هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

آدریان پیوسی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۳ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۱۲ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
آدریان وارد هال کوچک خانه اش شد. کش و قوسی به بدنش داد و بعد خود را روی صندلی راحتش انداخت. خمیازه ای کشید و بعد کتابی را که جلویش در هوا معلق بود گرفت. این کار همیشگی او بود. ساعت ها روی صندلی محبوبش می نشست و مطالعه کرد. صفحه 152 را باز کرد و شروع به خواندن کرد.
خیلی از شروع کارش نگذشته بود که صدای شکستن چیزی به گوشش رسید. نگاهش را از کتاب گرفت و با عصبانیت کتاب را بست. با تنبلی از جا بلند شد و به سوی در رفت.
درست پشت در با گلدان گلش روبه رو شد که روی زمین افتاده و شکسته بود. زیر لب ناسزایی گفت و به داخل خانه برگشت. چوبش را برداشت و دوباره به سمت حیاط رفت:
_ گربه ی روانی ... این بار حسابت رو می رسم! این چندمین باره؟ ها؟!!!
گربه ی حنایی رنگی که روی پرچین روبه روی در نشسته بود با دیدن او «میو»ی ضعیفی کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت. آدریان در حالی که چوبش را بالای سر گرفته بود، پشت سر او شروع به دویدن کرد. به دنبال گربه از لابه لای گیاهان می گذشت که ناگهان پای راستش روی شی ای لیز خورد. آدریان ایستاد و با ناراحتی به پایین نگاه کرد. آیا یکی از گل های زیبایش را له کرده بود؟
همین موقع اتفاق عجیبی افتاد. انگار که مایع سردی از پای راستش وارد بدن می شد. همین که این مایع به سرش رسید، اتفاق بعدی افتاد. آدریان حس کرد که قانون جاذبه دیگر روی پایش وجود ندارد. پای راستش از زمین بلند شد و قبل از این که او بتواند عکس العملی نشان دهد از نوک پا تا فرق سرش با لرزش هایی متوالی و منظم شروع به حرکت کرد. آدریان فریاد کشید و سعی کرد که به سمت خانه برود. اما نتوانست. یک پایش در هوا بود و بدنش در حال حرکت. مغزش دیوانه وار کار می کرد. به عقب برگشت. به یاد روزهایی بود که در هاگوارتز بود. جرقه ای در ذهنش زده شد. بیوتی لولو؟! شادی اولیه ای که به خاطر پیدا کردن جواب سوالش ایجاد شده بود از بین رفت. بیوتی لولو؟! حالا باید چه کار می کرد؟
فقط چند دقیقه طول کشید تا تصمیمش را گرفت. باید شانسش را امتحان می کرد! می خواست گیاه را از خاک در بیاورد. شرایط سختی بود. باید با آن پای محرکش خم می شد و گیاه را از داخل زمین در می آورد. همین که دستش به گیاه می رسید، پایش او را از کنار گیاه دور می کرد؛ همین که پایش او را به کنار گیاه می کشاند، دستش از گیاه دور می شد.

یک هفته بعد
آدریان با سخت کوشی تمام هم چنان سعی داشت که بیوتی لولو را از خاک خارج کند. موهایش نسبت به هفته ی قبل کثیف تر شده بود و خستگی زیادی در چشم هایش موج می زد. بدنش هم چنان به کار خود مشغول بود.


یکسال بعد
مردی با موهایی ژولیده و کثیف که جلوی چشم هایش رامی پوشاند در کوچه می رقصید. دو بچه مشنگ ایستاده بودند و او را مسخره می کردند. در همین حال یک دختر زیبا جلو آمد و با لبخند گفت: وای شما چقدر قشنگ می رقصید؟
مرد جواب نداد. دختر پرسید: خارجی هستید؟
مرد بی توجه به او به رقصیدن مشغول بود.
_ خیلی عالیه. می دونین ما یه گروه رقاصی داریم. فکر کنم شما به دردمون بخورین.
دست مرد را گرفت و با خود برد.
این چنین آدریان تا پایان عمر در این گروه باقی ماند!


ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۴:۱۸:۲۸
ویرایش شده توسط آدریان پیوسی در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۵ ۱۴:۱۹:۰۵


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲:۲۷ پنجشنبه ۲۵ تیر ۱۳۸۸

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
نوشته های زیر از اسناد سری از بین دست نوشته رولینگ قبل از انتشار کتاب هفتم به دست آمده و یکی از پایان های پیش بینی شده برای کتاب را توصیف میکند !

عله پاتر جلو رفت. در میان درختان صدای نکره(!) هاگرید شنیده میشد که فریاد میزد : « نـــــــــــــه ! عله ! »

اما دیر شده بود. ولدمورت چوبدستی اش را به سمت پاتر گرفت که برای مردن آمده بود و گفت : « آواداکداورا !»

