هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۰:۰۷ چهارشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۸
#13

فرانك  لانگ باتم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 79
آفلاین
گلگومات در راه بازگشت مسیرش را کج کرد تا درختی بزرگ برای خوردن پیدا کند. به یک درخت بسیار بلند و تنومندی رسید و بلافاصله با یک حرکت نرم درخت را از ریشه درآورد. گلگو دهانش را بازگشت و ریشه ی درخت را یلعید اما بلافاصله آن را تف کرد چون از طعم تلخ گل اصلا خوشش نیامد. این بار یکی از شاخه های بالایی را کند مثل خیار آن را خورد. طعمش بد نبود اما هرگز به اندازه ی گوشت انسان خوش طعم و لذیذ نبود.

بالاخره گلگو پس از خوردن 5 درخت تنومند و بلند دهکده به ست دندانپزشکی راه افتاد و از در پشتی داخل شد.
منشی با ناراحتی به گلگومات گفت : چه قدر دیر کردی، نصف مریضا رفتن.
- گلگو گشنه بود. گلگو داشت درخت می خورد.
- خیلی خوب الان یه مریض می فرستم تو.

چند لحظه بعد بیماری وارد اتاق شد و روی صندلی بیما نشست.
- مشکل شما چیه آقا؟
- میخوام دندونمو بکشم.
- الان گلگو براتون این کارو کرد آقا

گلگومات که می دانست چگونه باید دندان را بکشد دندان مرد را کشید و مرد راضی از کار او بلند شد و پولی به گلگومات داد رفت.

مریض بعدی وارد شد. او هم میخواست دندانش را بکشد.

30 دقیقه بعد

گلگومات دندان 5 مریض باقی مانده که همه میخواستند دندانشان را بکشند را هم کشید و مطب را تعطیل کرد. آن گاه با خوش حالی زد زیر آواز : گلگو پولدار گلگو دکتر گلگو درخت خوووور

- آقای گلگومات؟
گلگو به مرد تازه وارد و همراهانش نگاه کرد و گفت : بله. شما کاری داشت؟
- ما از اداره ی حفظ محیط زیست اومدیم. شما به جرم آسیب زدن به محیط زیست بازداشت هستید.
- نهههههه گلگو خوب، شما نتونست گلگو دسگیر کرد...


من رفتم.

خیلی زوق زده نشید چون از دستم راحت نشدید، شناسه ی جدید من : نیمفادورا تانکس.


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ سه شنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۸
#12

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
لبخند ساختگی بر لبان منشی نقش بست.منشی به بیمارانی که با عصبانیت به وی خیره شده بودند نگاه کرد و گفت:دکتر یک کاری براش پیش اومد...الان بر میگرده شما همینجا بشینید جدول واینا حل کنید تا دکتر بیان.

صدای هیاهو اتاقک کوچک را فرا گرفت.بیماران همگی با عصبانیت به منشی نگاه کردند


آن سوی ماجرا


همجا سوت و کور بود.شهر هاگزمید در سکوت اعجاب آوری فرو رفته بود. ناگهان،سایه عظیم الجثه ای از ته یکی از خیابانهای هاگزمید بر کف سنگفرش شده خیابان نمایان شد.صدای قدمهای دیو تمام خیابان را لرزاند.گلگومات با قدمهای بزرگ به راه خود در خیابان ادامه داد و جلوی در قدیمی یکی از خانها استاد.بالای در،بر روی تابلوی قدیمی و رنگ و رو رفته ای با خط بزگ " وسایل دندان فروشی" نوشته شده بود. گلگومات در خانه را با خشانت باز نمود و داخل شد: گلگومات وسایل خواست!گلگومات مته خواست!

مردی پیر آه کشان بسیو گلگومات آمد. مرد نگاهی به گلگومات کرد و گفت: ما مته به اندازه کافی داریم!بیاین تو و ببینین.
گلگومات به متهای زیبا و لوکس چشم دوخت.
- اینا قیمتشون خیلی زیاد بود!گلگومات یک مته مجانی خواست!

فروشنده آهی کشید و گفت: از همون اول هم معلوم بود خریدار نیستی!حالا بیرون...من کار زیاد دارم.

