هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸

محمد کیانی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ جمعه ۵ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۵۳ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
از mordor
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
کلمات جدید:خشمگین - اسرار - خیانت - آرامش - مرگ - جدال - ناراحت - پیش بینی - جستجو - وحشت.


در مقابل مرگ با ارامش ظاهری ایستاده بود......چون قریغی قرق در افکارش به نظر میرسید سرانجام چنان خشمگین شد که نتوانست جلوی خودش را بگیرد،باصدایی که در ان سرداب منعکس میشد با انزجار فریاد زد:چرا روی او حساب کردم و پیش بینی نکردم
که او به من خیانت میکند، در حالی که ناراحتی در صدایش موج
می زد ادامه داد: من سال ها برای او اسرارم را می گفتم فکر نکردم او به من خیانت میکند یا نه.و حالا هر چقدر داد بزنم احدی نمیفهمد من در جستجو حقیقت مردم و اینچنین ناجوان مردانه در جدال با مرگ از پای در امدم.چرا بعد از این همه کمک که به او کردم باید اینچنی تنها به دست خود او بمیرم......سکوتی سنگین بر قرار شد اما صدایی بی روح ان را شکست:اواداکداوارا!....



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۵۶ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
به دور از وحشت،در سالن های تالار اسرار گام برمیداشت تا به جدال مرگ رود.باشد که خیانت را خنثی کرده و آرامش نهایی را چنان که پیشگویی ها میگفتند جستجو کند.


[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۴۳ چهارشنبه ۳ آذر ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
صبح یکی از روزهای تابستانی وقتی که آلبوس پاتر ردای خود را می پوشید که به سرسرای بزرگ برود تا با بقیه بچه ها آماده ی رفتن به خونه برای تعطیلات کریسمس باشد و هر چه زودتر می خواست که پیش پدر و مادرش برود واز آنها بخواهد که برای او یک جاروی پرنده دیگر بگیرند چون دیگر تحمل تمسخر بچه ها را نداشت که می گفتند بازیکن جستجوگر تیم گریفندور از یک جاروی آذرخش استفاده میکند و همینطور یک ماه پیش بود که پرفسور مکگوناگل به او گفت که به دفترش برود وهمینطور که در حالی که کنار شومینه خاموش دفترش نشسته بود به او گوش زد کرده بود که باید یه فکری به حال جاروی خودش بکند چون آگر همینطور پیش برود باید تیم گریفندور را در ته جدول دید.

خلاصه پس از ۳ روز خانواده ۵ نفری پاتر همراه با رون و هرمیون در کوچه دیاگون در حال حرکت به سمت جارو فروشی بودن که ناگهان متوجه شدن که مغازه جارو فروشی بیش از حد معمول شلوغ است لیلی سریع به سمت مغازه رفت و پس از چند ثانیه برگشت و همینطور که از شور و شعف قرمز می شد با صدای بلند داد میزد مامان بابا حدس بزنید کی اونجاست ویکتور کرام همین کلمه کافی بود که آه از نهاد رون در بیاد ولی هرمیون و جینی با سرعت بیشتر می رفتن تا کرام را ببینند و در بین راه هری آهسته در دل می خندید هنگامی که به داخل مغازه رسیدند آول از همه هرمیون جینی و هری به او رسیدند کرام همینکه آنها به او رسیدند دستش را دراز کرد تا از آنها کاغذ بگیرد که برایشان امضا کند ولی همینکه چشمش به هری افتاد آهی کشید و با صمیمیت با آنها دست داد وقتی با هرمیون دست میداد نگاهش به حلق ای که دردست او بود افتاد و با ناباوری پرسید تو ازدواج کردی و رون که همین الان از پشت هرمیون بیرو اومده بود و چپ چپ به کرام نگاه می کرد با صدایی بلند گفت بله .....