---------------------

عله پاتر در جایی شبیه ایستگاه کینگزکراس بیدار شد. اولین چیزی که متوجه شد این بود که هیچ لباسی تنش نیست و لخت مادرزاد خوابیده وسط ایستگاه مرتیکه بیناموس ... سپس بلند شد و به اطرافش نگاه کرد. از دوردست مردی با ردای بلند سفید به سمت او می آمد. وقتی جلوتر آمد هری توانست صورت استاد قدیمش ، پروفسور دامبلدور را بشناسد ...

- اِ ... پروفسور شما مگه نمرده بودین ؟

دامبلدور نگاهی عمیق (!) به او انداخت و گفت : « اینا رو ولش کن چقدر جیگر شدی امروز ! »

همان لحظه لباسی در کنار عله ظاهر شد و او هم به سرعت شروع به پوشیدن آن کرد ...

وقتی لباسش را پوشید دامبلدور دو صندلی ظاهر کرد و گفت : « بشین ... »

عله روبروی دامبلدور نشست و منتظر شد ! دامبلدور گفت : « هری ما با گریندل والد کارای خیلی بدی میکردیم ... اما اینا رو ولش کن خودت چطوری ؟ »

عله پاتر با عصبانیت بلند شد و گفت : « بیناموس ! »

و به دنیای واقعی بازگشت ...

------------------

عله در جنگل ممنوعه به هوش آمد. بلافاصله با شنیدن صدای مرگخواران که دور او و ولدمورت حلقه زده بودند از جا بلند شد و پا به فرار گذاشت ... با تمام سرعت از بین درختان و گیاهان میدوید و برگ ها و بوته ها را زیر پایش لگد میکرد ...

تا اینکه از دور گیاهی بسیار زیبا را دید و وقتی به آن رسید مجبور شد درست پایش را روی آن بگذارد و نگهان ...

دست ها و پاهای عله پاتر ناگهان شروع به حرکت کرد و شروع کرد وسط جنگل بندری زدن

بعد از کمی بندری زدن چون چاره ای نداشت با هر زحمتی بودن در همان حالتی که بی اختیار میرقصید به سمت قلعه هاگوارتز دوید. پس از خارج شدن از جنگل ممنوعه ناگهان در مقابل خود ولدمورت و همه مرگخوارانش را دید. ایستاد ، البته چون نمیتوانست بایستد به اجبار رقصید و بندری و راک اند رول و اینا رو استاد کرد () ... تا اینکه ناگهان ولدمورت هم لبخندی زد و شروع به رقصیدن کرد.:banana:

مرگخوار ها در حالی که دست میزدن : آهاااااااااااااااون ... قرش بده ارباب

ملت محفلی :

و به این ترتیب ولدمورت و عله پاتر با هم دوست شدند و تمام جنگ ها پایان یافت ...

نوزده سال بعد ...

هری در حالی که دست در گردن جینی انداخته به بچه هاش اشاره میکنه و میگه : « زود باشین برین بچه ها ، نیم ساعت من داره تموم میشه ! »

اما همون لحظه آلبوس سوروس جلو میاد و میگه : « پدر اگر من توی گریفندور نباشم چی ؟ »

این سوال وقت رو هدر میده ، لحظه ای بعد ، عله پاتر در حالی که دست آسپ رو گرفته دارن وسط ایستگاه کینگزکراس میرقصن و همه مسافرا و بدرقه کنندگانشون براشون دست میزنن


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۳:۱۳ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸

برتا جورکینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۷ سه شنبه ۱۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 145
آفلاین
برتا در حال قدم زدن در کوچه ی دیاگون بود که ناگهان پیرزن دست فروشی سد راهش شد.
-بیا دخترم. خدا رفتگانتو بیامرزه. ایشالا سایه ی مامان و بابات همیشه روی سرت باشه. خدا بچه هاتو برات نگه داره. یه چیزی ازم بخر.
برتا نگاهی به وسایل پیرزن انداخت. چیز جالبی بین آنها پیدا نکرد. چرخ دستی او، پر از انواع ظروف و لباس های رنگ و رو رفته بود. می خواست از آنجا برود که ناگهان چشمش به یک گیاه زیبا افتاد. رو به پیرزن کرد و گفت:
-اون گله چنده؟
پیرزن نگاهی به گیاه زیبا که در گلدان رنگ و رو رفته ای کاشته شده بود انداخت و گفت:
-اون فروشی نیست. مال خودمه.
-باشه. پس من می رم.
همین که برتا چند قدم از آنجا دور شد، پیرزن فریاد زد:
-نه! صبرکن. می فروشمش. ولی باید براش یه گالیون بدی.
برتا به گل زیبا نگاه کرد. ارزش یک گالیون را داشت.پول را به پیرزن داد و از آنجا رفت.

