هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#75

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
همه بدو بدو ميرن دنبال بادراد!


آما....!


بچه هاي خوب، خوب گوش كنيد كه ديگه گيرتون نمي ياد! بادراد قصه ي ما در حال بال بالك زدن در چنگال اون مانتيكور خبيث بوق شده بود كه يهو ديد توي انگشت كوچيكه پاي چپ مانتيكور، يه خار رفته!!


_ ئه مانتي جون، بذار اين خارو واست در بيارم!!

_ نميخواد! من پوست كلفتم!

_ خيلي نامردي! توي قصه ها هميشه غولا اجازه ميدن خارو در بياريم، بعد بهمون جايزه ميدن!!

مانتيكور هم دلش مي سوزه و اجازه ميده و بادي در يك سري عمليات خفنيوس گولاخيوس، خار رو مي ياره!


مانتيكور براي نشكستن دل بادي اداي خوشحالي رو مي ياره!!!!!!!!!!

بادي هم ذوق مرگ ميشه، ميگ:
_ خب حالا من 3 تا آرزو ميكنم، تو برآورده كن!!!!!!

مانتيكور: !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بادي:

_ آخه مرد ناحسابي! من كه غول چراغ جادو نيستم كه! چجوري آرزوهاتو برآورده كنم؟؟

بادي هم كه معلوم نيست چجوري، فكر اينجارو كرده بود، با خوشحالي ميگه:

_ كاري نداره! فقط برو خوابگاه دختراي ريون، منو مديريت آنيت رو كش برو، براي من بيار!!!


----------------------------
پ.ن: بعد عمري رول زدم!!!
پ.ن: بيناموس بازي در نيارين!! :-w


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۹:۵۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#74

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
مانتیکوره اومد بادراد رو قاپید و برد!

ولی بقیه نه مانتیکورو دیدن نه بادراد بدبخت رو که قاپیده شده بود!بادراد بود و مانتیکوره!

- نه!نه!تو رو خدا منو نخور!نه!!!!!!!!!!!!!!

مانتیکور با چشم های براق و زردش به بادراد خیره شده بود.خیره ی خیره!بادرادم داشت از ترس سکته می کرد!
یه دفعه یه صدای عجیب غریب و گرفته ی بلند شنیده شد!

- نمی کشمت!

-ها؟

بادراد مث فنر پرید هوا! آخه مانتیکور با یه صدای وحشتناک و خشن داشت حرف می زد!

-گفتم نمی کشمت!

-ها؟

مانتیکور غرید و گفت:

-باو کری تو؟می گم نمی کشمت!

بادراد که حسابی شگفت زده شده بود و در حالی که از شدت هیجان جلوی دهنشو گرفته بود گفت:

- معععععععععععع!تو داری حرف می زنی!وا؟

مانتیکور با یه حالت مغرورانه گفت:

-ما اینیم دیگه!نسل جدید!

بادراد فکش رو زمین بود!

***

اون طرفا پیش لیلی و لونا و رفقا!


همه خوشحال و شاد خندان دارن مثلا دنبال مانتیکور می گردن!

- اوه لیلی !لونا خوش بحالتون!مشاورم که شدین!

لیلی انگشتشو به نشانه ی سکوت میاره جلو دماغشو می گه:

-هیسسسسس! باو این جا جای این حرفا نی!باید به سوژه ی خودمون بپردازیم!کجا بودیم؟

گابر دماغشو بالا می کشه و می گه:

- اممم چیز...ای خدا یادم رفت!

...


-آها!اون مانتیکوره!

-آره آره راس می گی!

لیسا پشت گردنشو می خارونه و میگه:

- بچه ها خوب چرا نیس؟ای باو!مات خودمونو کشتیم از بس گشتیم!
راستی!بادراد کجاس؟

-بادراد؟

لونا ابروشو بالا میندازه و می گه:

-بادراد که تو گروه ما نبود بوقی!

-بهتر نیس بریم پیداش کنیم؟آخه شاید پیدا کرده باشه مانتیکورو!

-شاید!

بعدشم همگی باز"مثلا" رفتن دنبال بادراد و اینا!


