هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۶:۰۵ پنجشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۴
#15

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۳ شنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۰:۱۹ جمعه ۱۲ شهریور ۱۳۹۵
از خونه بابام
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
ش... ششش... شما اين جا چي كار مي كنيد؟شما از كي اين جاييد؟
گابريل پشت ويولت قايم شد.
ويولت جواب داد:
-از اولش. تو يه قاتلي!
گـابريل آرام زمزمه كرد «اكسپـكتـو پاتـرونـوم» چهـارتا پاترنوس برايبراي تـانـكس ،پرفسـور فـليت ويـك ،هـاگـريد و آقا و خانم ويزلـي فرستاد سپس جلو آمد و گفت
-من واقعا برات متاستفم.
ويولت زير لب ادامه داد:
-من تمام آنچه را ديده ام براي وزارتخانه توضيح مي دهم
-براي من؟..هاهاهاه...ها هاه...من به حساب اونا رسيدم شما كه هيچيد.ميفرستمتون پيش ازرائيل...هاهاهاه
«آواداكداورا»
-«اكسپلياموس»
ويولت خيلي سريع چوبش را تكان داده بود.صدا مانند انفجار شليك توپ بود.
-«آواداكداورا»
گابريـل خود را جلوي ويولت انداخت ،چوبش را بالا آوردو فرياد زد
«پروتگو»
و طلسم محافظ تمام سالن را پر كرد.
پس از اين كه چند نفرين بين آنن دو رد و بدل شد چند نفريين از پشت سر آنها به سمت مرلين آمد. گابريـل خود و ويولت را كنـار انـداخت و راه را براي تـانـكس ،پرفسـور فـليت ويـك ،هـاگـريد و آقا و خانم ويزلـي باز كرد.
ويولت آرام و وتعجب بود.از گابريل پرسيد
-چه طور اين كار را كردي؟
-براي آن ها پاترونوسمو فرستادم.بهتره بقيشو به آن ها بسپاريم و بريم
آن دو خنده كنان از اتاق خارج شدند...



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است

Only Raven

تصویر کوچک شده



Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸
#14

سهراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۴ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۹:۲۶ شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۹
از خونمون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
- این امکان نداره!

- چرا امکان داره!!!!

این صدای پرسی بود که از پشت مینروا و فلیچ اومد و یک جسد در دستانش بود!

مینروا:اون مرلینه!!تو اونو کشتی!! باید زنگ بزنیم مامور بیاد

پرسی:من اونو نکشتم!بیهوشش کردم و حالا نوبت شماست که بیهوش بشوید و در دستان کارگاهان قرار بگیرید.

و با صدای بلند می گوید:

تیتر روزنامه ها:مرلین و مینروا مک گونگال و فیلچ برای خود خواهی و خودطلبی حاضر به کشتن پرسی رئیس مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز شدند تا جانشین او شوند

بعد سایه روی صورتش می افتد و فلیچ و مینروا را بیهوش می کنند

ویولت به گابر می گوید:باید یه کاری برای مینروا اینا بکنیم!حالا فیلچ هیچی ولی باید یه کاری برای مینروا بکنیم

گابر:باشه

و هر دو از پشت دیوار بیرون میایند و چشم تو چشم پرسی مدیر مدرسه نگاه می کنند


تصویر کوچک شده



[spoiler=hufflepuff]we love hufflepuff [/spoiler]

رفیق بی کلک:مادر [img


جادوگران فقط یه


Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۸
#13

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- ویولت...ویولت، به چی فکر میکنی؟

- هیچی، چیز مهمی نبود.

ویولت و گابریل مدتی در این باره با هم صحبت کردند و قدم زنان از آنجا دور شدند. دروازه را به آرامی باز کردند و وارد قلعه شدند که ناگهان چشم گابریل به سایه ای افتاد.

- ویولت، اونجا رو نگاه کن...سایه رو میگم.

- یعنی کی میتونه باشه؟

- بریم دنبالش...زود باش.

