هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
ساعاتی بعد :

- تو مگه دامبلدور نیستی ریش دراز!؟ خجالت نمیکشی بی رحم!؟

آلبوس دامبلدور سرش را پایین انداخته و دست هایش را پشت کمرش گره کرده بود و با شرمساری این پا و آن پا میکرد. تمامی محفلی ها عینا به تقلید از دامبلدور همین حالت را داشتند.

لرد با نگاهی عاقل اندر سفیه ادامه داد:

- کدوم آدم احمقی این سوژه رو داد!؟ من که ولدمورتم تا حالا آزارم به مورچه نرسیده، حتی آواداکداورامو هم ترک کردم همش کروشیو میزنم! اونوقت تو؟ مرگخوار شکار نمیکنی که میکنی، سر نمی بری که می بری، خونخوار نیستی که هستی، طرفدار موسوی نیستی که هستی! چی بگم دیه!

دامبلدور:

دوربین بلاخره دست از شرمنده کردن محفلی ها برداشته و هوکی مظلوم را که روی کاناپه دراز کشیده و رنگ به رخسار نداشت نشان داد. جن بیچاره دیگر جنی بیش نبود. چرا که بعد از افتضاح های بالا آمده، توسط شورای ویزنگاموت استیضاح! شده و بعد هم رسما از وزارت برکنار شده بود.

اگرچه کوییرل هنوز دسترسی نظارتیش را از انجمن منحوس وزارت نگرفته است، ولی کلا!

- خب پس کلکسیون خونه ی من چی میشه!؟
-
-

ساعاتی بعد سکوت حاکم بر گریمولد با صدای "پاق" آپارات محفلی ها و دامبلدور در هم شکست.

ملت خسته و کوفته ی محفلی هر کدام به سمتی رفتند، مالی ویزلی و نیمفادورا برای تهیه ی شام به آشپزخانه، تدی به کافه برای خوردن خون گلاسه، جیمز و گرابلی پلنگ به ساحل کنار ِ ویلای صدفی برای غذا دادن به نهنگ های جیمز و ریموس هم روی صندلی راحتی نشست تا برای محفلی های کم سن و سال قصه ی هری پاتر و یادگاران مرگ را بخواند، آلبوس دامبلدور هم ...

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــغ!

چند اتفاق پشت سر هم افتاد:

1. جن خانگی کوچک و ناآشنایی با پاهای ظریفش به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

2.آلبوس دامبلدور ِ هیجان زده ی چاقو بدستی به سرعت از پلکان پایین دویده و عرض اتاق نشیمن را طی کرده و با شتاب از در خانه خارج شد.

3. خانه در سکوت فرو رفت.

4. مالی که برای دیدن صحنه از آشپزخانه بیرون آمده بود با جیغ ِ " اوا خاک عالم کباب مرگخوارم ته گرفت" به آنجا برگشت.

5. تدی به کافه برگشت. جیمز و گرابلی اصلا نیامده بودند که برگردند، ریموس کتاب داستانش را ورق زد و لیلی و لونا هم مشتاقانه خود را برای شنیدن ادامه ی داستان آماده کردند!

با تشکر از همه ی محفلی ها و غیر محفلی ها و ملت؛
پایان سوژه.

...


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۸ ۱۹:۳۹:۴۹


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ جمعه ۸ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
لرد نگاهش رو از بلا برمیگردونه و رو به شکنجه گاه دستی به زیر چانه میکشه و رو به نارسیسا و بلا میگه:
- خب اگر قرار باشه که توی گریمولد سرش رو نزنن میمونه یه جا...

- مغازه الیوندر...

- ابله، میمونه خونه ی ما.

- خونه ی ما؟

- اولا که خونه ما نه خونه ی ما، یعنی خونه ی شما، منظورم اینه که ما نه شما...اه ...اصن ولش کن. دوما بله، میبرن اونجا که بعدم بگن ما سرشو بریدیم.

بلا که دیگه نمیتونست احساساتش رو کنترل کنه، دستاش رو رو به لرد درز کرد و گفت:
- اربابا، مای لرد، چقدر شما با هوشید.

لرد هم همون گوشه کمی تا قسمتی بالا آورد و به مقصد خانه ریدل ناپدید شد.

محفلیون


همه محفلیون در محفل خانه ریدل ظاهر شدند. آلبوس جیمز را زمین گذاشت و رو به بقیه گفت:
- بچه ها گوش کنین...طبق آماری که من دارم امروز تو خونه ریدل هیشکی نیست، در نتیجه سر هوکی رو همینجا میزنیم تا هم خونه بیخودی کثیف نشه، هم بگن کار تام اینا بوده.

