هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
بليز دور خيز ميكنه و خودشو ميندازه روي مونتگومري...

خوانندگان:

... و منتگومري يكي ميخوابونه توي گوش بليز و سعي ميكنه هرطوري هست كاغذ رو از دسترس بليز دور كنه.

- ارباب! درد و لاتون به سر ناقابل اين بيل... من خاك پاي شمام؛ من بوي خوش جوراباتونو تا تهِ اعماقم به مشام ميكشم...

بليز همينطور چپ و راست توي صورت مونتگومري ميزنه!! چپ...راست...چپ...راست!!

باب من خودم يه زماني باب بودم. بذارين خودم حلش ميكنم، تازه چي؟ اونم توي سه سوت!!

حالا راست...چپ!!

-

- آكسيو بليز!!

لرد درحالي كه روي صندلي گهواره اي اش نشسته بود، چوب دستيش رو برميداره، اونو به طرف عكس بزرگي از دامبلدور كه تمام يكي از ديوارهاي سالن رو پوشونده بود، ميگيره و يه كروشيو ميزنه محض امتحان چوب دستي. سپس چوب دستي رو ميگيره طرف آن دو:

- آكسيو بليز!!

هوفــــشــــت!

بليز ميفته توي بغل لرد؛ نصف كاغذ رو به همراه دو تا از انگشتاي مونتگومري به دندون گرفته و به لرد خيره ميشه:

-

يكي از مرگخواريي كه توي جمع داشتن تا چن لحظه پيش به سخنراني آستكباري لرد درمورد مونتگومري گوش ميكرد، جيغ ميكشه و از حال ميره

مونتگومري كه بيهوش شده بود هم گوشه ي اتاق افتاده. لرد با خشم كاغذ رو از دست بليز ميكشه و به طرف مونتگومري حركت ميكنه، تيكه ايي از بيلش رو ميكنه و جلوي دماغش ميگيره؛ مونتگومري به طرز معجزه آسايي از بوي دلنشين بيلش به هوش مياد و درحالي كه چند بار پلك ميزنه، دماغ نصفه ي لرد رو مقابلش ميبينه (عمه مارج كه اين سطور رو مينويسه، با يادآوري دماغ خوش فرم لرد عشق ميكنه: )

- ردش كن بياد!

مونتگومري كه دستش ميلرزيد، نصفه ي كاغذ رو به سمت لرد ميگيره. لرد ميگيردش و كنار تيكه ي ديگه قرار ميده:

- ريپارو!!

آنتونين ميدوه جلو و درحالي كه از ناحيه ي كمر تا حدي كه دماغش با سطح زمين مماس بشه، جلوي لرد خم م يشه و ميگه:

- ارباب چطور اين طلسم هنوز ياتونه؟! شما فوق العاده اين!!

لرد بيتفاوت به پشت پنجره نگاهي ميندازه و درحالي كه جمعي از افراد كه متقاضي ورود به ايفاي نقش هستن رو از نظر ميگذرونه، به پوزه ي خفن سگي اشاره ميكنه و رو به ايوان ميكنه و ميگه اين كيه؟

- سگ يه پيرزنه است به اسم مارج؛ مورد مشكوكيه... در چهارمين پست ايفاي نقشش (بعد از اون سه پست كذايي) درخواست داده واسه مرگخواريت، كه البته شما هم قبول نكردين

- هان... دشمن اون كله زخمي!!

ايوان كه جلوي ايوان ايستاده بود، حرف لرد رو تاييد ميكنه. جمع مرگخوارن كه هم به جهت اينكه نقششون از ديوار پررنگتر باشه، سرشون رو تكون ميدن.