هنگام برگشت تو ماشین رون در صندلی عقب نشسته بود و زیر لب فحش میداد و آلبوس هی از پدر مادرش می خواست که امشب برای جاروی جدیدش یه جشن کوچیک بگیرن



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸

لی لی پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۰ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۳۴ دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
کلمات جدید:خشمگین - اسرار - خیانت - آرامش - مرگ - جدال - ناراحت - پیش بینی - جستجو - وحشت
در اتاقش قدم مى زد و در فكر فرو رفته بود. از آن شب شوم مدت زيادى نمى گذشت. از همان شب بود كه آرامش براى هميشه از وجودش رخت بست. افكار وحشتناكى به سراغش مى آمدند و او نمى توانست فكرش را متمركز كند. بعد از چند لحظه در اتاق باز شد. شخصى با چهره اى بى نهايت ناراحت و متاثر وارد شد.
- سوروس، تموم شد. همين الان صداشونو شنيدم. لرد سياه داشت با يه نفر حرف مى زد. رازدارشون جاشونو لو داد. فكر نكنم شانسى داشته باشن.
وحشت وجودش را كه در تمام اين مدت سعى مى كرد پیش بینی همچين روزى را نكند، در برگرفت. لحظه اى شوكّ حاصل از اين اتفاق توان حركت را از او گرفت. اما بعد در اتاق براى يافتن چوبدستيش جستجو كرد و خيلى زود آن را پيدا كرد.
در راه با خود فكر مى كرد چه كسى مى تواند مرتكب چنين گناه بزرگى شده باشد؟ گناه خیانت. چه كسى مى تواند اسرار آن ها را برملا كرده باشد؟ خشمگین وارد خانه شد. از ظاهر خانه پيدا بود كه جدال سختى در نگرفته است. خيلى زود خود را بالاى سر لى لى يافت. با چشمانى اشك آلود به آن دو چشم سبز خيره شد و در دل تنها يك آرزو كرد، مرگ.


ویرایش شده توسط لی لی پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۷ ۱۶:۲۹:۵۷

Snape to Harry:
Telling you is the only ch


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸

گویندالین مورگن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
مرگ. حالا در برابرش ایستاده بود. چیزی که از مدت ها قبل ادعای خواستنش را می کرد. قبلا با گفتن نامش آرامش می گرفت. اما در این لحظه، تنها وحشت را حس می کرد. تنها ترس بود که می شناخت. فرار کرد. دوید و مسئولیت را به گوشه ای پرتاب کرد!
خیانت؟ بله، خیانت بود. بگذار خشمگین شوند، بگذار زمین و زمان را به هم بریزند؛ به دنبال تار مویی از او، تمام کشور را جستجو کنند. او دلیل موجهی داشت: ترس. اسرار؟ بله، اسراری به ذهن او راه یافته بود که فقط قبر می توانست آن ها را بپوشاند. می دانست که پشیمانی به سراغش نخواهد آمد و هیچ جدالی هم با خود نخواهد داشت. تنها، ترس.


هنوز در همین نزدیکی شاید منتظر ماست
یک جاده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
در جستجوی دوستش بود. البته پیش بینی می کرد که او کجا رفته است از مدتها پیش می خواست به آنجا برود. از دست او خشمگین بود زیرا به او گفته بود که تنها رفتن به آنجا کار عاقلانه ای نیست و حتی ممکن است منجر به مرگ وی شود. سریعتر حرکت کرد و بالاخره به آنجا رسید؛ به حفرهی اسرار.

صدای جیغی آمد. چوب دستی اش را در آورد و به سمت صدا حرکت کرد و ناگهان از وحشت خشکش زد. دوستش روی زمین افتاده بود، گویی در جدال با باسیلیسک شکست خورده بود. و آن موجود با آرامش به سمت او می خزید.

ولی اشکالی در این جا وجود داشت؛ چرا دوستش هنوز زنده بود؟ مگر نگاه کردن به باسیلیسک موجب مرگ نمی شد؟ و او آن را دید. چشمان باسیلیسک از حدقه در آمده بود و روی زمین افتاده بود. به خود لرزید و نگاهش را از آن صحنه ی چندش آور برداشت. اکنون مسائل مهم تری وجود داشت که باید به آنها فکر می کرد. دوستش در یک قدمی مرگ بود. با سرعت به سمت باسیلیسک رفت و آماده ی جنگیدن با او شد.


ویرایش شده توسط برتا جورکینز در تاریخ ۱۳۸۸/۳/۲۸ ۱۹:۲۵:۲۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۸

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۹ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۱۱ دوشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۱
از ل مزل زوزولـه .. گاو حسن سوسولـه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 553
آفلاین
کلمات جدید:خشمگین - اسرار - خیانت - آرامش - مرگ - جدال - ناراحت - پیش بینی - جستجو - وحشت.