یک ساعت بعد

-حالا این گیاهو کجا بذارم؟ اِ...این چیه داره از اونجا میاد؟ مثل این که جغده.
برتا به سمت پنجره رفت و آن را باز کرد. جغدی با سرعت وارد خانه شد و یک پیام امروز به سمتش انداخت. برتا روزنامه را گرفت و دو نات به جغد داد. سپس صفحه ی اول پیام امروز را باز کرد و در حالی که به سمت کاناپه می رفت، شروع به خواندن آن کرد.
-آخ!
پای برتا روی گیاه رفت و حس عجیبی به او دست داد. احساس می کرد، نیروی عجیبی به او منتقل شده است.ناگهان میل شدیدی برای رقصیدن به او دست داد. چرا که نه؟ آرام یک پایش را بالا آورد و شروع به رقصیدن کرد. نمی توانست به راحتی این کار را انجام دهد. احساس می کرد در حال بالا و پایین پریدن است. مثل این که دارد لی لی می کند. می خواست پایش را پایین بیاورد تا راحت برقصد. اما نمی توانست. کلاً از رقصیدن منصرف شد. ولی هر کاری که کرد، نتوانست مانع بالا و پایین پریدن مسخره ی خود بشود.با همان وضعیت جلوی آینه رفت و در آن به حرکات مضحک خود نگریست.
ناگهان فهمید که چه اتفاقی افتاده. آن گیاه یک بیوتی لولو بود. به همین دلیل برتا نمی توانست خود را کنترل کند. ولی الان راه حل را می دانست. فقط کافی بود بیوتی لولو را از خاک در آورد. ولی آیا انجام این کار به راحتی گفتنش بود؟
به سمت لولو رفت. حالا دیگر آن گیاه در نظرش زیبا نبود که آن را بیوتی بخواند. اما در همین حال حرکات جدیدی به رقص مسخره اش اضافه شد. رقص او ترکیبی از دو حالت و شده بود. بعضی اوقات هم بی اختیار به اطراف پرت می شد. ناگهان لرزشی سر تا پایش را فرا گرفت. احساس می کرد رقص بندری هم به بقیه ی رقص هایش اضافه شده است.سعی می کرد خود را کنترل کند. ولی به هیچ عنوان نمی توانست.
بالاخره به لولو رسید با احتیاط دستش را به سمت آن دراز کرد و گلدانش را برداشت. ولی در همین هنگام دستش با شدت تکان خورد و گلدان از آن خارج شد. برتا به سمت گلدان پرید ولی در راه بی اختیار تغییر مسیر داد.چشم هایش را بست و منتظر سرنوشت دردناکش شد. ولی گلدان روی مبل افتاد و آسیبی ندید.این بار گلدان را برنداشت و همان طور که لولو روی میز بود شروع به در آوردن آن از خاک کرد. ولی به خاطر لرزش دستهایش و بالا و پایین پریدن و بعضی اوقات هم پرت شدن به چپ و راست، سرعت کارش خیلی پایین بود.

چند ساعت بعد

چند تار دیگر از آن ریشه ی بزرگ لولو بیشتر نمانده بود. با احتیاط دستش را روی خاک حرکت داد تا خاک روی تار کمتر شود و بتواند آن را راحت تر در آورد. اما ناگهان لرزشی به او دست داد و دستش به لولو خورد و آن تار کشنده از ریشه جدا شد. برتا با وحشت به لولو نگاه می کرد. باید تا آخر عمر می رقصید.



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۵ دوشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۸

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
فلش بک- روز ، داخلی ، کلوپ ورزش های جادویی لندن

- ببین ، من عمرا اگه بذارم پاتو از این در بذاری بیرون! باز میخوای بری سراغ اون ----؟!!
- تو میخوای جلوی منو بگیری؟! به همین خیال باش! اصلا دلم میخواد برم پیش همون----!
- حالا می بینیم ! باید از رو جنازه ی من رد شی !
- رد میشم !
- واقعا؟!!
-آره پس چی ! یا خودت میری کنار یا من از رو جنازه ت رد میشم !
- نه تو این کار رو نمی کنی! چون به محض اینکه پات رو از در بذاری بیرون....
- بذارم بیرون چی؟! میخوای قلم پام رو بشکنی مثلا؟! تهدید می کنی؟
- نه خیر ! قضیه وحشتناک تر از این حرف هاست !
- چطور؟!
- من تازگی ها توی کلاس گیاه شناسی ریتا شرکت کردم !الان من میتونم بلا های خطرناکی سرت بیارم !!
- همون خبرنگار سوسکه رو میگی؟ هه ! من میرم بیرون ، دوست دارم بینم کی میخواد جلوی منو بگیره !
- باشه ، برو ! ولی من مسئولیت عواقبش رو به عهده نمی گیرم !

