فلش بک- روز ، داخلی ، کلوپ ورزش های جادویی لندن- ببین ، من عمرا اگه بذارم پاتو از این در بذاری بیرون! باز میخوای بری سراغ اون ----؟!!
- تو میخوای جلوی منو بگیری؟! به همین خیال باش! اصلا دلم میخواد برم پیش همون----!
- حالا می بینیم ! باید از رو جنازه ی من رد شی !
- رد میشم !
- واقعا
؟!!
-آره پس چی ! یا خودت میری کنار یا من از رو جنازه ت رد میشم !
- نه تو این کار رو نمی کنی! چون به محض اینکه پات رو از در بذاری بیرون....
- بذارم بیرون چی؟! میخوای قلم پام رو بشکنی مثلا؟! تهدید می کنی؟
- نه خیر ! قضیه وحشتناک تر از این حرف هاست
!
- چطور؟!
- من تازگی ها توی کلاس گیاه شناسی ریتا شرکت کردم !الان من میتونم بلا های خطرناکی سرت بیارم
!!
- همون خبرنگار سوسکه رو میگی
؟ هه ! من میرم بیرون ، دوست دارم بینم کی میخواد جلوی منو بگیره !
- باشه ، برو ! ولی من مسئولیت عواقبش رو به عهده نمی گیرم !
پایان فلش بک- خوب خانم شاکی ! ایشون که گفتن عواقب این اتفاق رو به عهده نمی گیرن !
خانم شاکی در حالی که پاهایش را با ضرب روی کف دادگاه می کوبید گفت :
- گفته که... گفته ! ... اصلا مگه...ایشون.... حق دارن... جلوی.. منو... بگیرن ؟!
قاضی چکش را روی میز کوبید و گفت :
- لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید خانم
! بعدش چی شد؟
خانم شاکی که حالا دست هایش را بالا گرفته بود و دور خودش می چرخید گفت :
- باشه ! الان...براتون... توضیح می... دم !
فلش بک- میرم !
خانم شاکی در را باز کرد و پایش را با عصبانیت روی پادری کوبید و همان لحظه متوجه شد که پایش روی گیاه زیبایی که کنار در بود رفته است . بلا فاصله خم شد و با ناراحتی به گل له شده زیر پایش نگاه کرد . ناگهان اتفاق عجیبی افتاد . یکی از پاهایش بالا رفت و پای دیگرش روی پنجه ایستاد و نیم چرخی زد . خانم شاکی هم اجبارا به دنبال پایش نیم چرخ زد . بعد دست هایش به نرمی بالا رفت و راست بالای سرش ایستاد و خانم شاکی شروع کرد به فرفره وار چرخیدن .
- هم خونه ! چی بلایی سرم آوردی؟!
هم خونه نیشش را باز کرد و گفت :
- من که گفتم عواقبش با خودته ! اووه، چه پیک* زیبایی !
خانم شاکی حالا مثل عروسک های جعبه جواهرات دست هایش را به سمت داخل خم کرده بود و در حالی که آنها را به نوبت بالا و پایین می برد به سرعت دور خودش می چرخید . هم خونه هم گوشه ای ایستاده بود و حرکات خانم شاکی را نقد می کرد .
- نه نه ، بعد از این حرکت باید دستات رو باز کنی و یه قدم جلو بیای.... ببین ، بهتره الان یه لبند ملیح بزنی تا حرکاتت به دل بشینه ، اینجوری
!
خانم شاکی در حالی که داشت به چپ و راست قدم برمیداشت و دست هایش را از بالا به پایین می برد غرید:
- می کشمت هم خونه ! چی کارم کردی که الان دارم عین این دختر ملوس مشنگی ها باله می رقصم ؟!!
- بهت اخطار کرده بودم که از خشم من بترسی شاکی
!!
- بگو چی کار کنم تا خلاص شم !
- اون گله رو از تو پارکتا در بیار و تیکه تیکه ش کن ! حواست باشه که اگه سالم بیرون بیاریش تا ابد همین جوری می مونی !
پایان فلش بک قاضی متهم را به جایگاه احضار کرد . هم خونه که لباس راه راه گورخر گونه ای به تن داشت و مثل دالتون ها گلوله ای ده کیلویی با زنجیر به پایش بسته شده بود از پله های جایگاه بالا رفت و رو به روی قاضی ایستاد .
- آقای هم خونه ، شما می پذیرید که عمدا خانم شاکی رو گمراه کردین تا گیاه بیوتی لولو رو تکه تکه کنن و به همین وضع بمونن؟
هم خونه نالید :
- نه آقای قاضی ! باور کنید خود استاد همینو گفت !
- می تونید برای ما اتفاقی که بعد از اون براشون افتاد رو شرح بدید ؟
- بله جناب ، بعدش...
فلش بک خانم شاکی گیاه رو به زور از ریشه در آورد و تکه هایش را توی سوراخی که در پارکت ایجاد شده بود ریخت و بلافاصله چرخش ها متوقف شد . خانم شاکی از فرصت استفاده کرد و چوبدستی اش را به سمت هم خونه نشانه گرفت :
- حالا دیگه برای من تله میذاری بوقی
؟! خودم....
ناگهان یک پای خانم شاکی دوباره بالا رفت و پای دیگر شروع به چرخ زدن کرد . اما فرش زیر پای شاکی لیز خورد و خانم شاکی با سر زمین خورد و انگار که بدنش با این ضربه قاطی کرده باشد شروع به تکنو رفتن کرد
.حالا دیگر وضع واقعا خنده دار شده بود... خانم شاکی دستش را روی زمین گذاشته بود و پایش را دور خودش می گرداند . کیف دستی اش با هر حرکت دور سرش می چرخید و بعد محکم توی صورتش می خورد .
- اگه دستم بهت نرسه هم خونه!!!
پایان فلش بک- دادگاه حکم را در جلسه بعد اعلام خواهد کرد
.
*پیک حرکتی در باله ست.
** چکش کاری های دادگاه کار قاضیه .
*** اسم جناب----- حکایت بیــــــــب های فف ست!