-عمو آبر به زاخاریاس گفتم می خوایم بزا رو ببریم اردوی تمرینی.
-آفرین جیمز حالا یه کاری کن این بزا تا زاخی رو می بینن مثل اون موقع شروع به خوردن توپ ها نکنن.
-می گم چطوره به زاخاریاس بگیم از پشت اون پردهه اونا رو نگاه کنه.
-آفرین جونیور!
زاخاریاس وارد سالن ورزشگاه شد و بزها بلافاصله شروع به خوردن توپ ها کردنند.
-آخه آبر تو می خوای این بزهای خنگو ببری اردو؟
-مــــــــــــــــــــــــع! مـــــــــــــــــــــــــــع!
-خودتو ناراحت نکن بز عزیزم این زاخی همین جوری یه چیزی گفت.
-نخیر همین جوری نگفتم. این بزا حتی نمی تونن توپو تو دستاشون نگه دارن!
-خب معلومه، آخه اینا که دست ندارن؛ سم دارن.
-منظورم همون بود! اینا حتی نمی تونن حرکاته ساده رو انجام بدن.
-هو...دیگه فحش نده، زاخی!
زاخاریاس با دیدن قیافه ی آبرفورث به تته پته(!) افتاد و گفت:
-اِم...چیزه...خب حالا چرا عصبانی میشی؟ منظورم اینه که باید یه ذره بیشتر تمرین کنن.
در همین هنگام بزها با شنیدن حرف های زاخاریاس عصبانی شدند و شروع به دانک زدن کردن تا خودی نشان دهند.
زاخاریاس:
-آفرین بزای خوب.
سپس آبر رو به زاخاریاس کرد و گفت:
-خب جونیور، کی بزا رو می بریم اردوی تمرینی؟
-همین الان آبر. اینا خیلی خوب بازی می کنن.
سپس همگی شروع به خارج کردن بزها از سالن کردند.
-صبر کنین!
-چی شده جیمزی؟
-بزا که نمی تونن با سم پیاده این همه راهو برن؛ باید یه ماشینی چیزی براشون بگیریم.
-این جوری که می شه مثل مشنگا.
-آبر، جیمز راست می گه! من یه وانت دارم که آرتور با یه جور افسون بزرگ کننده بزرگش کرده. این جوری خودمونم می تونیم توش بشینیم!
-اِ...کینگزلی تو هم اینجا بودی؟ یادم نبود!
-خسته نباشی! همه ی محفلی هام هستن!
آبر:
دامبل: مگه نمی خواین برین؟ عجله کنین دیگه! الان شب می شه.
-باو دااااش، الان تازه لنگ ظهره! ولی راست میگی باید سریع تر راه بیفتیم. بزا از جلو نظام! همه به دنبال من. مع!
-مع!
-مـــــع!
...