هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

فلورنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
از قلب هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
هافلپاف در برابر اسلیترین
(بازیکن ذخیره )

تالار عمومی هافلپاف :


زاخی با بد اخلاقی گفت : پیوز ببین ما رو از کارو و زندگی انداختی ؟ نگذاشتی به گردش هاگزمیدمون هم برسیم !

تالار عمومی در روزهای گردش از دهکده ی جادویی هاگزمید خلوت تر از معمول به نظر می رسید به خصوص در این برهه از زمان که هجوم طاقت فرسای درس و کلاس و مدرسه ازهمه فرصت تفریح را گرفته بود. متاسفانه بازیکنان کوییدیچ این شانس را هم نداشتند و با وجود کاپیتانی چون پیوز بیشتر از این هم انتظار نمی رفت .

همه ی بازیکنان حتی ذخیره ها حضور داشتند. ریتا مشغول یادداشت برداری از جلسات کلاس هایش بود. زاخی با حسرت از پنجره دانش اموزان شاد و خوشحال را نگاه می کرد. فلورنس به اتش شومینه خیره شده بود و هر از گاهی با نگرانی نگاهی به دیگران می انداخت. پیوز دستش را متفکرانه زیر چانه اش گذاشته و از سمتی به سمت دیگر شناور بود. کینگزلی مشغول بررسی فعالیت های کلوپ شطرنج جادویی بود و هر بار اه سوزناکی می کشید .

فلورنس با دلخوری گفت : هر کس که سرش به کار خودش گرمه ! خوب پیوز اگه کاری مهمتر از این نداری من برم به تکالیفم برسم ؟!

کینگزلی گفت :راست می گه بابا ! امروز با بچه های کلوپ تو هاگزمید قرار داشتم !

ریتا که انگار تازه به خود امده بود با عجله گفت : عذر می خوام دوستان ! خیلی ببخشید ! خوب پیوز از کجا شروع کنیم ؟

پیوز گفت : بازی با گریفندور رو به خوبی پشت سر گذاشتیم ! اما الان وضعیتمون تغییر کرده ! بازی با اسلایترین می تونه نتیجه ی خوبی واسمون داشته باشه ولی متاسفانه ما چندتا از بازیکنان رو از دست دادیم !

ریتا گفت : ما الان با یک تیم کاملا نامشخص روبروییم حالا ممکنه تو بازی شرکت کنن ممکنه هم نه !ولی خیلی سر نوشت سازه ! با این روند ما از کوییدیچ نتیجه ی خوبی نمی گیریم !

فلورنس گفت : این طوری هم نیست که کسی شرکت نکنه ! واسه ی آبروشون هم شده یک کاری می کنن !

پیوز گفت : دقیقا ! اون طور که من براورد کردم چندتا از بازیکنان خوب شرکت می کنن ! و ما باید به فکر راهی غیر از بازی باشیم چون غیر از این شانس برد نداریم !

چند دقیقه ای همه ساکت شدند و به حرف های پیوز فکر کردند تا انها را خوب تجزیه و تحلیل کنند .چشمان زاخاریاس برقی زد و گفت : معجون گیج کننده ! محصولی جدید از برادران ویزلی ! خیلی توپه !!!! قیافه ی ایگور دیدنی میشه !

پیوز با کنجکاوی پرسید : حالا چه طوری کار می کنه ؟ عوارض بدی که نداره ؟

زاخی گفت :نه ! من معجونو روی روفوس امتحان کردم ! خیلی حال داد ! می خوای از خودشم بپرس ! بیستو چهار ساعت بعد اثر می کنه. حالت گیج و منگی خاصی بوجود می یاره و فرد بنا به اخلاقیاتش رفتارهای خاصی از خودش بروز می ده ! چند دقیقه که گذشت طرف غش می کنه و بعد هم خوب می شه !

ریتا گفت : بدم نمی گه ! من که خوشم اومد ! کی می فهمه؟! فکر می کنن قبلش خودشون چیزی نوش جان کردن !

کینگزلی گفت : پس روز قبل از مسابقه ترتیبشونو می دیم ! هر کدوممون می ریم سراغ یکیشون !یکی از بازیکنان احتمالی که قصد شرکت داره .

پیوز گفت : بلاتریکس لسترنج، ایگور کار کاروف، دراکو مالفوی، مورگانا لی فای از بازیکنان شرکت کننده هستن ! صد در صد ...

ریتا با خوشحالی گفت : بلاتریکس با من

کینگزلی گفت : مالفوی هم با من

زاخی گفت : عاشقتم ایگور !

پیوز نگاهی به زاخاریاس انداخت و گفت : وای به حالت اگه بلایی سر ایگور بیاری ! با همه هستم ! ما که نمی خوایم بکشیمشون. فلورنس همین الان سریع با زاخی برین هاگزمید و معجونو تهیه کنید ! مورگانا رو هم بگذارین واسه من !


هاگزمید - رستوران کله خوک :


رستوران کله خوک سالنی تنگ و تاریک و کثیف داشت و با کافه ی سه دسته جارو کاملا متفاوت بود. پنجره ی سردر ان چنان از چرک پوشیده شده بود که فقط اندکی از نور روز می توانست بتابد به همین خاطر روی میز های چوبی شمع هایی روشن بود. در این مکان افراد مشکوک و خلافکار بیشتر مشاهده می شدند .

ریتا با عینک ظریف و چشمان با نفوذش به چهره بلاتریکس نگاهی کرد و گفت : می خوام قبل از اینکه صحبت اصلی رو شروع کنم یه گپ دوستانه با هم داشته باشیم ! راجع به ایندت ! بلاخره تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی ؟

بلاتریکس با خشم چوب جادویش را بیرون اورد و ان را زیر گلوی ریتا گذاشت و گفت : ببین من نیومدم اینجا که این حرف های مفت و وراجی های تو رو بشنوم !! یالا برو سر اصل مطلب ! اون قلم کوفتیتو هم نگه دار تا خودم داغونش نکردم !

ریتا با خونسردی گفت : خیلی خوب .....خیلی خوب ! چرا عصبانی می شی دوست من ! یکم از این معجون خوش عطر و طعم بخور تا اروم بشی !

و سپس نگاهی به بطری انداخت و لبخندی موذیانه زد . بلاتریکس چنگی زد و بطری را از روی میز بر داشت ....


کلاس تغییر شکل :


دخمه ی سوت و کور اسلایترین در زیر زمین این بار به کلاس تغییر شکل اختصاص پیدا کرده بود. در میان بچه ها چهره ی پر شور زاخاریاس به چشم می خورد. حضور او بار دیگر در کلاس بسیار شگفت انگیز بود. کاملا مشخص بود که او جز ازار و اذیت کارکاروف هدفی ندارد.

استاد گفت : موضوع تدریس امروز درباره ی معجون های چهار گانه است که من به اختصار درباره ی اونها توضیح می دم فقط قبل از اون اسمیت بیاد و اینجا نزدیک من بنشینه !!

همه می دونستن که کارکاروف قصد کنترل زاخی رو داره !


چند دقیقه بعد :


_ پسره ی احمق ! فکر کردی کسی نمی فهمه ! دیگه کارت به جایی رسیده که وسط کلاس من جفتک میندازی و معجون ها رو دوتا یکی می کنی ؟ 20 امتیاز از هافلپاف کم می شه ! گمشو بیرون !!!!


صبح روز مسابقه >> رختکن هافلپاف :


بچه های تیم شاد و سر حال منتظر نبردی دیگر بودند. زاخی هنوز با هیجان از دست گلی که اب داده بود حرف می زد. پیوز همراه ریتا در کنار یکی از نیمکت ها مشغول بررسی نقشه ی زمین بازی و احتمالات ممکن بودند. فلورنس در کنار در ورودی دانش اموزان طلایی پوش هافل را که دسته دسته در جایگا ه وارد می شدند تماشا می کرد که ناگهان چشمش به دابی دروازه بان تیم افتاد که با مادام پامفری در گوشه ای نشسته بود .


فلورنس گفت : هی پیوز ! بیا دابی رو ببین ! چه عجب پیداش شد ! پس چرا واسه بازی اماده نمی شه ؟

پیوز گفت : نمی تونه بیاد ...یعنی نیاد بهتره ! انفولانزا خوکی گرفته !!

ریتا جیغ خفیفی کشید و گفت : وای خدای من !! راست می گی ؟ چطور گذاشتن بیاد هاگوارتز ؟

زاخاریاس گفت : اوه ...اینکه چیزی نیست ! میگن سگیش هم اومده !

اسپراورت گفت : نه بابا ! زیاد شلوغش کردن ! یادت نیست انفولانزا مرغی هم یک مدت مد بود ؟

زاخی با خنده گفت : ولی به جون خودم که ایگور گرفته ! اون هم از نوع سگی !

پیوز فریاد کشید و گفت : بسه دیگه زاخی !! کم مشکل داریم ! زود باشید 5 دقیقه دیگه بازی شروع می شه !


زمین بازی :


زمین همیشه سبز کوییدیچ بار دیگر منتظر نبردی دیگر بین دو تیم هاگوارتز بود. اینبار نیمه ی شمالی زمین تماما با گورکن طلایی هافل یکدست شده بود. نیمه ی غربی هم اندکی از طرفداران اسلیترین وجود داشتند. جایگاه اساتید در شرق و مشرف به مرکز زمین و کمی بالاتر از جایگاه تماشاچیان بود .

گزارشگر : صبحتون بخیر باشه تماشاگران عزیز ! امروز شاهد رقابت بین دو تیم هافلپاف و اسلیترین هستیم. همون طور که اطلاع دارید اسلیترین برای شرکت در بازی ها تقاضایی نداده بود و الان باعث تعجب من و خیلی از شما دوستان شده که در این بازی حضور پیدا کردند. این عدم رعایت قوانین حتما باید از طرف مسئولین پیگیری بشه !

گزارشگر مسابقه اینبار لی لی پاتر همراه همیشگی هافل بود. این از خوش شانسی تیم هافلپاف بود که گزارشگر بار دیگر از گروه انها انتخاب شده بود .

لی لی پاتر : اینبار شاهد غیبت عده ای از بازیکنان از هر دو تیم هستیم ! بنابراین ارایش بازیکنان طبق نظر داور مسابقه مادام هوچ و کاپیتان ها به طور معقولی تغییر پیدا کرده که به اطلاعتون می رسونم : از هافلپاف لورا مدلی به جای دابی دروازه بانه ! اخی دابی بیچاره !

در گوشه ی ورزشگاه دابی سرش را به طور دیوانه واری به دیوار می کوبید و مادام پامفری ظاهرا قصد نداشت جلوی او را بگیرد .

لی لی پاتر : اهم ....خوب می گفتم از تیم هافل به علت غیبت تانکس و پروفسور ویکتور دو بازیکن ذخیره جای اونها رو پر می کنن. پیوز هم جستجوگر تیمه وبه این صورت ترکیب هفتایی تیم کامل می شه ! از اسلیترین ایگور کارکاروف و مورگانا لی فای مهاجم و دراکو مالفوی جستجوگره ! بلاتریکس لسترنج مدافع بازی هست . به علت غیبت بلیز زابینی گریندل والد و همون که می دونید ...دو بازیکن نا اشنا وارد بازی شدند . یکی در جایگاه دروازه بان و دیگری مدافع !

پیوز دست نامرئی خود را جلو اورد و با بلا به طور نمایشی دست داد و گفت : این بارو شانس اوردین !!

با صدای سوت مادام هوچ بازی شروع شد. بازیکنان تیم هافل بازی رو سریع به دست گرفتند و بر خلاف اون چیزی که انتظار می رفت موفق شدند به راحتی با 40 امتیاز از اسلیترین جلو بزنند .

