- گاهی وقتا فکر میکنم میبینم واقعا فراتر از حد تصور یه آدم دوستت دارم.
- خوب آره،چون تو هیچ چیزت مثل آدما...
ییهو دامبل برمیگرده و نگاه مخوفی میکنه به مینروا،اونم زود میگه : مثل آدمای عادی نیست،لطافتت مثل فرشته هاست،مهربونیت مثل این دولت الانیه(!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!)
دامبل :
در همین موقع جیمز به تدی میگه : الان وقتشه،یادت نره! باید بتونی خوب حست رو به مینروا القا کنی!
تدی : آره آره فهمیدم.
جیمز و تدی با هم از پشت درخت بیرون اومدن و بدون اینکه به اون دو نفر نگاهی بکنن،وانمود کردن که دارن خیلی عادی با هم میحرفن.
- آره تدی جون،امروز کتی بل میگفت عمو آلبوس اینروزا وضعش پروانه ای شده.تقریبا عین جوونیای بابام شده.هر روز با یکیه.
- اووووووووه،چقدر اینجور آدما بیخودن واقعا.
- آره واقعا،آخرین بار از همین سیبل تریلانی خواستگاری کرده،اونم گفته چون تو ریشات مصنوعیه من نمیتونم باهات ازدواج کنم.
- تازه من شنیدم از گرابلی پلنکم خواستگاری کرده،اون گفته باید دیگه به مینروا نگاهم نکنی.دامبلم جلو همه گفته بوق به مینروا و اینا،بچه ها ام رفتن به گوشش رسوندن.
در همون لحظه،آلبوس و مینروا
چشمهای مک گونگال رفته رفته گرد تر میشد
دوباره جیمز و تدی
- به اینکه چیزی نیست،تازه من شنیدم از هاگریدم یه مدت خواستگاری کرده بوده.
- جیمز
مامور مخصوص کوییرل بزرگ،تدی کمان،دیگه نبینم ازین بوقا بزنی.
- آو آو،اوکی اوکی اما خوب به هر حال،من که متاسفم واسه عمو آلبوس
در همون موقع،دامبل و مینروا
- آلبــــــــــــوس،تو منو به بازی گرفتی!
- نه،نه باور کن دروغه،حقیقت نداره.
- ...
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۱ ۲۲:۳۴:۴۸
seems it never ends... the magic of the wizards :)