محفلیون همگی سری تکان دادند و به دامبلدور خودشون افتخار کردن، هیچ کس نمیدونست چرا یه مدتیه محفل و آلبوسشون خیلی باحال شده.

محفلیون همگی به ترتیب وارد خونه ریدل شدند.
- تدی یه چاو با خودت از آشپزخونه بیار...

اندکی بعد تدی با چاقویی که هم هیکل جیمز بود وارد شد و اونو به دست آلبوس داد.

- خب دوستان، همگی آرزو میکنیم که گناهان این جن بخشیده شود...یک...دو...

پاق

مرگخوارا ظاهر شدند.


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۸ ۲۲:۵۶:۵۴

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
[spoiler=آنچه گذشت]شبی از شب ها ریونکلا.. اهمم محفل ققنوس دامبلدور پی می بره که در دکوراسیون خونه ی گریمولد یه چیزی کمه که همانا یک کله ی جن خونگیه!

دامبلدور و دوستان با تغییر قیافه به وزارتخونه می رن و با به ضرب وردنه ی مالی هوکی رو می ندازن تو زنبیل و می برن.

در همین حین لرد و مورگانا و بلا وارد می شن ولی می بینن که جا تره و بچه نیست![/spoiler]


پاق

- صد بار بهت گفتم از این حرکات با آدامست در نیار گرابلی.. جوون چهارده ساله که نیستی.. تازه این حرکت برای جوونها هم خیلی زشته.. همه چیز رو باید بهشون بگی!..فکر قلب مریضتم که نمی کنن!

دامبلدور در حالی که ریشش رو گلوله می کرد که بندازه تو یقه ش و سرعت خودش رو ببره بالاتر جملات بالا رو گفت بعد هم جیمز رو که آپارات کردن بلد نبود زد زیر بغلش که با هم آپارات کنن..

- پروفسور نخ یویوم شل شده می ترسم وسط آپارات کردن جا بمونه!
- عیب نداره جیمز اگه جا موند بران یکی دیگه می خرم.. خزانه ی محفل وضعش رو به راهه..!
- نه پروف من همین یویومو می خوام ..عــــر..

در این مدت محفلی ها هر کدوم به کاری می پرداختند. تد موهاش رو رنگ به رنگ می کرد. مالی دستور پخت غذا برای نیمفا می گفت. ریموس نبض هوکی رو می گرفت تا مطمئن بشه زنده است. دیدالوس مدام کلاهش از سرش میوفتاد. تد هم برای زندانیان مصیبت زده شعر می خوند. آبر بز نماش رو چک می کرد و .. و اما.. گرابلی ..آدامس باد کنکیش رو باد می کرد و می ترکوند!

- حالا می گی من چیکار کنم جیمز؟!
- پاق!

دامبلدور ریشش رو از یقه اش می کشه بیرون و هلیکوپتری دور سرش می چرخونه...

وزارتخونه- نمای بیرون
صدای فریاد دامبلدور به گوش می رسه که می گفت:" همتون از جلوی چشمم دور شید!" و دو تا گربه ی سیاه که روی بوم وزارخونه داشتن به هم می گفتن که چقدر همدیگرو دوست دارن میوفتن تو سطل آشغال زیر شیروونی ساختمان!

- تلپ.. مییاوووع!
شکنجه گاه وزارتخونه
دامبلدور و جیمز تک و تنها با همون استایل قبلی(دامبلدور جیمز رو زده زیر بغلش!) وایستادن. دامبلدور یک بار دیگه می پرسه:

- تو می گی من چیکار کنم جیمز؟
-
-

-آآخ!

جیمز یک تار ریش دامبلدور رو می کنه و به یویوش ضمیمه می کنه.

- حالا می تونیم بریم.. این آقاهه زشته رو نمی بریم پروف.. زندانیه بدی بوده!؟
- نه جیمز اون نوه خونده ی زن برادر عمه خونده ی باب بزرگ زن عموی مادر هوکیه.. به عنوان جاسوس اینجا زندانی شده بوده!

جاسوسه: تصویر کوچک شده

بعد از کمی که دامبلدور و جیمز پاقیدند لرد ولدمورت به همراه بلا و نارسیسا وارد شکنجه گاه شدن.

- مثل اینکه رفتن مای لرد!
- فکر نمی کنم دامبلدور تو گریمالد سر هوکی رو از تنش جدا کنه!
- مای لرد شما خیلی باهوشین از کجا فهمیدین دامبلدور می خواد سر هوکی رو بزنه؟!

کله ی کچل لرد می درخشه و همه به میزان گولاخیت اون پی می برن!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۱۹ چهارشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
يا لرد كبير پشت سر من بياين !

