هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۳:۱۶ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
#85

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
آسپ : آآآه .. چقدر مرغ ، این دزدا مرغای ما رو برداشتن آوردن اینجا ؟

ریتا : اون یکی رو ، هه هه .. نوکش چقدر شبیه دماغ کاساندراس ...

مرغ مذکور که اگر بیدار بود چشمای ریتا رو از حدقه در میاورد به چند تا قد قد ضعیف بسنده کرد .

پیوز به عنوان ناظر هافل در حالی که احساسی شبیه به نزدیک به یه جورایی تو مایه های مرگ داشت گفت : همشون رو .. قد .. نه چیز ... قد .. میگن چیزه .. جمع کنید ! اینا قد قد قدای ... اهم اهم ...

سعی کرد کمتر قد قد کنه بنابراین با نوک .. ببخشید ، دماغش اشاره کرد که هافلیا مرغ های کف تالار ریون رو به عنوان خسارت جمع کنن و بردارن ببرن ( نکته : همه اینا رو فقط توی یه اشاره گفت ها ! ) .

هافلی ها مث این وحشی های قبایل آمازونی حمله کردن و تک تک مرغ ها رو برداشتن تا به تالار خودشون ببرن . ریتا همین که کارش تموم شد سرشو بلند کرد تا به پیوز بگه که کارشون تموم شده ولی اونو ندید .

زیر لب گفت : روح خرفت ِ پیر . نیم جو شخصیت و شعور نداره . ما رو اینجا نگه داشته واسه خر حمالی خودش معلوم نیست رفته کدوم مرلینگاه !

و به همراه سایر هافلیا پس از غارت تالار ریون خارج شدن ، هرچند قبلش مری تلاش کرد بپرسه که پس ریونیا کجان ، ولی در اون حالت مرغی ، کی به چند تا ریونی اهمیت میداد ؟

همان لحظات ، گفتگوی بین چند مرغ در حال به هوش اومدن :

مرغ اول : قد قد قد قداااا (ترجمه : آخ ! )

مرغ دوم : قد قد ... ( ترجمه : سرم داره از درد میترکه . چه بلایی سرمون اومده ؟ خاک به سرم ، مگه آنفولانزای مرغی باعث تغییر جنسیت هم میشه ؟ )

مرغ سوم : قداااااا ( ترجمه : اهههه .. این هافلیا حموم ندارن تو تالارشون ؟ کله من زیر زیر بغل این یارو له شده که ایششش ! )

مرغ چهارم : قدا قدا ( ترجمه : خاک بر سرمون شد ! اینا دارن مارو میبرن تالار خودشون ، اگه مارو سرخ کنن و بخورن چی !؟ )

....

نکته : به علت شوک وارده ، همه مرغ ها مجددا بیهوش شدن !

کمی آنسوتر

دیشیمف .. بوشومف .. تـــــــق .. شپلـــــــق ...

نکته : افکت صدایی دعوا بین گریف و اسلی

- من به عنوان عله پاتر همتون رو بلاک میکنم !

- بوق نزن بابا ، میگیم لرد بیاد بخوردت ها !

- مرغ های ما رو پس بدید ، وگرنه همتونو حذف شناسه میکنم .

همین لحظه کوییرل با چشمان تیزبین و خطاگیرش متوجه عده ای هافلی با این هوااااا مرغ در بغلشون میشه : اونجا رو ، مرغای هافلیا زنده ن !

جماعت : حملــــــــــــه !

آسپ : به نقل از برادرم ... جیـــــــــــــــــــــغ !

-____________________________________________-

چه خر تو خری شد !


ویرایش شده توسط ویولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۹ ۳:۵۴:۰۰

But Life has a happy end. :)


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#84

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
در همین حین پیوز یهو کله بادراد رو رها میکنه و کله بادراد دوباره فرو میره تو توالت و از اون رنگی که داشت به یه رنگ دیگه در اومد.

پیوز گلوش رو گرفت یه لحظه رنگی رنگی شد و بعد قیافه ش مث بادراد شد و غش کرد.

