تکلیف ، رول!
مری در حالی که چهار تا جعبه رو حمل می کنه ، تلوتلو خوران از جلوی دوربین رد میشه و به سمت اتاق فرمان میره. دوربین به سمت دیگر سفینه میچرخه . کینگزلی و زاخاریاس پشت به دوربین به شکل مشکوکی خم شدن و دورشون پر از دود شده. مری جعبه ها رو پرت می کنه توی اتاق و همونطور که داره دستاش رو می تکونه فریاد می زنه:
- کینگزلی! تموم شد !
کینگزلی بدون اینکه سرش رو بلند کنه جواب میده :
- یه دقیقه وایسا لحیم کاریمون تموم شه الان میام!
لورا از جایی همون حوالی وسط صحنه می پره :
- الان وقت بست زدنه آخه
؟! جمع کنین بساط ساز زدنتون رو!
-این ساز نیست ، لحیمه! دارم یه تیکه از کولر رو تعمیر می کنم!
و هویه توی دستش رو بالا می گیره
!
مری میره پشت پنجره و به بیرون خیره میشه :
- این ستاره ها چقدر از اینجا بزرگ به نظر می رسن! کی میرسیم کینگزلی؟
کینگزلی از جاش بلند میشه و جواب میده :
- پیوز گفت اگه راست تو همون مسیری که گفت بریم دو ساعته می رسیم . ولی الان سه ساعتی میشه تو راهیم! نقشه خونمون کیه؟
لی لی از اتاق بغلی فریاد میزنه :
- لوراست!
- مرلین بهمون رحم کنه! سپتی، بگیر اون نقشه رو از لورا! حتما تا حالا سه بار دور خودمون چرخیدیم!
سپتیما سرش رو از روی نمودار ها و کاغذ های زیر دستش بلند می کنه و جواب میده :
- نه خیرم! من همه محاسباتش رو چک کردم . درست درسته! نمیدونم چرا دیرتر رسیدیم ولی الان درست رو به روی سیاهچاله ایم
.
کینگزلی با شنیدن این حرف به سرعت ژست ریاست به خودش میگیره و شروع به دستور دادن میکنه :
- همه به جای خود! آماده هر چیزی باشین ! این مهم ترین ماموریت فضایی تاریخه! خونسردی خودتون رو حفظ کنین! منتظر فرمان من باشین
!
زاخاریاس کینگز را به سمت صندلی اش هل میده و میگه :
-بشین بینم باو! الان میریم تو سیاهچاله!
در همین لحظه سفینه به شدت تکون می خوره . دوربین به زمین می افته و تصویر قطع میشه . چندین سال نوری دور تر از سفینه ، پیوز که از طریق دوربین بچه ها رو کنترل می کرد با قطع شدن ارتباط دچار خشمی آنی میشه و با دست محکم می کوبه روی میز!
مدتی بعد، قرون وسطیسفینه هافلی ها درست روی سقف کلیسای بزرگی فرود اومده و نیمی از سقف و طبقات بالایی رو ویران کرده .خود سفینه هم مردم با ترس و لرز دورکلیسا جمع شدن و با دست سفینه رو به هم نشون میدن .ناگهان در سفینه با صدای فیش بلندی تقریبا از جا کنده میشه و کلی دود بیرون می زنه . از بین دود ها کینگزلی ، لورا ، زاخار و مری در حالی که به شدت سرفه می کنن بیرون میان و بعد از دو سه قدم از سقف کلیسا به پایین نازل میشن
. خوشبختانه چتر های نجات درست کار می کنن و کسی آسیبی نمی بینه به جز مشنگی که از بخت بد زیر کینگزلی ایستاده بود
. پس از چندی هافلیون موفق میشن خودشون رو جمع و جور کنن و از جا بلند میشن . چند لحظه بعد هستیا و سپتی که موفق به خروج از سفینه شدن بر سرشون نازل میشن و دوباره همگی پخش زمین میشن
.
در همان حال که هافلیون در حالت
به سر می بردند مشنگ شماره یک با اشاره کارگردان دیالوگ هاش رو از توی جیب کت فراکش در میاره و شروع به خوندن می کنه:
- اهم! ...سربازها! بیایید این ساحران را بگیرید که از آسمان بر سقف کلیسای ما فرود آمدند و آن را ویران نمودند!