- خب! زياد مهم نيست و اصولا به ما ربط نداره... كلا خنده توي كار ما نيست و ما با گريه بيشتر حال ميكنيم؛ اونلي اگزيست آوادا و كساني كه از مردن بدون اون عاجزن

لرد درحالي كه نگاهش رو مرگخواراش ميچرخه، ذهنش رو متمركز ميكنه و آنيتا رو ميبينه كه سر ميز غذا نشسته و با آبرفورث درحال بحث شديديه (لرد توي ذهنش: )

خوانندگان:

عمه مارج درحالي كه دستهاي چروكش كه قراره پوستشونو بكشه، خسته شده، دست از تايپ كردن برميداره و چون حس همزاد پنداري بالايي داره و چون روانشناسا ميگن هر كي حس همزاد پنداري بالايي داشته باشه، وقتي يكي از اطرافيانش خميازه بكشه، اونم خميازه ميكشه؛ شروع به كشيدن خميازه ميشه:

-

لرد هم خميازه اي ميكشه و گوش بليز رو ميپيچونه و پرتش ميكنه يه گوشه:

- بذار ببينم، اين جمله خوبه و قلم پري رو از پشت گوشش برميداره (مرلين رو شكر ديگه گوشش رو داره!!) و شروع به بازنويسي وصيتنامه ميكنه:

[quote]
آنيتا!! دخترم...

ميدونم كه به تام علاقمندي؛ با اون ازدواج كن!!

راه محفل رو ديروز شهرداري لندن بست و قراره يه اتوبان توش بزنن به اسم اتوبان شهيد ولدي!!

كلا ديگه با باك بيك هم حال نميكنم و ميتوني اونو به عنوان جهاز با خودت ببري خونه ي شوهر تا اگه تام خواست، به عنوان غذا بندازه جلوي تسترالهاش!!

يه رازي هم ميخوام بهت بگم و اونم اينه كه من معلم تام بودم؛ ميدونم كه اون آبنبات ليمويي دوست داره؛ از حقوقي كه براي مديريتت ميگيري، براي آبنبات ليمويي بخر!!

و درآخر اينكه، من دست ناقصي دارم، اونو به همراه همه ي گاليونهاي محفل تقديم به تو و شوهر آينده ات ميكنم!!

پاچه خوارِ تو و شوهر آينده ات؛ ريش دراز[/qoute]


موندنی شو!


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مونتگمری سریعا دست به کار میشه و کاغذ رو از دست لرد می گیره و میره توی اتاقی و در رو هم با صدا روی خودش می بنده.

لرد: می بینید، اینه!

دنیای مردگان

فرشته ی شماره ی 1 در حالی که داره یه سری کاغذ رو ورق می زنه میگه: هوووم... پس این ریش سفیدش بی دلیل هم نبوده، دو سه صفحه بیشتر جرم و گناه نداره.

فرشته ی شماره ی 2: نه بالای کاغذ رو نگاه کن... نوشته " جرائم تخصیص یافته ی درجه 5"!! اینو ببین....

فرشته ی شماره ی 2 ، یه کتابچه با قطری برابر فرهنگ لغت در میاره و به نوشته ی روی جلدش اشاره می کنه: " جرائم تخصیص یافته ی درجه 3 ، مورد هری پاتر"!!!

فرشته ی شماره 1: !!!!!!!!!... پس کارش تمومه!

انجمن(تاپیک) بازی با کلمات

مونتگمری: هر کسی که بتونه با این کلمات یه جمله ی درست و حسابی به نفع لرد سیاه بسازه، 10 دست ساندیس و کیک مجانی ، مسئولیت دوهفته ای همین انجمن و کلا مدیریت افتخاری ایفای نقش و ... بهش اهدا میشه! بشتابید.( در ضمن 1 ساعت هم بیشتر وقت نیست.)

نقل قول:
آنیتا، ...دست ناقص، ...راه محفل، ...آبنبات لیمویی، ....باك بيك، ...تام


خانه ی ریدل... یک ساعت بعد

مرگخواران مشغول گوش دادن به دور سوم سخنرانی های لرد در مورد توانایی های مونتگمری هستند که در اتاق مونتگمری با صدای ملایمی باز میشه.