خیلی آرام و پاور چین پاور چین سایه را دنبال کردند تا بالاخره متوجه شدند که سایه مربوط به فیلچ میباشد. تصمیم گرفتند که او را تعقیب کنند تا از ماجرا سر در بیاورند. مدتی گذشت و فیلچ در دفتر پروفسور مک گوناگال را زد.
- چیه؟ این موقع شب اینجا چی کار میکنی؟

- پروفسور...پرسی...پرسی، سرجاش نیست.

- نیست؟ یعنی چی که نیست؟ مگه همچین چیزی امکان داره.

- همین الان رفتم بالای سرش تا معجون رو بهش بخورونم اما نبود...نیست. نمیدونم کجا رفته.

مگ گوناگال به دفترش بازگشت و پس از دو سه دقیقه دوباره بیرون آمد. چوبدستیش را روشن کرده بود و ردای بلندی روی لباس خوابش پوشیده بود. موهایش را بافته و کنار سرش آویزان کرده بود. خیلی سریع حرکت کرد و فیلچ نیز به دنبالش میدوید.

ویولت و وگابر نیز آنها را دنبال کردند و وقتی به دفتر پرسی رسیدند با صحنه عجیبی رو به رو شدند.

تخت مدیر مدرسه خالی بود و یکی از پایه هایش شکسته، پتویش نیز پاره شده بود. مک گوناگال با قیافه ای وحشتزده گفت:
- این امکان نداره!

...


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۸ ۱۲:۰۷:۵۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#12

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
سوژه جدید!

گابریل دلاکور و ویولت بودلر با خوش حالی از اینکه توانسته اند در ساعت ممنوعه از قلعه خارج شوند و به گشت و گذار بپردازند ، به آرامی از گوشه های تاریک قلعه گذشتند تا بتوانند در جایی آرام مثل دریاچه به کار خود بپردازند.

اما به محض نزدیک شدن به دریاچه متوجه چیز عجیبی شدند.

مینروا مک گونگال ، در تاریکی شب کنار دریاچه ایستاده بود. دقایقی بعد فیلچ دوان دوان ، خود را به او رساند و هر دو مشغول صحبت شدند.

گابریل با اشاره به ویولت ، به او فهماند که قایمکی جلو بروند و ببینند که در حال صحبت در مورد چه چیزی هستند.

هر دو پشت درختی بزرگ پنهان شدند و به حرف هایشان گوش دادند. صدایشان به وضوح شنیده میشد ، آن ها مطمئن بودند که در این موقع شب کسی آن ها را نمیپاید.

مینروا نگاهی به دریاجه انداخت و گفت: فیلچ تو باید بتونی تا آخر این هفته یه جوری پرسی رو خلاصش کنی بره. اون مدیر هاگوارتزه! باید بندازیمش بیرون.

فیلچ با تعجب گفت: اما کنار رفتن اون چه سودی برای شما داره؟

مینروا به آرامی گفت: اونوقت من میتونم مدیریت این مدرسه رو بعهده بگیرم.

- اما رفتن اون چه ربطی به مدیر شدن شما داره؟ اگه اونو بندازیم بیرون مرلین جایگزینش میشه.

مینروا نگاهی به فیلچ انداخت و گفت: تو فکر کردی من احمقم؟ قبلا نقشه ی اینکارو کشیدم. یه وصیت نامه با دست خط پرسی ، که من رو جانشین خودش انتخاب کرده.

فیلچ با بی اعتنایی گفت: اما این چه سودی برای من داره؟

- میخوای از دست پیوز خلاص شی؟ تو خیلی وقته که میخوای اون رو بندازیم بیرون.

ناگهان برقی در چشمان فیلچ نمایان شد و ظرفی که پر از معجون بود را از مک گونگال گرفت و گفت: خودم کلکشو میکنم.

و هر دو از آنجا دور شدند. ویولت نگاهی به گابریل انداخت و گفت: باید جلوی اینکارو بگیریم!

- اما چه طوری؟ فکر کردی اگه به پرسی بگیم حرفمونو باور میکنه؟

ویولت با ناامیدی سرش را پایین انداخت و هر دو به فکر فرو رفتند.

- ممکنه نتونیم به پرسی بفهمونیم ، اما میتونیم جلوی این موضوع رو بگیریم که!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#11

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
مورگانا بعد از گرفتن عکس ها با تمام سرعت خودش رو از آلبوس و جیمز اینا دور کرد و دوید.