[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۳۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
#73

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۵:۴۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
- خب حالا چی کار کنیم؟
- هیچی دیگه!یه جورایی مجبوریم بریم دنبالش بگردیم!
لیلی که از گشتن زیاد خسته شده بود گفت:بابا اول یه خورده بشینیم بعد فردا صب راه میفتیم!هووم؟
بقیه موافقت کردن و رفتن تا استراحت کنن که بیدل تلوزیون مشنگی رو روشن کرد و همه با شنیدن اخبار مشنگی خشکشون زد:

- طبق اطلاعیه ای که به من رسیده حیوونی وحشی و عجیب و غریب به لندن حمله کرد و جان صدهاهزار نفر از هم وطنانمان!را گرفته، مامورین پلیس در پی یافتن آن حیوان هستن اما هر چه بیشتر میگردند یکی بیشتر میشه تا الان سه تا از اون جونورا آزادانه در شهر لندن میگردن!

-
- ببینم دامبلدور تو دفترش از این تولزیونا داره؟
- یه دونشو داشت که سوخت!
- فک نکنم وقت داشته باشیم استراحت کنیم!راه بیفتین بریم شهر مشنگا!
- با چی بریم؟غیب و ظاهر نمیتونیم بشیم که!
- تسترالا!!

بر فراز آسمان شب!

- یوووهو...چه کیفی میده!میگم میشه یکی از اینا رو بدین به من؟
- بیدل از این بالا دنبال تسترال بگرد!
- اوکی!

چند ساعتی گذشت اما از اون ارتفاع هیشکدومشون نتونستن مانتیکور رو ببینن پس آماده ی فرود آمدن شدن.


- خب تقسیم شین به همون گروه های قبلی!

..
...
....
.....

- خب مانتیکورا کجایــــین؟
بادراد به سمت کوچه ای تاریک تنگ پیچید و ناگهان در دل سیاهی دو عدد چشم زرد رنگ یاف!
- ای کلک پیدات کردم

مانتیکور یا هر چی که بود به سمت بادراد حمله ور شد و اونو قاپید و برد!

....


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۸۸
#72

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
بادراد به سرعت خودشو به باغ وحش میرسونه و اولین کاری که میکنه اینه که جلوی قفس یه مشت رنگینک وایمیسه.

- هی تو! ندیدی که مانتیکوری با چنالایی به تیزی چنگال عقاب و چشایی به تیزی باز عقاب و سری به اندازه ی سر یه آدمیزاد غیر عادی از اینجا فرار کنه؟

همه ی رنگینکا با حرکت سرشون گفتن نچ!

بادراد به راهش ادامه داد و ایندفعه جلوی چندتا تیغالو وایساد و گفت: آخی چه قده شما نازین. شما ندیدین که مانتیکوری با چنالایی به تیزی چنگال عقاب و چشایی به تیزی باز عقـ...

اما بلافاصله با دیدن حرکت سرشون فهمید اونا هم خبر ندارن. به راهش ادامه داد و به چند تا قفس دیگه هم سر زد و ازشون این سوالو پرسید و آخر یادش اومد میتونه بره قفس مانتیکورا رو نگا کنه و بفهمه!

- اوه چه وحشی!

در قفس مانتیکورا کج و کوله شده بود و قفلش شکسته بود. بادراد آهی کشید و گفت: یادش بخیر یه زمانی اینجا سه تا مانتیکور بوده!

اونور ، در جنگل:

لیسا تکه چوبی رو از زمین برداشت و با اون به بدن گرگ مرده ای که روی زمین افتاده بود ضربه زد و اونوریش کرد و با دیدن بدن خونین و مالینش یه قدم عقب پرید و گفت: وای چه طور دلش اومده؟

لونا دست لیسا رو گرفت و اونو از اونجا دور کرد و گفت: لیسا یادت باشه اون یه حیوونه نه یه انسان و احساسی نداره.

لیلی به جایی دورتر از محلی که اونا وایساده بودن اشاره کرد و گفت: یه حیوون دیگه هم اونجا مرده. معلومه مانتیکوره به طرف جنگل رفته ، تا ما طعمه ی بعدیش نشدیم بهتره از جنگل خارج شیم نتیجه رو به بادراد بگیم.

یه ور دیه ، هاگزمید:

تری سنگ جلوی پاش رو شوت کرد جلو و گفت: شاید چون سمت شیون آوارگان بوده اونجا رفته. بیاین قسمتای دیگه ی دهکده رو هم ببینیم. من میرم مرکز دهکده رو میبینم شما هم برین اطرافشو ببینین.