لرد: خوب فرزندم... چه جمله ای پیدا کردی؟

- خوب ارباب... البته کار سختی بود ولی من یه تعدادی کپ.. یعنی کشف کردم که براتون می خونم :

-"من دست ناقصی دارم، ریش ناقصی دارم. راه محفل ، باک بیک، تام و هر چی دارم مال تام، مخصوصا آنیتا!"

لرد: برو بعدی!

-" تام، از راه محفل به هر چی بخوای می رسی. آب نبات لیمویی، آنیتا ، دست ناقص و باک بیک، همین الان هم دیر نیست ، به ما بپیوند."

لرد: مرتیکه... این رو خودت نوشتی؟! کرو...

مونتگمری آب دهن خودش رو قورت میده و قبل از تموم شدن طلسم لرد، جمله های بعدی رو می خونه، شاید یکیش مورد قبول قرار بگیره.

- " مونتگمری عزیز، من خیلی دوست دارم بیام ایفای نقش جان مادرت..." نه چیز ،این نیست... اینه ...

- کروشیو... واقعا که! بلیز، اون وصیت نامه رو بده من، خودم یه چیزی از توش در میارم!


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۳ ۱۹:۰۶:۳۵

تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۴۴ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۸

عمــــه مارج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲:۲۲ شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵
از زیر شنل لردسیاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 141
آفلاین
گريمولد

- بده ببينم! آنیتا، ...دست ناقص، ...راه محفل، ...آبنبات لیمویی، ....باك بيك، ...تام

لرد سياه كمي چونه اش رو خاروند و در حالي كه زيرچشمي نگاه حريص محفليها رو ميديد دو دستي زد توي سر كچلش و شروع كرد به گريه!!

مرگخواره هم با اشاره ي ظريفي از نارسيسا ميزنن زير گريه؛ آنيتا خودشو ميندازه توي بغل وصيتنامه ايي كه توي دست لرد بوده و اونم ميزنه زير گريه!! محفليا هم ميزنن زير گريه!! ريپر هم خودشو ميندازه بغل پرسي و اون دو تا هم ميزنن زير گريه!!

عينكي كه داره از طريق دستگاهي كه توي اتاقش داره، بطور مخفي نوشته هاي سايت رو ميخونه، با خوندن اين سطرها ميزنه زير گريه!!

دوربين:

لرد سياه كه به اندازه ي كافي وضعيت رو شلوغ پلوغ كرده بود شروع به صحبت ميكنه:

- خب ديگه!! ما زحمت رو كم كنيم. اعظم برو به مجتبي بگو ماشينو حاضر كنه؛ بارتي اينقدر دست اون آژير جيغ كش رو نپيچون. بلاتريكس اون عينك من رو كه به مناسبت فقدان (!) ريش دراز خريدم بده، بيرون بدجور آفتاب مياد.

لرد سياه به آنيتا چشمك ميزنه و بهش ميگه:

- تو خيلي اين چند روز ضعيف شدي؛ بهتره بري سر ميز غذا بشيني و يه كم خودت رو تقويت كني؛ من باز هم به اينجا سر ميزنم!!

آبرفورث درحالي كه شاخ بزمن رو نوازش ميكنه، از عصبانيت شاخ رو ميشكنه و ميگه:

- هي ولدي جونيور! پس وصيتنامه چي؟

- اونو بايد بعد از رفع بحران روحي اي كه به خاطر نبودن ريش دراز بر من فائق شده بررسي كنم... خب ما بريم.

بلاتريكس: ارباب عينك تون

لرد سياه:

-

خانه ي ريدل

- هوي مونتگومري! تا سه ميشمرم! تو مگه مسئول تاپيك بازي با كلمات نيستي؟ وظيفه داري با اين كلمات بازي كني و وصيتنامه رو جوري تنظيم كني كه بشه از اين كلمات به نفع خودمون استفاده كنيم!!