ملت هافلی که همراه پیوز بودن سراسیمه به سمتش میان که ببینن این روح (!) چش شده.

بادراد از فرصت استفاده میکنه و از وسطشون رد میشه و دوباره میاد تو تالار.

تالار ریون:

- ایییی بادراد این چه ریختیه واسه خودت درست کردی؟

باداد بلافاصله گفت: پیوز ... این قد بیماری رو قد گرفت ، اونم گرفـ...

همون موقع غش میکنه و دوباره میفته رو زمین.

بیرون تالار

پیوز مث زامبیا دوباره بلند میشه و به هافلیایی که اطرافشن نگاهی میندازه و میگه: قد قد ... آنفولا قد نزا قد گرف قد تم؟

ریتا بلافاصله بلند شد و گفت: الان میرم حسابشونو میرسم از اول معلوم بود این نقشه س که تو رو بیمار کنن.

- پس همه پیش به سوی ریونیا!

تالار ریون:

همه ی ریونیا روی زمین پخش شدن و اونا هم بیماری رو گرفتن ، همون موقع در باز میشه و هافلیا میریزن توی تالار که با یه مشت مرغ (!) مواجه میشن.




Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۶:۲۸ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸
#83

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
لیسا:بادراد باد کن خودتو!

بادراد با سردرگمی به لیسا نگا میکنه و درک میکنه لیسا حالش خوب نیست و به یه تیمارستان نیاز داره!

- منظورت چیه که میگی باد کنم؟
- ای بابا!مگه تو آنفلونزای مرغی نگرفتی؟خب مرغم باد میکنه دیگه!پس تو هم باد کن
- اوکی الان باد میشم!!

بادراد زور میزنه و باد میشه عینه بادکنک!وهمه ی هافلیا رو پرت میکنه اونور بیرون تالار!سپس به حالت عادیش برمیگرده!

لینی:خوب شد!تا یه مدتی میتونیم فکر کنیم ببینیم چجوری به این ملت بفهمونیم آنفلونزای مرغی اومده نه این که ما کشتیم حیوونشونو!

- من میگم طی یه مذاکره دو جانبه بین ریون و هافل تو یه اتاقی بهشون بفهمونیم که آنفلونزای مرغی اومده!

بقیه با این کار موافقت میکنن.

گابر:مشکل اینه که کی میره با یکی از اعضای هافل مذاکره کنه؟!
لیسا:بادراد!!
بادراد:اِ...چرا هر چی میشه بادراد ورد زبونتونه؟
لونا:برو اونجا یه تریپ آنفلونزای مرغی بهشون نشون بده تا باور کنن، لازم شد بادم بکن!

بالاخره ریونیا به هزار زور و زحمت بادرادو راضیش میکنن.

بادراد با نگرانی به سمت در میره و با فریاد میگه:هافلیا گوش کنید!ما احتیاج به مذاکره داریم!

اونطرف در:

پیوز:به نظرم این نقشس!
ریتا:چه نقشه ای؟
- اونا میخوان ما رو قتل آم کنن!
- بوقی قتل عام با عینه
مری:نه ریونیا آدمای خوبین واقعا میخوان مذاکره کنن انگار حالا کی میره مذاکره کنه؟
پیوز:من میرم من یه روحم من ضد ضربم من گولاخم

این ور در:

صدایی از اون طرف به گوش رسید:قبول!قرارمون دستشویی دخترا!
صدای تشویق ریونیا شنیده میشه...


دستشویی دخترا:

دستشویی سرتاسر سفید شده انگار ازش هیچ استفاده ای نشده!وسط دستشویی توالت فرنگی بین بادراد و پیوزه!

بادراد با مهربونی:این توالت بین من و تو حکم پیوز!
- قبولت دارم بگو بینم چی میخوای بگی؟!
- آنفلونزای مرغیه که حیووناتونو کشته نه ما!
پیوز:قبولت ندارم!!