چند دقیقه بعد فلور و تری به هم رسیدن. با شنیدن صدای پایی روشونو برگدوندن.

گابر از سراشیبی دهکده بالا اومد و گفت: اون پایین چند تا سگ و یه آدم زخمی شدن. این طور که معلومه مانتیکوره اینجا رو برای بدست آوردن غذا بهترین جا دونسته.

فلور که دستش تو جیبش بود گفت: نزدیکی کوهی هم که دقیقا کنار دهکده س رد خون دیدم. احتمالا یه جایی تو کوه میرفته غذاشو کامل میخورده.

- ولی وسط دهکده هیچ خبری نبود. اون قدر عقل داشته که بدونه نباید بره مرکز دهکده ، خیله خب دیگه بسه بهتره برگردیم به تالار و این خبر مهم رو بدیم. ورود مانتیکور به دهکده خیلی خطرناکه.

تالار:

بادراد رو به اونا گفت: جنگل ، هاگزمید! یه مانتیکور نمیتونه همزمان به دو جا حمله کنه! پس یعنی ...

- یعنی اینکه دو تا مانتیکور فرار کردن!

- متاسفانه بله!

لیسا که دقایقی سکوت کرده بود گفت: ولی من ... بادراد ما همیشه چند تا مانتیکور داشتیم؟

گابر بلافاصله گفت: سه تا! یادمه هر روز فلور میرفت باهاشون حرف میزد.

فلور چشم غره ای به گابر رفت و لونا گفت: پس با این وجود ما سه تا مانتیکور داریم که فرار کردن! یکیشون توی جنگل بوده ، اون یکی توی هاگزهد و سومی ...

همه به فکر فرو رفتن ، بادراد یاد موضوعی افتاد.

فلش بک:

بادراد جلوی قفس مانتیکورا وایساده بود و یادی از گذشته ها میکرد. در همین خواب و خیال بود که یه لحظه احساس کرد چمنای پشت سرش حرکتی کرد ، برگشت و فکر کرد در یک آن چیز سیاهی رو دیده.

- شاید از فکر و خیال بیش از حده!

در همون لحظه صدای پر و بال زدن چند تا رنگینک رو شنید و گفت: باز دوباره اینا دعواشون شده!

پایان فلش بک

بادراد با نگرانی گفت: باغ وحش!



Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸
#71

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۴۵:۴۹ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
جدیده سوژش!

کریسمس در راه بود و هیاهو دانش آموزان هاگوارتز هر لحظه بیشتر!
سرتاسر قلعه ی هاگوارتز پوشیده از وسایل مخصوص کریسمس بود، حتی درخت قدیمی و معروف بید کتک زن(نکته:البته اون شخصی که بید کتک زنو تزئین کرده دار فانی رو وداع گفت!)

مدرسه ی هاگوارتز خالی از هر گونه دانش آموزی بود و تنها خانم نوریس در راهرو ها قدم میزد و فرصت کافی برای تمرین آوازش داشت!

-میو...مــــیو...مــــــــیو...مــــــــــــــیو!

هاگزمید،دو روز مانده به کریسمس

-لیلی این قشنگه؟
-چرا این جورابا رنگاشون شبیه هم نیستن؟
-خوب همینش منو جذب کرده دیگه!
-

لیسا دوان دوان با چهار تا پاکت تو هوا اومد به سمت لیلی و لونا!
-بچه ها بیاید بریم پیش بقیه ریونیا ! بادراد میخواد برای هممون یه دست جوراب بخره!

لیلی که دنبال راهی برای خلاص شدن از دست لونا میگشت، به سرعت از او جدا شد و به لیسا پیوست!لونا نیز پس از نگاهی به جوراب هایی که در دست داشت، به دنبال آن ها شتافت!


-بابا دعوا نکنید، به همتون جوراب ابی میرسه!
گابر:اِ...اینکه سبزه من سبز دوس ندارم...ایییییی!
-بیا مال من با مال تو عوض!

بادراد کفشاشو درآورد و جورابایی که انگشت شصتش پاره شده بود و دودای سبزی ازش بیرون میومدو به گابر ذوق زده داده!

-مرسی بادی تو چه مهربونی!!!