- مورگانا لی فای، موگانا..صبر کن!

دیگه فایده ای نداشت، خیلی دور شده بود. آلبوس هم تصمیم گرفت که بدود اما با اولین قدم پا بر روی ریشهای خودش گذاشت و با صورت به زمین خورد و دماغش از اونی که بود بدتر شد.

جیمز: پروفسور نگفته بودین دماغتون رو عمل کردین...مبارک باشه، ولی دکتره انگار خیلی خوب نبوده.

-

جیمز در همان لحظه در گوش تدی گفت:
- تدی فکر کنم سوژ] بعدی واسه هاگوارتز اکسپرس در اومد، کاش مورگانا هم بود، راستی فکر میکنی کجا رفته؟

-

به دنبال مورگانا

مورگانا به شدت میدوید و حتی پشت سرش رو هم نگاه نمیکرد، میخواست از محوطه هاگوارتز فاصله بگیره تا بتونه آپارات کنه. از درب اصلی محوطه هاگوارتز خارج شد و به یه جای امن رسید، ناگهان:

پاق
...

خانه ریدل

پوق


- ارباب...ارباب، بالاخره یه سوژه مناسب گیر آوردم...ارباب.

- اوووه چه خبرته؟ کروشیو! بیا بشین ببینم. بلا برو دو تا چایی بریز.

- چشم ارباب

مورگانا سرعت راه رفتنش را افزایش داد تا به اتاق لرد رسید، صدای اربابش را از پنجره شنیده بود و میدانست که لرد منتظر اوست. در زد و وارد شد.
- سلام ارباب، مژدگانی بدید، خبرای خوب دارم!

- مژدگانی؟کروشیو! حالا چی هست؟

- ارباب، یه سری عکس از دامبلدور و اون پسره جیمزه، فقط تفاوتش اینه که دامبلدور داره به زور یه چیزیو میریزه تو حلقش. میتونه سوژه خوبی باشه. من قلعه رو با این خبر پر میکنم، برای شما هم بهونه خوبیه که...

-
...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۰:۲۰ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
#10

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
زاخاریاس:داره!
جیمز و تدی:نداره!
دامبلدور:دعوا نکنین.با طلسمهای باستانی که من کار گذاشتم مطمئنم حتی یه پشه هم بدون مجوز نمیتونه وارد هاگوارتز بشه.

حالت خشانتبار صورت زاخاریاس به سرعت تغییر کرد.
-اوه، الان دیگه مطمئن شدم که نداره.

آلبوس دستی به ریشش کشید.
-خب، پس مجوز نداره؟بهتر!اینجوری کارم راحتتر میشه.اگه من ثابت کنم که خبرای هاگوارتز اکسپرس دروغه مینروا حرفامو باور میکنه و همه چی به خوبی و خوشی حل میشه...تدی، تو زود برو مورگانا لی فای رو خبر کن.بهش بگو پیشنهاد خوبی براش دارم.

تدی بهت زده نگاهی به دامبلدور انداخت و از دفتر خارج شد.بعد از رفتن تدی دامبلدور دو صندلی برای جیمز و زاخاریاس ظاهر کرد.
-بشینین بچه ها.من یه فکر خوب دارم که برای همیشه از شر هاگوارتز اکسپرس خلاص بشیم و ضمنا منم این وسط عاقبت به خیر بشم.بیایین از این آب نباتای مورد علاقه من بخورین.

زاخاریاس یک آب نبات برداشت ولی جیمز رد کرد.
-نه پروفسور.اینا همش نارنجیه.من فقط آب نبات صورتی میخورم.

صدای هیاهویی از فاصله ای نامشخص به گوش میرسید.دامبلدور به خوبی میتوانست تصور کند که چشمان مورگانا باشنیدن"پیشنهاد خوب" برقی زده و به سرعت به همراه تدی به دفترش خواهد آمد.
-امکان نداره جیمز.هرکی وارد دفتر من میشه باید یکی از اینا بخوره.جون جینی تعارف نکن.یکی بردار.

