هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۱:۳۲ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸
#7

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
خلاصه سوژه:

یک عدد غول غار نشین در سرسرای عمومی هاگوارتز پدیدار شده بود. هری و دوستانش متوجه شدن که دراکو مالفوی در جمعیت حضور نداره به همین دلیل هری به تنهایی دنبال اون رفت و اورا در زیرزمین یافت. او در همین حین دستی زد و پنج غول از پشتش ظاهر شدند.(پست قبل در نظر گرفته نشد به علت بی ارتباطی با سوژه)
------------------------------------------

پنج غول به آنها نزدیک میشدند، چهار تای آنها بدون توجه به هری و مالفوی به سمت مدرسه حرکت میکردند اما یکی از آنها که بسیار بزرگ نیز بود آنجا ماند. هری خاطره کشتن غول دیگری را به یاد آورد و سعی کرد همان کارها را تکرار کند. فریاد زد:
- وینگاردیم له ویوسا

گرز غول به پرواز درآمد و آنرا مات و مبهوت کرد. هری گرز را به سرعت تکان میداد و با شدت به سر غول میکوبید. غول با دهمین ضربه به زمین افتاد اما هنوز زنده بود.

هری چوب دستی مالفوی را برداشت و به طرف غول دوید و آنرا در چشم غول فرو کرد. او از درد فریادی کشید و همانجا افتاد.
- آهای اسالایترینی بیچاره! چرا هیچ غلطی نکردی؟

مالفوی از شدت ترس به رنگ گچ در آمده بود. هری نیز از شانسی که داشت به خود میبالید. ناگهان یادش به چهار ترول افتاد خیلی سریع از زیر زمین خارج شد.

خیالش از مالفوی نیز راحت بود، چون تا زمانی که چوب دستی اش در چشم غول بود جرات برداشتن آن را نداشت.

هری به سمت سرسرا دوید. تا آلبوس را خبر کند. از آن چهار غول خبری نبود. اما باید اطلاع میداد.
- پروفسور...پروفسور، مالفوی چهار تای دیگشون رو آزاد کرده!

- چی؟

- مالفوی اون پایین، توی زیر زمین پنچ تا غول آزاد کرد که من شانسی تونستم یکیش رو از پا دربیارم. اما چهار تاشون الان توی قلعه هستن.

- تو مطمئنی هری؟

ناگهان صدای جیغ وحشتناکی از دستشویی ارشد ها به گوش رسید.

- پروفسور حتما اونان باید بریم بالا.

- معلما همه پشت سر من، سریعتر...هری تو هم بیا.

...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱ ۱۱:۳۴:۰۸
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱ ۱۱:۴۹:۳۵

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۳:۰۵ شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۸
#6

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
هيشششششششششش هري در خواب است

اسنيپ سعي ميكرد تا ولدمورت را از حمله منصرف كند و به همين دليل نزديك بود جان خود را از دست بدهد . اما از ولدمورت قول گرفت كه آسيبي به ليلي نرسد .
ولدمورت به سمت خانه ي پاترها در حواشي دره ي گودريك مي آمد. صداي صحبت و خنده هاي آنها در خيابان مي پيچيد . ولدمورت به در خانه حمله برد و آنرا با يك حركت چوبدستي منفجر كرد . ليلي از جايش برخواست و فرزندش را به بغل گرفت . صداي جيمز كه فرياد ميزد "پناه بگيريد" حتي در اين شلوغي قابل شنيدن بود .
جيمز به طرف طبقه پايين حركت كرد اما قبل از اينكه پايش به زمين برسد ولدمورت طلسم را جاري كرده بود ...
در سوخته با ساختمان تباني كرده بود و در آتش فرو مي فت .
ولدمورت آرام آرام از پله ها بالا مي آمد . ليلي سعي كرد كه به وسيله ي نفرين خلع سلاح از پيشروي او جلوگيري كند و خود را غيب كند اما...
ليلي با چشماني باز كه به هري زل زده بود روي زمين افتاد . قطره ي اشكي از چشمان ليلي بر چشمان هري افتاد ؛ در اين زمان چندين اتفاق عجيب در يك زمان رخ داد . هري در حاليكه اشك از چشمانش جاري بود به آن مرد سياه پوش نگاه مي كرد .ولدمورت قهقه زنان چوبش را بالابرد و باصداي بلند ناشي ازشوركشته شدن بزرگ ترين و كوچكترين دشمنش طلسم مرگ را زمزمه كرد ...
هري گريه مي كرد . ولدمورت آنجا نبود .
هر ي ، هري بيدار شو...!
هري بيدار شد . اشعه هاي آفتاب ازنماي دوردست پنجره قابل مشاهده بود .
در گوشه ي او رون ، دين و نويل روي تخت خم شده بودند سعي ميكردند او را بيدار كنند . بدنش به شدت مي لرزيد ، سرش درد ميكرد . به درون خود فرو رفت و آرام زير لب گفت : سرده !
سپس از جايش برخواست . ديگر خورشيد كاملا خود را نمايانده بود . لباسهايش را عوض كرد و با رون به طرف تالار غذاخوري به راه افتاد .
هري ديشب چت بود؟ تا خود صبح ناله مي كردي . بازم خواب بد ديدي ؟
چقدر بهت گفتم كه زياد شام نخور . هري بياد آورد كه شب قبل به دليل تكميل كردن مقاله ي درس معجون ها چيزي نخورده بود و دلش درد مي كرد .
هنگام صرف صبحانه در سرسراي عمومي پروفسور دامبلدوراز جايش برخاست و بچه ها را به توجه كردن به صحبت هايش فراخواند .او گفت كه به دليل بوجود آمدن مشكل كوچكي براي پروفسور بينز كلاس ايشان امروز استثناعا كنسل مي شود و زمان كلاس او به پروفسور اسنيپ واگذار ميشود .
هيچ چيز بدتر از اين نمي شد . چهار ساعت كلاس با برج زهر مار.