هوكي كه داشت در سر صف حركت مي كرد و هي پيش خودش مي گفت : اهان بلاخره ارباب اومد حالا به اين ممدها ياد مي ده شكنجه چيه ، حالا زنداني ها مي فهمن ديگه قلقلك داده نمي شن .

هوكي همينجوري در سالن بلند و تاريكي به پيش مي رفت و مي گفت :‌يا لرد شما با اون كله كچلتون اينجا رو منوركردين !نه چيز ... يعني اينكه خوش امديد اينجا متعلق به خودتونه .

بلاخره بعد از مدت مديدي به سالن شكنجه وزارت خونه رسيدن !

سالن شكنجه

كلي ممد با كلي دستكشهاي محافظ وايستاده بودن و از سر بيكاري هي يه زنداني رو قلقلك مي دادن !

ايي نكن .... هههه ... جون مادرت بس كن ....ههه .... اقرار مي كنم ....ههه .... اره اون دستشويا رو من منحدم كر...ههه

لرد(البوس) و مرگخواران ( محفلي هاي حاظر ) از اين نوع شكنجه همه شكمشون گرفته بودن و روي زمين سينه خيز مي رفتن


- جون من ببين جيمز ،..ههه حتي اينها روش به حرف اوردن...ههه مجرماشون از ما هم لطيف تره!
- راست ميگي عمو البوس :‌
- جيمزي پاشو برو با يويو يه ضربه به اين مجرمه بزن تا اين ممدها هم يكم از تو ياد بگيرن!

جيمز كه داشت از خنده مي تركيد اروم پاشد وبا يك ضربه اكروباتيك و چند تا چرخش تو هوا و چرخوندن يويو تريپ بروسلي رفت بالاي سر مجرمه و بايك ضربه يويو اونو شپلخ ديوار كرد !

البوس : ديدي هوكي به اين ميگن شكنجه نه اوني كه شما مي كردين !
هوكي : بله ارباب ولي من يه چيزي رو متوجه نشدم ؟ شما چرا به بارتي مي گيد جيمز و چرا بارتي به شما مي گه عمو البوس ؟

جيمز و البوس :
مالي كه نمي دونست چي بگه اروم دستشو كرد توزنبيل همراهش و بيرون اوردن يك عدد وردنه هماناو شپلخ شدن هوكي تو زمين همانا!

البوس و جيمز :
مالي :

در همين لحظه بلند گوهاي جادويي وزارت خونه شروع به صحبت كردن،كردن !

ارباب لرد ولدمورت كبير به همراه بانو بلاتريكس و ليدي مورگانا وارد شدن !

البوس ، جيمز و مالي :

البوس با يك حركت چوب دستي پيكر بيهوش هوكي رو درون زنبيل مالي كرد وگفت : بايد هرچي سريع تر آپارات كنيم محفل !

پاق


امتیازات این تاپیک تا بدین جا به روز شده!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۱۴:۱۴:۲۰