جیمز با جدیت سرش را تکان داد.
-نه پروفسور.من از اینا خوشم نمیاد.

چهره دامبلدور تغییر کرد.رنگ صورتش به سرخ متمایل شد.یک آب نبات از ظرف برداشت و به طرف دهان جیمز برد.
-کسی حق نداره دست منو رد کنه.باید بخوری.

جیمز سعی کرد جلوی حمله آب نباتی دامبلدرو را بگیرد.دهانش را بسته بود و در مقابل دستهای قدرتمند دامبلدور که سعی در باز کردن دهانش داشتند مقاومت میکرد.
درست در همین لحظه مورگانا در حالیکه دوربین عکاسی بزرگی به گردنش آویزان بود وارد دفتر شد.با دیدن صحنه ای که در مقابلش قرار داشت با هیجان شروع به عکس گرفتن کرد.
-وای.چه سوژه فوق العاده ای!میدونستم.دامبلدرو در حال شکنجه یک دانش آموز بی دفاع!یه تیتر عالی!آیا دامبلدرو قصد خفه کردن جیمز را داشت؟آیا دامبلدرو میخواهد نسل پاترها را منقرض کند؟

دامبلدور مات و مبهوت در مقابل فلاش دوربین مورگانا آب نبات را در دهان خودش گذاشت.قصد داشت هر طور شده مورگانا را راضی کند که تمام اخبار مربوط به او در هاگوارتز اکسپرس رسما تکذیب شود.ولی ظاهرا اوضاع بدتر شده بود.




Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۸:۰۵ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸
#9

آلیشیا اسپینتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۲۲ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 8
آفلاین
مورگانا و پسرها با بُهت سرهاشونو بالا میگیرن و به چشم های گناهکار هم خیره میشن.

مورگانا از جاش بلند میشه ، چین های دامنش رو صاف می کنه و تاجش رو هم مرتب میکنه و با تکبر میگه: من احساس می کنم هاگوارتز اکسپرس موظفه جدید ترین حقایق رو به سمع و نظر مشترکینش برسونه .

تدی : مگه هاگوارتز اکسپرس مشترکم داره ؟

مورگانا : خوب با این اخباری که میفرستیم بیرون به زودی مشترکینش از سقف هاگوارتز میزنن بالا .

دیگه حرفی برای تدی و جیمز باقی نمی مونه .

نیم ساعت بعد

نوزاد دریایی شماره 1 : شنیدی پروفسور دامبلدر از مینروا خواستگاری کرده و به خاطرش با هاگریدم به هم زده؟

نوزاد دریایی شماره 2 : برو بابا ! تا جایی که من می دونم دامبل به خاطر اسنیپ با مینروا به هم زده !

مامان دریایی شپلقی می زنه پس کله دو تا نوزاد : هزار بار گفتم به شما زیر یه ماهه ها نمی رسه درمورد مسایل بالای یه ماهه ها صحبت کنین !

دو تا نوزاد :

همون لحظه - پشت در دفتر پرفسور دامبلدر

- پرفسور درو باز کنین .

- خواهش می کنم ازش بیاین بیرون .

- نه ! شما نباید خودتونو بکشین .

- شما هنوز یه دونه موی سیاه دارین . شما باید امیدوار باشین .

در همین لحظه در باز میشه و دامبلدر با عجله ودرحالیکه چشماش از شدت گریه قرمز شده از دفترش میدوه بیرون و فریاد می زنه : کو ؟ کجاست ؟

زاخاریاس : کی ؟ چی ؟

دامبلدر : همون یه دونه موی سیاه من ؟

زاخاریاس : من نمی دونم پرفسور . من توی هاگوارتز اکسپرس خوندم شما یه دونه موی سیاه دارین

پرفسور دامبلدر موهاشو می کنه : بازم هاگوارتز اکسپرس ؟
و در دفترش رو به هم می کوبه و همونطور داد می کشه : فاوکس ! همین الان یه نامه از من می بری به وزارتخونه تاببینم این وزیر ناجنس مجوز هاگوارتز اکسپرسو باطل می کنه یا نه !