موندنی شو!


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۱۸ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
- پیرمرد ما تصمیم گرفتیم تو رو به یک شی جیگر تبدیل کنیم و تو برگردی و وصیت نامه اتو بدی و اینا ! حالا دوست داری شکل چی باشی ؟ برام جالبه تو قوانین مردن رو بلد نیستی !

- من متاسفم ! آخه من توی زندگیم تا حالا نمرده بودم .

- خب دوست داری به شی ای قابل دسترس برای کی مبدل شی ؟

دامبلدور با ذوق گفت : آنــــــیتـــــــــــــــا !

- باشه . تو اینجا بشین و با سالازار اسلیترین گپ بزن من میام . باید با بقیه مشورت کنم .

- نمیشه حالا با گودریک مباحثه داشته باشم ؟ آخه می دونی ...

- دامبلدور مثل اینکه فراموش کردی اینجا خونه خاله ات نیس !

روح سالازار وارد شد .

- به به دامبلی جون ! چه طور بابا ؟ شیر مامانت حرومت باشه که به اسلیترین مثل بقیه گروه ها نرسیدی ! حالا عیب نداره اگه می خوای جبران کنی به ولدمورت چندین برابر سهم الارث بده !

- آها ... باشه ! اما من وصیتمو نوشتما !

- خب تغییرش بده .

جبرئیل (!) وارد شد و گفت : دامبل پاشو ! ما تصمیم گرفتیم چه مدلی وصیتتو برگردونی .

- اِ ؟ که این طور ! سالی جون بعدا میبینمت و همراه فرشته به راه افتاد ...


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور مرده.محفلی ها از این قضیه خوشحال هستند چون ظاهرا دامبلدور که ثروت عظیمی داشته و هیچ وارثی ندارد.
درست در همین لحظه در خانه ریدل لرد سیاه کابوسی دررابطه با محفل میبیند.(کابوس:ملت محفلی کچل و چشمانشان سرخ شده بود).از مرگخواران میخواهد خوابش را تعبیر کنند.سیبل به لرد میگوید که تعبیر خوابش این است که بزرگترین دشمنش(دامبلدور)مرده است.ملت مرگخوار و محفلی برای شرکت در مجلس ختم دامبلدور به محفل ققنوس میروند.
در دنیای مردگان به دامبلدور اعلام میشود که شیء خاصی را از دنیا با خودش آورده.دامبلدور متوجه میشود که آن شیء وصیتنامه اش است که فقط یک کپی از آن در جیب ردای جسدش وجود دارد.کپی وصیتنامه توسط ابرفورث و لرد سیاه پیدا شده و دور انداخته میشود.وصیتنامه به صورت آنیتا برخورد میکند.
___________________________
ملت محفلی با صدای جیغ و داد آنیتا دست از گریه و زاری برمیدارند.
-خودشه!باور کنین خودشه.وصیتنامه اس.اَه...چرا اینجوریه پس؟

بلاتریکس کاغذ کثیف را از آنیتا گرفت.
-کدوم بی نزاکت بی فرهنگ بی تربیتی این کارو کرده؟

لرد سیاه رنگ به رنگ شد.با چوب دستیش ضربه کوچکی به کاغذ زد.کاغذ کمی تمیزتر شد.
-هوم، الان بهتر شد.ولی بازم قابل خوندن نیست.فقط چند کلمه خونده میشه.آنیتا،راه محفل،آبنبات لیمویی و تام؟!!یا سالازار کبیر...اسم منم تو وصیتنامه آورده!

لرد کاغذ را به مرگخوارانش داد.
-سه سوته اینو ترو تمیز میکنین و میارین تحویل من میدین.روشن شد؟

سه سوت بعد:
آنتونین تکه کاغذ را جلوی لرد گرفت.
-ارباب تمیزتر از این نمیشه.دو سه کلمه دیگه واضح شد ولی بازم نمیشه خوندش.