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۸

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
فلش بک
مرد کچل با چشم های قرمز و بینی مارمانند رو به پسر کوچک و چند نفر دیگر کرد و گفت:نقشه اینه!ما به جای لرد وارد اتاق هوکی میشیم.اونجا گرابلی یا همون دالاهوف خودشو میندازه زمین و از دل درد ناله میکنه.هوکی میاد جلو که ببینه چه بلایی سر دالاهوف اومده و در همون موقع جیمز(بارتی)یویوش رو در میاره و دور گردن هوکی میپیچه.اما ما اونو...؟
- میکشیم!
- نخیر!ما هوکی رو نمیکشیم.بعد از این که یویو رو دور گردن هوکی پیچید من در گونی رو باز میکنم و مالی(بلاتریکس) هوکی رو میندازه اون تو!بعد هم غیب میشیم و میریم خونه تا گریمولد رو سر و سامونی بدیم!جیمز لطفا یه بار بگو وظیفه تو چیه؟
جیمز که موهای قهوه ای پیدا کرده و قدش کوتاه و رنگ پوستش به سبزی تن گلگومات میزد گفت: بعد از این که هوکی اومد جلو من یویوم رو از توی جیبم در میارم و نشون هوکی میدم.هوکی از من میخواد کار کردن با اون رو یادش بدم و من این کارو میکنم!بعد ازش میخوام تا بارتی رو صدا کنه که من با یویوم بکوبم تو سرش!
آلبوس:
پایان فلش بک- وزارت سحر و جادو
پاق!
پنج هیکل سیاهپوش و یک هیکل نصفه ی سیاه پوش در مقابل وزارتخانه ی سراسر سیاه سحر و جادو ظاهر شدند.
دفتر هوکی
هوکی روی صندلی بزرگی نشسته و سعی میکند پاهای کوتاهش را به زمین برساند! و با خود زمزمه میکند:کاش به لرد میگفتم زودتر بیاد،کارمندای وزارت هیچی بلد نیستند،فقط میتونن ملت رو قلقلک بدن بلکه ازخنده اعتراف کنن...یه عالمه زندانی که باید حرف بزنن رو دستم باد کرده.
- قربان ! ارباب لرد ولدمورت و همراهان برای ملاقات با شما اومدن!شما خواب نبودین؟!
-من تو پست قبل خواب بودم!چه حلال زاده اند!راهنماییشون کن بیان داخل!
- حتما قربان ولی راستش یه خورده اوضاع مشکوکه.ارباب قرار نبود امروز بیان،ضمنا خانوم لسترنج مدام داره قربون صدقه بارتی میره و ارباب یه خورده ته ریش داره و ارباب ...
- ارباب چی؟
- ارباب به من کروشیو نزد!
هوکی کلاهش را در اورد و بعد از اینکه به سمت بلیز پرتاب کرد گفت:بگو بیان تو بلوز روان خراب!
- سلام هوکی!
هوکی سریع از روی صندلیش پایین پرید و به طرف لرد(دامبلدور)آمد و درحالی که دستش را میبوسید و از بقیه جدایش میکرد گفت:ارباب!چه قدر خوب شد که زودتر اومدین!نمیدونین چه قدر به شما و مرگخوارانتون احتیاج داشتم!این ممد هایی که استخدام کردن هیچی بلد نیستن و ...
- آآآآآی!آیییی!مادر جان!کمک!دلم!آی دلم!
- له جی بسیوس!
-
هوکی:داشتم میگفتم ارباب همه ممد ها منتظرند توسط شما آموزش ببینن!من هم بهشون گفتم چند جلسه اول لرد و مرگخوارانشون از زندانی ها حرف میکشن بعد به ما نحوه شکنجه رو یاد میدن!
ملت حاضر در اتاق:چی؟!
لرد(آلبوس): راجع به چی حرف میزنی؟!دالاهوف رو چه کار کردی؟
- ارباب این ورد دلدرد رو درجا خوب میکنه!فقط چند روز شدیدا به دستشویی احتیاج داره!شما قرارمون که یادتون نرفته؟آموزش شکنجه دادن زندانی ها به ممد هایی که استخدام کردم.در ازای اون کاری که براتون انجام دادم...
- هوم؟کار؟آهان!خوب کی باید شکنجه شون بدیم؟!
مالی زیر گوش دامبلدور زمزمه میکند:پروفسور ،ما...شما...چه جوری میخوایم مردم رو شکنجه کنیم؟!اونم کسانی رو که ممکنه از خودمون باشن؟
بقیه محفلی ها با همهمه ای ناگهانی حرف مالی را تایید میکنند.
دامبلدور آب دهانش را قورت داد و گفت:نگران نباشین...فقط نمی دونم چه جوری بهشون آموزش شکنجه بدم!
در همین لحظه هوکی فریاد زد:ارباب!بیاین به طرف اتاق شکنجه راهنماییتون کنم!
محفلی ها:


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۹:۱۷ شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
پاق!

پنج هیکل سیاهپوش و یک هیکل نصفه ی سیاه پوش در مقابل وزارتخانه ی سراسر سیاه سحر و جادو ظاهر شدند.
هیکل نصفه که متعلق به بارتی کراوچ بود یویوی صورتی رنگی از جیبش بیرون کشید و آرواره های غول پیکرش را! برای کشیدن جیغ باز کرده بود که دستی با انگشت های باریک و کشیده فکش را بست.

-عع! چرا نمیذاری جیغ بکشم؟
چشم های سرخ و بدون مردمک لرد ولدمورت به بارتی(جیمز) خیره شده بود اما دستهایش بی وقفه مشغول چپاندن چیزی بدرون یقه اش بودند:
- اه، خدای من...مالی! معجون ولدمورتیِ پیچیده ناقصه! من هنوز ریشمو دارم.

زمانیکه بلاتریکس یا همان مالی با دستپاچگی و بدون غرغر های ولدمورت سعی داشت به او برای چپاندن ریش بلندش به یقه ی ردا کمک کند، دوربین به آرامی از روی سر مرگخئاران تقلبی گذشته و وارد ساختمان وزارتخانه شده بود :

لشکری عظیم از وزارتی ها به حالت خبردار در مقابل در ورودی وزارت، لشکری دیگر در مقابل شومینه هایی که محل ورود کارکنان وزارت بود و سومین لشکر مقابل در اتاق وزیر تجمع کرده بود!

