هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۱۵ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
#56

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
دیروز ۰:۵۶:۳۳
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 504
آفلاین
تد و جیمز به همدیگه نگاهی انداخته و چشمکی زدن و بعد به جمعیت بیرون دفتر نگاه کردن که صف بلندی تشکیل شده بود . خودشون هم باورشون نمیشد که دوباره اینقد سریع مشتری های زیادی پیدا کنن . جیمز رو به تدی کرد و گفت :

جیمز : پاشو برو اون در رو باز کن اولین نفر بیاد تو یه ذره پول بزنیم به جیب .
تد : چرا همیشه من باید پاشم برم دم در ؟ :vay:

تد به آرومی از سر جاش پا میشه و به طرف در دفتر میره . در رو باز میکنه ولی از تعجب نمیتونه حرفی بزنه . نفر اول لودو بگمن ، وزیر سحر و جادو بود . اول کمی کنترل خودش رو از دست داد ولی کم کم خودشو جمع و جور کرد و با صدای گرفته ای گفت :

تد : بفرمایید تو جناب وزیر .

لودو به آرومی قدم میزنه و بعد از تد وارد اتاق میشه . نگاهی به اطرافش میندازه و با آرامش به طرف صندلی میره و میشینه .

جیمز و تد :
لودو :

جیمز سرفه ای میکنه و سعی میکنه صداش رو تا اونجا که میتونه صاف و عادی کنه ولی در این امر ناموفق میشه و نگاهی به تدی میندازه که اون یه چیزی بگه .

تد : خب جناب وزیر ، چه کمکی از دستمون بر میاد ؟
لودو : جناب ویزلی و پاتر ، من از ساختمون وزارت خوشم نمیاد . کمی قدیمی و وقتی واردش میشم دلم میگیره . میخوام یه قلعه بزرگ و جدید بخرم که وزارت خونه به اونجا منتقل بشه .

جیمز که خیالش راحت شده بود نگاهی به تد میندازه و با لبخندی میگه :

-اتفاقا یا قلعه بسیار قشنگ تو یه مکان خیلی خوب براتون در نظر داریم .

چند دقیقه بعد !

جیمز یه دفتر بزرگی از عکس های قلعه هاگوارتز آورد و جلوی لودو گذاشت .

-این قلعه بسیار مناسب و قشنگی هست ، فک کنم که حتما خوشتون بیاد ازش .




پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
#55

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
هوا دیگر روشن شده بود که تد ریموس وارد بنگاه شد. جیمز روی صندلی خوابش برده بود. نور خورشید صبحگاهی از پشت شیشه های تازه تمیز شده، بر چهره ی جیمز افتاده بود و او را شبیه فرشته ها کرده بود. تدی نگاه پرمهری به جیمز انداخت، لبخندی زد و بعد لگدی زیر پایه ی صندلی جیمز کشید و فریاد زد: پاشو فرشته کوچولوی قالتاق! لنگ ظهر شد هنوز یه نات هم کاسبی نکردیم!

جیمز که پخش زمین شده بود هراسان از خواب پرید: من... من هیچکاره ام، جناب سروان! همش تقصیر بابامه. اون منو مجبور می کنه کلاهبرداری کنم تا خرج موادش دربیاد! من بی گناه... ها؟... تدی؟ تویی؟ بوقی! چرا دیشب نیومدی با هم فرار کنیم؟
- می خواستم بخوابم! تو چرا صبر نکردی امروز صبح با هم در ریم؟
- خوابم نمی برد. ول کن این حرفا رو. بیا معجونا رو بخوریم هنوز هیشکی ندیدتمون.
- معجونو کی آماده کردی؟
- از سری پیش یکی دوتا بشکه مونده هنوز. ولی کمه. باید سر فرصت یکم دیگه درست کنیم.