پنج دقیقه بعد



فروشنده بسته یخ را محکمتر بر روی چشم کبودش فشار داد و همان طور که مته را برای گلگومات کادو مینمود گفت:
امیدوارم دوباره ببینمتون جناب گلگومات.

گلگومات لبخندی زد و بعد از گرفتن مته از فروشگاه خارج شد.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۷:۰۷ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
#11

سپتیما


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۳۵ جمعه ۱۱ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۴:۲۳ چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
از جایی دور ،دور تر از همه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 79
آفلاین
دندان های سفید مرد او را مجذوب خود می کند و درد گرسنگی اش هم همان یک ذره قدرت فکر را از او می گیرد.گلگو دستش را به طرف گلوی مرد می برد و دهانش را باز می کند تا با یک حرکت کار را تمام کند که ندا با صدای خشمگینش او را به خود می آورد و می گوید:این بار دفعه ی آخری است که من به تو هشدار می دهم . بدون که دردی بیش از گرسنگی را خواهی کشی اگر این کار را بکنی.

گلگو عرق سرد می کند ،چشمانش گرد می گردد، از مرد دور می شود و دهانش را می بندد. مرد سریع از جایش بلند می شود وسر گلگو فریاد می زند :چه کار می خواستی بکنی ؟نکند می خواستی با آب دهانت دندان های زیبایم را فلورايد تراپی کنی ؟! من از این جا می روم . واقعا که بوی دهانت از بوی فاضلاب هم بدتر است.

مرد گالیونر کلاهش را برمی دارد و می گوید :پولم را پس بده.
_گلگو فقط پول گرفت . گلگو پول به هیچ کس نداد.

مرد چوبدستی اش را در آورد تا حساب گلگومات را برسد که با دیدن چهره ی عصبانی گلگو مات در جا فرار می کند .
گلگو از جا بلند می شود بر در می کوبد و یک چیزی را از روی میز بر می دارد و خرد می کند ولی به دنبال مرد نمی رود.

منشی وارد اتاق می شود و بر سر گلگو فریاد می زند :وای گلگو چرا متت رو مچاله کردی؟!
_یعنی گلگو دیگه نتوانست دکتر بود.
_نه دیگه نمی تونی دکتری کنی .حالا جواب این هایی که توی راهرو هستن را چی بدم.
گلگو پاهایش را بر زمین می کوبد و می گوید :گلگو خواست دکتر بود.
منشی به طرف گلگو می رود و او را با نوازشش آرام می کند و می گوید :باید یک مته دیگه بخری.
_گلگو چیزی نخرید.گلگو به زور گرفت.
_حالا هر جوری ،برو یک مته نو بگیر بیار . من هم سر مشتری ها را گرم می کنم.
_گلگو گرسنه بود.
_سر راهت یکی را هم بخور .
_گلگو دیگر آدم نخورد. گلگو فقط گیاه باید خورد.
_حالا سر راحت یک درخت بخور. برو دیگه!

منشی آدرس مته فروشی را به گلگو می دهد و او را از در پشتی به بیرون می فرستد.بعد دوباره به راهروی پر از جمعیت بر می گردد و با خود می نالد :حالا من چطوری این ها رو سر گرم کنم؟


تصویر کوچک شده

[i][size=small][color=FFFF00]If you wish for something long enough, it will definitely


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۰:۰۹ چهارشنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۸
#10

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
اولين بيمار بدون آنكه در بزند وارد اتاق شد. اتاق مثل هميشه كم نور بود و فضای خفه ای داشت. گلگلومات رويش را به مرد كرد و گفت:
-آقا شما قبل از معاينه بايد پول زور داد.

مرد بسيار شيك و پوش و پولدار به نظر می رسيد. كلاه سياه و تميزش را از سرش برداشت و بر روی جالباسی پرت كرد. دستش را در جيبش كرد و كيف پولش را درآورد. كيف پولش ساه رنگ بود و بر روی آن نقش طاووسی طرح شده بود. مرد هزار گاليون از كيف پولش درآورد و به گلگلومات داد. گلگلومات با تعجب به مقادار زياد پول نگاه كرد و گفت:
-اين خيلی زياد بود آقا.

-برای شما زياده ولی واسه من هيچی نيس.

گلگلومات سرش را خواراند و به مرد گاليونر نگاه كرد. به سمت او رفت و گفت:
-مشكلتان چی بود؟

مرد گفت:
-مشكل ندارم، فقط می خوام دندونهام فلورايد تراپی بشن.