لی لی پاتر : نتیجه تا به اینجا 40 به 10 به نفع هافله ! اسلیترین اگر در بازی شرکت نمی کرد خیلی بهتر بود ..!
ریتا با یک حرکت چرخشی بلا را رو جا می ذاره و می ره ! حالا فلورنس از سمت چپ از راه می رسه و کوافل رو از ریتا می گیره ظاهرا حرکات سریع اون مدافعان خواب الوده رو هوشیار می کنه ! فلورنس به سمت حلقه ی راست دروازه پیش می ره ! ریتا از اون می خواد که کوافل رو پاس بده ! اما....نه !! دروازه بان اسلی اینبار ابروی تیمشو خرید !!



بازیکنان اسلیترین تحت تاثیر معجون گیج کننده در برابر حملات هافلپاف دیر از خود واکنش نشون می دادند ولی وجود دو بازیکن نا اشنا تا حدودی برای انها حکم معجزه داشت در غیر اینصورت هافلپاف حتما نیمه ی اول نتیجه ی بازی رو به نفع خودش تمام کرده بود .


وقت استراحت >> رختکن تیم هافلپاف :


زاخی گفت : جون من دیدی چه طوری معجونه منگشون کرده بود ؟

پیوز که در فکر فرو رفته بود به ارامی گفت : اره ...ولی اصلا فکرشم نمی کردم که دوتا بازیکن خارجی بیارن !

کینگزلی گفت : بابا ..تو چرا اسنیچو نمی گیری شر این بازی رو کم کنی ؟ مالفوی که همش تو توهم سیر می کنه ! دیدی نزدیک بود اخر نیمه بلندگوی گزارشگرو جای اسنیچ بگیره ؟


نیمه ی دوم بازی :


با شروع نیمه دوم بازی بازیکنان اسلیترین به طور وحشتناکی وارد زمین شدند. بلاتریکس مرتب سر بقیه ی بازیکنان جیغ می کشید. ایگور به زاخاریاس چپ چپ نگاه می کرد و او را زیر نظر داشت. مورگانا لی فای دم جارویش را جویده و ان را ناقص کرده بود و در مجموع بازی با روند آشفته ای آغاز شد ...

لی لی پاتر : خوب امیدوارم که مالفوی اینبار قصد جون بلندگوی بیچاره منو نکرده باشه و ترجیحا اونو از طلایی به رنگ قرمز تغییر دادم که از این بابت دردسر نداشته باشیم ! ... می ریم سراغ بازی کوافل دوباره بین مهاجمان هافل دست به دست می شه ... اوه خدای من ... عجب قدرتی! یک بلاجر جانانه از بغل گوش ریتا عبور می کنه و اون کوافل رو از دست میده ! این بازیکنان خارجی خوب به داد اسلی ها رسیدن !

پیوز فریاد زد : زاخی تو اونجا چه غلطی می کنی ؟ خشکت زده ؟ کینگز بلاجرو بزن به مدافعه !

کینگزلی گفت : تو بهتر زودتر یک فکری واسه ی گوی زرین بکنی !!!

لی لی پاتر : کینگزلی به سمت اون مدافع خارجی ...چی ؟...اها ...به من گفتن اسمش رابین هست ! خوب کینگزلی به سمت رابین هجوم میاره در همین حین کارکاروف با جارویش ویراژ می ده و کوافل رو به سمت دروازه ...اوه نه به سمت اسمیت می فرسته !! اسمیت با چماقش به زحمت توپو واسه لورا میندازه ...... و لورا با یک شوت عالی کوافل رو بار دیگه به مهاجمین می رسونه ! اسپراوت مدافع جیغ جیغی یعنی بلا رو دور می زنه ... ریتا از درگیری رابین و کینگز استفاده می کنه و خودشو به اسپراوت می رسونه ... اما اون شوت می کنه به سمت دروازه ... دروازه بان خارجی با یک حرکت باعث می شه که توپ به سمت خود اسپراوت کمانه کنه !!

صدای سوت مادام هوچ با جیغ بازیکنان هافلپاف همراه شد، صدای اعتراض تماشاگران هافلپاف ستون های هاگوارتزو به لرزه دراورده بود. اسپراوت سریع به درمانگاه منتقل شد. مادام هوچ که اینکارو خطایی اشکار از سمت دروازه بان اسلی اعلام کرده بود خواستار اخراج او از بازی بود و متاسفانه با بلاتریکس درگیر شده بود.

صدای جیغ ریتا توجه همه را به سمتی دیگر جلب کرد. کارکاروف گردن زاخی رو در دست گرفته و با چماق مدافعین برسر او می کوبید. مادام هوچ به سمت او رفت تا اینکه طلسمی از جانب بلا به او خورد و غش کرد. در همین حال مورگانا که نصف بیشتر جارویش را جویده بود در کنار مادام هوچ بر زمین افتاد .


دو روز بعد >> تابلوی اعلانات :


طبق ازمایشات بیمارستان رسمی جادوگری سنت مانگو بازیکنان تیم اسلیترین تحت تاثیر معجون گیج کننده قرار گرفته اند و بر اساس تحقیقات به عمل امده این کار از جانب بازیکنان تیم حریف صورت گرفته است. تا اطلاع ثانوی پرونده ی این بازی مختومه و تیم هافلپاف از مسابقات نیمه نهایی محروم می باشد .


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

تره ور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ سه شنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۲۲ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۹۱
از حموم مختلط وزارت !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
زينگگگ ، زينگگگگگگ

زنوفيليوس از خواب ِ ناز بيدار ميشه و با غرولند به سمت ِ‌ در تالار ريونكلاو ميره و اِف اِف رو برميداره. سپس به ياد مياره كه تالار ريونكلا اصلا" نه اف اف داره، نه زنگ!

- ببخشيد، كسي اين تو هست؟
- بله. بله! من زنوفيليوس هستم. شما كي هستيد؟ كجاييد؟
- ميشه در تالارتون رو باز كنيد. من مري باود هستم؛ همه كاره ي هاگوارتز!

زنوف داد ميكشه:
- برو باب، تو كي هستي؟

مري هم از اون سو جيغ زنان ميگه:
- بوقي اومدم يك خبر مهم بهتون بگم. بذار بيام تو!
- اِهم، باب نميشه! اينجا رو طلسم كردن هركي كه بوقي باشه وارد ِ اين تالار بشه معده و روده اش توسط ِ اسيد ِ ريه هاش آب ميشه و چشم هاش وارد سوراخ دماغاش ميشه و با دردناك ترين حالت پاره ميشه رگ ِ چشش و از تو دماغش مي افته بيرون.

مري:‌ خب نميام تو، اصلا" مزاحم نميشم. فقط ميخواستم بگم مسابقه ي فرداي شما با تيم گريفندور توي يك ورزشگاه به نام آزادي در تهران در ايران برگذار ميشه.

----

- ايران ؟ :-O
- تهران ؟
- آزادي ؟

ويولت با وحشت سرش رو تكون ميده و ميگه:
- شنيدم اونجا صندلي هاي تماشاچيانش توش سوسك هم داره.
- خب ما كه نميريم اونجا، باب ميريم تو زمين!
- چي كار ميتونيم بكنيم؟ مجبوريم تحملش كنيم!
ملت :

تهران ، تو راه ِ رسيدن به آزادي ( از نوع ِ ورزشگاهش ! )

يك اتوبوس ِ آبي رنگ از بازيكنان تيم ريونكلاو در حال حركت به سوي ورزشگاه آزادي است و از خيابان آزادي عبور ميكنه. راننده ي اتوبوس آهنگ " ميخوام برم سبزه وار، اِي خدا بارون ببار " رو گذاشته و با آهنگ ميخونه و بعد از هر مكثش يك خلت ميندازه توي خيابون.

تره ور : اَهههه ، مرلين!‌بريتانيا رو بيخيال، بيا بيايم تهران زندگي كنيم.
مرلين : موافقم. عجب دخترايي! ماشالاه يكي از يكي خوشگل تر و خوش دست ترن.
تره ور : اَه ، پسراشم بد نيستن .
مرلين : با اينكه اون كار پرسي ِ‌ ولي ناكسا اينا خيلي خوبن.

ليسا و ليني و لونا سرشون رو از اتوبوس خارج كردند.
ليسا : عجب بوي خوبي! شبيه ِ بوي بنزينه.
ليني : باب بوي ِ گازه توي هوا ! چه هواي تميزي ، خيلي قابل ِ استشمامه.
لونا : من اصلا" احساس ِ خفگي نميكنم.

زنوف و ويولت به كاساندرا خيره شده اند كه سعي داره با وجود سر وصدا و بوق بوق ِ ماشين ها و غيره، پيشگويي كنه بازي رو.

كاساندرا : من فقط دارم دود ميبينم.
ويولت (متفكرانه با دست ِ زير چونه اش) : آره، منم دود هارو ميبينم!
كاساندرا : !

گابريل از پشت (!) وارد صحنه ميشه و ميگه :
- خب حالا ببينم، اين همه مشنگ اينجا هست! طرفداراي تيم چي؟ فقط بچه هاي تالارن؟
- حتما" ديگه.

زمين بازي - ورزشگاه آزادي

ورزشگاهي بزرگ اما بسته، تقريبا" شب شده است. سه حلقه ها از جنس ِ طلا هستند و همه چيز زيباست . همه ي ورزشگاه زيبا و همه چيز مهياست. داور وسط زمين ايستاده. جمعيت سرخ پوش يك سمت ِ ورزشگاه و جمعيت آبي پوش سوي ديگر نشسته اند. صداي تشويق ها با ورود ِ اعضاي تيم ريونكلاو ( با دهان هاي باز و بازتر ) بالا ميگيره.

- يك هفته، دو هفته، داور حموم نرفته!
داور :
- توپ تانك فشفشه ، داور ما ( سانسور ) ِ‌ !
داور :

شروع بازي

- رشته به رشته !
- هِي ،‌
- رو توپ نوشته !
- هِي ،
- بازم مثله هميشه ريون برنده ميشه !
- هِي ... نداره.

سرخگون آزاد ميشه. قبل از تكون خوردن ِ زنوف، ليني و تره ور؛ آبرفورث با اون همه پيري و ريش سرخگون رو از روي هوا قاپ ميزنه و با قدرت اون رو براي جسيكا پرتاب ميكنه. جسيكا هم به سرعت ِ هرچه تمام تر به تايبروس پاس ميده.

- سلام. من عادل فردوسي پور هستم، از ورزشگاه ِ جادويي ِ آزادي. قرار شده بعد از بازي ِ‌اين دوتا تيم، مخ ِ من رو شستشو بدن پس نگران نباشيد. خب، حالا سرخگون در دست ِ جسيكا پاتر هست. اووووف! ميزنه توي دروازه،‌چه ميكنه اين شوووت !

صداي تشويق از سمت ِ قرمز پوش بالا ميگيره .

آبي ها : داور به نفع گرفته ، شيش تا پفك گرفته.

سي دقيقه ي بعد

- گريفندور 170 به 20 جلو هست. كه دوتا گل ِ خورده ي گريف رو هم يكي اشو جيمز سيريوس به خودشون زد و يكي اشو استرجس!‌ از اون طرف ليسا داره ناخون هاشو سوهان ميكنه و گرابلي پلنگ داره دنبال ِ گوي ميره و ... داره اعلاميه ي الف دال پخش ميكنه؟ عجب بازي ِ جالبي!

تره ور نگاهي به ساعتش ميندازه و باناراحتي به ويولت نزديك ميشه:
- جومونگ شروع شده!
ويولت : برو جلو گل بزن زودتر تموم بشه...

داور به شدت در سوت ِ خودش مي دمه ، و دستش رو به طرف ِ‌ حلق گرابلي ميبره.
- اعلاميه پخش ميكني؟
- باب مال ِ الف داله!
- دو تا پنالتي براي ريونكلاو !
- !

همه ي گريفي ها اعتراض ميكنند و ريموس لوپين با صداي زياد داد ميكشه :
- شِت!!

تره ور با خوشحالي به سمت ِ‌ سرخگوني كه در دستان ِ داور هست ميره. همه ي ورزشگاه در سكوت فرو رفته است! اما صدايي سوت مانند شنيده ميشه. صدايي سوت مانند، و بعد صداي سوت مانند نزديك و نزديك تر. تره ور اب ِ دهانش رو قورت ميده و سرش رو برميگردونه عقب !