سپس کله ی بادراد رو میکنه تو کاسه توالت و هی بیرون میاره


Only Raven !


تصویر کوچک شده


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸
#82

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
گابریل به لاشه ی بادراد نگاه میکنه.
- اممم به نظرم غش کرد!
لینی : نه باو؟! خوب شد گفتی خانوم دکتر!
شق! شق!
گابر دو تا می خوابونه زیر گوش لینی!

بتی که اوضاع رو خراب میدید فریاد کشید : بسه دیگه! مرغا هم همینجوری مردن! به نظر من یک نوع بیماریه!

اونطرف در تالار راونکلاو

گرومب گرومب!
در تالار راونکلاو دوباره به شدت کوبیده شده و صدای آسپ از بیرون آن شنیده شد.
- ما که میدونیم اون تو هستین و دارین به ریش ما می خندین! همین الان گمشین بیرون تا پیوز رو نفرستادم پیشتون!
پیوز : برو از عمت مایه بزار!
آسپ : با عمه من بودی؟ خب من عمه ندارم!

این طرف!

لونا که خوب کردن بادراد رو در اولویت داشتن گفت : خب چطوره من یک مقدار روش طلسم انجام بدم؟!
بچه ها : هرجور مایلی!
لونا سرش رو به نشانه موافقت تکون میده و روی بادراد خم میشه.
- کروشیو!
طلسم به سینه بادراد میخوره ، بادراد دو متر میپره روی هوا ولی همچنان بیهوشه.
- سکتوم سمپرا!
- وینگاردیوم لویوسا!
- استیوپیفای!

ده دقیقه بعد...

- کروشیو!
- بسه لونا! بسه!
- استیوپیفای!
- خب بسه! بچه مردم از دست رفت!
- آلاهومورا!

در همین موقع بادراد سرفه میکنه با چشمایی نیمه باز بلند میشه.
لونا :
بادراد آروم آروم شروع به صحبت میکنه.
- فهمیدم! من آنفلونزای مرغی گرفتم!

شتررررق!
همزمان با جمله رعب آور بادارد در تالار با صدای وحشتناکی باز میشه و هافلپافی های چماغ بدست در آستانه در دیده میشن.
راونکلاوی ها :


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۰:۱۹ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#81

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
لینی : بادراد چقدر خشن شدی! همه ی رو با هم یک جا کشتی؟

بادراد : من نکشتم خودشون مردن !

بتی:باغ وحشمون از بین رفت.

آرنولد: مثل همیشه بادراد بوجه رو تامین می کنه. مرغ و خروس هامونو می خریم.

بادراد : چی چی رو من تامین می کنم.خودتون می برین و می دوزین . مرغ هامون خودشون مرده بودن وقتی من رسیدم.

لینی: مگر مراقبت از حیوونای باغ وحش دیروز به عهده ی تو نبود؟

بادراد : خوب منم تمام مدت پیش اینا بودم نمیدونم چرا امروز این جوری شدن!

صدای عقاب بر روی در همه ی بچه ها رو ساکت کرد.لینی خیلی سریع تعداد بچه ها رو شمرد و گفت: همه توی تالارن . یعنی این کی می تونه باشه؟

صدای چند نفر از بیرون می آمد که می گفتند : اه حالا جواب این سؤالش چی می شه؟

- اگه می دونستم که الان تو بودیم!

- پیوز تو چرا از دیوارشون رد نمی شی بری تو؟

- نمی دونم چرا نمی شه از دیوارشون وارد شد؟!

لینی : هافلی ها می خوان بیان این جا چی کار؟

لونا: ساکت بذارید بشنوم.

دوباره دختری از بیرون گفت: بالاخره که میان بیرون . اون موقع جزای کشتن پرنده های ما رو می دن.

بچه های ریون:!!!!

بادراد : مال اونا هم مرده ؟!

لونا: کی می تونه این قدر بی رحم باشه که همه رو بکشه؟

لینی: لرد ولدمورت!

بتی: مای لرد هیچ وقت منابع رو از بین نمی بره.