-خبر...خـــبر...
لیلی نگاهی به پسر بچه انداخت و گفت:میدونیم بابا دوروز دیگه کریسمسه!

-نـــه!یونیکورنی با چنالایی به تیزی چنگال عقاب و چشایی به تیزی باز عقاب و سری به اندازه ی سر یه آدمیزاد غیر عادی از باغ وحش ریونکلاو فرار کرده...خبـــــر!

ریونیا:
لیسا:همین باغ وحش کوچولوئه ما رو میگه؟
لیلی:یقین!



-پروفسور دامـ...
-ساکت شو!گابر!
-اما آخه...
-تا وقتی اون حیوونو پیدا نکنین، هیچکدومتون نمیتونید برید تعطیلات کریسمس!
-


-بگردید پیداش کنین بابا من و مامانم و بابام و برادرام میخوایم بریم جنگل!
-هممون میخوایم بریم تعطیلات!

بادراد باری دیگر پیشنها داد:من میرم باغ وحش و لیلی و لیسا و لونا میرن جنگل ممنوعه و گابر و فلور و یکی دیگه رو پیدا کنید و برید هاگزمید!

...


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۸
#70

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
يه چيزي!مگه اين تالارمون باغ وحشم داره؟!اون وقت كجاش؟!
خوب بسه!به ادامه ي داستان توجه كنيد!
راستي اين پستي كه زدم فوق طولانيه!زجر آور...
***


بادراد یک نگاه عجیب به بکس میکنه.
_ چون حیوون کم داریم چند نفر باید نقش حیوونا رو بازی بکنن! گلگو تو نقش مورچه خوار ، آلفرد نقش پاندا ، مری تو هم نقش پلنگ صورتی رو بازی میکنی ! همین که گفتم! یالا!

مری ، آلفرد و گلگو :

بادراد ادامه مي ده:چرا اينطوري منو نگاه مي كنين ؟!واه واه واه!از خداتونم باشه!

مري مي گه:اوه...ام...چيزه...بله بله...از خدامونه! !مگه نه بچه ها؟

آلفرد و گلگو:

بادراد مي گه:خوب...خوب شد پس!فقط زود باشين برين يه لباسي چيزي شبيه حيوونايي كه گفتم پيدا كنين و بپوشين...اِ!چرا منو نگاه مي كنين؟!برين ديگه.

مری ، آلفرد و گلگو :

بادراد:

مري و گلگو و آلفرد مي رن كه لباس براي خودشون درست كنن كه دوباره بادراد بهشون گير مي ده و مي گه:اِ !كجا مي رين؟از اين ور!با بقيه برين!مگه نمي خواين اول حيوونا رو تميز كنين؟اه بابا شما ديگه كي هستين...

كلا همه ي بچه ها:

***

ملت راون در حال تميز كردن حيوانات


- اههههه ليسا خوب تميزش كن ديگه...اه!

ليسا كه در حال تميز كردن يه گورخر بود،با عصبانيت دو متر اون ور تر پرتش مي كنه(قدرتو داشته باش!) و از جاش بلند مي شه و طرف بادراد مي ره.

بادراد: اوا!اين چه حركتي بود؟ليساي عزيز...؟اين كار از تو بع...بععععععععععع

ناگهان همه از صداي بادراد تعجب مي كنن و بر مي گردن كه ببينن چرا داره صداي ناهنجار از خودش درمياره!

كه با يه صحنه ي خشن روبرو مي شن!بله!ليسا با حركتي جانانه بادراد رو از جاش بلند مي كنه و دو متر اون ورتر پيش همون گور خره مينداره!

ملت راون:ايول ايول !داش ليسا (!) رو ايول!

بادراد:

***

بعد از تميز كردن حيوانات در حالي كه همه آماده شدن و لباسهاي تر و تميز پوشيدن ،در تالار زده مي شه!

بادراد با عجله و البته عصبانيت به مري و گلگو و آلفرد مي گه:زود باشين!چرا اين جا وايستادين؟برين تو قفساتون!

سپس دوان دوان طرف در مي ره و درو باز مي كنه ، ژست مي گيره و تعظيم مي كنه و مي گه:درود بر وزیر اعظم هوکی و پرسی و آسپ !خوش آمديد دوستان بزرگوار!منتظرتا...