جیمز دو لیوان معجون مرکب روی میز گذاشت و تدی هم رفت سراغ گاو صندوق و با یک چمدان کوچک برگشت و آن را هم روی میز گذاشت و درش را باز کرد. چمدان پر بود از بسته های کوچک مو.
تدی گفت: اینم چمدان جادوییمون! خب جیمز! آبرو و اعتبار کیو قربانی کنیم؟
- من ولدک! من ولدک!
- متاسفم! ولی موی اسمشونبرو نداریم.
- چه حیف! آرزو به دل موندم یه بار معجون مرکب ولدکو بخورم.
- باید شبیه دوتا جادوگر محترم و معتبر بشیم.
- که در دسترس هم نباشن و وسط کار یهو سر و کله شون پیدا نشه.

بعد از اینکه مدتی فکر کردند جیمز گفت: لودو بگمن چطوره؟ هم محترمه چون وزیره، هم در دسترس نیست چون وزیره!
- نه جیمز! وزیرا ماهی 5 میلیون گالیون حقوق می گیرن. هیچ وزیری نمیاد تو بنگاه املاک کار کنه. بعدشم خیلی تابلوئه. پیام امروز تیتر میزنه وزیری که در بنگاه کار می کند! بعدش بگمن می فهمه میاد زندانیمون می کنه. دامبلدور چطوره؟
- به نظرت پیام امروز اینو تیتر نمی کنه؟
تدی زمزمه کرد: پیرمرد ریش دراز لب گور در بنگاه املاک... راست میگی. پس معجون کیو بخوریم؟

جیمز بسته موهای داخل چمدان را زیر و رو کرد و آخر سر یک بسته موی قرمز و یک بسته موی مشکی پرکلاغی بیرون آورد: هم محترم و معتبرن. هم نیستن. از ترس روزه ی تابستون رفتن مسافرت یه ماهه!

یک ساعت بعد هری پاتر (جیمز سیریوس) و رون ویزلی (تد ریموس) داخل بنگاه نشسته بودند و با چشمانی شرور، اولین مشتریشان را که داشت وارد مغازه می شد برانداز می کردند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۴:۲۲ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
#54

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
جیمز شروع به گردگیری بنگاه کرد.درست هنگامی که دستمال آبی رنگش را بطرف میزد میبرد چشمش به اسناد و مدارک روی میز افتاد.
-هوم.اینا رو نبردن!بذار یه نگاهی بهشون بندازم.فردا که تدی میاد باید کارمونو شروع کنیم.چطوره هاگوارتزو به دامبل بفروشیم...نه...این کارو قبلا کردیم!این یکی چی؟اوه اوه...ارث پدرشو بهش فروختیم.و این یکی...خونه شو به خودش و هشت برادرش اجاره دادیم.اینجا رو باش...وزارت سحرو جادو رو به این مشنگه فروختیم.چه جار و جنجالی راه انداخته بود.یا این یارو.اسمش مانگورینی بود.قانعش کردیم که بیمارستان سنت مانگو متعلق به خودشه و فقط کافیه سه گالیون به ما بده که سندشو به اسمش بزنیم!..عجب خبائثی بودیم ما!

علاوه بر اسناد و مدارک، چند قاب عکس از بهترین مشتریانشان روی میز بود...دامبلدور، لرد سیاه، کل محفل ققنوس...تعدادی از مرگخواران در آزکابان و هری پاتر!
چهره هیچکدام خوشحال به نظر نمیرسید!

-قیافه ها رو...انگار پدرکشتگی دارن با ما.لطف کردیم بهشون.باهاشون معامله کردیم!این تامکو بگو...پول نداشت.میخواست قصر بخره.منم بهش قصر دادم خب.قصر مالفویا رو.به من چه که این خونه مرگخوارشو نمیشناخت!یا این پدر کله زخمی عزیزم.هنوز جنس منو نشناخته.اومده ازم خونه بخره.خب نباید تعجب کنه وقتی به جای خونه میخونه دیگ سوراخو بهش انداختم!اون آخریا داشتم همینجا رو به تدی میفروختم.فرصت نشد...دستگیر شدیم!