هواپيمايي غول پيكر و سفيد با خط هايي صورتي در اطرافش و آرم ِ‌ روسيه در جلوي اون داره يك راست به سمت ِ تره ور مياد و الان هاست كه نوكش به ته ِ تره ور بچسبه و با تره ور سقوط كنه!

ملت :‌جيــــــــــــــــــــــــغ!
تره ور : مامـــــــــــــــــــــــان !

تره ور به طرف داور مي دوئه (!)‌ و ميپره بغلش.

- كمك!
- يك هواپيماي مشنگي داره سقوط ميكنه!‌ اَاَاَاَاَاَ!

هواپيما بالاخره بعد از كلي پيچ خوردن و اينا توي هوا، بالاخره به زمين ميخوره و همه از روي صندلي هاشون نيم خيز ميشن.

عادل : هممم! ميدونيد چيه، فوتبال مزش به همين چيزاست. البته كوييديچ هم مزش همين هست، ولي فوتبال يه كار ديگه ميكنه.

خلبان ازهواپيما ميپره بيرون و جيغ ميكشه :
- ورزشگاه رو ترك كنيد، هر لحظه ممكنه بتركيم!
- نه!‌نه ! پس آدم هايي كه اون تو هستند چي؟
- خوشبختانه همشونو قبل از سقوط تخليه كرديم تو هوا ! اميدوارم تو استخري، دريايي،‌جنگلي فرود بيان كه يه وقت نميرن!

قبل از اينكه خلبان به سمت هواپيماش بره؛ همه ي مهمان دار ها ميپرن بيرون و مي افتن روي خلبان و هواپيما منفجر ميشه.

داور نگاهش مي افته به سمت ِ ليسا كه داره به سمتش نزديك ميشه.

ليسا : گرفتمش!‌ اين اولين باري ِ‌ كه بدون ِ كمك و تقلب و اينا گوي رو گرفتم. بفرماييد !!!

داور كه وضعيت استراري رو درك ميكنه فرياد ميكشه :
- ريونكلاو برنده شد !

و تره ور رو ميذاره توي بغل ِ ليسا و ميره به سمت‌ِ‌ حراست و كمك هاي حلال احمر و غيره !


تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ریونکلاو Vs گریفندور

تالار خصوصی گریفیندور:

بازیکنان تیم کوییدیچ گریفیندور در حالی که نشسته بودند ، درباره ی تصمیمی شوم صحبت میکردند.

استرجس: ما تمرین کافی نداشتیم! باید یه جوری بتونیم بازی رو ببریم که البته متاسفانه با یه بازیه عادی نمیشه این کارو کرد.

آبرفورث دستش را زیرچانه اش گذاشت و گفت: چطوره اون طلسمه رو به کار ببریم که روحاشون عوض میشه؟

- آبرفورث راست میگه! اینجوری جای جستجوگر با جای مدافع عوض میشه یا جای دروازه بان با مهاجم! دیگه نمیتونن رو وظیفه ی خودشون کار کنن.

بعد از خنده ی شیطانی بازیکنان گریفیندور، به دنبال موقعیت مناسب گشتند.

چند روز بعد ، تالار راونکلاو:

ویولت در حالی که داشت چوب جارویش را پاک میکرد رو به دیگر بازیکنان گفت: دیشب احساس کردم یه چیزی از توم رد شد!

لونا با بیخیالی گفت:حتما یکی از این روح های سرگردون هاگوارتز بوده!

ولی ویولت همچنان از موضوع دیشب ناراضی بود.

- خب دیگه بهتره بریم تو زمین یه تمرینی بکنیم.


بازیکنان ریونی بی خبر از آن که بازیکنان گریفیندور از دور مراقب آن ها بودند شروع به تمرین کردند.

لیسا در حالی که سعی داشت اسنیچ را بگیرد به سمت سرخگون رفت تا آن را بگیرد و موفق شد آن را بگیرد و یک گل بزند.

لونا با سردرگمی جارویش را به سمت لیسا گرفت و گفت: تو چت شده لیسا؟ چرا اینطوری شدی؟ به جای اینکه اسنیچو بگیری رفتی و یه گل زدی!

لیسا در حالی که گیج شده بود گفت: سردرنمیارم! من میخواستم اسنیچو بگیرم ، اما اصلا نمیدونستم باید چجوری اسنیچ رو گرفت!

- و تو ویولت! چرا یه توپه به این سادگی رو نتونستی مهارش کنی؟

ویولت نیز با همان سردرگمیه لیسا جواب داد: نمیدونم!انگار اصلا بلد نبودم توپو بگیرم!

لونا به زمین فرود آمد و دیگر اعضا نیز همین کار را کردند.

- دقیقا برای منم همین اتفاق افتاد! احساس میکنم تو قسمت مهاجم بیشتر تجربه دارم تا مدافع!

و بی خبر از ماجرا گیج شده بودند و جایی در پشت آن ها گریفیندوری ها لبخند مرموزی زدند.

- ما باید یه راه حلی برای این مشکل پیدا کنیم ؛ وگرنه بازی رو باختیم!

- شاید کسی طلسمی رومون اجرا کرده هووم؟

کاساندرا به سرعت گفت: من میتونم پیشگویی کنم! فکر کنم بتونم بفهمم که علاجش از چیه.

نیم ساعت بعد ، کاساندرا در حال تمرکز:

بالاخره کاساندرا جواب ریونی ها را داد: باید یه معجونی درست کنیم و بخوریم تا این طلسم گریفیا خنثی بشه!

چندی بعد:

- اون مواد رو بده به من تا معجون آماده بشه.

ویولت با قاشقی معجون را هم زده و سپس به بازیکنان داد. همه هورتی معجون را سرکشیدند.

کاساندرا: برای این که بفهمیم اثر کرده یا نه یه بار دیگه باید بریم تو زمین بازی!

نیم ساعت بعد:

ریونی ها با نگرانی سوار جاروهایشان شدند و بازی کردند. نیمی از بازی نگذشته بود که لیسا فریاد زد: درست شد! میتونم اسنیچو بگیرم!

ویولت: منم میتونم سرخگونو بگیرم!

بازیکنان لبخندی زدند و از زمین بازی خارج شدند تا برای مسابقه ی فردا آماده شوند.

تالار گریفیندور:

جیمز با عجله وارد تالار شد ، به میزی برخورد کرد و در حالی که محکم پای ضرب دیده اش را گرفته بود گفت: جـــــــــــــیــــــــــــغ!

- نـــــــــه! بگو که دروغ میگی؟ حالا باید چی کار کنیم؟
- تو از کجا فهمیدی من یه خبر بد دارم؟
- ما دیگه تو فهمیدن حرفای پشت جیغ های تو استاد شدیم!

استرجس از گوشه ی تاریک تالار بیرون آمد و گفت: تو زمین مسابقه قبل از شروع مسابقه دوباره این ورد رو انجام میدیم. روی دروازه بان و یکی از مهاجما!

ملت گریفی:

مسابقه:

بازیکنان که برای آخرین بار صحبت های کاپیتان را شنیده بودند به آرامی از رختکن خارج شدند و به زمین گرم کوییدیچ پا گذاشتند.

با اولین قدم گرمی هوا را حس کردند ، آفتاب به شدت به گردن هایشان برخورد میکرد و آن را میسوزاند. زمین به قدری داغ بود که حتی با وجود کفش ، پاهایشان میسوخت. لونا سرش را بلند کرد و به ورزشگاه نگاهی انداخت.

نیمی از ورزشگاه به رنگ آبی و نیم دیگر آن به رنگ سرخ بود. در این میان صدای بلند تشویق تماشاچیان دو گروه به وضوح شنیده میشد و صدای گزارشگر را در خود خفه کرده بود.

بر اثر تابش نور خورشید ، حلقه های بلند و دراز ورزشگاه برق میزدند و درخشان تر از همیشه به نظر می آمدند. با بلند شدن صدای فریاد افراد سرخ پوش ، اعضای تیم گریفیندور وارد زمین شدند.

- کاپیتان ها با هم دست بدن.

در حین دست دادن دو کاپیتان جسیکا چوبدستیش را به سمت ویولت و سپس لینی گرفت و در همان لحظه لینی و ویولت حرکت تندی کردند.

جسیکا با خوش حالی در گوش آبرفورث گفت: این ورده یکم با اون قبلیه فرق داره حالشو ببرین.

لینی رو به ویولت گفت: یه چیزی از تو بدنم رد شد. مگه روحا تو زمین مسابقه هم میان؟

- منم همین طور شدم.

سپس نگاهی به اطراف کرد و با نشان دادن نیک سر بریده به لینی هردو با سوت داور ، همراه بقیه اوج گرفتند.

صدای گزارشگر که تا میتوانست فریاد میزد تا صدایش در میان تشویق ها به گوش برسد شنیده شد:

- آبرفورث به جسیکا پاس میده ، جسیکا به تایبریوس و ... واو ویولت که از حلقه ها دور شده بود سرخگون رو بلافاصله میگیره و به زنوفلیوس پاس میده. اون حلقه ها رو رها کرده و همراه مهاجما میخواد در حمله شرکت کنه اما ...

لینی با سرعت جلوی دروازه رفت تا بتواند سرخگون ها را بگیرد و ویولت هم در سویی دیگر سرخگون به دست جلو میرفت.

- صدای سوت داور به گوش میرسه. داور به لینی وارنر و ویولت بودلر تذکر میده که هرکدوم چه جایگاهی دارن و دوباره با سوت داور همه به هوا میرن.

جسیکا رو به استرجس گفت: این ورده که زدم بعد از دو ساعت از بین میره. طرز کارشم این طوریه که اونا کلا جاشون باهم عوض میشه و پست خودشون رو فراموش میکنن ، در عین حال در پست جدیدشون خیلی خیلی ماهرن به طوری که ...

اما بقیه ی حرف جسیکا در میان صدای بلند گزارشگر به گوش نرسید.

- ویولت دوباره به خوبی سرخگونو میگیره اما با تذکر داور نمیتونه از حلقه ها دور بشه ، پس سرخگونو واو ... گــــــــــل! ویولت دروازه بان راونکلاو با شوتی بلند و زیبا گل میزنه و چون کاری بر خلاف قوانین نکرده گلش حساب میشه. تو مسابقات مشنگی که اسمش فوتباله هم دروازه بان میتونه گل بزنه!

نیم ساعت بعد:

اعضای تیم گریفیدور که عرق از سر و رویشان میریخت مرتب به سمت حلقه ها حمله میکردند اما لینی به راحتی آن را میگرفت و به ویولت پاس میداد.

راونکلاوی ها نیز متعجب از پیشرفت چشم گیر ویولت و لینی مرتب سرخگون را به آن ها میدادند.

- لینی که مرتب در کنار حلقه ها مشاهده میشه دوباره سرخگون رو با مهارت خاصی میگیره و به ویولت میده و گــــــــــل! 100 - 0 به نفع راونکلاو.

در همان لحظه لیسا اسنیچ را گرفت و با سوت داور مسابقه با برد راونکلاو به پایان رسید.

اعضای تیم گریفیندور رو به جسیکا:

اعضای تیم راونکلاو رو به لینی و ویولت:




Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو



گریفیندور & راونکلاو


مسواك ، خمير دندونهای جادویی ، خميردندون ، مسواك !
خميردندون ، مسواكهای جدید ، مسواك خميردندون !
آفتاب هنوز از پشت كوههاي مشرف به هاگوارتز بيرون نزده بود كه صداي دوره گردي ژنده پوش در حالي كه چرك و عرق از سر و كولش پایین میومد از كنار پنجره ي گريفي ها عبور ميكرد و باعث سلب آرامش و خواب و روان پریشی براي گريفي ها شد.
جیمز سیریوس که به زووور با انگشتاش جلوی گوشش رو گرفته بود و جیغ های خفیفی مبنی بر اعتراض میکشید گفت:
- يكي اونو خفش كنه ! من ديشب تا صبح درس ميخوندم! عمههههه من خوابم ميااااااد ! جیییییییییغ !!!!