دنیای مردگان:
فرشته ای سفید پوش با نیزه ای بلند به دامبلدور که روی شنهای گرم ساحل دراز کشیده بود نزدیک شد.با نیزه چند سیخونک به دامبلدور زد.
-هی پیرمرد.پاشو.از وقتی اومدی لم دادی اینجا.

دامبل چشمانش را کمی باز کرد.
-کجا؟بالاخره نوبت من شد؟قراره به اعمالم رسیدگی بشه؟به ماموره گفتین که درباره اون کلاسا نیت من پاک بود؟

فرشته که بین زمین و هوا معلق بود ضربه دیگری به دامبلدور زد.
-نخیر.باید تشریف ببری.ماموریت داری.ظاهرا اون چیزی که از دنیا آوردی جزو اشیای ممنوعه اس.باید اونو ببری و به صاحباش برسونی.البته نه با این شکل و قیافه.ظاهرتو عوض میکنیم.میری اونو تحویل میدی و برمیگردی.روشن شد؟

دامبلدور به فکر فرو رفت.
-هوم...فرصت خوبیه.برای آخرین بار محفلو میبینم.باشه.من آمادم.




Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
ایستگاه کینگزکراس

آلبوس روی صندلی لم داده بود و یک مایوی ِ ابی رنگ با ستاره های زرد تنش کرده بود. روی ریش هایش، پشمک و بستنی چسبیده بود. یک لیوان آب پرتغال با یخ هم دستش گرفته بود و کنار لیوان یک لیموی قاچ شده گذاشته بودند. آلبوس نفس عمیقی کشید و روغن بچه اش رو تجدید کرد، سپس با لبخند فردی را در ایستگاه صدا زد:

- هِی! یارو..
- جانم؟
- وصیت نامه ام رو فرستادی زمین؟

مرد به تخته شاسی اش نگاهی انداخت و گفت:
- نمیدونم. فکر نمیکنم.. احتمالا" باید توی جیبتون باشه!
- آخه شتر، من دادمش به تو.. لباس هامو هم دادم اون فرشته های اون طرف. آخه بچه ان، سفید هم هستن، لباس هم ندارن... واسه خودشون خطرناکه!

مرد کمی فکر میکنه و سپس با ناراحتی از دامبلدور دور میشه تا به قضیه ی وصیت نامه رسیدگی کنه.

محفل ققنوس

مورگانا : تد ، تو چرا تو قسمت ِ خانوم ها هستی؟
تد : کی؟ من؟ نه من الان اون طرفم.
مورگانا : چطوری میشه یک نفر هم اون طرف باشه هم اینجا؟

جیمز بدو بدو خودش رو به تد میرسونه و درحالی که شلوارش به اندازه ی شکم هوریس اسلاگهورن شده، جیغ میکشه:
- همه ی خرما ها، سالاد ها، جوجه کباب، آش و کباب هارو تا جایی که میتونستم دزدیدم. حلوا ها رو هم دادم هدویگ!

جیمز از توی جیب رداش هدویک رو در میاره که از چشم و سوراخ دماغش حلوا داره میزنه بیرون.
تد : بعد ما اینو چطوری بخوریم؟
جیمز هدویک رو میگیره و با دو دست فشارش میشه. از توی دهن و دماغ و چشم های هدویگ حلوا بیرون میزنه .

مورگانا :

ایستگاه کینگزکراس

- اصلا" من میخوام رئیستون رو ببینم!
- قربان گفتیم که، زمینی ها خودشون وصیت نامه رو پیدا میکنند.
- اگه نشد چی؟
- ما یک کپی از اون رو داریم، اون رو میذاریم توی جیب رداتون!