زاخاریاس از تدی و جیمز که دارن از همون ورا رد میشن می پرسه : می دونین مجوز هاگوارتز اکسپرس به اسم مورگاناست یا یکی دیگه ؟ شاید ببرنش شورای امنیت ملی ها !

تدی و جیمز : مگه هاگوارتز اکسپرس مجوز داره اصلا ؟


ویرایش شده توسط آلیشیا اسپینت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۸:۰۹:۱۳


Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۰:۳۰ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸
#8

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
چند لحظه بعد ...

دامبلدور و دانش آموزا جلوی در اژدهایی شکل دفتر دامبلدور ایستادن و ظاهرا با مشکل روبه رو شدن!

دامبلدور: دارم میگم آدامس ویژویژو! بجنب باز شو!
مورگانا: پروفسور یکم فکر کنید .. شاید رمز یک چیز دیگست!
دامبل: خب به نام شکلات ویژویژو باز شو! چمیدونم ... به نام باقالی ویژویژو! اه اصلا به نام مقتدرترین مدیری که تا حالا هاگوارتز به خودش دیده یعنی مامور مخفی حاکم بزرگ، پروفسور آلبوس برایان پرفیکال (یا یک همچین چیزی ...) دامبلدور بهت دستور میدم زنده شی بری کنار!
سکوتِ مطلق و باز هم هیچی....
ملت
دامبل: اه اصلا فیلچ، تو داری اون جلو چه غلطی میکنی؟

فیلچ در حالی که یک میله رو تا ته تو چشم چپ اژدها فرو کرده:
- قربان ... سوراخ کلید رو با آدامس مسدود کردن! حتم دارم که کار پاتر و اون پسره ویزلیه!

جیمز: پروفسور میخواید من از دیوار برم بالا از پنجره وارد شم از پشت در رو باز کنم براتون؟
تدی: تازه منم براش قلاب میگیرم... منو جیمز با هم شکست ناپذیریم ...
مورگانا: نیازی به اینکارا نیست ... من مطمئنم با یک طلسم ساده مثل الوهومورا میتونیم با کمک هم این مجسمه اژدهای بدترکیبو بترکونیم و وارد اتاق بشیم ...

دامبل نگاه بسیار مهربانانه ای به چهره های معصوم بچه ها میندازه و به سادگی آن ها لبخند میزنه:

- بچه های گُلم ... دفتر مدیریت هاگوارتز مجهز به قدرتمندترین سیستم های امنیتیه و با توجه به جادوهایی که منم به این سیستم امنیتی اضافه کردم دیگه کسی نمیتونه به همین سادگی ها وارد دفتر من بشه ...

چند لحظه بعد ...

دامبل پشت میز دفترش نشسته و مات و مبهوت به اتاقش خیره شده ... سقف اتاق از وسط تَرَک برداشته، مجسمه اژدها به طور کامل منهدم شده ... پنجره های اتاق به شکل فجیعی از جا درومده و در اون بین به نظر میرسید عده ای با هیجان در حال بحث کردن میباشند ...

مورگانا: نخیر! من مطمئنم از شما سریع تر وارد دفتر شدم ... روش شما خیلی قدیمی و خز بود ... ولی من به راحتی در دفتر رو منهدم کردم و وارد شدم ...
تدی و جیمز: نخیــــــــــــــــــــــر م!
مورگانا: اصلا ولش ... من فکر میکنم حالا که هممون در دفتر دامبل جمع شدیم باید از این فرصت استفاده کنیم و یک سری مطالب پشت پرده رو برای عموم دانش آموزان روشن سازیم ...
جیمز: ایده بسیار عالی ایست منم فکر میکنم این شفاف سازی در این شرایط ضروریه... تدی؟
تدی: بانوی تاریکی ... اگر اجازه میدید من شروع کنم ...
- ...
-

و دامبل که نیازی نمیدید تا توانایی شاگردانشو دوباره آزمایش کنه با بُهت چشم از آنها برمیداره و دوباره به دفتر ویرانش خیره میشه ...

کنار دریاچه ....

مینروا و هاگرید لب دریاچه نشستن و پاهاشونو تا زانو در آب دریاچه فرو بردن و مینروا سرشو گذاشته رو شونه های هاگرید و داره هق هق گریه میکنه ...

