دوستان بهتر نیست دوباره دیدمون رو سوم شخص (دانای کل)بکنیم؟
-----------------------
نانسی همجنان با سامانتا دست میداد و در فکرش سعی در هضم این درخواست غیر منتظره داشت
.ولی جدیت در چشمان سه نفر دیگر موج میزد.گوئی قدرت ابدی را به چنگ اورده بودند.سامانتا در حالیکه دست نانسی را رها میکرد ،لبخندی موذیانه
زد و گفت:
-"چطوره به افتخار همکاریمون یه نوشیدنی بخوریم."
و در جا چهار نوشیدنی کره ای را معلق در هوا ظاهر کرد.نانسی هنوز در فکر تیم قبلی اسکله بود.باید با آنها چه میکرد؟برای اینکه از این افکار خارج شود نوشیدنی را گرفت و....
لیوان نوشیدنی هماهنگ با جیغ نانسی روی زمین افتاد.قامتی پوشیده شده با شنل مخصوص اسلیترین در میان آن چهار نفر ظاهر شد
.سپس صدایی ظریف و کشدار شروع به توضیح این حرکت آنی کرد:
-"اوه...متاسفم!فکر نمیکردم اینقدر غافلگیر بشید.از وقتی متوجه تغییر مکان اسکله شدم هرطور که بود خودم رو به اینجا رسوندم...واو...خدای من!سامانتا تو هم اینجایی؟"
سامانتا با دیدن آیدی دستش را جلو برد و دستان سرد آیدی را فشرد.نانسی همچنان خیره خیره
به آیدی نگاه میکرد که آیدی جواب نگاههای او را داد:
-"خانم دیگوری...خوشحالم دوباره شما رو میبینم.اما در این مدت که نبودم چه بلایی سر اسکله اومده؟"
نانسی که تازه از بهت در امده بود ،ماجرا را توضیح داد.آیدی با ارامش و غروری مخصوص خانواده مالفوی لبخند زد
و گفت:
-"خب من هم میتونم سهمی توی این اسکله داشته باشم؟اگه دو دانگ اون رو بخوام باید چقدر بدم؟دویست گالیون کافیه؟"
نانسی که هنوز در همکاری با سه نفر قبلی تردیدی داشت با پیشنهاد چهارم مخالفت کرد:no::
-"معذرت میخوام من نمیتونم...اخه تعداد..."
-"اوکی...فکر میکنم پانصدتا دیگه کافی باشه."
سپس آیدی دست در جیب ردایش کرد و مغرورانه پانصد گالیون دراورد.نانسی بلافاصله جواب داد:
-"اوه نه این مقدار خیلی زیاده...صد تا بسه"
آیدی با یک خنده موذیانه
گفت:
-"پس عالیه!قرار داد بسته شد!"
-"اما هنوز..."
-"بفرمایید شیرینی!این اولین معامله منه.بهتره بمناسبت افتتاح دوباره اسکله جشن بگیریم!"
آیدی با گفتن این جمله یک میز،پنج صندلی و انواع خوراکیهای روی آن ظاهر کرد.در همین حین دوباره صدای خش خش برگهایی از دور شنیده و چند رد پا روی چمنهای خیس خورده به سمت جمع انها کشیده شد.....
--------------------
سامانتا ،آیدی ،ارتیکوس و آنتونی ،نانسی را مجبور به شراکت کردند.در بین جشنی که آیدی ترتیب داد ناگهان ردپاهایی به سمت میز پذیرایی حرکت کرد............
با احترام
A.M