پایان فلش بک

- خوب خانم شاکی ! ایشون که گفتن عواقب این اتفاق رو به عهده نمی گیرن !
خانم شاکی در حالی که پاهایش را با ضرب روی کف دادگاه می کوبید گفت :
- گفته که... گفته ! ... اصلا مگه...ایشون.... حق دارن... جلوی.. منو... بگیرن ؟!
قاضی چکش را روی میز کوبید و گفت :
- لطفا نظم دادگاه رو رعایت کنید خانم ! بعدش چی شد؟
خانم شاکی که حالا دست هایش را بالا گرفته بود و دور خودش می چرخید گفت :
- باشه ! الان...براتون... توضیح می... دم !

فلش بک

- میرم !
خانم شاکی در را باز کرد و پایش را با عصبانیت روی پادری کوبید و همان لحظه متوجه شد که پایش روی گیاه زیبایی که کنار در بود رفته است . بلا فاصله خم شد و با ناراحتی به گل له شده زیر پایش نگاه کرد . ناگهان اتفاق عجیبی افتاد . یکی از پاهایش بالا رفت و پای دیگرش روی پنجه ایستاد و نیم چرخی زد . خانم شاکی هم اجبارا به دنبال پایش نیم چرخ زد . بعد دست هایش به نرمی بالا رفت و راست بالای سرش ایستاد و خانم شاکی شروع کرد به فرفره وار چرخیدن .
- هم خونه ! چی بلایی سرم آوردی؟!
هم خونه نیشش را باز کرد و گفت :
- من که گفتم عواقبش با خودته ! اووه، چه پیک* زیبایی !
خانم شاکی حالا مثل عروسک های جعبه جواهرات دست هایش را به سمت داخل خم کرده بود و در حالی که آنها را به نوبت بالا و پایین می برد به سرعت دور خودش می چرخید . هم خونه هم گوشه ای ایستاده بود و حرکات خانم شاکی را نقد می کرد .
- نه نه ، بعد از این حرکت باید دستات رو باز کنی و یه قدم جلو بیای.... ببین ، بهتره الان یه لبند ملیح بزنی تا حرکاتت به دل بشینه ، اینجوری !
خانم شاکی در حالی که داشت به چپ و راست قدم برمیداشت و دست هایش را از بالا به پایین می برد غرید:
- می کشمت هم خونه ! چی کارم کردی که الان دارم عین این دختر ملوس مشنگی ها باله می رقصم ؟!!
- بهت اخطار کرده بودم که از خشم من بترسی شاکی !!
- بگو چی کار کنم تا خلاص شم !
- اون گله رو از تو پارکتا در بیار و تیکه تیکه ش کن ! حواست باشه که اگه سالم بیرون بیاریش تا ابد همین جوری می مونی !

پایان فلش بک

قاضی متهم را به جایگاه احضار کرد . هم خونه که لباس راه راه گورخر گونه ای به تن داشت و مثل دالتون ها گلوله ای ده کیلویی با زنجیر به پایش بسته شده بود از پله های جایگاه بالا رفت و رو به روی قاضی ایستاد .
- آقای هم خونه ، شما می پذیرید که عمدا خانم شاکی رو گمراه کردین تا گیاه بیوتی لولو رو تکه تکه کنن و به همین وضع بمونن؟
هم خونه نالید :
- نه آقای قاضی ! باور کنید خود استاد همینو گفت !
- می تونید برای ما اتفاقی که بعد از اون براشون افتاد رو شرح بدید ؟
- بله جناب ، بعدش...

فلش بک

خانم شاکی گیاه رو به زور از ریشه در آورد و تکه هایش را توی سوراخی که در پارکت ایجاد شده بود ریخت و بلافاصله چرخش ها متوقف شد . خانم شاکی از فرصت استفاده کرد و چوبدستی اش را به سمت هم خونه نشانه گرفت :
- حالا دیگه برای من تله میذاری بوقی؟! خودم....
ناگهان یک پای خانم شاکی دوباره بالا رفت و پای دیگر شروع به چرخ زدن کرد . اما فرش زیر پای شاکی لیز خورد و خانم شاکی با سر زمین خورد و انگار که بدنش با این ضربه قاطی کرده باشد شروع به تکنو رفتن کرد .حالا دیگر وضع واقعا خنده دار شده بود... خانم شاکی دستش را روی زمین گذاشته بود و پایش را دور خودش می گرداند . کیف دستی اش با هر حرکت دور سرش می چرخید و بعد محکم توی صورتش می خورد .
- اگه دستم بهت نرسه هم خونه!!!

