا شما رو در جریان این عملیات قرار داده بودم، خوابیده بودید؟؟به نظرم این قضیه مشکوک میاد....و 2 حالت بیشتر نمی تونه داشته باشه...(مودی سعی می کنه ارامششو حفظ کنه )1 . شما جاسوس لرد سیاه هستید....و 2. در قتل من دست داشتید و از قصد اون شب خوابیدید...( رنگ از رخ مری می پره...)
شما هم توی فرمتون از شخصی به نام رولینگ نام بردید...این رولینگ کیه؟چرا در جریان قتل من دست داشته؟ایا اسم مستعار لرد سیاهه؟ایا شما از اون دستور میگیرید؟ ( مودی داد می زنه ) ) این رولینگ کیه که مورگانا ( مورگانا از جاش می پره ) هم ازش نام برده...رابطه تو و مورگانا در مورد قتل من چیه؟
مری و مورگانا با ترس بهم نیگا می کنن...
در ضمن مری ؛ لطفا سوالاتی که در فرم ونوس اخرین پستم از شما پرسیدم رو هم جواب بدید...
مودی به طرف نفر بعدی میره...

فرم پروفسور ویکتور نوبت 1

مودی ورقه رو از پروفسور ویکتور میگیره و به مری نیگا می کنه: متاسفم پروفسور..از شما انتظار نداشتم با احساسات شخصی به این فرم جواب بدید...(مودی در گوشش میگه ) در ضمن من خواستگار مری نیستم.. مری خواستگار منه!
پروفسور شما گفتید که در شب مرگ من..در منزل پدری،داشتید برای روح من دعا می کردید...شما از کجا می دونستید من مردم؟ آیا دلیلش غیراینه که خودتون در قتل من دست داشتید؟ آیا به این دلیل نبود که جایی دور از دست رس..در منزل پدری..قایم شده بودید...چون می خاستید به هر صورتی که میشه از محل قتل دور تر باشید؟
پروفسور ویکتور رنگش می پره...
مودی به اطراف نیگا میکنه ...ونوس رو میبینه که از دور براش بای بای میکنه ...و مودی با یه لبخند جانانه جوابشو میده! :grin: ! بعد دوباره به طرف پروفسور بر میگرده :
آیا مری باود ( مری از ترس مدادشو می ندازه) شما رو اغفال کرده بود که از شر من راحت بشید؟ ایا به دستور این شخص ( به مری اشاره می کنه ) بود که با رولینگ نامی تماس گرفتید و خواهان نقشه قتل من شدید؟
مری از اینکه همه بازجویی ها به اون ختم میشه به شدت عصبی میشه و شورع می کنه تند تند پاشو تکون دادن!
مودی نیم نگاهی به سالن می ندازه و به طرف نفر بعدی میره که با ترس توی صندلیش فرو رفته بود...

فرم لورا مدلی نوبت 3 :

لورا خودشو از مودی عقب می کشه..مودی با چشم های ابی جادویش به لورا خیره میشه و لورا واسش شکلک قلب می زنه! ! مودی تعجب می کنه ولی بازم همون طوری زل میزنه...ولی خوب! به هر حال سعی می کنه باهاش مهربون تر باشه!! مودی فرم رو از دست لورا می گیره و بررسی می کنه :
شما تاکید کردید که پاتر براتون مهم نیست...چطور با این موضوع کنار میاید که توی گروه هافلپاف باشید..از لرد سیاه بدتون بیاد و جون پسر برگزیده براتون مهم نباشه؟ آیا هافلپاف صرفا پوششیه برای ذات شما که متمایل به پیوستن به لرد سیاهه؟ ( مودی میخاد داد بزنه که جلوی خودشو میگیره ولی لورا بازم توی صندلیش فرو تر می ره ) خوب اگر شما توی زمان پاتر نبودید..پس شاید این پدر یا مادر شما بودند که نقشه قتل منو کشیدند ...و بعد دختر کوچیکشونو توی این مخمصه انداختند!!
در ضمن، اگر تو توی زمان پاتر نبودی...چطوری اعتراف کردی که برای من گچ پرت کردی؟!!! تو می دونی که من در سال چهارم حضور پاتر توی هاگوارتز، دفاع در برابر جادوی سیاه درس می دادم...( رنگ از رخ لورا می پره...میخاد شکلک قلب بزنه..ولی میبینه نگاه مودی خفن ناک تره!)
مودی نگاهشو از لورا بر می داره..به سالن یه نیگا میندازه...بتی میخاد یواشکی از رو دست مورگانا بنویسه..مودی یه داد می زنه: : سرا روی ورقه خودتون!
مودی به طرف نفر بعدی میره...