مسواك ، خمير دندون ، خميردندون ، مسواك !
و هنوز صداي پيرمرد به گوش ميرسيد كه با صداي خشك و خشن اش فرياد ميزد.
گرابلی پلنک كه ساديسمي شده بود چشماش رو بست و با آخرين قدرت گفت:
- هوووووشت عمو ! خفه ميشي يا خفت كنم؟؟؟ ... سنِ مرلین رو داری بهت یاد ندادن کله سحر معرکه راه نندازی !؟!؟!
پیر مرده : ها؟ و ساكت شد!
بچه ها :

پنج دقيقه گذشت و هيچ صدايي نميامد تا اينكه صداي " تق تق " در به گوش رسيد.
مک لاگین كه داشت حرکات رزمی جومونگی رو روی ریموس تمرین میکرد، با صدای دورگه ای گفت:
- هووي استر! پاشو در رو باز كن! مگه تو رئیس نيستي؟ بايد از ما محافظت كني! بدوووو!
استر كه داشت روي هوا تركيب ميچيد نگاهي انتقام جويانه به تابیروس كرد و به سمت در رفت ! استرجس هنوز در رو باز نكرده بود كه ييهو پيرمرد خود را در بغل او رها كرد !
حضار : یا مرلین !
جسي با ديدن اين صحنه كه و رنگ به رنگ شدن استرحس به سمت اونا ميره و ميگه :
- شما كي هستي آقا؟ داشتي رئیس ما رو ميكشتي؟
پيرمرد با ديدن جسي ، خودش رو كنار ميكشه و در حالي كه نيشش تا بناگوش باز بود و دندونهاي سياه و كثيفش رو نشان ميداد گفت:
- اين دوست شماست؟؟ من نميدوستم!
جیمز که غیرت فامیلی گرفته بودتش میاد جلو و میگه :
- حالا که فهمیدی ! عمه زنگ بزنم عمو اینیگو بیاد ؟! ... شما اینجا امانتی ! جییییییغ !!!
جسی: میثی عمه !
پيرمرد كه از خشانت ملت گريفي به وجد اومده بود گفت:
- مگه شما امروز بازي ندارين ؟؟؟ من به شما چيزي چيزي ميدم كه حتما برنده ميشين! ... هووم ؟
بچه ها : مثلا؟؟
پيرمرد با زيركي دستش را داخل ساكه كهنه اش كرد و چند تا خميردندون و مسواك در آورد و در حالي كه به چهره ي كنجكاو بچه ها نگاه ميكرد گفت:
- اينها برگ برنده و باعث پيروزي شما در مسابقه ي امروز هستن! ... به منِ پیرمرد اعتماد کنین !!! من از طرفدارای شمام !! این روش خیلی ساده س البته اگه دلتون بخواد که موفق باشین !

در همين حال آبرفورث وارد تالار اصلي گريف شد و با ديدن پيرمرد مكثي كرد و گفت:
- از آخرين باري كه ديدمت زمان زيادي ميگذره! هوووم! خوش اومدي استفان !
پيرمرد لبخندي مبني بر رضايت زد و گفت:
- ميدونم شما باورتون نمیشه ، ولي من يه نقشه اي دارم ! هر كسي بره و با اين اينها مسواك كنه! بعد براي من يه ظرف آب بيارين! اينجوري ميتونم بهتون ثابت كنم كه حرفم درسته!
بچه ها با حالت شك و ترديد رفتند و كارهايي كه خواسته بود را انجام دادند .


نيم ساعت بعد!
بچه ها با دهاني باز به آب درون طرف نگاه ميكردند و خود را سوار بر جارو و در حال مسابقه با ریونکلاو ميديدند. تابیروس سوار بر جارو به دنبال بادراد ریشو حركت ميكرد تا سرخگون را از وي بگيرد ، اما به محض اينكه به وي رسيد بادراد خود به خود سرخگون را رها كرد ، تابیروس آن را در هوا ربود و همراه با جسي به سمت حمله به دفاع حريف كردند و گل هفتم خود را به ثمر رساندند. گرابلی پلنک هم توانست در همان دقايق اول بازي گوي زرين را بدست آورد.
در مقابل وقتي تيم حريف به سمت آنها حمله ميكرد ، به همان سرعتي كه هجوم مي آوردند ، پراكنده ميشدند.


عکس العمل بازیکنای ریون

- !
لونا زیر بغل پدرش رو گرفته بود و سلانه سلانه زمین بازی رو ترک میکرد ، زنوفیلیوس دچار اختلال در تنفس و مشکل ریوی شده بود.
- لونا : ددیییی !!! بابایییی !!! پدررر !
- بادراد که حتی ریش های بلندش که مانندی ماسکی جلوی دهان و بینی اش را گرفته بود بعد از بازی متوجه تغییر رنگ در ریشش شد و افسردگی مزمن گرفته بود.
بقیه ی بازیکنان هم در دلشون رو چسبیده بودن و تو صف مرلینگاه ایستاده بودند!


آبرفورث كه پنج دقيقه طول كشيد تا دست كشيدن به ريشش تمام شود گفت:
- هوووم! چرا اينجوري ميشه؟؟؟ ... گناه دارنا !
پيرمرد لبخندي زد و در حالي كه دستانش را به هم ميماليد گفت:
- اين خميردندون ها نوعي ماده داخلشون هست كه به هر بويي كه خودمون بخوايم در مياد! مثلا در مقابل دشمن بويي تعفن آور و كلاغ مرده و فاضلاب و غيره ميدهد. البته ما خودمون بايد بخوايم كه اين بو را بدهد! علت پراكنده شدن بازيكنان حريف هم بوي دهان شماست.
استرجس نفسي عميق كشيد و گفت:
- خب بچه ها ما ميتونيم به پيرمرد اعتماد كنيم! حالا بهتره بريم و براي مسابقه آماده شيم ! اينجوري كه مشخصه ما برنده ميشيم!
همه ي بچه ها ي كوييديچ با خوش حالي از تالار بيرون ميرفتند ! تنها صداي استر بود كه به گوش ميرسيد و به مرد ميگفت:
- پوله اينارو بعد از باري بهت ميديم!!

بعد از بازي!
همانطور كه پيش بيني شد تيم گريفيندور توانست پیروز از میدان بازی خارج شود !
و جالبتر آنكه از دهان همه ي گريفي ها "قلب و عطر گلها " به مشام ميرسيد و ديده ميشد!

کمی اونورتر !
- عالی بود عزیزم ! خیلی خوشبو شدی ! ... فقط موقعی که عصبی هستی با این روش حالمو نگیریا ؟!
- میثی گلم !!! ... وا خدا مرگم بده ! آقایی شما !
- ووو ... :bigkiss:


یک ماه بعد از بازی

تیتر روزنامه های سراسر دنیا !!!
- استرجس پادمور به دلیل نپرداختن پول به پیرمردی ژنده پوش به دادگاه قضایی فرا خوانده شد !!!





Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
گریفیندور & راونکلاو

- بابا من با پروفسور دامبلدور صحبت کردم، گفت امکانش نیس بندازیم عقب مسابقه رو.
- ای بابا، پس چیکار کنیم ما؟

تد ریموس لوپین خیره به پدرش، بغض کرد. برای ریموس کاملا توضیح نداده بود آنچه در دفتر مدیریت اتفاق افتاد:

- پروفسور، من اومدم از شما درخواست کنم اگه میشه مسابقه رو بندازین عقب، من و بابا فردا شب نمیتونیم شرکت کنیم و گریفندور هم ذخیره نداره.
- چرا نمیتونین تدی؟

تد نگاهی عاقل اندر سفیه به دامبلدور انداخت و یادآوری کرد:
- ماه کامله قربان.
- اوه آره درسته...اممم...خب به من چه تدی، تو و پدرت باید قبل از اینکه گرگینه میشدین فکرشو میکردین! من نمیتونم مسابقه رو عقب بندازم! من کلی پاپ کورن سفارش دادم، این مسابقه خیلی گولاخه! حرفمو گوش کن!
- ولی پروفسـ...
- اهم! چیزی هس که بخوای بهم بگی تدی!؟
تدی بینوا حرف های زیادی برای گفتن داشت، اما آن جمله ی خشن به این معنی بود که وقت رفتنش است، پس سری به علامت منفی تکان داد و از دفتر آلبوس دامبلدور خارج شد.
صدای لوپین، او را به خود آورد:
- شاید بچه ها بتونن کمکی بکنن تدی، بیا بریم تو خوابگاه.

دقایقی بعد - خوابگاه گریفندور:

- من فک میکنم بهتره انصراف بدیم...
- به نظر من که مشکلی نیس، چه اشکالی داره همونطوری بازی کنید؟
- ببخشید من متوجه نشدم، دقیقا گفتین چرا نمیتونین بازی کنین؟
- من پوزه بند رو پیشنهاد میدم تدی!
- ولی...

ریموس که گیج و برافروخته بود فریاد زد:
- ببینید بچه ها! یا کمکمون کنین یا از اینجا برین!
ملت: باشه می ریم!
و ساعتی بعد، تنها افراد حاضر در خوابگاه پدر و پسر ِ ناامید بودند که با بی حوصلگی روی تخت هایشان دراز کشیده و دست ها را زیر سر صلیب کرده بودند.تدی به سقف خیره شده بود و سعی داشت تصور کند انسان های عادی چطور شب ِ ماه کاملشان را سپری میکنند. آرزو کرد کاش کسی به جز تدی ِ گرگینه بود.
سرش را برگرداند و نیم نگاهی به پدرش انداخت که حالا دیگر خروپف آرامش سکوت حاکم بر فضا را شکسته بود.

چهره ی رنگ پریده و نگران ریموس در خواب، ذهن پسرش را به کار انداخت...

صبح روز بعد تدی با یک نقشه ی نسبتا بی کم و کاست، قبل از هر کسی از خواب بیدار شد، بعد از انجام قسمت اول نقشه اش به تنهایی، به سراغ ریموس رفت و موضوع را با او در میان گذاشت. بعد برای اجرای مرحله ی دوم، دو لوپین با احتیاط تمام شنل نامرئی جیمز را دزدیده و در ساعات اولیه ی روز مسابقه راهی ِ تالار خصوصی ریونکلاو شدند. اقدامی که برای انجامش آماده بودند فقط برای حفاظت از جان راونکلایی ها و صدالبته گریفندوری ها در شب ِ مسابقه بود و بس!

دو ساعت بعد – سرسرای بزرگ، سر میز صبحانه :

اعضای تیم گریفندور با بدن هایی خسته و کوبیده شده از خواب بیدار شده بودند. استرجس مدام اشاره میکرد این به خاطر تمرین های بیش از اندازه شان بوده اما جیمز با او موافق نبود. او صبح زود با جیغ گوشخراشی کل خوابگاه را از خواب بیدار کرده بود و مدعی شده بود که چیزی او را گاز گرفته!

- بس کن جیمز، تا مسابقه کلی وقت داریم، من مطمئنم این کوفتگی از خستگیه که تا شب برطرف میشه!
شب – هنگام مسابقه :

- جیـــــــــــــــــــــــــــغ! جیمز عجب بلاجر مزخرفی زد! بادراد برش گردوند، من نمیدونم اون چطور الان تو زمینه، مگه بلاک نشده بود؟ شایعه شده هفت تا جان پیج داشته! اینجا رو ببین کوافل افتاده دست گریفندوری ها، خود جسی داره میره جلو...نزدیک دروازه پاس میده لوپین، واوووووو!

تدی با حرکتی زیبا و نمایشی بر روی دستهایش روی جارو بلند شد و با پا کوافل را به حلقه ی وسط تیم راونکلاو شوت کرد و سومین گل را برای تیم گریفندور به ثمر رساند.