دامبلدور از کوره در رفت و داد کشید:
- باب اونا که دست تو لباس ِ من نمیکنند! اونم تو جیبم.

محفل ققنوس

آبرفورث تمام جوراب ها، کلاه، ریش ها، زیرپوش و انواع و اقسام لباس های دامبلدور رو زیر و میکند. سپس با تعجب به کاغذ پوستی نگاه میکنه که از جیب رداش بیرون کشیده، مدتی تلاش میکنه از اون دست خط ریز چیزی سر در بیاره اما چیزی دستگیرش نمیشه.

بنابراین، کاغذ پوستی رو توی هوا ول میکنه. باد شدیدی میوزد، کاغذ پوستی همین طور با باد حرکت میکنه و به صورت ولدمورت میخوره. ولدی از خدا خواسته توی کاغذ پوستی فین ِ محکمی میکنه و سپس، اونو مچاله میکنه و به عقب پرتاب میکنه.

آنیتا با ضربه ی محکم کاغذ بهوش میاد. متوجه میشه کاغذ از طرف ولدی پرتاب شده، کاغذ پوستی رو باز میکنه (با شیطنت) و سپس، صدای جیغ آنیتا..


- وصیت نامــــــــــــــــــــــــه !


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱۶:۱۱:۰۹

[b]دیگه ب


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۵۵ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
در راه رسیدن به اتوبوس و جاروی پرنده ی خانوادگی و اینا. تنی چند از هموطنانم بدست اغتشاش گرانی که وسط ملت بودن له می شن و به ترتیت صدای "پرت"، "زرت" و "پاش" ازشون به گوش می رسه.

ارواح در گذشتگان از تنشون با پس گردنی جناب عزرائیل خارج میشه و تلپی توی ایستگاه کینگزکراس میوفتن.

در عبارتی مختصر و مفید حال و هوای کینگزکراس هیپوگریف تو تسترال بود. چرخ قطار پنچر شده بود () و سیل عظیمی از اموات اون وسط ویلون و سیلون بودن.

دوربین، که فیلمبرداش مدتها پیش مموت شده.. میت شده بود؛ به جاهای مهمتری سرک می کشه. در راه از کنار ساحره ای که آگهی های تبلیغاتی کنسرت مایکل جکسون رو پخش می کرد، عبور کرد. دوربین همچنین از کنار لیلی و سیوروس عبور کرد و در انتهای ایستگاه به جایی رسید که این تازه گذشته ایستاده بود.

- یادش بخیر فکر کنم یه بار هری اینجا چیز بود.. حالا چرا اینقدر شلوغه.. نکنه حلوا پخش می کنن؟!

- پرفسور دامبلدور؟!
- همم؟ بله؟
- آقامون گفت بهتون بگم دنیا یه چیزی توی شما جا گذاشته؟!
- ببین پسر جون من هوشم خیلی بالاست منظورت اینه که یه چیزی از دنیا با خودم آوردم؟!
- آره تو جیبتون!

دامبلدور دستش رو می کنه تو جیبش و یه کاغذ پوستی بیرون میاره.

دامبلدور: !!!

گریمولد
جمعیت روی سر و کله ی هم نشستن و جیمز مشغول پخش کردن خرماست. توی جیب سمت راستش، در جایگاه یویوی صورتی صد و بیست پنج هسته ی خرما و توی جیب چپش هم صد و چهل و دو تای دیگه موجود است!

کمی اونورتر آنیتا در حال عزاداری و تق و توق می زنه تو سرش. آنیتا یه ضریه ی آنچنان خفن به خودش می زنه که کلاه ضربه گیرش شوت میشه تو حلق بلا! بعدشم چون هوا دیگه مناسب نبود تو بغل مورگانا غش می کنه!

مورگانا:

اتاق باک بیک، بخش مردونه!
(ساحره ها همیشه جای خوب رو برای خودشون می گیرن!)
تام: آسوو.. پاشو از کنار من برو اونور بشین تو بغلمی استرس می گیرم نمی تونم کارای وکالتم رو خوب انجام بدم!.. پاشو برو چیز شو.. کروشیو!