سرباز ها از کوچه بغلی بیرون می پرن و روی سر هافلی ها میریزن . ابری از گرد و خاک به هوا بلند میشه که هر از گاهی از توش یه دست ، پا یا کله بیرون می زنه . مردم هم دودسته میشن و شروع به کری خوندن تشویق دسته مورد علاقه شون میکنن
..
بعد از چند دقیقه سربازان بر هافلیون پیروز میشن و همه رو به زندان میبرن .
در زندانمری مشغول خط انداختن روی دیوار با ناخنش شده . هستیا و سپتیما گل یا پوچ بازی می کنن . لورا با انگشتاش بازی می کنه. کینگزلی مشغول بازتابوندن نور خورشید به وسیله کله ش به دیواره و زاخاریاس مجذوب حرف های هم سلولیشون شده!
-آری، من اینگونه کشف کردم که زمین گرد است . اما آنان سخن مرا نپذیرفتند و مرا دیوانه پنداشتند . پس از آن بدیشان گفتم که زمین به دور خورشید میگردد اما آنان برآشفتند و مرا به زندان انداختند چرا که معتقدند زمین مرکز تمام کائنات است!
-خوب گالی جون ، کتاب جدید پروفسور سینیسترای ما رو بهشون نشون می دادی !تو این کتاب قشنگ همه اینایی رو که گفتی توضیح داده!
-پروفسور سینیسترا کیست؟ آیا دانشمند فرزانه ای از سرزمین شماست؟!
- فک نکنم اسمش فرزانه باشه... آخه سپتی بهش میگه لیزی جون
!
در همین لحظه در زندان باز میشه و چند نگهبان وارد میشن . رییس زندان پشت سر اونا وارد میشه و دستور میده:
- این ساحران مرتد را به دادگاه منتقل کنید!
در دادگاه-تق! دادگاه رسمی ست! لطفا سکوت را رعایت کنید!... هم اینک ما چند ساحره در اینجا گرد آمده ایم .یکی از آنها زنی مرتد به نام وندلین است که گاهش بر همه ما آشکار است و بقیه، با وسیله ای عجیب بر سقف کلیسای بزرگ شهر فرود آمده اند و بخشی از آن را نابود ساختند !آنها با خود چوب های اهریمنی به همراه داشتند و اعتراف نموده اند که از آن برای جادو و برقراری ارتباط با شیطان استفاده می کردند! نمیتوان از گناه آنها گذشت . هیئت منصفه ، رای خودتان را اعلام نمایید!
کینگزلی که کم مونده از گوشاش بخار بیرون بزنه با عصبانیت بلند میشه و فریاد می زنه :
- اعتراض دارم! متهم باید از خودش دفاع کنه! ما دفاعیه آماده کردیم!
با تموم شده جمله کینگزلی همه می زنن زیر خنده ! وندلین که کمی دور تر از کینگزلی نشسته به سمت هافلی ها خم میشه و میگه :
-اینجا حق دفاع ندارین. ولشون کنین بذارین هرچقدر میخوان چرت و پرت بگن! آخرش همه مون رو میسوزونن دیگه!
سپتی در گوش هستیا زمزمه می کنه :
-ببین بیچاره از فرط غصه خل شده !
وندلین بی توجه به اونا حرفش رو ادامه میده :
- موقع اعدام که رسید بهتون میگم چیکار کنین! نمیدونین چه حالی داره! فقط کافیه یه افسون خنک کننده رو اجرا کنین!
قاضی که دلش رو گرفته و صورتش شدیدا سرخ شده ( طوری که کاملا با شکلک
قابل توصیفه) به زحمت چکش رو برمیداره و روی میز میکوبه :
- خوب ، بس است ! به خاطر اینکه موجبات شادی ما را فراهم آوردید برای شما تخفیفی در نظر می گیریم! هیئت منصفه، رایتان را اعلام نمایید!
نماینده هیئت منصفه از جا بلند میشه و از روی برگه ای که به دست داره شروع به خوندن می کنه :
- هیئت منصفه با توجه به اینکه متهمین به جادوگر بودن خود اعتراف نموده اند حکم سوزاندن را برای ایشان در نظر دارد . اما نظر به اینکه جناب قاضی آنان را مورد لطف قرار داده و خواستار تخفیف برایشان شده اند ، این مجازات به اعدام با طناب دار تقلیل پیدا می کند!
وندلین پوزخندی می زنه و به کینگزلی میگه :
-حیف شد ، بد آوردین!