-چی چی تراپی؟

-فلورايد تراپی.

گلگلومات فقط بلد بود دندانها را بكشد. بی شك از فلورايد تراپی سردر نمی آورد. گلگلومات به دندانهای مرد نگاه كرد. دندانهايش از سفيدی برق می زدند. ناگهان گلگو احساس كرد شكمش او را به خوردن آن مرد فرا می خواند...



Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸
#9

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
گلگومات، دیو قوی و یک دنده در خانه شخصی خود مطب غیرقانونی زده و با گرفتن پول زور و خوردن بیماراش روزی خودش رو درمیاره.یکی از ماموران وزارت که به وی مشکوک شده سعی داشت با تغییر قیافه وارد مطب بشه و دست وی رو رو کنه که بدست گلگو بلعیده شد.بعد از خوردن مامور وزارت،مرلین در اتاق گلگو ظاهر میشه و به وی میگه که اگر یک بار دیگه آدم بخوره، مجازات میشه.اما برای گلگو خیلی سخته که از آدمخوری دست برداره و اینک ادامه ماجرا...

__________________________________________________


گلگومات به سوی مرد رفت که ناگهان صدای بم مرلین بگوشش رسید:
اگه اشتباه کنی اتفاق خیلی ناگواری برات میفته ، یادت باشه

گلگومات پیش خود لعنتی فرستاد و مرد را با عصبانیت بیرون کرد.وی با بیحوصلگی روی صندلی چرمی خود نشست و به فکر فرو رفت.باید فکری برای ادمخوری میکرد.


چند ساعت بعد.

صدای تق تق در افکار گلگومات را درهم ریخت.منشی چاق گلگومات در را به ارامی باز کرد و داخل شد. صدای خش خش اتش تنها چیزی بود که شنیده میشد.منشی کمی نزدیک تر رفت تا در تاریکی،چهره گلگومات را بهتر بتواند ببیند.منشی نگاهی با تعجب به وی انداخت و گفت:
این چیه دیگه به پوزت بستی؟این ارزشی بازیا چیه دیگه دیوک؟

بازتاب شعلهای نارنجی آتش شومینه در چشمان گلگومات دیده میشدند.گلگومات آهی از روی ناراحتی کشید و جواب داد:
خانم منشی از گلگو ناراحت نشد.این پوزه بند بود.گلگو اینو گذاشت تا دیگه ادم نخوره...گلگو خواست دیو خوبی شد.
منشی نگاهی از روی تعجب انداخت و گفت:
من نمیدونم اینارو...ولی ده بیستا بیمار اونجا منتظرن...زود باش تا خونه نترکید درستشون کن!
منشی این را گفت و از اتاق خارج شد.گلگو از جای خود بلند شد و آماده درمان بیمارانش شد.اما شکم او هنوز نیز از گشنگی صدا میداد...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۱ ۱۸:۰۲:۳۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸
#8

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گلگو روی صندلی نزديك تخت معاينه اش نشست. منشی از پشت در داد زد:
-بيمار شماره ی پنجاه داره مياد...

گلگو هم گفت:
-بياد اين شماره ی پنجاه.

بعد از گفتن اين جمله توسط گلگلومات صدای تق تق بلندی به گوش رسيد. گلگلومات سرش را خواراند و به در نگريست و گفت:
-بيا تو.

مرد نسبتا قدبلند اما بدقيافه ای وارد اتاق كم نور گلگلومات شد. گلگو مرد را دعوت كرد كه روی تخت معاينه دراز بكشد. مرد بدون آنكه چيزی بگويد لبخند تلخی به گلگو زد و روی تخت معاينه خوابيد. گلگو به آرامی گفت:
-مشكل دندانهايتان چی بود آقا؟

مرد گفت:
-اين دندونم درد می كنه.

مرد دندانی را در رديف بالای دندانهايش نشان می داد. گلگلومات سرش را روی دندانهای مرد خم كرد و گفت:
-وضعيت دندانتون افتضاحه. بايد گلگو بكشه دندان شما رو. قبلش شما بايد پول زور داد.