گابریل: اینو راست می گه.

در همین حال بادراد رنگش سبز می شه و از حال میره .

بچه ها: این چش شد؟


ویرایش شده توسط بتی بریسویت در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۶ ۰:۲۸:۴۶

این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
#80

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
مکان : باغ وحش- تالار عمومی هافلپاف

-اَه ه ه ه! پیوز.. بیا اینو ببین!
-چیه ریتا؟
-همه ی مرغ هامون مردند! اونجا هم هرچی طوطی و .. کلا" هرچی پرنده داشتیم مُرده..
-عجیبه! کار این ریونی هاست..

مکان : باغ وحش- گریفندور

-اَهههه! پرسی، نیگا!
-چه هیجانی!
-خاک تو سرت، بُز! همه ی پرنده ها مُرده اند! عقاب هامون پلاسیده شدن..
-کار اسلی هاست..حسودی اشون میشه به من!

مکان: باغ وحش- اسلیترین

-بلا! کروشیو.. چرا از مرغ هامون مراقبت نکردی؟ هرچی پرنده ی ربون بسته داشتیم مُرده.
-واو! چه جنایتی لرد! این حتما کار آنیتاست.. گریفندوری ِ کثیف!
-آنیت که ریونیه!
-فرقی نداره..

و بالاخره مکان: باغ وحش- تالار ریونکلاو

-جیــــــــــــــــــغ!


ملت به سوی در باغ وحش پریدند. همین که در باز شد با چهره ی وارفته ی بادراد و پرهای بسیار مرغان در هوا مواجه شدند..

بادراد : مرغ هامون.. همه اشون مُرده اند!

----

سوژه : آنفولانزای مرغی اومده! همه ی مردم هم میگیرن!


[b]دیگه ب


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸
#79

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اعضای ریون یکی پس از دیگری ناپدید شده و در نزدیکی هاگوارتز ظاهر میشن!

بدون هیچ درنگی دوان دوان به سمت هاگوارتز اومدن تا بتونن جلوی مانتیکور سومیه رو بگیرن!

بادراد در حالی که نفس نفس میزد گفت: باو کجای هاگوارتز دنبالش بگردیم؟ هاگوارتز به این بزرگی ...

لونا رو به لیلی ( تو این سوژه به لیلی نیازمندیم! ) گفت: زودباش برو نقشه رو دوباره پس بگیر از جیمز و ببین مانیتکوره کجاس. حواسمون باید به دامبلدورم باشه!

گابر با خوش حالی گفت: عالیه. منم همرات میام ، زودباش بریم.

سه تایی با عجله خودشون رو به خوابگاه گریف رسوندن و اینبار از نویل خواستند تا جیمز را صدا بزند. چند دقیقه بعد جیمز بیرون آمد و گابر بدون هیچ معطلی به سمت جیبش هجوم برد و نقشه رو کس رفت!

چشمای گابر و لیلی و لونا بر روی نقشه در حرکت بود تا اینکه لونا گفت: هی ایناهاش!

گابر و لیلی بلافاصله به نقطه ای که لونا اشاره کرده بود نگاه کردن.

گابر و لیلی:

- خب بابام بود دیگه!

دوباره به جستجو پرداختند و سرانجام گابر به دو نقطه بر روی نقشه اشاره کرد و گفت: این دامبلدوره و اینم مانیتکوره. ایول خیلی از هم دورن!

لیلی نگاهی به راهی که اونا دنبال میکردن کرد و گفت: ولی مانتیکوره داره یه راست میره سمت ... دامبلدور!

گابر نقشه رو به سمت جیمز پرتاب کرد و هر سه سریع خود را به جایی که قرار بود مانتیکوره بره رسوندن. و به موقع جلوش سبز شدن!

- کجا کجا ... وایسا بینم بوقی!

لونا به سمت مانتیکوره هجوم برد و مانتیکور از ترس پا به فرار گذاشت.