در داخل اتاق، پرسی ویزلی و بلیز زابینی با چشم هایی نگران به وزیر خیره شده بودند که خواب هایی پریشان می دید:

وزیر هوکی در مقابل ملتی از جادوگران اصیل زاده بر بالای منبر رفته و فریاد می زد :
- دو ورزشگاه کوییدیچ، یکی برای ساحره ها و یکی برای جادوگران، از این که در این هوای گرم به استقبال من اومدین متشکرم، من خادم ملتم، من جن خونگی ملتم، من مردمی ام!

اما ناگهان صحنه تغییر کرد و هوکی با وحشت شاهد بود که دست های نحیفش در جایگاه گیوتین قفل شده و تیغه ی آن با حالتی تهدید آمیز بر روی سرش برق می زد و ....


- عععععع!

- قربان! ارباب لرد ولدمورت و همراهان برای ملاقات با شما اومدن!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]

خلاصه:

دامبلدور در یک شب تاریک متوجه میشه که دکوراسیون خانه گریمالد چیزی کم دارد! درنتیجه تصمیم میگیره که بفهمه دکوراسیون خانه گریمالد چه چیزی کم دارد. بعد متوجه میشود که دکوراسیون خانه گریمالد سر یک جن خانگی را کم دارد.:کمی فکر می کند و بعد به این نتیجه می رسد که اون جن خانگی باید هوکی باشد. از طرفی هوکی خواب می بیند که قرار است حمله ای به سوی او صورت بگیرد و سرش قطع گردد! پس تعداد مامورین را دوبرابر می کند و اکنون دامبلدور جغدی به آژانس می فرستد تا اتوبوسی را بفرستد تا برای این که شناخته نشوند با یک وسیله ی مشنگی به وزارت خانه بروند![/spoiler]

------------------------

جیمز به طرف جغد دونی رفت. دامبلدور چادر را محکم تر دور خود پیچید و به فکر فرو رفت. در همین لحظه تد در حالی که با تمام قدرت می دوید، نفس نفس زنان به مالی نگاه کرد:
- خاله، نزن، ببخشید. دیگه دست نمیزنم.

مالی یک لحظه با خشم به تد خیره شد اما بعد در حالی که به علت خون سفید، دلش به رحم آمده بود به چشم غره ای اکتفا کرد. در همین لحظه گرابلی درحالی که ردای بلند سبزی به تن، و نقابی به صورت داشت وارد سالن شد. محفلیون با وحشت به او خیره شده بودند که دامبلدور با صدای ضعیفی دستور داد:
- بگیریدش! اون یه مرگخواره! بذار ببینم فکر کنم دالاهوفه! بگیرینش! بکشینش! بزنینش!

گرابلی آب دهانش را قورت داد و بعد در حالی که صدایش می لرزید گفت:
- اِ منم! گرابلی ام. مالی ملاقتو نبر بالا، تدی نزدیک نیا، من گرابلی ام .


محفلیون متعجب به گرابلی خیره شدند. دامبلدور با عصبانیت جلو آمد و نقاب گرابلی را کنار زد:
- گرابلی! ما قرار بود با سر و وضع مشنگی بریم که شناخته نشیم! بعد تو با سر و وضع ضایع یک مرگخوار اومدی اینجا بر و بر منو نگاه می کنی؟

- خب من فکر کردم که هوکی به مرگخوارا اطمینان داره چون حمایتش می کنن! بهتره که با سر و وضع مرگخوارا بریم و هرکدوم خودمون به شکل یکیشون در آریم! هوکی به خاطر اطمینانی که به مرگخوارا داره زیاد شک نمی کنه! خیلی هم فکر خوبیه.

مالی اظهار نظر کرد:
- خب، منم موافقم. فکر خیلی خوبیه. هرکدوممون به شکل یکیشون در میایم و بعدش خیلی راحت وارد وزارت خونه میشیم!

دامبلدور فکری کرد و بی توجه به تد که زیر لب کلمه ی " بارتی" را تکرار می کرد سرش را تکان داد و گفت:
- آره! فکر خیلی خوبیه. گرابلی میشه همون دالاهوفی که شبیهش ش...

- اما من می خوام اسمشو نبر بشم.

دامبلدور با عصبانیت به گرابلی چشم غره ای رفت و بعد بی توجه به محفلیون که هرکدام در فکر این بودن که جایگزین کدام مرگخوار شوند ادامه داد:
- تد این قدر "بارتی، بارتی" نکن، تو بیشتر به مورگانا می خوری! مالی تو هم به علت وجوه مشترکی که با بلاتریکس داری بهتره بلاتریکس بشی! فقط باید تا نیم ساعت دیگه هفتاد کیلو(!) وزن کم کنی! ریموس به جای فنریر، گرابلی هم به جای همون دالاهوف! خودمم تام میشم!

