خب! خب! خب!
هري سيم سرور ات رو ببر كنار بذار يه كم باد بياد. من صبح اومدم سايت و توي چترباكس اعلام كردم كه انتخابات رو همراه با ريپر تحريم كرديم؛ البته تموم شدن نتم اجازه نداد كه برم و توي ستادم پستي در اين مورد بزنم. ولي اين رو بدونين كه قبل از خواهر مري و برادر ايگور چنين قصدي داشتم كه متاسفانه حاصل نشد.
يه چند نكته رو روشن كنم اول:
ميگن يه بابايي رو ميره توي يه دهي(DEH) و اونجا يه عده ايي رو ميبينه كه دارن از بين خودشون كدخدا انتخاب ميكنن.
خيلي از كشاورزها و زمين دارها هم داوطلب شده بودن. يه كشاورز ساده ي روستايي كه قبلا يه گله گوسفند داشت ولي از اون گله خسته شده بود و حالا با يه لباس ساده و دو تا ميش برگشته بود هم داوطلب شد... تا يه كم روحيه اش عوض بشه و بتونه دوباره سراغ گوسفندهاش بره و ازشون مراقبت كنه.
اون بابا مياد و راهكارهايي رو كه در شهر ديده بود رو براي اونا ايراد ميكنه و ريش سفيداي ده، وقتي بيانات فصل الخطاب اش رو ميشنون، ميان و بهش ميگن بيا و خودتم باش و كلا حالشو ببر.
اينطور ميشه كه اون بنده خدا، همرا با يكي از اون كشاورزهاي قدر و اون كشاورز ساده... براي احراز پست كدخدايي رسما اسمشون اعلام ميشه.
خب!
تبليغات شروع ميشه . براي هر كدوم از اين داوطلبها يه تيكه زمين داده ميشه تا طرفداراشون بيان و در مورد گوسفند و بذرهاي مرغوب و خاك حاصل خيز مورد نظرشون سخنراني كنن و احيانا اگه تونستن به بنايي هم بسازن توش.
اين وسط اون بابايي كه يه رهگذري بيش نبود، سفت و سخت چسبيد و كتش رو درآورد و همون روز اول سه طبقه ساختمونش رو برد بالا
او خيلي زحمت كشيد، گرچه بزور دواطلبش كرده بودن، ولي حالا هيچ زوري بر او نميچربيد و حالا او ول كن نبود.
اين ميون...
يه كشاورز زحمت كشي هم بود كه زمين ها و گوسفندهاي خوبي داشت. اون از اينكه يه غيرخودي و اون كشاورز ساده ي بي نام و نشون رو دست چين كردن ولي امثال اون رو نه، خيلي مودبانه و قانوني ميره و به مسئولين شهري ده، اعتراضشو اعلام ميكنه.
جونم براتون بگه كه حالا من نميخوام بگم بقيه ي ماجرا چي ميشه و چه اتفاقاتي ميفته اين وسط و اون كشاورز رو با زن و بچه ميندازن از ده بيرون و مردم ميريزن اعتراض ميكنن و چراغ تراكتوراشون رو براي اعتراض روشن ميكردن و اينا!!
ولي اون بابا كه اصلا رهگذري بيش نبود
هــم، اومد و درحالي كه به مخده ي مخصوص كدخداي فعلي تكيه زده بود، اعتراض كرد كه يكي بايد به من پاسخگو باشه كه اون موقع كه من رهگذر بود از اينجا، تو كجا بودي؟ حالا هي بهش ميگن بابا، تو كه فقط رهگذري بيش هم نبودي، تو رو قرآن بيا و بگذر... ولي قسم، آيه از اون كه نع!! الاّ و بلاّ من حق مردم ده
ام(!!!) رو از حلقوم اون كشاورز بيرون ميكشم؛ من گندم هگزاپلوييد رو سر سفره هاتون ميارم
اون كشاورز ساده هم كه فقط براي رفع خستگي پا به عرصه گذاشته بود و هيچكسي از هويت اصليش باخبر نبود.
تا اينكه ... جريان به اينجا ميرسه كه اون رهگذر چون از بي عدالتي اي كه رخ داده بود كنار ميكشه و براي هميشه از اون ديار ميره.
روحش شاد باد!!
ملــــت!!اگه لنگه جوراب ورنون هم من رو بشناسه، هيچ كس ديگه ايي من رو نميشناسه. و من بايد به همه تون بگم كه عدم صلاحيت كساني كه اين تاييد ها رو انجام دادن، مربوط نيست به تاييد كسي كه اسمش حداقل جزو درخواستي ها بود. حالا پرداختن به اين قضيه كه چرا بايد با عدم سابقه يكي رو تاييد كرد، جاي بحث داره... ولي دقت كنيد كه حداقل درخواست داده بود... درسته؟
همينطور بايد بگم همونطور كه از اولش گفتم براي خنديدن اومدم. هيچ كسي هم من رو نميشناسه...
ولي به خاطر بلاك كردن مرلين، همونطور كه در چترباكس اعلام شد تحريم ميكنم اين انتخابات رو... اين پست رو ميخواستم صبح توي ستاد بزنم كه اكانت نتم تمام شد.
اصلا من فكرش رو نميكردم كه كسي بياد و از من طرفداري هم بكنه. فقط براي شوخي و خنده بود. براي رها شدن از خستگي اي كه چند وقت روي شونه هام سنگيني ميكرد.
ولي وقتي بعضي از حرفه ايي هاي سايت اومدن و توي ستاد پست زدن، جالب شد برام. حتي وقتي ديدم مرلين اعتراض كرده، توي ذهنم گفتم
اگه انتخاب بشم، حتما بچه ها كودتا ميكنن و كلي جالب ميشه اگه من به نفعش بكشم كنار براي يه مدت... انتظار ندارم كسي درك كنه ذهنيتم رو... هم ذات پنداري اين روزها خيلي كم ديده ميشه؛ منظور من هم اين نيست كه به راي آوردن خودم ايمان داشتم و مطمئن بودم روي شاخشه و اينا!!
فقط دارم ميگم چه فكرهايي در سرم بود.
همين