- گل سوم برای گریفندور! راونکلاو هنوز امتیازی نداره، جستجوگر ها هر کدوم یه سمت زمین دارن میگردن، یه چیز عجیبی رو توی بازیکنا می بینم، همشون یه جورایی خسته ان انگار! البته پدر و پسر لوپین اینطور به نظر نمیرسن، اونا حالشون کاملا خوبه اما احتمالا مربی ترتیب خروجشون از زمین رو تا قبل از دراومدن ماه بده...متوجهید که!

ریموس شیرجه ای زد و کوافل شوت شده را از دروازه اش دور کرد، پوزخندی بر لبانش نقش بست.

سه مهاجم راونکلاو با خستگی کوافل را دست به دست میکردند، شوت هایشان ناموفق بود و به نظر می رسید قادر به کنترل خودشان روی جارو ها نیستند، بقیه ی بازیکنان اعم از راونی و گریفندوری هم وضعیت مشابهی داشتند، اما در مورد ریموس و تدی حق با گزارشگر بود، آن ها با بیشترین دقت و قدرت مشغول به بازی بودند و به نظر می رسید مسابقه در دستشان بود.

- نگران نباش جیمز، منم شب اولم این شکلی بودم!
تدی این را رو به جیمز که به سختی چشم هایش را باز نگه داشته بود گفت و کوافل را به مک پاس داد.

- منظورت چیه؟
-
- اوپس، گرفتم! درد نئاره؟
-نه زیاد، اولاش شاید ولی بعد هیچی نمی فهمی!
- قول؟
- قول?
ماه به آرامی از پشت ابر ها خودنمایی میکرد، آنقدر گرم بازی بودند که تعویض دو گرگینه ی حاضر در ورزشگاه را به کلی فراموش کرده بودند. همه با وحشت به آن دو خیره شدند و ضمن رها کردن توپ ها، با عجله در دورترین فاصله ای که میتوانستند با آنها قرار گرفتند. اما هنگامی که قرص کامل ماه می درخشید فقط صدای دو زوزه شنیده نمیشد!

- خدای من این وحشتناکه! همه ی بازیکنان دارن تغییر شکل میدن، اینجا ورزشگاه نیس، شرکت هیولاهاس!

بازیکنان زوزه میکشیدند، پنجه هایشان را رو به آسمان میگرفتند و بدنشان پر از مو میشد، رداهایشان را پاره میکردند و وحشیانه فریاد ( در مورد جیمز جیغ ) میکشیدند! اما طولی نکشید که همه به این اوضاع عادت کردند و گویی مسابقه از نو شروع شد. تدی و ریموس با رضایت به شاهکارشان خیره شدند، مسابقه ی گرگینه ها دیدنی بود!


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: زمین بازی راونکلاو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
ریونکلاو Vs گریفندور


تالار ريونكلاو

- تره ور كجاست؟
- تره ور؟!

در تالار باز شد و ليني وارد شد.با عجله از بچه هاي داخل تالار پرسيد:
- بچه ها ، تره ور كجاست؟

لونا سرش رو خاروند و گفت:
-من نمي فهمم چرا همه امروز دنبال تره ور مي گردن؟

ليني با تعجب پرسيد:
- مگه شما از قضيه خبر ندارين؟

ليسا سرش رو به نشانه ي منفي تكون داد و گفت:
-نه...چي شده مگه؟

ليني به طرف لونا رفت و خودش رو روي مبل انداخت.

-هوووووف...پرسي هوس وزغ كرده...
-ها؟
-آره ديگه!جايزه هم گذاشته كه هر كي براش وزغ بياره و بده به پرسي بخوره...

- خوب ولي چه ربطي به تره ور داره؟!
-بوقي!به نظرت تره ور چيه پس؟!

زنوف از اون ور تالار گفت:
- اوههه نه...چه بدبختي اي گير كرديم...

مرلين دستي به ريشاش كشيد و گفت:
- بريم سر زمين .شايد اونجا باشه چون من تو تالارو خوابگاه نديدمش.

بقيه ي بچه ها هم كه چاره اي نداشتند،از مرلين اطاعت كردند و همگي تو زمين كوييديچ ريختند.

دقايقي بعد ، زمين كوييديچ

-ترههههههه؟
-تره كجايــــــــــــي؟

ليني عرق پيشونيش با پشت دستش پاك كرد و آهي كشيد.سپس گفت:
- بچه ها من مطمئنم بقيه ي گروه ها پيداش كردن و...

لونا با ترس حرف ليني رو ادامه داد:
-دادنش دست پرسي و پرسي اون رو ...
-خورد!

بچه ها با نگراني يكديگر را نگريستند.از فكر اين كه پرسي اين كار رو انجام داده باشه،خيلي وحشتزده شده بودند.

-كويَك!
-اين صداي چيه؟

بچه ها با خوشحالي سرشون رو برگردوندن و تره ور رو ديدن كه براي خودش داره مي پره هوا.

- واااااي ترهههههه!
-كويك كويك!تصویر کوچک شده

ليسا با تعجب پرسيد :
- اين چرا صداي اردك مي ده؟!

-تو به صداي مردم چيكار داري اخه؟!

- آخه...هوووم باوشه.

ويولت بلافاصله تره رو گرفت و گذاشت تو جيبش.

-هي بوقي چرا اين طوري مي كني؟

ويولت يك ابروش رو بالا برد و با صداي آرومي گفت:
- باو كسي نبايد اينو ببينه.اه چقدر خل مي زنين شما...

زنوف كه در فكر فرو رفته بود،گفت:
-بچه ها...خوب سر ِ زمين چيكار كنيم؟!اگه ...

ليسا نفس عميقي كشيد و گفت:
-زنوف...بچه ها !نفس عميق بكشين...تصویر کوچک شده

سپس چشماش رو بست و گفت:
- به چيزاي بد فكر نكنين و انرژي هاي منفي رو از خودتون دور كنين.

ملت:


روز بعد ، در رختكن


- قووووور...
-هه چه عجب صداي وزغ درآوردن ايشون...

ليني در حالي كه خودش رو تو آينه درست مي كرد،گفت:
-خيله خوب...كاساندرا! لباس تره رو تنش كن...هيچ كي نبايد متوجه شه كه تره ور وزغه!

- ليني حالت خوبه؟

-همين كه گفتم.در ضمن من يه طلسم روي كل ملت انجام مي دم كه يادشون بره تره ور تو تيمه...

كاساندرا سرش رو خاروند و لباس گشادي كه تقريبا يك متر مي رسيد(!) تن تره ور كرد.سپس غرغر كنان گفت:
-ليني اين از تنش ميفته ها...به نظرم...

ليني با حالت خشانت باري رو به كاساندرا كرد و گفت:
- همين كه من مي گم!در ضمن اون ور چسب هست...مي توني چسب بزني از بدنش نيفته.

كاساندرا:

زمين كوييديچ ، زمان مسابقه



هوا بسيار گرم بود و نور آتشين و داغ خورشيد مستقيما بر سر بازيكنان دو تيم كه تازه وارد زمين شده بودند ،مي تابيد. سپس جمعي از آبي پوشان حاضر در جايگاه تماشاچيان از جاي خود بلند شدند و به تشويق و هورا پرداختند. گروهي از دخترا هم كه لباسهاي مخصوص آبي اي به تن كرده بودند شروع به رقصيدن و آواز خوندن كردند.تصویر کوچک شده

ليسا با تعجب در گوش لونا پچ پچ كرد:
- ببخشيد؟!اين دخترا از كجا اومدن؟!

لونا نيشخندي زد و گفت:
- هيچي اينا رو سفارش داديم بيان حواس ملت رو پرت كنن كه زياد توجهي به تره ور نكنن.

-آهاون!


دقايقي بعد

لونا با كاپيتان گريفيندوري ها يعني استرجس پادمور، دست داد و با سوت مادام هوچ بازي آغاز شد.

- مسابقه ي پرهيجان ريونكلايي ها و گريفي ها آغاز مي شه.سرخگون دست ريوني هاست.زنوف اون رو به لونا پاس مي ده.لونا اطرافش رو به دقت نگاه مي كنه.

كمي پاس دادنش رو طول مي ده به طوري كه گريفيا اطرافش رو گرفتن. سپس اون رو به ... به... نمي دونم به يه تيكه پارچه پاس مي ده.يعني اون كيه؟چه لباس گشادي هم پوشيده.

لباس گشاده كه ريز نقش هم به نظر مي رسه ،به طرف دروازه ي گريفي ها پيش مي ره و با مهارت خاصي توپ رو به طرف دروازه پرتاب مي كنه و
گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل!


ريوني ها با ديدن اينكه اون وزغ با لباس وحشتناكش تونست گل بزنه ،خيلي شگفت زده شدن و همديگه رو بغل كردن.ليسا هم تا وقتي كه اسنيچ پيدا شه، مراقب تره ور بود تا كسي هويتش رو نفهمه.

- ليسا تورپين به طور عجيبي مواظب گشاد پوشه...اين ريونيا امروز خيلي مشكوك به نظر مي رسن...اوههه جيمز سيريوس يه بازدارنده به طرف تره ور پرتاب مي كنه.ليسا به سرعت خودش رو به تره ور مي رسونه...

ليني در حالي كه لباش رو مي جويد به لونا گفت:
- وايي...بدبخت شديم لونا!تره ور ...

بازدارنده به سرعت به نزديكي تره ور رسيد.ليسا ته جاروي تره ور رو گرفت و اون رو كنار كشيد.اما بازدارنده به جلوي جارو خورد و تره ور تعادلش رو از دست داد و روي جاروش كج شد و لباسش از تنش افتاد...

- اوووووه اين تره وره!! اهههههه الان موقعيت خوبيه كه گريفيا از كوييديچ دست بكشن و برن تره رو دو دستي تقديم پرسي بكنن...

در بين تماشا چيان چهره ي پرسي ديدني بود كه از جاي خود بلند شده بود و با دستاش تره ور رو به بقيه نشون مي داد كه براش بيارن.

اون گروه رقاص ريوني ها هم كه با ديدن اينكه بچه ها گير افتادن،از جاشون بلند شدن و رقصيدنشون رو به صورت زيبايي آغاز كردن و با آوازي كه مي خوندن سعي مي كردن توجه بقيه رو به خودشون جلب كنن.اما... هيچ كس بهشون توجه نمي كرد!


از اون ور همونطور كه گزارشگر گفته بود،گريفيا دور تره ور و ليسا جمع شده بودن تا تره ور رو از ليسا بگيرن.

-به جان خودم اين وزغ نيس.اصن..اصن اينكه تره ور نيس.
تره ورم اون وسط با چشماي معصومش به گريفيا نگاه كرد و حرف ليسا رو تاييد كرد:

-قه قور قوقم قم وقق قيستم.(به جان خودم من وزغ نيستم)

ليسا بلافاصله گفت:نيس ديگه حرفش رو باور كنين.

گريفيا:تصویر کوچک شده

ليسا هم در حالي كه با نگراني مواظب تره ور بود،از دور دورا اسنيچ رو ديد و بهش خيره شد. ولي هيچ عكس العملي از خودش نشون نداد.

گريفيا با ديدن چهره ي ليسا كه به پشت سرشون خيره شده بود،برگشتن و پشتشون رو نگاه كردن.ليسا هم از فرصت استفاده كرد و تره ور رو از حلقه ي محاصره ي اونا خارج كرد و به يه طرف پرتش كرد...

بچه هاي ريون هم با استفاده از حواس پرتي گريفيا همينطوري الكي پَلكي(!!) گل مي زدن.

- بازي 60-10 به نفع ريونيا پيش مي ره.

اما گرابلي هم گوي زرين رو ديده بود و با خوشحالي به طرفش رفت و اون رو محكم تو دستاش گرفت.فضاي ورزشگاه از صداي اه و ناله ي ريوني ها پر شده بود.