مرد دستش را در جيبش كرد اما چيزی نيافت. با قيافه ی پريشانی دستش را در آن يكی جيبش كرد و موفق شد يك گاليون را بيابد. يك گاليون را در دستان بزرگ گلگو گذاشت و با خيالی آسوده منتظر ماند تا گلگو كارش را شروع كند اما گلگو گفت:
-اين برای گلگو خيلی بود كم.

مرد چپ چپ گلگلومات را نگاه كرد و گفت:
-بقيه رو بعد از كارت می دم.

گلگلومات به سمت مته اش رفت و آنرا برداشت و دندان مرد را كشيد. پوسيدگی در دندان كاملا مشخص بود به طوری كه شخص غير ماهر در دندان سازی هم می توانست آنرا تشخيص بدهد. گلگو گفت:
-بقيه ی پول رو بده من.

مرد جيبش را زير و رو كرد. هر كاری را كرد اما نتوانست پولی را بيابد، گفت:
-ديگه پول ندارم.

گلگو با خودش گفت:
-با خودش پول نداره. خوشمزه هم به نظر مياد. از اين ديگه نمی تونم بگذرم.

ادامه دارد...



Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸
#7

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
مطب دکتر گلگومات
مامور وزارخونه خوابیده و گلگومات هم روش نشسته و صورتاشون خیلی به هم نزدیک شده !!

گلگومات در حالی که دندونای مامور وزارت رو نگاه میکنه میگه : خیلی عجیبه ...
مامور وزارت با نگرانی : چی عجیبه ؟
ــ گلگو یه شکاف خیس و لیز و ملتهب و اینا روی دندونت دید !
ــ هه ؟
ــ به جون تو راست گفت ، گلگو هیچ وقت دروغ نگفت .
ــ حالا چی کار میشه کرد ؟
ــ دقیقا ندونست ...

-- پنج دقیقه بعد --
مرلین جلوی گلگومات واستاده و با نگاه عاقل اندر هویجی اونو نگاه میکنه .

گلگومات : شرمنده ، نتونست جلوی خودمو گرفت... اون شکاف روی دندونش گلگو رو تحریک کرد ، دفعه آخرم بود دیگه .
مرلین حرف دیگه ای نمیزنه ناپدید میشه .
گلگومات : وای نه ! نرو ! منو ببخش !

یه جای تاریک
گلگومات روی سجاده نشسته و درحالی که گریه میکنه و تو سر خودش میزنه از مرلین طلب بخشش میکنه .
بعد از چند دقیقه مرلین ظاهر میشه و میگه : هووم...این بار هم بخشیدمت ! اما اگه یه بار دیگه غیر گیاه چیز دیگه ای بخوری یه بلایی سرت میارم که به بوق بری ، فهمیدی ؟
گلگومات در حالی که خیالش راحت شده میگه : بله بله ... من فقط گیاه خورد از این به بعد ... لبنیات هم تونست مصرف کرد ؟
مرلین : حواست باشه ، اگه یک بار دیگه هر نوع گوشتی رو بخوری و یا با ملت بد رفتاری کنی اتفاق خیلی بدی برات میفته ... خیلی بد ... یوهاهاه...آخ ببخشید ، من باید برم فعلا ، بای .

مرلین ناپدید میشه و گلگومات به این فکر میکنه که چه جوری میتونه از این به بعد دیگه گوشت نخوره و با ملت خوب رفتار کنه .

گلگومات : اه ، گلگو عجب غلطی کرد توبه کرد ، بیکار بود مگه ؟
ندایی شنیده میشه :چیزی گفتی ؟
گلگومات : نه نه ، گلگو هیچی نگفت ...
همون ندا : اگه اشتباه کنی اتفاق خیلی ناگواری برات میفته ، یادت باشه .
گلگومات : اوففف ، عجب ندای جیگری هم بود لامصب... اهم ...گلگو قول داد .


تصویر کوچک شده


Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸
#6

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
گلگلومات با ولع پشت ميز نشست و رويش را به شخص غذا دهنده كرد و گفت:
-امروز ناهار چی داشت كدبانو؟

-اِ... ساكت باش. دارم واست جسد يكی رو كه ديرووز از قبرستون دزديدم سرخ می كنم.