پایان فلش بک

- دادگاه حکم را در جلسه بعد اعلام خواهد کرد .


*پیک حرکتی در باله ست.
** چکش کاری های دادگاه کار قاضیه .
*** اسم جناب----- حکایت بیــــــــب های فف ست!


نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

کورمک مک‌لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
كلاس گياهشناسي
در یک صبح بهار ی کورمک در حالی مثل همیشه در حال غر زدن بود از تخت خواب بلند شد. دستی به مو های ژولی ده اش کشید و به سمت مرلینگاه حکت کرد.
-آی ی !این چی بود دیگه؟
کورمک به اشتباه پاشو رو صفحه ی شطرنج گذاشته بود.
-اه!عجب صبح بدیه!
خمیازه ای به این صورت کشید و در مرلینگاه را باز کرد.

یک ربع بعد

-آخیش
بعد دستش را تو جیبش کرد و به سمت آشپز خونه حرکت کرد.
هم چنان با چهره ی خواب آلود در حال حرکت بود که نا گهان پاش به پاش گیر کرد و با سر خورد زمین
- اه اه! این دیگه چه زندیگیه
وارد آشپز خونه شد و 2 تا تخم مرغ نیمرو کرد شروع به خوردن کرد.

بعدشم مثل اوباش ها در خونه را باز کرد و پرید تو کوچه.
کوچه مثل همیشه ساکت بود. در و دیوار های کثیف و شمشاد هایی که کوتاه نشده بودند.بوی گند آشغال هم همه جارا پر کرده بود.
کورمک که هم چنان در حال چرت زدن بود شروع به حرکت کرد.که ناگهان گیاهی زیبا نظر او را جلب کرد.
-ایوووووووووووووو چه خانوم --چیزه....---گیاه با شخصیتی.
و طبق عادت همیشگیش دستش رو کرد تو دماغش (نکته واسه بچه:بچه ی خوب همیشه از خط کشی رد میشه) و در حالی که در حال کلنجار رفتن با (سانسور شد) بود. به گیاه نزدیک شد. که نا گهان احساس کرد چیزی به پشت سرش خورد.
با پوز روی زمین فرود اومد.بر گشت پشت سرشو نگاه کرد. بچه ی حاج نقی بود که به طرفش سنگ پرت کرده بود و حالا اومده بود و گلدون گیاه را دستش گرفته بوده می گفت: با گلدون من چی کار داری.
-گلدون تو؟
این بچه هم در حالی که دماغش آویزون بود . برای کورمک زبون در آورد.
-الان بهت می گم تو سر من میزنی
بچه ی حاج نقی هم گلدونو گذاشت رو زمینو در رفت.
کورمک هم تا خواست دنبالش بره پاش رفت رو گلدون و تا خواست به ودش بجنبه دید که داره اینجوری میره.
-واییییییییی!(افکت گهن شدن کف آسفالت)
حالا چیکار کنم؟
بهتره برگردم خونه ا ببینم چی می شه؟
اما مگه میشد یه لحظه دست چپش می رفت بالا بعد پای راستش میومد جلو بعد کمرشو یه تاب می داد دوبار برعکس(حالا بیا بیا)
در یک لحظه که کورمک در حال اجرای حرکت هلیکوپتری بود
چشمش به گیاه افتاد و فهمید که اسم اون گیاه بیوتی لولو بوده است.(عجب بوقی بوده ها تازه فهمیده)
تصمیم گرفت هر چه سریعت گیاهو از زمین در بیاره و به این رقص تکنوی خود پایان بده.
تا خواست دستشو ببره که گیاهو از خاک بکشه بیرون کمرش یه حرکت لامبادا انجام دادو و با مخ پرت شد روی زمین.
کورمک
ناگهان دید که دوباره کنترل بدنشو در اختیاز داره. بی درنگ به سمت گیاه رفت و اونو با یه حرکت جودانسوکی سوکاهارا از خاک بیرون کشید. و از خوشحالی پرید تو هوا.

که نا گهان از خوال پرید
=====================================پپایان


>>>>>>>پیوزی حمایتت می کنم تا آخر خط <<<<<<<
تصویر کوچک شده


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۶ سه شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۸

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
جلسه ی دوم کلاس گیاه شناسی!

صبح قشنگی بود.در دهکده ی کوچکی که فقط در آن یک جادوگر زندگی می کرد هوا خیلی خوب و گرم بود.به طوری خوب بود که کبوتران روی درخت از خوشحالی جیک جیک می کردند.جیک جیکی که باعث شد یک لنگه کفش به سمتشان پرتاب شود.