هوكي با عصبانيت مي گه:بسه ديگه بوقي!برو كنار وارد شيم!

بادراد دست و پاشو گم مي كنه و مي گه:ام...چيزه...چشم!

و از كنار در دور مي شه تا راه رو براشون باز كنه.

ناگهان صداي يه آهنگ بندري بلند مي شه !همه تعجب مي كنن.صدا از كجا ميومد؟

يكدفعه ليسا كه يه لباس قشنگ پوشيده مياد وسط !

و



ليسا:


بعد كه يكم مي رقصه به بچه ها مي گه: يوهووو!دست نمي خواين بزنين؟

اعضاي راون جوگير مي شن و :


هوكي با عصبانيت به بادراد مي گه:اين مسخره بازيا چيه؟جمشون كن!

بادراد بدو بدو مي ره طرف ليسا اينا و مي گه:اه...ليسا!اين چه كاري بود كه كردي؟!بميري...

ليسا با حالت مي گه:چي...؟بميرم؟من دستورت رو اجرا كردم...!خيلي نامردي!

بادراد مي گه:آخه كدوم دستور؟

ليسا : يادت نمياد؟چند ساعت پيش بود كه...

فلش بك

نقل قول:
بادراد که گویی بار سنگینی از روی دوشش بلند شده گفت : خیلی خب! اول از همه میرید حیوونا رو تمیز میکنید و بعدش لباساتون رو می پوشید. لیسا تو به محض ورود وزیر براش بندری میزنی ، من که خودم همراهیشون می کنم ، بیدل براشون شعر میخونی و گابریل هم که خودش میدونه چی کار بکنه! ولی نکته مهم...


در همان حال كه ليسا و بادراد با هم صحبت مي كردن،بيدل مياد پيش هوكي و رفقا و مي گه:
درود مرلين بر شما باد!رخصت مي دهيد تا برايتان شعري كه آماده نمودم را براي شما بزرگواران بخوانم؟

پرسي با بي حوصلگي مي گه:برو بابا...اه...هوكي !آسپ!بينيا بريم...

***
در همين حال:

ملت راون در حال رقصيدن هستد...
ليسا داره قضيه رو براي بادراد تعريف مي كنه...
مری ، آلفرد و گلگو دارن صداي حيوونا رو تمرين مي كنن...
بيدل هم بدون توجه به رفتن هوكي و رفقا داره شعر مي خونه!

***

خلاصه هيچ كس متوجه اين كه اونا رفتن نمي شه.تا اينكه صداي نعره ي گابريل شنيده ميشه:اهههههههههههههه!بسه ديگه...ديدين؟!رفتن!

ملت راون:وايييييييي
!بدبخت شديم بي چاره شديم چيز شديم بوق شديم و هزاران شديم ِديگر!

يك دفعه در دوباره زده مي شه.بادراد كه فكر مي كنه هوكي اينا برگشتن همه جا رو دوباره جم و جور مي كنه و در و باز مي كنه و همون ژست و تعظيم قبلي رو مي گيره و ميگه:قربان !ما غلط كرديم!بي جا كرديم!تو رو خدا ما رو...

گابريل با حالت به بادراد مي گه:بادراد بالا سرتو نگاه كن!

بادراد سرش رو بالا مي بره و مي بينه سپتيما دم دره!

سپتيما هم با حالت مي گه: ثانيا من يه خبر مهم در مورد اون باغ وحش مزخرفمون دارم! اولا اينجا چه خبره؟!

ادامه بدين!

***

احساس مي كنم كل اين پست شده شكلك!به به!


[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۸
#69

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
تالار عمومی راونکلاو

بادراد برای هزارمین بار خودشو توی آینه برانداز می کنه و بعد خطاب به راونکلاوی ها که مقابلش ایستادن میگه : گفتنی ها گفته شده! هوکی و کابینه اش تا چند ساعت دیگه وارد باغ وحش ما میشن و علاوه بر استقبال از ورودشون باید حیوون های باغ وحش رو هم تمیز بکنیم! خب کی داوطلبه؟

بچه های راون :

بادراد : یعنی چی؟ یعنی هیچکی بلد نیست یک حیوون رو تمیز بکنه؟

بکس راون :

بادی : پاشین خودم بهتون یاد میدم!