- هاگ ... دیدی این مردک جلف چطور با احساسات من بازی کرد؟ آخه چطور ممکنه نوربرت اژدهای دندانه دار نوروژی رو به من ترجیح بده؟
هاگرید: اوه ... نوربرت کوچولو شگفت انگیزه .. مامان هاگرید خیلی دوست داره ببینه نوربرتش چقدر قد کشیده ، الهی مامانش بمیره براش و اینکه ....
-
- ... اممم نه خب ... یعنی چیز ... میفهمم چی میگی مینروا ... منم تا حالا پنج بار شکست عشقی خوردم ... آخرین بار زمانی بود که خواهر وینکی بهم گفت بخاطر ادامه تحصیل هرگز نمیتونه با غول بی شاخ و دم و کوته فکری مثل من ازدواج کنه!
مینروا: اوه .. چه غم انگیز هاگ! چطور خواهر وینکی به غول نازنینی مثل تو میگه بی شاخ و دم و کوته فکر؟ اتفاقا از نظر من، تو خیلی هم خوش هیکل و روشنفکر هستی!!!

هاگ دستمال خال خالیشو از تو جیبش درمیاره و فین بوق مانندی در آن میکنه به طوری که پرنده های اونطرف دریاچه به پرواز در میان ...

هاگرید: مینروا: مدتهاست که میخوام چیزی رو بهت بگم ...
مینروا: بگو .. آمادگیشو دارم ...

همون لحظه ...

و این صدایی جز صدای تیک تاک ساعت نیست که شنیده میشود، در تمام مدتی که دامبل برخلاف میلش تحت طلسم فرمان و چند کروشیو و سیبیل آتشین نا قابل مورد بازجویی قرار گرفت و مجبور شد داستان عاشق شدنش رو تعریف کند همگی ساکت بودن و حالا هم همه سعی دارن این اطلاعات زیاد رو در اندک زمان تجزیه و تحلیل کنن ... در این بین جیمز متفکرانه به پشتی صندلی دفتر دامبلدور تکیه میده ...

- پس تو بخاطر علاقه ای که به مینروا داشتی حتی با بابا هری منم به هم زدی؟
تدی: و از باند قاچاق انسان های سیفیت میفیت پرسی و شرکا هم بیرون اومدی؟
جیمز: و حتی گریندل رو هم برای همیشه فراموش کردی؟
مورگانا: و تصمیم گرفتی از این به بعد زندگی شرافتمندانه ای رو داشته باشی؟
دامبل در حالی که به زمین خیره شده با ناراحتی سرشو به نشانه تایید تکون میده ...

مورگانا و پسرها با بُهت سرهاشونو بالا میگیرن و برای اولین بار به چشم های گناهکار هم خیره میشند ....


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۰:۵۳:۳۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱:۰۲:۳۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۸:۲۲:۲۹



Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۸۸
#7

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
...[spoiler=خلاصه سوژه]یک روز صبح توی سرسرای عمومی، جیمز و تدی خبر دار میشن که آلبوس دامبلدور از مک گوناگال خواستگاری کرده و دفعه ی بعد که قراره همو ببینن کنار دیاچه قرار گذاشتن. اونا از اونجایی که نمیخواستن آلبوس و مینروا با هم ازدواج کنن. یه سری خبر دروغ که آلبوس قبلن عاشق شده و اینا میرن و وسط حرفای انا میگن به طوری که مینروا متوجه میشه. آلبوس ناراحت میشه. جیمز هم میگه همه ی خبرایی که شنیده از هاگوارتز اکسپرس بوده. آلبوس تصمیم میگیره با همه دانش آموزا در این باره حرف بزنه و اکنون بقیه ماجرا...[/spoiler]

-نمی دونم بابا یه هو اومد تو ذهنم من هم گفتم. حالا یکاریش می کنیم دیگه...

- حالا یه کاریش میکنی؟ مثلا میخوای چیکار کنی؟ عمو الان داره میره با همه حرف بزنه.

- نمیدونم باو...حالا بذار ببینیم چی میگه...