مالی با عصبانیت به نقشش فکر کرد و خواست چیزی بگوید که حرکت ناگهانی جیمز اورا از سخن گفتن بازداشت! جیمز که از جغد دونی بازگشته بود به طور ناگهانی نخ یویویش را دور گردن گرابلی پیچید و بعد بی توجه به چهره ی خشمگین و سرخ دامبلدور جیغ کشید:
- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! یه مرگخوار! کشتمش! دارش زدم! جیـــغ.

دامبل به جیمز نگاه کرد و آهی کشید:
- اوه، تورو فراموش کرده بودم. تو هم می شی بارتی!

جیمز متعجب به دامبل خیره شد:
- وای عمو می خوای بگی که بلاخره دستگاه تغییر شخصیت رو کشف کردی؟ می خوای بگی که بلاخره ما می تونیم تغییر شخصیت بدیم؟ می خوای بگی بلاخره من می تونم به گودریک تغییر شخصیت بدم و برم بارتی رو بترسونم؟ می خوای بگی که....!

محفلیون:
-

دامبلدور به تدی که سعی می کرد ماجرا را برای جیمز تعریف کند آهی کشید:
- اگه بخوایم به صورت مرگخوارا به اونجا بریم، نمی تونیم با اتوبوس بریم. چون تا اونجایی که من می دونم تام سعی می کنه دراکثر مواقع از جادو استفاده کنه.

- یعنی چی؟

- یعنی این که باید آپارات کنیم. درضمن نیم ساعت بیشتر وقت نداریم. مالی به بخش معجون های مرکب برو و معجون مربوط به مرگخوارایی که گفتمو بیار. وقت زیادی نداریم.


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
در خانه شماره دوازده گریموالد


اشعه ی خورشید به داخل خانه تاریک و دوازده گریموالد تابیده بود. اما پرده ها کشیده شده بودند و نور اندکی به داخل خانه نفوذ می کردند و این پرتوهای رشید در راه حمله، در مقابل پرده ها شهید می شدند. محفلی ها بیهوش روی میز غذاخوری آشپزخانه افتاده بودند. آلبوس دامبلدور کبیر مشغول بسته بندی و کادو کردن محفلی ها بود. شیشه های عینک هلالی شکلش ترک خورده بود، چشمشانش فاقد مردمک بودند و خون گلاسه در دیدگانش جاری بود.

بعد از بسته بندی کردن مالی با دستمال توالت صورتی و بستن پاپیون قرمز به دور وی، به سمت یخچال آشپزخانه گام برداشت. لگدی نثار پیکر یخچال کرد. درب یخچال باز شد. بعد از دقایقی جستجو، آلبوس در حالی از یخچال بیرون می آمد که با لبخندی موذیانه سس عروسکی گوجه فرنگی مهرام را در دست داشت. قطرات خون( قطرات سس) روی ریش های سپیدش خودنمایی می کرد. با خنده ای موذیانه به سمت دیوار آشپزخانه حرکت کرد تا کمی نقاشی کند.


درون اتاق خواب جیمز


صدای خر و پف و صحبت های میان خر و پف جیمز درون اتاق وی طنین می انداخت...

- خـــــــام....پیـــــش... خـــــام...یویو....پـــــــیش صورتی ! ععــــــــــــع ! [جیــــــــــغ !]

جیمز با صدای جیغ خود از خواب پرید.چشمانش به شدت خواب آلود نشان میداد. با دستپاچگی پتوی وصله دار روی خودش را کنار زد و آنرا گلوله کرد و درون کشوی کنار تختش جا سازی کرد.به زیر تخت پرید و قایم شد و مشغول تعویض لباس خواب شد. سپس از زیر تخت بیرون پرید و به سمت کمدش دوید و آنرا باز کرد. در مقابل دیدگان خواب آلویش هزاران یویوی صورتی درون قاب و شیشه نمایان شد. نفس و جیغ آرام و کوتاهی از روی شادی کشید و یویوی مورد علاقه اش به تناسب روز بیرون کشید و از اتاق خارج شد و به سمت آشپزخانه حرکت کرد.


درون آشپزخانه


جیمز وارد آشپزخانه شد. با تعجب به بسته های مختلف و رنگارنگ روی میز آشپزخانه که محفلیان بودند، نگاه کرد، سپس با صدایی بلند دامبل را متوجه خود ساخت که با قامتش کل دیوار رو پوشونده بود و آبرنگ کار می کرد:

- عمووووو ! اینا چی اند روی میز؟ واسه من کادو خریدی ؟!

