هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: !!!!!!!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۹ چهارشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۸

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
من وارد میخانه میشم و صحنه ای شبیه صحنه ی قتل جلوم ظاهر میشه!!کینگزلی و ونوس و مودی با چشمانی خونی دارن به من نگاه میکنند(انگار تمام فک و فامیلشونو کشتم!)
کینگزلی که انگار با 6 تا بشکه مست کرده بود داد زد:

-سلام هوکی جون!خوبی؟!بیا از اینا بخور! :pint:

- کینگزلی!تو که از اینا نمیخوردی!!
مودی هم با دو تا لیوان توی دستش عینهو معتادا گفت:

-باو!!اگه تو از اینا نمیخوای،پس برای چی اومدی اینجا؟!!

-ا....خوب....من اومدم پیش کینگز تا با هم بریم کلوپ رو باز کنیم!!

-من هیچ جا نمیام!!نه نه!ولم کن!!زود باش دیگه!

- مطمئنی سرت به جایی نخورده؟!من 6 متر باهات فاصله دارم!!حالا لوس نشو!بیا بریم کلوپ تا دوباره مرگخوار ها نیومدن!آها...!
کینگزلی میزنه زیر گریه تا متوجه بشم نمیاد!!
مودی:ولش کن گوگولی رو!!بذار همین جا باشه!!

من:در حال حال باید بگم که کلوپ داره توسط مرگخوارا ویران میشه!
همین که گفتم،کینگزلی گریه ش رو قطع کرد و مثل یه بچه ی خوب بلند شد تا با هم بریم ولی...
ولی سرعتش از سرعت یه حلزون هم کمتر بود!
این بار ونوس خودش رو انداخت وسط!
-فعلا ولش کن باب!!بذار یه کم اینجا باشه!!میگم تو هم بیا از اینا بخور! :pint:
بعد تمام ملت میان جلو و منو میگیرن و دهنم رو باز میکنند!

-هی....!چی کار دارید میکنید؟!این کار خلاف قوانین آسلامه!!نه!!نه.....!!
بلاخره با هر زوری هم که شده شراب رو توی دهن من ریختن!

-تاف توف تیف تف...!!اه اه اه اه!!شما تو این اکسپکتورانت میریزین؟!!!

-نه باب!!فقط یه کم شیشه توش قاطی کردیم!!!

کینگزلی و من:

کینگزلی:میگم بهتره بریم!!!

-من هم موافقم!!
تا دنبال اونا راه میفته ولی من با یه استیوپفای حالش رو گرفتم!
دوتایی لنگان لنگان میریم سمت کلوپ و ونوس و مودی و تام بیکار میشن!!

صبح روزبعد:

دیدا وارد میخانه میشه!


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
كينگزلی وارد ميخانه ميشه و ميره بغل ونوس و تام و مودی می شينه و ميگه:
-سلام رفقا!

ونوس سكسكه ميكنه و ميگه:
-سلام كينگز...هيك!لی هيك!

مودی مست مست بود و گفت:
-به به وزير يعنی كارآگاه عزيز، كينگزلی شكلات، يعنی شكلبوت!
:pint:

تام ميگه:
- به به كينگزلی، شايعه ی جديد رو شنيدی! تو پيام امروز نوشته ان تو مرگخوار شدی! :pint:

كينگزلی:
- من می خواستم مرگخوارها رو سركار بگذارم.
بعد اولين ليوان خودش رو سر كشيد: :pint:

ونوس:
-چه شايعه ی هيك! جديد؟

كينگزلی:
- می گن پرسی مسابقات كوييديچ رو كه اون همه واسش سرمايه گذاری كرده بود ول كرده و رفته سراغ عشق بازی با پنه لوپه! :pint:

مودی:
-شنيدين هوكی می خواد به محفل ققنوس بره؟ :pint:

كينگزلی:
- می گن بليز می خواد وزير بشه و هوكی بره. :pint:



Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مودی و ونوس و تام که دیگه حسابی نوشیدنی کره ای خورده بودند...حسابی هیجان زده شده بودند...
مودی: تازه من یه خبر جدید هم شنیدم...شنیدم که لرد سیاه دنبال یه راهی میگرده که از شر بلاتریکس خلاص بشه...میگن لرد اعتمادشو بهش از دست داده... :pint:
ونوس: :pint:
تام: :pint: اره منم شنیدم که امپراطور اینویزیل میاد!
ونوس: :pint: من شنیدم دیروز که سایت دان بوده، پاتر به یاد قدیم بازم پاشو گذاشته رو سیم...
مودی: :pint: من شنیدم که میخان در کلیسا برای من مراسم تاج گذاری بزارن...
تام: :pint: من شنیدم که مورگانا توی توطئه قتل تو دست داشته...چون تو بهش توجه نمی کردی...می خواسته ازت انتقام بگیره...
مودی: :pint: من شنیدم خداداد قراره عفو بشه!


