هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸
#9

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
-عمو آبر به زاخاریاس گفتم می خوایم بزا رو ببریم اردوی تمرینی.

-آفرین جیمز حالا یه کاری کن این بزا تا زاخی رو می بینن مثل اون موقع شروع به خوردن توپ ها نکنن.

-می گم چطوره به زاخاریاس بگیم از پشت اون پردهه اونا رو نگاه کنه.

-آفرین جونیور!

زاخاریاس وارد سالن ورزشگاه شد و بزها بلافاصله شروع به خوردن توپ ها کردنند.

-آخه آبر تو می خوای این بزهای خنگو ببری اردو؟

-مــــــــــــــــــــــــع! مـــــــــــــــــــــــــــع!

-خودتو ناراحت نکن بز عزیزم این زاخی همین جوری یه چیزی گفت.

-نخیر همین جوری نگفتم. این بزا حتی نمی تونن توپو تو دستاشون نگه دارن!

-خب معلومه، آخه اینا که دست ندارن؛ سم دارن.

-منظورم همون بود! اینا حتی نمی تونن حرکاته ساده رو انجام بدن.

-هو...دیگه فحش نده، زاخی!

زاخاریاس با دیدن قیافه ی آبرفورث به تته پته(!) افتاد و گفت:
-اِم...چیزه...خب حالا چرا عصبانی میشی؟ منظورم اینه که باید یه ذره بیشتر تمرین کنن.

در همین هنگام بزها با شنیدن حرف های زاخاریاس عصبانی شدند و شروع به دانک زدن کردن تا خودی نشان دهند.

زاخاریاس:

-آفرین بزای خوب.

سپس آبر رو به زاخاریاس کرد و گفت:
-خب جونیور، کی بزا رو می بریم اردوی تمرینی؟

-همین الان آبر. اینا خیلی خوب بازی می کنن.

سپس همگی شروع به خارج کردن بزها از سالن کردند.

-صبر کنین!

-چی شده جیمزی؟

-بزا که نمی تونن با سم پیاده این همه راهو برن؛ باید یه ماشینی چیزی براشون بگیریم.

-این جوری که می شه مثل مشنگا.

-آبر، جیمز راست می گه! من یه وانت دارم که آرتور با یه جور افسون بزرگ کننده بزرگش کرده. این جوری خودمونم می تونیم توش بشینیم!

-اِ...کینگزلی تو هم اینجا بودی؟ یادم نبود!

-خسته نباشی! همه ی محفلی هام هستن!

آبر:

دامبل: مگه نمی خواین برین؟ عجله کنین دیگه! الان شب می شه.

-باو دااااش، الان تازه لنگ ظهره! ولی راست میگی باید سریع تر راه بیفتیم. بزا از جلو نظام! همه به دنبال من. مع!

-مع!

-مـــــع!

...



Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱:۰۲ سه شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۸
#8

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121


جیمز : جیــــــــــــــــــــــــــغ!عمو عمو نیگا کن.
به محض اینکه آبرفورث برگشت،بز ها مشغول لیسیدن زمین بازی شدند.
- بوقی چی میگی تو؟اعصا مصاب نیستا!
جیمز نگاه مظلومانه ای به آبر، نگاه خشمگینانه ای به بزها،و نگاه تقاضا مندانه ای به خدا کرد و گفت : اوکی عمو ببخشید.


همین که آبرفورث برگشت و بزها دوباره مشغول انجام حرکات فرا طبیعی شدند،جیمز فریاد زد : عــــــــــــمو!
آّبرفورث از شذت عصبانیت با سرعت نوری برگشت و این سرعت،باعث شد تا آن صحنه را ببیند.



همه بز ها،توپ به سُم مشغول انجام حرکات عجیب بودند.
همین که آبر را دیدند،تصمیم به تظاهر گرفتند اما آبر گفت : هووووووووم،بزو(بر وزن تسو) فکر نمیکردم یه روزی بخوای منم دور بزنی،میگم بفرستنت بزستان،بری بشی عضو ارتش بزآلدو.


بز قهوه ای رنگ و بلند قامت غرشی مرد و از سالن بیرون رفت.
- مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!
- ای بیشعور،مــــــــــــــــــــــــــــــــــع!
گویی بز،فحش رکیکی به آبر داده بود که وی دریافت،ناسزا جوا مناسبی برای او نیست،پس لنگه کفشش زا درآورد و به سوی او روانه شد.


