مودی مابین جمعبت راه میره و هر از گاهی اهنی تلپی چیزی میکنه که کسی از رو کسی ننویسه!
مودی به طرف دختری میره که با صورت قلبی شکلکش، ورقه شو بالا نگه داشته...
فرم بتی بریسویت نوبت 1 شما جزو محفل هستید...بعد صداشو بلند میکنه و به همه حضار میگه: منظور از محفل ..یعنی مخالف لرد سیاه...
بعد دوباره به طرف بتی بر میگرده...با چشمای ابیش تو صورت بتی نیگا می کنه ..بعد با صدایی ملایم می گه: شما گفتید که همکار خانوم اسکیتر هستید...آیا از ایشون خبر دارید؟ایشون بدون اجازه چادر رو ترک کردند و بر نگشتند..اگر برنگردند..به عنوان متهم تحت تعقیب قرار می گیرند..بهتره شما این رو به ایشون خبر بدید!
و اما...شما گفتید در اون شب روی یه چیز محرمانه داشتید کار می کردید...آیا اون فیلم برداری از صحنه ی قتل من نبود؟آیا شما اون شب از قبل برنامه ریزی نکرده بودید که از عملیات محرمانه ما فیلم برداری کنید و در روزنامه و تلویزیون و اینا پخش کنید؟
و البته شما ادعا کردید که اون چیزی که روش کار می کردید؛شاهد بوده! یعنی زنده بوده؟آیا این شما بودید که وقتی من از جاروم به پایین پرت شدم، بالای سر من ظاهر شدید و جسد بی هوش منو کشون کشون درون جنگل بردید..تا کسی منو پیدا نکنه؟ پس شما همدست هم داشتید...ریتا اسکیتر و بوزو...پس برای همینه که ریتا اسکیتر از چادر بازجویی فرار کرده....باید سریعتر دستور بازداشتشو بدم...
(بتی روی صندلیش جا به جا میشه و عصبی به نظر می رسه )
مودی بر میگرده سالن رو از نظر می گذرونه...مورگانا چند تا صندلی اون طرف تر نشسته و تا نگاهش با مودی تلاقی می کنه..
نگاهشو می دزده...مودی به طرف بتی بر می گرده : مثل اینکه شما همچین هم بی میل نیستید که من بمیرم! (یهو داد می کشه )
شما از اون دسته ادم هایی هستید که برای منفعت خودتون حاضرید افراد بیگناه رو به خطر بندازید....(به طرف آسپ که 8 تا صندلی اون ور تره بر می گرده و دادتر! می زنه) مثه پاتر...جونمو به خاطرش دادم...اون وقت اون...چشممو تو جنگل بی نام و نشون چال کرد!
آسپ:
مودی: و ظاهرا خانوم بریسویت،شما دارید روی نقشه قتل کس دیگه ای هم فکر می کنید...در ضمن...اینجا وکیل نداریم... از خودتون دفاع کنید...همون طوری که توی روزنامه تون افراد بی گناه رو مورد انتقاد قرار می دید..تند و تیز...
بعد فرم رو به بتی میده...و به طرف نفر بعدی که ورقه اش بالاس میره...
فرم مری باود نوبت 1مودی : به به..پس بالاخره با پای خودتون اومدید...
مری از تاپیک " مترو " عاشق مودی شده، سرخ میشه و سعی می کنه نگاهشو از چشمای ابی جادویی مودی بدزده...
مودی فرم رو از مری میگیره...
مودی می بینه که مری چون همش حواسش به مودی بوده، فرم رو بعضی جاهاشو عوضی پر کرده...با لطافت به مری میگه: مری، تو جزو ادمایی؟ یا موجودات؟ فکر نمی کردم به این زودی که با اون سالازار مار غرغرو زندگی کنی..تغییر موجودیت بدی! مری به خودت بیا! تو یه ادمی!(بعد مری رو خیلی سخت تکون میده..مری دچار تحول شخصیتی میشه و تایید میکنه که ادمه و مودی رو دوس داره!)