جیمز به گردگیری ادامه داد.یک بنگاه تمیز و براق مسلما مشتریان بیشتری را جلب میکرد!
-تغییر قیافه میدیم.کسی ما رو نمیشناسه.مثل دو جادوگر درستکار کارمونو شروع میکنیم.البته "مثل" اضافه بود.ما درستکاریم.اینا نمیفهمن!

مدتی بعد جیمز دست از کار کشید.نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست.
-دیگه داره صبح میشه.دیگه باید تدی برسه.





ویرایش شده توسط لردولدمورت در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۲۶ ۴:۲۹:۴۹



Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ چهارشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۱
#53

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جديد:

صداي عجيبي از كنار چشمه شنيده شد و سكوت شب را در هم شكست. شبح لاغر و كوچكي ناگهان از لابلاي درختان به بيرون پريد. شبح براي چند لحظه از نفس كشيدن باز ايستاد و به دور و بر خود خيره شد، سپس، با قدمهاي تند و كوتاه شروع به راه رفتن كرد. 

صداي برخو كفش وي با سنگفرش خيابان در كوچه طنين انداخت. وي نفس زنان، همان طور كه چيزي را در دهان ميمكيد پلاك خانه ها را ديد ميزد. سرانجام، مرد روبروي ساختماني قديمي ايستاد. وي از پله هاي سنگي و فرسوده خانه بالا رفت و با خوشحالي به درب خانه خيره شد. بر روي درب كهنه و قهوه اي رنگ، حروفي با رنگ طلائي خودنمايي ميكردند:
بنگاه املاک گرگینه ی صورتی


پسرك از آستانه در به داخل دفتر تاريك قدم گذاشت. بوي خاك تمام دفتر را فرا گرفته بود. اين دفتر، كه روزي پر از مشتري بود، حال تبديل به مخروبه شده بود.  پسرك چراغهاي فانوسي را روشن كرد. ديوارهاي اتاق پوشيده از كتابهاي سنگين بود. يك مبل مندرس قديمي همرا با چند صندلي براي مشتريان در دفتر بود. در كنار پنجره نيز، ميزي قرار داشت. پسر جوان به كنار ميز چوبيني كه كنار پنجره بود رفت. بر روي ميز، روزنامه قديمي به چشم ميخورد. پسر خاك روزنامه را كنار زد و شروع به خواندن كرد:
 كلاهبرداران املاك گرگينه صورتي دستگير شدند. 

در روزنامه عكسي نيز از دو جوان به چشم ميخورد. عكس وي و تد ريموس!
جيمز سيريوس پاتر لبخندي شيطاني بر لبانش پديدار شد و همان طور كه دستانش را به هم ميماليد گفت: و حالا هم فراريديم وقتشه يكم ديگه هم كلاه برداري كنيم. 
وي دوباره به عكس خيره شد. 
- تد هم تا فردا از زندان فرار ميكنه و ميرسه اينجا. با يك معجون هم ميتونيم چهرهمونو عوض كنيم. 


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
#52

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
رودلف و بلاتریکس بدون معطلی تصمیم میگیرن به داخل خانه آپارات کنند اما متوجه میشوند که نمیتوانند. آن دو نگاهی مانند به همدیگر میکنند و سپس به نزدیکی خانه آپارات میکنند. همین که به در خانه میرسند کوییرل در را باز میکند و در حالی که با یک دست روی سر کچلش را گرفته که کسی کله اش را نبیند لای درخت ها و چمن ها دنبال عمامه اش میگرده!
رودلف و بلا از در که کوییرل آن را باز گذاشته بود وارد میشوند و پاورچین به سمت اتاقشان میروند.
همین که بلا و رودلف وارد حال میشوند علّه را میبینند که روی مبل لم داده و تلویزیون را روی کانال بی بی سی ویزارد گذاشته و تماشا میکند!