لیلی یکی پس کله ی لونا زد و گفت: این طوری به منم میگفتی میترسیدم. زودباشین جلوشو بگیریم.

گابر دوباره جلوی مانیتکور رسید و گفت: مگه نمیخوای بری پیش اون یکیت؟ بیا ببرمت کوچولو ... اممم گنده! بیا دیه بیا!

مانتیکور اول نگاهی چپ چپی به گابر انداخت اما قبل از اینکه بتونه کار دیگه ای بکنه با وردی که بادراد به سمت چشماش شلیک کرد ، بیهوش شد.

- برای اولین بار به موقع رسیدی بادراد!

بنابراین سومین مانتیکور نیز گرفته شد و بهقفس بازگردانیده شد!

* پایان سوژه *




Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸
#78

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
[spoiler=خلاصه سوژه]خلاصه سوژه :
سه مانتیکور از باغ وحش راونکلاو فرار کرده اند. تا به حال یک نفر از آنها دوباره به دام راونکلاوی ها افتاده ولی دو تای آنها که از قضا یکی از آنها بادراد را اسیر کرده هنوز در لندن شهر ماگلی در حال چرخ زدن هستن. راونکلاوی ها قبل از اینکه دامبلدور از قضایا خبردار بشه باید دو مانتیکور دیگه رو برگردونن.[/spoiler]

لندن

لینی و لونا کنار همدیگه در حال راه رفتن هستن و لیسا جلوشون در حال حرکته.
- دخترا به نظر من بادراد گم شده!
لینی چپ جپ به لیسا نگاه می کنه.
- نه باو؟! خوب شد گفتی نمی دونستیم!

لیسا بدون توجه به کنایه لیسا شونه هاشو به علامت بی تفاوتی میندازه بالا که ناگهان فریاد کمکی سکوت کوچه پس کوچه های لندن رو لرزوند.
- کـــــمـــــک!

لونا هراسان در حالیکه به سمت صدا می دوید فریاد زد : بادراده!

اون طرف جای بادراد اینا!

بادراد درحالیکه سعی می کرد از دست مانتیکور فرار کنه با عصبانیت گفت : کره خر مگه قرار نبود منو نخوری؟

مانتیکور : اولا کره خر هفت جد آبادته! ثانیا باید بهت بگم که تورم بالا بوده نتونستم غذا پیدا کنم مجبور شدم از ذخیره زمستونیم استفاده بکنم!
و در حالیکه نیشخند میزد بادراد را ور انداز کرد و پاهایش را جمع کرد تا به طرف بادراد که حالا بی دفاع یک گوشه کز کرده بود شیرجه بزند که ناگهان.
- وینگاردیوم لویوسا!

مانتیکور توسط طلسم لینی و لونا و لیسا میره رو هوا و از اونجا مستقیم پست میشه باغ وحش راون کنار اون یکی مانتیکوره.
لیسا در حالیکه نوک چوبشو فوت می کرد گفت : حالا آخریش مونده!

بادراد هیجان زده در حالیکه خطر از بیخ گوشش رد شده بود گفت : باو مگه خبر ندارین؟ اون یکی مانتیکوره دوباره رفته طرف هاگوارتز پیش زنش ( مانتیکور اولی که بکس دستگیرش کردن ) برش گردونه. الانه که دامبل ببینش!

بکس :

پ.ن مهم : به دلیل کش اومدن سوژه نفر بعدی که پست می زنه حتما مانتیکور آخری رو بگیره و سوژه رو تموم بکنه.


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۸۸
#77

بیدل آوازخوانold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۹ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۱۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸
از همین دو رو برا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 69
آفلاین
دخترا در خوابگاه را بازیدند(بازکردند) و مانتیکور را دیدند ، دخترا همه
پریدند بقل هم و تا جایی که جا داشت تر سیدند.

مانتیکوره خشکش زده بود می خواست همه رو در جا بخوره که.....