دامبلدور با لبخند موذیانه اش از مقابل دیوار کنار رفت. نقاشی ای قرمز و خون آلود( سس آلود) از کله ی هوکی روی دیوار آشپزخانه نمایان بود و از آن خون( سس) می چکید. چشمان جیمز ابتدا به قیافه ی دامبل و ریش قرمزش، سپس به طراحی روی دیوار افتاد. یویوی صورتی درون دستان جیمز منفجر شد.

جیمز:

جیمز سرفه ی کوتاهی کرد و سپس مشغول خیس کردن و نم دادن لب خشکش به وسیله آب پرتقال شد. سپس انگشتانش را درون گوش های خویش فرو برد و مشغول شد:

- ععــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع !

گچ های دیوار روی موهای جیمز می ریخت. آثار ترک روی در و دیوار نمایان می شد. لوستر آشپزخانه از جا کنده شده و روی محفلی های بسته بندی شده روی میز افتاد. شیشه های خانه یکی پس از دیگری خرد می شدند.


دقایقی بعد...


درب های یخچال ساید بای ساید سامسونگ آرام باز شد. دامبلدور در حالیکه ابروانش را بالا انداخته بود، سرش را آرام از یخچال بیرون آورد. ریش خون آلودش(سس آلودش) قندیل سرخ بسته بود. لبخندی موذیانه روی لبش شکل گرفت و پرسید:

- تموم شد مراسم جیغ کشان ؟

به سمت جیمز دوید و دست جیمز را کشید و با صدایی بلند و بی روح گفت:

- با کی هستی عمویی ؟! اگه با بقیه هستی، تو رو هم بسته بندی می کنم، اگر با منی، میریم سراغ هوکی !

سپس به سایر محفلی ها بسته بندی شده روی میز آشپزخانه اشاره کرد که کم کم به هوش می آمدند و وول می خوردند. جیمز نگاهی به بسته بندی ها کرد. در دلش به سلیقه انتخاب کاغذ کادوی دامبل آفرین می گفت. دستش را دراز کرد و به دامبل دست داد. و به افتخار همکاری شان جیغ کوتاهی کشید. دامبلدور در حالیکه جلیقه ضد افسونش را بر تن می کرد به جیمز گفت:

- عمویی برو زنگ بزن آژانس ! اتوبوس دیر میرسه !

جیمز در حالیکه به سمت تلفن حرکت میکرد، آرام زیر لب زمزمه کرد: یه همکاری ای نشونت بدم عمووو ! با نخ یویو دارت میزنم !. . سریعا به سمت دامبل برگشت و گفت: عمووو ! پول تلفن رو ندادیم، یک طرفه شده. جغد بفرستم؟!

دامبل در حالیکه صورت را به شکل خانمی مسن آرایش میکرد و ریشش را درون یقه اش جاسازی میکرد، چادر عرب به سر کردو تنها چشمان و ابروانش از کل پیکرش نمایان بودند. و رو به جیمز گفت:

- از بس که این بابا عله ات کانکت میشه ! بفرست جغد رو ! که باید زودتر جنه رو ترور کنیم.


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۰ ۱۱:۳۵:۳۲

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ یکشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۸

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
از میان تاریکی بیرون جهید و با حالت اسلمشن به وزیر حمله کرد، دکمه ی E را فشار داد که مث بازی Prince Of Persia 3 حالت قتل سریع و پنهانی فعال شود، خنجر آبی رنگش را لحظه ای بر گلوی جن خانگی فشرد و دقایقی بعد خون سیاه رنگ هوکی در فضا پخش شد و سرش به زیر پای مهاجم غلتید.

- ععععععععع!

با فریاد شتابزده ی هوکی که از خواب پریده بود دوربین به سرعت زوم اوت کرد و چهره ی پریشان جن را از بالای اتاق نمایش داد، هوکی هنوز جیغ میکشید. دوربین زوم اوت تر! کرد و وزارت را نشان داد، بعد کل لندن را نمایش داد، صدای فریاد جن هنوز شنیده می شد.

سپس دوربین کل انگلستان را نشان داد و با زوم اوت بعدی کره ی زمین را که در میان فضای تاریک و بی انتها معلق بود و صدای فریاد هوکی همچنان شنیده میشد.

تق! ( افکت درآمدن در اتاق وزیر از لولا و یکی شدنش با دیوار روبرو )

هزاران بادیگارد با عینک های دودی و کت و شلوار های مشکی و چوبدستی های آماده به داخل اتاق خواب ریختند. جلوتر از همه ی آن ها بلیز زابینی با چهره ای آشفته و لباس خواب سیاه بر تن به طرف هوکی دوید :

- جناب وزیر!؟ کابوس دیدین!؟

هوکی بی آنکه چیزی بگوید، به بلیز زابینی خیره شد و با وحشت سرش را به علامت تایید تکان داد.
بعد از چند ثانیه در برابر نگاه پرسشگر بلیز به حرف آمد : اون...اون میخواد سر به تنم نباشه بلیز...میدونستم...