- شما این جا چی کار میکنید؟
- به توچه! میخوای بلاکت کنم؟ شما تو خونه ی ما چی کار میکنید؟
- خونه ی شما؟
- بعله!
- این جا خونه ی ماست آقای عزیز! لطفا برید بیرون!
- که خونه ی شماست! ما این جا رو خریدیم بوقی، خونه مال ماست.
- خریدین؟ از کی؟
- به شما ربطی نداره!
- سند دارید؟
- بعله! ایوان ... ایوان سند خونه رو بیار.

ایوان از حمام بیرون می آید و سپس به انباری می رود و با یک سند می آید.
عله سند را میگیرد و به بلا نشان می دهد و سپس می گوید: بیرون!
بلافاصله کوییرل وارد می شود و عمامه اش را در دستان رودلف میبیند.
تمام افراد حاضر در خانه:
کوییرل: زهر مار!
کوییرل عمامه را بر سر میگذارد و می گوید: به چه جرئتی عمامه منو دزدید؟ جفتتون به جزایر بلاک تبعید میکنم!
- نه کوئی صبر کن، اینا میگن صاحب این خونن!
- صاحب این خونه؟ امکان نداره، ما اینو از کس دیگه ای خریدیم! تازه اگه اینا خونه به این بزرگی داشتن عمامه منو نمیدزدیدن!
- ما عمامه تو رو ندزدیدیم! روی میز ما بود و ما هم برش داشتیم!
- میز شما؟ این میز مال مائه! طبق این سند ما خونه رو با تمام وسایلش خریدیدم!

رودلف که اعصابش خورد شده بود چوبدستیش را بیرون کشید و گفن: اکسیو هومز سند!
سند خانه از داخل کمد یکی از اتاق ها پرواز کنان آمد و رودلف آن را گرفت و به کوئیرل و علّه نشان داد.
کوئیرل نگاهی مانند به علّه انداخت و گفت: اونا سرمون لاه گذاشتن، باید بلاکشون کنیم!
- نه خیر! تو خودت عمامه داری نمیتونن سرت کلاه بزارن
-

.
.
.


ببخشید که همش شد ولی شما ادامه بدید


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۷ ۱۸:۴۴:۲۳
ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۷ ۲۱:۴۶:۵۱

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۷ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
#51

گودریک گریفیندورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۶ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۹ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۸
از دل تاريكي ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 302
آفلاین
باشد كه الف دال پيروز باشد!!

رودلف عمامه را برداشت و گفت :

- اين ديگه چيه؟ نكنه حوله اس؟ شايدم يكي از شال هاي بلا هستش كه اينطوري شده . به هرحال بزار ببينم آدرس كجا بود ؟!

و در همان حال آدرس را برداشت و به همراه عمامه ي كوييرل با خود برد .

ده دقيقه ي بعد

كوييرل درحالي كه يه لنگ به نيمته ي خود بسته بود از حمام اتاق زد بيرون و لباساش رو پوشيد .
اما هرچه گشت اثري از عمامه اش نبود ؛به همين دليل با سرعت به سمت اتاق عله رفت .

- عله...عله...عمامه ام نيس ، نيست.

عله :

- كوفت ، چرا مي خندي؟

- قيافت بدون عمامه خيلي باحال شده ،تا به حال اينجوري نديده بودمت .

- مرد حسابي من عمامه ام گم شده تو مي شيني مي خندي ؟

وبا سرعت از اتاق عله خارج شد به سمت اتاق ايوان رفت .

- ، تو هم مثل ارباب كچل بودي ؟
-


آنسوي ماجرا، پيش بلك ها

بلك ها كه همچنان به سمت باغ وحش ذكر شده در آدرس مي رفتند متوجه بر آمدگي در كيف رودلف شدند .

- اين ديگه چيه تو كيفته رودلف ؟

- اين..اين فكر كنم يكي از شال هاي تو...گفتم شايد جاش گذاشته بودي .