- بلهههه اين بازي هم به نفع گريفيندوريا تموم شد...و حالا مي رسيم به تره ور...همه حمله به طرف تره ور...تصویر کوچک شده

روز بعد،تالار ريونكلاو: عزاداري

-نــــــــــــــــــــــه!تره ور...اوه اوه اوه (افكت گريه!)

-همش تقصير ليسا بود...تره ور نمي خواستيم اين طوري بميري...

ليسا هم كنج تالار نشسته بود و با كمال خونسردي به بچه ها نگاه مي كرد كه دور تا دور تالار روي زمين نشسته بودن و براي تره ور عزاداري مي كردن.از جاش بلند شد و سرفه اي كرد.


همه با نفرت سرشون رو به طرف ليسا برگردوندن.ليسا نفس عميقي(!) كشيد و دستاش رو جلوي صورتش آورد و كاراي عجيبي مي كرد.

- خوب بچه ها...گذشته ها گذشته...تقصير منم نبود.حالا همه نفس عميق بكشين و ...

با دستاش چيز نامرئي اي رو از خودش دور كرد.سپس ادامه داد:
- و انرژي هاي منفي رو از خودتون دور كنين ...تصویر کوچک شدهدفعه ي بعد ما بدون هيچ مرگي مي بريم...

ملت:


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۶:۱۳:۱۷

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

پروفسور پومانا اسپراوت old56


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۷ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۴۳ جمعه ۲۳ دی ۱۳۹۰
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 103
آفلاین
هافلپاف vs اسلیترین
(بازیکن ذخیره)



درخوابگاه هافل

پیوز با صدای بلند فریاد زد: بلند شو اسپراوت هر چه سریع تر بهتر

اسپراوت:بسه دیگه اه ، دفعه ی قبل هم همین کارو کردی دیگه !!!

پیوز: بلند بشی ها میخوام سخن رانی کنم

اسپراوت درحالی که با خودش فکر میکرد « آخه کسی به حرفت گوش نمیده !» گفت : الان میام به حرفای قشنگت گوش کنم

پیوز:

نیم ساعت بعد

پیوز مثل همیشه داشت برای خودش حرف می زد. آن طرف کینگزلی و اسپراوت داشتند برای هم جک تعریف میکردند و کمی آنطرف تر ریتا با قیافه ای خواب غرغر کنان ب تانکس، زاخی، سپتیما و فلورنس که داشتند با هم می خندیدند گفت: بسه دیگه چه قدر می خندید! بس کنید بزارید یه ذره ما بخوابیم

و پیوز همچنان داشت برای خودش حرف میزد .... بچه ها فقط متوجه چند جمله آخر شدند که گفت : حواستون باشه که باید با اختلاف بالا از اسلی ببریم ، یه ربع دیگه بازی شروع میشه ...

در رختکن هافل

پیوز از آن موقع داشت برای خودش حرف می زد ولی این بار بازیکنان شاید، با دقت بیشتری به او گوش میدادند. او مثل هر کاپیتانی دیگری داشت تیمش را به سمت موفقیت و پیروزی راهنمایی میکرد (جون عمه اش )

_ توی بازی قبلی چند امتیاز از گریفندور عقب افتادیم ! این بازی رو باید با اختلاف زیاد از اسلیترین ببریم تا بتونیم اون امتیاز از دست رفته رو جبران کینم ... مفهومه ؟ برین تو زمین بچه ها ...

زمین مسابقه

بازیکنان هافلپاف در حالی که به صف بازیکنان اسلیترین نزدیک میشدند جلو میرفتند تا شاهد زورآزمایی بازیکنان باشند ...

پیوز جلو رفت تا با بلا دست بده اما در همان لحظه بلاتریکس دستش را عقب کشید و رو به داور گفت : من با این روح بی خاصیت دست نمیدم ... دستم منجمد میشه ... میخوام با اسپراوت دست بدم !!!
و لبخند وحشتناکی به اسپراوت زد ...

پیوز تا آمد حرف بزند صدای خشمگین من از پشت پیوز آمد که گفت: خوبه

بلاتریکس و اسپراوت روبروی هم ایستادند و دستانشان را برای زورآزمایی آماده کردند ... سپس هردو با قیافه ی ای اینگونه به همدیگر نگاه کردند و دست هایشان در هم فرو رفت و با تمام قوا شروع به فشار دادن دست یکدیگر کردند. تا اینکه هردو جان به جان آفرین سپردند ... اعضای تیم هافلپاف نعش اسپراوت(!) رو کنار فلورنس روی نیمکت ذخیره ها گذاشتند و به سمت زمین بازی رفتند ... در آخرین لحظه فریاد پیوز شنیده شد : باید با اختلاف ازشون ببریم بچه ها ...

توپ در دست هافلپاف بود و اولین حمله بازی توسط هافل شکل میگرفت. بازیکنان دیگر با اضطراب به سپتی،ریتا و نیمفا نگاه میکردند. آفتاب بد جوری می تابید و بازیکنان به سختی میتوانستند به بالا نگاه کنند. در میان همین درخشش شدید خورشید ریتا توپ را از دست داد و مورگانا بلافاصله و با آخرین سرعت به سمت دروازه هافلپاف رفت و اونقدر ناگهانی گل زد که هیچکس نتوانست حرکت مفیدی بکند؛ بازیکنان هافلپاف فقط با عصبانیت حرکت را دنبال کردند ...

آنها میدانستند که حتی تا پای جانشان باید برای برد در این بازی مبارزه میکردند، و به قول پیوز "با اختلاف زیاد" ... پس با انگیزه زیادی بازی را شروع کردند. لورا توپ را به جلو پاس داد و بازی بار دیگر آغاز شد. اما هربار بازیکنان اسلایترین با یک خطای هوشمندانه مانع گل زدن میشدند و توپ را پس میگرفتند. در عرض چند دقیقه همه بازیکنان اسلایترین اخطار دریافت کردند اما این باعث نشد که دست از خطاهایشان بردارند ... هربار که توپ را میگرفتند با سرعت از بین بلاجر های کینگزلی و زاخاریاس عبور میکردند و در اکثر موارد زورشان به لورا برتری داشت و گلی به ثمر می رسید ...


نیم ساعت بعد

پیوز همچنان داشت فریاد میزد : بچه ها باید با اختلاف زیاد ببریمشون

و در حالی که بازی 130-0 به نفع اسلیترین بود کینگزلی و زاخاریاس با تمام قدرت دفاع میکردند و نیمفا هم عقب تر از سپتی و ریتا مانده بود تا توپ ها را از بازیکنان اسلایترین که مدام اسیر ضربات بلاجر مدافعان هافلپاف میشدند بگیرد ... در این بین کینگزلی که می خواست بلاجر را به بلاتریکس بزند تعادلش را از دست داد و ضربه اش خطا رفت. لحظاتی بعد صدای "آخ" شنیده شد و نیمفا نقش زمین شد

پیوز به سمت نیمکت ذخیره ها گفت : اسپراوت بیا توی زمین !!!

سپس به سمت بازیکنان برگشت و گفت : باید با اختلاف زیاد ازشون ببریم

اسپراوت با قیافه ای نگران وارد زمین شد. پیوز دوباره به سمت نیمکت ذخیره ها چرخید و داد زد : فلورنس تو هم بیا توی زمین ... باید به جای ریتا بیای ، خسته شده و اون نامردای .... بهش ضربه زدن !

سپس رویش را چرخاند و گفت : ریتا تو میتونی بری استراحت کنی

ده دقیقه بعد

اسلایترین موفق شده بود یک گل دیگر هم بزند و بازی 140-0 به نفع اسلیترین بود. گریندل والد که توپ سپتیما را گرفته بود دستش را جلو چشمش گرفته بود تا بازتاب نور خورشید از کله ولدمورت دیدش را کور نکند و توپ را برای ایگور کاکاروف فرستاد ... ایگور با بلیز یک و دو میکرد و به سمت زمین هافلپاف جلو میرفت ...

ناگهان دراکو مالفوی با سرعت زیادی از جلوی ایگور رد شد که باعث شد کمی تعادل بهم بخورد ، لحظه ای بعد ورزشگاه ناگهان در سکوت فرو رفت و این سکوت با صدای پیوز که فریاد میزد " گرفتمش " شکسته شد ...

بازیکنان پیوز همه به سمت پیوز پرواز کردند . فریاد شوق تماشاگران به هوا برخاست : هافلپاف 150-140 برده بود ...

اما وقتی بازیکنان به پیوز رسیدند و میخواستند با او جشن بگیرند پیوز با خشانت گفت : خوب شد گفتم باید با اختلاف زیاد ببریم

پایان


ویرایش شده توسط پروفسور پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۱:۱۱:۲۹

دیدگاه هر کس نشان


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۰:۱۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
- میدونی چیه استر، حرفات درسته ها، اما مفت نمی ارزه! میگی بادراد نیست، خوب نیس که نیس به ما چه!
- راس میگه دیگه، نمیبینی الان چقدر ملت دارن کوییدیچو تحویل میگیرن؟جیمز طفلک100بار گفت، یکدومشون تو رختکن نیومدن!
استرجس در حالی که مشغول دستمال کشیدن جارویش بود گفت : خوب، نیومدن، بالاخره که میان، حتما که نباید تو تمرین حاضر بشن!( تایپیک تیم کوییدیچ گریفیندور)

در همین لحظه، پسرک کوچک با خشم گفت : بله، نتیجش میشه بازی قبلی، که سر داوریش 5روز تمام بحث کردن! مفهمی؟
کاپیتان جوان هیچ نگفت تا اینکه پسرک دوباره لب به سخن گشود : خوب بابا، منم نگرانم، این بازیا مهمه، ترم رو از دست دادیم!عههه
سپس شاخه گلی که در دستش بود را پرتاب کرد و از اتاق خارج شد. دقایقی همه ساکت بودند.

آبرفورث : بلند شید بریم به زمین! کم کم وقتشه!
همگی با بی رمقی از جا برخواسته و به سمت زمین بازی کوییدیچ حرکت کردند. هوا آفتابی بود، آفتابی تیز و سوزان! دانش آموزان فوج فوج به سمت زمین بازی کوییدیچ روانه شده بودند. هر یک از آنان، با دیدن اعضای تیم گریفیندور، دست تکان میدادند. حتی اسلیترینی ها هم آنان را از حرکات دست و پا و غیره بی بهره نمیگذاشتند. وقتی به درب رختکن رسیدند، ازدحام کوچکی به چشم خورد.
در آن شلوغی، آلفرد بلک بلند قامت در برابر جیمز سیریوس پاتر کوچک ایستاده بود!

- تو اصلا اندازه بازی با ما نیستی، بازی رو خراب میکنی، نزار به همه بگم اونروز....، بهتره بکشی کنار، نمیخوام بهت آسیبی بزنم.
- به تو مربوط...
هنوز حرف پسرک پایان نیافته بود که مشت محکمی از سوی آلفرد بلک به دهانش برخورد کرد. به زمین افتاد، اندکی از درد به خود پیچید.در همان لحظه، اعضای گریفیندور همگی صحنه را مشاهده میکرند.آبرفورث اختیار از کف داد و به سرعت طلسم قرمز رنگی نثار آلفرد کرد. پسر بلند قامت چند متری پرتاب شد، سپس برخواست و با بهت به جمعیت نگریست.جیمز نیز از جا برخواست و در حالی که بغضش را فرو میخورد، به داخل رختکن رفت.

قائله با میانجی گری استرجس ختم شد و همگی به رختکن رفتند.جیمز زانو بغل کرده بود و اشک میریخت.هیچ کس چیزی نمیگفت. بعد از لباس پوشیدن همه، بالاخره کاپیتان قفل سکوت را شکست.
- گودریگ تو امروز جای جیمز بازی میکنی!
همگی بهت زده بودند، چطور ممکن بود، پسرک کوچکی که با توانایی هایش، همگان را به وجد میآورد، کنون در آستانه مهم ترین بازیشان کنار گذاشته میشد.در ذهن همه چیز هایی میگذشت، که آلفرد چیزی به استرجس گفته، که استرجس چرا این تصمیم را گرفته.