می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
ونوس : طفلک مورگی!!! :pint:

مودی : بس که من خوش تیپم!!! :pint:

تام فقط سکسکه می کنه!

مودی : گفتی سکسکه! یاد یه چیزی افتادم!!! می دونستید رکورد طولانی ترین سکسکه ی سایت مال کیه؟:pint:

ونوس و تام : مال کیه؟ :pint: :pint:

مودی : مال دامبله!!! با هر سکسه هم کل ریشاش میره تو دهنش میاد بیرون!!!! :pint:

ونوس : ایول :pint:

تام سکسکه کنان ::pint:




Re: ميخانه ديگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مودی: :pint:
تام: تازه من یه چیز دیگه هم شنیدم...مورگانا رو که می شناسید؟
مودی: خوب اره..چی؟
تام: شنیدم که مورگانا عاشق مودی شده...
مودی نوشیدنیش می پره تو گلوش: خوب خوب؟؟؟
تام: عاشق مودی شده ولی چون مودی عاشق ونوسه...رفته خودکشی کرده!!! الانم وضعیتش خیلی خرابه و توی سنت مانگوس... :pint:
مودی: :pint:
ونوس: :pint:


می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۲۵ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
ونوس هم وارد میشه و یه دور تو می خونه می زنه ... مودی می بیندش و از خوشحالی کل نوشیدنی کره ای ها می پره تو گلوش!!!

مودی سرفه کنان بلند می شه و یه صندلی برای ونوس عقب می کشه و ونوس می شینه!
(نمونه ی نزاکت!!! جادوگرا یاد بگیرید!)

ونوس : خب بچه ها چه خبر؟:pint:

مودی ::pint:

تام: دیشب ولدمورت رفته خونه دامبلدور...تقاضای صلح کرده!!!!!:pint:

ونوس:

مودی آهسته : ش ا ی ع ه پ ر ا ک ن ی

ونوس : آها!!! خب این که چیزی نیست!!! من شنیدم هوکی گفته پرسی به درد معاونت نمی خوره!!! می گن می خواد وینکی رو بذاره جاش ... انگار پای عشق و عاشقی وسطه!

مودی : :pint:

تام ::pint:

ونوس ::pint:


ویرایش شده توسط ونوس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۶ ۱۰:۴۹:۵۷



دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷

الستور مودیold3


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۶ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مودی درو وا می کنه میاد تو...
میزی رو برای نشستن انتخاب می کنه که در رو بتونه بپاد...
تام که از داشتن دوباره یه مشتری کلی خوشحال شده شلنگ تخته اندازون! به طرفش میاد..
تام: بیا به نوشیندی کره ای مهمون من!
مودی: این همه مدت ادم ندیدی...فقط همین؟؟حداقل یه بشکه!!
خوب تام چه خبرا؟
تام: هیچی...شایعه جدیدی نشنیدم..
مودی: هوممم...خوب خودمون الان شایعه می پراکنیم!
تام که دچار هیجان شده یه صندلی میکشه و کنار مودی میشینه
مودی: شنیدی که دیشب ولدمورت رفته خونه دامبلدور...تقاضای صلح کرده؟؟
تام: :pint:
مودی: :pint:


می دونید با چه کسی طرف هستید؟!
اپتیموس پرایم!
مودی-تریلی!
Leader Prime!


Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۶

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
افتاب از پنجره های کثیف میخانه به درون میتابید و ذرات گرد و غبار را که در هوا پیچ و تاب میخوردند رو روشن میکرد! وسط میخانه را طناب کشی کرده بودند و عده ای تماشاگر، بیرون از قسمت طناب کشی، ایستاده بودند و مثل ادماهای بیکار سوت میزدند و می خندیدند! هر چند دقیقه یک بار صدای داد و فریادی از قسمت پشتی میخانه به گوش میرسید؛ که باعث تحریک تماشاگران بیکار، و نواختن سوت بلبلی از طرفشون میشد! بعد یک ربع یک زندانی فلک زده، در حالی اثار فلاکت به خوبی در چهره اش نمایان بود وارد شد. یک دست او در دست یک سرباز غول پیکر و سبیل مخملی ()بود؛ و دست دیگرش در دستبندی قفل میشد که سر دیگر ان به دست یک مادام زیبا متصل بود!
زندانی را داخل قسمت طناب کشی انداختند و چوبدستی هم از طرف سرباز سبیل مخملی به سویش پرتاب شد!
مادام، با صدایی دل انگیز که باعث نواختن انواع و اقسام سوتها از طرف تماشاگران شد(بلبلی ...جغدی...معمولی...)گفت:
شخص مورد نظر به جایگاه!
از بین جمعیت، یک مرد قدبلند، با پوزخندی دلفریب، موهای بور اشفته و یقه ای اهار زده جدا شد و به سوی جایگاه رفت! از قیافه اش معلوم بود که خیلی به خودش امیدوار است؛ جمعیت تماشاگر با لحنی که از ان بوی اسلام میامد(با توجه به مستند شبکه دو) فریادهای تکبیر سر دادند!!
مادام، رو به جمعیت کرد و گفت:همینطور که مطلع هستید، امروز شاهد نبرد مستر نیکلاس دومیسی و زندانی وودکرافت هستیم! مستر نیکلاس قبول کردند که از حکم اعدام زندانی وودکرافت جلوگیری بشه؛ در عوض میان او و مستر دوئلی سر بگیرد؛ هر کس پیروز شود، ازاد است، و هر کس ببازد، توسط جلاد ما سرش از تنش جدا خواهد شد!!
زندانی لرزه ای کرد و با قیافه ای نگران به مستر نیکلاس چشم دوخت؛ در عوض دومیسی با چشم هایی شیطنت بار به او نگاه کرد و لبخندی زد که برق دندانهای سفیدش رو به نمایش گذاشت!
دوئل شروع شد و طرفین با فرستادن افسون های رنگارنگ از خود دفاع میکردند!
جمعیت تماشاگر در حالی که در برابر افسون ها پناه گرفته بودند، شعر ((یک روزی در سنگرم)) رو برای پیروزی مستر سر میدادند!!
کار بالا گرفته بود و دیگر اثری از لبخند روی چهره ای مستر نبود، در عوض زندانی چشمهایش با خوشحالی برق میزد!
نیکلاس در حالی که سر خود را خم کرده بود، با فریادی طلسم اینسندیو رو به سمت زندانی روانه کرد، که از کنار گوشش گذشت و نیکلاس در حالی چرخی میزد از زیر طلسم زندانی فرار کرد؛ بعد در حالی که کمر راست میکرد طلسم اواداکداورا رو به سمت زندانی فرستاد، طلسم دقیقا به زندانی وودکرافت برخورد کرد و در حالی که از فریادی خاموش چشمانش گرد شده بود به زمین افتاد!
مادام جیغی زد و دستور گرفتن مستر نیکلاس رو صادر نمود. دو روز بعد، سر مستر دومیسی، به خاطر استفاده از طلسم های غیر قانونی از بدنش جدا شد!!


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: 㭎Ǥ堏퐠ӦчΧ tabindex=
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در باز شد و سوز سردی داخل زد. دانه های ریز برف با باد داخل می آمدند و سرمای آن تن همه حاظرین را می لرزاند. دو نگهبان در را به روی سرما بستند و مجرم بیچاره را که موهایش غرق دانه های سفید رنگ برف بود روی صندلی وسط کافه نشاندند. مورفین گانت ، روی صندلی نشست .
همه حظار به او خیره شدند. ماموریت وزارت جادو در اطراف قدم می زدند و با هم صحبت می کردند تا اینکه در دوباره باز شد و باز هم سوز سردی کافه را فرا گرفت. برف بند آمده بود و آخرین دانه هایش روی زمین های سپید می نشست.
در بسته شد و نور بازتاب شده از برف ها از بین رفت. حالا حاظرین می توانستند چهره کرنلیوس فاج را ببینند که برای حکم اعدام آمده بود !
فاج جلو آمد و پرسی ویزلی ، دستیارش شروع به خواندن حکمی کرد : « مورفین گانت ، به جرم کشتن دو ماگل محکوم به مرگ شده و توسط کرنلیوس فاج ، رئیس بخش اعمال قوانین جادویی کشته خواهد شد ! »
فاج چوبدستی اش را بالا گرفت و با دو دست به سمت مورفین نشانه رفت. مورفین پوزخندی تحویلش داد. فاج عصبانی شد و شروع به خواندن ورد کرد : « آواداکداورا »
نفس همه در سینه حبس شد. مورفین چشمانش را بست و زیباترین لبخند عمرش را زد. وردی که حاصل عصبانیت فاج بود به سینه مورفین خورد و صندلی او را واژگون کرد. آه از سینه همه برخاست. مورفین با چشمان بسته و لبان کج ، با صورتی بی رنگ و بی روح روی زمین افتاده بود ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: میخانه دیگ سوراخ
پیام زده شده در: ۹:۴۰ یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۶