در همین لحظه،زاخاریاس اسمیت

درحالی که گل سرخی در دست داشت مدام میگفت : برم؟نرم
و با هر یم از اینها،یکی از برگ های گل را میکند.

تق تق تق

- بله؟بیا تو.
در باز شد جیمز سیریوس پاتر به داخل آمد.
- عههههههه جیمزی میبینی،گلا هم با من لج افتادن
- چطور مگه؟
- الان بار دهمه دارم ازین گلا اینجوری میکنم،جواب نمیده.



جیمز نگاهی به تل برگ سبزی که کنار زاخاریاس بود انداخت و گفت : احیانا روش کارتون اشتباهه،باید گلبرگ هارو بکنین
زاخریا که نمیخواست پیش جیمز کم بیاره گفت : خودم میدونم بچه،کاری داری؟
- اوهوم! میخوام بز هارو ببریم خارج از شهر،اردو تمرینی بزنیم.
زاخاریاس در حالی که در دل دودستی به سرش میکوبید،و همچنین میدانست وخالفت بی فایده است گفت : بسیار خوب،ترتیبشو میدم


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۶ ۱:۰۵:۲۴

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#7

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
آبرفورث که همچنان در حال تشویق جیمز بود از دیدن صحنه ای غافل ماند.

یکی از بز های آبرفورث که بسیار تنومند بود با یک پرش زیبا اسلم دانک تماشایی زد و ملت را به این صورت در آورد:

آبرفورث وقتی قیافه ی متعجب جیمز را دید با تعجیب پرسید:چی شده جیمزی؟

جیمز با چشمان از حدقه بیرون زده به پشت سر آبرفورث اشاره کرد.
آبرفورث برگشت و دید که بز ها دارن پشت سر هم (نوبتی) دانک های زیبا و متفاوتی می زنند.

آبرفورث:

جیمز به آبرفوث گفت:من بهشون بسکتبال یاد دادم ولی اینو دیگه نمی دونم از کی یاد گرفتن.

آبرفوث گفت:من باید این زاخاریاس رو راضی کنم این بزا رو ببره مسابقات جهانی بسکتبال بز ها.

جیمز گفت:آره عمو ،و باید براشون یک مربی خوب انتخاب کنی.


در همان هنگام دفتر مدیر(زخاریاس و آبرفورث)!


زاخاریاس داشت از این ور به اون ور می رفت و داشت فکر می کرد: این بزهای آبر هم که نمی تونن بسکتبال یاد بگیرن...منم که یه ممد برا تمیز کردن اینجا ندارم...آخه مگه میشه به بز ها بسکتبال یاد داد؟

در همین هنگام در با شدت باز شد و رشته ی افکار زاخاریاس از وسط جر خورد (!) و آبرفورث خوشحال و شاد و خندان وارد اتاق شد.

زاخاریاس که از پاره شدن افکارش عصبانی بود به آبر گفت:تو همیشه اینجوری درو باز می کنی؟

آبر گفت:ببخشید...اومدم بهت بگم که بزها خیلی بسکتبالشون خوب شده...می خواستم بهت بگم بیا بازیشونو ببین اگه خوشت اومد اونا رو ببر به مسابقات بز ها!

زاخاریاس:

آبر گفت:ول کن بابا بیا خودت ببین خوشت میاد.

خلاصه آبر توانست زاخاریاس رو راضی کنه که بیاد به دیدن بازی بز ا.

در سالن بسکتبال!

بزها همچنان داشتند دانک های زیبایی را به نمایش می گذاشتند و اگر اشتباهی می کردند جیمز به اونا طریقه ی درست بازی رو یاد می داد.

در باز شد و زاخاریاس و آبرفوث وارد شدند!
بلافاصله بزها از بازی دست برداشتند و شروع کردند به خوردن توپ ها.آبر به یکی از بزهاش گفت:برو یه دانک بزن زاخاریاس ببینه...؟

اما بز از جاش تکون نخورد و با قیافه ای معصومانه یک گاز از تو زد و به آبر چشم دوخت.

آبر با عصبانیت گفت:میگم برو یه کاری کن.دانک بزن...سه گام برو...چه می دونم اصلا توپو پرت کن.

اما بز کاری نکرد.
زاخاریاس گفت:آبر برات متاسفم.این بز ها می تونن تو مسابقات توپ خوری شرکت کنن.
این را گفت و رفت.آبر رو به بزش کرد و گفت:حالا من می دوم با تو!

آبرفورث هم رفت تا برای زاخاریاس همه چیز رو توضیح بدهد.