باغ وحش راونکلاو

بادراد دستکش دستش کرده و رو به روی یک تسترال ایستاده. بروبچز راونکلاو هم رو به روش نشستند.
_ خب حالا می خوام که نحوه تمیز کردن این تسترال رو بهتون یاد بدم! اول از همه باید از پاهاش شروع کنین!

بادراد خم میشه و از پاهای تسترال شروع میکنه.
_ بعد وقتی که خوب تمیز کردید میاین بالاتر و و نواحی زیر شکم رو تمیز میکنین!

دست بادراد میره زیر شکم تسترال.
تسترال : خر خر خر!

بادراد دستش را محکم تر زیر شکم تسترال تکون میده و بدن تسترال شروع میکنه به لرزیدن!

بادراد : نمی دونم این چیزه چیه اینجا نمیزاره قشنگ پاک کنم هرچقدر می مالم از بین نمیره !

و در همین لحظه...
پوفشششش!

بکس راونکلاو اول به بادراد که نقش بر زمین شده و بعد به اسب و بعد به شیرموزی که تولید کرده نگاه میکنند و همگی شیرجه زنان بر روی شیرموز که روی زمین قرار داره می پرن.

دوباره تالار عمومی راون!

تالار بوی گند گرفته و کت شلوار دو میلیون تومنی بادراد هم فاتحش خونده شده.
_ حالا امیدوارم یاد گرفته باشید که چطوری باید یک حیوون رو تمیز کرد!

بکس راونکلاو :

بادراد که گویی بار سنگینی از روی دوشش بلند شده گفت : خیلی خب! اول از همه میرید حیوونا رو تمیز میکنید و بعدش لباساتون رو می پوشید. لیسا تو به محض ورود وزیر براش بندری میزنی ، من که خودم همراهیشون می کنم ، بیدل براشون شعر میخونی و گابریل هم که خودش میدونه چی کار بکنه! ولی نکته مهم...

بادراد یک نگاه عجیب به بکس میکنه.
_ چون حیوون کم داریم چند نفر باید نقش حیوونا رو بازی بکنن! گلگو تو نقش مورچه خوار ، آلفرد نقش پاندا ، مری تو هم نقش پلنگ صورتی رو بازی میکنی ! همین که گفتم! یالا!

مری ، آلفرد و گلگو :


ویرایش شده توسط بادراد ريشو در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲ ۱۷:۲۳:۵۹

[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۲:۱۴ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
#68

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سوژه ی جدید

-صداش کن بگو همین الان بیاد اینجا ! بگو فوری ِ ! اصلا" ، صبر کن لیسا ، تهدیدش کن !

لیسا با درماندگی سرش رو برای بادراد تکون میده .

بادراد : ممنونم لیسا .
لیسا : خواهش میکنم بادراد .
بادراد :آه.. چشمک نزن دلبندم... لیسا مراقب خودت باش..
لیسا :

بادراد : چیز ، یعنی اینکه.. د ِ وانسا منو نگاه کن، برو !

لیسا دوان دوان از بادراد دور میشه و سر پیچ راهروی ِ ورودی ِ باغ وحش محو .


اتاق نگهبانی


گابریل سرش روی دستانش گذاشته و به شدت خواب هست. لیسا میرسه توی بادجه ی نگهبانی و با پیکر مرده ی گابریل مواجه میشه !

لیسا : گابر. گابر؟ وای! مرده.. o-:
در همون لحظه گابریل به هوش میاد.

- اَه ! چته؟
- اِ ، زنده ای ؟ هیچی.. بالاخره که میمیری ! بادراد خیلی عصبانی بود ! گفت بیام با کتک ببرمت پیشش !
گابر : بیخود کرده ! چی کارم داشت ؟
لیسا : نمیدونم .. فقط .. فکر کنم امروز یه اتفاق مهمی قراره بیفته !

اتاق مدیریت ِ باغ وحش

بادراد کرواتش رو روبروی آینه سِفت میکنه و سپس از ادکلن ِ پر تک شاخ دو تا فیس به گردن و دستاش میزنه . لیسا و گابریل با آرامش وارد ِ اتاق ِ بادراد میشن . بادی با دیدن گابریل با یونیفرم ِ نگهبانی فریاد میزنه :

- این چه تیپیه ؟
گابر : خوبه اون دفعه داشتی خفه ام میکردی واسه اینکه دامنم کوتاه بود ! خودت گفتی اینا رو بپوشم !!
بادراد با عصبانیت فریاد میزنه :

- لیسا ! همین الان برو دنبال یک لباس خوب ! باغ وحش رو هم خالی کنید. گابر ! امروز قراره وزیر اعظم هوکی و پرسی و آسپ ، بیان اینجا و از باغ وحش ما دیدن کنند !