مورف: ارباب دایی ژون مگه تو وکیلم هستی؟

- تو چقدر شوتی که نمی دونستی من وکیلـ.. رسالت اجرای عــَـدالت برای من خیلی مهمه و من نتونستم در این حیطه از خودم سستی نشون بدم ولو دنیای مجازی.. وصیت نامه ی موکل منو بیارید!

در این لحظه یکی از جادوگران توسط باک بیک به قتل می رسه و به ایستگاه کینگزکراس می ره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۰:۴۲ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
تریلانی نگاه نافذی به لرد کرد و گفت : اربــــــــــــــــاب،بزرگترین دشمن،ریش سفید سفیدان،سفید ترین سفیدان،سفیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد مو هاهاهاهاهاها.
بلاتریکس با عصبانیت ضربه ای به پشت سیبل زد و گفت : هوووی کروشیو،خواب اربابو بگو،مگه تبلیغ وایتکسه بوقی!
سیبل چینی به ابرویش انداخت و گفت : دامبلدور مرده


دیــــــری رین دیــــــــــــــــــــریرین
همین که جمله سیبل به پایان رسید،ایوان روزیه ضبط به دست وارد اتاق شد وشروع کرد به رقصیدن.لرد ییهو تریپ محزون به خودش گرفت و گفت : حیا کن پسر جان،ما امروز،عزیزی رو از دست دادیم که همیشه رو اعصاب بود،ولی دوستش داشتیم.مرگخوارای پاچه خوارم ییهو تغییر عقیده میدن و شروع میکنن به گریه.


دو ساعت بعد،قبرستان جادوگران

همه ملت جمع شدن،جیمز اون وسط رفته تو قب رداره خاک میریزه رو سرشو اینا،از اون طرف تد ریموس لوپین کنار بلند گوی بزرگی وایساده و میخونه : آآآآآآآآی اگر مادر نداری مادرت مــــــــــن!اگر پدر نداری پدرت من!اگر همسر نداری همسرت من!
در همین لحظه،کاروان سیاه پوش مرگخواران از راه میرسه.
لرد : بلا،من وقتی رسیدم اونجا،چون من خیلی ژانگولرم،خوب نیست خودم بزنم تو سر خودم،تو بزن تو سر من هی.خوب؟
- اوکی مای لرد


لرد در چند قدمی قبر،یه دفعه شروع به دویدن کرد و خود را پای قبر رساند و گفت : چی شده؟دامبل؟بلند شو،دروغه دروغهباور نمیکنم،ای میرلیــــــــــــــــــــــــــن منم بوکوش!
بلیز : اوه اوه،لرد لهجه دار شده
تدی : خوب،از همه شما عزیزان دعوت میکنم ما رو در غم خود شریک کنید 60 شما 40ما.
در همین لحظه مورگانا بدو بدو میره و میکروفون رو ز تدی میگیره و میگه : بوقی چی میگی تو؟از همه مهمان های عزیز دعوت میشه تشریف بیارن محفل ققنوس بصرف ناهار،وسیله ایاب ذهاب هم آماده شده،ضمنا مجلس زنانه همزمان در همان مکان منعقد میباشد


ملت مرگخوار و محفلی و غیر مرگخوار و اینا راه افتادن به سمت محفل ققنوس...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۹ ۱:۲۰:۴۹