بلافاصله تا آبر و زاخاریاس رفتند.بز ها شروع کردند به دانک زدن و کار های دیگر...

جیمز:

ادامه دهید...




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#6

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
[spoiler=خلاصه:]زاخی تصمیم می گیره برای تمیز کردن زمین یه ممد گیر بیاره تا بتونه زمین رو تمیز کنه.آبرفورث هم با یه گله بز وارد ورزشگاه میشه و به زاخی پیشنهاد می ده به اونا بسکتبال یاد بدن و از طرفی دیگه اونا باید براشون ممدی کنند!زاخی هم قبول می کنه.اما بز ها باعث میشن مشتریا از اونجا دور بشن و به علاوه،خسارات مالی هم برای اونا میارن!در همین حال،دامبل و محفلیون تصمیم می گیرن با هم یه دست بیلیارد و بولینگ بزنن.به طور اتفاقی می فهمن که همچین ورزشگاهی افتتاح شده پس میرن به ورزشگاه.در ورزشگاه هم زاخی عصبانی داره فکر می کنه که ناگهان کینگزلی می پره رو سرش و بغلش می کنه ولی زاخی اونو دک می کنه.آبر هم سعی می کنه از اون پذیرایی کنه.در همین لحظه محفلیون سر و کله شون پیدا می شه.آبر شروع می کنه به بدرقه ی اونا.جیمز هم بعد از احوال پرسی،موفق میشه به بز ها بسکتبال یاد بده![/spoiler]

با عرض پوزش،من بعدا رول می زنم.امیدوارم این خلاصه به استقبال بیشتر از تاپیک کمک کنه.جا داره از همه ی کسانی که تابحال تو این تاپیک رول زدن تشکر کنم!ایشالا استقبال بیشتری بشه...


[b][color=000066]Catch me in my Mer


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۹:۱۴ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#5

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
دامبل نوشته ريزی را بر سر در سالن ورزشهای مشنگی خواند :
خوش آمديد .

در را با صدای شترقی باز كرد و ملت محفلی مثل وحشی ها وارد سالن شدند . زاخارياس با نارضايتی تمام غريد و به آبر گفت :
- اينا ديگه از كجا پيداشون شد ؟ من با اين محفلی ها ...

آبر بدون آنكه به زاخارياس توجه بكند رفت تو بغل آلبوس و گفت :
- داوش ، درسته ما تلفن نداريم اما نباس يه زنگی بزنی به ما ؟

آلبوس كه تصميم گرفته بود ريشش را مالش دهد گفت :
- ما از كی تلفون دار شديم آبر ؟ تلفون واسه ماگل هاست .

آبر كه لپش گل انداخته بود اطرافش را نگاه كرد و با حركتی كاملا وحشيانه خودش را روی ريموس انداخت . ريموس با عصبانيت گفت :
- اون روی گرگينه ايم رو بالا نيار ديگه .

جيمز كه داشت با يويوش بر سر يك بز می كوبيد گفت :
- بد نيس به اينا بسكتبال ياد بدم .

يك ساعت بعد :

كينگزلی با يك دسته گل از انواع گلها وارد سالن شد و مثل يك آدم خودش را روی زاخارياس انداخت كه باعث شد فكش بشكند . زاخارياس با عصبانيت جيغ زد :
- يعنی من نبايد يكم تو اين سالن آسايش داشته باشم ؟ كينگزلی تو ديگه از اينجا برو كه حالت رو ندارم . برو به همون كلوپ شطرنجت كه از قبرستون هم خلوت تره .

كه بعد از اين جيغ و داد آبر در مقابل نگاه خشمگين زاخارياس گلها رو از دست كينگزلی در آورد و بوسش كرد و بهش پيشنهاد داد بره باهاش يه دست بولينگ بازی كنه . كينگزای پرسيد :
- ببخشيد ، اينجا شطرنجم دارين ؟

آبر :

بعد آبر زير لب گفت :
- هيچوقت از گل خوشم نيومده .

بعد گل را پرت كرد كه نتيجه آن فرود آمدن گل بر صورت زاخارياس بود كه در حال درمان فكش بود .

ده دقيقه بعد :


- عمو آبر ، بيا اينجا ببين عجب بسكتی بازی ميكنن بزهات .

آبر با تعجب به بزها نگاه كرد كه بدون چوبدستی توپ را به خوبی حركت می دادند و وارد حلقه می كردند .

-قربونت برم جيمزی .