طنین جنون آمیز و جیغ مانند هیجان در صدای بادراد به خوبی قابل لمس بود .

- اگه خوششون بیاد ، ما میتونیم به مدیریت ِ بخش ِ باغ وحش اونها در بیایم و اون وقت از گروه های دیگه ی سایت هم میان اینجا تا از باغ وحش ما دیدن کنند.

گابر با بی تفاوتی : خب به من چه ؟
بادراد : نکنه یادت رفته که پرسی و آسپ و خود هوکی اِهِم ؟! تو هم که پریزادی و اِهِم !
گابر : عمرا" ! من از پرسی خوشم نمیاد .. هوکی هم یه جنه ! حالا شاید آسپ رو بشه یه کاریش کرد ..

لیسا و بادراد به هم چشمکی میزنند.

بادراد : خیلی خوبه ! لیسا ، تری رو برای لیدر شدن آماده کن . من خودم همراه میشم . گابر باید مدام بچسبی بهشون ! به بقیه ی بچه ها : آرنولد ، لیلی و لونا ، مری ، چو ، فلور ، گلگومات و همه بگو آماده باشند ! امروز روز خیلی خیلی مهمی هست .. دلم نمیخواد هیچ اشتباهی پیش بیاد ! وگرنه هممون می افتیم زندان !


[b]دیگه ب


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ سه شنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۷
#67

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
راجر کنار قفس شیردال (همون هیپوگریف) نشته بود و داشت می گفت:

"یادش به خیر اون موقعها که مدیر بودم خیلیارو بلاک کردم...اه چی دارم می گم تو که نمی فهمی ..."

هیپو گریف تو قفسش غرش می کرد و خودشو به میله ها می کوبید،آرنولد که از دور این صحنه را میدید جلو رفت و به طرز عجیبی از خودش صدا تولید کرد،هیپوگریف با شنیدن صدا تعظیم کوتاهی کرد و ساکت گوشه قفس نشست،راجر مات و مبهوت رفتن آرنولد را تماشا می کرد تا اینکه از نظر خارج شد

تو تالار عمومی راونکلاو:
گلیدوری لاکهارت همین طور که به کتابی که خودش نوشته بود_راهنمائی های گلیدوری لاکهارت برای حیوانات اهلی خانگی_خیره نگاه می کرد گفت:

"سلام آرنولد.این قسمت کتابو ببین اشتباه چاپ کردن اگه با یه جن ریزه که تو باغچه خونته این کارو بکنی فایده نداره دوباره برمی گرده تو سوراخش"

_"سلام.ازت ممنونم تو همیشه بدون هیچ دردسری حضور منو تشخیص میدی. اوه داشت یادم میرفت!این بوقیا دارن یه باغ وحش راه می اندازن"

_"این که عالیه"

_"آره خوبه در صورتی که آستکبار حاکم نباشه،این مری هرکسیو دلش خواسته مسئول کرده،خودم دیدم راجر داشت به هیپوگریف می گفت : توهیچی نمی فهمی"

_"حالا راجر کجاس هنوز زندست"

_"شانس آورد که هیپوگریف نتونست قفسو بشکنه"

_"نه!این موجودات نباید تو قفس باشن"

_"واسه همینه من اومدم پیشت برو با مری صحبت کن میدونی تو و من می تونیم اینجارو سرو سامون بدیم تو که نویسنده ی این کتابی منم زبون همه حیوونارو بلدم"

_"باوشه امشب همین جا همه رو جمع می کنم حرف می زنم"


شب همان روز همه ریونی ها جمع بودند و هیچ کس به آرنولد توجهی نداشت او نیز مانند همیشه گوشه ای روی زمین نشسته بود.