رنگ از رخسار زابینی پرید اما قبل از آنکه حرفی بزند، آرم طلایی وزارت سحر و جادو در سمت راست-پایین کادر تصویر نمایش داده شد و توجه او و هوکی را جلب کرد.

لحظاتی بعد:
دی دی دی دین! پیام های بازرگانی!

عله : هر کاربری که بیاید و در تکمیل فرهنگنامه به ما کمک رسانی نماید؛ ما به ایشون کیک و نوشابه با دو تا نی اظافه! میدهیم!

کویی: وا؟ عله این چه لهجه ایه؟ بی کلاس اصلا جذبه ی مدیریتی نداری، واسه اینکه نشون بدی مدیری و کارهات مهمه و واسه رسیدن بهشون کلی عجله داری و اینا حتی باید آخر جمله هات نقطه نذاری، من همه چیزو رعایت میکنم اما تو با این لهجه ی ابتدایی خرابشون میکنی، ایش!

استرجس: کویی! وسط پیام بازرگانی این حرفا چیه!؟ از عله حمایت کن! بله، بله بیاین عضو فرهنگنامه شین!

آنتونین : بله بفرمایین، بفرمایین، هر طور که صلاح هست!!!


رنگ از رخسار زابینی پرید:

- تو مطمئنی از اون خواب های صادقه بود!؟
- مطمئنم بلیز، بادیگارد ها رو دو برابر کن، اون به زودی میاد! میدونم که میاد!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ جمعه ۱۶ اسفند ۱۳۸۷

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- باید فکر کنم کله کی قشنگ تره؟ یه دکوراسیونی بسازم هر کی میاد سر خودشو بذاره ر ودیوار...

آلبوس چند روز ی از هفته رو همین طوری توی خونه گریمالد قدم میزد و فکر میکرد و فکر میکرد تا و ملت محفلی رو به حالت در آورده بود:
- عمو آلبوس چقدر رژه میری؟ بسه دیگه...بیا میخوام یه ذره یویو بکوبم به سرت...

- برو بچه! برو پیش مامانت ببینم..بدو...

- عرررررر عرررررررررررر مامان عمو آلبوس نمیاد باهام بازی کنه.

و روز ها پشت روز ها به همین منوال میگذشت تا بالاخره هوش سرشار و عقل خردمندانه ی آلبوس پس از ده روز به کار افتاد و او کسی رو به یاد آورد:
- فهمیدم...باید سر هوکی رو بذارم، آره...دمم گرم عجب فکری کردم...

آلبوس اون قسمت بولد شده رو با فریاد رو به جیغی بنفش گفت و همه رو متوجه خودش کرد:
- آلبوس؟ سر هوکی؟ خوبی تو؟

- خوبم...خیلی خوب

اون روز شبش یعنیشب اون روز ظهر و ظهری که شبش است ( )


صدای قاشق و چنگال فضای اتاق رو خالی کرده بود ( ) چون هنوز کسی قاشق چنگال روی میزا نذاشته بود و لیلی لونا داشت سعی میکرد تعداد محفلی ها رو بشماره:
- دو سه چهار هفت...نه اشتباه شد، دو چار شیش هش دوازه...نچ نشد،نمی دونم چرا یکی کم میاد.

تدی: لیلی خودت رو میشماری دیگه نه؟

- نه

در همین لحظات بود که آلبوس دامبلدور به همراه دوستشون جیمز کوشولو به آشپزخونه وارد شدن و همه بلند شدن:
مالی: خسته نباشی آلبوس بیا بشین...جیمز تو همه ی ظرفا رو تنها میشوری که دیگه از زیر کارا در نری..فهمیدی؟(و گوش جیمز رو بشدت تاباند)

- جیـــــــــــــــــغ، نمی خوام...عرررررررررررررر

بالاخره پس از کسری از ساعت که محفلیا موفق شدن بشینن سر جاشون و میز رو بچینن شام شروع به خوردن شد:
- بفرمایید...آلبوس چی میخوری؟

- اول تو بکش، تدی...ریموس زودتر...

در همین لحظات جیمز یهو پرسید:
- عمووووو...عمووووو، سر هوکی ر ومیخوای چی کار؟

آلبوس که در حال خوردن غذا بود و بی اراده شروع به جواب دادن کرد گفت:
- میخوام بژنم به دیوال خونه...(افکت پر بودن دهان)

محفلیون:

...

9 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۱۴ ۱۱:۳۶:۵۶

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.