کار،کار دیدالوس دیگل بود.مثل همیشه با صدای به قول خودش مسخره ی کبوتران از خواب بیدار شده بود و از ناراحتی اش کبوتر بیچاره را پر پر کرده بود.

دیدا از رخت خواب بیدار شد.با چوبدستی اش لنگه کفشش را بی پیش خود آوردو با بی حوصلگی شروع کرد به در آوردن لاشه ی پرنده از کفشش!

پرنده:

دیدا از جا برخاست و به سمت در خانه رفت.صبحانه نداشت تا بخورد پس رفت تا نان خریده و صبح را صرف کند.


بیرون از خانه!

دیدالوس قدم زنان از باغ و بوستان اطراف خانه اش گذشت و با این حالت: راه میرفت.

در راه پایش دو سه بار به چند چیز گیر کرد ولی اهمیت نداد.از بس دیشب دیر خوابیده بود و فیلم ترسناک مشنگ ها رو میدید الان خیلی خسته بود.کمی دیگر راه رفت تا کاملا از مسیر نونوایی منحرف شد و با کله به درختی خورد!

دیدالوس:

دیدا از جا پرید و گفت:لعنت بر شیطون!امروز چرا اینقدر بلا سر من میاد؟

دیدا از جا بلند شد و با قیافه ی خواب آلود رفت.مسیرش کاملا منحرف شده بود داشت صاف میرفت تو جنگل.

همین که به نزدیکی های جنگل رسید چیزی زیر پایش دید و آن را لگد کرد و رفت ولی...

دیدالوس اندکی قیافه اش تعجب زده شده بود.خیلی نگرانش شده بود.نکند پایش روی بیوتی لولو رفته باشد؟

از ترس خود را به سمت عقب پراند ولی دیگر دیر شده بود.

یک پای دیدالوس به هوا رفت و پای دیگرش که روی زمین بود شروع کرد به لرزیدن مدل مایکل جکسونی!( )

دیدالوس که داشت با قیافه ی متعجب پای پر جنب و جوش و رقصانش را نگاه می کرد با خود فکر کرد که برای نجات یافتنش از بیوتی لولو باید بیوتی را از ریشه بکند و با او برقصد ولی...این غیر ممکن بود!

دیدالوس پایش از اینور به اونور میرفت و هی دیدا را مجبور می کرد تا دور خودش بچرخد.حالا دیگر دستانشهم شروع به رقش کرده بودند.

دیدالوس که دست خودش نبود و داشت با قیافه ی اینجوری: به اعضاء بدنش می نگریست دستانش شروع کردند به لرزیدند.انگار که او را برق گرفته باشد تمام بدش روی یک پایش شروع به لرزیدن کردند.انگار برق گرفته بودش و داشت تکنو مشنگی میزد( )

دیدالوس که از این وضعیت ناراضی بود خود را به سمت بیوتی لولو پرتاب کرد تا او را بگیرد ولی خورد زمین و گردنش شروع کرد به زدن انواع حرکت های تکنو!

دیدالوس ناخوداگاه روی گردنش داشت می چرخید و پاهایش مانند بال های هلیکوپتر او را همراهی می کردند.!واقعا داشت تکنو میزد!

دیدالوس سعی کرد کنترل دتسان لرزانش را به دست بگیرد.دستانش را به سمت بیوتی لولو برد و با تمام قدرت آن را از خاک بیرون کشید ولی...فقط یک شاخک اون راب یرون کشید.

دیدالوس در حال تکنو:

دیگر بدبخت شده بود.دیگر مجبور بود تاآخر عمرش نیم ساعت یکبار تکنو بزند...

حال مردم اون دهکده دور دیدالوس جمع شده بودند و حرکات اون روتحسین می کردند که داشت روی یک پایش می چرخید و همزمان با آن دست و گردنش انگار که پیچ و مهره دارند می چرخیدند...( )

ولی غافل از اینکه دیدا هیچ کاری نمی کرد و فقط منتظر بود تا نیم ساعتش تمام شود...راستی راستی روح مایکل جکسون رو زنده کرده بود

پایان!




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
جلسه ي دوم

در گلخونه شماره دو گشوده شد و ریتا اسکیتر، درحالی که گلدون کوچکی رو حمل میکرد وارد کلاس شد. گلدون رو روی میز گذاشت و به بقیه نگاهی انداخت، بعد گفت:

- خیلی خب همه ساکت باشین، امروز میخوایم روی یک گونه از گیاهان تزیینی کار کنیم که من الان یه نمونش رو براتون آوردم. اسمش بیوتی لولو هست!