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
کوچه دیاگون همانند همیشه از جادوگران و ساحره ها پر بود. در گوشه ای از این کوچه ی پر رفت و آمد کافه ای شلوغ ولی کثیف و پر از دود به نام میخانه دیگ سوراخ قرار داشت.
امروز بر خلاف همیشه کافه زیباتر بنظر میرسید. دودها تا حد امکان زدوده شده و دیوارها شسته شده بود. صاحب کافه از دیروز مشغول آب کشیدن دیوارها بود ولی با این حال تأثیر چندانی نکرده بود. اما با این حال، امروز کافه جمعیت کمی داشت و این بسیار عجیب مینمود لیکن تمامی مشتریان کافه امروز از اعضای مهم وزارتخانه بودند. کافه برای اولین بار رزرو شده بود.
وزارتخانه اعلامیه ای بر روی در کافه نصب کرده بود:

بلاتریکس لسترنج محکوم شد

در تاریخ 19 جولای، بلاتریکس لسترنج یکی از بهترین و وفادارترین مرگخواران لرد ولدمورت، برای دومین بار دستگیر شد.
قاضی اینگونه حکم خواند: به دلیل گریختن بلاتریکس لسترنج از آزکابان، حکم ایشان مرگ است.


سر انجام آخرین فرد نیز وارد میخانه دیگ سوراخ شد و با ورود او دیاگون خاموش و ازدحام جمعیت در روبروی میخانه دیگ سوراخ در را بست.
بلاتریکس لسترنج در صندلی مخصوص نشسته بود. حتی در این حال نیز قصد نداشت التماس کند و گویا از حضور 2 دیوانه ساز در کنارش لذت میبرد.
کورنلیوس فاج خود، اعدام این مرگخوار را به عهده گرفته بود. روبروی بلاتریکس ایستاد و با چوبدستیش یک گوی ظاهر کرد. با دیدن گوی بلاتریکس برای اولین بار در عمرش شادمان شد. چوبدستی فاج به سمت گوی نشانه رفت و همرمان گفت: شاید دلت بخواد این گوی رو هنگام مرگ داشته باشی اما این گوی خواهد شکست. مگر اینکه نام 2 مرگخوار را فاش کنی.
بلاتریکس هیچگاه به اربابش خیانت نمیکرد اما خاطرات مادرش در سرش زنگ میزد. او زمانی از مرگخواران متنفر بود. آنها عزیزترینش را از او گرفته بودند. اما او خود یکی از انها بود. سرانجام تصمیمش را گرفت. لبخندی زد و آنگاه با بلند ترین صدایش 2 نام را فریاد زد: لوسیوس مالفوی و لودو بگمن.
با شنیدن این فریاد همه ی تماشاگران خشکشان زد. اشک های بلاتریکس سرازیر شده بود و او به آرامی به گوی چشم دوخته بود. چهره اش چنان معصوم شده بود که نمیشد آن را با چهره ی قبلیش مقایسه کرد. دوست داشت از ابتدا شروع میکرد. غرورش را شکست و برای اولین بار التماس کرد: خواهش میکنم فرصتی دوباره به من بدید. مخالفت نیمی از وزارتخانه بلند شد اما....
کی باور میکرد؟؟ وزیر جزء آنان نبود. او گفت: یک سال فرصت به بلاتریکس لسترنج داده شد اما در این یک سال این دستبند از دست او جدا نخواهند شد و دستبند احضار سریع را به دستانش بست.
----------------------------------------------------------------------------
دستبند احضار سریع چیست؟؟
این دستبند، یک دستبند نامرئی جادویی است که وقتی به دست کسی بسته شود، آن فرد هر جا که رمزش خوانده شود ظاهر میشود. داننده رمز تنها کسی است که دستبند را میبندد و هیچکس نمیتواند حتی با آکلامنسی آن را از ذهنش بیرون بکشد.


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۲۴ ۹:۴۵:۲۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.