- اينو از كجا آوردي ؟ اين مال كوييرله ، عمامه ي مخصوص اونه

- تو اتاقمون بود . روي ميز كنسول تو .

- چي؟!!


[color=0000FF][b]" - خوش به حالش رفته تو آسمون پيش خدا !!!
دست كوچكش كه در دستانتم بود محكم فشردم و پرسيدم :« كي ؟!»
با انگشت


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸
#50

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:

بنگاه املاک گرگینه ی صورتی این بار تصمیم به کلاهبرداری و فروختن خانه بلکها گرفتند. تد و جیمز با فرستادن نامه ای از طرف لرد به بلا- که در اون لرد از بلا خواستگاری کرده بوده- بلا و خانواده بلک را از خانشان بیرون کشیدند و همرا با خریدار وارد خانه شدند. بعد از این، بنا به قوانین کتاب احکام لرد بودن" وقتی لردی به کسی ابراز علاقه می کنه، حتی اگه سو تفاهم باشه، نمی تونه درخواستشو پس بگیره. طبق قسمت دوم قانون، اون لرد می تونه برای رهایی،گرانبهاترین چیزی که داره به اون خانوم هدیه بده. لرد هم برای رهائی از سوتفاهم، نجینی رو به بلا و رودولف میده و بهشون میگه که باید بخوبی ازش نگهداری کنن. رودلف هم که از مارها خوشش نمیومد، با بلا تصمیم میگیره که مار روبه یکی از باغ وحش ها بدن. بلا و رودلف برای گرفتن آدرس باغ وحض به خونه بلک برمیگردن.در همین حال، جیمز و تد خانه بلک رو به نماینده مدیران میفروشند و به این صورت، خانه بلک ها مال مدیران سایت میشه.

________________________________________________



بلا و رودلف به آرامی وارد خانه شدند. بلا به تعجب به وسیله عجیبی که بر روی میز هست نگاه کرد و خطاب به رودلف گفت: میگم این چیه دیگه؟
رودلف نگاهی به وسیله کرد و جواب داد: نمیدونم.احتمالا مال نارسیساست. من میرم بالا ادرس رو بیارم.
رودلف این را گفت و به آتاق بالا رفت. رودلف در اتاق بالا را باز نمود. بوی تند سیر و پیاز مشامش را پرکردند. رودلف چینی به دماغ خود انداخت و بسوی میزی که آدرس بر روی آن بود، رفت. بر روی میز، چیز عجیبی خودنمائی میکرد. رودلف جسم را که شباهت زیادی به عمامه داشت را برداشت و با تعجب به ان خیره شد.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۸
#49

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- بپا!اون منو بشکنه میری جزایر بالاک!فهمیدی؟!پسر تو این ممد ها رو از کجا گیر آوردی؟!
تمام وسایل مدیران در کارتون های بزرگ و کوچک بسته بندی شده و در گوشه ی خوابگاه قرار دارد.کوییرل روی یکی از کارتن ها نشسته و با آنتونین صحبت میکند.در طرف دیگر هری با چوبدستی اسبابش را درون کارتن ها هدایت میکند.
کوییرل رو به هری کرد و گفت:میگم این چوبدستیت چه قدر عوض شده!
- ابر چوبدستیه باب!از اون قبلی دیگه خسته شده بودم.اکسپلیارموس ممد!
ممد:
1 ساعت بعد

مدیران که در یک حلقه کنار هم ایستاده اند و هر کدام جعبه وسایلشان را در دست دارند با صدای چند "تق" متوالی به سمت خانه بلک غیب میشوند.