ریتا گلدون رو از پشت میزش دراورد و در جایی قرار داد که در معرض دید باشه، بلافاصله صدای به به و چه چه بقیه بلند شد. ریتا با صدای بلندی گفت:
- خیلی خب دیگه، بسه! حالا فقط یه ذره خوشگله! تزیینه دیه خب!

گیاه فوق العاده خوشگلی در مقابل بچه ها قرار گرفته بود، بدون وزش باد به چپ و راست خم میشد، برگ های بلندی مثل مو داشت و گلبرگ هاش قرمز بود. کلا" خیلی خوشگل و اینا بود دیه
ریتا صبر کرد تا ابراز احساسات دانش آموزاش، به خصوص پسرا، تموم بشه. بعد گفت:

- همین گیاهی که میبینین و این همه واسش لاو ترکوندین، میتونه کاری بکنه که مجبور بشین تا آخر عمر یه لنگه پا برقصین!
یکی از دانش آموزا: جاااااان، جیگرشو! چه عیبی داره؟ قرم میدیم واسش!
ریتا چشم غره ای به دانش آموز رفت و گفت: آسپ بی ادب! پسر عله و اینقد بی ادب؟! 60 امتیاز از گریف کم شد.

آبر با حالت معترضانه ای گفت: اع استاد! چرا گریف خوب؟!
- چون دلم خواست! تازه باباشم تو گریف بوده. درست نتونسته بچه تربیت کنه. واسه همین از شما امتیاز کم کردم
آسپ سرش رو با خجالت پایین انداخت!

دست یکی از بچه ها برای سوال بلند شد و پرسید: استاد یعنی چی یه لنگ پا؟ یعنی لی لی کنه؟

ریتا به دانش آموزی که سوال پرسیده بود چشمکی زد و جواب داد: بله، دقیقا" منظورم همین بود! این گیاهی که رو به روی شماست، به دلیل زیبایی دل فریبش، تو خیلی از خونه های جادوگران به عنوان یه گیاه تزیینی وجود داره. اما خب هرجایی میتونه رشد کنه حتی تو قطب! خاصیت جادویی خیلی قوی هم داره. همینطور به دلیل قد خیلی کوتاهش، باعث میشه زیاد تو دید نباشه و جادوگر یا ساحره ای سهوا" لگدش کنه! در این صورته که این گیاه تمام خاصیت جادوییش رو به فرد منتقل میکنه. و اون موقع اس که شما کنترل بدن خودتون رو از دست میدین، پایی که با اون بیوتی لولو رو لگد کردین بالا میمونه و شما به حالت لی لی شروع به رقصیدن میکنین! باید بگم واقعا" میرقصین! فک نکنین منظورم همون بالا پریدن معمولیه! قر میدین، چپ و راست میرین اما با یک پا! هیچ کنترلی هم از خودتون ندارین!

لینی دستش رو بلند کرد و پرسید: استاد خب ما که نمیتونیم تا آخر عمرمون قر بدیم!
ریتا سرش رو تکون داد:

- درسته، و این تنها یه راه داره، شما باید با همون حالت، بیوتی لولو رو از خاک خارج کنین و بگیرین تو بغلتون تا اونم موقع رقصیدن همراهتون باشه. فقط در این صورته که شما دوباره میتونین کنترل بدنتون رو به دست بیارین. اینم بگم که این گیاه، ریشه ی منشعب و فوق العاده ضریفی داره اگر موقعی که دارین بیوتی لولو رو از خاک خارج میکنین، یکی بند های ریشه کنده بشه یا تو خاک بمونه، باعث میشه شما تا آخر عمرتون مجبور باشین هر نیم ساعت به نیم ساعت کنترل بدنتون رو در دست بدین و شروع به رقصیدن کنین. یعنی نیم ساعت به اختیار خودتون، نیم ساعت رقص! که خب باعث میشه شما بعد از مدتی از پا دربیاین، چون زندگیتون مختل میشه واسه همین باید خیلی مراقب بود، چون موقعی که یه لنگه پا دارین قر میدین، احتمالا خیلی مشکل خواهد بود بتونین یه گیاه به این ضریفی رو از خاک خارج کنین!

ریتا گلدون رو از روی میزش برداشت و گفت: تکالیف رو تخته اس، جلسه ی بعدی میرین گلخونه شماره سه.