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۱ ۹:۲۳:۱۰


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱:۳۷ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#4

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
زاخاریاس نگاه ملتمسانه ای به آبرفورث کرد و گفت : عمووووو،بی خیال ما شو.باب یه تایپیک ازت خواستیما
آبر :
- خوب خوب اوکی
زاخاریاس رو به بز ها کرد،لحظه ای آینده ای تنگ و تاریک در برابر چشمانش پدیدار شد :
زاخاریاس وسط زمین بسکتبال ایستاده بود و انبوه بز ها با توپ بسکتبال او را مورد حمله قرار داده بودند



- هوووووووی بوقی،شی موزی*؟
- هیچی عمو جان،هیچی.
- بینم باو من الان یه فکری به سرم زد،این بزارو تربیت کنیم،بسکتبال یاد بگیرن بعد یه تیم بدیم واسه مسابقات.
زاخاریاس که از سو استفاده آبرفورث به تنگ آمده بود با ناراحتی گفت : ببین عمو،گفتی آموزش گفتم چشم،این یکیو نیستم دیگه.


- نمیشه آقا جان،در اینجارو میبندم من!
-
آبر با دیدن چهره خشمگین زاخاریاس ییهو تغییر موضع داد و گفت : اوکی مشکلی نداره،هر چی تو بگی جونیور.



کیلومتر ها آنطرف تر،محفل ققنوس


دامبل : هی بکس،پاشین بریم یه بیلیاردی چیزی بزنیم،من خیلی حوصلم سر رفته.
جیمز با شادی فراوان گفت : آره عمو،بریم پولینگ!
- پولینگ چیه؟بولینگ دلبندم.
- همون دیگه بریم بریم،میگن میشه با یویو بازی کرد.
- خوب عزیزم،شما همینجا با یویوت بازی کن،ما باید با فولکس بریم،جا نداره خوب


در همین لحظه،بز تنومند و نقره ای رنگی از دیوار داخل شد و صدای آبرفورث را به همراه آورد : سیــــلام،بائ پاشین بیاین این ورزشگاه جدیده،خیلی گولاخه،بسکتبال و اینا
ملت محفلی : ایـــــول ایــــــول!
و همگی به سوی ورزشگاه روانه شدند...


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#3

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
- خوب پس شروع کنیم!
آبرفورت و زاخاریاس به سالن بسکتبال رفتند. زاخاریاس چوبدستیش را بیرون آورد و گفت: اکسیو بسکتبال بال!
توپی به سمت زاخاریاس آمد. زاخاریاستوپ را گرفت و سرگرم زمین زدن آن شد: دیپولسو ... دیپولسو ... دیپولسو!
زاخاریاس با طلسم دور کننده توپ را به سمت زمین میفرستاد و توپ باز میگشت!

- خوب جونیور این چوبدستیو بگیر.
زاخاریاس چوبدستیش را به یکی از بز ها داد و بز بلافاصله چوبدستی را خورد.
- آبر؟
آبر: جونیور چرا اینو خوردی؟

یک ربع بعد

بز های آبر دو چوبدستی، سه توپ، یک شلوار و دو شرت! خورده بودند که اولین مشتریان که مشنگ بودند وارد شدند.
مشتری ها:
-این جا چرا پر از بزه؟
- فرار کنید!
- آبر؟
- اشکالی نداره جونیور واست شرت میخرم!
- مشتریا رفتن! ما ممد مفتی نخوایم باید چی کار کنیم؟
- بی خود کردی نمیخوای! میگم اینا بخورنتا! باید به اینا بسکتبال یاد بدی.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: سالن ورزش های مشنگی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#2

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
فرست سوژه:

اولین روز کارکرد ورزشگاه شروع میشه و بر خلاف دیروز،تقریبا اون اطراف پرنده پر نمی زنه!زاخی از توی جیبش دسته کلید نقره ای رو بیرون میاره و در ورزشگاه رو باز می کنه و بعد از روشن کردن چراغ ها با یه اشاره ی دست،وارد دفتر شلوغ پلوغش میشه.

-اه!باز هم این آبر بوقی یادش رفت اینجا رو تمیز کنه!

و با یه کم غر غر مجبور میشهجار رو برداره زمین رو تمیز کنه!

چند ساعت بعد...

تقریبا نصف زمین دفتر مدیریت تمیز شده ولی بعد از گذشت مدت ها هنوز سر و کله ی آبر پیدا نشده!

-واااای...اوف...دیش...دام...دوخ!...کمرم!این آبر بوقی هم که سر و کله ش پیدا نیست!اصلا الکی بهش مدیریت این کلابو دادم!فقط به فکر بزچرونیه...