خانه ریدل

لرد نجینی را با دستانش بلند کرد و روی شانه رودولف گذاشت و رو به بلا گفت:بلا،با من بیا باید وسایل نجینی رو بهت بدم.این پیژامه برای خوابش تو زمستون هست،اون راه راهه برای تابستون.توی این جعبه اسباب بازی هاش هست.ضمنا یادت نره روزی 1 ساعت باید باهاش بری پیاده روی!
بلاتریکس در حالی که بینی اش را چین داده بود نگاهش را از جسم روی شانه های رودولف به لرد انداخت و گفت:ارباب!اون کتاب قانون لرد ها ،آخرین چاپش برای 6 سال پیش بوده،حتما تا الان دیگه قانون هاشو برداشتن!باور کنین...ارباب ما همیشه به شما وفادار بودیم ولی ... خداحافظ ارباب!
همین طور که بلا حرف میزد لرد آن ها را به بیرون از خانه هدایت میکرد و در نتیجه آخرین صحبت های بلا پشت در خانه گفته شد!
- اه!این نفرت انگیزو از من دور کن!
- میگم بلا ،من یه باغ وحش مشنگی میشناسم که مار قبول میکنه که هیچ،بهمون پول هم میده!
بلا که گوشه ای نشسته و سرش را روی دست هایش گذاشته بود،با این حرف رودولف سرش را بالا آورد و زمزمه کرد:یعنی واقعا میگی نجینی،بچه ارباب رو بذاریم باغ وحش؟!رودولف اگه بفهمه...
- نمی فهمه باب!فقط قبلش باید بریم خونه بلک که من آدرس رو بردارم.

خانه بلک

هری نگاهی به مدیران انداخت و گفت:خوب!اینم از خونه ی جدید!مبارکتون باشه!ضمنا اتاق بزرگه طبقه دوم برای من هست!
مدیران:چرا؟
- واقعا دلیل میخواد؟من شخصیت اصلی ام!من نبودم هیچ کدوم از شما وجود نداشتین!پس بنده میرم اونجا میخوابم.فعلا.
با این حرف هری بقیه مدیران هم متفرق شدند تا اتاقی برای خواب پیدا کنند.
- چق!
- خوب بلا بیا تو تا من آدرس رو بردارم.



Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
#48

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
جغد پرواز کرد و کرد.رفت و رفت و رفت تا به قصر بزرگ آبی رنگی رسید.از تنها پنجره باز وارد قصر شد.از بین سه نفری که در اتاق نشسته بودند بلافاصله "قربان" را شناسایی کرد و بطرفش پرواز کرد و روی شانه اش نشست.قربان متوجه ورود جغد شد.تکه کاغذ را به آرامی از پای ظربف جغد باز کرد و خواند.لبخندی بر لبانش نقش بست.
-استر، زود وسایلو جمع کن.ویلایی که میخواستیم خریداری شده.دیگه لازم نیست از جادوگرای دیگه دور باشیم.میتونیم بینشون زندگی کنیم.اینطوری بهتر میشه کنترلشون کرد.

بارون خون آلود از گوشه اتاق پرواز کنان به هری پاتر رسید.
-اینجوری راحتتر و سریعتر بلاک میشن.

آنتونین دالاهوف لبخند موذیانه ای زد.
-و بهتر میشه جلوی بحثهای مخرب سیاسیشونو گرفت.

مدیران به سرعت سرگرم اسباب کشی به ویلای بلک ها شدند.


خانه ریدل:

تفکر لرد حدود چهل و پنج دقیقه طول کشید.
-چی بدم بهش؟روغن تقویت مو؟نه بابا اون که اثر نکرد.اصلا هم برام باارزش نیست.آنیتا رو بدم؟نمیشه.این دختره تیکه تیکش میکنه.بیل مونتگومری رو بدم؟شامپوهای ایوان؟شناسه های قبلی بارتی؟باشگاه دوئل؟انجمن زیر سایه؟

ناگهان چشم لرد به چیزی که روی مبل کوچک قرمز رنگش قرار داشت افتاد.
-خودشه

بلا نگاه عاشقانه ای به لرد انداخت.
-ارباب اگه چیزی ندارین میتونیم ترتیب مراسم رو بدیم.جشن هم نمیخوام.مهریه هم نمیخوام.فقط کافیه همسرتون بشم.لیدی بلاتریکس ولدمورت!