-----------------------------------------------

تکلیف: تو همین تاپیک، رولی رو بنویسین در اون شما گیاه بیوتی لولو رو لگد میکنین! از تدریس استفاده کنین. اینکه آخرش میتونین موفق بشین که گیاه رو سالم از خاک خارج کنین یا نه به عهده خودتونه. تکلیف طنزه. تمامی حرکاتتون رو شرح بدین. هرچقد قشنگ تر بتونین صحنه رو توصیف کنین امتیاز بیشتری هم میگیرین. رول ها هم تکی هستن(30 امتیاز)


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۳ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
امتیازات جلسه ي اول

ديدالوس ديگل: رول خيلي مناسب و خوبي بود، همه چيزايي که ميخواستم رعايت کرده بودي اما تغيير شکلت رو بعد از خوردن علف آبشش زا توضيح نداده بودي، توصيف زيادي هم از فضا نکرده بودي. اما تکليف دومت خوب بود. به خاطر همين: 28


روميلدا وين: بد بود روميلدا، توصيفات ناقص بود، حرف هاي خودمو واسه علف آبشش زا کپي کرده بودي، خلاقيت زيادي تو رولت ديده نميشد، موضوع رول و سوژه هم اصلا اون چيزي نبود که من ميخواستم. تکليف دوم بد نبود: 15

بيدل: رول خوبي نبود، سوژه مناسبي نداشت، ظاهر پستت بد بود و غلط تايپي هم زياد داشتي، در مورده سوژه اصلي هم زياد توضيح نداده بودي. توصيفات ناقص بود و از اين شاخه به اون شاخه زياد پريده بودي تکليف دومت هم زياد خوب نبود، تعريف گياهان معمولي رو از رو درس کپي کرده بودي و درنده هم درست نبود. به همين دليل: 18

گرابلي پلنک: رول خوبي بود گرابلي اما بهتر بود که يکي از ماه هاي ميلادي رو بنويسي به جاي خرداد. دو مورد هم غلط تايپي و املايي داشتي. تکليف دومت هم نسبتا خوب بود و نمره کاملش رو بهت ميدم: 28

ليني وارنر: از لحاظ نگارشي پستت مشکل خاصي نداشت اما از لحاظ مفهومي چرا! گفته بودي ليني تو زندان اما بعد تونستي دنبال علف آبشش زا بگردي. فکر کنم منظورت اين بود که تو جزيره گير افتاده بودي نه؟ اما تکليف دومت خوب بود: 26

پروفسور سپتيما ويكتور: رول خيلي قشنگي زدي سپتيما، دو مورد غلط تايپي خيلي جزيي داشتي، تکليف دومت هم خيلي کامل و دقيق بود، همون چيزي که ميخواستم: 30

گودريک گريفيندور: فوق العاده بود، خيلي رول باحالي زدي تکليف دومت هم خيلي کامل بود، فقط يک غلط تايپي داشتي که به خاطر رول قشنگت لحاظ نميکنم: 30 آفرين

کينگزلي شکلبوت: رول خوبي بود کينگزلي اما به نظر ناقص ميومد، همه اتفاقا خيلي سريع رخ ميداد و قبل از اينکه اصلا بفهمي چيه به چيه تموم شد ولي تکليف دومت خوب بود: 27 موفق باشي

آبرفورث دامبلدور: برو بوقي توام با اين رولت يه نگاهي به تکليف مينداختي بد نبودا! مگه من نگفتم بايد بگي چه جوري با علف آبشش زا آشنا شدي؟ هين؟ تغييراتت هم ننوشته بودي، بي اهميت ترين قسمت پستت هم مربوط به علف بود! بي احترامي از اين بالا تر آيا؟
اما تکليف دومت خوب بود جونيور: 24

بتی بریسویت: خوب بود 30

گابریل دلاکور: خیلی خوب بود گابر. قسمت اولش رو از رو کارتون گارفیلد برداشته بودی نه؟ تکلیف دومت هم بدون نقص بود. صد باریکلا 30

گريفيندور: 28+15+28+30+24= 125= 25

هافلپاف : 30+27+30 = 57 = 29

راونکلاو: 30+26+18 = 104= 25

اسليترين: شرکت کننده نداشت


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۱۲:۳۶:۴۲
ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۴ ۱۳:۵۵:۳۰

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
سلام سوسکی! چطوری؟ آخ! لهت کردم.. شرمنده..

----

استاد ، من دیدم اسکله تاپیک خشنگ تریه، اونجا پست زدم. بعدشم ، من با سوسک جماعت صحبت نمیکنم! میترسم.. مشکلی دارید، به مدیر بگید! با ناظر اونجا صحبت کنه، منتقل بشه باغ وحش!

....

الان یادم رفت باید لینک بدم، بیا ! اینم مَخش من..


[b]دیگه ب


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۳:۳۸ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

بتی  بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۲۹ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۴:۳۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۸
از بین سؤالام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
سلام به همکار خودم می بینم شغل دوم برداشتی !
اینم تکلیف من


این شناسه رو دوست داشتم . امیدوارم همه از این شناسه خاطره خوبی به یاد داشته باشن.

فعلا بای







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.