خوابگاه پسرا

بیدل می خواست بخوابه که ییهو دید دندون مسنویی ... حالا بماند
یکی از دخترا دستشه هرچی یادش اومد نفهمید کی این اومده دستش ولی باخودش گفت:
بیتره الا برم بهشون بدم.
وبه این ترتیب پا می شه میر ه جای دخترا درو باز می که و صحنرو می بینه میره تو خودش ، دخترا بر می گردن پشته شونو نیگا می کنن می بینن بیدل از خوشحالی جبغ می کشن .
می خوان از بغل هم در یان که بیدلم می پره بقلشون.
اونا:ای بابا برو پایین به دور از ارزشهای دینیه
بادراد:
لیلی:مارو بگو به کی دلمونو خشکردیم
دخترا:
لیسا:برو یه کاری بکن تو خجالت نمی کشی خاک برسر خرت کنن
بیدل به خودش می یاد و می گه:من بابام اینقدر به من فهش نداده
دخترا:چی می گی
بیدل با بدنی لرزان می یاد پایین و او می ره جایه مانتی کوره
بیدل با حالتی جدی : برو تو قفست درم ببند
مانتیکوره:چشم اقا چشم غلت کردم .
و میره تو قفسش.
دخترا:
بیدل:ای با با تشویق....
دخترا از کفدر می یان:
بیدلم از فرصت استفاده می کنه واهنگ می خونه:چرا چونکه ندارم سانتافه یا پر ورش ندادم زرافه ....
لونا فریاد می زنه :ای داده بی داد بریم پیه بقیه مانتیکوراووای بادراد.
وهمه دو باره پا می شن می رن شهر ماگلا دنبال اون دو تای دیگه.


ان زمان که بنهادم سر به پای ازادی
دست خود ز جان شس�


Re: باغ وحش
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸
#76

لونا لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۲ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۰۲:۴۳ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از خرس مستربین خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 706
آفلاین
- کار دیگه ای نمیخوای بکنم؟اگه میخوای بگوهاااا...
- اممم..نه شاید بعدا عمامه ی کوییریلو هم بخوام!فعلا برو این کارو بکن تا دو آرزوی بعدی


اونور ترا:

- بادراد؟کــــجایی؟
- بادراد؟کجایــــــــی؟
- اهم!تو که جملت شبیه من بود لیلی!
- نه خیرم من "ی" اش رو کش دادم و تو "ک" اش رو کش دادی!دروغگو، نمیبخشمت!

لیسا از گشتن خسته میشه و میگه:همم، مانتیکورا کم بودن بادرادم بش اضافیده شد!من میگم بیاید بریم خوابگاه یه چرتی بزنیم بعدا دنبال چهارتاشون میگردیم!

بچه ها راه افتادن به سمت هاگوارتز...

این ور ترا:

مانتیکوره بعد از خداحافظی از بادراد به سمت هاگوارتز رفت و سه سوته رسید خب مانتیکورا جدید شدن دیگه!!!)

با یه حرکت جکی جانی از پنجره ی خوابگاه دختران رد شد و یه راست به سمت تخت آنیتا رفت!

- ببینم تخت آنیتا چه شکلی بود؟بادراد گفت که عکس گنده ی باباش زده بالا سرش!حالا سوال اینه که باباش کی بود؟دامبلدور!اوه آلبوسو میگه چه من باهوشم

مانتیکوره به سمت تختا رفت و یکی یکی اونا رو نظاره کرد و ییهو برق سفید ریشی نظرشو جلب کرد؛ به سمتش رفت و فهمید اون تختی نیست جز تخت آنیتا!!



چراغای تالار با یه حرکت چوبدستی لونا روشن شد و بچه ها به سمت خوابگاهاشون حرکت کردن!

یه پله..
دوپله...
سه پله....


- پس این منوی مدیریت کجاس؟

مانتیکور دستشو کرد زیر بالشت تخت و از توش شناسه ای رو درآورد دوباره دستشو کرد و شناسه ای دیگر!

- بوقی چه قدر شناسه جمع کرده!


و همچنان دخترا به تالار نزدیکتر میشدند...


Only Raven !


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.