تفکرات آرنولد:

((اگه قبول کنن خوب می شه ها اینا هم که می خوان این عقابرو تعلیم بدن از من کمک می گیرن))

یکی نیس بهش بگه زهی خیال باطل


گلیدوری:


-"خب من امروز توسط یک دوست از وضعیت باغ وحش با خبر شدم اگر موافق باشید اینجارو کمی تغییر بدیم.می دونم که اکثر شما از کارهاتون تو باغ وحش راضی نیستید"


همه به جز مری حرف گلیدی رو تایید کردن.گلیدی در حالی که به کتاب روی میز اشاره می کرد اینطور به حرفهایش ادامه داد:

-"این کتاب منه که درباره موجودات جادویی نوشتم ..."



ملت ریون:


-"اه !!!!!!...بابا تو دیگه کی هستی!!!"


-"من از مری خواهش می کنم که مسولیت باغ وحشو به من بده و مسولیت حرف زدن با حیونارو به آرنولد چون اون زبون هر حیوونیو بلده..."



در همین حین آرنولد خودشو به شونه ی گلیدی می رسونه تا همه او رو ببینن...


اما ناگهان توسط گابر ربوده می شه.

گابر:

-"مری اینو ببین خیلی باحاله برم تو باغ وحش تو قفس بذارمش"


مری:


-"آفرین گابر نشون دادی می تونی چند تا موجود به باغ وحش اضافه کنی.به خاطر این کارت رنک بهترین شکارچی موجودات جادوییی رو بهت می دم"


ملت ریون:


-"همچین رنکی نداریم"


مری :


-"خودم می سازمش. دیگه هم حرف نباشه همه برین بخوابین.گابر با من بیا اونو ببریم باغ وحش"


دوتا پست پشت هم ننویس پسر ... یکیش کردم !


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۱ ۱۸:۱۶:۳۴
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۹:۵۸:۳۹
ویرایش شده توسط مری باود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۳ ۱۰:۰۰:۰۷

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۸۷
#66

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
مری رو به بچه‌های ریونی که دور تا درش ایستدن میکنه و هر کدوم رو لحظه ای از نظر میگذرونه ، روی بعضی از اونها هم کمی تامل میکنه و دستش رو روی کاغذ تکون میده ! بعد از گذشت چند دقیقه رو به اونا میکنه و میگه :

- خب اینطوری که من دیدم ! راجر تو باید بری با حیوونا حرف بزنی ! فلیت تو هم جون میدی واسه تمیز کردن دهن تمساح ( کنایه از این پرنده کوچیکا ) ، آلفرد هم بره آنجا ها رو تمیز کنه ... لیلی و لونا رو هم میفرستیم برای شکار ، خوبه ؟

ملت :

همه ریونی ها از وضع خودشون ناراحت بنظر میرسیدند ، مخصوصاً راجر که موقعیت بدی در انتظارش بود ، هر یک به دنبال بهانه‌ای بودند تا نظر مری را تغییر داده و خود را از وضعیت موجود خلاص کند .

آلفرد : میگم من یه نظر دیگه ای دار...
مری : تو حرف نزن آلفرد ... دوره نظارتت تموم شده الان من اینجا آستکبارم
فلیت : آخه من چطوری برم آنجا ؟ گراپ که دیگه مُرده ، من رو میخورن
مری : هیچ حرفی نیست ... تو هم ناظر نشدی بلیتت رو بستن برو هفته دیگه بیاد
راجر : باب آخه من برم چی بگم به اینا ؟
مری : باب کاری نداره که برو از خاطرات مدیریتت بگو

پسران ریون :

لونا : میگم حالا ماباید چکار کنیم ؟ من و لیلی چی باید شکار کنیم ؟ توی اون برگه ننوشته ؟
مری : اینطوری که من فهمیدم جدیداً به جای گراپ یه موجود خارق العاده ای اومده بنام دامبل باید برین آن رو شکار کنین ، مثل اینکه کل سایت رو عاصی کرده

مری به ریونی ها که هنوز در مقابلش ایستاده بودند نگاهی کرد ، سپس در حالی که دست گابر را میگرفت و به داخل رختخوابش میبرد رو به آنها کرد و گفت :

- تا من غذای گابر رو میدم باید همه تون تو وزارت باشین و گزارش کاراتون رو بدین !

سپس رو به خوشگل کرد و گفت : عزیزم ماه رمضون درسته ... نه ماه رمزون


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.