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
- منظورت همون کت قرمزته دیگه؟
در همین لحظه صورت جرج آوازخوان تغییر کرد.موهای قرمزش داخل جمجمه اش فرو رفته و چشم هایش به رنگ قرمز تغییر پیدا کردند.بعد از مدتی او با صورتی سفید و بدون بینی با چشمانی که قرمز شده بودند رو به برادرش که او هم همین تغییرات را کرده بود نگاه کرد و با صدای بمی گفت:آره!همــــونــــو مــــیــــگــــم!
در اتاق باز شد و فرد دیگری با صورت سفید و چشمانی سرخ و کله کچل وارد شد.از چانه اش ریش سفید و بلندی آویزان بود!
فرد:تتو تو هم به همون چیزی که من فکر میکنم فکر میکنی جرج؟
جرج: البته ششاید هم توهم بباشه!
مرد کچل ریش دار مدام به سمت فرد بدون ریش نزدیک تر میشد و در پشت آن جیمز سیریوس پاتر پوزخند میزد!
اتاق لرد
- جیـــــــــــغ!کمک!دزد!کابوس!
لرد سریع از حالت دراز کشیده برخاست و روی تختش نشست.عرق سردی از سر کچلش پایین میچکید و نفس نفس میزد.دستش را روی قلبش گذاشت.ویبره ی شدیدی را احساس کرد!
- شی شده قربان؟!
- هرچی میکشم از دست توِ!لعنتی!کروشیو!آوداکدورا!بشکنج و غیره!
مورفین:
- فورا بقیه مرگخوار ها رو صدا کن!
10 دقیقه بعد
بلاتریکس جلوی تخت لرد زانو زده و دستمال خنکی را مدام در سطل آب می چکاند و روی سرش می گذارد .
لرد:مرگخواران!اتفاق بدی افتاده!لرد کابوس دیده!
بلاتریکس:خاک برسرم!رودولف پیش مرگتون بشه!
- هیس!کابوس از این قرار بود که ...
10 دقیقه بعدتر!
- حالا چه کار کنم؟
نارسیسا انگشتش رو به سمت تریلانی نشانه گرفت و گفت:اون می تونه خوابتون رو تعبیر کنه!
لرد باسرش به تریلانی اشاره کرد تا جلو بیاید.تریلانی آرام آرام از پشت مرگخواران به سمت او آمد.مدتی از پشت عینک ته استکانی اش به او خیره نگاه کرد و گفت:...
------------------------------
توضیح:
امیدوارم سوژه رو به درستی متوجه شده باشم.می تونیم توی سوژه،سوژه بدیم نه؟اگه نمیشه پاکش کنید لطفا!آخه نوشته قبل یه خورده عجیب بود!



Re: بحث های سر میز غذا
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
سوژه جديد :

- مرد ! ؟

- آره

جيمز زور زد تا صدايش در بيايد اما نتوانست . جيغ های فرا بنفشش هم از حنجره اش خارج نشدند . بغضش را فرو خورد و به سمت د دويد و از خانه خارج شد .

سيريوس با خوشحالی هری را به سمت خودش فرا خواند و گفت :
- هری ، دامبل مرد ... ديگه پولدار شديم ... ببنيم تو وصيت نامش واسمون چی ميذاره ؟

- ايول ... اون كه منو خيلی دوست داشت ، ببينيم چی واسم گذاشته ؟

فرد با شادی وصف ناپذيری جرج را در آغوش كشيد و گفت :
- ديگه پولدار شديم ... دامبل يه عالم ثروت داشته ... يك دهمش هم به ما بده بازم پولدار ميشيم .

جرج برادر دوغلويش را بوس كرد و در حالی كه زير لب آوازی را می خواند به او گفت:
- آره فرد ، حالا برو اون لباس مشكيم رو بيار .

- منظورت همون كت قرمزته ديگه ؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

توضيح در مورد سوژه :

خوب ، متوجه شدين ديگه ؟ دامبلدور پير ، خرفت ، ريش دراز ، بی خود و ... بالاخره از دنيا رفت و خوب بالاخره باعث شادی ما شد ...

اما اين وسط محفليا دو برابر خوشحال ميشن چون وصيت نامه آلبوس می تونه واسشون پربار باشه .

بقيه با شما !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.