کاری از پیش برده نشد، جیمز همچنان اشک میریخت که بازیکنان تک تک از رختکن خارج شدند. کل ورزشگاه را طرفداران آبی پوش ریونکلا فرا گرفته بود! نوار های زرد و آبی رنگی که از سکو های تماشاچیان به زمین مسابقه میریخت، وهم و ترسی عجیب به دل یاران گریفیندور وارد میکرد.کلاه شیر شکل لونا لاوگود، اینبار بر سر گابریل دلاکور قرار داشت. کلاهی که روزی برای گریفیندور نعره میزد و امروز، علیه آن!

دل همگی پر بود، پر از ناراحتی، پر از فکر و خیالی که برای پسرک کوچک و دوست داشتنی داشتند.رفته رفته، اعضای تیم ریون هم به زمین آمدند.مرلین جادوگر به نوعی پیش قراول تیم بود.سرانجام با اعلام داور مسابقه و پس از دست دادن کاپیتان ها و تفهیم قوانین، بازی آغاز شد.
کوافل قرمز رنگ، در هوا اینسو و آن سو میشد.گزارشگر با اندکی تاخیر لب به سخن باز کرد :
- خوب بازی آغاز میشه، دیدار حساس بین دو تیم ریونکلا و گریفیندور! به سراغ بازی میریم، مهاجم گریف جسیکا پاتر، کوافل رو در دست داره، عالی جلو میره، لاوگود رو جا میگذاره و ....
در همین لحظه بود که بلاجری به طرزی خطرناک از کنار بازوی جسیکا عبور کرد.
- اوه چه خطرناک، آبرفورث به سرعت به سمت جسی میره، بله حال جسی خوبه، جالبه هیچ کدوم از بازیکنان ریون نمیرن برای گرفتن کوافل.آبرفورث توپ رو میگیره، ارتفاعش رو زیاد میکنه، پاس به مک لاگن آفرین به مک لاگن خودش داره جلو میره، و حالا یه چرخش عالی و ....توی دروازه! توپ درون دروازه ریون جای میگیره.نخستین گل بازی رو تایبریوس... اما نه، اوه بله توپ در آخرین لحظات به جسیکا پاس داده شده بود!

...

2 ساعت از بازی میگذشت، نتیجه 120 به 100 به نفع ریونکلا بود.هیچ یک باورشان نمیشد، اختلاف 100 تایی اکنون با 20 امتیاز برتری پایان یافته بود.استرجس به شدت مصدوم شده بودف گریفیندور با یک مدافع تازه کار بازی میکرد.جسی و تایبریوس به سختی تلاش میکردند، دست چپ جسیکا ضرب دیده بود، تنها در دو ساعت!

این وضع برای هیچ یک باور کردنی نبود.کم کم تیغ آفتاب نرم تر میشد، به غروب نزدیک میشدند. ریموس لوپین دروازه بان، در حالی که دیوانه وار چرخ میزد گفت : هوووف، ای کاش جیمز...
- اوه چه جالب، بلاجر توسط گودریگ گریفیندور بی تجربه چه زیبا پرتاب شد! بـــــــــــــــــــله درسته! دست کاساندرا تریلانی میشه گفت کاملا خورد شده.این از یک مدافع تازه...



در همین لحظه بود که بلاجر دیگری درست به سمت دسته جاروی لیسا تورپین پرتاب شد. همه بهت زده بودند، گزارشگر هیچ نمیگفت. خود گودریگ گریفیندور هم باور نمیکرد.ردر میان مه غلیظی که در هوا بود، پیکر نحیف و کوچک جیمز سیریوس پاتر بالا و پایین میرفت.
- اوه عجــــــــــــــــب! این پسر هری پاتره که به زمین اومده بسیار... جسیکا پاتر، پاس میده به مک لاگن، آبرفورث از بالای سرشون کوافل رو میگره و... توی دروازه!


مرد چوپان، به سرعت برگشت تا خود گفته گزارشگر را ببیند! درست بود، جیمز کوچک با خشم به دنبال بلاجر میگشت. روحیه ای مضاعف به همگی داده شد، جسیکا به آسانی کوافل را از تره ور گرفت.سه مهاج گریفیندور و مدافع کوچکشان با هم به مست دروازه ریون میرفتند.جسیکا قصد پاس دادن نداشت، جیمز با خشم فزاینده ای به آلفرد نگاه میکرد.
- خود جسیکا پاتر، جلو میره، بسیار عالی دو نفر رو جا میگذاره، کوافل رو پرتاب میکنه اما خیلی آرومه، آلفرد...
در همین لحظه بود که گزارشگر از ترس سکوت کرد.مدافع کوچک، با چنان قدرتی بلاجر را به صورت آلفرد بلک کوباند که گویی از درون سر او رد شد.خون فواره زد و دروازه بان ریون هچون عروسکی به زمین سقوط کرد...


توپ وارد دروازه شده بود،140-120! گریفیندور پیروز میدان بود!با برخورد تن آلفرد به زمین، سوت پایان نیز زده شد.
- خوب گریفیندور پیروز میدان هست، گرابلی پلنگ رو می بینم که اسنیچ رو بالا گرفته!
گزارشگر این را گفت و به سرعت به سمت آلفرد شتافت. همه یاران گریفیندور فرود آمدند. هیچکس نمیدانست چگونه آن همه اتفاق تنها در چند دقیقه افتاده بود.لحظه ای بعد، همه ورزشگاه با دیدن آن صحنه در سکوت فرو رفت...
همه اعضای تیم گریفندور، در برابر مدافع کوتاه قامتشان، سر تعظیم فرود آورده بودند...
و او، پیروز حقیقی آن میدان بود.


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: زمین بازی گریفیندور
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
گریفیندور & راونکلاو

- اوه آره، میگن یه جادوگری اونجاست که قادر به انجام هر کاری هس...هرکاری! میگن اون میتونه کوچولو ها رو بزرگ کنه، میتونه بزرگ ها رو نوزاد کنه، اون میتونه سیاهو سفید کنه و سفید رو سیاه، اون قادره بیمار رو سالم کنه و در مقابل باس انسان سالم رو به مرگ بکشونه، اون میتونه مرد رو تبدیل به زن و زن رو تبدیل به مرد...

- هاهاها! همین خوبه همینجا نیگه دار!
- چی؟
- همینه هاگرید! من همینو میخوام!
- مطمئنی ویلهلمنـ..
- با این اسم صدام نکن هاگرید!
-
خیلی خب، میخوام یه رازی رو بهت بگم...من پسرم هاگرید ولی شناسه ام (!) ساحره اس، اسمم هژیـ...چیز یعنی که میخوام گرابلی پلنک فقط گرابلی پلنک باشه نه ویلهلمنا، تازشم از این به بعد آواتار فقط مردونه! منو نگاه کن، الان یه پیرزنم در حالیکه نباید باشم! این دست های چروکیده رو ببین!
به خاطره همینه که به کمک جادوگری که میگی نیاز دارم، میفهمی؟ حالا کی هس!؟
- زنوف لاوگود!
- !

ساعتی از مکالمه ی گرابلی پلنک با هاگرید گذشته بود و او در حال برگشت به قلعه بود، صبح روز بعد مسابقه ی کوییدیچ گریفندور در مقابل راونکلاو برگزار میشد و هیچکدام از اعضای تیم آن طور که باید و شاید تمرین نکرده بودند. استرجس به شدت عصبانی بود از اینکه بازیکنانش تیم حریف را جدی نمیگیرند. اما گرابلی اعتقاد داشت استرجس باید موقعیت آن ها را هم درک کند، بخصوص موقعیت او را! که در حال تغییر بود!

نسیم بهاری بین موهای بلندش می وزید و صورتش را نوازش میداد، ناخودآگاه لبخندی بر لبانش نشست. تصور اینکه بار دیگر با کمک زنوفلیوس به اصلش برمیگردد لذتبخش بود.

یک ساعت بعد – رختکن تیم گریفندور :


- خب، از اینکه بعد از دو هفته غیبت تو تمرینات، بلاخره سر مسابقه حاضر شدید خیلی ممنونم.
بازیکنان، با شرمساری سرهایشان را پایین انداختند.

استرجس ادامه داد:

- راونکلاو رو دست کم نگیرید. باید تاکتیک ها رو درست به کار ببرید، مراقب جفت مدافع هاشون باشین. اونا واقعا ماهرن، مهاجم نوک تیمشون تره وره، من هنوز متوجه نشدم اون وزغ چطور خودشو روی جارو نگه میداره چه برسه به اینکه از مهره های اصلی باشه! تد، مک و جسی سعی کنید با پاسکاری دقیق گیجش کنید، یه وزغ که بیشتر نیس! جیمز تو از سمت چپ زمین حرکت کن و من هوای راست رو دارم. گرابلی باید تمام سعیت رو بکنی تا هر چه زودتر اسنیچ رو بگیری و معطلش نکنی، همه روت حساب میکنیم...گرابلی؟

گرابلی پلنک گوش نمیداد. حواسش جای دیگری بود، لحظه ی ملاقاتش با زنوفلیوس مثل یک فیلم سینمایی از جلوی چشم هایش میگذشت و صدای گرفته اش در گوشش می پیچید:

- خب میتونی ؟؟
- البته که میتونم!
گل از گل گرابلی پلنک شکفت، با شوق بسیار دست هایش را جلو برد تا دست های فرسوده ی زنوف پیر را بگیرد و از او تشکر کند. اما لاوگود که متفکرانه به او خیره شده بود زمزمه کرد:
- اما یه شرایطی داره...
- هر چی باشه قبول میکنم!
- هرچی؟
- صد در صد!:grin:


- گرابلییییییییی!
بلاخره وقتی همه ی اعضای تیم یکصدا نامش را فریاد زدند گرابلی به خودش آمد و از جا پرید.
استرجس با نگرانی به جستجوگرش خیره شد و تکرار کرد:
- همه چیز به تو بستگی داره، مطمئنی حالت خوبه و میتونی بازی کنی؟
گرابلی پلنک رنگ پریده تر از همیشه، به سرعت سرش را به علامت تاکید تکان داد.

چند دقیقه بعد – زمین کوییدیچ :


مک چابکانه جایش را با جسی عوض کرد، جسیکا بلافاصله جای خود را به تدی داد و تد کوافلی را که مک از روبرو پاس داده بود گرفت، آن را چند دور در دستانش چرخاند و بعد به جسیکا داد. جسیکا با چهره ی مصمم جلو رفت و ...

- گـــــــــل! ششمین گل به نفع گریفندور! راونکلاو 50 – گریفندور 60! خدای من مهاجم های دو تیم عالی کار میکنن، بازی ِ زیبا و حساسیه! بلاجر ها رو ببینین با چه سرعتی از این مدافع به اون یکی شوت میشن، مهارتشون قابل تحسینه!

گرابلی پلنک نمیتوانست تمرکز کند. دست هایش روی جارو میلرزید و آب دهانش خشک شده بود، مدام زیر چشمی زنوفلیوس را می پایید که چطور کوافل را جلو می برد. چشم دیگرش به لیسا بود که با نیشخندی به لب به او چشم دوخته بود و از جایش تکان نمیخورد.

- نمیدونم چرا جستجوگرا دس به کار نمیشن! الان یه ساعت و نیم کامل از شروع بازی گذشته اما اونا پرواز آنچنانی نداشتن، به نظر میرسه جستجوگر گریفندور یکمی ناخوش احواله...


با این حرف لی جردن چهره ی مضطرب استرجس برای پنجمین بار در آن روز به سمت گرابلی پلنک برگشت. گرابلی به سختی با اشاره ی دست به او فهماند که حالش خوب است و برای خالی نبودن عریضه کمی تند تر پرواز کرد، لیسا بلافاصله سایه به سایه اش حرکت کرد، پوزخند کمرنگ او را قبلا روی لب های زنوفلیوس هم دیده بود :

- فردا توی مسابقه ی کوییدیچت در مقابل ما، اسنیچ رو پیدا میکنی اما نمی گیریش! جستجوگر ما سال اولی و تازه کاره، اون دنبالت میکنه و تو فقط اسنیچو براش پیدا میکنی، و بعد راونکلاو بازی رو می بره!
- چیــــــــــــــــی!؟؟؟
- همین که شنیدی، مگر اینکه بخوای یه ساحره ی پیر باقی بمونی!