بعد با عجله مقداری نمك و فلفل به غذايی كه در انتظار گلگلومات بود اضافه كرد. گلگلومات با ولع خاصی به غذايی كه در حال سرخ شدن بود نگاه كرد. با زبانش دور لبش را ليسيد و چنگال و قاشقش را بر ميز كوباند. ميز نسبتا بزرگ بود و روميزی گل دار و قشنگی روی آن را پوشانده بود. آشپز گفت:
-بيا اينم جسدت. بگير بخور.

گلگلومات طوری به آشپز نگاه كرد كه انگار بهتريت هديه ی دنيا ره به او داده است. غذای او جسد مردی بود كه سبيل بسيار بلند و سفيدی داشت. درازای ريش سفيدش تا پاهايش می رسيد. بينی بزرگ و زشتی داشت كه چند تار مو هم از آن بيرون زده بود. گلگلومات قبل از خوردن غذا شروع به دعا خواندن كرد و گفت:
-مرلينا، به ما بازهم از اين غذاها عطا كن!

ناگهان مردی وارد شد و گفت:
-احمق، من كه چند روز پيش اومده بودم پيشت. مگه بهت نگفتم ديگه آدم نخور. برو همون گياهتو بخور.

بعد مرد به طرز عجيبی غيب شد. گلگلومات گفت:
-يا مرلين، من توبه كرد. امروز رفت يك درخت خورد.

بعد از آنجا خارج شد و به حياط رفت. سپس درخت خوش قد و بالايی را نگاه كرد و به سمتش رفت و آنرا در يك ثانيه بلعيد. سپس گفت:
-مرلين از گلگو راضی باشد. حالا گلگو بايد رفت و كارمند وزارت را درمان كرد.



Re: دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
#5

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
- بعدی وارد بشه!
صدای زیر و رسای گلگومات از پشت در اتاق شنیده شد.منشی نگاهی به مأمور وزارت کرد و بعد وی را بداخل فرستاد.مامور وزارت وارد اتاق گلگومات شد. اتاق گلگومات بطور عجیبی تاریک بود. همین که چشمان بازرس به نور کمسوی اتاق عادت کرد بدنبال دیو گشت.ناگهان،همان صدای زیر و بلند از پشت صندلی چرمی شنیده شد:
خب...تو برای چی صبر کرد؟تو بیا بشین!
گوینده این جمله درست کنار کتابخانه عظیمی، بر روی صندلی سیاه چرمی نشسته بود.بازرس چشمان خود را باریک کرد تا نمای تاریک گلگومات را تشخیص دهد.گلگومات از روی صندلی خود بلند شد و همان طور که به او نزدیک تر میشد گفت:
خب...تو اون رو آورد؟
- چی رو میگین؟
گلگومات زوزه کوتاهی کشید و جواب داد:
تو دانست من چی گفت...تو اون رو آورد؟؟
مرد که گویا منتظر چنین لحظه ای بود قیافه خود را درهم برد و با تعجب گفت:
من نمیدونم...
- خودت رو به کوچه هری چپ نزن!(در راه هری پاتری شدن داستان)تو دانست...
در همان حین،صدای زنگ تلفن توجه گلگومات را بخود جلب نمود. گلگومات بسوی تلفن رفت و آن را با خشانت از جایش برداشت:
الو؟خانه بسیار شخصی و خصوصی گلگومات...بله...کی؟فردا؟ گلگو ساعت دو وقت داشت...گلگو اوکی داد...بای.
برق شیطانی در چشمان مرد دیده شد.مرد رو به گلگومات کرد و گفت:
ببخشید اینجا چخبره؟منظورم اینه که...
-گلگومات دست برگ و سفیدش را بالا آورد و بازرس بلافاصله ساکت شد.گلگومات چینی به بینی خود انداخت و سپس گفت:
وقت نهار رسیده!گلگو باید نهار خورد.برو بعدا بیا...


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۶ ۲۰:۱۸:۲۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


دندانپزشکی دکتر گلگومات
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ سه شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۸
#4

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
شماره چهل و هشت وارد مطب شد. گلگو در کنار تخت بیمار و دم و دستگاه دندون پزشکی اش ایستاده بود. بیمار شماره چهل و هشت پیرمردی با ریش هشت متری و کمری خمیده بود، در حالیکه عصا بدست بود و به شدت می لرزید، با هزار جور نفرین و لعنت زیر لبی یک گالیون به سمت صورت منشی پرتاب کرد که درون دهانش جا گرفت. صورتش با کلاه شنل آبی اش پوشیده شده بود. در آستانه درب قرار گرفت و با لگد درب چوبی را گشود و داخل شد. گلگو با خشم نعره زد و گفت:

- هی تو ! گلگو مریض بی ادب دوست نداشت ! تو درب مطب من رو شکوند ! تو پول زور داد ؟!