و اين بود داستان هري پاتر ... با آن همه خيانت، مرگ و جدالي كه براي گروهي خوشحالي و خوشبختي به ارمغان مي آورد و براي گروهي نيز ناراحتي و ناكامي .

اما داستان به همين جا ختم نمي شد...

نوزده سال بعد جيمز (پسر هري) وارد مغازه ي فرد و جرج شد و با خوشحالي فرياد زد : سلام داييييييييي !
جرج : چي شده به ما سر زدي جيمز؟

-راستش يه كم از اون پاستيلاي تهوع آور ميخوام . يكي از اين احمقاي اسليترين فكر كرده مي تونه توي كوييديچ با من رقابت كنه . ميخوام حالشو بگيرم...!

جرج با نگاه نافذش قفسه ها را ورنداز و جستجو كرد . سپس دست در شيشه اي مكعب شكل كرد و چيزي مانند يك پاستيل را از آن بيرون آورد و به جيمز داد ...

... تق ... در مغازه به شدت باز شد ...مردي سياه پوش بايك عصاي زينتي مار نشان در آستانه ي در ايستاده بود و به جيمز مي نگريست؛ به نظر خشمگين مي آمد،اما از درون آرامش داشت . چشمان مار مانندش افكار را به ده ها سال قبل و ماجراي ولدمورت سوق مي داد .

سال ها بود كه ديگر از وحشت و ترس خبري نبود . سال ها بود كه مردمبه راحتي از آن جادوگر فقيد و پليد نام مي بردند .

فرد از راه رسيد و همانظور كه پيش بيني مي شد او را به اتاق پشت مغازه و به صرف چاي دعوت كرد .

- دايي اون كي بود؟
جرج در حالي كه به پهناي صورتش مي خنديد گفت : اون اسپانسر جديدمونه . خيلي جذبه داره ، نه؟

جيمز : من كه فكر مي كنم يه كمي مرموزه . به هرحال .من بايد برم . خداحافظ دايي فرد ، خداحافظ دايي جرج .
و به سمت در مغازه هجوم برد و از آن خارج شد .

جرج به سمت در رفت و آن را باز كرد . جيمز به سرعت از آنجا دور مي شد . جرج فرياد زد : توي نامت سلام منو به هري برسون...!

مرد سياه پوش سرش را با شنيدن نام هري به طرف جرج كرد . كمي تامل كرد و سپس لبخند شيطاني خويش را به لب داشت ...

او كه بود...


»»» ارزشـی متفکــر «««
.
.
.

باید که شیوه ی سخنم را عوض کنم!
شد..شد! اگر نشد دهنم را عوض کنم!!

I have updated a new yahoo account, plz add the last one!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
کلمات جدید:خشمگین - اسرار - خیانت - آرامش - مرگ - جدال - ناراحت - پیش بینی - جستجو - وحشت.

با دوستش به جستجو در تالار وحشت آور و به دور از آرامش اسرار پرداخت . دوستش به خاطر خيانت يكی از نزديكانش خشمگين بود . ماری از گوشه ای بيرون خزيد و برای جدالی كه پيش بينی می كرد با مرگ هدفش به پايان برسد پيش رفت .



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سلام

کلمات جدید:خشمگین - اسرار - خیانت - آرامش - مرگ - جدال - ناراحت - پیش بینی - جستجو - وحشت.



1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!


2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید.میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم..

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید.مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)


4) ینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست.

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
سالن - امتحان - زیبا - سخت - صندلی - جادو - هاگوارتز - سمج - خیال – آخر
خورشید بسیار زیبا بود من در سالن امتحان سمج در مدرسه ی هاگوارتز در صندلی شماره ی بیست و یک نشسته بودم امتحان تاریخ جادو گری بود هنوز ورقه ی امتحان را نداده بودند من خیال می کردم امتحان سخت است ولی وقتی ورقه های امتحان را دادند از اول تا آخر خواندم ودیدم که امتحان سخت نیست.


دیدگاه هر کس نشان







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.