آلبوس خیلی سریع به سمت سرسرای عمومی حرکت میکرد، اول باید همه رو توی سرسرا جمع میکرد برای همین همونجا ایستاد و چوبدستیش رو روی حنجره اش گذاشت و فریاد زد:
- همه دانش آموزان هاگوارتز هر چه سریعتر به سرسرای عمومی.

همه مثل مور و ملخ به سرسرا میومدن و آلبوس پشت تریبون با حالت به بقیه نگاه میکرد. همه که جمع شدن دو تا سرفه کرد و شروع کرد:
- اهم اهم، خب خب بچه ها من یه سری خبرایی امروز شنیدم که برام خیلی سخت بوده...متاسفانه یه سری اخبار دروغ زندگی آینده ی دو نفر رو به هم ریخته. و یکی از اساتید اینجا رو به شدت ناراحت کرده. به من گتن این اخبار توسط هاگوارتز کمپرس پخش میشه.

ملت:
- پروفسور...کمپرس نه اکسپرس.

- خب همون منظورم اکسپرس بود. حالا چه فرقی میکنه؟ مهمه اینه که دروغ پخش میکنه. رییسش یعنی موسسش کیه؟

در وسط میز اسلایترین:

- مورگانا نکنه میخوای پاشی؟

- خب معلومه من چیز دروغ تا حالا پخش نکردم...باید ببینم چه خبره.

در همین لحظه مورگانا لیفای با کلی شنل و تاج و اینا بلند شد و دستش رو دراز کرد. گفت:
- پروفسور موسسش منم.

- خیلیه خب...بقیه مرخصید. خانم لی فای بیا دفتر من...شما پسرا هم با من میاید.

تدی و جیمز:


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: ملاقات های کنار دریاچه
پیام زده شده در: ۱:۰۷ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۸
#6

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
-مینروا، مینروا صبر کن.

-دیگه با من حرف نزن دامبلدور!
مک گونگال در حالی که اشک هایش را پاک می کرد با گام های بلند از دریاچه دور شد.

-پاتر، لوپین همون جا وایستین!
دامبلدور با عصبانیت به سمت جیمز و تدی رفت.

-اِ... عمو آلبوس شما این جا بودین؟

-خودتو به اون راه نزن پاتر؛ همین الان به من توضیح می دین چرا این چرت و پرتارو گفتین.

-چه چرت و پرتایی عمو آل... پروفسور؟
جیمزبا دیدن قیافه ی دامبلدور تصمیم گرفت او را با عنوان پروفسور خطاب کند.

-همین هایی که الان درباره ی من گفتین، لو پین بیخودی قیافتو اونجوری نکن چون من همه ی حرفاتونو شنیدم!
تدی که داشت سعی می کرد قیافه ی بی گناه ها را به خودش بگیرد، سرش را پایین انداخت.

-اِم...چیزه...منظورتون موضوع خواستگاری هاست؟

-دقیقا!

-خب ما...ما اونارو از هاگوارتز اکسپرس شنیدیم!
جیمز سریع جمله اش را به پایان رساند و تدی با تعجب به او نگاه کرد ولی خوشبختانه دامبلدور متوجه نگاه او نشد.

-هاگوارتز اکسپرس دیگه چیه؟

-چیز خاصی نیست فقط وقتی کسی خبری رو می شنوه میره به بقیه می گه، اونوقت بهش می گیم هاگوارتز اکسپرس.

-خب پس همین الان می ریم پیش کسی که این خبرو پخش کرده!

-آخه...آخه ما از کس خاصی نشنیدیم، همه ی بچه ها داشتن می گفتن.

-خب پس میریم توی سرسرای بزرگ تا من یه چند کلمه ای با بچه ها حرف بزنم!

دامبلدور راه می افتد و جیمز و تدی هم پشت سرش حرکت می کنندو در همین حین تدی آرام در گوش جیمز زمزمه می کند:
-این دوروغا چیه گفتی؟ حالا چه جوری می خوای جمش کنی؟ هاگوارتز اکسپرسو از کجا آوردی؟

-نمی دونم بابا یه هو اومد تو ذهنم من هم گفتم. حالا یکاریش می کنیم دیگه...


ویرایش شده توسط برتا جورکینز در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۱۳ ۱:۱۲:۲۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.