پیرمرد که خود را روی تخت دندان پزشکی پرت کرد، دهانش را به قطر هیکل گلگو گشود و منتظر ماند. گلگو در حالیکه همچنان خشمگین به پیرمرد خیره مانده بود به او نزدیک شد، دستش را به سمت مته دادن پزشکی برد اما بلافاصله مته را خاموش کرد و به دهان پیرمرد خیره شد. با تعجب گفت:

- گلگو پاک گیج شد ! تو چی خواست؟ تو که دندون نداشت ؟! تو دندون خواست ؟!

پیرمرد در حالیکه همچنان دهانش را باز نگه داشته بود با اصواتی سرش را تکان داد. در این حین طوطی گلگو و کلاغ سیاه به داخل دهان پیرمرد نفوذ می کردند و آفتابه به گردن بیرون می آمدند. گلگو مته را روشن کرد و به تخت کوبید و با عصبانیت نعره زد:

- تو همین حالا باید پول بیشتر داد ! من به تو دندون نداد ! دندون سازی گرونه ! تو باید پول داد !

در همین حین گلگو جیغ کوتاهی کشید و به میان پاهایش خیره شد که عصای پیرمرد لحظه ای در آنجا سیر می کرد. در حالیکه به خود می پیچید به سمت قفسه های انتهای مطب رفت. دستش را به سمت شیشه ای پرآب برد و دندون مصنوعی سفیدی را از آن بیرون کشید و درون فک پیر مرد فرو کرد. پیرمرد آینه دستی اش را مقابل صورتش گرفته بود و دندان های مصنوعی اش را نظاره می کرد. گلگو در حالیکه همچنان نعره می زد، گفت:

- تو کی هست ؟ تو باید کلاه را برداشت ! تو گلگو را از پدر شدن محروم کرد ! گلگو تو را خورد !

گلگو در حالیکه لبخندی موذیانه بر لب داشت، ریش های سفید پیر مرد را کشید و پیر مرد را بلعید. در حالیکه پیرمرد را قورت میداد، به کله ی پیرمرد که در آستانه ی دهانش بود خیره شد. چهره ی سیفید و نورانی مرلین کبیر در مقابل چشمان گلگو نمایان شد. گلگومات در حالیکه خود را از لوستر آویزان می کرد، در تلاش بود که مرلین کبیر را استفراغ کند. بلاخره مرلین به انضمام سایر بیماران درون شکم گلگو در کف مطب نقش بستند.

گلگو: یا ریش مرلین ! یا ریش خودت ! گلگو اشتباه کرد ! گلگو مرلین را نشناخت ! شما باید گلگو را عفو کرد !

مرلین در حالیکه با آفتاب اش بر سر گلگو می کوبید گفت:

- تو این همه آدم کوفت کردی ؟ مگه تو گیاه خوار نبودی غول بی شاخ و دم ! هان؟! برو روزی یه درخت رو بقل کن بخور دیگه، چی میخوای از جون ما !

گلگو: درخت دیگه خوشمزه نیست ! حشرات و پرندگان درخت معده ام را سوراخ کرد ! ریشه های درخت درون مغزم رشد کرد و چند وقت پیش از چشمام چند برگ بیرون زد. تازه از دماغم هم میوه داد !

مرلین: آفرین ! این راه زندگی ست ! درون خودت میوه پرورش بده ! پول هم در میاری...سود میکنی... !

بعد از دو سه ساعت نصیحت، مرلین در حالیکه همچنان به دندون مصنوعی اش درون آینه دستی اش خیره شده بود به همراه سایر بیماران بیرون آمد. دستش را درون حلق خانم منشی کرد و تک گالیون را بیرون کشید و از خانه گلگو بیرون آمد. بیمار شماره چهل و نه که بازرس وزرت بود. با چهره ی ادیت شده و لباسی فقیرانه دقایقی بعد وارد خانه گلگو شد.


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۴ ۲۱:۵۸:۱۴

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.