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۳ جمعه ۲۲ خرداد ۱۳۸۸
#5

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
البوس دامبلدور تا وارد سرسرا شد قول را از پای در اورد و با اساتید
شروع کرد به ارام کردن و رسیدن به زخم های بچه ها.

هری باعجلهبه زیر زمین رسید مالفوی را دید که داشت می خندید
و در پشت سر ان پانسی ایستاده بود هری به سرعت چوبش را کشید ورفت سمت مالفوی ،مالفوی اول جاخورد بعد گفت:به به
فضول خوان فکنمی کردم دیگه این جا بیای .
هری :کثیف تر از تو ادم ندیدم .
مالفوی:چرا دیدی هرمیون.
پانسی :هاهاهاهاهااهاهاها
هری:ببند دهنتو
مالفوی:تو با چه اومیدی اومدی این جا من نمی زارم از این جا جون سالم به در ببری .
مالفوی هم چوبشو در اورد و سمت هری گرفت .
پانسی:مالفوی عزیزم نمی خواد خودتو ناراحت کنی من به حسابش می رسم.
مالفوی با اکراح قبول کرد.
پانسی جلو امد و گفت :اوادا.............
هری سریع تر وردی را گفت و پانسی پرتاب شد ومحکم به دیوار خورد ،مالفوی مبهوت مانده بود .
مالفوی:ای احمق الا هسابتو می رسم.
وشروع به دیول کردند.............................. .
15دقیقه بعد:
هری :اکسپلیارموس .
چوب مافوی از دستی افتاد ومالفوی از شدت خشم داشت دیوان می شد ناگهان خندید وگفت:نمی خواستم کار به این جا بکشه
می خواستم خودم بکشمت و بعد چند بار کف زد و 5 قول بزرگ
از اتاق ها بیرون امدند هری خشکش زده بود می خواست فرار کند
ولی راه فراری نبود مالفوی جلو امد و چوب هری را از دستش گرفت .
هری با خود گفت:کار هاگوارتز تمام است.........................


ویرایش شده توسط بیدل در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۳ ۱۱:۳۷:۴۶

ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸
#4

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
هر به سرعت ب سمت دفتر دامبلدور دوید، رون که تازه فهمیده بود هری در حال رفتن است فریاد زد:
- کجا میری؟

اما هری بدون توجه به او به راهش ادامه داد. تقریبا از شش هفت متری غول گذشت و به سمت دروازه سرسرا حرکت کرد. از سرسرا خارج شد و جهت خود را به سمت پلکان دفتر آلبوس دامبلدور تغییر داد، اما در همین لحظه وی را دید که به سرعت به طرف سرسرا می آمد.
- پروفسور...پروفسور!

- هری پاتر، تو اینجا چی کار میکنی؟

- مالفوی، مالفوی...

هری تند تند نفس میزد و حرفش را میخورد، اما دامبلدور در حال رفتن به طرف سرسرا بود و باید هر چه سریعتر خبرش را به او میداد.
- مالفوی و پارکینسون توی سرسرا نیستن غول هم که خود به خودی آزاد نشده.پس...

- پس چی؟ حالا نمیتنم در مورد این صحبت کنم هری، باید زودتر بچه ها رو نجات بدیم...تو چرا نمیری کمک دوستاتف مطمئنم که بهت نیاز دارن.