زاخاریاس عربده ای شبیه عربده ی خرگوش (!!) در میاره و با یه تریپ عصبانی جارو رو می ذاره زمین و شروع می کنه به نوشتن روی یه کاغذ بزرگ...

چند دقیقه بعد:

-خوب...آها....خوب شد!...حالا به این آبر نشون می دم رئیس کیه!

نقل قول:

به یک ممد معتاد،بدبخت،بوقی و....جهت تمیز کردن زمین نیازمندیم!


چند ساعت بعد:

آبر با یه گله بز وارد ورزشگاه میشه!زاخی که چند ساعت میشه که همین جوری علاف داره میگرده،با عصبانیت توی چشم های آبرفورث زل می زنه.

-سلام زاخی جون!چه طوری ریفیق؟من این جونیور ها رو با خودم آوردم تا بهشون یه کم بسکتبال یاد بدم!خواستم نظر تو رو هم بپرسم!اینا می تونن ممدی هم بکنن!

زاخاریاس از تعجب شاخ در میاره و با تعجب به بز ها نگاه می کنه!

-چی؟....این بز ها؟....مگه مخت تاب داره؟!فکر کنم با کینگزلی گشتی این جوری شدی!حالت خرابه باو!

آبر نیشخندی می زنه و به حرفاش ادامه میده...

-هی جونیور،تو می تونی از اینا به عنوان ممد استفاده کنی!میفهمی؟ممد مجانی!

زاخاریاس چشماش گرد میشن و برای مدتی به فکر فرو می ره!

-ولی یادت باشه ریفیق،ما باید به اونا بسکتبال یاد بدیم.تنها راه استفاده از اونا همینه!

زاخی:

(و در این لحظه زاخی در عرض دو ثانیه غش می کنه و به هوش میاد!)

آبر دست زاخی رو می گیره و اونو آروم بلند می کنه.

-قبوله زاخی؟!

-قبوله!


*********************

روند سوژه:زاخاریاس اولین روز کاری خودش رو شروع می کنه.به محض این که وارد دفترش میشه،میبینه که زمینش خیلی کثیفه.پس شروع می کنه به تمیز کردن و آبر فورث هنوز سر و کله ش پیدا نشده.بعد از چند ساعت طاقت زاخی تموم میشه و میره یه اعلامیه برای درخواست ممد می زنه!ساعت ها بعد آبرفورث با یه گله ی بزرگ بز وارد ورزشگاه میشه و به زاخی پیشنهاد میده که به بز ها بسکتبال یاد بدن و در عوض بز ها براشون ممدی کنند!زاخاریاس هم با این ایده موافق میکنه و به این ترتیب تصمیم می گیرن به این طرح بپردازن!

امیدوارم استقبال خوبی بشه!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۱۸:۲۲:۳۰
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۰ ۱۸:۲۶:۱۸

[b][color=000066]Catch me in my Mer


سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۸ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#1

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰
از آواتارم خوشم میاد !!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 350
آفلاین
ها ها ها!

بینندگان عزیز،توجه شما را به آخرین گزارش از یک منطقه ی پست و دور افتاده از شهر لندن جلب می کنم!در این منطقه،یک سالن ورزشی بزرگ افتتاح شده که متعلق به مشنگ ها بود ولی طی سال ها...

(صحنه برای دقایقی برفکی میشه...)


... و هم اکنون در آن ورزش های مشنگی بسکتبال،فوتبال،تنیس و... به صورت نیمه جادویی برگذار می شود؛به صورتی که با جادو انجام می شوند! در حال حاضر،مدیران این ورزشگاه عبارتند از:زاخاریاس اسمیت و آبرفورث دامبلدور!هم اکنون این ورزشگاه استقبال کننده ی شما عزیزان است.

با تشکر،ریتا اسکیتر،خبر نگار پیام امروز!


و زاخاریاس تلویزیون رو خاموش می کنه، بلند میشه و روی خودش رو به سمت آبرفورث و ملت مشتاق میکنه و با قیچی توی دستش روبان رو می بره!

و به این ترتیب،اولین سالن ورزشی مشنگی-جادویی افتتاح میشه!


********

تاپیک شروع به کار کرد، منتظر رول های قشنگتون هستیم!

اسم تاپیک به درخواست زاخاریاس از "مشنگی" به "ماگلی" تغییر یافت.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۴:۰۲:۳۹

[b][color=000066]Catch me in my Mer







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.