مودی به مری نیگا می کنه: مری من می دونم که تو منو دوس داری!ولی اینجا من تو روبه اتهام قتل خودم اوردم...در اون مورد در تاپیک " مترو" صحبت می کنیم...پس لطفا بدون احساسات شخصی به سوالات جواب بده..
مری:
شما جزو سازمان اسرار هستید...و در یکی از شب های مهم زندگانی پاتر...که مطمئنا من خودم شخصا شما رو در جریان این عملیات قرار داده بودم، خوابیده بودید؟؟به نظرم این قضیه مشکوک میاد....و 2 حالت بیشتر نمی تونه داشته باشه...(مودی سعی می کنه ارامششو حفظ کنه )1 . شما جاسوس لرد سیاه هستید....و 2. در قتل من دست داشتید و از قصد اون شب خوابیدید...( رنگ از رخ مری می پره...)
شما هم توی فرمتون از شخصی به نام رولینگ نام بردید...این رولینگ کیه؟چرا در جریان قتل من دست داشته؟ایا اسم مستعار لرد سیاهه؟ایا شما از اون دستور میگیرید؟ ( مودی داد می زنه )
) این رولینگ کیه که مورگانا ( مورگانا از جاش می پره ) هم ازش نام برده...رابطه تو و مورگانا در مورد قتل من چیه؟
مری و مورگانا با ترس بهم نیگا می کنن...
در ضمن مری ؛ لطفا سوالاتی که در فرم ونوس اخرین پستم از شما پرسیدم رو هم جواب بدید...
مودی به طرف نفر بعدی میره...
فرم پروفسور ویکتور نوبت 1مودی ورقه رو از پروفسور ویکتور میگیره و به مری نیگا می کنه: متاسفم پروفسور..از شما انتظار نداشتم با احساسات شخصی به این فرم جواب بدید...(مودی در گوشش میگه )
در ضمن من خواستگار مری نیستم.. مری خواستگار منه!
پروفسور شما گفتید که در شب مرگ من..در منزل پدری،داشتید برای روح من دعا می کردید...شما از کجا می دونستید من مردم؟ آیا دلیلش غیراینه که خودتون در قتل من دست داشتید؟ آیا به این دلیل نبود که جایی دور از دست رس..در منزل پدری..قایم شده بودید...چون می خاستید به هر صورتی که میشه از محل قتل دور تر باشید؟
پروفسور ویکتور رنگش می پره...
مودی به اطراف نیگا میکنه ...ونوس رو میبینه که از دور براش بای بای میکنه ...و مودی با یه لبخند جانانه جوابشو میده! :grin: ! بعد دوباره به طرف پروفسور بر میگرده :
آیا مری باود ( مری از ترس مدادشو می ندازه) شما رو اغفال کرده بود که از شر من راحت بشید؟ ایا به دستور این شخص ( به مری اشاره می کنه ) بود که با رولینگ نامی تماس گرفتید و خواهان نقشه قتل من شدید؟
مری از اینکه همه بازجویی ها به اون ختم میشه به شدت عصبی میشه و شورع می کنه تند تند پاشو تکون دادن!
مودی نیم نگاهی به سالن می ندازه و به طرف نفر بعدی میره که با ترس توی صندلیش فرو رفته بود...
فرم لورا مدلی نوبت 3 :لورا خودشو از مودی عقب می کشه..مودی با چشم های ابی جادویش به لورا خیره میشه و لورا واسش شکلک قلب می زنه!
! مودی تعجب می کنه ولی بازم همون طوری زل میزنه...ولی خوب! به هر حال سعی می کنه باهاش مهربون تر باشه!! مودی فرم رو از دست لورا می گیره و بررسی می کنه :
شما تاکید کردید که پاتر براتون مهم نیست...چطور با این موضوع کنار میاید که توی گروه هافلپاف باشید..از لرد سیاه بدتون بیاد و جون پسر برگزیده براتون مهم نباشه؟ آیا هافلپاف صرفا پوششیه برای ذات شما که متمایل به پیوستن به لرد سیاهه؟ ( مودی میخاد داد بزنه که جلوی خودشو میگیره ولی لورا بازم توی صندلیش فرو تر می ره ) خوب اگر شما توی زمان پاتر نبودید..پس شاید این پدر یا مادر شما بودند که نقشه قتل منو کشیدند ...و بعد دختر کوچیکشونو توی این مخمصه انداختند!!
