اول مالس .( سلام ) .
ای بابا . توی این تاپیک واروونه ، کسی عاشق نمی مونه .
چند روز پیش برای جاسوسی از خونه ی رایدل به لندن رفتم !
ینی قبلش دامبلدور عزیز اومد گفت باید بیای بجنگی . منم برای اینکه یه جوری بپیچونمش گفتم دارم میرم جاسوسی .
بنده مرلین دلش به رحم اومد و گفت برو .
بنده با پرووئیت تمام پا از خونه ی شماره 12 گریمولد بیرون گذاشتم و یه هفته پیدام نشد .
آلبوس که مسلما به مقدار کافی باهوشه ، از پیچیده شدنش باخبر شد و طبق یه پیام خصوصی منو به صورت کاملا محترمانه تهدید کرد !
به یقین و شایدم به نا یقین همین روزا بازنشسته میشم .
آره دیگه دنیا واروونس . همچین اتفاقایی هم باید توش بیوفته که بگن تالار نظم داره.
اینجوری نگام نکن . تحت تصمیمات رئیس کاری نمی شه کرد .
چی ؟ من گریه میکنم ؟ من ؟ روونا ؟ من برای مرگ خودم گریه نکردم حالا بیام ...
سعی کردم از تنها فرصت دیگه ای که بهم داده شده استفاده کنم .
به هر حال !
به سلامتی کسی که منو با اعتماد تمام راهی جاسوسی از رایدل از پدر جدا از مادر سوا کرد .
به سلامتی کسی که بعد از اینکه پیچوندمش ، از نقشم با خبر شد .
به سلامتی کسی که بهد از اینکه از گره خوردنش باخبر شد ، منو بخشید .
به سلامتی کسی که بعد از اینکه منو بخشید ، یه فرصت دیگه بهم داد .
و به سلامتی کسی که یا موفقیتمو تو این ماموریت تائید می کنه و دوباره اسم رمز خونه ی گریمالدو بهم میده ، یا منو با ... از اونجا بیرون می کنه !
و نیز به سلامتی کسی که اولین بار این ضرب المثل رو توی این تاپیک نوشت : " هر فرازی یه نشیبی داره " » نیدونم !
توی این تاپیک واروونه ، کسی عاشق نمی مونه !