فرم بلاتریکس لسترنج نوبت 2

مودی: خوب خوب...خانوم لسترنج....میشه فرم رو ببینم؟
بلاتریکس فرم به مودی میده، یه لحظه نگاهش به چشمای آبی جادویی مودی میفته..ولی سریع می دزدتش...
مودی فرم رو بررسی می کنه : من تقریبا متقاعد شدم که شما توی قتل من دست نداشتید...البته شما یک مرگ خوارید و طبیعتا من باید با شما دشمن خونی باشم..ولی خوب از وقتی مرگ نافرجام داشتم...اعتقاداتم سست شده و هنوز تصمیم نگرفتم کدوم وری هستم...پس با همه یکسان برخورد می کنم!
بلاتریکس علنا خوشحال میشه! :grin:
مودی ادامه میده: شما گفتید که لرد سیاه، اون شب پیش شما بوده و شاهد تنبیه شدن آنیتا...آیا به نظر شما، این طبیعیه که در اون شب که اون عملیت مهم در جریان بوده..لرد سیاه عملیات رو برای دیدن صرفا یک تنبیه ول کرده باشه...با این سابقه که شما ( به بلاتریکس اشاره میکنه ) در وزارت سحر و جادو در سال پنجم، چنان افتضاحی به بار اوردید و از پس چند تا بچه بر نیومدید؟ آیا به نظرتون من این ادعا رو قبول می کنم؟؟ ( بلاتریکس لبخند روی صورتش خشک میشه )
شما میگید که لرد سیاه به شما دستور دزدیده شدن دختر دامبلدور رو داده..اونم در همون شب کذایی...آیا به نظر شما..لرد سیاه...همچین کاری میکنه؟؟؟که در شبی به اون مهمی..به خاطر همراه کردن یه دختر بچه با خودش..عملیات رو رهبری نکنه؟ و شما شاهدان عینی که لرد سیاه رو در اون شب دیده ان...انکار میکنید؟
بلاتریکس با خشم مودی رو نیگا می کنه...این بار خشمش بیشتر از جادوی نگاه مودیه....
سر و صدای چند تا بز، مودی به خودش میاره...به طرف منبع صدا میره

فرم آبرفورث دامبلدور نوبت 1

مودی :ابرفورث بهتر بود بزهاتو اینجا نمی اوردی...(مودی با چند تا ورد بز ها رو به بیرون چادر می فرسته و چند تا به به هم توی هوا میزنه!)
مودی فرو که روش پر از پشم بزه میگیره: اینا چیه نوشتی ابرفورث؟ ایا مثه اون شب مستی؟ فرم رو دوباره مثه بقیه پر کن! من نمی فهمم جیمز این وسط چی کاره اس...دوباره پر کن...
ابرفورث فرم رو میگیره و دوباره پر می کنه

دوست عزیز..فرم رو مثه بقیه پر کنید و روش وقت بزارید! متشکرم!


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۹:۳۶:۰۹
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۱۱ ۱۹:۴۲:۲۵

می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: انجمن مبارزاتی و حمایت از جادوگر! (عمو حاج)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۷
#59

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟

من که حوصله ندارم سوالارو بنویسم

چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟


والا چی بگم محفل که نبیدیم اما خوب سیاهم نبیدیم
موجودات جادویی نبیدیم ماگل بیدیم پس؟

هرچی مورگانا باشه منم بیدم


چــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟ من با مودی نسبت داشته باشم؟

عمرا شاید با رونی نسبتی داشته باشه رونی سر دسته تیپ سوم زرهی بزامه

خوب چون کوییرل جــــــــــــــــــــــــــــــــونیور قوانین جدیدی وضع کردن ما جواب این سوالو تغییر میدیم و میگیم که : من؟ من کجا بودم؟

به خدا دستشویی بودم. مسواک میزدم. همون جریانات بوق بوق لالا و اینا... به خدا راست میگم من اصلا از اون یارو خوشم نمیومد خودش بزور اومد واااااااااااااااااااااییییییییییییییییییییی


نفع؟ چه نفعی؟ نه به خدا اما آسپ میبرده من میدونم ::devil


چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی؟
شاهد؟ خوب آره دارم اما نمیشه بگم که هه هه هه (زهر مار عمو آبر)
ئــــــــــــــــــــــــــــه خوب بابا میگم آره آنیت داشت از پشت پنجره اتاقم نیگام میکرد طفلکی


کی؟ چی؟

نه توروخدا هروقت خواستین اون عزیز دل، جونیور اعظم، عله ی حکیمو بندازین بگین من خودم رسما میام همه رو میندازم تورو خدا اونو نندازین خواهش میکنم


من اگه میخواستم کسیو پرت کنم بدون شک کسی نبود جز خود پاتر عله جونیور



آره اعتراف میکنم به خدا من اونشب حالم خوب نبود مستیو اینا بود و ... تقصیر من نبود به خدا اون وسط جاده افتاده بود من ترمزم کردم اما دیگه خورده بودم بهش

مودی :» هوووووووووووم به نظروم عمو آبر دیوونه شده بندازینش اتاق کروکدیلا تا بازجویی بعدی.

حرفاش خیلی عجیبه یا چرت و پرت یا شر و ور اما خوب بالاخره مفیده

عمو آبر :

مودی : زهر مار برو بینم زووووووووووووووود

عمو آبر : خیلی بوقی گوشتلخ چلاق

ییهو صدای جیغ جیمز از اتاق بغلی اومد. در کسری از ثانیه رنگ صورت عمو آبر به رنگ وانت نیسان آسپ در اومد.

مودی : موهاهاهاهاها یافتم بهترین راه اعتراف گرفتن همونه:devil:


seems it never ends... the magic of the wizards :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.