در ضمن، اگر تو توی زمان پاتر نبودی...چطوری اعتراف کردی که برای من گچ پرت کردی؟!!! تو می دونی که من در سال چهارم حضور پاتر توی هاگوارتز، دفاع در برابر جادوی سیاه درس می دادم...( رنگ از رخ لورا می پره...میخاد شکلک قلب بزنه..ولی میبینه نگاه مودی خفن ناک تره!)
مودی نگاهشو از لورا بر می داره..به سالن یه نیگا میندازه...بتی میخاد یواشکی از رو دست مورگانا بنویسه..مودی یه داد می زنه:
: سرا روی ورقه خودتون!
مودی به طرف نفر بعدی میره...
فرم بلاتریکس لسترنج نوبت 2مودی: خوب خوب...خانوم لسترنج....میشه فرم رو ببینم؟
بلاتریکس فرم به مودی میده، یه لحظه نگاهش به چشمای آبی جادویی مودی میفته..ولی سریع می دزدتش...
مودی فرم رو بررسی می کنه : من تقریبا متقاعد شدم که شما توی قتل من دست نداشتید...البته شما یک مرگ خوارید و طبیعتا من باید با شما دشمن خونی باشم..ولی خوب از وقتی مرگ نافرجام داشتم...اعتقاداتم سست شده و هنوز تصمیم نگرفتم کدوم وری هستم...پس با همه یکسان برخورد می کنم!
بلاتریکس علنا خوشحال میشه! :grin:
مودی ادامه میده: شما گفتید که لرد سیاه، اون شب پیش شما بوده و شاهد تنبیه شدن آنیتا...آیا به نظر شما، این طبیعیه که در اون شب که اون عملیت مهم در جریان بوده..لرد سیاه عملیات رو برای دیدن صرفا یک تنبیه ول کرده باشه...با این سابقه که شما ( به بلاتریکس اشاره میکنه ) در وزارت سحر و جادو در سال پنجم، چنان افتضاحی به بار اوردید و از پس چند تا بچه بر نیومدید؟ آیا به نظرتون من این ادعا رو قبول می کنم؟؟ ( بلاتریکس لبخند روی صورتش خشک میشه )
شما میگید که لرد سیاه به شما دستور دزدیده شدن دختر دامبلدور رو داده..اونم در همون شب کذایی...آیا به نظر شما..لرد سیاه...همچین کاری میکنه؟؟؟که در شبی به اون مهمی..به خاطر همراه کردن یه دختر بچه با خودش..عملیات رو رهبری نکنه؟ و شما شاهدان عینی که لرد سیاه رو در اون شب دیده ان...انکار میکنید؟
بلاتریکس با خشم مودی رو نیگا می کنه...این بار خشمش بیشتر از جادوی نگاه مودیه....
سر و صدای چند تا بز، مودی به خودش میاره...به طرف منبع صدا میره
فرم آبرفورث دامبلدور نوبت 1 مودی :ابرفورث بهتر بود بزهاتو اینجا نمی اوردی...(مودی با چند تا ورد بز ها رو به بیرون چادر می فرسته و چند تا به به هم توی هوا میزنه!)
مودی فرو که روش پر از پشم بزه میگیره: اینا چیه نوشتی ابرفورث؟ ایا مثه اون شب مستی؟ فرم رو دوباره مثه بقیه پر کن! من نمی فهمم جیمز این وسط چی کاره اس...دوباره پر کن...
ابرفورث فرم رو میگیره و دوباره پر می کنه
دوست عزیز..فرم رو مثه بقیه پر کنید و روش وقت بزارید! متشکرم!