مرد به منشی مجال اینکه روی بیمار بعدی فکر کند را نداد و به سرعت در مطب را باز کرد و به داخل رفت.
هییییییییییییییییییی(افکت ترسیدن و اینا(
- گلگو خوشامد گفت بفرمایید.
مرد که به شدت در دلش احساس ترس میکرد به آرامی قدم برداشت و خود را به میز غذاخوری کوچک و کثیفی رساند که بیش تر آن مکان را به یک مرکز تزریقات شبیه کرده بود تا یک مرکز دندان پزشکی!
مرد : بـ...بخشید د...کتر گلگومات؟
- اوه بله.من دکتر گلگومات،متخصص گوش و حلق و دندان.
مرد که دیگر به خود مسلط شده بود گفت : لطف میکنین یه معاینه از دندونای من بکنید؟
گلگو : البته،گلگو در خدمت! بفرمایید دراز بکشید.
مرد با اکراه تمام ردایش را به چوب لباسی که پشت در اتاق بود آویزان کرد و روی تخت دراز کشید.
گلگو در حالی که سعی میکرد متانت و وسوسه خود را حفظ کند برگشت و شمشیر بزرگی را از روی میز کارش برداشت.
مرد :
ببخشید این چیه؟
- این به جای مون چوب کوچولوهاست.تحقیق کردید دیدیم اینا خیلی بهداشتی تر هست.
مرد که بار دیگر غلیان ترس را درونش حس میکرد لاجرم تسلیم غول شد و دهانش را باز کرد.
گلگو با حالتی تهاجمی شمشیر را بالا آورد و مرد بلافاصله متوجه منظور تهاجمی او شد اما اندکی دیر...
شمشیر گلگومات با قدرت فراوان بر روی لبه سبیل مصنوعی مرد فرود آمد و باعث کنده شدن آن شد.
- تو به گلگو کلک زد.تو بازرس بود.
- نه من... من نه.... من مریضم
-گلگو تو خورد،تو آدم بوقی!
همین که مرد دهان باز کرد تا حرفی بزند گلگومات بار دیگر شمشیر را بالا آورد و به شوی او حمله ور شد.
مرد به سرعت جاخالی داد و باعث شد تا شمشیر گلگو با قفسه چوبی روی دیوار اصابت کرده و آنرا خورد کند.
مرد : آقای دکتر من مریضم بابا،مریض.
- گلگو دونست،همه مریضین همه بازرسا مریضن.
در این لحظه بود که اشک از گوشه چشمان گلگو جاری شد.
- گلگو بی گناه بود،گلگو مظلوم.گلگو فقط یه پول حلال خواست.
مرد که دلش به رحم آمده بود آمد و نوک انگشت شصت او را با انزجار تمام لمس کرد تا دلداریش دهد.
2 ساعت بعد.
گلگ. : آره دیگه ازونجا ام من تصمیم گرفتم درسمو ادامه بدم تا آرزوی پدر و مادر مردمو برآورده کنم.
مرد با ناراحتی قطرات اشک روی صورتش را پاک کرد....
وزارت سحر و جادو- قربان اون میتونه وارده نیازی نیست شما خودتونو به خطر بندازین
هوکی : حرف نباشه،ما میریم به دندون پزشکی ، جارو ها رو بیارید
مطب دکتر گلگوماتبیمار اول : خانم منشی دکتر نمیخوان مریضای دیگرو ببینن؟
بیمار دوم : خانوم منشی دو ساعته که ما اینجا وایسادیمفجا های قانونی خیلی زود تر کار آدمو راه می اندازن.
منشی با اعتماد بنفسی قئی گفت : اخه میدونید،دکتر طوری دندونای مریضارو درست میکنن که دیگه تا آخر عمر نیازی به اومدن پیش پزشک نباشه:devil:
بیماران که تا حدودی آرام شده بودند دوباره سکوت پیشه کردند
چند دقیقه بعد جن خانگی ریز نقشی با ردای زربفت و بلند وارد دندان پزشکی شد...
seems it never ends... the magic of the wizards :)