- مواظب باش گرابلی!!

این فریاد جیمز بود که با عجله خودش را به او رسانده و بلاجری را که درست در مقابلش بود دفع کرد و بعد نفس نفس زنان با تعجب پرسید :
- اون درست داشت از مقابلت میومد! چطور ندیدیش!؟ خیلی راحت میتونستی جاخالی بدی گرابلی!

نفس گرابلی بند آمد، چیزی نگفت فقط برای تشکر سری تکان داد و بعد ناخودآگاه جارویش را به سمتی کج کرد که آن نور طلایی را دیده بود، با حداکثر سرعت به سمتش پرواز کرد و به جیمز تنه زد. جیمز که جا خورده بود برگشت و با دیدن اسنیچ جیغی از سر هیجان کشید. جیغ او توجه همه را جلب کرد.

- بله اینم اسنیچ!! گرابلی پلنک دیدتش! خیلی نزدیکه! لیسا ازش عقب مونده، گرابلی هر لحظه ممکنه بگیرتش! برد گریفندور حتمیه!
- آخرینم را به یاد داشته باش گرابلی پلنک!

پلنک تعجب نکرد. انتظارش را داشت، برگشت و زنوفلیوس را دید که همراه با لیسا به او نزدیک میشدند. آب دهانش را قورت داد، میتوانست برگردد، به چیزی که میخواست! میتوانست کسی باشد که میخواست! فقط کافی بود آن توپ طلایی رنگ لعنتی را که درست کنار مشتش بود نگیرد! فقط همین...

صدای نفس های لیسا را میشنید، داشت نزدیک میشد. گرابلی با چشم هایش به دنبال هم تیمی ها گشت، همه متوقف شده و آن ها را نگاه میکردند، به استرجس نگاه کرد، در چشم هایش امید موج می زد. جیمز را دید و جیغش را به یاد آورد، گریه های پسرک را بعد از از دست دادن امتیازی بسیار زیاد در هاگوارتز که باعث انصراف گریفندور شده بود... همه چیز بستگی به کوییدیچ داشت...همه چیز بستگی به او داشت...لیسا شانه به شانه اش می آمد، دختربچه ی سال اولی دستش را دراز کرد.

گرابلی آخرین نگاه را به هم تیمی هایش انداخت و تصمیمش را گرفت، نفس عمیقی کشید، چشم هایش را بست و لحظاتی بعد...گرمای توپ اسیر در چنگالش را به راحتی احساس میکرد.
سوت پایان بازی زده شد، گریفندور برده بود... با کمک همان دست های چروکیده!


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۷:۴۲:۴۹
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلی پلنک در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۷:۵۳:۱۲

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
هافلپاف و اسلایترین


- چي؟!

اين صداي فرياد پيوز بود که تو تالار هافلپاف پيچيد، اعضاي تيم کوييديچ هافل، با حالتي عصبي پشت کاپيتانشون ايستاده بودند و به حرف هاي او با پرفسور اسپراوت گوش ميدادند.

پرفسور سرش رو با تاسف تکان داد و گفت: داد و بيداد نکن پيوز! من نميدونم چرا اين اتفاق افتاده اما مسابقه فردا برگزار ميشه!

پيوز با درمانگي آب دهانش رو فرو داد و گفت: اما پرفسور ما اصلا آمادگي نداريم...

ريتا به طرفداري از کاپيتانشون ادامه داد: مسابقه قرار بود هفته ي ديگه برگزار بشه! ما تمريناتمون ناقصه! آخه چرا فردا؟

کينگزلي که کنار ريتا ايستاده بود گفت: پرفسور شما بايد باهاشون حرف بزنين!

پومانا اسپراوت، با صورتي درهم همه را برانداز کرد و با قاطعيت گفت: اين تصميم مديريته! من اصلا منظورش رو از اين کار نميفهمم اما به حرف هيچکس گوش نميدن. شما فردا صبح مسابقه دارين و من اصلا دوست ندارم شما از الان اين موضوع رو براي باخت بهانه کنين!

سپس بدون اينکه به کسي اجازه ي بحث دهد پشتش را به اعضاي تيم کرد و از تالار خارج شد ...

فردا صبح

صداي فرياد دانش آموزان هاگوارتز از زمين کوييديچ به طور مبهمي به گوش ميرسيد، اما در رختکن هافلپاف، اعضاي تيم دلمرده تر از اين بودند که بخواهند حتي اندکي هيجان زده بشوند! بعد از گذشت چند دقيقه پيوز با گام هاي بلندي وارد رختکن شد و با عصبانيت رداي هاگوارتز را از سرش بيرون کشيد و آن را به کناري پرتاب کرد! زاخاریاس شجاعت نشان داد و پرسيد: برنامه عوض نشد؟

- نخير! به نظر من اين تقصير تيم اسلي هست! اونا رفتن رو مخ مديريت. فقط اگه بفهمم...

ريتا وسط صحبتش دويد و گفت: بسه ديگه. تمومش کنين. اينجوري اگر بخواين ادامه بديم مسابقه رو شروع نکرده باختيم! ما فقط به اندازه يک هفته تمريناتمون ناقصه! اين همه اعصاب خورد کردن نداره...

کينگزلي از فرصت استفاده کرد و گفت: به نظر منم حق با ريتاست! با اين وضع ما تو ده دقيقه اول بازي ميبازيم! تيم ما اونقدر قوي هست که به اين راحتي ها شکست نخوره.

پيوز نگاهي به اعضاي تيمش انداخت و سپس درحالي که لبخندي روي لبانش ميومد گفت: بهتره به زمين بريم ...

زمین بازی

تيم اسليترين زودتر از آنها به زمين رفته بود، پيوز با گام هايي بلند به سمت بلاتریکس لسترنج رفت تا سریعتر بازی رو شروع کنند. کاپیتان ها دست دادند و بازیکنان سوار جارو هایشان شدند ... سرانجام سوت شروع مسابقه زده شد و بازیکنان از زمین بلند شدند!

-به دور دوم مسابقات کوییدیچ هاگوارتز خوش اومدین. احتمالا این مسابقه با شگفتی هایی همراه میشه چون همون طور که میدونین، مدیریت خیلی ناگهانی تصمیم گرفت یک روز زودتر برگزارش کنیم! بسیار خوب، توپ ها رها شدن، کوافل در دست ایگور مهاجم تیم اسلیترینه، ایگور جلو میره و توپ رو به مورگانا پاس میده، مورگانا با یک حرکت چرخشی توپ رو میگیره و به سمت دروازه هافلپاف پرواز میکنه، اوه خدای من بلاجر زاخاریاس اسمیت با سر مورگانا برخورد کرد...

مورگانا که در اثر برخورد بلاجر با سرش گیج شده بود، کوافل از دستش سر خورد، ریتا سرعتش را بیشتر کرد و توانست به توپ برسد و آن را گرفت. سپس مسیرش را کج کرد تا به سمت دروازه اسلیترین برود، کمی جلوتر توپ را به نیمفا پاس داد، نیمفا بدون اینکه ذره ای جا به جا شود توپ را به سمت سپتیما انداخت. سپتیما با سرعت جلو رفت و کمی عقب تر از دروازه توپ را با شت پرتاب کرد و کوافل وارد دروازه اسلیترین شد. فریاد شوق هافلپافی ها بلند شد.

- عجب پرتاب بی نظیری بود، گریندل والد نتونست کوافل رو مهار کنه و حالا نتیجه بازی 10-0 به نفع هافلپافه. حالا گریندل رو میبینیم که توپ رو پاس میده به بلیز، بلیز با دست راستش توپ رو میگیره و با یک حرکت چرخشی از زیر بلاجر کینگزلی جا خالی میده، حالا داره به سمت حلقه های هافلپاف حرکت میکنه، پاس میده به ایگور، مورگانا، ایگور و گل! ایگور نتیجه بازی رو مساوی میکنه.

در میان هیاهوی تماشاگران اسلیترین، لورا از جلوی دروازه هافل نگاه نگرانی به پیوز انداخت و کوافل رو به نیمفا پاس داد. نیمفا با سرعت زیادی به سمت کوافل رفت و توانست که آن را بگیرد اما قبل از آنکه بخواهد عکس العملی نشان دهد، بلاجری که بلاتریکس به سمتش پرتاب کرده بود، به بازویش خورد و توپ را از دستش انداخت، سپتیما ناگهان در کنارش سبز شد و توپ را قاپید و به ریتا پاس داد، ریتا کمی به عقب خم شد و توپ را گرفت، سپس سر جارویش را برگرداند و به سمت حلقه های دروازه حریف رفت؛ سرش را در مقابل بلاجری که ایندفعه لرد فرستاده بود خم کرد و سپس کوافل را دوباره به سپتیما پاس داد، اما او نتوانست توپ را بگیرد و کوافل به دست بلیز افتاد.

- حالا بلیز کوافل رو میگیره و سعی میکنه در برابر بلاجر کینگزلی جا خالی بده و نیمفا رو جا بزاره. نیمفا از پشت به بلیز نزدیک شده، همسنگ با اون داره حرکت میکنه، داره سعی میکنه که توپ رو بگیره و...پنالتی! پنالتی به نفع هافلپاف! بلیز با آرنج زد تا بینی نیمفا!

ریتا به سمت دروازه اسلیترین رفت تا ضربه پنالتی رو وارد کند. در چند متری دروازه روی جارویش در هوا معلق بود. کمی کوافل رو در دستش سبک و سنگین کرد. چشمانش در بین سه حلقه میچرخید. گریندل وارد هم روبروی حلقه وسط ایستاده بود و انگشتانش روی جارو سفت شده بود تا به موقع حرکت کند. ریتا کوافل رو در دست راستش محکم کرد و سپس آن را با تمام قدرت به سمت دروازه پرتاب کرد.

- اوه خدای من! گریندل توپ رو گرفت!

در قسمت دیگه ای از زمین پیوز همچنان داشت دنبال اسنیچ میگشت، با یک چشمش گوشه و کنار زمین را میکاوید و با یک چشمش همه حرکات دراکو را زیر نظر گرفته بود. پیوز کمی چرخید طوری که به سمت مخالف دراکو قرار گرفت و ناگهان با چشمانی گرد شده، سر جارویش را به سمتی گرداند و به سرعت به سمت قسمتی از زمین شیرجه رفت. با فاصله چند لحظه ، وقتی دراکو مالفوی، جستجوگر تیم اسلیترین، این حرکت پیوز رو دید، او هم به همان طرف حرکت کرد. هر دو لحظه به لحظه به اسنیچ نزدیک تر میشدند، پیوز جلوتر بود اما دراکو با شتاب زیادی داشت به او میرسید. اسنیچ در حرکتی زیگ زاگی جلو میرفت و دو جستجوگر دنبالش مانور میدادند. سر همه تماشاگران با هر حرکت و چرخش دو جستجوگر حرکت میکرد و آنها را دنبال میکرد. سرانجام دو جستجوگر دست هایشان را دراز کردند و در لحظاتی نفس گیر، کل ورزشگاه در سکوت فرو رفت. لحظه ای بعد پیوز توانست اسنیچ را بگیرد و به سمت آسمان اوج گرفت و دارکو به ناامیدی مشتی به جارویش زد.

- نگفتم این بازی با شگفتی همراه میشه! هافلپاف برد! هافلپاف تونست بازی رو با نتیجه صد و شصت به ده به نفع خودش تموم کنه. بازی هیجان انگیز و خوبی بود. به همه هافلپافی ها تبریک میگم. تا مسابقه ی بعدی خدانگهدار.


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.