- اما...

آلبوس بدون توجه به حرف او قدمهایش را سریعتر کرد و به دروازه سرسرا نزدیک میشد.

اما هری نمیتوانست به سرسرا باز گردد، به همین دلیل به اولین جایی که به ذهنش رسید رفت...زیرزمین هاگوارتز.

سرسرا

همه شلوغ میکردند و جیغ میزدند، بزرگتر ها، کوچکتر ها را آرام میکردند و معلم ها در سعی از بین بردن غول بودند. که آلبوس دامبلدور هم به آنان پیوست.

...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
#3

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
در عرض چند ثانیه سرسرا به دو دسته تقسیم شد . گروه اول شروع به جیغ زدن کردند و گروه دوم عربده کسان به سمت در خروجی دویدند . اساتید به سرعت به سمت غول دویدند . رون غرغر کنان از جا بلند شد تا هدایت بچه های سال اولی کوچک را که هراسان سعی می کردند خودشان را از بین جمعیت به جای امنی برسانند به عهده بگیرد و هرمیون هم با عجله به او پیوست . هری ژامبون را به زور فرو داد ، از سر میز بلند شد و فریاد کشید :

-کمک نمی خواین ؟

رون خم شد و پسر بچه ای را از زیر دست و پا بیرون کشید و همانطور که او را از پشت ردایش توی هوا نگه داشته بود در جواب او با صدای بلندی که بین آن همهمه شنیده شود فریاد زد :
- تو فقط از سر راهشون کنار برو !

هرمیون به دانش آموزان اسلایترینی خیره شد که پراکنده شده بودند و سعی داشتند خودشان را به جای امنی برسانند . چشمانش به دنبال پانسی و دراکو بالا و پایین تالار را جست و جو کرد اما هیچ اثری از آن ها نبود .

-مبصرای اسلایترین کجان ؟ چرا اون دو تا احمق این بچه ها رو به حال خودشون رها کردن؟! ممکنه یه بلایی سرشون بیاد !

حق با هرمیون بود . نه پانسی و نه دراکو هیچ کدام در تالار حضور نداشتند . هری با خودش فکر کرد :
-مالفوی همچین وقتی رو برای خودنمایی از دست نمیده . مگر اینکه....

ناگهان چیزی را به یاد آورد . خاطره ای نه چندان دور ... شاید... .از فکری که به ذهنش رسیده بود به لرزه افتاد . بدون هیچ فکری به سمت راهرویی دوید که به پلکان منتهی به دفتر دامبلدور می رسید .


نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸
#2

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه ی جديد:

هری پشت ميز گريفندور در سرسرای بزرگ و عمومی نشسته بود و شامش را می خورد. ژامبون دايره ای شكل در دهان هری له می شد. صدای رون درحالی كه دولپی سوسيسی را می جويد توجه هری را به خودش جمع كرد:
-ايك ار بريده اومد.

هری كنجكاوانه اطراف را نگاه كرد و شبح گروه گريفندور را يافت. او با اشتياق خاصی سرش را از گردنش جدا می كرد و به سمت هری می آمد. هری دركنار رون و هرميون نشسته بود و مشغول خوردن ژامبونش بود. نيك از بدن رون عبور كرد و به هری نخودی خنديد. هری سرش را به نشانه ی سلام برای نيك تكان داد اما رون فحش زننده ای را نثار او كرد. نيك گويی كه فحش رون را نشنيده بود گفت:
-خوب، بچه ها، خوش ميگذره؟

هری مقداری آب نوشيد و گفت:
-آره.

نيك گويی از جوابی كه شنيده بود خرسند و خشنود بود از نزد آنها رفت. بعد از آنكه نيك از ميانشان رفت صدای بامب و بومب عجيبی به گوش رسيد. ستونهای سرسرا لرزيدند و غول غارنشينی در حالی كه چماقش را درهوا تكان می داد نمايان شد.



سرسرای عمومی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۸
#1

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
همهمه ی دانش آموزان فضا را پر كرده است. مديران و اساتيد بر روی جايگاه مخصوص خود نشسته اند. غذاهای خوش رنگ بر روی ميز به دانش آموزان چشمك می زنند. سقف آسمان را نشان می دهد. مدير به آرامی با اساتيد صحبت می كند و برنامه ی كاريشان را به آنها يادآوری ميكند.

اينجا سرسرای عمومی مدرسه علوم و فنون و جادوگری هاگوارتز است.


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۸/۱/۲۷ ۱۲:۱۱:۰۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.