لرد به سرعت قلب بالای سر بلا را ترکاند.
-نه لازم نیست.میدونم چی باید بهت بدم.اونجاست.روی اون مبل.برو ورش دار و زود از اینجا برو.سریال بعدیم الان شروع میشه.یادت باشه خوب ازش مراقبت کنی.وگرنه من میدونم و تو.

بلا نگاهی به مار نفرت انگیزی که روی مبل ولو شده بود انداخت.
-نجینی؟؟!!ارباب خواهش میکنم.من...من الان احساس کردم بشدت عاشق رودولفم!

لرد تلوزیون را روشن کرد.
-نمیشه.فورا از اینجا برین.سبدش اونجاست.خوب بهش برسین.




Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸
#47

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
. لرد به بلا نگاهی کرد و گفت:
- خب چیه اینجا وایستادین منو نگاه میکنین؟برین خونه دیگه! خجالت هم که نمیکشین!

بلا کمی این پا و آن پا کرد و بعد در حالی که سرخ شده بود به لرد نگاهی کرد و به آرامی گفت:
- اما ارباب مگه شما قانون لرد هارو فراموش کردید؟

لرد سیاه که گویا متوجه منظور بلا نشده بود با خونسردی پرسید:
- ارباب هیچ وقت هیچی رو فراموش نمی کنه. حالا برای این که امتحانت کنم بگو ببینم از کدوم قانون حرف میزنی؟

بلا به بارتی که سرش را از اتاقش بیرون آورد و به آن ها زل زده بود چشم غره ای رفت. سپس دوباره به لرد نگاهی کرد و زیر لب گفت:
- ارباب، طبق قانون لرد ها، وقتی لردی به کسی ابراز علاقه می کنه، حتی اگه سو تفاهم باشه، نمی تونه درخواستشو پس بگیره!

بلا قسمت دوم قانون را نگفت و ساکت شد. لرد سیاه با عصبانیت به او خیره شد و در حالی که از شدت خشم می لرزید فریاد کشید:
- چی داری میگی؟ به چه جراتی این حرفو میزنی؟ من اون کتاب قانون لرد هارو کروشیو می کنم..آوادا می زنم پارش می کنم. من...

لرد سیاه که گویا چیزی یادش آمده بود حرفش را قطع کرد و به بلا نگاهی کرد.
- یک راه هست! طبق قسمت دوم قانون، اون لرد می تونه برای رهایی گرانبهاترین چیزی که داره به اون خانوم هدیه بده! من این کارو می کنم و از دستت خلاص میشم. بعد هم می کشمت و پسش می گیرم!

- اما ارباب طبق قانون شما نمی تونین در این امر منو بکشین!

لرد با عصبانیت غرید:
- من کی از قانون پیروی کردم که بار دومم باشه؟

لرد این را گفت و به فکر فرو رفت.
- اما این قانون فرق میکنه. ممکنه اگه بزنم زیرش از لردیت بیافتم! البته هیچ کس نمی تونه ارباب رو از لردیت بندازه اما اسمم از تو کتاباشون پاک میشه. ارباب باید مشهور بمونه. حالا چی بهش بدم؟


بنگاه املاک:

- خیلی خب، پس خونه رو به قیمت 1000 گالیون فروختیم.

مرد دستانش را جلو آورد و تعظیم کرد.
- شما به من لطف دارید بچ..یعنی آقا! خونه به قیمت 1000 گالیون توسط اینجانب خریده شد!

لبخندی از سر رضایت بر لبان تد و جیمز ظاهر شد و مرد چهره اش را پوشاند و لبخند مرموزی زد!

چند دقیقه بعد مرد در فضای بیرون از بنگاه تکه کاغذی را به پای جغدش بست.

« ماموریت انجام شد قربان! »


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.